بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در اصل عملی بود در فرض شک که ایا مشتق حقیقه است و وضع شده است برای متلبس به مبدأ یا برای اعم. مرحوم اخوند فرمود که در یک فرض استصحاب مقتضایش ثبوت حکم است. و در فرض اخر برائت مقتضایش، نفی حکم است. کلام مرحوم اخوند را با تعلیقه محاضرات بیان کردیم.
تتمه ای که کلام مرحوم اخوند باید داشته باشد و اضافه می کنیم به کلام مرحوم اخوند، این است که در بعضی از فروض، فرض شک داخل می شود در دوران امر بین تعیین و تخییر. و در بعضی از فروض، داخل می شود در بحث علم اجمالی و موجب لزوم احتیاط است. این ها را تکمیلا عرض می کنیم.
ان که مرحوم اخوند فرمود، در جایی هست که خطاب ما شمولی باشد. احکام عدیده باشد. حالا عام شمولی، مطلق شمولی. همان که مرحوم اخوند فرمود که خطاب قبل الانقضاء، بعد الانقضاء. و اما اگر خطاب بدلی شد، حالا عام بدلی، اطلاق بدلی، اکرم عالما. این جا اگر شک کردیم که عالما برای خصوص متلبس است یا برای اعم، نتیجه اش این است که داخل می شود در دوران امر بین تعیین و تخییر. اگر عالما. اکرام کن عالمی را نه همه علماء را. عالمی را اکرام کن. یا این. بدل از او ان. و هکذا. اکرم عالما، مطلق بدلی هست. اگر مشتق وضع شده باشد برای خصوص متلبس بالمبدأ، متعین است که ما تطبیقش بکنیم بر متلبس بالمبدأ فی الحال. باید امتثالش بکنیم اکرم عالما را در مورد کسی که الان علم دارد. تعیین است. و اما اگر عالما وضع شده باشد برای اعم. برای جامع، شما مخیر هستید تطبیقش بکنی بر عالمی که متلبس است بالمبدأ فعلا و تطبیقش بکنی بر ان که انقضی عنه المبدأ. تخییر هستی. پس از نظر فنی، الان که ما شک داریم عالما، خصوص متلبس است یا جامع است، فنیا ما شک داریم در این که تکلیف ما تعیینی هست، خصوص اکرام عالم متلبس به علم فعلا. یا این که نه. به جامع خورده است که ما مخیر هستیم. دوران امر است بین تعیین و تخییر. ان وقت علی المبنی در دوران امر بین تعیین و تخییر، اگر اشتغالی شدی، این جا می گویی متلبس بالمبدأ فعلا را اکرام کن. و اگر برائتی شدی، می گویی مخیر هستی. می خواهی منقضی را اکرام کن. می خواهی متلبس را اکرام کن. در مساله فقهی، مورد ما، داخل می شود در دوران امر بین تعیین و تخییر. دیگر مخیر هستی. ازادی هست. مخیر هستی این که الان متلبس بالفعل است یا ان که علمش از بین رفته است. این هم یک فرضی که مساله فقهی، حکمش حکم دوران امر است بین تعیین و تخییر.
و ربما…گفتیم تکمیلا لکلام اخوند در مساله فقهی که گفت اصل در مساله فقهی، استصحاب است، برائت است، می گوییم یکی اش هم دوران امر بین تعیین و تخییر است. و یکی دیگر، مورد اخر این است که ربما این شک ما، که ایا مشتق، حقیقه است در خصوص متلبس یا در اعم، این موجب می شود که ما، علم اجمالی پیدا بکنیم. و باید احتیاط کنیم. کجا. یک مورد هم برای این جا مثال بزنیم. ان جا که ما دو تا حکم داریم. یک حکم بدلی. یک حکم شمولی. یک بار مولی گفته است اکرم عالما. این بدلی. وجوب اکرام دارد عالم علی البدل. یک تکلیف بیشتر نیست. یک خطاب دیگر هم داریم. اکرم کل عادل. شمولی هست. هر عادلی را می گوید باید اکرام بکنی. احکام عدیده است. عمومش شمولی هست. شما فرض بکنید الان یک عادلی دارید که انقضی عنه المبدأ. عادلی دارید که انقضی. قبلا عادل بوده است. ولی الان دیگر شراب خوار شده است مثلا. از عدالت افتاده است. ایا این عادلی که انقضی عنه المبدأ در این مثال ما، واجب است اکرامش یا واجب نیست. می گوییم اگر شک کردی که عادل، برای خصوص متلبس است یا برای اعم است، در این جا باید احتیاط بکنی. باید این عادلی را هم که انقضی عنه المبدأ، اکرامش بکنی. چرا. چون شما الان یک علم اجمالی داری. و ان علم اجمالی ات این است که یا واجب است اکرام عالم متلبس به مبدأ. اگر خصوصی شدی. اگر گفتیم که مشتق، حقیقه است در خصوص متلبس، پس ان اکرم عالما، بر ما واجب می کند خصوص اکرام عالم متلبس به مبدأ را. این یک طرف علم اجمالی ما. و یا این که مشتق، حقیقه در اعم است. اگر حقیقه در اعم است، پس واجب است اکرام عادلی که انقضی عنه المبدأ. چون گفته است اکرم کل عادل. الان علم اجمالی داریم یا منقضی عنه المبدأ وجوب اکرام دارد، اگر که اعمی بشویم. حالا اسمش را می گذاریم اعمی.
س: عالم و عادل یک نفر هستند.
ج: نه. دو نفر هستند.
اکرم عالما. اکرم کل عادل. اصلا به خارج کار نداریم. تکلیف را حالا داریم صحبت می کنیم. الان ما علم اجمالی داریم. ان بحث مشتق سبب می شود که ما الان یک علم اجمالی پیدا کنیم. علم اجمالی پیدا کنیم یا واجب است اکرام عادلی که انقضی عنه المبدأ. چون گفته است اکرم کل عادل. عادلی که انقضی….اگر اعمی شدیم، عادل انقضی وجوب اکرام دارد. علم اجمالی دارم یا عادلی که انقضی عن المبدأ واجب الاکرام است. و یا. طرف اخر. یا واجب است اکرام عالم خصوص متلبس به مبدأ. ان طرف. دو تا خطاب است. اکرم عالما. اکرم کل عادل. یکی بدلی. یکی شمولی. الان من علم اجمالی دارم بر اثر این که این جا شک دارم، علم اجمالی پیدا می کنم یا واجب است اکرام عادلی که انقضی. اگر واقعا اعم حق باشد. یا واجب است اکرام عالم متلبس اگر اخصی حق باشد. حق ندارم ان را بر منقضی تطبیقش بکنم. اکرم عالما. باید بر خصوص متلبس امتثالش بکنم. دوران امر است که مشتق، برای اعم باشد. فیجب اکرام عادلی که انقضی. یا برای خصوص وضع شده است، فیجب اکرام عالمی که تلبس. دو طرف دارد این علم اجمالی من. فیجب علی احد الامرین. یا اکرام عادل انقضی واجب شده است بر من اگر اعمی هستیم. یا واجب شده است اکرام عالم متلبس، اگر اخصی شدیم. این علم اجمالی، به ما می گوید احتیاط کن. احتیاطش به چی هست. احتیاطش به این است که ما در اکرم عالما، تطبیقش بکنیم بر متلبس. لا بر منقضی. در اکرم کل عادل، تطبیقش بر منقضی هم بکنیم. منقضی را هم. ان که عدالتش منقضی شده است، او را هم اکرام بکنیم. این است که گه گاهی این بحث ما، هل المشتق حقیقه فی خصوص المتلبس او فی الاعم، گه گاهی، منشأ می شود برای وجوب احتیاط به مقتضای علم اجمالی که بر اثر این شک ایجاد می شود. حاصل الکلام: چهار مورد را ما بیان کردیم. در بعضی از مواردش، در بعضی از موارد، این شبهه ما، مورد استصحاب بقاء حکم است. در بعضی از مورد، این شبهه ما، شک ما، منشأ جریان برائت است. که این دو تا را دیروز گفتیم. در بعضی از این موارد، این شبهه ما، سبب می شود که مورد داخل بشود در دوران امر بین تعیین و تخییر که اختلافی هست. بعضی ها احتیاطی هستند. بعضی ها برائتی هستند. و در بعضی از موارد این شبهه ما منشأ می شود که علم اجمالی پیدا بکنیم و مقتضای علم اجمالی، وجوب احتیاط باشد. این که مرحوم اخوند فرموده است مقتضای اصل عملی، یختلف باختلاف موارد، این حرف حقی هست. اما نه این که یختلف فقط بعضی از جاها برائه است، بعضی از جاها استصحاب است. نه. اوسع از این است. یختلف. درست است. ولی بعضی از جاها برائه است. بعضی از جاها استصحاب است. بعضی جاها دوران بین تعیین و تخییر است. بعضی جاها علم اجمالی هست. همان کلام، کلام حقی هست که اصل عملی در این بحث ما، یختلف باختلاف الموارد.
س:
ج: این علم اجمالی، خصیصه اش این است که باید دراز بکشی و درباره اش فکر بکنید تا بیابید. می دانید رئیس علم اجمالی اغاضیاء بوده است که کارش همین بوده است و فکر می کرده است. باید فکر بکنید تا روشن بشود.
س:
ج: حالا ما می خواهیم یک جایی پیدا کنیم که علم اجمالی اش دیگر صاف است. ان موارد گیر دارد. ان ها را رهایش کنید.
س:
ج: اکرم عالما اگر متلبس مراد باشد، اگر حق باشد، وجوب اکرام امده است روی عالم متلبس فی الحال. اگر اعم باشد، آن یکی امده است روی اعم. اعم بودن او، ان وقت، اخص بودن این، علم اجمالی را درست می کند. عرض کردم نیاز به تفکر دارد. فکرش بکنید، همین طور است.
در ذهنم از قدیم این است که مرحوم اسدمحمدباقر هم این طور چیزها را دارد. بیان کرده است. برای تشریح ذهن خوب است.
س:
ج: قدر متیقن نداریم. هر کدامش مشکوک است. شاید اعمی حق باشد. عالم متلبس وجوب نداشته باشد. جامع وجوب داشته باشد. شاید اعمی باطل باشد، پس اکرم کل عالم، فقط متلبس ها واجب الاکرام باشند. هیچ متیقنی نداریم.
غالبا این طور است. بحث علم اجمالی بحث عقلی هست. بحث فکری هست. رویش فکر بکنید، بهش می رسید.
هذا تمام الکلام در اموری که مرحوم اخوند گفت قبل از ورود در بحث، ان ها را مقدم می کنیم. مقدمه بحثش. بعد وارد بحث شده است. و لکن دو تا امر دیگر هم هست که مرحوم اخوند در مشابهاتش این دو امر را متعرض می شد. چه طور شده است این جا متعرض نشده است، نفهمیدیم.
یک امر این است که خب، قائلین به اخص، وضع برای متلبس فی الحال، ان ها مشکل جامعی ندارند این جا. این جا مثل صحیح و اعم نیست. در صحیح و اعم، هم صحیحی ها مشکل جامعی داشتند، هم اعمی ها. نه. المتلبس بالمبدأ فی الحال، همه مصادیق را می گیرد. مشکل جامعی ندارد. و اما بناء بر این که معنای مشتق اعم باشد، این مشکل دارد از اولش. اصلا ما جامعی…باید اول ثابت بکنیم یک جامعی بین متلبس بالمبدأ و انقضی عنه المبدأ، جامع اصلا داریم تا نوبت به این بحث برسد یا جامع نداریم. چه طور مرحوم اخوند در بحث صحیح و اعم، یک امری را منعقد کرد فی تصویر الجامع. بعد هم گفت اعمی ها چون جامع ندارند، حرفشان غلط است از ریشه. این جا هم بایستی بحث را منعقد می کرد که اصلا اعمی ها، ایا جامع می توانند تصویر بکنند یا نه.
مرحوم نائینی از کسانی هست که این بحث را مطرح کرده است و فرموده است بناء بر اعمی ها اصلا تصویر جامع چون امکان ندارد، قول به اعمی غلط است. مرحوم نائینی فرموده است که ما جامع بین متلبس بالمبدأ فی الحال و المنقضی عنه المبدأ، ما جامع نداریم. اصلا این قول اعمی، ثبوتا غلط است. برهان دیگر ما نیاز نداریم. گفته است اگر ان برهان… ان برهان های ما را اصلا ممکن است مناقشه بکند. تبادر. عدم صحه سلب. ان ها وجدانیات است. ممکن است اعمی ها ان ها را مناقشه کنند. ولی این برهان دارد. برهان عقلی دارد. جامع در این جا قابل تصویر نیست. چون جامع تصویر نمی شود بین المتلبس بالمبدأ فی الحال و المنقضی عنه المبدأ، چون جامع تصویر نمی شود، قول اعمی از این جهه باطل است بالبرهان. کسی هم ادعاء هم نکرده است، جای ادعاء هم ندارد که بگویند اقا مشتق مشترک لفظی است اصلا. دوبار وضع شده است. یکی برای متلبس بالمبدأ فی الحال. یکی برای المنقضی عنه المبدأ. مشترک لفظی باشد مثلا. گفته است این را کسی ادعاء نکرده است. اعمی ها می گویند برای جامع وضع شده است. گفتن هم ندارد ما هیئه مشتق دوبار وضع شده باشد، این هم حرف موهومی هست. پس اگر مخالفین درست باشد، باید به نحو مشترک معنوی باشد. مشترک معنوی هم نیاز به جامع دارد و این جا جامع قابل تصویر نیست. فرموده است که در بحث مشتق، یک بحثی هست. در مشتق یک بحثی هست که مرحوم اخوند در تنبیهات اورده است. و ان بحث این است که ایا مشتق معنایش بسیط است یا مرکب است. فرموده است، مرحوم نائینی، بناء بر بساطه، بسیط است اصلا. معنای بسیطیه، جامع معنی ندارد. جامع، فرع بر ترکب است. که یکی جامع باشد، یکی خصوصیات. او بسیط است. معنای مشتق، جامع معنی ندارد بناء بر بساطه. جامع دارد یعنی دو تا معنی هستند. یکی جامع، یکی خصوصیه. اصلا معنای مشتق، بسیط است فرموده. بناء بر ترکب هم فرموده است که ما جامعی نداریم. ان چه که در تصویر جامع گفته شده است، ایشان مقداری اش را بیان کرده است. ما هم کلش را بیان می کنیم. چهار تا تصویر برای جامع گفته شده است. به بعضی هایش مرحوم نائینی اشاره کرده است و رد کرده است. بعضی دیگرش در محاضرات است. که قبول کرده است.
س:
ج: می خواستیم سه تا بیشتر نگوییم. یکی اش یک کمی گیر داشت. دیگر از دهانمان در امد همان چهار تا.
جامع اولی این است که بگوییم هیئه مشتق، وضع شده است برای المتلبس فی زمان. المتلبس فی زمان، جامع بین المتلبس بالمبدأ فی زمان الحال و المتلبس بالمبدأ فی زمان الماضی. المتلبس بالمبدأ فی زمان. جامع است بین متلبس فعلی و متلبس سابق. هر دو متلبس اند فی زمان. خب این اشکالش پر واضح است. اولا المتلبس بالمبدأ فی زمان، خب استقبال را هم می گیرد. با این که نسبه به استقبال، همه می گویند مجاز است. المتلبس بالمبدأ فی زمان، استقبال را هم می گیرد. این جامع غلط است. بله. شما باز می توانی یک قید هم بزنی. المتلبس بالمبدأ فی زمان غیر المستقبل. تا بشود جامع بین ماضی و حال. می شود این تقیید را زد. و لکن اشکال مهمش این است که زمان، جزء معنای اسماء نیست. زمان جزء معانی افعال نبود. حالا ان جا محل اختلاف بود. فوقش. اما در اسماء احدی نگفته است که زمان، جزء معنی باشد. قید معنی باشد. پس این جامع المتلبس فی زمان، این غلط است. چون زمان، جزء معنای اسم نیست. از هیئات مشتقات، زمان به ذهن نمی اید. زننده. پولدار. این ها…قضیه حملیه تشکیل نمی دهد. همین زننده. لفظ زننده را شما می شنوید، زمان به ذهن نمی اید. پرواضح است. خب این جامع غلط است.
تصویر دوم که برای جامع گفتند، گفتند که جامع بین متلبس بالمبدأ فی الحال و المتلبس به سابقا، جامعش، ذاتی که عدم مبدأ در او نقض شده است. عدم مبدأ نقض شده است. ذاتی که عدم مبدأ در او نقض شده است. تبدیل به وجود شده است. ضارب وضع شده است برای ذات، زیدی که، عدم ضرب در حق او نقض شده است. عدم، تبدیل به وجود شده است. تا مستقبل را نگیرد. ذاتی که انتقض فیه عدم المبدأ. خب ان هم که منقضی هم، عدم مبدأ در او نقض شده است در منقضی هم. در حال هم که واضح است که نقض شده است. این مستقبل را نمی گیرد. ان دو تا گیر را ندارد. چون در مستقبل، هنوز نقض نشده است عدم مبدأ. مستقبل است. در اینده نقضی می شود. نقض نشده است. زمان را هم که نیاوردیم در این معنی تا بگویی زمان جزء معنی نیست. نه. ما از زمان صحبت نکردیم. ذات انتقض فیه عدم المبدأ بالمبدأ. تبدل فی حقه عدم المبدأ بالمبدأ. زمان را هم که اخذ نکردیم. از ان دو تا اشکال، فارغ است.
و لکن به ذهن می اید که این ها هم خلاف ارتکاز است. مردم از مشتقات، ذات را می فهمند. زننده، یک کسی به ذهنشان می اید. غیر از زدن است. زننده. یک کسی به ذهن می اید. ذات به ذهن می اید. اما ذاتی که عدم مبدأ در او…عدم به ذهن بیاید. عدم مبدل به وجود شده است. عدم ضرب…ذاتی که عدم ضرب در او مبدل به ضرب شده است، این ها خلاف ارتکاز است. این ها منسوجات خیال، اقرب است تا واقع. ما نمی خواهیم یک جامع عقلانی درست کنیم. یک جامع ببافیم. ما می خواهیم یک جامعی را درست کنیم که صلاحیه موضوع له بودن را هم داشته باشد. گفتنی باشد که این لفظ برای این معنی وضع شده باشد. این باید گفتنی باشد. گفتنی نیست بگوییم ضارب وضع شده است برای ذاتی که عدم مبدأ در حقش نقض شده است. ما دنبال مجرد جامع نیستیم. می خواهیم یک جامعی پیدا کنیم که ان جامع، گفتنی باشد. صلاحیه داشته باشد که بگوییم او موضوع له است. ما دنبال جامع عقلانی نیستیم. این هم ثانیا که گفتنی نیست. در محاضرات همین را هم اورده است. عدم مبدأ را اورده است.
ثالثا. در محاضرات فرموده است که لزومی ندارد که ما…
س:
ج: انتقض که مشتق نیست. … ما منتقض را نگفتیم. انتقض. تبدل. من عوضش کردم تا ان اشکال را نکنید. تبدل. مبدل شده است عدمش به وجود. خرج عدم مبدأ در حقش من العدم الی الوجود.
سومین جامعی را که در محاضرات فرموده است، فرموده است که لزومی ندارد که ما، جامع ذاتی پیدا بکنیم تا شما بگویید اقا مثلا جامع ذاتی میسر نیست. این کلمه در ادامه روشن خواهد شد. ما دنبال جامع ذاتی نیستیم. ما یک جامعی می خواهیم. و لو جامع انتزاعی. خب جامع انتزاعی هم در این جا تصویر می شود. لفظ مشتق وضع شده باشد برای احدهما من المتلبس بالمبدأ فی الحال او انقضی. برای احدهما وضع شده باشد. احدهما جامع انتزاعی این دو تا هست. متلبس بالمبدأ فی الحال، احدهما هست. انقضی عنه المبدأ هم احدهما اخر است. مشتق وضع شده است برای احدهما من المتلبس فعلا او انقضی. فرموده است ما می توانیم که یک جامع انتزاعی درست بکنیم که این احدهما را…خب جامع انتزاعی یک گیر دارد. خودش متوجه است. اگر بناء باشد برای جامع انتزاعی وضع بکند، ان وقت استعمالش در خصوص او، در خصوص این، می شود مجاز. تکمیل کرده است. فرموده است احدهما را واضع تصور می کند، جامع انتزاعی. بعد از زاویه احدهما، می بیند متلبس را. می بیند منقضی را. از قبیل وضع عام، موضوع له خاص. چه طور در وضع عام موضوع له خاص این طور می گفتید. عام را لحاظ می کند، از زاویه او، خصوصات را می بیند. بعد لفظ را برای خصوصات وضع می کند. وضع عام، موضوع له خاص. فرموده است این جا هم واضع همین کار را می کند. احدهما را می بیند. لحاظ می کند. احدهما را مرآه قرار می دهد برای خصوص متلبس و خصوص منقضی و لفظ را وضع می کند برای خصوصات. این هم حل کرده است مطلب را به این بیان.
و لکن به ذهن می اید که نه. این هم خلاف ارتکاز است. لازمه فرمایش ایشان این است که ما دو تا موضوع له داشته باشیم. در وضع عام موضوع له خاص، موضوع له ها تعدد پیدا می کند. موضوع له ها می شود خاص. لازمه این جامعی را که ایشان می گوید…به عباره اخری می گوییم این که شما می گویی احدهما، ایا احدهما موضوع له است. این که خلاف ارتکاز است. از ضارب، احدهما به ذهن نمی اید. اگر می گویید احدهما ملحوظ است عند الوضع، خودش موضوع له نیست، مرآه است برای خصوصات، که ظاهر کلامش این است، مرآه است برای خصوصات، خصوصات موضوع له است، این لازمه اش اشتراک لفظی است.
س:
ج: از ضارب احد المفهومین را می فهمید یا از ضارب، احد الامرین به ذهن نمی اید. ضارب یعنی زننده. احد الامرین به ذهن نمی اید.
خودش متوجه بوده است. احدهما را نمی گوید موضوع له است. می گوید احدهما مرآه است برای خصوص کل منهما. ان ها موضوع له اند. اشکال این است که این لازمه اش اشتراک لفظی است. اشتراک لفظی مضافا به این که کسی نگفته است، این هم خلاف ارتکاز است. که زننده، هیئه فاعل، دو تا وضع داشته باشد. و لو در یک حال. نه این که دوبار تصور…و لو به یک تصور. این خلاف ارتکاز است که زننده، دو تا وضع داشته باشد. یک وضع برای منقضی. اگر قول منقضی ها درست باشد، از باب مشترک معنوی باید درست باشد. دو تا وضع داشته باشد، این خلاف ارتکاز است.
خب این هم تصویر سومی که در محاضرات فرموده است.
تصویر چهارمی که در مقام است، این است که بگوییم جامع ما عبارت است از ذات. ذاتی که متلبس شده است به مبدأ، ذاتی که منتسب شده است به او مبدأ بنسبه تحققیه. شبیه ان که در فعل ماضی می گفتند. منتهی در فعل ماضی، مبدأ را اسناد می دادیم به ذات بنسبه تحققیه. ضرب را اسناد می دادیم به فاعل. این جا نه. فاعل رکن است. ذاتی که ان مبدأ منتسب به فاعل، این ذاتی که انتسب الیه المبدأ. جامع ما، ذات انتسب الیه المبدأ بنسبه تحققیه. چرا می گوییم بنسبه تحققیه. تا مستقبل را خارج بکنیم. در مستقبل هم ذات انتسب الیه المبدأ. منتهی ان جا نسبتش محقق نشده است. ذات انتسب الیه المبدأ بنسبه تحققیه. متلبس فی الحال، ذات انتسب الیه المبدأ بنسبه تحققیه. منقضی عنه المبدأ هم او هم ذات. ما زمان را که نیاوردیم. ذات انتسب الیه المبدأ بنسبه تحققیه. جامع است. الذات المنستب الیه المبدأ بنسبه تحققیه. این جامع بین متلبس فی الحال و منقضی عنه المبدأ.
س:
ج: در ترکب ذات رکن است. این حرف نائینی درست است. چون قابل حمل است، باید ذات را بیاوریم.
شبیه فعل ماضی با ان اختلافی که دارد. ان جا مبدأ رکن بود. می گفتیم مبدأ انتسب الی فاعل. این جا ذات رکن است. ذات انتسب الیه المبدأ بنسبه تحققیه. ذات منتسب الیه المبدأ بنسبه تحققیه. اشکال کردند بر این جامع. گفتند اگر بناء باشد معنای مشتق ذات انتسب الیه المبدأ بنسبه تحققیه باشد، لازمه اش این است که استعمال مشتق در من یتلبس فی المستقبل، غلط باشد. چون ان جا نسبه تحققیه ندارد. کما این که فعل ماضی، استعمالش در معنای استقبالی، غلط است. ان که در اینده می ایستد، غلط است بگوییم قام زید و لو این که قرینه بیاوریم. قام زید بگوییم قام زید غدا. غلط است. حتما باید بگویید یقوم زید غدا. چه طور در ماضی، استعمالش در معنای مضارع، که ان هم همین است معنایش، غلط است، این جا هم لازمه اش این است که استعمال مشتق در متلبس استقبالی غلط باشد. نتوانیم بگوییم زید ضارب در وقتی که فردا ضارب می شود. باید این غلط باشد. نتوانیم بگوییم زید ضارب. زید ضارب. الان داریم. الان بگوییم زید مجتهد است، از باب این که چند سال دیگر مجتهد می شود.
س:
ج: استعمال مشتق در من سیتلبس صحیح است ولی مجاز است. ما خیلی صفات را الان اطلاق می کنیم در حالی که ندارد. به ما می گوید ما که الان نیستیم، می گوید تو به همین زودی می شوی. عنایتش. تو چی اش را داری. عرضه اش را داری. ریشه اش را داری. الان مجتهدی. این طور می گویند. صحیح است.
ملاحظه بفرمایید. ما همین وجه را می خواهیم درستش بکنیم و از این اشکال هم جواب بدهیم.