اصول ـ جلسه ۰۴۰ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در این بود که ایا مفهوم مشتق بسیط است یا مرکب.

کلام منتهی شد به فرمایش صاحب فصول. صاحب فصول در جواب سید شریف ادعاء کرد که ما ممکن است بگوییم فصل مرکب است از مصداق شیء و ان مبدأ. و جواب بدهیم که لازم نمی اید انقلاب قضیه ممکنه خاصه به ضروریه. از این جهه که لازم نمی اید چون محمول ما مقید است. الانسان ضاحک، بناء بر این که مصداق جزء موضوع له باشد، می شود الانسان انسان له الضحک. محمول ما چون مقید است، ثبوتش برای موضوع، ضروری نخواهد بود. این تابع این است که ان قید، ان قیدی که در محمول اخذ شده است، ثبوتش برای موضوع، امکانی باشد، قضیه ممکنه می شود، ضروری الوجود باشد، ضروری الوجود می شود، ضروری العدم باشد، ضروری العدم می شود. فرمود این حرف سید شریف که منقلب می شود قضیه ممکنه خاصه به ضروریه چون لازم می اید حمل شیء بر نفس و حمل شیء بر نفس ضروری هست، حرف غلطی هست. نه. حمل شیء بر نفس لازم نمی اید. محمول ما مقید است. عرض کردیم حرف متینی فرموده است و لکن باز خودش فرموده و فیه نظر. تنظر فیه. این جوابی را که از سید شریف داده است، محل نظر قرار داده است. گفته این درست نیست. گفته است حق با سید شریف است که گفت بناء بر این که مصداق شیء جزء معنی باشد، لازم می اید انقلاب. گفته است حق با سید شریف است. چرا. فرموده خب باید نگاه کنیم واقع را، نگاه کنیم. واقع از دو حال خارج نیست. الانسان انسان له الکتابه، یا انسان واقعا واجد کتابه است. خب وقتی واجد بود می شود برایش ضروری. انسانی که واجد کتابه است، ثبوت کاتب، ثبوت کتابه برایش ضروری الوجود است. و اگر نه فاقد است، خب وقتی فاقد شد، می شود ضروری العدم. پس این الان با فرض فقدان وقتی انسان کتابه را ندارد، محال است در ان وقت کتابه داشته باشد. گفته است انقلاب درست است. اگر مصداق جزء معنای مشتق باشد، قضیه ما، می شود یا ضروری الوجود ان کانت الذات واجده للمبدأ و ضروری السلب ان کانت فاقده. حالا این طور دیگر متاسفانه تنظر فیه. مرحوم اخوند فرموده است که این و فیه نظرش هم درست نیست. اصلا بناء داشته است که تمام کلمات صاحب فصول را مناقشه کند. گفته است این فیه نظرش هم درست نیست. چرا. اولا نقض کرده است. گفته است اگر بناء باشد این طور شما می گویید، خب همه قضایا می شود ضروریه دیگر. این که می گویند قضایا جهاتی دارد موادی دارد ممکنه داریم ضروریه داریم. ممکنه عامه خاصه. نه دیگر. همه شان یا می شوند ضروری الوجود یا ضروری العدم. نقض کرده است. ثانیا حل کرده است. فرموده است جهات قضایا را نباید به لحاظ خارج نگاهش بکنیم. این که این محمول ثابت است برای ان موضوع به چه جهتی. به جهه امکان. به جهه ضروره، باید نفس الموضوع را نگاه کنیم. با قطع نظر از این که ان محمول را دارد یا ندارد. فیه حد نفسه. انسان فی حد نفسه نگاه کنیم، ممکن. شریک الباری را نگاه کنیم فی حد نفسه ممتنع. محمول را که بار می کنید بر موضوع، حمل می کنید بر موضوع، به لحاظ فی نفسه است. پس حرف سید شریف درست نمی شود اقای صاحب فصول. چرا. چون اگر ضاحک را که به معنای الانسان له الضحک معنی بکنیم، ما می بینیم که فی حد نفسه ثبوتش برای ان الانسان ضاحک، فی حد نفسه ضروره ندارد. بله. قید را بیاندازی، الانسان انسان، ضروره دارد که شق اول خود اخوند بود. قید را نیاندازی، انحلال. یکی از دو قضیه ضروره دارد. اما اگر محمول را ببینی بدون انحلال، نه. الانسان انسان له الضحک، انسان له الضحک برای الانسان، ضروره ندارد. این مثل چیز هایی نیست الله موجود که مثلا بالضروره باشد، نه. این ضروره ندارد. وجه تنزل مرحوم صاحب فصول درست نیست.

مرحوم صاحب فصول بعد از این که این تنظر و گفته است فیه نظر، مثل این که از این حرفش خوشش امده است. گفته است این اشکال، بناء بر اخذ مفهوم شیء هم هست. گفته است اگر مفهوم شیء هم اخذ بشود، الانسان شیء له الضحک، نه انسان له الضحک. الانسان شیء له الضحک، گفته است این جا هم انقلاب رخ می دهد. به همان بیان. یا واجد هست یا واجد نیست. واجد هست، ضروری الوجود است. فاقد است، ضروری السلب است. گفته است این حرف ما در مصداق که هست بماند، این مشکله در مصداق که محقق است بماند، در شیء هم همین مشکل هست دوباره. الانسان شیء له الضحک یا واجد هست ضحک را پس الانسان شیء له الضحک بالضروره یا فاقد است الانسان لیس شیئا له الضحک بالضروره. راست می گوید اخوند. همین را گفت. گفت همه قضایا همین طور می شود. گفت اگر شیء را هم بمفهومه اخذ…صاحب فصول فرموده است. اگر شیء را بمفهومه هم اخذ بکنیم، باز انقلاب لازم می اید. مرحوم اخوند همان جواب صحیح، همان حرف صحیح صاحب فصول را، این جا تکرار کرده است. گفته است نه. الانسان شیء له الضحک، ضروری نمی شود. چرا. به خاطر این که محمول ما مقید است. اگر الانسان شیء بود، می شد ضروری. ولی وقتی گفتی الانسان شیء له الضحک، دیگر تابع ان قید هست. همان جوابی را که مرحوم صاحب فصول، در رد سید شریف گفت، اخوند ان را در رد صاحب فصول می گوید. می گویم ان حرف حرف حسابی بود. اخوند ان حرف حسابی را این جا، در مفهوم پذیرفته است. الانسان شیء له الضحک، گفته است این ضروری نیست. لایقال کسی نگوید به قید شیء له الکتابه، به لحاظ خارج می شود ضروری. می گوید و قد عرفت که…الان گفتیم باید خارج را ملاحظه نکنیم. باید خود این موضوع را فی حد نفسه ملاحظه کنیم. الانسان. ذات انسان. نه با قید کتابه دار بودن. و الا همه قضایا می شود ضروریه دوباره. گفته و قد عرفت حال تقیید را. تقیید موضوع را می گوید قد عرفت ان هم غلط است.

حاصل الکلام مرحوم اخوند اعتراف دارد. ما به اخوند می گوییم.

س:

ج: صاحب فصول می گوید انقدح بما ذکرنا که این انقلاب است. اخوند می گوید انقدح بما ذکرنا که این انقلاب نیست. حرف صاحب فصول را نیاورده است. اشاره کرده است.

س: خود اخوند این حرف صاحب فصول را رد کرده است. چه طور می گوید انقدح.

ج: انقدح از باب این که مقید نیست. ذات ان را باید نگاه کنیم.

خب این فرمایش مرحوم اخوند.

عرض ما این است که حرف متینی فرموده ای. این فرمایش شما فرمایش متینی هست که محمول مطلق نیست تا بشود ضروریه. حرف متینی هست. ولی خب این که قبلا گیر دادید به صاحب فصول در مصداق، خب ان را هم رفع ید بکنید. همین حرف را در ان جا هم بگویید. در مصداق هم بگویید الانسان انسان له الضحک نه. نه انقلابی لازم می اید. انقلاب …نه انقلاب به ضروریه نه انقلاب به ضروریه در ضمن انحلال. اصلا انقلاب لازم نمی اید. چون..یک کلمه. چون محمول مقید است و ثبوت قید ضروری نیست. الانسان انسان له الضحک الانسان شیء له الضحک. هر دو را می گویید محمول مطلق نیست. چه طور در مفهوم می گویید محمول مطلق نیست، خب در مصداق هم همین را بگویید. چه طور در رد صاحب فصول می گویید الانسان شیء له الضحک ضروری نیست. چون محمول مطلق نیست. می خواهید عبارتش را بخوانید. لعدم اطلاق محمول. خب همین را در مصداق هم بیاورید. الانسان انسان له الضحک، ضروری نیست. چون محمول مطلق نیست.

س:

ج: اگر بناء باشد ان حرف ها درست باشد، باز این اشکال غلط است.

نه. همین ارتکاز مرحوم اخوند، درست عمل کرده است این جا. و یا لیت که حرف صاحب فصول را قبول می کرد. منتهی این طور اشکال می کرد. می گفت یک حرف حسابی گفتی باز می گویی و فیه نظر. این نظرت غلط است. این طور می گفت. نه این که دوباره حرفش هم غلط است، فیه نظرش هم غلط است. نه دیگر این بی انصافی هست.

س:

ج: انحلال هم توش یک انقلابی هست اخوند گفت. ما گفتیم نیست. اصلا ما چون مطلق نیست مقید است، هیچ …نه انحلالی هست. نه انقلابی هست.

س: اخوند دو تا قضیه درست کرد و یکی را ممکنه کرد و یکی را ضروریه کرد. اما این جا صاحب فصول دو تا را می خواهد ضروری بکند.

ج: نه. مرحوم صاحب فصول گفته است این می شود ضروری. حالا ضروری مستقیم یا ضروری در ضمن.

س: با بیان صاحب فصول قضیه ممکنه نداریم.

خب مهم نیست حالا. این فرمایش مرحوم اخوند فرمایش متینی هست و ما هم اول و اخرش گفتیم همین حرف حرف درستی هست. از زبان صاحب فصول هم درآمده است، تقصیر نداریم.

بعد مرحوم اخوند در ادامه یک اضافه ای دارد و ان اضافه این است که مرحوم اخوند فرموده است اگر عدل دوم ان قضیه را اخذ نوع در فصل قرار بدهیم، بهتر است. این طور بگوییم. بگوییم که اگر مشتق مرکب باشد از شیء له المبدأ ذات له المبدأ، یا مراد از شیء و ذات مفهوم است یا مصداق. اگر مفهوم است، یلزم دخول عرض در فصل. حرف ان ها را دارد می گوید. و اگر مصداق است، خوب است این طور می گفتند. و اگر مصداق است، …مثل این که انقلاب، گیر دارد در ذهنش. می گوید و اگر مصداق است، لازم می اید اخذ نوع در فصل. اگر بناء باشد ضاحک معنایش شیء له الضحک باشد. شیء هم یعنی مصداق. مصداق می شود همان انسانی که له الضحک است. خب لازم می اید اخذ نوع در فصل. گفته است اگر عدل دوم را این قرار می دادند، کان الیق به شرطیه اولی. هر دوتا همدست می شوند. مناسب تر می شود. شیء بمفهومه اخذ شود، لازم می اید عرض، جزء فصل باشد. به مصداقه، لازم می اید نوع جزء فصل باشد. این ها با هم همخوانی دارند. به خلاف این که بگوییم مصداق باشد یلزم انقلاب. این ها ربطی به هم ندارد. این الیق است. انسب است این طور صحبت کردن. مضافا که اصلا این درست است این حرف. اگر مصداق باشد، این یلزم اخذ نوع در فصل. حتی فصل، فصل مشهوری هم باشد، این تالی، فاسد است. مفهوم شیء اخذ شده باشد، لازم می اید اخذ عرض در فصل. او قابل جواب بود. او فاسد نبود. خود اخوند جواب داد. گفت این ها فصل نیستند. ولی عدل دوم علاوه از این که الیق است، اصلا این درست هم هست. اگر مصداق اخذ شده باشد، لازم می اید اخذ نوع در فصل. او فصل می خواهد فصل حقیقی باشد، غلط است. نوع را در فصل حقیقی اخذ کنی، غلط است. اگر ان را هم فصل حقیقی نباشد، عرض خاص باشد، باز غلط است. چون اخذ ملزوم در لازم باز غلط است. عرض خاص لازمه است. شما ملزوم را عرض خاص اخذ کردی. اصلا ضاحک. ضاحک لازمه انسان است. عرض انسان است. شما گفتی ضاحک وضع شده است برای انسان له الضحک. اوردی ملزوم را، مصداق می شود ملزوم، ملزوم را اخذ کردی در لازمش. این هم غلط است. گفته است این عدل ثانی را این قرار می داد …می خواهد به سید شریف بگوید که ما بهتر می فهمیم. قیاسی را که تو تشکیل دادی، ان درست نیست. این طور بهتر است قیاس را تشکیل بدهی. هم الیق است هم که تالی فاسد است. این، جای اشکال ندارد. می گوید برهان این است. این طور باید صحبت می کردی اقای سید شریف. مشتق مرکب نیست. چرا. چون یا مرکب است از مفهوم شیء. یک تالی فاسد دارد. یا مرکب است از مصداق شیء. یک تالی فاسد مناسب همان را دارد. ان اخذ عرض در فصل. این اخذ نوع در فصل. این اخذ نوع در فصل را نمی شود جواب داد. ان را می شود جواب داد. بگوییم ان ها فصل مشهوری اند. این را نمی شود جواب داد. چون ما جوابمان این بود این ها فصل مشهوری اند. خب می گوییم باشد فصل مشهوری. نتیجه این می شود ملزوم را امده است در لازم اخذ کرده است. این هم غلط است. سیاقتش را عوض می کنیم. نمی گوییم نوع در فصل. نوع مشهوری در فصل مشهوری. ولی حقیقتش ملزوم در لازم. اخذ ملزوم هم در لازم باز غلط است. گفته است این عدلش هم الیق است هم هم فاسد است. این اشکال ندارد.

بعد مرحوم اخوند می خواهد خودش یک دلیل دیگر بیاورد. این دلیل را مناقشه کرد مرحوم اخوند. گفت نه. می شود مفهوم شیء بگوییم در مشتق اخذ شده است. مصداق نمی شود. ولی مفهوم می شود. فرموده که ممکن است به بساطه به این استدلال بکنیم. استدلال سید شریف را اخوند در نهایه قبول نکرد. یک عدلش را قبول کرد ولی دو عدل داشت. سید شریف گفت مرکب نیست نه از مفهوم شیء نه از مصداق شیء. اخوند گفت راست می گویید از مصداق مرکب نیست ولی از مفهوم چه عیبی دارد. ضاحک شیء له الضحک. چه عیبی دارد. شیء عرض عام است. عرض عام را اخذ کردید در عرض خاص. اصلا بیشتر عرض های خاص ما همین طوری هستند. یک جامعی را عرض عامی را می گیریم، قیدی را می گذاریم. می شود عرض خاص. فرموده که یمکن استدلال بکنیم بر عدم ترکب به این که ترکب خلاف ارتکاز است. لازمه ترکب تکرر است احیانا. حالا احیانا را ما اضافه می کنیم. لازمه ترکب، تکرر است. اگر بناء باشد الانسان انسان له الضحک باشد، لازمه اش این است که در این قضیه الانسان ضاحک، انسان دوبار تکرار شده باشد. الانسان انسان له الضحک. این خلاف ارتکاز است. تکرار، خلاف ارتکاز است. از الانسان ضاحک، دوبار انسان به ذهن نمی اید. پس معلوم می شود که در مشتق، موضوع نهفته نیست. معلوم می شود در مشتق، مرکب از ان موضوع و مبدأ نیست. خب این کلام مرحوم اخوند با این مثالی که زده است، نفی می کند مصداقیه را. بله. الانسان انسان له الضحک، این لازمه اش تکرار است. ولی اگر بگوییم که شیء بمفهومه اخذ شده است، لازمه اش تکرار نیست. الانسان شیء. یک چیزی هست. تکرار نشد که. الانسان شیء له الضحک. این برهانی را که مرحوم اخوند اورده است یا منبهی را که اورده مرحوم اخوند، خودش یمکن ان یستدل. دلیل اورده است. این در جایی هست که ما بگوییم مصداق اخذ شده است. اما اگر گفتیم مفهوم شیء اخذ شده است، تکرار لازم نمی اید. و لکن می شود اصلاح کرد فرمایش مرحوم اخوند را. درست است مرحوم اخوند تکرار را بر مصداق تطبیق کرده است. ولی ربما هم در مفهوم هم تکرار لازم می اید. مثلا می گوید الماء شیء بارد. اگر بناء بشود بارد، معنایش شیء له البروده باشد، باید دو بار به ذهن بیاید. الماء شیء شیء له البروده. این خلاف ارتکاز است.

س: به نحو وصف و موصوفی اگر گفته شود، در مثال اول هم موصوف تکرار می شود که مصداق باشد و چه مفهوم.

ج: زید الکتاب اگر مصداق شیء اخذ شده باشد، معنایش می شود زید زید له الکتابه. و اما اگر شیء اخذ شده باشد، زید شیء له الکتابه.

س: خبر نگیرید. زید الکاتب به نحو وصف و موصوفی باشد.

ج: عبارت مرحوم اخوند را بخوانید.

س: یمکن ان یستدل علی البساطه بضروره عدم تکرار الموصوف فی مثل زید الکاتب.

پس این طور می گوید مرحوم اخوند. اگر یکی اش را مصداق، چه مفهوم، اخذ شده باشد، لازم می اید تکرار شده باشد. خب تکرار شده باشد. در مصداقش واضح است. زید زید له الکتابه، تکرار لازم می اید. اما زید شیء له الکتابه تکرار لازم بیاید، خلاف ارتکاز است.

س: این ها تحلیل عقلی ما ست.

ج: اصلا بحث در تحلیل عقلی نداریم. در تصور مفهوم…

این فرمایش مرحوم اخوند و مطلب را تمام کرده است. بعد گفته است ارشاد معنای بساطه را اشاره کرده است که ما که می گوییم بسیط است یعنی چه. فقط یک کلمه ای این جا عرض بکنیم، همان طور که مرحوم اخوند نسبه به مصداق گفت تالی فاسد دارد، حرف درستی نیست، راست می گوید. نسبت به مصداق، پرواضح است. مصداق شیء در مفهوم مشتق اخذ نشده است. مشتق وضع شده باشد برای مصادیقی که مبدأ برای ان ها ثابت اند، این مستلزم این است که…مستلزم وضع عام، موضوع له خاص است. چون مصادیق مختلف اند. اگر بناء باشد …یعنی انسان جزء معنای ضاحک است، حیوان جزء معنای ماشی است و هکذا و هکذا، همه موصوف ها را باید بگوییم اخذ شده باشد، چون لانهایه هم هست، خب وضع خاص موضوع له خاص غلط است. لامحال باید وضع عام یک وضع عامی یک جامعی را تصور بکند مرآه باشد برای همه مصادیقی که این مبدأ را دارند، بعد وضع بکند هیئه مشتق را برای ان مصادیق عدیده. و این خیلی بعید است. هیئات، وضعشان عام است. موضوع له شان هم عام است. این که در هیئات وضع عام باشد، موضوع له خاص باشد، ضاحک برای زید هم وضع شده باشد، این گفتنی نیست. زید ضاحک، زید هم جزء موضوع له ضاحک باشد، این گفتنی نیست. این واضح البطلان است کسی بگوید مصادیق، جزء موضوع له اند. چون مصادیق جزئی اند، مستلزم وضع عام موضوع له خاص است. قطعی البطلان است. مفهوم شیء عیبی ندارد. مفهوم شیء یک معنای عامی هست. با وضع عام موضوع له عام سازگاری دارد. هیئه مشتق وضع شده باشد برای شیء له المبدأ. ذات له المبدأ. ان که گفتن دارد در باب ترکب، مفهوم شیء است. مفهوم ذات است. ان یکی محتمل نیست. علاوه از اشکال مرحوم اخوند، لازم می اید اخذ ملزوم در لازم. علاوه از اشکال مرحوم اخوند، لازم می اید تکرار. علاوه، لازم می اید وضع عام موضوع له خاص، این هم بدیهی البطلان است. اگر باشد هم مفهوم شیء است. ایا مشتق وضع شده است برای معنای بسیطی یا وضع شده است برای معنای مرکبی که ان مرکب عبارت است از شیء له المبدأ. ذات له المبدأ. ادعاء این است که این که بگوییم از مشتقات ذات به ذهن می اید، شیء به ذهن می اید، معنای مرکب به ذهن می اید، این خلاف ارتکاز است. ما تمسک می کنیم به تبادر به انسباق. از مشتقات یک معنی بیشتر به ذهن نمی اید. کلا یک لفظ خواسته باشد دو معنی را برساند، این خلاف متعارف است. هر لفظی یک معنی بیشتر ندارد. خواسته باشد یک معنای مرکبی را، مقیدی را برساند، خلاف متعارف است. خلاف ما هو المرتکز است در مشتقات. مشتق به هر زبانی، کاتب ضاحک در عربی، زننده در فارسی، دیگر ترکی و انگلیسی اش را نمی دانیم چه می گویند، وقتی می گویند زننده، یک معنی بیشتر به ذهن نمی اید. خندان، یک معنی به ذهن بیشتر نمی اید. منبهش همین قضیه تکرار است. که عرض کردیم. یک منبه دومی هم مرحوم حاج شیخ اصفهانی ذکر کرده است. مرحوم حاج شیخ اصفهانی فرموده است اگر بناء باشد مفهوم مشتق، مرکب باشد از شیء له المبدأ، این لازمه اش این است که شما همه جا اخص را می خواهی حمل بکنی بر اعم و لو به لحاظ حالات. لازمه اش حمل اخص است بر اعم. حمل اخص بر اعم، این خلاف ارتکاز است. اگر می گویی الحیوان انسان، این خلاف ارتکاز است. بعضی از حیوان ها انسان اند. حمل اعم بر اخص عیبی ندارد. الانسان حیوان. مندرجش کردی در کلی. نه. حمل اخص بر اعم، این خلاف ارتکاز است. الحیوان انسان. این طور صحبت نمی کنند مردم. می گویند حیوان، بعضی اش انسان است. حمل اخص بر اعم، خلاف ارتکاز است. در محل کلام اگر بناء باشد شیء جزء معنای مشتق باشد، لازمه اش این است که شما اخص را داری حمل می کنی بر اعم. زید شیء. شیء که اعم است. بعد شما با قید داری حمل می کنی. زید شیء، عیبی ندارد. این حمل اعم است بر اخص. اما وقتی می گویید شیء له الضحک، این شیء له الضحک می شود اخص از زید. زید دو قسم دارد. حالتش را داری تضییق می کنی. زید دو حالت دارد. انسان دو تا حالت برایش ممکن است، انسان حالت ضحک، حالت عدم ضحک، می گویید الانسان شیء له الضحک. شیء له الضحک، مع القید، اخص از الانسان است. با قیدش. اخص از انسان است. اخص به لحاظ احوالی نه افرادی.

س:

ج: ضحک بالقوه یا بالفعل فرقی نمی کند.

ولی اضیق از ان است. محمول اضیق از او هست. گفته است که این خلاف ارتکاز است. و یک منبهی هست که شیء در مفهوم مشتق اخذ نشده است. ایشان هم یک منبه دیگری اضافه کرده است و ادعاء کرده، درست هم ادعاء کرده است، از مشتقات، دو معنی به ذهن نمی اید. از مشتق یک معنی به ذهن می اید. ان معنی چیست، مرحوم اخوند در ان ارشاد، قبلا هم گفت، این جا هم دارد بیان می کند، از مشتق یک معنی به ذهن نمی اید. یک چیزی را مرحوم اخوند می خواهد حل کند در این ارشاد. و ان این است که ما بالوجدان مشتقات را می گوییم شیء له الضحک. این طور معنی می کنیم در ادبیات هم همین طور به ما گفتند ما هم قبول کردیم. ضاحک را معنی کن می گوییم شیء له الضحک. ما بلااشکال در مقام تفسیر، در مقام تحلیل مشتقات، مشتقات را ما مرکب بیان می کنیم. مرحوم اخوند می خواهد ارشاد بکند. می گوید اشتباه نکن. درست است شما در مقام بیان، در مقام تفصیل، مرکب بیان می کنید. ولی این معنای مشتق یک مرکب نیست. این تحلیل معنای مشتق است. مفهوم مشتق یعنی ما یتصور. ان که از لفظ به ذهن می اید. ان که لفظ مرآه او هست. او یک معنای بسیط است. منتهی ان معنای بسیط را شما که تحلیل می کنید، به دو جزء تحلیلش می کنید. یک نظیری اورده است. می خواهد حلش بکند. می گوید مثل حد و محدود. حد و محدود ذاتا یکی هستند. ولی شما در مقام تحلیل، حد را می گویید الانسان حیوان ناطق. انسان یک حقیقه بیشتر نیست. ولی باز می گویید حیوان ناطق. چه طور می شود. انسان یک حقیقه است. ولی می گویید حیوان ناطق. این تحلیل عقل است. و الا انسان…تنظیر کرده است. گفته است شما این تحلیل را، شاهد اورده است، در جوامد، حجر را شما می توانید تحلیل کنید به شیء له الحجریه. با این که در حجر هیچ کسی نمی گوید که معنایش مرکب است. در جوامد هیچ کسی نمی گوید معنایش مرکب است. ولی شما می توانید بگویید حجر شیء له الحجریه.

س: خب هیچ کسی هم در جوامد تحلیل نمی کند.

ج: چرا. می گوید حجر را بگو. می گوید حجر یک چیزی هست که حجریه دارد.

ملاحظه بفرمایید ببینیم این فرمایشات مرحوم اخوند را می شود قبول کرد یا نه.