اصول ـ جلسه ۰۲۹ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در حال تلبس تمام شد.

حاصل این شد که در بحث مشتق، بحث در این است که ایا مشتق، وضع شده است برای متلبس در حالی که تلبسش هم هست. متلبس در حال تلبس. که قائلین به اختصاص به مشتق به متلبس می گویند. یا این که مشتق وضع شده است برای المتلبس سواء این که در حال تلبس هم باشد یا او زال عنه التلبس. این بحث شبیه همان بحث صحیح و اعم است که ایا اسامی عبادات و معاملات برای خصوص صحیح وضع شده است یا برای اعم. این هم شبیه همان است. مشتق، کاری به جری و حمل و این ها ما نداریم. بحث بحث کیفیه وضع است. واضع برای چی وضع کرده است. مسلما باید یک المتلبسی باشد. تلبس نباشد، سیتلبس، او مجاز است. او را بحث نداریم. مشتق وضع شده است برای متلبس به قول مرحوم اغاضیاء توأم با تلبس. در حال تلبس یا وضع شده است برای المتلبس سواء این که در حال تلبس باشد یا انقضی عنه التلبس است. بحث در این است. پر واضح است که حال یعنی حال تلبس. یک حالت است. کیفیه است. مرحوم اخوند در تقریراتش فرموده است که این حال، زمان نیست. این همان است که می گویند عموم یا زمانی هست یا احوالی، احوال در مقابل زمان است. عموم احوالی اطلاق احوالی می گویند، این حال مراد ان حال است. حالت. حالت تلبس. توأم با تلبس. همراه با تلبس که البته بعد دوباره جریش بر متلبس حقیقه می شود بناء بر ان قول بر ما انقضی مجاز می شود. ان ها بعدش هست. ما کار به ان جری و این ها نداریم. این جری را که اوردیم، برای توضیح زید کان ضاربا امس، شاهد اخوند را می خواستیم توضیح دهیم که می گفت کان ضاربا امس حقیقه است. چون جری به لحاظ حال تلبس است یعنی شما ضارب را اطلاق کردی بر متلبس به ضرب در حالی که تلبس دارد. جری به لحاظ حال تلبس یعنی این. این ها متفرع بر ان وضع است. وضع شده است مشتقات برای المتلبس. استقبالی که لم یتلبس است، مجاز است بلااشکال. متلبس حال تلبس یک نظر. متلبس ما یک نظر اخر که اعمی ها هستند. حالا کلمه حال هم در بعضی از عبارات امده است. خصوصیه ندارد که کلمه حال که اخوند حال را اورده است. سابقین هم اوردند حال را. شما می توانید حال را بیاندازید. بگویید ایا مشتق وضع شده است برای متلبس به مبدأ مع فعلیه ان مبدأ. با مبدأ فعلی. با مبدأ فعلی. این هم همان را می رساند. مهم این است که ایا موضوع له مشتق، المتلبس فی الجمله است یا المتلبس مقیدا به فعلیه ان تلبس. فعلیه گسترده. ممکن است شأنیه داشته باشد مبدأش ولی فعلیه به همان مبدأ شأنی باز. که قبلا داستانش گذشت. بحث در کلمه حال به ذهن ما واضح است و ان چه را که مرحوم اخوند فرموده است، کلام متینی هست.

امر اخری که مرحوم اخوند مطرح کرده است که متعارف هم هست، قبل از ورود در بحث، مقتضای اصل را بیان می کنند که اگر ادله آتی قاصر بود، ان اصل مرجع ما باشد. ایا اصلی در این مساله داریم لیکون مرجعا عند قصور الادله عند الشک یا اصلی نداریم.

مرحوم اخوند فرموده است که ما در مساله، یعنی مساله اصولی، اصلی نداریم که برای ما مشخص کند، بیان کند که موضوع له خصوص است یا عموم. گفته است اصلی نداریم. کسی نگوید که خصوص خلاف اصل است. مشتق وضع شده باشد برای خصوص متلبس حالی که تلبس دارد، در حالی که دارد می زند، ضارب برای این وضع شده است، کسی توهم نکند که این کلفه زائده است. این موؤنه زائده است. اصل عدم اخذ این خصوصیه است. نتیجه می گیرد پس موضوع له اعم است. کلام در این است که ایا موضوع له خاص است یا عام. اصل عدم خصوصیه. ثابت کند عام را. کسی این را نگوید. چرا. خب اولا این اصل، عدم خصوصیه، لازمه عقلی اش این است که پس برای عام وضع شده است. حکم شرعی ندارد. ما بحثمان در وضع است. وضع شده است برای خصوص یا نه. شما بگو اصل این است که برای خصوص وضع نشده است. اما متکلم استعمال کرده است در عام، پس در عموم حجه است، حجه حکم شرعی هست، این را هم که ثابت نمی کند. استعمال در عموم را ثابت نمی کند تا چه برسد وضع برای عموم را. این اصل عملی به عنوان استصحاب اثر شرعی ندارد. اثر شرعی، حجیه است. حجیه برای استعمال در عموم است. اصل این است که واضع خصوصیه را اخذ نکرده است، این اثبات نمی کند که مولی استعمال کرده است در عموم. پس عموم حجه است. نه. این ها اصل مثب است. مضافا ثانیا که اصل عدم خصوصیه، معارض است به اصل عدم عمومیه. عموم هم نیاز به لحاظ دارد. اگر بناء باشد وضع بکند واضع هیئه مشتق را برای عام، معنایش این است که لحاظ کرده است متلبس فی الجمله. متلبسی که جامع است بین بالفعل و ما انقضی. خب این لحاظ جامع هم مسبوق به عدم است. شک داریم که لحاظ کرده است جامع را یا نه، استصحاب می گوید که این جامع را لحاظ نکرده است. اولا این اصل قاصر است من حیث المتقضی. ادله استصحاب نمی گیردش. ثانیا این اصل مبتلی به مانع است که معارض باشد. این که مرحوم اخوند فرموده است. خب ادامه اش، ان قلت. اگر کسی بگوید این اصل عدم خصوصیه، این اصل عقلائی هست. این استصحاب نیست تا شما بگویید که مثبت است. این اصل اصل عقلائی هست. اصول عقلائیه از امارات اند. مثبتات امارات حجه اند. این است که اشکال قصور مقتضی ناتمام است. مثلا حالا. ادامه بدهد. ادعاء کند. که اصل عدم خصوصیه، یک اصل عقلائی هست. عقلاء به این مراجعه می کنند. پس اصل عدم عموم را هم جاری نمی دانند. اگر عقلاء به این عمل می کنند، یعنی پس ان را هم جاری نمی دانند. هم اشکال اثر شرعی مرتفع می شود هم اشکال معارضه. یک کسی این طور ادعاء کند. می گوید در دوران امر بین الوضع للحصه او للعموم، عقلاء یک اصلی دارند. اصل این است که برای حصه، وضع نشده است. ان قلت. قلت که این هم بله. این ادعاء بلادلیل است. مرحوم اخوند در چند جای کفایه، فرموده است اصول عقلائیه در مواردی جاری می شود که شک در مراد داریم. معنای حقیقی روشن است. معنای مجازی روشن است. نمی دانی در معنای حقیقی استعمال کرده است. اراده کرده است معنای حقیقی را یا نه، اصاله الحقیقه می گوید اراده کرده است معنای حقیقی را. اصول عقلائیه، در موارد شک در مراد است. و برای کشف مراد است. همین طور است. اصول عقلائیه دلیلش سیره عقلاء است. سیره عقلاء عمل است. عقلاء عملشان برای مرادات است. در جایی که معنای حقیقی روشن است، معنای مجازی روشن است، عمل طبق معنای حقیقی عمل می کنند. اصاله الحقیقه را کاشف از مراد می دانند. چون اگر کاشف از مراد نبود که عمل نمی کرد. سیره عقلاء عمل است. عمل نیاز به کشف از مراد دارد. اکتشاف مراد دارد. و اما این که وضع برای چه شده است، ربطی به عمل ندارد. این جا سیره وجود ندارد که سیره عقلاء این باشد که عند دوران الامر بین الوضع للحصه او للجامع، بگویند اصل عدم خصوصیه است. نتیجه بگیرند وضع برای جامع را. نه. این عمل نیست. سیره معنی ندارد این جا. شاید مرحوم اخوند که این جا سیره را مطرح نکرده است، به خاطر همین بوده است. واضح است که سیره این جا در کار نیست. کجا سیره عقلاء این است که اگر شک بکنند که ایا واضع برای خصوص حصه وضع کرده است یا برای جامع، این جا بگویند قاعده این است که برای جامع وضع کرده است. قاعده این است که برای خصوص وضع نکرده است. چون این ربطی به عمل ندارد، ما از کجا این ها را کشف می کنیم. در مراد چون مراد است، داستان داستان عمل است. نکته اش را دریابید. دارند عمل می کنند طبق اصاله الحقیقه. پس ما می گوییم عقلاء می گویند اصاله الحقیقه. می گویند ان ها، عملی هست. با عملشان می گویند. اما در جایی که عمل صحبت نیست. مثل بحث ما. صحبت عمل نیست. صحبت وضع واضع است. برای چی وضع کرده است. این جا سیره، تمسک به سیره، معنی ندارد. گذشته این که، مضافا، این هم بعید است، به چه وجهی عقلاء در دوران امر بین الوضع للحصه او للاعم، به چه بیانی، به چه مبرری، به چه نکته ای، عقلاء می گویند که برای خصوصیه وضع نکرده است. نه. واضع گاهی برای خصوصیه وضع می کند. گاهی برای جامع وضع می کند. وجهی ندارد. نکته ندارد که عقلاء این را بگویند. حالا از عمل گذشتیم. این طور قانونی داشته باشند عقلاء که عند دوران امر بین الوضع للحصه او للجامع، قاعده شان این باشد که برای جامع وضع شده باشد. به چه نکته ای. نکته ندارد که. این است که این اصاله عدم الخصوصیه، اصل عقلائی نیست بلااشکال. اگر جا داشته باشد اصل عملی هم، اصل عملی اش هم دو تا اشکال دارد. اولا مقتضی ندارد. اثر شرعی ندارد. ثانیا معارض دارد. نتیجه می گیرد پس فی المساله. به نظرم این کلمه در کفایه هست. لااصل فی المساله. در مساله اصولی ما اصل نداریم. که معین کند ان طرف را یا این طرف را.

س:

ج: اصل موضوعی حکمی هم غلط است. فی نفس المساله. مساله ما چی هست. ایا مشتق برای حصه وضع شده است یا برای جامع. می گوید که ما یک اصلی نداریم که ان طرف را تعیین کند یا این طرف را. کسی بگوید اصل عدم خصوصیه که داریم. می گوید اصل عدم خصوصیه مجال ندارد.

و اما این مساله ما که اصولی هست، منشأ مساله فقهی هم می شود. اما در ناحیه مساله فقهی. یک حکمی رسیده است مساله فرعی. به ما گفته است اکرم العلماء. این که الان به ما گفته است اکرم العلماء، چون شک داریم علماء برای چی وضع شده است، ما شک پیدا می کنیم در حکم فعلی. شک می کنیم ان که عالم متلبس بالمبدأ فی الحال، این وجوب اکرام دارد. این را بحث نداریم. اما عالمی که انقضی عنه المبدأ، شک در مساله فقهی اش داریم که ایا وجوب دارد یا ندارد. ما مساله اصولی ما، پایه است برای مساله فقهی. اگر مساله اصولی را حل کنیم، فقهی هم حل شد. شما گفتی علماء وضع شده است برای اعم. تمام شد دیگر. اکرم العلماء هم حل است. اما اگر مساله اصولی را حل نکنیم، پس ما در خطابات چه کار بکنیم. مولی گفته است اکرم العلماء. ایا وجوب اکرام علماء، ما انقضی را می گیرد یا نه، شک به حال خودش باقی می ماند. این است که مرحوم اخوند رفته است سراغ اصل در مساله فقهی که این مساله اصولی، اساس ان مساله فقهی هست. که اگر مساله اصولی را حل کنی، نوبت به او نمی رسد. ولی اگر حل نکردی، که نتوانستیم حل کنیم، گفتیم لااصل فی المساله، نوبت می رسد به بررسی مساله فقهی. مساله فقهی را چه طور حل کنیم. مرحوم اخوند فرموده است در مساله فقهی، یختلف باختلاف الموارد.

س:

ج: نمی گوید اصل موضوعی. می گوید اصل در نفس مساله. نفس مساله، مساله اصولی هست. که پایه برای مساله فقهی هست. …الان که ما می رسیم، در مساله فقهی هم می رویم سراغ اصل موضوعی. می بینید در مساله فقهی، هم جای اصل حکمی هست هم جای اصل موضوعی هست.

مرحوم اخوند فرموده است و اما در مساله فقهی، یختلف باختلاف الموارد. تاره حکم شارع امد در وقتی که حکم شارع امد، این متلبس به مبدأ بود. عالم بود. گفت اکرم العلماء. این شخص وجوب اکرام پیدا کرد. در استمرار و ادامه، چون اکرم العلماء استمرار دارد، در ادامه این علمش از دست رفت. انقضی عنه المبدأ. گفته است این جا مقتضای اصل عملی، بقاء وجوب اکرام است. این اقا قبلا وجوب اکرام داشت. متلبس بالمبدأ بود. الان شک دارم وجوب رفت یا نه، استصحاب می گوید وجوب باقی هست. و اما مولی گفت اکرم العلماء. حینی که تکلیف متوجه به من شد، این انقضی بود اصلا. همان وقت این انقضی عنه المبدأ بود. سابق ها که تکلیفی نبود، شانسی نداشت بنده خدا. امر به اکرام نیامده بود. این عالم جلیل القدری بود. الان که اکرم العلماء امده است، انقضی عنه المبدأ است. مرحوم اخوند می گوید این جا شما شک داری در وجوب اکرامش. چون شک در وجوب اکرامش داری، مجرای برائت است. برائت می گوید که لایجب الاکرام. یختلف اصل در مساله فقهی که چه کنم. عملم چی هست. این دیگر ربطی به بحث مساله اصولی ندارد. چه کار باید بکنم. از افعال مکلفین داریم بحث می کنیم. مرحوم اخوند فرموده است یختلف به اختلاف موارد. بعضی از جاها، استصحاب است. بعضی از موارد برائت است و مطلب را تمام کرده است. البته یک جایی هم ممکن است احتیاط باشد. مورد از موارد احتیاط است. شارع ان جا راضی به ترک احتیاط نیست. خب ان جا باید احتیاط کرد. ولی مساله فقهی، باید ببینیم میزان اصل عملی برش کدام میزان منطبق است. این ها از باب مثال است که زده است. این درست می گوید مرحوم اخوند. در مساله فقهی، یختلف باختلاف الموارد. خب مساله فقهی را مرحوم اخوند گفت یختلف و استصحاب را هم فی الجمله قبول کرد. بعضی ها اشکال کردند گفتند اصلا این موارد جای استصحاب نیست. نه استصحاب موضوعی نه استصحاب حکمی. در مساله فقهی، مجالی برای استصحاب نیست. در مساله فقهی، اگر از مذاق شریعه کشف کردی جای احتیاط است، فبها. و گرنه، در مساله فقهی، دائما، مجرای برائت است. استصحاب مجال ندارد. چرا. فرمودند مساله فقهی ما، داخل می شود در بحث استصحاب در شبهات مفهومیه. مساله ما صغرای استصحاب در شبهات مفهومیه است. خودش یک بحثی هست. ایا در شبهات مفهومیه، استصحاب جاری می شود یا نمی شود. بعضی ها می گویند که در شبهات مفهومیه، مجالی برای استصحاب نیست. مثالش غروب الشمس. مفهومش مردد است که ایا استتار قرص است یا ذهاب الحمره المشرقیه. الان بین استتار قرص و ذهاب حمره مشرقیه، شک دارم ایا امساک واجب است یا نه. گفتند شما نمی توانی استصحاب بکنی این جا. نه استصحاب موضوعی. استصحاب کنی بقاء نهار را. و نه استصحاب حکمی. وجوب امساک را. لامجال برای استصحاب…این را مرحوم شیخ انصاری هم در رسائل دارد. ما از مرحوم اخوند پیدا نکردیم این بحث را. همین که این جا استصحاب را جاری کرده است، گفتیم که اخوند، از کسانی هست که در شبهات مفهومیه، استصحاب را جاری می داند. تصریحش را پیدا نکردیم. از شیخ تصریحش را پیدا کردیم. می گوید جاری نیست. ولی از اخوند پیدا نکردیم. حالا شما بچرخید. بحث ما الان از صغریات استصحاب در شبهات مفهومیه است. چرا. چون فرض این است که شما در مفهوم مشتق، شک داری. نفس مساله اصولی، مشکوکه شد. الان شک داری که ایا عالم وضع شده است برای خصوص المتلبس بالمبدأ فی الحال یا وضع شده است برای المتلبس فی الجمله. شبهه مفهومیه است. مفهوم را نمی دانی. چون مفهوم را نمی دانی، شک داری که ایا این عالمی که قبلا عالم بوده است، الان انقضی هست، ایا وجوب اکرامش باقی هست یا نه. شما الان شک داری وجوب اکرام این عالم باقی هست یا نه، از جهتی که مفهوم عالم را نمی دانی.

س:

ج: در غروب هم اصل مفهوم را می دانی. …الان چرا شک داری این واجب است یا نه.

س: سعه و ضیقش را نمی دانم.

ج: شبهه مفهومیه اصلا دائما همان سعه و ضیق است. اصلا متباینین ندارند ان جا که جای استصحاب است. همیشه همین طوری هست که سعه و ضیق را نمی دانیم. الان ما سعه و ضیق این مفهوم را چون نمی دانیم، نمی دانیم که واجب است اکرام یا نه.

مرحوم شیخ انصاری، مرحوم اقای خوئی، و خیلی دیگر گفتند این جا لامجال للاستصحاب. نه استصحاب موضوعی نه استصحاب حکمی. اما استصحاب موضوعی مجال ندارد، گفتند چون ما در موضوع شک نداریم. این اقا قبلا عالم بوده است یقینا. الان هم علمش رفته است یقینا. در خارج شک نداریم. استتار قرص، در تکوین شک نداریم. استتار قرص شده است یقینا. ذهاب حمره هم نشده است یقینا. ما بین استتار قرص و ذهاب حمره هستیم. در خارج ما شک نداریم. استصحاب موضوعی، جایی ست که در خارج شک داریم. قبلا عادل بوده است. الان نمی دانیم عدالت در خارج محقق است یا نه. استصحاب عدالت می کنیم. این جا مجالی برای استصحاب موضوعی نیست. چون در خارج شک نداری. یکی اش قطعی الانتفاء است. قطعا منتفی شده است. یکی اش هم قطعی الوجود است. شک نداری در خارج. و اما استصحاب حکمی مجال ندارد، خب واضح است. بعد از این که موضوع محرز نیست. موضوع حکم شارع محرز نیست. به خاطر شبهه مفهومیه. استصحاب حکم هم مجال ندارد. استصحاب حکم بعد احراز موضوع است. ما احراز نکردیم موضوع را. موضوع ایا استتار قرص است یا ذهاب حمره مشرقیه. برای وجوب امساک. احراز نکردیم. ایا موضوع وجوب اکرام، مطلق المتلبس بالمبدأ است یا خصوص المتلبس بالمبدأ فی الحال. چون موضوع محرز نیست، استصحاب حکم هم مجال ندارد. این است که شما نه می توانی استصحاب بکنی عالم بودنش را. نکته اش را دریابید. در همین مثال ما نمی توانی بگویی قبلا عالم بوده است، الان شک دارم عالم هست یا نه، استصحاب بکنم عالم بودنش را. می گوید معنی ندارد. شما شک داری در وضع. در صدق عالم شک داری. در خارج که شک نداری. قبلا علم داشت قطعا. الان هم علم ندارد قطعا. در خارج شک نداری. شک در تسمیه است. به این عالم می گویند یا نمی گویند. ربطی به شک در موضوع ندارد. موضوع ما خارج است. در خارج شک نداری. نمی توانی استصحاب بکنی عالم بودنش را. و نمی توانی استصحاب بکنی وجوب اکرامش را. چون وجوب اکرام، موضوعش عالم است. شما شک داری که این عالم هست یا نه. پس نمی توانی استصحاب بکنی وجوب اکرام را. لامجال فی الشبهات المفهومیه، لامجال للاستصحاب، چه استصحاب موضوعی، چه استصحاب حکمی. می دانید همین که استصحاب ساقط شد، نوبت به اصل بعدی می رسد که برائت باشد. این که مرحوم اخوند گفته است بعضی جاها استصحاب، بعضی جاها برائت، نه. همه جا برائت است. تمام موارد برائت است، چون شما شک در اصل تکلیف دارید. یقینا برای متلبس بالمبدأ فی الحال، وجوب جعل شده است. اما برای ما انقضی، وجوب جعل شده است یا نه، شک در تکلیف داریم. شک در سعه و ضیق تکلیف داریم، شک در سعه و ضیق تکلیف، این جا تازه اقل و اکثر استقلالی اند. چون وجوب ها عدیده می شود. عالم متلبس یک وجوب دارد. منقضی هم یک وجوب اخری دارد. یک وجوب نیست که متعلق مرکب باشد. داخل می شود در اقل و اکثر استقلالی. در اقل و اکثر استقلالی هم همه برائتی هستند. می گویند اقل واجب است یقینا. اکثر شک دارم واجب است یا نه، برائت از وجوب اکثر جاری می کنم. این قول کسانی که استصحاب را در شبهات مفهومیه، جاری نمی دانند. و اما کسانی که استصحاب را در شبهات مفهومیه جاری می دانند، ان ها می گویند یک شیء ثالثی هم داریم. درست است خارج را نگاه کنید، بین قطعی الوجود و قطعی العدم. راست است. حکم را نگاه کنید، موضوعش احراز نشده است. این هم درست است. اما یک چیز ثالثی هست که نه اشکال استصحاب موضوعی را دارد. نه اشکال استصحاب حکمی را دارد. یک ثالثی داریم. و ان ثالث چی هست. می گوییم همان که موضوع وجوب اکرام بود، در حق این اقا، این اقایی هست که قبلا متلبس بالعلم بوده است، الان انقضی، می گوییم همان که موضوع حکم شارع بود که نمی دانیم چی هست. موضوع را نمی دانیم که متلبس بالمبدأ فی الحال یا متلبس فی الجمله، همان که موضوع قرار داده بود شارع مقدس که نمی دانیم و وجوب داشت، الان شک دارم که همان که موضوع بود، ایا باقی هست یا باقی نیست. لاتنقض الیقین بالشک. می گوید تو یقین داری به وجود موضوع سابقا. شک داری در بقاءش لاحقا. اشاره می کند به موضوع به عنوان مشیر. در استصحاب تفصیل لازم نیست. در استصحاب، یقین و شک کافی هست و لو متقین شما با اشاره درست بشود. همان که وجوب رویش امده بود. با عنوان مشیر. قبلا بود. الان شک دارم همان که موضوع است، ایا باقی هست یا نه، لاتنقض الیقین بالشک می گوید همان موضوع باقی هست فیجب الاکرام. مرحوم شیخ انصاری مرحوم اقای خوئی، آن ها متوجه این بودند. گفتند این که می گویند همان موضوع، این لیس الا یعنی وجوب. این لاینفک. همان که موضوع بوده است، یعنی خود وجوب. خود وجوب قبلا بوده است. الان شک داریم باقی هست یا نه. استصحاب مجال ندارد. تمام نکته و اختلاف در همین است. ان که موضوع است، ایا ینفک از اصل وجوب یا لاینفک. ان هایی که می گویند لاینفک، می گویند استصحاب مجال ندارد. ان هایی که می گویند ینفک، استصحاب مجال دارد. دیگر بقیه الکلام فی باب الاستصحاب. حاصل الکلام این که مرحوم اخوند در این جا فرموده است مقتضای استصحاب در بعضی از فروض، بقاء وجوب است، حکم به مماثل حکم سابق است، این مبنی بر این است که استصحاب در شبهات مفهومیه جاری باشد یا نباشد. خب یکی. و نیز ایا استصحاب مجال دارد یا مجال ندارد، در ناحیه حکم. باز مبنی بر یک مبنای دیگر هم هست. و ان مبنی این است که ایا استصحاب در شبهات حکمیه مجال دارد یا نه. چون این جا علاوه از این که شبهه مفهومیه هم هست، حکمیه هم هست دیگر. الان در حکم کلی هم شک داری. خطاب قاصر است. شبهه حکمیه مفهومیه است. بعضی ها مثل مرحوم اقای خوئی، در شبهات حکمیه، می گویند استصحاب مجال ندارد. روی این حساب، می گوییم فرمایش اخوند که استصحاب گفته است، مبتنی بر دو مبنی هست. اولا در شبهات مفهومیه استصحاب مجال داشته باشد. ثانیا در شبهات حکمیه. و چون مرحوم اقای خوئی هر دو این ها را منکر است، استصحاب را در این جا، انکار کرده است به دو بیان. اولا شبهه مفهومیه است. ثانیا شبهه حکمیه است. بقی در این امر یک چیز جزئی. فردا ان شاء الله وارد بحثی می شویم که مرحوم اخوند مطرح نکرده است. وجود الجامع. تصویر الجامع بین …بین حالا متلبس ها عیب ندارد. بین متلبس و ما انقضی، اصلا ما می توانیم تصویر بکنیم جامع را تا این بحث جا داشته باشد، یا تصویر جامع امکان پذیر نیست. ملاحظه بفرمایید. مرحوم نائینی هم حرف دارد.