بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در این بود که حقیقه وجوب و استحباب چیست. عرض کردیم تفاسیر مختلفه ای برای وجوب و استحباب شده است.
تفسیر مرحوم اخوند این بود که وجوب و استحباب، دو امر اعتباری هستند. وجوب طلب انشائی اکید است استحباب طلب انشائی غیر اکید است.
اشکالی که بر این تفسیر بود، متعرض شدیم. که امر اعتباری قابل تاکد، قابل شده، قابل ضعف نیست. لایعقل الشده و الضعف فی الامور الاعتباریه.
جوابش هم گذشت که نه. امور اعتباریه هم مثل امور واقعیه، شده و ضعف بردار هستند. می شود که اعتبار بکند این را عین نجس. می گوید این را عین نجس اعتبار کردم. یک وقت هم می گوید که اعتبار کردم این را نجس. معتبر گاهی معتبرش یک قذاره شدیده است. چه طور اصل قذاره امر اعتباری هست، خب قذاره شدیده را هم گاهی اعتبار می کند.
در ذهن ما این است که واضح است که می شود، همان طور که اصلش امر اعتباری هست، می شود که اعتبار بکند، به ید معتبر است، اعتبار بکند شدید ان را. چه فرق می کند. حالا در ان ها به چی هست.
در ان مباحثه یا فرمایش امام صادق به ابی حنیفه که حضرت سوال کرد البول اشد نجاسه اقذر قذارتش بیشتر است یا منی. همان که ابوحنیفه ذهن ما و شما را گفت. گفت منی قذارتش بیشتر است. عرف همین طور می گوید. بعد حضرت فرمود پس چرا بول را دوبار باید بشورند.
س:
ج: حالا اصلا ما کار به ان نداریم.
داستان قذر و اقذر و نجس و انجس و طاهر و اطهر، این ها امور اعتباری اند. افعل التفضیل در امور اعتباریه جا داشته است که این منازعه عقلائیه داشته باشد. و گرنه که معنی ندارد که مناظره بکنند.
در ذهن ما این است که واضح است امور اعتباریه، ارتکاز بر همین است، استعمالات بر همین است. می گوید از اوجب واجبات است. واجب اکید. واجب اکید نه این که ملاکش زیاد است. مردم ملاک زیاد نمی فهمند. صفه را به حال موصوف می فهمند. خود وجوب وجوب اکیدی هست. این که اعتبار کرده، معتبر از قسم اکید است.
این تا به حال فرمایش مرحوم اخوند از این اشکال خلاص است. اما ایا درست است یا درست نیست، سائر مبانی را، سائر تفاسیر را بیان بکنیم ببینیم که کدام یک از این ها به ارتکاز با مرتکزات ما، با معلومات ما، و به تصدیق ما اقرب است.
تفسیر دوم تفسیر مدرسه مرحوم نائینی هست.
مرحوم نائینی و به تبعش مرحوم اقای خوئی گفته اند که اصلا وجوب و استحباب مجعول شارع نیست. وجوب و استحباب، حکمان للعقل. مدرکان للعقل اند.
ان که از شارع مقدس یا از هر مولایی صادر می شود، وجوب نیست. استحباب نیست. حرمه نیست. تحریم نیست. کراهه نیست.
چی هست ان که صادر می شود.
این جا، در این شریک اند شاگرد و استاد و لکن هر کدامشان بر مسلک خودشان معنی کردند.
گفتند، مرحوم نائینی فرموده وجوب طلب الفعل است. مسلک نائینی ایجادی هست. طلب را ایجاد می کند. چه امر وجوبی، چه امر استحبابی، هر دو طلب را ایجاد می کنند. منتهی تاره مولی که طلب را ایجاد می کند، ترخیص در ترک می دهد. می گوید می توانی هم ترک بکنی. بهت گفتم قم اللیل. گفتم نماز شب بخوان. نخواندی هم ما چوبت نمی زنیم. ترخیص می دهد در مخالفت امرش. اگر ترخیص داد در مخالفت امرش، عقل می گوید پس این امرش استحبابی هست. انتزاع می کند، این عنوان را به امر می دهد اذا تعقب بترخیص فی الترک. و اگر نه. این ترخیص در ترک را نداد، عقل می گوید این طلب مولی را باید بیاوری. استحقاق عقوبه داری. این طلب مولی طلب وجوبی هست.
اصلا وجوبی هست یعنی استحقاق عقوبه…عقل که حکم ندارد. حالا می گوییم باید، این ها مثلا روی بعضی از مسالک است. این ها قبول ندارند. باید یعنی درک می کند استحقاق عقوبه را که وقتی درک کرد استحقاق عقوبه را، دیگر جبلی انسان این است که مثلا بیاوردش.
مرحوم اقای خوئی روی مسلک ابراز، مسلک اقای خوئی در انشاء ابراز است. روی مسلک خودش تفسیر کرده فرموده مولی چه در امر استحبابی، چه در امر الزامی، ابراز می کند جعل الفعل را علی العهده. طلب را ایجاد نمی کند. می گوید اصلا لفظ نمی تواند موجد باشد. عله باشد. شأن لفظ لیس الا الابراز.
این ها در بحث اخبار و انشاء گذشته است. بارها می گفتیم ان هایی که این جا را نمی ایند، بعدا یک جاهایی باز درست برایشان روشن نمی شود. یکی اش همین جا هست الان. دیگر ما این را بحث کردیم. مسلک ابراز.
او می گوید که متکلم، مولی، اعتبار می کند این فعل را بر عهده مکلف. بر عهده عبدش. بعد به صوره امر ان را ابرازش می کند. مثل تکالیف شرعیه، مثل دیون مالیه است. چه طور در دین می گوید این قدر پول به گردن تو گذاشتم، پول. مال. در احکام شرعیه، فعل را به گردنش می گذارد. می گوید به گردن تو گذاشتم. در فارسی هم می گویند به گردن ما هست. می گوید که مثل احکام شرعیه، مثل دیون مالیه است. چه طور در دیون مالیه در وعاء اعتبار، اعتبار می کند در نفسش. در نفسش اعتبار می کند صد هزار تومان به گردن شما. بعد می گوید که من صد هزار تومان را به گردنت گذاشتم که بدهی. صد هزار تومان به عهده تو باشد. می گوید افعال هم در احکام شرعیه بر عهده گذاشتن است. نمونه بارزش لله علی الناس حج البیت. ان جا به صوره امر نیامده است. همان واقعیه، به صوره جمله خبریه امده است. لله علی الناس حج البیت. علی یعنی بر عهده شان هست. حج البیت را بر عهده گذاشته است.
ایشان مسلکش مسلک ابراز است. ایشان امر و نهی را معنی می کند به ابراز امر اعتباری. اول یک امری را در نفس، امر اعتباری نفسانی را در نفس اعتبار می کند. با این الفاظ ابراز می کند.
ولی در ان شریک اند. نائینی می گوید طلب را ایجاد می کند. ایشان می گوید کون الفعل علی العهده را ابراز می کند.
ولی هر دو شریک اند. اگر ترخیص داد در مخالفتش، عقل می گوید پس خوب است موافقه کنی. استحباب یعنی این. خوب است موافقه کنی. طلب کرده است. خوب است. ثواب دارد. مخالفتش عقاب ندارد. اما اگر ترخیص در ترک نداد، عقل می گوید نه. طلب کرده است مولی. اجازه مخالفه نداده است. استحقاق عقوبه داری بر مخالفتش.
الوجوب و الاستحباب حکمان عقلیان. حالا اگر کسی حکم عقل را، این ها می گویند عقل لیس له الا الادراک. لیس شأن العقل الا الادراک. حالا اگر کسی گفت عقل هم حکم دارد، خب شما بگو عقل حکم به استحباب می کند. عقل حکم می کند به وجوب. ان ها دیگر اختلاف صیاغه است. الفاظ است. لبّش این است که وجوب و استحباب، به کار شارع ارتباط ندارد. کار شارع نائینی می گوید انشاء الطلب است. مرحوم اقای خوئی می گوید جعل الفعل علی العهده است. همین. تمام شد حرف. ان ها را عقل می گوید که مستحب است. عقل می گوید که واجب است. این است که فرق بین وجوب و استحباب که حکمان عقلیان است، منشأش در کلام شارع است. رخص او لم یرخص. ولی حقیقتش این است. او استحقاق عقوبه بر مخالفت است. یکی عدم استحقاق عقوبه.
س:
ج: مولی. … نمی خواهد بدیهی هست، قرینه داریم اجازه داده است مثلا. حالا می گوییم.
خب مرحوم اسدمحمدباقر این مسلک مرحوم نائینی را بیان کرده و اشکالاتی کرده که عمده اش این ها هست که عرض می کنیم.
اشکال کرده به این مسلک گفته است که این نقض دارد. لازمه این مسلک این است که اگر گفت اکرم الفقیه. بعد گفتش که یجوز ترک اکرام العالم. به نحو مطلق گفت. اکرم الفقیه. یجوز ترک اکرام العالم. گفته است که لازمه این مسلک این است که ما بگوییم که اکرام فقیه واجب نیست.
متعارف این است دیگر الان. معمول این است. می گویند اکرم الفقیه ظهور دارد در وجوب اکرام. خاص است. فقیه است. ان یجوز ترک اکرام العالم عام است. مطلق است. متعارف این است می گویند اکرم الفقیه مخصص است. معمول این را می گویند. در فقه همین طور عمل می کنند. می گویند دلیل ترخیص مطلق است. دلیل الزام خاص است. این اکرم العالم تخصیص می زند تقیید می زند او را. می شود یجوز ترک اکرام العالم الا الفقیه.
ولی لازمه تفسیر مرحوم نائینی این است که بگوییم نه. اکرام فقیه مستحب است. چرا. چون نائینی گفت هرگاه امری بود ترخیص در ترک امد، ان استحباب است. خب الان ترخیص در ترک امده است. یجوز ترک اکرام العالم. این مطلق است. اطلاق دارد. فقیه را هم می گیرد. گفته است دیگر. اکرم الفقیه یجوز ترک اکرام العالم این یجوز ترخیص در ترک است. صدر از مولی امری. و ورد از مولی ترخیص در ترک. پس باید بگوییم این اکرم الفقیه امرش استحبابی هست.
و این گفتنی نیست. این خلاف مشرب فقه است. در فقه می گویند اگر دلیل الزامی خاص داری. دلیل ترخیص عام داری، خاص مخصص ان عام است. مقیَّد، مقیِّد ان مطلق است. در حالی که لازمه مبنای شما، عکس است. باید بگوییم این اکرم الفقیه یعنی استحباب چون ورد ترخیص در ترک.
خب این که واضح است. نمی دانم حالا شما نگاه کنید. شاید ما بد فهمیده ایم که این اشکال وارد نیست بر مرحوم نائینی.
چرا وارد نیست.
به خاطر این که مرحوم نائینی حرفش این است که اگر امری از مولی به شما رسید، ترخیص در مخالفتش، همین کلمه را در ذهنتان بسپارید. ترخیص در مخالفتش به شما رسید، وصل. رسید، عقل می گوید که مخالفت ان امر واصل، به ضم ترخیص واصل، عقوبت ندارد. و اگر امری از مولی به شما رسید، همه رسید است. ترخیص در ترکش به شما نرسید، ممکن است باشد. همین که نرسید، عقل شما را الزام می کند به این که بیاورید. عقل می گوید مخالفت این، عقوبت دارد. ملاک رسیدن ترخیص است و نرسیدن.
خب مرحوم نائینی در این مثال می گوید عرفا ترخیص به ما نرسیده است.
چرا.
چون این ها جمع عرفی دارد. مردم اکرم الفقیه را نسبه به …مردم این طور جمع می کنند. اکرم الفقیه را با یجوز ترک اکرام العالم، این ها را جمع می کنند. می گوید این که گفته اکرم یک طلبی کرده است. این اکرم، فقیه خاص است. ان یجوز عام است. پس معلوم می شود مرادش از یجوز، الا الفقیه است.
این جمع عرفی ربطی ندارد حقیقه وجوب چی هست. ربطی به ان ندارد. الان عرف می گوید گفته است اکرم الفقیه. اکرام کن دیگر طلب از مولی امد. ان جایش می گوید یجوز ترک اکرام العالم. مردم این را مقید و حاکم بر او قرار می دهند. مبین او قرار می دهند. می گویند پس مقصودش از این که گفته یجوز، یک جا می گوید فقیه را اکرام کن یک جا می گوید یجوز ترک اکرام العالم، پس معلوم می شود ان عالم الا الفقیه مراد است. در این جا …فرقی نمی کند.
در این جا واصل نشده ترخیص در اکرام الفقیه.
این جا یا می گوییم که واضح است که اکرام فقیه از ان مطلق مراد نیست. یا لااقل شک داریم. الان بحث خواهیم کرد. شک هم داشته باشید در وصول ترخیص، باز عقل می گوید که این را بیارش.
س:
ج: عیب ندارد. همین را داشتیم…نمی گوییم وجوب. گفتم به وجوب کار ندارد. طلب. طلب است. او یجوز است. بلاطلب است… درست است. ولی اون ها می گویم ان دقت های عقلی است. مردم می گویند ان که گفته یجوز این که طلب می کند، الا این. …طبق نائینی داریم صحبت می کنیم. عرف که جمع می کند، کار ندارد که حقیقه وجوب چی هست یا نه. این را حاکم بر ان، مفسر ان قرار می دهد…معنایش همان طلب است. می خواهیم بگوییم در جایی که ترخیص مطلق امده، طلب خاص امده، ایا در این جا عقل حکم می کند به وجوب یا عقل حکم نمی کند. می گوییم قبلش ببینید عرف می گوید ترخیص واصل است یا نه. اگر عرف قبل از حکم عقل این را ترخیص واصل بداند، عقل حکم می کند به عدم وجوب. …نه. امر عقلی را داریم صبحت می کنیم.
این ما این طور معنی کردیم کلام مرحوم نائینی را این طور معنی کردیم. امری وصل. امر واصل نشد که معنی ندارد عقل حکم بکند. امر، طلب. امری وصل. همین که طلبی از مولی واصل شد. واصل نشد، قبح عقاب بلابیان داریم. از ان طرف هم می گوییم ترخیصی واصل نشد.
ایشان در اشکال دوم می گوید که اگر مراد شما از ترخیص در ترک، ترخیص واصل است، این لازمه اش این است که این حکم وجوب و استحباب، حکم ظاهری بشود. به وصول بندش کردید. در حالی که بحث ما در وجوب و استحباب واقعی هست. این که شما می گویید عقل حکم می کند به وجوب هرگاه امری طلبی وصل و لم یصل ترخیص در ترک، این لم یصل، مقام اثبات است. نرسد، اگر عقل حکم کند که این واجب است، این حکم ظاهری هست. شاید هم ترخیص دارد، واجب نباشد. در حالی که بحث ما در وجوب واقعی هست.
اشکال دومی که کرده است این است که اگر شما بندش بکنید حکم عقل را به عدم وصول ترخیص، این می شود حکم ظاهری. در حالی که بحث ما در وجوب واقعی هست.
حرف ما این است که نه. ما می گوییم نائینی مقصودش این است. اگر امری طلبی واصل شد، و ترخیص در ترکش واصل نشد، نه این که نبود تا شما بگویید از کجا بدانم هست یا نیست. نه. واصل نشد. بند به عدم وصول است که می توانی بفهمی واصل هست یا نه. وصول امر وجدانی هست. هر کجا طلبی از مولی واصل شد، ترخیص در ترک واصل نشد، عقل می گوید…این حکم عقل، ظاهر و واقع ندارد. عقل درک می کند که شما اگر مخالفت کنید این امر مولی را و واقعا هم امر مولی باشد چون ممکن است وصول اشتباه باشد و واقعا ترخیصی هم در واقع باشد، به شما نرسیده است. عقل می گوید در این صوره استحقاق عقوبه داری. یک امر واقعی هست. شما استحقاق عقوبه داری.
معنای استحقاق عقوبه داری یعنی اگر واقعا امری باشد، اگر واقعا ترخیصی نباشد. همین که واصل نشد، کافی هست که عقل حکم بکند به استحقاق عقوبه. این حکم ظاهری نیست. این امر واقعی هست. همین وجوب واقعی. همه جا همین است.
استحقاق عقوبه داری، علی فرض است.
می گویند مخالفه این تکلیف مخالفه خبر ثقه استحقاق عقوبه دارد یعنی اگر مطابق واقع بود. اگر کار شما مخالفه امر مولی بود. همیشه این اگر هست.
این جا هم همین طور است. اذا وصل امری و لم یصل به شما ترخیص در مخالفتش، شما واقعا استحقاق عقوبه بر مخالفه ان تکلیف را داری. اگر. دو تا اگر دارد. اگر ان تکلیفی که واصل شده، اشتباه نباشد. و اگر ترخیص هم واقعا صادر نشده باشد. او صادر شده باشد، این صادر نشده باشد. حرف نائینی این است. این ظاهری نیست که ایشان می گوید این حکم ظاهری است. مقام اثبات است. نه. این حکم واقعی هست.
س:
ج: حالا این بستگی دارد. …این مربوط به این می شود که شبهه حکمیه است. فحص را لازم می دانید. فحص را لازم نمی دانید. نه. این ها همه الفاظ است. در شبهات حکمیه مرحوم نائینی می گوید برای وصول کافی هست معرضیه. ان ها یک حرف های دیگری هست باز. … کسی که پیدا کرده که خب معلوم است، ترخیص وصل. حکم واقعی هست. در حق کسی که واصل نشده…ظاهری و واقعی ندارد. من که ترخیص مولی برای من واصل نشده، عقل مرا مستحق عقوبه می بیند. کی. در صورتی که …چه طور در طرف امر تعلیقی هست. اگر واقعا امری داشته باشد و واقعا هم ترخیصی نباشد. این ها روی مبنای این است که تجری استحقاق عقوبه نداشته باشد. و گرنه مطلقا. این اگر روی مبنایی که تجری استحقاق عقوبه نداشته باشد. و گرنه مطلقا…برای همه است. همه کسانی که لم یصل. همه است. منتهی این تتبع کرده است. مصداق است. ان یکی تتبع نکرده است. حکم واقعی موضوعش ضیق است. وصل او لم یصل است.
حرف نائینی این است که امری وصل، و ترخیص لم یصل. همین که لم یصل، عقل حکم می کند به وجوب و استحقاق عقوبه.
س:
ج: موضوع عوض شده است. تا الان واقعا استحقاق عقوبه داشتی. …این شخص تا الان استحقاق عقوبه داشت. از الان اگر وصل، استحقاق عقوبه …موضوع دو تا می شود.
خب حالا یک فرض کلام ما الان ان جا می شود که شک دارد که ترخیصی از مولی وصل ام لا، شاک است. شک دارد که تکلیفی از مولی واصل…کثیرا ما این طور اوامری ما داریم. یک اوامری داریم نمی دانیم وجوبی است یا استحبابی هست. در شریعه زیاد داریم اوامری که شک داریم که ایا وجوبی اند یا الزامی. ترخیصشان واصل نشده است.
خب مرحوم نائینی می گوید این جا که ترخیص واصل نشده، واجب است. استحقاق عقوبه هست.
ممکن است شما بگویی اقا ما با یک اصل این جا را درست می کنیم. اصل بقاء اباحه در اول شریعه. استصحاب اباحه ای که در اول شریعه بود، استصحاب می کنیم می گوییم این جا ترخیص واصل شده است.
پس در تمام مواردی که شک دارید ترخیصی واصل شده است یا نه، شما مستندا به استصحاب، باید بگویید این امر امر استحبابی هست.
و این گفتنی نیست. کثیری از اوامر ما در شریعه داریم حمل بر وجوب می کنید. شک هم دارید که ایا ترخیص در ترک دارد یا ندارد.
این اشکال هم بر مرحوم نائینی وارد نیست.
مرحوم نائینی حرفش این است، فرمایش مرحوم نائینی این است که اذا وصل امری، و وصل ترخیص در مخالفه ان امر نه مجرد ترخیص. نه. ورد ترخیص در مخالفه همان امر. یک قرینه ای امد گفت عیبی ندارد مخالفتش کردی. یک خطاب منفصلی امد گفت مخالفت کردی، چوبت نمی زنم. ضیق است از اول. وصل امر و لم یصل ترخیص در مخالفت ان امر.
استصحاب اباحه اول شریعه، اول شریعه این مباح بود، الان شک دارم مباح هست یا نه، مرخص هستم یا نه، ترخیص دارم یا نه، استصحاب ترخیص جاری هست، ولی استصحاب ترخیص، ربطی به ترخیص در مخالفه امر ندارد.
ان که مانع از حکم عقل می شود، حکم عقل به وجوب، وصول ترخیص در مخالفه امر است نه مجرد ترخیص در ان عمل. ترخیص در ان عمل که موضوع حکم عقل نیست.
عقل می گوید اگر امری از مولی به شما رسید، اذنش در مخالفت ان امر به شما نرسید، عقل شما می گوید که باید موافقه بکنی. استصحاب فوقش می گوید که این فعل مباح است. اما مجازی در مخالفت ان امر، این از عهده استصحاب بر نمی اید. این است که…
استصحاب می گوید که این فعل جائز است. استصحاب می گوید که شرب تتن مباح است. مرخص هستی. یک نهی امد. حالا در شرب تتن چون…
در نماز جمعه شما حساب بکنید. یک امری امده است در نماز جمعه. شک دارم که نسبه به نماز جمعه من ترخیص در ترک دارم یا نه، خب قبل از این که، اول شریعه، قبل از این که این اوامر بیاید که من مرخص در ترک بودم. استصحاب می گوید هنوز مرخص هستی. می توانی نماز جمعه نخوانی.
اشکال کردند بر مرحوم نائینی. گفتند خب پس باید بگویید این امر امر الزامی نیست. چون استصحاب ترخیص را درست کرد. هر امری که وصل ترخیصش، ان امر استحبابی هست. با استصحاب وصل.
جواب این که ان که نائینی می گوید مجرد حکم به اباحه ظاهریه می گوید برای حکم عقل کاف نیست. اگر می خواهی عقل حکم بکند به استحباب، ان جا می گوید من حکم می کند به استحباب، ان جا من می گویم لزومی نیست که مولی در مخالفت امرش اذن داده باشد. نه این که مجرد اباحه این…
س:
ج: ظاهری هست ان که. استصحاب که ظاهری است. عیب ندارد ان که. اباحه ظاهریه. یعنی عدم حرمه. اصلا اباحه ای که این جا می گوییم، ترخیص، یعنی عدم منع من الترک. نه ان اباحه قسم پنجم تساوی الطرفین. ترخیص داده اصلا ممکن است ترخیصش به نحو کراهتی باشد. یعنی گفته است که منع نداری. می توانی. و لو ممکن است مکروه هم باشد.
خب این است که این اشکال…پس این حرف نائینی درست است. این اشکالات بر مرحوم نائینی وارد نیست. نائینی می گوید هرگاه واصل شد یک امری و لم یصل ترخیص در مخالفه ان امر. باید همان امر را بگوید می توانی، تا عقل نگوید. نه مجرد ترخیص.
س:
ج: اگر ترخیص قبل از امر است ولی گفته تو مرخص هستی از امری که فردا می کنم. عیب ندارد. قبل و بعد ندارد….در همان امر ترخیص می دهد…ترخیص در مخالفه. چه این ترخیص قبل از امر باشد چه بعد از امر باشد. از او امام باشد.
مهم مخالفه امر است. این ها از عوارض امر است. امر است که موضوع است.
نائینی می گوید امری موضوع است برای حکم عقل برای حکمش به استحباب که ترخیص در مخالفتش از مولی، حالا موالی در ائمه ما همه شان یک مولی هستند. قبل یا بعد. فرق نمی کند.
ولی مهم این است که باید ترخیص برسد. یک.
و برسد به نحو ترخیص در مخالفه ان امر نه مجرد ترخیص در ان فعل.
این جا هست که عقل می گوید باید بیاوری. عقل مجرد ترخیص ظاهری را در اتیان فعل، کافی برای حکمش به استحباب نمی بیند.
عقل می گوید هر امری که واصل شد ترخیص در مخالفتش واصل نشد، باید بیاوری. و لو اصل عملی می گوید که ان فعل حلال است. می گوید که او اصل عملی هست. او را رهایش کن. من این طور امری را که در ترخیص در مخالفتش بهت نرسیده است، می گویم واجب الاتباع است. می گویم که مخالفتش استحقاق عقوبه دارد.
اشکالات دیگری هم …
س:
ج: او یجوز ترک با امرش که اکرم است، اکرم یعنی یجب. ظاهر در وجوب است. محمول ها با هم متنافی هستند.
این بعضی از اشکالاتی که بر مبنای نائینی شده است. اشکالات دیگری هم شده است. ملاحظه بفرمایید با این توضیحاتی که عرض کردیم، ان اشکالات هم مندفع است.
س:
ج: اصلا مرحوم نائینی می گوید چرا. استصحاب یقوم مقام علم، ولی ان نکته ای که موضوع حکم عقل است، می گوید مجرد ترخیص نیست. باید ترخیص …اگر من می خواهی بگویم این امر استحبابی هست، عقل است. می گوید اگر می خواهی بگویم این امر مولی استحبابی هست، بایستی اجازه بدهد مخالفت همین را. اگر گفت می توانی مخالفت بکنی امر را، نه گفت مباح است ان. اگر گفت مخالفت بکن این امر را، من می گویم پس معلوم می شود که این امر، لزومی نیست…ان ها لازمه است. خب بگذریم.
ان که در ذهن ما هست، این است که تقریب مرحوم اقای خوئی خب یک اشکال خاصی دارد که مسلک ابراز است.
این که مرحوم اقای خوئی فرموده حقیقه این اوامر، جعل الشیء است علی العهده، ما این را نتوانستیم قبول بکنیم. جعل الشیء علی العهده. نه.
در امر رابع خواهد امد، در بحث اخبار و انشاء هم گذشت که امر یک بار سنگین تری را دارد. یک معنای بالاتری را دارد. امر طلب است. آمرک بکذا به جای این که جعلت علی عهدتک، نه. او معنای بیشتری را می رساند. امرت می کنم این را بیاوری تا بگوید این را بر عهده ات گذاشتم. غرض یکی هست. به همان غرض می رسد. ولی ما ارتکازمان احساسمان این است که امر یک معنای بالاتری را دارد. درست است لازمه ان هم این است که بر عهده گذاشتن است. عیب ندارد. شما بگویید هم واجبات بر عهده می اید و هم مستحبات. ما در مستحبات هم داریم علیک. علیک امده است. اطلاق علیک در روایات امده است. مستحبات هم بر عهده است. عیبی ندارد. ولی این ها به امر می ایند نه مفاد امر باشد. حالا بگذریم. این اشکال مبنایی هست. اصل مطلب که وجوب و استحباب حکم عقل باشد، مربوط به شارع نباشد، مجعول شارع نباشد، خلاف ارتکاز است.
س:
ج: در ثمر عملی عملا اثر ندارد ولی در مفاد.
ما در ذهنمان این است که نه. این ها دو امر اعتباری اند. و مربوط به شارع اند.
این که نائینی فرموده حکمان للعقل، این خلاف ارتکاز است. وجوب را شارع اورده است. وقتی می گوییم شارع واجب کرده است، یعنی اعتبارش یک سنخ اعتباری هست که وقتی خودش می گوید که یستحب، سنخ اعتبارها با هم فرق می کند. نه که یجب و یستحب، به ذهن می زند…
ملاحظه بفرمایید. مطلب تتمه دارد.