بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در این بود که بناء بر اعمی ها، ایا جامعی داریم ثبوتا وضع برای اعم ممکن است ام لا. که اگر ثبوتا وضع برای اعم ممکن نبود، از بابی که اعمی نداریم، جامعی نداریم، دیگر نوبت به مقام اثبات نمی رسد که ما دلیل بیاوریم. ادله ما را هم همه را هم مناقشه کنند اعمی ها، باز می گوییم برهان می گوید وضع برای خصوص است. اعم، امکان وضعش نیست. جامع داریم یا نداریم، محل خلاف است. مثل مرحوم نائینی، حاج شیخ اصفهانی، مرحوم اسدمحمدباقر و بعضی دیگر، این ها گفتند که ما جامع نداریم. ما جامعی بین متلبس بالمبدأ و المنقضی عنه المبدأ نداریم. به چه بیان این ها می گویند جامع نداریم. یک بحثی ست در مشتق که ایا مفهوم مشتق، بسیط است یا مرکب. در تنبیهات می اید. کفایه علی القاعده خوانده اید. ان جا محل خلاف است. بعضی ها می گویند بعضی ادقاء می گویند مفهوم مشتق بسیط است. ضارب، زننده. دو معنی به ذهن نمی اید. زننده، یک معنای بسیط به ذهن می اید. حالا ان معنای بسیط چی هست، اختلاف است در بیانش که سیاتی در جای خودش. یک نظر هم این است که نه. همان که سطحی های ادباء می گویند. می گویند که مشتق مرکب است از ذات له المبدأ. ذات ثبت له المبدأ. این هم یک نظری هست. نظر سطحی. حالا ان است یا این، سیاتی. این ها، این منکرین جامع، می گویند اما بناء بر بساطه، جامع معنی ندارد، چون بسیط است. بسیط وجود وحدانی دارد. جامع معنی ندارد. اما علی البساطه جامع معنی ندارد، چون خلف بساطه است. اما علی الترکب، گفتند جامع متصور عبارت است از این هایی که دیروز گفتیم و همه این ها اشکال دارد. خلاف ارتکاز است. خلاف تسالم است. تالی فاسد دارد. مختلف بودند این وجوهی که…مرحوم اسدمحمدباقر همه وجوه را اورده است. این وجوهی که برای تصویر جامع گفته شده است، همه اش مبتلی به اشکال است. یا تالی فاسد دارد، یا خلاف ارتکاز است، و یا اشکال دیگری داشت که گذشت. این است که گفتند وضع برای جامع معنی ندارد ثبوتا. در مقابل کأن مرحوم اخوند پیشش واضح بوده است که جامع دارد. محل بحث قرار نداده است. مرحوم اخوند، تصریح هم نکرده است. ولی از این که ان ها را رد نمی کند به عدم جامع، معلوم می شود که جامع را قبول دارد. بعد از او هم مثل مرحوم اقای خوئی، این ها جامع را قبول کردند.
س: قبل از اخوند کسی طرح بحث جامع را کرده است.
ج: نه. مفروغ عنه بوده است. واضح بوده است….این که این ها در صحیح و اعم بحث جامع را مطرح کرده اند، یک دفعه این جا که امدند، یادشان رفته باشد، نه. ظاهرا این جا مطرح نکردند چون مفروغ عنه بوده است…حالا مهم نیست. این ها بحث های علمی نیست. این ها علم دیگری نیاز دارد که ما به صوره ظاهر و شاید و ممکن است. خب مهم نیست.
مرحوم اقای خوئی در محاضرات، تصریح می کند که نه. جامع ممکن است.
منکرین جامع، از جمله مرحوم حاج شیخ اصفهانی، یک حرفی دارند. ان ها در ذهن مبارکشان این است که متلبس بالمبدأ، وجود النسبه است. متلبس به مبدأ است. نسبه محقق است. منقضی عنه التلبس، انتفاء نسبه است. نسبه این، منتفی شده است. ان وقت در ذهن مبارکشان این است که جامع بین وجود و عدم، معنی ندارد. عمده در ذهنشان این است. نمی شود که واضح در مقام وضع، تصور بکند جامع را بین متلبس بالمبدأ و منقضی عنه المبدأ. چون معنایش این است که تصور بکند جامع بین وجود و عدم را. و جامع وجود و عدم معقول نیست. چه طور تصورش را بکند. مهم این است که در ذهن این ها، ملاحظه کنید، آن که منشأ شده است این ها انکار بکنند که در ناحیه انقضاء، عدم نسبه است. مفهوم هیئات هم که نسبه است. جامع بین وجود نسبه و عدم نسبه می گوید معنی ندارد. در ذهن مبارکشان این بوده است که انکار کردند جامع را. مضافا که ان جوامعی را هم که نقل کردند، برای ان ها نقل کردند، ان ها را هم مناقشه کردند. ان جوامع مناقشه دارد. وجود جامع بین تلبس و عدم تلبس هم گفته است که معقول نیست. تصریح کرده است مرحوم حاج شیخ اصفهانی به این مطلب.
و لکن در ذهن ما این است که همان تقریبی را که اخر، تقریب اخری که دیروز عرض کردیم، ذات متلبس به مبدأ، ذات منتسب الیه المبدأ بنسبه تحققیه، در ذهن ما این است که این، جامع است و اشکالاتی که بر این جامع شده است، وارد نیست. ما اول خود ارتکازمان را حساب بکنیم. ارتکاز ما این است که این طور نیست که نتوانیم ما، لفظ را برای اعم وضع بکنیم. وضع بکنیم برای یک معنایی که هم بر متلبس صدق بکند، هم بر منقضی. در ذهنمان، در ارتکازمان، استحاله ای نمی بینیم. خیلی بعید است که ما دسته مان بسته باشد. مفاهیم است. وضع است. اعتبار است. نتوانیم ما لفظ را وضع بکنیم برای ان که متلبس است و تلبسش ادامه دارد و متلبسی که تلبسش قطع شده است. چیز بعیدی به ذهن می اید. شاید هم تا وقتی که این شبهات مطرح نشده بود، شما هم می گفتید که عیبی ندارد. جامع را به ارتکازتان، می گفتید جامع بین متلبس و ما انقضی.
س:
ج: از واضح بیایید غیر واضح را واضح بکنید. تفکر است.
ارتکاز بر این است است. می خواهیم بگوییم ان ها برهان نیست. ان ها شبهه است. تحلیل ارتکاز را ما این طور می گوییم. تحلیل این ارتکاز این است که نه. جامع بین وجود و عدم نیست. بین وجود و وجود است. جامع بین تلبس به مبدأ، این جامع است. تلبس به مبدأ یی که همین طور هم تلبس ادامه دارد یا قطع شده باشد. ان تلبس بالمبدأ، جامع این دو تا هست. تلبس به مبدأ، ان که مبدأ ازش صادر شده است، تاره این هنوز ادامه دارد. ان ادامه اش را هم می بینی. و اخری می گویی نه. همین که متلبس شد به این مبدأ، ادامه اش را نمی بینی. ان جامع ما، تلبس به مبدأ است. جامع ما همین که در ذهن می اید. ایا لفظ وضع شده است برای تلبس بالمبدأ فی الجمله. فی الجمله که می گویند، به همین می خواهد اشاره بکند. دیده است تلبس به مبدأ را. دیده شخصی را که ضرب ازش صدور پیدا کرده است. این را دیده است. حالا وضع کرده است لفظ را برای این که صدر و این صدور ادامه دارد. ضارب را برای این وضع کردم. یا برای ان که صدر فقط. و لو لم یبق. صدور ان طوری. صدور باقی. صدور فانی. ولی هر دو صدور اند. این فناء و بقاء، هر دو عرض این صدور اند. ذاتی که صدر عنه المبدأ. حالا می خواهد این صدر باقی باشد یا …من رفض می کنم. بقاءش را رفض می کنم. نه بقاء را اخذ می کنم نه زوال را. زوال هم پیش مردم یک امر وجودی هست. حالا فلسفه می گوید امر عدمی هست، امر وجودی هست. تلبس به مبدأیی که بقی یا تلبس به مبدأیی که زال. جامعش را. المتلبس بالمبدأ. در عنوان هم همین طور می اورند. هل المشتق حقیقه فی المتلبس بالمبدأ حال تلبسه. حال تلبس را هم در موضوع له اخذ کرده است. یا نه. فی المتلبس بالمبدأ چه تلبس ادامه داشته باشد او زال. می شود جامع. ارتکاز ما بعید می شمارد که نتوانیم ما وضع بکنیم برای اعم. تحلیلش هم این است که بین متلبس بالمبدأ و المنقضی عنه المبدأ، جامع داریم. جامع، المتلبس بالمبدأ سواء بقی او زال. بقی او زال، هر دو امر وجودی هستند. هر دو قید را واضع در مقام وضع، رفض کرده است. ملاحظه کرده است…این مبدأ دو جور است. ذات متلبس به مبدأ، یک حالتش این است که بقی. یک حالتش این است که زال. گفته است وضع کردم این لفظ را برای ان که متلبس شد به مبدأ سواء بقی تلبسه او زال. این است که در ذهن ما وجود جامع پرواضح است. و فرقی نمی کند بین این که ما مشتق را بسیط بدانیم یا مرکب بدانیم. بسیطی ها چه می گویند. خب بسیطی ها می گویند که وضع شده است هیئت برای …ان ها چند تقریب دارند. برای مبدأ لابشرط از حمل مثلا. خب می گوییم این مبدأ را دو جور می شود ببینند. مبدأ لابشرط، مبدأیی که در حال تلبس باشد. قید دارد. حصه ای از مبدأ. حصه ای از مبدأ لابشرط. یا جامع مبدأ لابشرط. واقعش من خیلی فکر کردم، نتوانستم بفهمم چه فرق است بین قائلین به بساطه و ترکب که شما می گویی اما بناء بر بساطه، پرواضح است جامع نداریم. چرا جامع نداشته باشیم. شما بناء بر بساطه، هر چه را که تصور می کنی، ما همان را می توانیم تبدیل به فی الجمله بکنیم. هر طور تصور می کنی در متلبس فی الحال، او را ما فی الحالش را می اندازیم، فی الجمله اش می کنیم. چه فرق است. شما باز هم بناء بر بساطه می گویید ضارب وضع شده است برای زننده. زننده معنای بسیطی هست. یک تقریب این است. می گوییم بله. اعمی هم می گوید زننده معنای بسیطی هست. منتهی زننده، تحصیص نکرده است که در حال زدن هم باشد. تازه ان متلبس فی الحال که قید می خواهد، او سخت است برای بساطه. جامع که رفض القید هست، به بساطه نزدیک تر است. رفض قید است. نتوانستیم بفهمیم که ما هو الفارق که هر سه بزرگوار اصلا مفروغ عنه گرفتند. اما بناء بر بساطه، فلاجامع. پرواضح است گفتند. هم مرحوم نائینی هم مرحوم حاج شیخ اصفهانی هم مرحوم اسدمحمدباقرصدر. ما الی الان نتوانستیم بفهمیم چه فرق است بناء بر بساطه و ترکب. بناء بر بساطه هم شما می گویی وضع شده است، قائلین به فی الحال. می گوید وضع شده است برای معنای بسیطی که تلبس فی الحال دارد. خب او می گوید که وضع شده است برای معنای بسیطی که تلبس فی الجمله دارد. تغییر فی الحال به فی الجمله، اگر فی الجمله به بساطه نزدیک تر نباشد، فرقی بین فی الجمله و فی الحال نیست. و لعل این هم که مرحوم اقای خوئی فرمود، در تصویر جامع فرمود جامع ذاتی هست که عدم مبدأ نقض شده باشد. یعنی ذاتی که مبدأ دار شده است. ان ها هم همین ها را می خواهند بگویند. کلمه عدم را اورده است، مرحوم اسد محمد باقر، به کلمه عدم گیر داده است. ان ها مقصودشان همین است. ذات مبدأ دار. ذات مبدأ دار همراه دار بودن. یا ذات مبدأ دار و لو زال ان مبدأش. در ذهن ما واضح است، همان طور که مرحوم اقای خوئی هم دارد، واضح است وجود جامع بناء بر اعمی. ان ها هم که می گویند …این ها همه الفاظ است. بناء بر ترکب ذاتی که انتسب الیه بنسبه تحققیه، این ها الفاظ است. همین معنی را می خواهند بگویند. ذاتی که دارا شده است. تا ان مستقبله را نگیرد. ذاتی که دارا مبدأ شده است. حالا این دارایی باشد یا رفته باشد. بین رفته باشد و باشد، جامع است.
س: بناء بر بساطه می شود مثل رجل. ایا رجل قیدی دارد؟
ج: اصلا بناء بر فی الحال، ان قیدش بیشتر است. حصه است. او قید دارد. این رفض القید است. این به بساطه نزدیک تر است تا او….یک مقداری اش هم باید برسیم به معنای بساطه.
این مقدار که مفروغ عنه گرفتند اگر بسیط بود، فلاجامع، می گوییم ما ارتباطش را نفهمیدیم. می گوییم اگر بسیط بود، شما مقید به تلبس فی الحال را چه طور تصویر می کنید. بسیطی ها می گویند خب وضع شده است برای مبدأ لابشرط. می گوییم شما که متلبس فی الحال هستید، باید قید بیاورید. برای مبدأ لابشرط در حال تلبس. اعمی ها همین در حال را الغاء می کنند. می گویند مجرد متلبس به مبدأ. چه فرق است بین قائلین به اعم، بناء بر بساطه می گویم که مفروغ عنه گرفتند، و بین قائلین به خصوص. لعل در ذهن مرحوم اخوند….اقرب به ذهن ما همین است. نه این که لعل. یک خورده بالاتر. در ذهن مرحوم اخوند واضح بوده است وجود جامع و الا چون خودش اخصی هست، این را حتما علم می کرد، علیه ان ها می گفت اصلا جامع ندارد. چی می گویید شما. نمی رفت سراغ مقام اثبات. مقام ثبوت، مساله را تمامش می کرد.
هذا تمام الکلام در امر اول.
س:
ج: برای حالت تلبس. زمان حدوث را حساب کنید. ذاتی که حدث. ذاتی که این صفت را پیدا کرده است.
س: در لحظه اول نمی شود گفت تلبس. متلبش شد.
ج: متلبس فی الحال ها هم این اشکال را دارند. این که اشکال مشترک است. فرقی نمی کند.
این را حالا تامل بفرمایید. ما فرقی بین صحیحی ها و اعمی ها نفهمیدیم بناء بر بساطه. این که تاکید می کنم چون سیاتی که صحیح این است که معنای مشتق بسیط است. اصلا ترکب غلط است. بسیط است معنای مشتق. روی معنای صحیح که بسیط است، هر دو می توانند حرف بزنند. و بگویند وضع شده است برای این یا برای ان.
هذا فی الامر الاول.
الامر الثانی که مرحوم اخوند معمولا متعرض می شود در مباحث، باز این جا نیاورده است، ثمره النزاع است. امر ثانی این است که ثمره نزاع چیست. خب مرحوم اخوند در بحث های سابق، ثمره نزاع را می اورد. حتی به نذر هم مطرح می کرد. این جا هیچ چی از ثمره نزاع نگفته است. چه طور شده است. غفله شده است. یا ثمره را قبول نداشته است. نمی دانیم. ثمره دارد این نزاع ام لا. مرحوم اقای خوئی در محاضرات فرموده است این نزاع ثمره ندارد. انکار کرده است ثمره را برای نزاع مشتق. ایا حقیقه است در خصوص متلبس یا برای اعم. چرا. در محاضرات وقتی در ضمن ادله را بیان می کند، این را بیان کرده است. کتاب های ما صفحه دویست و هفتاد و شش است. یک جایی به عنوان مستقل بحث نکرده است ثمره النزاع. بالمناسبه در وقتی که ادله را دارد بیان می کند، ان جا قبل از حرف نائینی حرف فخر رازی در لاینال عهدی الظالمین، ان جا این ادعاء را کرده است. گفته است بحث مشتق ثمره ندارد. چرا ندارد. فرموده است که احکام شرعیه، جعل شدند به نحو قضایای حقیقیه. لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا. یعنی اگر مستطیعی پیدا شد، اذا وجد مستطیع، یجب علیه الحج. و ظاهر خطابات هم همین است. می اید. اخوند هم قبول دارد. ظاهر خطابات هم این است که الحکم یدور مدار موضوعه حدوثا و بقاء. اگر گفت صل خلف العادل یعنی اذا کان الامام عادلا، یجوز الصلاه خلفه. عادل حدوثی یجوز الصلاه حدوثا. عادل بقائی، عدالتش باقی باشد، یجوز بقاء. خب اگر احکام شرعیه این است، بحث مشتق رفت پی کارش دیگر. اگر احکام شرعیه به نحو قضایای حقیقیه است، ظاهر قضایای حقیقیه هم این است که حکم وقتی فعلی می شود که ان موضوع فعلی شود و ادامه پیدا می کند وقتی که موضوع ادامه پیدا بکند، دیگر بحث مشتق رفت کنار. منقضی هیچ جا نیستش دیگر. شاهد اورده است. گفته است لذا احدی توهم نکرده است که مثلا احکام حائض، احکام جنب، احکام مستحاضه و امثال ذلک، بعد از رفع جنابه هم باز هم باشند. کسی شک نکرده است. چون احکام جنب برای جنب بالفعل است حدوثش. بقاءش هم برای بقاء جنابه است. فاذا انقضت الجنابه، معلوم است حکم می رود. چون از اول خطاب این طور بود. گفت اذا تحقق الجنابه. اذا کنت جنبا. از اول خودش گفت اذا کنت جنبا. خب وقتی که جنابه رفت، دیگر حکم باقی باشد، معنی ندارد. بحث مشتق، ثمره ای در فقه ندارد. فرموده است که …همین دو تا مقدمه ای که عرض کردم. احکام شرعیه به نحو قضایای حقیقیه است. یعنی فرض وجود موضوع شده است. حدوثش هم تابع حدوث موضوع. بقاءش هم تابع بقاء موضوع. ظاهر خطابات این است. این طور نیست که حادث بشود، دیگر حکم باشد. نه. یدور الحکم حدوثا و بقاء مدار حدوث موضوع حدوثا و بقاء. هیچ جا دیگر ثمره ای…
س:
ج: ان قرینه می خواهد. قرینه اگر هست، باز صحیحی و اعمی، هر دو قبول دارند.
فرموده است که بحث مشتق، با این دو مقدمه ای که می گوییم، هیچ جا ثمر ندارد.
خب برای اولا صولت این حرف شکسته بشود، می گوییم چه طور می فرمایید ثمره ندارد. خودتان در متن محاضرات، بحثتان، ثمره ای که از ایضاح مرحوم اخوند نقل کرد، شما هم ان را نقل کردید و قبول کردید ان ثمره را. چه طور می گویید ثمره ندارد. چه طور شما در بحث رضاع، که ان را در تعلیقه محاضرات چند صفحه اورده است، که تقریراتش هم در کتاب النکاح، چه طور خودتان در بحث رضاع، تصریح کرده است. نگاهش بکنید همان حاشیه پاورقی محاضرات را. تصریح کرده است که حرمه ان زوجه ثانیه، مبتنی بر این است که ام الزوجه بر ثانیه صدق بکند یا نه، و این مبتنی بر بحث مشتق است. تصریح کرده است. چه طور شده است خودتان در کتاب الخمس نگاه کنید در بحث مؤونه بعد الربح، ان جا می اورد، ما ادرس هم دادیم، ان جا می گوید علی ما قرر، حقق در محلش که مشتق حقیقه است در متلبس بالمبدأ. یک فرعی را ان جا می گوید و متفرع بر همین بحث مشتق می کند. نگاه کنید در تقریرات ایشان. ان وقت ها دستگاه نبوده است که ما بیشتر پیدا بکنیم. ولی نوشتیم متتبع می تواند پیدا بکند یک موارد بیشتری را در فقه که فقهاء مبتنی کردند بحث را بر بحث مشتق. خود ایشان از کسانی هست که مبتنی کرده است و می توانید از خود ایشان هم جاهای دیگر، من اطمینان دارم جاهای دیگر هم مبتنی کرده است. منتهی نه الان و نه ان وقتی که می نوشتیم، به ذهنمان نبوده است. همین سه مورد به ذهنمان بوده است. پس معلوم می شود که ثمره دارد. و اما این که ایشان…بیانش حالا. این که ایشان می فرماید احکام شرعیه، به نحو قضایای حقیقیه است. راست است. درست است. به نحو قضایای حقیقیه هم بود، می گوید پس معنای قضایای حقیقیه یعنی فرض کرده است وجود موضوع را، تقحقق موضوع را. اذا وجد مستطیع یجب علیه الحج. و این که فرموده است که، مقدمه ثانیه، بقاء حکم، این مهم است، بقاء حکم یدور مدار بقاء موضوع. باید مستطیع ادامه پیدا کند تا وجوب حج ادامه داشته باشد، استطاعه رفت، وجوب حج می رود. همین طور هم هست. قاعده همین طور است. منتهی ما روایه خاصه داریم در باب حج که اگر تسویف کرد، من سوف، گفت باشد سال دیگر سال دیگر، یستقر علیه الحج و لو عاجز بشود. ان را دلیل داریم. ما باشیم و ظاهر اولیه، صل خلف العادل یعنی حدوثا صل خلف عادل حدوثی، بقاء صل خلف عادل بقائی. هر دو حرف متین است. ما می گوییم این ها را اعمی ها هم قبول دارند. این دو مقدمه را اعمی ها هم قبول دارند. و لکن اعمی ها می گویند که در جایی هم که مبدأ منقضی شده است، ان موضوع باقی هست. اختلاف سر این است. همان صل. صل خلف العادل، عدالتش اگر رفت، اعمی ها می گویند هنوز عادل. باقی است موضوع می گویند. شما می گویید غلط است. درست است. غلط است. از باب این که حق، متلبس فی المبدأ فی الحال است. ولی ان ها حرفشان این است که این موضوعی که حادث شده است بعد از انقضاء مبدأ، باقی هست. ان ها هم می گویند الحکم یدور مدار بقاء موضوع ولی ان ها می گویند موضوع باقی هست. می گویند این اقا هنوز عادل است بعد از انقضاء مبدأ. مثل این که شما در ان جا در ان مثال زوج، می گوید که این صغیره، صغیره که به شیر خوردن از اولی، زوجیتش رفت، می گویند هنوز زوجیتش هست، پس دومی که شیر داد، می شود ام الزوجه. ان ها می گویند مجرد تلبس….حاصل الکلام. حرف غلط است ولی ادعاء این است. ان ها می گویند مجرد تلبس بالمبدأ، منشأ می شود که این حقیقتا، حقیقتا این هنوز بهش بگوییم عادل.
س:
ج: موضوع همان مشتق است ولی می گوید مشتق، باقی هست.
صل خلف العادل، اعمی هم قبول دارد که بقاء حکم صل، یدور مدار بقاء عادل. منتهی او می گوید که چون اعمی هستیم، این الان عادل باقی هست.
س:
ج: ان ها اشکال بر مبنی هست. شما در مساله ایضاح چه می گفتید. می گفتید که اولی که شیر داد، این از زوجیه خارج شد. دومی که شیر داد، اعمی ها می گفتند هنوز زوجه. الحکم یدور مدار الموضوع حدوثا و بقاء. این را فریقین قبول دارند. منتهی اعمی ها می گویند هنوز موضوع باقی هست. متلبس بالمبدأ ها می گویند موضوع منتفی هست.
ثمره باقی هست. این که مرحوم اقای خوئی ادعاء می کند هیچ کسی در جنب، نمی گوید، همین که در ذهن شما هست، هیچ کسی در جنب نمی گوید که بعد از رفع جنابه، هنوز احکام هست، در حائض، بعد از زوال مبدأ، حیض، بعد از زوال حیض بالغسل هنوز احکام هست، راست می گویید. هیچ کسی نمی گوید این ها را. منتهی این ها می گویند قرینه دارد. شارع مقدس…اعمی ها هم که همه جا که نمی گویند موضوع باقی هست. اعمی ها در بعضی ….شاهد اوردیم. اعمی ها نمی گویند همه جا موضوع باقی هست. ولی وقتی خود شارع امد گفت من غسل را رافع جنابه قرار دادم، اعمی ها دیگر نمی گویند حالا هم که منقضی شده است جنابه، باز هم جنب. نه. غلط است اصلا. نه این که مجاز. اعمی ها که می گویند عنوان باقی هست، لولا القرینه می گویند عنوان باقی هست. اما اگر خود صاحب مساله امد گفت من این را اعتبار کردم طاهر، باز هم اعمی ها ایا می گویند که این جنب است؟ این ها گفتنی نیست. اگر مجاز باشد استعمال جنب، هم صحیحی و هم اعمی می گویند مجاز، اگر غلط است، هر دو می گویند غلط.
س: پس نزاع لفظی می شود.
ج: نه. یک مواردی نگفته است. ثمره ان جا ظاهر می شود. اگر مثلا حالا … درست نیست. مثال زدند. اگر گفت کراهه دارد بول تحت شجره مثمره، هم اعمی ها می گویند مثمره ما دام مثمره کراهه دارد. منتهی می گویند همین الان که برگ هایش هم ریخت، این هنوز مثمره هست. این عنوان باقی هست. …نه شأنی. شأنی که خصوصی ها می گویند. ان ها می گویند برای اعم وضع شده است مثمره. الان با این که ثمر ندارد، انقضی عنه المبدأ، بالفعل مثمره. ان ها می گویند بالفعل مثمره. حرف غلط است و لکن اگر بگوییم، این ثمره ای را که نقل کردند، درست است.
اگر ما بگوییم مشتق وضع شده است برای اعم، این ثمره ای را که نقل کردند، ایشان، دیگران، در باب زوجه کبیره صغیره، ثمراتی که در فقه مترتب کردند، این ثمرات مترتب است و فرمایش محاضرات را نتوانستیم بفهمیم. دیگر مقدمات تمام شد. ادامه بحث در ادله طرفین.