اصول ـ جلسه ۰۶۰ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در این مطلب بود که مدلول صیغه امر چیست.

مرحوم اخوند طبقا علی مبنایش فرمود مدلول صیغه امر مثل ماده امر، طلب انشائی هست. و لو معنای صیغه حرفی هست. ماده معنایش اسمی هست، و لکن مرحوم اخوند معنای حرفی و اسمی را مسانخ هم می داند. مباین نمی داند.

در مقابل دیگران، همه تقریبا، قائل اند که معنای صیغه با معنای ماده، مباین است.

از جمله مرحوم نائینی فرمود معنای صیغه امر عبارت است از ایجاد نسبه طلبیه. یک نسبتی را ایجاد می کند، مرحوم نائینی باز طبقا لمبنایش، که قائل است معانی حروف ایجادی اند، معانی اسماء اخطاری اند، و طبق این که باز این جا انشاء هم هست. انشاء هم لازمه اش ایجاد است، فرموده است معنای هیئه امر و صیغه امر، عبارت است از ایجاد نسبه منتهی نسبه ایقاعیه. حروف برای نسب وضع شدند کلا. فی برای نسبه ظرفیه. علی برای نسبه استعلائیه. من برای نسبه ابتدائیه. صیغه امر هم برای نسبه ایقاعیه. نسبتی ایجاد می کند به این نحو که ایقاع می کند ماده را بر عهده مکلف.

مرحوم اغاضیاء هم شبیه همین را فرموده منتهی فرموده که معنای صیغه امر، نسبه ارسالیه. نسبه بعثیه. کأن از ایقاعیه خیلی خوشش نیامده است. کلمه ایقاع. همین طور هم هست. همه جا با صیغه امر ما ماده ای را بر عهده ان که خطاب می کنیم، نمی گذاریم. چه بسا صیغه امر را استعمال می کنیم در مقام دعاء، در مقام التماس، اللهم اغفر لنا و لوالدینا. این را ما چیزی به گردن خدا نمی گذاریم. ولی از خدا می خواهیم این کار را بکند. بعث هست، ارسال، دفع. دیگر این ها تعبیراتی هست که در کلمات امده است. برانگیختن خدا مثلا. این کلمات و تعبیرات در کلمات امده است. گفتند معنای صیغه امر، نسبه ارسالیه، نسبه بعثیه، نسبه دفعیه و چیزهایی شبیه این. نمی شود ان را با یک لفظ خاصی بیانش کرد. می شود احساسش کرد.

س:

ج: حالا ان هم یک نوع بعث است. تحریک است.

خب این ها این طور فرمودند و گفتند که حالا مثلا در فارسی حساب بکنیم، بزن را خواسته باشیم معنی کنیم یعنی می خواهیم یک نسبتی بین خودمان و ان مخاطب ایجاد کنیم، نسبه تحریکیه. نسبه بعثیه به سمت ان فعل. معنایش این است.

در ذهن ما هم همین معنای مرحوم اغاضیاء، ظاهرا اسدمحمدباقر هم قبول کرده است، در ذهنمان بعید نیست. در اوامری که استعمال می شود، ما می شنویم یا خودمان امر می کنیم، در احساسمان، در وجدانمان، ارتکازمان، همین معنی را درک می کنیم. امر به جای ان حرکه خارجی است. به جای اشاره خارجی ست. یک وقت هست که یک کسی را می خواهیم بلند بشود، تاره دستش می گیریم، بلندش می کنیم. این اقامه خارجی هست. اخری نه. یک مرتبه پایین تر. بهش می گوییم بلند شو. بلند شو، در ارتکازمان این است که داریم با همین دست، بلندش می کنیم. بعث تنزیلی. در ارتکازمان این است. به جای همان که دستش را بگیریم بلندش کنیم، با این کأن می خواهیم این را بلندش بکنیم. یک مرتبه بعدش این است که نه. با زبانمان می گوییم بلند شو. این بلند شو هم باز همان کاری را که دست می کرد. ان مرحله ید قبلی، مرحله علیا. این یکی اش مرحله وسطی. این یکی هم مرحله ادنی اش. همین داریم بلندش…با لفظ می خواهیم بلندش بکنیم. بعثش بکنیم. نه. ادم در ان دستش بیشتر احساس می کند که دارد تاثیر می گذارد در او. این ها در وعاء اعتبار است. معلوم است تخیل است این ها. حقیقه که نیست. لذا در عبارات می بینید می گویند معنای صیغه، بعث تنزیلی هست. کأن داریم حرکه اش می دهیم. این ها کأن هست. داریم کأن را بیانش می کنیم که کأن.

س:

ج: ان ها الفاظ است. یک واقعیتی هست.

به همین معنایی که ما داریم معنایش می کنیم، یک واقعیتی هست. مجرد فرض فارض نیست. یک واقعیتی هست. بزن، بلند شو، بلند شو، به جای همین هست که این طوری می کنم. با اشاره. باز این اشاره، به جای این است که دستش را بگیرد بلندش می کند. هیئه وضع شده است برای بعث تنزیلی. برای بعث ادعاءیی. برای ارسال و تحریک ادعاءیی یا انشائی بفرمایید. منتهی معنای حرفی هست. این اندکاک دارد. بزن، این بعث درش نهفته است. مندمج است. فرق می کند بزن تا ابعثک نحو الضرب. ابعثک یک معنای مستقلی هست. یک طور دیگر یک معنای دیگر را تصور کردید. بزن همان را می رساند در نهایه به عنوان هدف، به عنوان غایه، اما خودش یک معنای این طوری هست که این الفاظ را زیاد می کنند در کلمات، تکثیر می کنند، تا ارتباط برقرار کنند بین شما و ان معنی که نمی شود صاف بیانش کرد. صیغه امر وضع شده است برای نسبه بعثیه. نسبه ارسالیه. نسبه تحریکیه. وضع شده است برای بعث حرفی تنزیلی. در مقابل بعث تکوینی.

در ذهن ما این است که اقرب به ذهن در مقام تحلیل، در مقام بیان صیغه امر، همین فرمایش مرحوم اغاضیاء است.

و لکن همان طور که در ذهن ایشان امد، لکن لایبعد که این که به ذهن می اید، این درست است به ذهن می اید بعث تنزیلی، ارسال، ولی این به مؤونه ان داعی است. الان بحث خواهیم کرد. چون ظاهر از امر این است که به داعی بعث باشد، به داعی تحریک باشد، به داعی ارسال باشد که در مطلب اخیر بیان خواهیم کرد، به خاطر این است که نسبه بعثیه به ذهن می اید. نسبه بعثیه به ذهن می اید، قابل انکار نیست. ولی این که این از حاق لفظ باشد، ما این را گیر داریم. این که معنای موضوع له صیغه امر نسبه بعثیه باشد، نسبه ارسالیه باشد، نه. ما این را نمی توانیم تصدیق بکنیم. درست است که به ذهن از صیغه همین معنی می اید. ولی این که این معنی از حاق لفظ می اید یا به لحاظ ان داعی هست که الان بحث خواهیم کرد، این ثابت نیست که از حاق لفظ است. لذا ما در ذهنمان این است که نسبه ارسالیه هم ناقص است. نسبه بعثیه هم ناقص است. اول یک شاهدی بیاوریم. شاهدش این است که صیغه امر در مقام انشاء با این که ارسالی در کار نیست، دفعی در کار نیست، می خواهیم خبر فقط بدهیم، اطیعوا الله، ان جا مجاز احساس نمی کنیم. یا در مواردی که امر از سافل، از مساوی، حالا سافلش واضح تر، دعاء، اللهم اغفر، نه. این نسبه بعثیه…خواهش است. بعث نیست. ارسال نیست. دفع نیست. لذا ما به خاطر این موارد نقض، تحلیل را عوض کردیم.

ما ادعاء مان این است که صیغه امر وضع شده است برای نسبه طلبیه انشائیه. طلبیه. طلب می کند فقط طلب به ذهن می اید. طلب انشائی به ذهن می اید به طور مندک. اللهم اغفر فط به ذهن می اید که داری طلب غفران می کنی. اما به داعی بعث، ان داعی خارج از موضوع له است. ما در اخرین شوط، اخرین مرحله ادعاء مان این است، همان که مرحوم اخوند می گفت، منتهی نه این که فرق نکند با آمرک، نه. فرق می کند. ما ذهنیه مرحوم اخوند را پذیرفته ایم. انشاء طلب است. منتهی انشاء طلب به نحو اندکاکی. که حقیقه اش یک حقیقه مندکی هست. وابسته به غیر است. حقیقه اش با ان طلب انشائی اسمی، فرق می کند. اضرب وضع شده، ادباء هم همین طور گفتند، وضع شده است برای طلب ضرب. منتهی حالا بیشتر تحلیلش می کنیم. وضع شده است برای نسبه طلبیه ای که بین آمر و مامور ایجاد می شود. ما نسبه طلبیه را با اضرب ایجاد می کنیم. انشائی هست. انشاء می کنیم. این انشاء کردن هم داعی است. به داعی انشاء است. نه این که باز انشائی را انشاء می کنیم. نه. لفظ را استعمال می کنیم، بزن را استعمال می کنیم در نسبه طلبیه به داعی که این نسبه را ایجادش بکنیم. محققش بکنیم. نه معنای تحت اللفظی اش اطلب منک الضرب نیست. ان اخوند می گفت معنایش این است. بزن یعنی بزن. یک معنای….مصداق طلب است. درست است. طلب ضرب مصداق طلب است. ولی معنای بزن غیر از معنای اطلب منک الضرب است. درست است وقتی بخواهیم بیان بکنیم ان را، معنای اندکاکی که نمی شود مستقل تصورش کرد، می گوییم همان که مصداق طلب هست ولی به لفظ طلب نگفتمش. همین. مصداق طلب هست. طلب کردم. نه طلبم را فهماندم. بزن، فهماندن استعمال در طلب ضرب نیست. بزن یعنی بزن دیگر. اصلا یک معنایی هست. خودش که …مثل زید در دار است چه معنایی…یک معنایی را ادم احساس می کند. ان جا خبری، این جا انشائی. بزن یعنی طلب کردم از تو ضرب را. نه یعنی که این لفظ مرادف او هست. بزن یک معنایی دارد. معنای اندکاکی دارد که خواسته باشیم با معنای اسمی بیانش کنیم، این است. اگر خواسته باشیم نسبه طلبیه را بین خودمان و او و فعل ایجاد بکنیم باید بگوییم بزن. بزن می گوییم برای این که ارتباط خاصی را، ارتباط طلبیه، بین خودمان و او و فعل ایجاد بکنیم. دیگر بیش از این ما زورمان نمی رسد. معنای صیغه امر النسبه الطلبیه نه نسبه ایقاعیه. ایقاعیه نقض دارد. نه نسبه ارسالیه دفعیه. این ها نقض دارند. نه. نسبه طلبیه. طلبیه نه طلب نفسانی. نسبه طلبی….این ها کلام است فقط. در مقام لفظ است. در مقام انشاء است در مقام اعتبار است. که اگر من نگویم بزن، بین من و او و فعل هیچ رابطه ای نیست. وقتی که گفتم بزن، یک رابطه ای ایجاد می شود که انتزاع می شود از ان رابطه که من طالبم. او مطلوب منه است. و ان فعل مطلوب است. یک نسبه….ارتباطی بین این ها هست. یعنی طلبی که با لفظ ایجادش می کنم. قبلش این ارتباط نبود. مثل بعت. قبل از این که بگویم بعت، بیعی نبود. چه طور با بعت وجد البیع، به اضرب، بزن، وجد الطلب. طلب وجود پیدا کرد…

س:

ج: حقیقی نیست. امر اعتباری هست. با لفظ که در خارج، وعاء خارج که چیزی پیدا نمی شود….طلب نفسانی کجا هست. ربما من طلب نفسانی ندارم. اصلا ارشاد می خواهم بکنم. و لکن این را به لفظ می اورم.

انشائی ان است که به لفظ اوردی، ان که قبل از این که طلب بکنی، نبود. همین را حسابش بکنید. اصلا در دلت هیچ چی نیست. می گویی اطع. اطع امر مولی را. در دلت هیچ چی نیست. قبلا امرش کردی به اقیموا الصلاه. می خواهی ارشادش بکنی. ولی از الان قبل از اطع، طلب نکرد اطاعه را. با اطع، طلب کرد اطاعه را. طلب کرد نه این که گفت اطلب. با ایجاد این نسبه، خودش را طالب کرد  و او را مطلوب و او را مطلوب منه. لذا ما در ذهنمان این است که صیغه امر وضع شده است برای نسبه طلبیه. یختلف این ایجاد نسبه طلبیه یختلف به اختلاف، نه این که یختلف. له دواعی مختلفه.

مطلب سوم این است که خب این دواعی مختلفه که دارید، ایا بعضی از این ها ترجیح دارند یا ندارند.

س:

ج: طلب انشائی می گوید بزن. طلب انشائی هست. می خواهد یعنی چی. طلب انشائی همه جا هست. چه در ارشادی…به زبان اورده است. همان که به زبان اورده است، طلب انشائی هست. بارها عرض کردم می گوید برای این که دروغ نشود، انشاء می کنم. می گویم نیست. نه این که نیست. می گویم نیست. برای این که دروغ نشود، یک کلمه می گویم را اضافه می کنم. اقا هستند یا نه. می گویم نیست. می گویم نیست، دروغ نیست. من که نگفتم نیست. می گویم نیست. می گویم دروغ نیست. این می گویم می شود انشاء. برای این که خیلی جاها از دروغ رهایی پیدا بکند انسان را، می تواند اخبار را تبدیل به انشاء بکند. می گویم …من می گویم این طوری هست. شما می گویی این طوری نیست، خب نیست. واقعا نیست. ولی من می گویم این طوری هست. من می گویم برای خروج از کذب.

یک معنی بیشتر ندارد. این حق است. حالا ان معنی چیست. اخوند گفت طلب انشائی. مرحوم نائینی گفت نسبه ایقاعیه. ما هم که گفتیم نسبه طلبیه.

دواعی مختلف اند. مطلب اخیر، مطلب سوم این است که این که دواعی مختلف اند، ایا بعضی از این دواعی ترجیح دارند بر بعضی یا نه. مرحوم اخوند فرموده بله. همه می گویند اصلا. همه می گویند بعضی از دواعی ترجیح دارد بر بعض دیگر. ما کلام را حمل می کنیم، امر را حمل می کنیم بر داعی بعث. می خواهد داعی اش بعث است. داعی اش تهدید نیست. استهزاء نیست. همه می گویند که ظاهر امر این است که و لو معنایش در همه جا یکی هست. ولی ظاهرش این است که به داعی بعث و تحریک است. حالا این ظاهر ایا مستند به وضع است ام لا. در این اختلاف است. مرحوم اخوند می گوید این مستند به وضع هم هست. مستند به وضع است این داعی نه از بابی که صیغه امر وضع شده است برای طلب انشائی به داعی بعث. نه. داعی خارج از موضوع له است. داعی خارج از مستعمل فیه است. بلکه به این بیان که داعی بعث قید علقه وضعیه است. مرحوم اخوند ادعاء اش این است که صیغه امر وضع شده است برای طلب انشائی همه جا موضوع له واحد است. منتهی وضع قید دارد. این علقه وضعیه قید دارد. این وضع، این علقه وضعیه جایی هست که داعی شما، بعث باشد.

س:

ج: ان را بحث کردند در ان جا. ان هم می گوید کثره استعمال در ان حین. حالا ان ها اشکالات بر مبنی هست. فعلا ببینیم چی می گوید ایشان.

ایشان در ان قصاری ادعاء کرده است که داعی بعث، از امر به ذهن می اید. و این که به ذهن می اید، به خاطر این است که قید علقه وضعیه است. از لفظ همان طور که موضوع له به ذهن می اید، قید علقه وضعیه هم به ذهن می اید. این طور فرموده است. ان وقت نتیجه این می شود که اگر علقه، اگر داعی شما غیر این بود، تصریح کرده است، گفته اگر داعی ات تحکم بود، استهزاء بود، مجاز است. مجاز است نه یعنی استعمال در غیر موضوع له است. بی خود این ها گفتند که مجاز استعمال لفظ است در غیر موضوع له. ان ها بی خود گفتند. نه. مجاز دو قسم است. استعمال لفظ در غیر موضوع له. استعمال لفظ بر خلاف علقه وضعیه. شما امر را در مقام تهدید استعمال بکنید، استعمال در موضوع له است اما بر خلاف علقه وضعیه است. گفته مجاز است. مرحوم اخوند دو تا حرف دارد. در ماده هم گذشت. دو تا حرف دارد. یا می گوید از باب این است که داعی، قید علقه وضعیه است.

و لکن به ذهن می اید که اصل این مبنی ناتمام است. اولا اصل مبنی ناتمام است. قید علقه وضعیه این ها امر عقلائی نیست. وضع امری هست که بین عقلاء رائج است انجام می دهند. عرفی نیست. اصلا تفهیمش سخت است. ان وقت چه طور این را عقلاء عمل می کنند. بله. این را اولا مبنی نادرست است.

ثانیا اصلا افرض که مبنی هم درست باشد. این که به داعی بعث قید علقه وضعیه باشد، دلیل نداریم. نه. ان که مسلم است این است که این داعی به ذهن می اید. از امر به ذهن می اید که داعی اش بعث است. این مسلم است. اما این که می گویید قید علقه وضعیه باشد، نه. هم با قید علقه وضعیه می سازد، هم با انصراف می سازد که بیان دوم است. ممکن است کسی بگوید که این به خاطر انصراف است. بر فرض که مبنی را هم قبول بکنیم، ما دلیل نداریم که داعی بعث، قید علقه وضعیه باشد. می سازد که منشأش انصراف باشد که وجه ثانی هست. این است که کلام مرحوم اخوند در ماده امر بهتر بود. که می فرمود داعی بعث به ذهن می اید. حالا یا از باب این که قید علقه وضعیه است با از باب انصراف. شاید این جا هم که بیان می کند قصاری ما یمکن ان یقال، عبارت اخوند، اخوند گفت که داعی بعث، این ها موضوع له نیست. این ها دواعی اند. معانی نیستند. قصاری، دیگر نهایتش این است که قید علقه وضعیه باشند. نه که این طور هم هست. نهایتش این است. در مقابل مستعمل فیه، موضوع له. گفت این ها مستعمل فیه نیستند. موضوع له نیستند. نهایتش قید علقه وضعیه است. اما شما این نهایه را قبول دارید، ممکن است بگوید نه. ما هم قبول نداریم. شاید به خاطر انصراف است. این طور معنی کنیم کلام مرحوم اخوند را که با حرف قبلی اش هم تنافی نداشته باشد. قصاری ما یمکن این نهایتش هست دیگر. خب مهم نیست.

پس یک بیان این است که قید علقه وضعیه باشد که دو تا اشکال دارد.

بیان دوم این است که نه. از صیغه امر داعی بعث به ذهن می اید للانصراف. دواعی هیچ دخلی در وضع ندارند لافی الموضوع له و لافی الوضع. اسم این را اخوند می گذارد فی الوضع. هیچ دخلی ندارد. لافی الوضع و لافی الموضوع له. ولی مع ذلک داعی بعث انصراف پیدا می کند. به ذهن انسباق پیدا می کند. به چه بیان. انصراف چند بیان گفتند. دو تا بیانش را عرض می کنیم. کفانا.

یکی اش کثره استعمال. یکی از چیزهایی که موجب انصراف می شود، کثره استعمال است. کثره استعمال نه در معنای غیر موضوع له. کثره استعمال منحصر نیست در معنای غیر موضوع له. بلکه کثره استعمال در هر کجا باشد، و لو در مورد، نه در خلاف، در موردی، سبب انصراف می شود. چون صیغه امر را کثیرا استعمال می کنند در موردی که داعی شان بعث است. بعث جزء موضوع له نیست ولی مورد که هست. چون کثیراما در ان مورد این لفظ از مولی صادر می شود، این منشأ می شود که هر وقت عبد این لفظ را بشنود، ذهنش منصرف بشود به همان مورد خاص. کثره استعمال در غیر موضوع له نیست. اشتباه نکنید. عرض کردیم انصراف مناشئ عدیده دارد. یکی اش همین کثره مورد. همین که زیاد استعمال می کند صیغه را در موردی که داعی اش بعث است، در موردی که داعی اش تحریک است، این سبب می شود که هر وقت صیغه را بشنود انسان، ذهنش به ان داعی برود. کثره استعمال در مورد هم ان مورد را مأنوس می کند. ان مورد را منسبق به ذهن می کند. همین طور است. فقط مشکل این است که کسی انکار بکند بگوید نه. کی گفته است…صغری را قبول نکند. بگوید نه. اوامر پانزده تا داعی درست شد. یکی اش بعث بود. کثره ندارد مورد بعث. کسی انکار بکند صغری را. بگوید نه. موارد داعی بعث زیاد نیست. پانزده تا داعی داشتیم. یکی اش این است. حالا یکی اش از دانه دانه ان ها بیشتر است. اما از چهارده تای دیگر که بیشتر نیست. این است که بگوید که کثره مورد نداریم و لذا انصراف به داعی، که نمی شود انکارش کرد، منشأش کثره مورد نیست. کثره مورد انصراف می اورد. انس می اورد. همیشه در این مورد اقا می گفت این لفظ را می اورد. ادم دیگر عاده می کند به همان دیگر از ان لفظ همیشه به او منتقل می شود. همیشه این لفظ را در طلبه های درس خوان می اورد، در این مورد می اورد. الان هم اگر اورد، قرینه ای نبود، می گوید پس در همان مورد. القلیل یلحق بالکثیر. بالغالب.

س:

ج: بحث موضوع له نیست. مورد.

منشأ انصراف کثره مورد است این جا. کسی انکار بکند صغری را و الا کبری تمام است.

و لکن این هم می شود جواب داد که نه. درست است که ان دواعی زیاد اند، پانزده تا داعی نقل شده است. درست است که در ان ها هم امر احیانا استعمال می شود و مجموع ان ها هم کثیر اند. و لکن در ان که محل ابتلاء ما هست، خطابات شرعیه، نه. ان مجموع قلیل است. غالب در مولای حقیقی، در شارع مقدس، غالب این است که امر را در مورد بعث به کار می برد. در موردی که می خواهد تحریک بکند. ارشادش نادر است. یک اطیعوا الله تازه ان هم به هن و هون می گویند ارشادی هست. اطیعوا الرسول مولوی هست دوباره عیب ندارد. فاتوا بمثله حالا این هم یک موردی پیدا شده است برای تعجیز. یک موردی هم پیدا بشود برای ….ولی انصافش این است که غالب مواردی که صیغه امر غالب قاطع. کثیر قاطع در مورد بعث و تحریک استعمال شده است. به حیث می توانیم بگوییم اصل در امر مولی، این است که به داعی بعث باشد. اصل این است. ان ها قرینه نیاز دارد.

خب این یک بیان. اشکالش جوابش.

بیان دوم این اشکال را هم ندارد. بیان خوبی هست. بیان دوم این است که اصاله التطابق. یک اصل عقلائی هست. اصل عقلائی این است که ان را که در مقام انشاء انشاء می کنند، مطابق ان را هم می خواهند. اگر می گوید شاید بیاید، می گوید این که می گوید شاید بیاید، در دلش هم رجاء دارد. شاید رجائی حاکی از شاید حقیقی هست. یک تطابقی دارند. اگر ارزو می کند لیت، می گوید این که ارزو انشائی می کند، این ظاهرش این است که باطنا هم ارزو دارد. این که ارزو می کند به لفظ می اورد، یک داعی دیگری داشته باشد مخالف با این، این خلاف سیره عقلاء هست. اصاله التطابق. حال. ظهور حال. حال هر کسی که یک چیزی را ابراز می کند، ظاهرش این است که پشتش یک چیز مسانخ همان هم هست. ظاهر حال انسان ها همین است. اصاله التطابق. همان که انشاء می کند، حقیقه هم بر طبق همان است.

س:

ج: حقیقه اراده کرده است، پشت لفظ است. ما پشت که می گوییم به این مناسبه که جزء معنایش نیست.

یک چیزی هست که ان پشت این قضیه، منشأ این هم یک چیزی هست که با این وفق دارد. حرف این است. ببینید در مشابهاتش همین طور هست یا نه. اسمش را گذاشتند اصاله التطابق. اسمش را گذاشتند ظاهر حال متکلم. اگر می گوید بزن، بزن به ذهن می زند که می خواهد من هم بزنم. می خواهد جدی دارد. تهدید، استهزاء، تحکم، این ها با این بزن، می شود ان هم داعی باشد، ولی او مناسب تر است. انشاء است. این ها بر نگردید. انشاء پشتش یک واقعیتی هست که با این همخوانی دارد. کسی در لیت و لعل خیلی واضح تر است. لیت الشباب یعود لنا مردم حمل می کنند بر این که واقعا هم این ارزو دارد. دارد آه می کشد. نه این که می گوید کاش. ای کاش می امد، می خواهد سیاسی کاری بکند. سیاه کاری بکند. ای کاش بیاید، برای این که مثلا دلخوشی ما دارد این حرف ها را می زند. می خواهد بگوید حالم خوب است. من مریض نیستم. یا لیت…شعر می خواند برای خودش. واقعا هم در ذهنش می خواهد بمیرد اصلا. ولی شعر می خواند که اطرافیان خوش حال بشوند که حال ما خوب است مثلا. به این داعی این ها را به لفظ می اورد. واقعا پشتش ارزو نیست. اصلا ارزویش این است که الان بمیرد هر چه سریع تر. ولی این الفاظ را می گوید که خوششان بیاید افراد. حالا که امده این جا نشسته است، چند دقیقه، ما هم شعر حافظ بخوانیم خوشش بیاید. فکر کند که ما حال خوشی داریم. این ها خلاف ظاهر است. ظاهر این است که هر چه را که انسان انشاء می کند، مسانخ او، اگر می گوید بزن، مسانخش همین است که می خواهیم، از عالی اگر صادر می شود بزن، مسانخش همین است که می خواهد او را، تحریک بکند. داعی اش داعی بعث است. همین اگر رفت سراغ …برعکس می شود. از دانی دارد می گوید اللهم اغفر به قرینه این که از دانی، داستان عکس می شود. این داعی اش التماس است. داعی اش این است که …همین اغفر را به بچه اش می گوید. می گوید اغفر ببخش مادرت را. مادر تو هست. این بعث است. همین را می گوید دستش را بالا می کند. به خدا می گوید اغفر. داعی اش عوض شد. داعی او تحریک است که مادرت را ببخش. به گردن تو حق دارد. کمکش کن. تحریک است واقعا. ببخش مادرت را. چرا این قدر سخت می گیری. درست نیست. از مقام مولویه، می گوید من می گویم ببخش. از مقام مولویه و پدریه دارد صحبت می کند. ولی همان جا هم دستش را بالا می کند می گوید اللهم اغفر لنا. هم تن صدایش فرق می کند هم ان داعی اش فرق می کند. ان جا از یک مقام صحبت می کند. این جا از یک مقام صحبت می کند. که این مقام ها در کیفیه بیان هم موثر است. درست گفته. مرحوم اسدمحمدباقر هم که می گوید اصاله التطابق، درست است. اصل تطابق است. و می گوید بزن، مسانخش، مطابقش همان بعث است. ما دامی که قرینه بر خلاف نیامده باشد. هذا تمام الکلام در بحث اولی که مرحوم اخوند اورده صیغه الامر. فردا بحث می کنیم که صیغه امر ایا ظهور در وجوب دارد یا نه. ملاحظه بفرمایید.