بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در این نکته بود که اگر در امارات بناء بر طریقیه شک بکنیم که ایا عمل به ان ها مجزی ست ام لا، مثلا ادله اجزاء را قاصر ببینیم، ادله عدم اجزاء را هم ناتمام ببینیم، شک کنیم، ایا بناء بر طریقیه محضه عمل به اماره مجزی ست ام لا. مقتضی اصل عملی چیست. اخوند شک بین سببیه و طریقیه را مطرح کرد. تکمیلا ما شک در اجزاء را بناء بر طریقیه اضافه کردیم. خب اگر شک کردیم در اجزاء بناء بر طریقیه محضه تاره دلیل واقع اطلاق دارد. ان دلیلی که الان بهش رسیدیم، اطلاق دارد که غالبا این طور است. اطلاق ان دلیل حکم واقعی می گوید نماز بخوان در طاهر واقعی، چه نماز خوانده باشی در طهاره ظاهریه یا نخوانده باشی. اطلاق دارد. اگر اطلاق داشته باشد، ما شک بکنیم عمل ما مجزی ست یا مجزی نیست، می گوییم مقتضای اطلاق ان دلیل اولی عدم اجزاء است. وقتی ان دلیل اولی می گوید بیار، چه به اماره عمل کردی چه نکردی، لازمه اش عدم اجزاء است. و لازمه اصول لفظیه حجت است. از اطلاق دلیل اولی کشف می کنیم عدم اجزاء را. چه در وقت کشف خلاف بشود چه در خارج وقت. فرق نمی کند. در خارج وقت هم کشف خلاف بشود، دلیل اولی می گوید اشتباه کردی. فوت شده است. بالالتزام دلالت دارد که فوت شده است. وقتی فوت شده است واقع، پس واجب است قضایش.
س:
ج: طریقیه محضه. شک داریم مجزی هست یا نه. ادله اجزاء و عدم اجزاء قاصر است. طریقیه محضه…ما گفتیم اجزاء. مرحوم اخوند می گوید عدم اجزاء. ممکن است یکی هم بگوید نتوانستم باور کنم نه حرف شما را و نه حرف ایشان را. شک در اجزاء داریم.
و اما اگر که دلیل حکم واقعی اطلاق نداشت. دلیلش اجماع بود مثلا. سیره بود. اطلاق نداشت. این جا مقتضی اصل عملی همان است که در کلام مرحوم اخوند گذشت. اگر کشف خلاف در وقت شد، مقتضای اصل عملی عدم اجزاء است. چون طریقیه محضه می گوید حکمی که برای شما امد اول وقت، شما خبر نداشتی، ان فعلی بود. ان دامن گیر شما بود. الان شک می کنم عمل به اماره ملاک او را تامین کرد، که ساقط بشود یا ملاک او را تامین نکرد. خود او هم ساکت است. نمی دانم. او هم نمی گوید ملاک من تامین شده یا نه. بناء بر طریقیه محضه، این را مبنای اخوند در اعاده هم همین طور است. بناء بر…اول وقت شد، وجوب نماز در طاهر واقعی بر من فعلیه پیدا کرد. عمل به اماره کردم، نمی دانم این عمل به اماره مسقط ان وجوب هست یا نیست. استصحاب بقاء وجوب می گوید که باید بیاوری. مقتضای استصحاب…استصحاب هم قبول نکنی. بگویی استصحاب معارض است. استصحاب بقاء وجوب با استصحاب عدم وجوب، قاعده اشتغال. یقین داری یک تکلیفی اول وقت به شما متوجه شده. یقین داری. شک داری که ایا به اتیان مؤدی اماره، به عمل بر طبق اماره، ایا ان تکلیف ساقط شد یا نه، قاعده اشتغال می گوید هر کجا یقین داری به تکلیف، شک داری در فراغ، احتیاط کن. در وقت باید بیارمش. بحثی نداریم. مرحوم اخوند هم همین را می گوید. مرحوم اخوند هم می گوید و لو در ظرف شک حکم فعلیه نداشت، ولی به مجردی که علم پیدا کردی، حکم فعلیه پیدا می کند. وقتی فعلیه پیدا کرد، شک در سقوط داری. باز همان حرف ها پیاده می شود. و اما خارج وقت. کشف خلاف در خارج وقت شد. این ها یک مقدارش تکرار است چون مشابهش در بحث قبل گفتیم. تاره می گویید قضاء به امر اول است. و اخری می گویید قضاء به امر جدید است. به امر جدید هم باز تاره می گویید موضوع فوت است. امر وجودی هست. و اخری می گویید موضوع عدم الاتیان است. سه تا مبنی هست. و اما اگر گفتیم قضاء به امر اول است، خب امر اول متوجه من شد. قضاء به امر اول است، امر اول متوجه من شد، گفت این را بیار. فرض این است که اطلاق ندارد. همان امر اول اطلاق ندارد که امر اول اطلاق ندارد بگوید و لو خارج وقت، ولی شک می کنیم که ایا این امر اول هنوز باقی هست یا نه، استصحاب می گوید همان امر اول باقی هست. اول وقت قطعا وجوب به گردن من امد. به ذات فعل. یک امر دیگر هم امده، به فعل در وقت. ان امر به فعل در وقت ساقط است. چون قدرت ندارم. وقت خارج شد. اما امر اول را قدرت دارم. شک دارم همان امر اول که امده، ایا باقی هست یا نه، استصحاب می گوید همان باقی هست. و اما اگر گفتیم نه. قضاء به امر جدید است. امر اول ما یک امر بیشتر نیست. خورده به نماز فی الوقت. ان امر هم ساقط شده است. قضاء به امر جدید است. خب تاره می گویید موضوع قضاء فوت است. این جا احراز نکردی فوت را. شاید عمل به اماره تدارک کرده باشد. شاید بناء بر طریقیه محضه هم ما اجزاء باشد. فوت را احراز نکردی. وقتی فوت را احراز نکردی، شک داری در وجوب قضاء. براءه می گوید که قضاء واجب نیست. و اما اگر گفتید موضوع قضاء عدم الاتیان است. درست است که عدم الاتیان این جا حالت سابقه دارد، ولی دیروز عرض کردیم هر عدم الاتیانی موضوع وجوب قضاء نیست. عدم الاتیان به واجبی که در وقت یا واجب بوده شما اتیانش نکرده ای یا ملاک داشته، اتیانش نکرده ای. مجرد عدم الاتیان موضوع وجوب قضاء نیست. عدم الاتیان به واجب فعلی یا ملاک فعلی. از ادله قضاء بر نائم فهمیدیم ملاک عدم الاتیان به ملاک هم موضوع است. دو چیز موضوع وجوب قضاء است. عدم الاتیان به واجب فعلی. عدم الاتیان به ملاک فعلی. و ما این را یقین نداریم. نمی دانیم که…شاید نماز را خواندیم دیگر واجبی در کار نبود، ملاکی در کار نبود. اخر وقت نه وجوبی به گردن ما بود نه ملاک به گردن ما. یقین نداریم به عدم اتیان واجب فعلی یا ملاک فعلی. امکان تدارک هست، امکان سقوط است. لایقال کسی نگوید که استصحاب می کنیم وجوب را، اول وقت که واجب بود، استصحاب می کنیم وجوب را تا اخر وقت. بعد می گوییم که پس اتیان نکردیم به واجب ظاهری. استصحاب می کنیم وجوب را تا اخر وقت. الان. الان خارج وقتیم. استصحاب می کنیم وجوب را الی اخر الوقت. پس نیاورده ایم واجب ظاهری را. این لایقال. یا فوت هم همین طوری هست. استصحاب می کنیم بقاء وجوب را تا اخر وقت. پس وجدانا فوت شده است واجب ظاهری. کسی نگوید ما اول استصحاب را جاری می کنیم، بعد احراز می کنیم با ان استصحاب فوت را. فوت واجب ظاهری را. یا عدم الاتیان به واجب ظاهری را. این لایقال. چون می دانید در باب قضاء فرق نمی کند فوت واجب واقعی یا فوت واجب ظاهری. مثلا شما در وقت شک کردی که ایا نماز را خواندی یا نه. استصحاب می گوید وجوب باقی هست. ولی نخواندی. باز هم نخواندی. تا وقت خارج شد. باید قضاء کنی. استصحاب گفت وجوب هست. این وجوب ظاهری فوت شد. اقض ما فات اطلاق دارد. فات من الواجب واقعی یا ظاهری. فات من الملاک الواقعی او الظاهری. کسی توهم نکند، لایقال که این جا بعد از خروج وقت استصحاب می کنیم اول وجوب را تا اخر وقت. بعد فوت می شود وجدانی. عدم الاتیان می شود وجدانی. فوت واجب ظاهری. عدم اتیان به واجب ظاهری. این لایقال. این درست است که اگر در وقت استصحاب را جاری کردی، اقض ما فات داری. ولی در خارج وقت مجالی برای این استصحاب نیست.
س:
ج: در وقت استصحاب باشد، بعد از وقت اقض ما فات بیاید، این عیبی ندارد….می گویند شیخ انصاری گفته یک روز نبودی، چند روز باید صحبت نکنی….الان در داخل وقت شک کردم نماز را خواندم یا نه. استصحاب عدم اتیان می گوید نماز را نخواندی. استصحاب بقاء وجوب می گوید وجوب را. من گفتم ولش کن. حالش را ندارم. نماز را نمی خوانم. وقت خارج شد. قضاء واجب است یا واجب نیست. هیچ کشف خلافی هم نشده. هنوز هم شک دارم. واجب است قضاء. استصحاب اگر در وقت جاری می شد، ما گیری نداریم. موضوع استصحاب در وقت، موضوع وجوب قضاء را در خارج وقت می سازد…..الان در محل ما کشف خلاف هم که شده، مثل همین است. با این که کشف خلاف شده، شک دارم در وجوب….تصویرش این است. یک بار دیگر تکرارش می کنم. یک کسی وسط وقت، ساعت سه چهار بعد از ظهر شک کرد امروز ما نماز عصر را خواندیم یا نخواندیم. استصحاب می گوید نخواندی. باید بیاوری. می گوید ولش کن. ان شاء الله خواندیم….این ها برای تطبیق محل کلام مناسب است. محل کلام نیست. می گویم درست است. ان حرف درست است. اگر استصحاب در داخل وقت جاری شد، وجوب قضاء در خارج وقت ثابت می شود. بحث نداریم. چون اقض ما فات اعم است از فوت فریضه ظاهریه و واقعیه. حتی بعضی ها گفتند اقض ما فات اعم است از فوت فریضه واقعیه ظاهریه عقلیه. اگر عقل هم می گفت، استصحاب نداشتیم، عقل هم می گفت بیار، نیاوردی، باز اقض ما فات جاری می شود. این در جای خودش درست است. این قسم اخرش محل کلام است. ان دو تایش درست است. کسی حالا در محل کلام بگوید خب. ما می اییم بعد از وقت همین استصحاب را جاری می کنیم. محل کلام این است. به اماره عمل کرده است. بعد از وقت کشف خلاف شده است. مسلک ما طریقیه است. شک داریم بناء بر طریقیه اجزاء است یا نه. کسی همین حرف ها را بگوید. بگوید بعد از وقت استصحاب…چه طور شما در داخل وقت می گفتید کشف خلاف بشود، استصحاب می گوید بیار. خب ما حالا این را بعد از وقت همین استصحاب را جاری می کنیم. این استصحاب را جاری می کنیم بعد از وقت و می گوییم که استصحاب می گوید که این وجوب تو تا اخر وقت ادامه داشت. وقتی وجوب تا اخر وقت ادامه داشت، پس فوت شده واجب ظاهری. فیجب القضاء….ارکان استصحاب می گوید من یقین دارم که اول وقت وجوب بود. الان شک دارم بعد از عمل به اماره که ایا وجوب بود یا نه، استصحاب می گوید بعد از عمل به اماره وجوب بوده.
کسی نگوید همان استصحاب داخل وقت، این جا بیاید استصحاب در خارج وقت. ان وقت این استصحاب خارج وقت، فوت را وجدانی می کند. لایقال. فانه یقال که بعد از خروج وقت لامجال برای استصحاب در داخل وقت. این مجال ندارد. استصحاب تابع یقین و شک در همان زمان است. در داخل وقت من یقین و شک نداشتم. فکر می کردم اماره درست است. در داخل وقت که بود، استصحاب نداشتم. حکم ظاهری نداشتم. بعد از وقت درست است که یقین و شک دارم، ولی این یقین و شک، همین است نکته اش، این یقین و شک در وقت که تقدیری بود، مجالی برای استصحاب نبود. این یقین و شک در وقت تقدیری بود. فعلی نبود. اگر هم خواسته باشد الان که یقین و شک الان خواسته باشد یقین و شک فعلی شده، وجوب ان زمان را ثابت کند، این معنی ندارد. استصحاب حکم ظاهری در همان زمان یقین و شک است. استصحاب همان زمانی که یقین و شک داری می گوید عمل کن. اما الان که امکان عمل نیست، استصحاب معنی ندارد.
لذا این طور شد پس. اگر قضاء به امر اول باشد، استصحاب می گوید همان امر اول باقی هست. باید قضاء بکنم. و اگر به امر جدید شد، چه موضوع فوت باشد، چه موضوع عدم الاتیان باشد، قضاء واجب نیست. این شک….
س:
ج: الان اثر نمی توانم بار کنم. الان نمی توانم ان اثر را بار کنم….ان امر ظاهری الان معنی ندارد. تا امر واقعی اش ساقط شده. ان امر ظاهری که معنی ندارد من را الان امر کند…
این هم فرض شک.
بعد ادامه کلام مرحوم اخوند. مرحوم اخوند در ادامه فرموده که این که ما تفصیل دادیم بین اصول عملیه و امارات، این در جایی هست که ان حکم ظاهری ما به اجزاء و شرائط و موانع و این ها برگردد. اصل عملی ما منقح متعلق باشد. منقح موضوع باشد. ان جا هست که ما تفصیل دادیم بین امارات و اصول عملیه. مرحوم اخوند در مطلق اصول عملیه اجزائی نیست. در باب اجتهاد و تقلید هم که می گوید در اصول عملیه اجزاء، ان جا هم می گوید علی ما مر تحقیقه یعنی با همین خصوصیات اجزاء. مطلقا….مهم هست کلامش ان جا که مطلقا مجزی هست. ولی چون گفته علی ما مر تحقیقه در باب اجزاء، ان جا هم مرادش بعض اصول عملیه است. خب اخوند می گوید ما در بعض اصول عملیه قائل به اجزاء هستیم. ما در بعضی از امارات بناء بر سببیه اجزائی هستیم. و اما در جایی که حکم ظاهری مفادش ناظر به متعلقات نباشد، به موضوعات نباشد، بیان شرطیه و جزئیه و مانعیه نباشد، فرموده ان جا عدم اجزاء است. چه در اصول عملیه، چه در امارات. چه بناء بر سببیه، چه بناء بر طریقیه. اما در اصول عملیه عدم اجزاء مثل این که شما یقین داشتی که در زمان حضور نماز جمعه واجب است. استصحاب هم کردی وجوب را. یک حکم مستقلی را. بعد معلوم شد که نه. در زمان غیبه نماز ظهر واجب بوده. این استصحاب بیخود بوده. اخوند می گوید مجزی نیست. می گوید وجهی برای اجزاء نیست. نماز ظهر حکم واقعی شما بوده، ان را نخواندی. باید بیاوری. استصحاب وجوب این جا نظارت ندارد بر چیزی. اساس اجزاء در کلام مرحوم اخوند در اصول عملیه اساسش نظارت و حکومت است. نظارت و حکومت در قواعدی هست که اجزاء و شرائط را می گویند. و اما قواعدی که حکم مستقلی را می گویند، ان ها بر چیزی نظارت ندارند. می گوید وجوب باقی هست. به چیزی نظارت ندارند. توسعه نمی اورد. تضییق نمی اورد.
این است که فرموده اصول عملیه ای که مفادشان، مقتضایشان اثبات یک حکم مستقلی هست، کاری به خصوصیات موضوعات، خصوصیات متعلقات ندارند، گفته ان جا اجزاء نیست. چون وجهی برای اجزاء نیست. تا وجهی برای اجزاء نباشد، ادله اولیه می گوید از سر نو بیاورش. خب روی مبنای اصول عملیه خودش درست گفته.
و اما در امارات. امارات فرموده که بناء بر طریقیه عدم اجزاء مطلقا. بحث نداریم. بناء بر سببیه هم گفته مجزی نیست. چرا. فرموده است که اماراتی که اجزاء و شرائط را بیان می کنند، ان ها سبب اند. سببیتی ها این طور می گویند. سبب اند که در ان مرکب یک ملاکی پیدا شده. و گفت که ان ملاک هم از قسم اول است. ملاک تام هم مجزی هست. اما اماراتی که یک حکم دیگری را قائم شدند. خب فوقش این است که این قیام اماره سبب می شود که نماز جمعه ملاک پیدا کرده. خب این چه ربطی به ملاک نماز ظهر دارد. ان جا مرتبط اند. اماره ای که اجزاء و شرائط را می گویند، ان مرکب را ملاک دار می کند. اما ادله ای که یک حکم مستقل را می گوید، یک عمل دیگری را ملاک دار می کند. خب ان عمل دیگر ملاک دارد، چه ربطی به ملاک این دارد. نماز ظهر یک ملاکی دارد. شما استیفاء نکردی. باید بیاوری. اماره گفت نماز جمعه ملاک دارد. خب باشد. به یک ملاکی رسیدی ولی یک ملاک را هم از دست دادی.
س:
ج: ما هم قبول داریم. ارتکاز این حرف را نمی پسندد…..او استثناء اش هست. ما قبل از او داریم صحبت می کنیم. اخوند می گوید اماره اجزاء نمی اورد. بله. یک دلیلی امد گفت در یک روز دو نماز، او دلیل اجزاء را می اورد. نه سببیه. او ربطی به بحث ندارد. ما می گوییم با قطع نظر از دلیل خاص….
مثل این که مولی گفته اب بیار. بینه امد گفتش که مولی گفته که غذا بیار. ما غذا را اوردیم. اوردن غذا هم ملاک پیدا کرد. عیب ندارد. می گوید وجهی ندارد که امر به اب اوردن ساقط بشود….هنوز نخورده، کشف خلاف شد. گفت من گفتم اب بیار….مرحوم اخوند فرموده بناء بر سببیه باز هم اجزاء نیست. چون اماره که سبب می شود برای حدوث مصلحتی در متعلق، او یک مصلحت است، ان مصلحت واقع یک مصلحت اخری هست. این فرمایش مرحوم اخوند. لذا فرموده هم اصول عملیه، و هم امارات بناء بر سببیه که ان جا مجزی بودند، هر دو ان ها این جا مجزی نیستند. ما ارتکاز شما را قبول داریم. ما فرمایش مرحوم اخوند را نمی توانیم بپذیریم. ما می گوییم نه. بناء بر سببیه اجزاء است. درست می گوید مرحوم اخوند. مرحوم اخوند درست فرموده که سبب می شود که یک مصلحتی بیاورد. راست می گوید. و این مصلحت است. او یک مصلحت دیگر است. راست می گوید. و لکن حرف سببیتی ها این است می گویند مولی گفته من احکامی در واقع دارم. برای امتثال ان احکام، حرف شیخ طوسی را یادتان بیاورید، به امارات عمل بکنید که این قیام امارات سبب می شود ان ملاکی را که من از شما می خواهم در احکام، و این برای ان ها هست، عمل به اماره به خاطر ان ها هست، سبب می شود که ملاکی که وافی به ان ملاک هست، محقق بشود. این فرق است بین این مثال عرفی، امر کرده است اب بیار، ما اشتباه کردیم بینه امد گفت گفته نان بیار، این فرق است با محل کلام. محل کلام مفروض این است که یک احکام واقعیه ای داریم. وجوب نماز ظهر. یکی از احکام واقعیه است. بعد فرموده برای عمل به احکام واقعیه برو سراغ امارات و فرموده اماره ای که قائم می شود، او سبب می شود که ملاک را برسی یا بدلش را. فارسی اش این است سببیتی ها یک ملاک اخری را که ادعاء نمی کنند. سببیتی ها می گویند قیام اماره سبب می شود برای یک ملاکی که تدارک می کند ان ملاک را. نه یک ملاک دیگری می اورد. امارات مرتبط اند. نکته اش این است. عمل به امارات در ارتباط ان احکام واقعیه اند. چه طور شیخ انصاری می گفت مصلحت سلوکیه هر چه را فوت بشود از ان واقع تدارک می کند، ان ها می گویند تمام ان که از واقع….
س:
ج: همان. یا مشابه ان. تدارک. نه حالا ممکن است شما بگویی یک مصلحت دیگری هست ولی وافی به ان ها هست.
بحث بند به همین است. بحث بند به همین است که سببیتی ها، جدای از احکام واقعیه، ادعاء سببیت می کنند یک ملاکات دیگری، یا نه، سببیتی ها می گویند این ها سبب حدوث ملاک اند، ملاکی که تدارک بکند ملاک واقع را.
س:
ج: انقلاب نه. این هم یک ملاک است. او هم یک ملاک. او دست نمی زند. ولی این که امد یک ملاکی را اورد که مولی این ملاک را به جای ان ملاک قبول دارد. اجزاء.
این دیگر بند به همین است که سببیه را، سببیه امامی را….سببیه معتزلی و اشعری که او که دیگر می گوید اصلا واقعی نیست. او که واضح است. اجزاء بر سببیه ان ها واضح است. نه. سببیه امامیه. این جا هم باز شاهد این است که این کلام مرحوم اخوند هم شاهد بر این است که سببیت امامیه را می گوید. سببیه اشعری تفصیل بردار نیست. اصلا می گوید حکمی در کار نیست. چه می خواهد بر اجزاء و شرائط باشد. به جای این که گفته نماز ظهر واجب است، گفته نماز جمعه واجب است. گفته همین جایگزین او.
این هم فرمایش مرحوم اخوند و مناقشه در ان.
بعد گفته الا. گفته بناء بر سببیه هم اجزاء نیست. الا. مگر یک دلیل خاصی بیاید. خوب بود روی مبانی خودش دو تا الا می اورد. الا. که اغاضیاء دومی را تکمیل کرده. الا یک دلیلی از خارج بیاید که ما در یک شبانه روز دو تا نماز واجب نداریم. این جا گفته است که با ان دلیل خاص، می گوییم که یجزی. ان دلیل خاص می گوید یجزی نه سببیه. اغاضیاء تکمیل کرده. الا دلیل خاصی بیاید که بین ان دو ملاک ها تضاد است. قسم دوم اگر یادتان باشد. اگر ملاک ها هم با هم تضاد داشت، تزاحم داشت، تضاد داشت، خب این ملاک را که شما استیفاء کردی، ان ملاک قابل استیفاء نیست. خوب بود مرحوم اخوند الا این که دلیل بیاید که در یک روز دو نماز واجب نیست که داریم دلیل. و یا این که به نحو عام. این بهتر است. چه در نماز چه در غیر نماز، یا این که احراز بکنیم که بین ملاکین تضاد است. که اگر…
س:
ج: گفتم اخوند باید بیاورد چون اخوند این ها را خودش درست کرده. درست است. ما ها نمی اوریم این حرف ها را. تضاد چی هست بین ملاکات. ولی اخوند که این ها را مانور داد و اقسام درست کرد و فروعاتش را بیان کرد، خوب بود این جا هم اشاره می کرد به این جهت….بعد بدار را امد گفت. احکامش را بیان کرد.
حالا اگر ما یک دلیلی داشتیم، استثناء مرحوم اخوند، ما دلیل داشتیم که در یک روز، دو تا نماز واجب نیست. ممکن است شما بگویید باز هم این مجزی نیست. اماره گفته نماز جمعه واجب است. کشف خلاف شده نماز ظهر. می گوییم از سر نو نماز ظهر را بیاورد و لو ما دلیل داریم که در شبانه روز دو تا نماز واجب نیست. و لو دلیل هم داشته باشیم. چرا. به خاطر این که ان دلیلی که می گوید در یک روز دو تا نماز واجب نیست، نماز های یومیه نمازهای خمسه هستند، ان به عنوان اولی می گوید. حکم واقعی را دارد بیان می کند. بله. به عنوان اولی خداوند پنج نماز بیشتر واجب نکرده. اما چه عیبی دارد به عنوان ثانوی. به عنوان اولی ظهر را واجب کرده. به عنوان ثانوی، قیام اماره…اگر بناء باشد این طور اشکالاتی را که اخوند می کند بر سببیه، ما هم می توانیم این طور اشکال بکنیم.
س:
ج: تضاد نه. گفتیم استثناء اخوند. الا ان یقوم دلیل علی عدم وجوب صلاتین فی یوم واحد را اورد. قابل مناقشه است.
بله. دو تا نماز واجب نیست. الان هم ما نمی گوییم دو تا نماز واجب است. ما هم می گوییم نماز ظهر بر شما واجب بوده به حسب طبع اولی. به حسب طبع اولی یک نماز بیشتر واجب نیست. ولی به عنوان ثانوی یک نماز دیگر هم واجب است. این خلاف ان روایات نیست. خلاف روایات واجب شده فی کل یوم و لیله خمس صلوات، نه. ان ها به طبع اولیه است. ادله امارات به عنوان ثانوی است. ما نمی توانیم….مگر بگوید. این ها جای گفتن دارد. مگر بگوید که از ان روایاتی که می گوید پنج تا نماز در شبانه روز واجب نیست، می فهمیم پنج تا ملاک هم برای نماز بیشتر نداریم. از ان ها استظهار بکند پنج نماز و پنج ملاک. ان وقت این جا می شود شش ملاک. نماز جمعه فرض این است که ملاک تام را دارد. اگر بناء باشد نماز جمعه هم یک ملاک داشته باشد، نماز ظهر هم یک ملاک دیگری داشته باشد، می شود شش تا ملاک باید برای نماز داشته باشیم. شش تا ملاک برای نماز داشته باشیم….
س:
ج: اگر بناء باشد که ملاک او هم هنوز فعلی باشد، لازمه اش این است که در امروز شش تا ملاک فعلی برای شش تا نماز داشته باشیم. این هم بعید است مثلا. شش تا ملاک فعلی برای شش تا نماز. این هم با ان روایات مثلا…
هذا تمام الکلام در بحث اجزاء. یک خلاصه بندی بکنیم بحث اجزاء را. در بحث اجزاء امر ظاهری. ایا عمل به امر ظاهری مجزی هست ام لا. از نظر اقوال گفتیم مشهور قدماء اجزائی هستند. شیخ طوسی ادعاء کرده است که خلافی نیست در اجزاء. بلکه بعضی از اهل سنت هم قائل به اجزاء اند. نسبت داده عدم اجزاء را به بعضی از اهل سنت. این از نظر قدماء. از نظر متاخرین سه نظر شد. یک نظر عدم اجزاء مطلقا. مصر بر این، مدرسه نائینی است. اجزاء مطلقا. مرحوم اقای بروجردی.
س:
ج: ایشان شاید هم تفصیل بده یادم نیست.
مرحوم اخوند هم که تفصیل داد بین اصول عملیه و امارات. اساس اجزاء در اصول عملیه در نظر مرحوم اخوند نظارت بود. مرحوم اقای بروجردی هم ظاهرا می خواهد این نظارت را توسعه بدهد به امارات. می گفت مطلقا چه اصول عملیه چه اماراتی که بر اجزاء و شرائط اند. می گفت اجزاء. در مقابل یک حرف سومی بود که اجزاء نه به ملاک نظارت. نه در اصول عملیه. نه در امارات. بلکه به ملاک ملازمه عرفیه بلافرق بین اصول عملیه و امارات. و بلافرق بین قائم بشود بر شرائط و اجزاء یا به احکام مستقله. همان که مشهور قدماء بیان کردند که ما هم در ذهنمان همین است. ظاهرا در کلمات صاحب جواهر هم این مفروغ عنه است که امر ظاهری مجزی هست. بلافرق بین اقسامی که مرحوم اخوند مطرح کرده است. این دیگر نقطه های مهم بحث بود. سببیه طریقیه ان ها را دیگر رهایش کردیم.
بعد ذلک یقع الکلام فی تذنبین. مرحوم اخوند دو تا تذنیب را این جا مطرح کرده. که ما به خاطر این که بحث مقدمه واجب برسیم، دیگر این بحث را تمامش کرده باشیم، ان شاء الله سعی می کنیم روز شنبه هر دو تذنیب را تمام بکنیم. ولی اگر هم که مستشکلین خیلی صحبت کردند و نگذاشتند، دیگر غایتش روز یکشنبه شما را به خدای بزرگ می سپاریم.