اصول ـ جلسه ۰۱۷ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در استعمال لفظ در اکثر از معنی بود.

عمده وجه، فرمایش مرحوم اخوند است که فرمود حقیقه استعمال، افناء لفظ است در معنی. لفظ را معنی دیدن. و محال است در یک آن، انسان یک شیء را دو چیز ببیند. مگر احول العینین باشد.

تمام بحث در همین نکته ای ست که مرحوم اخوند فرموده است. این که حقیقه استعمال افناء است یا افناء نیست، این را بحث کردیم.

بعضی ها، در محاضرات فرمودند این که حقیقه استعمال چیست، این مبتنی بر این است که حقیقه وضع چیست. ما باید مبنایمان را در وضع ببینیم چیست تا معلوم بشود حقیقه استعمال چیست. فرموده است اگر مبنایمان در وضع، که چند مبنی بود، مبنایمان این باشد که تنزیل بکنیم لفظ را بمنزله معنی، مبنای تنزیل، در مقابل مبنای جعل ملازمه. در مقابل مبنای تعهد. فرموده است اگر وضع را، حقیقه وضع را، معنی کردیم تنزیل اللفظ بمنزله المعنی، خب استعمال هم می شود افناء اللفظ فی المعنی. واضع کارش مقدمه استعمال شما هست. اگر واضع گفت لفظ را وضع کردم برای معنی یعنی لفظ را تنزیل کرده است به منزله معنی. لفظ را جعلته معنی. خب استعمال شما هم می شود افناء اللفظ فی المعنی. و اما اگر حقیقه وضع مثلا جعل ملازمه باشد، سائر مبنای، خب واضع ملازمه را جعل کرده است بین این لفظ و ان معنی، به برکه ملازمه شما می ایید لفظ را مبرز معنی قرار می دهید. افناء در کار نیست. یا اگر وضع را تعهد معنی کردید که مبنای ما محاضرات است، واضع متعهد شده است که هرگاه خواست ابراز بکند این معنی را، به این لفظ بدون قرینه تکلم بکند. خب داستان استعمال می شود ابراز معنی به لفظ. افناء نمی شود.

کأن در ذهن مبارکش این بوده است که استعمال، وفاء به همان وضع است. در نتیجه استعمال چی هست، منوط به این است که وضع چی هست. وضع تنزیل باشد، استعمال، افناء است. وضع تعهد باشد، تعهد به ابراز، استعمال مجرد ابراز است. افناء نیست.

این فرمایشی که در محاضرات فرموده است.

و لکن این فرمایش ناتمام است. این که وضع، مقدمه استعمال است، حرف متینی ست. اصلا واضع الفاظی را وضع می کند که مردم استعمال کنند. این شکی درش نیست. این که وضع مقدمه اعدادیه است برای استعمال مستعملین، درش شکی نیست. و اما این که حقیقه استعمال، منوط باشد به حقیقه وضع، نه. ما این را نمی توانیم تسلم بکنیم. نمی توانیم بپذیریم. مقدمه اعدادیه هست. شما را قادر می کند بر استعمال. ولی استعمال چی هست، یک واقعیتی هست که ما تحلیلش می کنیم که چی هست. ممکن است واضع، با وضعش، تنزیل کرده باشد لفظ را به منزله معنی، ولی چون تنزیل کرده است به منزله معنی، پس می شود مبرز او باشد. مستعمل در مقام استعمال، فقط این را علامه قرار داده است. مبرز قرار داده است. چنان چه عکسش. واضع تعهد کرده است که این معنی را به این لفظ بلاقرینه ابراز بکند، خب ممکن است ابراز به نحو افناء باشد چون در افناء هم ابراز هست. هیچ ملازمه ای بین حقیقه الوضع و حقیقه الاستعمال نیست. وضع یک عملی هست. استعمال یک عملی هست. ارتباط هست. او مقدمه اعدادی این است. او به غرض این هست. ولی کیفیتی را معین نمی کند. مرحوم اخوند از کسانی ست که می گوید وضع، یک نوع ارتباط است. تنزیل نمی داند. وقتی که به استعمال می رسد، می گوید استعمال، افناء است. ما برای این که بفهمیم حقیقه استعمال چیست، باید ارتکاز خودمان را تحلیل بکنیم. باید عمل خودمان را تحلیل بکنیم ببینیم چه می کنیم. که اگر ما چه می کنیم، حکم الامثال فی ما یجوز و ما لا یجوز سواء، دیگران هم همین کار را می کنند.

س: طبق مسلک تعهد همه مستعملین واضع اند.

ج: همه وضع کردند که ابراز کنند. با افناء هم ابراز می شود. …وقتی مستعملین متعهد شدند که اگر خواستند ابراز بکنند این معنی را، این لفظ را بیاورند. اما به چه طور ابراز بکنند، به افناء، به جعل علامیه، مهم نیست….افناء هم ابراز لفظ است به معنی به نحو اشدی.

این همین طور است. ربطی به…ربط هست. ولی ابتناء نیست. این که از ما بپرسند حقیقه استعمال چی هست، استعمال کار من است. این من چه می کنند، این را نمی شود تحلیل کرد که واضع چه کار کرده است. به من چه که واضع چه کار کرده است. من خودم چه می کنم.

این است که باید ما حقیقه استعمال را دریابیم که چیست حقیقه استعمال. ایا حقیقه استعمال، عبارت است از افناء لفظ فی المعنی که مرحوم اخوند بیان می کند یا مجرد اعلام معنی به لفظ. ابراز معنی به لفظ. افنائی در کار نیست. که تعبیر کردند جعل علامیه. علامتش را می اوریم که طرف به ذو العلامه برسد. افنائی در کار نیست. علامیه هم یک لفظ است. بگو ابراز معانی به لفظ. استعمال، ابراز است. حکایه معانی است به الفاظ. افنائی در کار نیست. ما که ذهن خودمان را، کار خودمان را تحلیل می کنیم، ما در ارتکازمان، افناء نمی بینیم. افناء یک معنای دقیقی هست. استعمال، یک امر شایعی هست. همه این کار را دارند می کنند. مستعملین الفاظ را به کار می برند، شأن الفاظ، شأن مرآی نیست. مرآه…راست است. مرآه را که ادم نگاه می کند، فقط صوره خودش را نگاه می کند. ما فی المرآه را. ولی در الفاظ، فقط معنی را ببیند، لفظ را معنی ببیند، این خلاف ارتکاز ما هست. نه. لفظ یک وجود است. معنی یک وجود است. لفظ را هم می بیند. معنی را هم می بیند. لفظ را هم در وقت تکلم، مقصودش هست چه لفظی انتخاب بکند. چه طور اداء بکند. این ها همه مد نظر است از جهه قواعد ادبی، چه طور صحبت بکند. ماده ای را که انتخاب می کند، چه ماده ای انتخاب بکند. وقت اداء چه طور اداء بکند این لفظ را. این ها همه مد نظر است. درست است که مقصود بالاصاله معانی هست. اما الفاظ مغفول عنها نیستند. الفاظ فانیات نیستند. الفاظ هم مد نظر اند. منظور آلی هستند. درست است. مثل این که می گویند علم اصول، علم آلی هست. علم آلی نه ان که مغفول عنه هست. یعنی هدف اصلی یک چیز دیگری هست. هدف اصلی معانی هست. قبول است. اما این که الفاظ، مثل مرآه باشند، متکلم، مستعمل، الفاظ را، مغفول عنه در نظرش باشد، او را نبیند، نه. این طور نیست. لفظ، یک وجود دارد. این را شما لحاظ می کنید. این را ایجاد می کنید. با غرض احضار معانی است در نفس خود یا در نفس دیگران. ما هر چه بیشتر فکر می کنیم، بیشتر به این جهه ایمان پیدا می کنیم که شأن الفاظ، ابراز معانی هست. استعمال، ابراز کردن معانی هست به الفاظ. نه افناء الفاظ در معانی تا این که مرحوم اخوند بفرماید نمی شود این را هم او ببینی، هم این ببینی. خب راست می گوید. نمی شود یک چیز را دو چیز ببینیم. ولی استعمال، دیدن لفظ، معنی نیست. این است که تمام امر در حقیقه استعمال است که حقیقه استعمال چیست. ما حقیقه استعمال را می گوییم افناء، یک معنای دقیقی هست. استعمال از بچه و غیر بچه صادر می شود. و بالوجدان، بالارتکاز، ما می بینیم الفاظ فانیات نیستند. ان ها هم مد نظر اند. گرچه آلیات اند. فانیات نیستند گرچه آلیات هستند. یعنی مقصود بالاصاله نیستند.

س:

ج: اولا این که می فرمایید نیاز به وضع نیست، نفرمایید. چون این را می خواهد ابراز بکند این را، باید اول یک رابطه ای بین لفظ و معنی باشد. ان مقدمه اعدادیه است. اگر واضع این را وضع نکرده باشد، چه طور من می توانم ابراز کنم معنی را به این لفظ بلاقرینه. وضع مقدمه اعدادیه ابراز معنی ست به لفظ بلاقرینه به شرط این که مستمع هم عالم به این وضع باشد. وضع باید صورت گرفته باشد. علم به وضع مستمع هم صورت گرفته باشد تا من به غرضم برسم. نفرمایید نیازی به وضع نیست. چرا. همان طور که افناء نیاز به وضع دارد، ابراز هم…ربطی به هم ندارد که او نیاز دارد، این نیاز ندارد. ابراز هم نیاز به وضع دارد چون اگر ان رابطه نباشد، ابراز ممکن نیست.

س: توجه به الفاظ قبل از استعمال است نه حین استعمال. مرحوم اخوند می گوید حین استعمال است.

ج: ما هم حین استعمال می گوییم. ما می گوییم وقتی گفت زید، زید در معنایی استعمال کرد، چه کار کرد. اقای اخوند می گوید زید را در ان معنی فانی کرد. می گوییم نه. زید را مبرز قرار داد. بحث سر همین است. متکلم به زید، چه کرد. یک فعلی را می خواهیم تحلیل بکنیم. فعلی که از صغیر و کبیر صادر می شود. محل ابتلاء همه است، می خواهیم ان را تحلیل بکنیم که چی هست حقیقه ان فعل. اخوند می گوید این که می گویی تو زید امد، زید را فانی کردی در ان واقعیت. مقابلش می گوید فناء چی هست. ما زید، ابراز کردیم ان واقعیت را. حالا به چه دلیل افناء است…ابراز قدر مسلم است. اخوند هم قبول دارد ابراز را. منتهی می گوید بالاتر از افناء، یک چیزی هست به نام افناء. افناء هم در شکمش ابراز هست. غرض ان را هم قبول دارد ابراز هست، منتهی می گوید علاوه بر ان ابراز، افناء هم هست. این را ان می بینی. همین. در ارتکازتان ببینید ما لفظ زید را معنای زید می بینیم یا مغایر می بینیم. مبرز و حاکی زید می بینیم.

ما در ذهنمان این است که الفاظ، مجرد مبرزات اند. مجرد علامات اند و عیبی ندارد ما به یک مبرز، چند معنی را، خود اخوند هم قبول کرده است، ابراز بکنیم. این است که استعمال لفظ در اکثر از معنی، ….

یک کلمه هم ان جا می خواستیم اضافه کنیم. مرحوم اقای خوئی که مبتنی کرد حقیقه استعمال را به حقیقه وضع، همان طور که در منتقی الاصول هم متنبه شده است، نکته خوبی را فرموده است، فرموده است اصلا استعمال لفظ در اکثر از معنی، ربما اصلا وضعی در کار نیست. می خواهیم ما یک لفظی را در دو معنای مجازی استعمال کنیم. گفتیم قبلا. این هم یک شاهدی هست که این بحث، مرتبط به ان بحث نیست. مبتنی بر ان بحث نیست. وضع، مقدمه استعمال است. مجاز هم مقدمه استعمال است. فرق نمی کند. مهم این است که لفظ، صلاحیه ابراز داشته باشد حالا بالوضع او بالمجاز. این است که فرمایش مرحوم اقای خوئی هم فرمایش ناتمامی است.

حاصل الکلام در فرمایش مرحوم اخوند: اخوند می گوید استعمال لفظ در اکثر از معنی محال است چون استعمال افناء است. یک شیء را در دو شیء نمی توانی افناء کنی. عرض ما این شد که نه. حقیقه استعمال، ابراز است. و ما می توانیم دو شیء را به یک شیء، با یک مبرز، ابراز بکنیم. و لکن ابراز دو معنی به یک لفظ، کار همه نیست. این، کار ادم های فرهیخته است. ادباء، شعراء، فصحاء، ان هایی که تیز هوش اند، ان ها هستند که می خواهند کلام لطیفی بگویند. کلام خوش مزه ای بگویند، چه بسا، یک لفظ می گویند و دو معنی را اراده می کند. می گوید دستم را بگیر ولی در همان حالی که می گوید دستم را بگیر، یعنی هم این دستم و هم ان دست معنوی. عیب ندارد. می گوید دستم را بگیر. مادرم دستم را گرفت از کودکی تا جوانی. دستم را گرفت، در ان کودکی یعنی ان عضو محسوس را. بعد از او، یعنی ان معنوی را. می شود. یک لطافتی دارد. کار هر کس هر کس نیست. دیروز هم ما مثال زدیم گفتیم این بلندگو یک گیر دارد. اقا گفت گیر این جا دارد. گفتم این که من می گویم گیر دارد، دو تا گیر. یکی خودش و یک گیر هم به این جا دارد. می شود که گیر دارد، یک لفظ است، ولی دو معنی را می شود اراده کرد. این هم می شود.

ما عرض اخرمان به اخوند این است که این ها که شما می گویید استعمال، حقیقتش افناء است، افناء در دو معنی محال است، این ها خلاف ما وقع است. ما می بینیم می توانیم یک لفظ را وقتی که می گوییم گیر دارد، گیر جامع را صحبت نیست. نه. واقعا ادم دو تا گیر را دارد با این بیان می کند. دو تا معنی را. این هم موید همین است که جامع بین این دو تا نیست. دستم را بگیر عضو را گرفتن، یک امر تکوینی است. ان یک امر معنوی هست. جامع ادم احساس نمی کند. این ها مباین اند. جامع ندارند. یکی از مویداتی که علیه مرحوم اخوند داریم همین است که ما بالوجدان می بنیم که می شود، همان طور که می شود یک لفظی را بگوییم یک معنی اراده کنیم، می توانیم یک لفظ را بگوییم، دو معنی. این واقع است اصلا. و ادل دلیل علی امکان الشیء، وقوع ذلک الشیء. لذا فرمایش مرحوم اخوند را ما غیر عرفی می دانیم. یک بحث عقلانی محض می دانیم که نادرست است.

بعدش مرحوم اخوند که مطلب را تمام کرده است، وارد رد قول مخالفین شده است. دو نظریه را …

س:

ج: یک چیز را دو چیز دیدن، او احول العینین باید باشد که یک چیز را دو چیز ببیند.

و اما فرمایشات دیگران. مرحوم اخوند در ادامه کلامش، اشاره کرده است به رد صاحب قوانین و رد صاحب معالم.

صاحب قوانین فرموده است که استعمال لفظ در اکثر از معنی، ممکن است عقلا. افناء و این ها را قبول نداشته است. ارتکازش، درست عمل کرده است. ولی فرموده است که لغتا، جائز نیست. لغه به ما اجازه نمی دهد که ما لفظ را در دو معنی استعمال بکنیم. چرا اجازه نمی دهد لغه. می گوید چون در مقام وضع لغات، الفاظ وضع شدند برای معانی به قید وحده. رجل وضع شده است برای چیزی که رجولیه دارد به قید وحده این معنی. این معنای واحد. زید شخص شده است برای این شخصیه، اعلام شخصیه وضع شده است برای این شخص، به قید وحده. خودش باشد و خودش. و هکذا و هکذا. فرموده است چون واضع قید وحده را در معنی اخذ کرده است، پس شما جائز نیست لفظ را در متعدد استعمال بکنید. عین را گفته است یک بار برای جاریه…در ان جا واضح تر است. برای باکیه وحدها. یک دفعه هم گفته است عین برای جاریه وحدها. یک دفعه هم گفته است عین برای ذات. عینش، ذاتش یعنی. بعینه بذاته. ذاته وحدها. وحدها را در موضوع له اخذ کرده است. این است که تخطی از قول لغوی جائز نیست.

مرحوم اخوند جواب داده است، درست هم جواب داده است. فرموده است این که شما می گویید وحده را در معنی اخذ کرده است، حرف بی دلیلی هست. بی وجهی هست. از کجا می گویید وحده را اخذ کرده است. دلیل وضع، تبادر است. از الفاظ، معانی به قید وحده تبادر نمی کند. ما کی از عین می فهمیم ان حاسه وحدها. تا میرزا قمی کلمه وحدها را نیاورده بود، اصلا به ذهن هیچ کسی نمی رسید وحدها. وحدها…اشتباه میرزا قمی شبیه اشتباه مصداق و مفهوم است. معنی، یکی هست. فکر کرده است که در معنی، یکی، اخذ شده است. معنی یکی هست. درست است. برای عین جاریه. این یکی هست. دو معنی نیست. نه که به قید وحدها وضع شده است. این خلط کرده است. معنی یکی هست، خلط کرده است به معنای واحد. مقید. این اشتباه میرزا قمی هست. مرحوم اخوند فرموده است وحده، هیچ اخذ نشده است. نه در موضوع له و نه در قید علقه وضعیه. اشاره به مبنای خودش هست. اخوند دو چیز درست کرد. یک موضوع له. یک قید علقه وضعیه. می گوید وحده نه در موضوع له اخذ شده است و نه در قید علقه وضعیه. بله. وقتی که وضع می کرد، واضع، معنی، در حال وحده بوده است. معنی، واحد بود. نه این که وحدها قید بود. حال بود. در حال. الفاظ وضع شده اند برای ذات معانی. بله. ان ذات معانی، ان وقت که تصور می کرد، هر کدام، واحد بود. در حال وحده بود. اما وحده قید نیست. حرف درستی هست. و فرمایش میراز قمی نادرست است. اولا.

ثانیا اصلا واضع قید وحده را اورده باشد، کی گفته است که حالا واجب است ما از واضع تبعیه کنیم. خیلی کارها را کردند. خیلی الفاظ را برای یک معانی استعمال کردند، بعدا ما در یک معنای دیگری مجاز استعمال کردیم. خیلی دارد. وحده را می اندازیم کنار. می گوییم تکلیف که نیاورده است قول لغوی. یک امر عرفی هست. چه بسا ما بر خلاف اهل لغه، لفظ را استعمال می کنیم و عرف هم می پسندد. اصلا خودمان یک اهل لغتی می شویم. می گوییم عیبی ندارد. ربطی بحث به اهل لغه ندارد که بگوییم اهل لغه جائز می دانند، جائز نمی دانند. بحث ربطی به ان ها ندارد. درست فرموده است مرحوم اخوند. بحث یک بحث عقلی هست.

حرف دومی که نقل کرده است و رد کرده است، فرمایش صاحب معالم است.

مرحوم صاحب معالم تفصیل داده است بین مفرد و تثنیه و جمع. در مفرد گفته است استعمال در اکثر از معنی، جائز نیست. چون خلاف وحدتی هست که…همان حرف صاحب قوانین. یعنی حرف صاحب قوانین حرف صاحب معالم است. در مفرد گفته است استعمال نادرست است. و اما در تثنیه و جمع. حرف صاحب معالم در تثنیه و جمع حرف خاصی هست. فرموده است در تثنیه و جمع، استعمال تثنیه، استعمال جمع، در اکثر از معنی، عیبی ندارد. چرا. فرموده است التثنیه و الجمع فی قوه تکرار المفرد. ما از زمانی که معالم می خواندیم، یادم هست که این طوری گفته است. التثنیه و الجمع فی قوه تکرار المفرد. می خواسته بگوید جئنی بعین و عین. به جایش گفته است جئنی بعینین. می خواسته بگوید جئنی بزید و زید. گفته است جئنی بزیدین. التثنیه و الجمع فی قوه تکرار المفرد. این یک مقدمه. در مفرد چه طور می شود ما در مفرد از هر کدام، یک معنی را اراده کنیم. گفته است جئنی بعین و عین، شما از عین اول، اراده کن باکیه را، از عین دوم اراده کن باکیه را. می شود. این که همه قبول دارند. فرموده است همان طور که در مفرد که قوه ما هست، می شود از هر لفظی یک معنایی را اراده بکنیم، کذلک در تثنیه هم می توانیم از عینان، اراده بکنیم عین جاریه و باکیه را. التثنیه و الجمع فی قوه تکرار المفرد کما این که در مفرد جائز است از هر مفردی، یک معنی اراده کنیم. کذلک نتیجه گرفته است. در تثنیه هم می توانیم از تثنیه اراده کنیم دو تا معنای متعدد را. می توانیم عینان بگوییم، استعمال کنیم عینان را در عین جاریه و باکیه. این فرمایشی که مرحوم صاحب معالم.

مرحوم اخوند جواب داده است. فرموده است که معنای تثنیه، معنای جمع، عبارت است از تعدد ما ارید من المفرد. تثنیه وضع شده است برای اراده دو چیز از ان که ارید از مفردش. اگر از عین، اراده کردی باکیه را، عینان هم وضع شده است برای تعدد ما ارید از مفردش. نمی توانی از عینان اراده کنی عین باکیه، عین جاریه را. نه. مفردش یک معنی که بیشتر ندارد. خود صاحب معالم هم می گوید. تثنیه وضع شده است برای دلاله بر تعدد ما ارید من المفرد. در نتیجه ما ارید من المفرد چون یک حقیقه بیشتر نیست، این ها هم دو تا فرد بیشتر نمی شوند. عینان یا باید بگویی دو عین جاریه یا باید بگویی دو عین باکیه. عینان یا تسمیه عین به معنای باکیه است می شود دو. هیئت تثنیه، همان را دو می کند. یا تثنیه عین به معنای باکیه هست، همان را دو می کند. معنی ندارد عینان مراد عین جاریه و عین باکیه باشد. فرموده است تثنیه و جمع، هیئت تثنیه، هیئت جمع، وضع شدند للدلاله علی تعدد ما ارید از مفردشان. در نتیجه باید یک سنخ باشند. چون مفرد یک معنی بیشتر ندارد. بعد گیر می کند مرحوم اخوند. پس در زیدان چه می گویید. در اعلام. اعلام شخصیه چه می گویید. زیدان، تثنیه زید است. زید معنایش مثلا حسن بن تقی است. خب وقتی که شما می گویی زیدان، این هیئتش، تعدد ان حسن بن تقی را درست نمی کند. زیدان مرادتان یک زید حسن بن تقی است و یک زید حسین بن نقی هست. در اعلام اصلا قابل تعدد نیست معنای مفرد. معنای مفرد، شخصی هست. قابل تعدد نیست. چه طور می گویید تثنیه، وضع شده است برای دلالت بر تعدد ما ارید از مفردشان. این گیر می کند این جا. جواب می دهد فانه یقال. می گوید نه. قاعده ما، این جا هم می اید. چرا. چون زیدان، تاویل برده می شود. زیدان حقیقتش، مسمیان به زید است. ان مسمیان، ان تثنیه ما هست. نه زید. مسمی به زید، یک معنی هست. مسمیان، شد تعدد همان معنی. تثنیه را برده است در مسمیان. زیدان یعنی مسمیان به زید. خب درست شد. مسمای به زید، یک معنی است. مسمی. ان که نامش شده زید، یک معنی هست. متعددش می کنیم. می گوییم دو نامیده شده به زید. مسمای به زید یک معنی بیشتر نیست. ان که اسمش زید است. این یک معنی هست. این یک مفهوم است. شما از اول المسمی را تنثیه ببند. ایا مشکل داری. المسمی المسمیان. می شود تعدد همان معنی. این جا هم همین طور است. زیدان، یعنی مسمیان به زید. با ان تفسیر ما از تثنیه و جمع، جور در می اید. هیئت التثنیه هیئت الجمع، قد وضعتا للدلاله علی تعدد ما ارید من مفردهما. منتهی مفردهما این جا المسمی به زید است نه خود زید. زید قابل تثنیه نیست. اخوند می گوید. این است که فرموده است که این حرف صاحب معالم درست نیست. حقیقه تثنیه و جمع این است. نقض را هم جواب داده است. بعد گفته است ثانیا. تمامش بکنیم حرف اخوند را. ثانیا اشکال دوم به صاحب معالم کرده است. اشکال کرده است به صاحب معالم. گفته است اصلا این ادعاء شما در تثنیه و جمع، این استعمال در اکثر از معنی نیست. این که شما می گویید عینان، معنایش عین باکیه، عنین جاریه، این استعمال لفظ در اکثر از معنی نیست. این هم یک معنی هست. تثنیه وضع شده است برای دو تا هستند معنی. الان دو تا معنی، این جا یکی هست. دو تا نیستند. دو معنی نشدند. عینان، دو تا عین اراده شده است. خب یک معنی هست. منتهی شما می گویید دو تا عین که یکی اش جاریه است و یکی اش باکیه است. ولی از هیئت عینان، هیئت تثنیه، یک معنی اراده شده است. همان دو تا. دو تا، یک معنی اش هست. بله. اگر عینان را شما بگویید، دو تا باکیه اراده کنید، دو تا جاریه اراده کنید، بله. این استعمال لفظ است در اکثر از معنی. معنایش تعدد بود، دو تا تعدد این جا دارید. اگر از عینان، اراده کنید دو تا عین جاریه، دو تا عین باکیه، بله. این جا شما هیئت تثنیه را استعمال کردید در دو تا تعدد. معنایش تعدد بود. معنایش اثنینیه بود. در دو تا اثنینیه استعمال کردید. و لکن نه شما این را ادعاء دارید و نه دلیلتان این را ثابت می کند. دلیل شما چی بود. گفتی التثنیه فی قوه التکرار. شما اگر تکرار می کردید عین و عین، خودت می گویی نمی شود از عین، دو تا اراده کرد. از او عین دیگر، دو تا اراده کرد. التثنیه و الجمع فی قوه التکرار، دلیل شما اقتضاء نمی کند پس می توانیم ما، از عینان، چهار تا عین اراده کنیم. این را اقتضاء نمی کند. چون اگر تکرار هم می کردی، باز هم چهار تا نمی شد. جئنی بعین و عین، باز هم دو تا می شد.

حاصل الکلام. فرمایش اخوند را تمام کنیم. مرحوم اخوند می گوید التثنیه فی قوه التکرار، این غلط است. تثنیه للدلاله علی اثنینیه ما ارید. در قوه او نیست. خودش برای خودش یک چیزی هست. یک هیئت است. مفرد هم یک هیئت است. در قوه نیست. بر فرض هم در قوه باشد، در قوه تکرار باشد، غایتش این است که شما می توانی از عینان، یک عین جاریه اراده کنی، یک عین باکیه که خودتان هم همین را اراده کردید. خب این استعمال لفظ در اکثر از معنی نیست. این استعمال لفظ است در یک معنی. الان عینان را در یک معنی استعمال کردید. عینان، دو عین. خب شما هم دو تا عین اراده کردید. اگر چهار عین گفتید ما ازش می توانیم اراده کنیم، می گوییم فی قوه التکرار، این را نتیجه نمی دهد.

حاصل الکلام. ان که استعمال لفظ است در اکثر از معنی، فی قوه التکرار نتیجه نمی دهد ان را. ان را که فی قوه التکرار نتیجه می دهد، ان استعمال لفظ است در یک معنی. این است که فرمایش صاحب معالم هم مثل فرمایش صاحب قوانین نادرست است. ملاحظه بفرمایید ببینیم این فرمایشات مرحوم اخوند را همه اش را می شود قبول کرد، یا بعضی اش را می شود قبول کرد. تتمه کلام فردا.