اصول ـ جلسه ۰۱۶ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در استعمال لفظ بود در اکثر از معنی.

مرحوم اخوند فرمود استعمال لفظ در اکثر از معنی، به همان طور که خودش معنی کرد. علی نحو الاستقلال، بحیاله، فرمود که محال است. و این امر را مبتنی کرد بر حقیقه استعمال. فرمود حقیقه استعمال، جعل اللفظ علامه علی المعنی نیست. اگر جعل اللفظ علامه علی المعنی بود، علامیه در بین بود، خب عیبی نداشت یک شیئی، علامه دو شیء باشد. تکوینا هم واقع است. در اعتبار هم واقع است که یک چیزی را، یک جایی، چوبی را پرچمی را نصب بکنند، علامه دو چیز باشد. و لکن فرمود که حقیقه استعمال، افناء اللفظ است فی المعنی. و در یک آن، ممکن نیست که شخص، افناء بکند یک لفظ را در دو معنی. افناء در ان معنی یعنی این را ان معنی دیده است. در همان حال، این را، این معنی ببیند، گفته است که معقول نیست. مگر احول العینین باشد. احول العین در نفس نه چشم. احول العین در چشم، یکی را دو تا می بیند. این هم احول العین در نفس باشد، یک لحاظ را، دو تا لحاظ ببیند. این لفظ را، یکی دیده است. احول العینین باشد، دو تا ببیند. خب دو تا باشد، یکی را در ان فانی کند و یکی را در این. عیبی ندارد. ولی با حفظ وحده لفظ، با حفظ این که لفظ را یکی می بیند، محال است. یکی دیدن لفظ، جمع نمی شود با دو تا دیدن معنی. ان لفظ را هم ان معنی ببیند و هم این معنی. گفته است که معقول نیست.

خب فرمایش مرحوم اخوند را بیان کردیم.

یک نقضی بر مرحوم اخوند شده است. نقض واضح البطلانی هست ولی ممکن است در بعضی از اذهان امده باشد و ان این که شما اخوند، وضع عام موضوع له خاص را قبول کردید در مقابل ان هایی که محال می دانستند. خب این حرف شما این جا، حرف ان هایی ست که ان جا محال می دانستند. ان ها می گفتند وضع عام موضوع له خاص، محال است. چون عام محال است مرآه خاص باشد. مرآه خصوصات باشد. شما امدید ان جا گفتید که می شود عام، مرآه خصوصات غیر متناهیه باشد. بعد گفتید وضع می کنیم لفظ را برای خصوصات. اگر عام می تواند مرآه خصوصات غیر متناهیه باشد، خب در این جا هم یک لفظ، می تواند مرآه دو تا معنی باشد. این نقضی که بر مرحوم اخوند شده است.

و لکن این نقض واضح الفساد است. مشکل مرحوم اخوند در استعمال لفظ در اکثر از معنی، مجرد مرآتیه نیست. مشکلش این نیست که نمی تواند لفظ، نشان بدهد دو معنی را. نه. مشکلش افناء است. ندیدن لفظ است در حقیقه. مشکلش جهه استعمال است. می گوید شما در مقام استعمال، افناء می کنی لفظ را در معنی. لفظ را معنی می بینی. لفظ را نمی بینی در حقیقه. در باب وضع، استعمال نیست. ان جا لفظ را مستقلا لحاظ کرده است. اگر یادتان باشد می گفتند وضع، حکمی ست لللفظ علی المعنی فیجب لحاظ اللفظ و المعنی. ان جا لفظ را مستقل لحاظ کرده است واضع. ان جا لفظ را واضع مستقل لحاظ کرده است. معنی را هم مستقل. یک معنایی را که اسمش معنای عام است، مرآه قرار داده است. ان معنی هم مستقل است. از زاویه ان معنایی که مستقل را دیده است، می بیند خصوصات را. به خلاف مقام که استعمال است. در باب ما، باب استعمال است. لفظ را کأن ندیده است. فانی دیده است. لفظ را معنی دیده است. مشکل مرحوم اخوند این است که میگوید نمی شود یک لفظ را هم ان معنی ببیند، هم این معنی ببیند. لفظ ملحوظ الی هست این جا. فانی هست. ان جا ملحوظ آلی ما نداریم. لفظ را مستقلا تصور کرده است. معنی را مستقلا تصور کرده است. منتهی از زاویه معنای عام، خصوصات را هم دیده است. مغفول عنه ان جا نداریم. آلی ان جا نداریم. مشکل مرحوم اخوند این افناء است.

حاصل الکلام: در باب وضع، افنائی در کار نیست. همه مستقل لحاظ شده است. در باب استعمال لفظ فانی شده است. مشکل مرحوم اخوند این است که می گوید نمی شود هم در ان فانی باشد، هم این را ان ببینی و هم این را این ببینی. این محال است. مگر احول العینین باشی در مرحله لحاظ. لذا این نقض بر مرحوم اخوند واضح البطلان است.

این یک مطلب نسبت به فرمایش مرحوم اخوند.

مطلب دومی که راجع به فرمایش مرحوم اخوند است، فرمایش نائینی است. مرحوم نائینی فرموده است استعمال لفظ در اکثر از معنی محال است و این ربطی ندارد که ما استعمال را چه بدانیم. چه استعمال، جعل اللفظ علامه باشد، ذکر علامه باشد، اوردن علامه باشد استعمال، یا استعمال، افناء باشد. فرموده است فرقی نمی کند. در هر دو استعمال لفظ در اکثر از معنی، محال است. چرا. چون مشکله ما در قبل از استعمال است. در مقدمه استعمال است. استعمال نیاز به لحاظ دارد. از مقدمات استعمال لفظ در معنی این است که لفظ را لحاظ بکنیم. معنی را هم لحاظ بکنیم. مرحوم نائینی فرموده است که مشکل ما در مرحله لحاظ است. قبل از استعمال است. در قبل از استعمال باید لحاظ بکنید دو معنی را. گفته است که محال است. نفس بسیط است. محال است یک امر بسیطی که نفس باشد، در یک آن، دو تا معنی را ببیند تا بعد بیایید لفظ را استعمال بکند. حالا استعمال علامه اوردن باشد یا افناء. ان را گفته است اثری ندارد. مشکل در مقدمه استعمال است. الاستعمال یتوقف علی اللحاظ و محال است که نفس انسان، در یک آن، لحاظ بکند دو تا معنی را. دیدید این طوری هست. خیلی از اشخاص این طوری هستند. فکرشان به یک چیز می رود، در چیز دیگر نمی توانند. می گوید نفس، این قدرت را ندارد. این ها باب علت و معلول نیست. افعال اختیاریه را این ها عله و معلول نمی دانند. می گویند نفس اگر مرکب بود، یک جزءش او را لحاظ می کرد، یک جزءش این را لحاظ می کرد، می شد. ولی چون نفس بسیط است، گفته است بسیط نمی تواند. خب فرموده است در یک آن نمی تواند، قادر نیست نفس نفیس انسان که لحاظ بکند دو تا معنی را. از این جهت است. حالا استعمال می خواهد…این ها بعد از لحاظ است. مساله اقای اخوند، مبتنی بر قضیه استعمال نیست. مثلا غالبا مردم همین طوری هستند. نمی توانند دو تا معنی را مستقلا لحاظ بکنند. بعد لفظ را بگویند، بفهمانند دو تا معنی را.

این هم فرمایش ایشان را که جواب دادند دیگران. همه جواب دادند. گفتند نه. نفس انسان این قدرت را دارد. درست است که بسیط است. بسیط، یک داستان دیگری دارد. نفس انسان مع بساطتها، قدرت دارد در آن واحد، چند چیز را لحاظ بکند. می تواند در یک آن، هم لحاظ بکند ان مطالب علمیه. دارد لحاظ می کند که صحبت می کند. در همان آن هم لحاظ بکند اشخاص را که چه کسی می اید کی می رود کی حرف می زند. کی حرف نمی زند. این ها را هم لحاظ بکند. می شود در یک آن. ما دیدیم. البته خیلی از مردم نمی توانند. غالب مردم، نفسشان به یک مطلب که متوجه شد، مطالب دیگر را غفله می کنند. ولی احیانا…این به قدرت نفس بر می گردد. مجیب همین طور جواب میدهد. می گوید نفس، این قدرت را دارد. نه هر نفسی. بعضی از نفوس، این قدرت را دارند که در آنی که مطالعه می کنند، جدی هم مطالعه می کنند، حرف طرف را می فهمند. در همان آن، کنارشان هم که کسی صحبت می کند، حرف او را هم درست می فهمند. بکامله هم حرف او را به گوششان می فهمند و هم مطلب کتاب را با چشمشان. این به قدرت نفس بر می گردد. همه ندارند این قدرت را ولی بعضا هم دارند. لذا فرمایش مرحوم نائینی که فرموده است مشکله در مقدمه استعمال است، ربطی به استعمال ندارد، نه. این مقدمه اش، هیچ مشکلی ندارد.

حاصل الکلام. استعمال لفظ در اکثر از معنی از جهت لحاظ که مقدمه استعمال است، مشکلی ندارد. مشکل در ناحیه استعمال است.

مطلب سومی که در این جا هست، مطلبی هست که مرحوم حاج شیخ اصفهانی فرموده است.

مرحوم حاج شیخ اصفهانی کأن می خواهد همین فرمایش اخوند را برهانی اش بکند. ایشان تقریب مرحوم اخوند را عوض کرده است. فرموده است که استعمال لفظ در اکثر از معنی، محال است. چرا. چون لفظ، وجود معنی است به یکی از انحاء وجود. وجودات را چهار قسم کردند. وجود لفظی وجود کتابی وجود خارجی وجود ذهنی. گفته است که لفظ، وجود لفظی ست برای معنی. کأنه هو المعنی. همین طور می گویند. لفظ وجود للمعنی. اگر خواسته باشد لفظ که یک وجود است، خود لفظ یک وجود است تکوینا. یک چیز از شما…یک مقوله کیف مسموع از شما صادر شده است. اگر بناء باشد این لفظ که یک وجود است، همان وجود ان معنی باشد و هم وجود این معنی، لازمه اش این است که وجود یکی باشد، ایجاد دو تا باشد و این محال است. گفتند وجود و ایجاد یک حقیقه اند. اسنادش می دهیم به فاعل، می شود ایجاد. کسی که دستش را این طور تکان می دهد، یک ایجاد است به لحاظ فاعل. به لحاظ قابل که دست حرکه کرد، می گویند حرکه در دست وجود پیدا کرد. شما ایجادش کردی، او وجود پیدا کرد. ایجاد و وجود یک چیز است. به لحاظ فاعل، آن شیء را می گویید ایجاد. به لحاظ قابل ان شیء را می گویید وجود. خداوند که خلق کرده است عالم، ایجاد کرده است عالم را. وجد عالم. اوجد خدا. وجد این. فرموده است با این مقدمه که لفظ وجود معنی است، اگر خواسته باشیم استعمال بکنیم یک لفظ واحد را و دو معنی را برسانیم، لازمه اش این است که وجود واحد باشد، و ایجاد متعدد. و این معقول نیست. لفظ یک وجود است. یک ایجاد هم بیشتر نمی تواند داشته باشد. ایجاد یک معنی. یک ایجاد. ایجاد معنی، همین وجود لفظ است. جدا از این نیست. نمی شود که معنی دو تا باشد، ایجاد ها دو تا باشد، لفظ که وجود پیدا می کند، یکی باشد. گفته است که این معقول نیست. و کأن می خواهد فرمایش مرحوم اخوند را برهانی بکند که چرا نمی شود لفظ واحد. معنی متعدد. این برهان عقلی دارد.

و لکن همان طور که در ذهن بعضی از شما می اید و امده است، این فرمایش ایشان هم مفهوم نمی شود واقعا. نمی توانیم بفهمیم که چه می خواهد بگوید. چی در ذهن مبارکش بوده است. اگر خواسته باشیم وجود و ایجاد را این جا تطبیق بکنیم، باید این طور بگوییم. لفظ یک وجود است. این لفظ هم یک ایجاد شما هست. فاعل شما هستید. نه ایجاد معنی. اگر خواسته باشیم ایجاد و وجود را این جا تطبیق بکنیم، باید این طور بگوییم. مصداق ایجاد و وجود، لفظ یک وجود است. یک ایجاد است. ایجاد به لحاظ این که شما ایجادش می کنید، ایجاد کردید لفظ را. ایجاد معنی، عدل وجود لفظ نیست. ایجاد شما، عدل وجود لفظ هست. واحد هست این جا. لفظ وجود پیدا کرده است به یک وجود، ایجادش کردید به یک ایجاد. اما این که لفظ، ایجاد معنی باشد، این امر تکوینی نیست. این امر اعتباری هست. این از باب این که وضع هست، این ها وضع را معنی می کنند. می گویند وضع، جعل اللفظ بمنزله المعنی. این نیاز به تنزیل دارد. نیاز به اعتبار دارد. خب چه عیبی دارد معتبر، اعتبار بکند. بگوید وجود یک لفظ، ایجاد دو تا معنی باشد. چه عیبی دارد. این محال، استحاله …همین نکته اش همین است. خلطی شده است این جا. یک مغالطه صورت گرفته است. ایجاد معنی درست است، ایجاد معنی است به لفظ. ولی ایجادی که با وجود یکی هست، ایجاد معنی نیست. ان ایجاد شما هست که با وجود لفظ یکی هست. اما ایجاد معنی هست، ان امر تکوینی نیست، ان امر قراردادی هست خب حالا صاحب قوانین گفته است که ایرادی ندارد که لفظ، ایجاد دو معنی باشد ولی اهل لغه، اجازه ندادند. ما می گوییم کار به اجازه ان ها نداریم. ما می خواهیم ببینیم طبعمان می پسندد یا نه.

حاصل الکلام: لفظ ایجاد دو معنی باشد، این ربطی به قضیه این که ایجاد و وجود یکی هستند، ندارد. ایجاد معنی به لفظ، ربطی به ان قضیه ضروریه تکوینیه ندارد. ان ایجاد و وجودی که مربوط می شود به امر ضروری تکوینی، منطبق می شود بر وجود لفظ و ایجاد لفظ. نه ایجاد معنی به لفظ. ایجاد معنی به لفظ، یک داستان دیگری هست. ربطی به او ندارد. این است که لفظ واحد است. وجود واحد است. نمی تواند دو تا ایجاد باشد، نمی تواند لفظ، خودش دو تا ایجاد باشد. نه که نمی تواند دو تا ایجاد معنی باشد اعتبارا. نه. استعمال ایجاد معنی ست به لفظ. لفظ را القاء کردن کأنه المعنی. شما بگو نمی شود. دو تا فناء معقول نیست. اما تخلف ایجاد از وجود، این نه. تمام حرف این جا ست.

س:

ج: این که لفظ ایجاد بکند معنی را، این نیاز به اعتبار دارد. باید معتبر لفظ را اعتبار بکند معنی. وجود تنزیلی معنی. تا این که بتواند….. استعمال واقعیه دارد. استعمال یعنی تکلم به لفظی که، روی فرمایش ایشان، نزل این لفظ منزله المعنی. به برکه وضع نزل این لفظ بمنزله معنی. خب حالا اگر من، این لفظی را که نزل بمنزله معنی، این را تکلم کردم و ایجاد قرار دادم برای دو معنی، کجایش انفکاک وجود از ایجاد است. ….من با یک فعل، دو چیز را می خواهم ایجاد کنم. چه عیبی دارد…..می خواهم با یک وسیله، دو چیز را ایجاد کنم. خود این ایجاد است. وجود که عین ایجاد است، وجود خود این ست نه ایجاد کردن شیء اخر. الان ما در ایجاد کردن شیء اخر را داریم صحبت می کنیم. این است که این فرمایش…ایجاد و وجود یکی هست. ایجاد ان فاعل با وجود قابل. الان ان دو تا معنی را که می خواهید ایجاد بکنید، فاعل و قابل نیستند. این آله و ذو الاله هست. منشئ و منشأ است. ربطی به بحث ایجاد و وجود ندارد.

لذا اگر حرفی درست باشد در مقام، همین فرمایش مرحوم اخوند است که الاستعمال هو الافناء. افناء در یک آن، در دو چیز، معقول نیست. ما باید این را محل بحث قرار بدهیم. ایا استعمال افناء هست یا نه. این دعوای مرحوم اخوند را باید محل بحث قرار بدهیم. ایا استعمال حقیقتش افناء لفظ است در معنی یا نه. استعمال، حقیقتش، عبارت است از تکلم به لفظ به غرض احضار معنی. افنائی در کار نیست.

این که مرحوم اخوند، استعمال را افناء معنی کرده است، لعل منشأش ان است که معروف است. می گویند نظر به لفظ، نظر آلی هست. ان که معروف است. می گویند الفاظ، مرآی هستند مرآه هستند برای معانی. شاید این ها در ذهن مرحوم اخوند بوده است که پس استعمال، افناء مرآه است در ذو المرآه. می گویند نسبت به الفاظ، غفله است. چه بسا لفظی را مستعمل می گوید، معنی را احضار می کند، الان معنی در ذهنش هست. می گوید چه لفظی گفتم. لفظش از ذهنش می رود. این ها شاید در ذهن مرحوم اخوند است. مغفول عنه بودن الفاظ، آلی بودن الفاظ، مرآی بودن الفاظ، این ها منشأ شده است که مرحوم اخوند استعمال را افناء معنی بکند. افناء اللفظ در معنی. لفظ را معنی دیدن.

و لکن در ذهن ما این است که نه. این یک تحلیل است. همین عملی را که خودمان داریم انجام می دهیم. همین بیان. علمه البیان. که داریم بیان می کنیم، استعمال است. همین را می خواهیم تحلیل بکنیم. حقیقتش چی هست. ما داریم چه کار می کنیم. مهم این است اگر این را بتوانیم حل بکنیم، بگوییم استعمال افناء نیست، کلام صاف است. الان کلام ما حول حقیقه الاستعمال است. اخوند می گوید حقیقه الاستعمال افناء است. منشأش این هایی که عرض کردیم. یک شاهدی هم اورده است. می گوید شاهد این که حقیقه الاستعمال افناء است، لفظ کأن هو المعنی، این است که حسن و قبح معنی، سرایت می کند به لفظ. این سرایت حسن و قبح معنی را هم به لفظ، شاهد اورده است که الاستعمال، افناء اللفظ فی المعنی. کأن المعنی هو الملقی. لفظ، ان جا از گردانه خارج است مثلا.

و لکن در ذهن ما این است که نه اصل دعوایش درست است و نه استشهادش.

و اما اصل دعوی، استعمال افناء باشد، نه. ما احساس افناء نمی کنیم و لو بعضی اوقات. احساس مغفول عنه بودن الفاظ را نمی کنیم. یک چیز بعید نیست که از قبیل افناء باشد و ان عبارت است از ان که در ذهنمان احضار می کنیم و از زاویه او، خارج را نظر می کنیم. با خارج، ارتباط پیدا می کنیم. ان زیدی که در ذهن ما احضار می شود، ملحوظ، شاید از همین قبیل باشد. از زاویه او، خارج را می بینییم. از خودش غافل هستیم. مرآتیه دارد. آلیه دارد. این ها را از هم جدا می کنیم تا خوب واضح بشود. متصور ذهنی نه این که نشود بهش لحاظ استقلالی بکنیم. نه. می توانیم بهش لحاظ استقلالی بکنیم. گاهی می گوییم ان که الان در ذهنم موجود هست، کلی. می شود. نه. غالبا عرض می کنم. غالبا ان هایی را که در ذهنمان احضار می کنیم و از زاویه ان ها خارج را می بینیم. به خارج ارتباط برقرار می کنیم ذهنا، آن ملحوظ ها بعید نیست غالبا مغفول عنه است. نظر به ان ها، نظر آلی هست. و ان ها همین طور که مرحوم اخوند می گوید، دیده نمی شوند. ادم از ان متصورات ذهنی اش غافل است. فقط همان خارج می بیند. امده است در ذهنش. فرض بفرمایید قیام زید. مفهوم قیام زید. معنایی دارد امدن زید. این معنی در ذهنش امده است ولی الان او، هیئت قیامی که در زید است، دارد می بیند. او خارج را می بیند. این هم باز بحث نداریم. بحث در الفاظ است. الفاظی را که به کار می برند مستعملین یا ما به کار می بریم، این الفاظ را فانی می بینیم در ان معانی یا نه. خود الفاظ را هم چه بسا، و لو چه بسا، نظر می کنیم و الفاظ هم منظور نظر است. ادعاء و شاهد ما بر این که استعمال، حقیقه استعمال افناء نیست، و لو در کثیری از موارد هم غافل باشیم از الفاظ، افناء باشد، ولی حقیقه استعمال افناء نیست، شاهدش این است. تحلیل ما این است. می گوییم چه بسا انسان های فرهیخته، سخن که می گویند، به ان الفاظ هم، التفات تفصیلی دارند. نه این که تفصیلی دارند. اصلا چه بسا اصل برایشان الفاظ است. استعمال می کنند ولی مهم این است که چه لفظی را انتخاب بکنند. در گروه ادباء نشسته است، دارد صحبت می کند، این که چه لفظی، ان لفظ، بیش از معنی، منظور نظرش هست. در حالی که تلفظ می کند به ان الفاظ، ان الفاظ را هم لحاظ مستقل دارد. مهم است برایش. این طور نیست که از الفاظ همیشه در مقام استعمال، غفله باشد. الفاظ را فانی ببیند. نه. همین چه بسا کافی هست. یک مورد شما پیدا بکنید که استعمال هست. الفاظ را در ان معانی استعمال کرده است. مهمل گویی نکرده است. نمی خواهد بگوید چند تا لفظ برایتان بگویم. الفاظ را در معانی استعمال کرده است. مردم ان معانی را می فهمند. احضار کرده است معانی را در ذهن اشخاص، ولی نسبت به انتخاب الفاظ، جمله بندی، کدام لفظ را انتخاب بکند، کدام را مقدم بیاورد. کدام را موخر بیاورد، التفات تفصیلی دارد. فناء نیست. لفظ فانی نیست. همان طور که دارد معنی را می بیند، لفظ ها را هم می بیند. هیچ فنائی در کار نیست. ما ادعاءمان این است که استعمال عبارت است از تلفظ به الفاظ یا کتابه الفاظ. کتابه هم یک نوع استعمال است. وقتی می نویسید، شما دارید این ها را استعمال می کنید. در همان حالی که دارد صحبت می کند، اصلا گاهی نحوه اداء الفاظ هم، چه طور لفظ را اداء کند، مهم است. می گوید که مرد سترگ. این طور اداءش می کند. مرد کوچکی. کوچک را ان طور اداء نمی کند. حتی کیفیه اداء مد نظر است و این ها دخیل در ان فصاحت و بلاغت و زیبایی کلام است. نه در اصل معنی. این ها در اصل معنی دخالت ندارد. این ها همه شاهد بر این است که متکلمین، الفاظ را فانی در معنی نمی بینند که کأنه ان معنی ملقی است. لفظ هیچ است. نه. لفظ را می بینند. مستقل می بینند. نحوه اداء را هم حتی گاهی در ان لفظ، ملاحظه می کنند. حقیقه استعمال، افناء لفظ در معنی نه. حقیقه استعمال، این است که ما لفظ را بهش تکلم بکنیم یا لفظ را بنویسیم، به داعی…قوام استعمال این است. به داعی احضار معنی. اگر نمی خواهیم معنایی را احضار بکنیم، همین طور می خواهیم..مثل بعضی ها که ذکر می گویند. سبحان الله سبحان الله. هیچ معنایی را…ان استعمال نیست. خودشان هم نمی فهمند که دارند چی می گویند. اصلا معنی هم در ذهن نیامده است. ان ها استعمال نیست. نه. قوام استعمال به این است که ما لفظ را به کار ببریم. استعمال. به داعی احضار معنی. حالا احضار معنی هم باز فرق نمی کند. در ذهن خودش. گاه گاهی ادم که شعر می خواند، خودش هست و خودش، لذت می برد که همان معانی شعر را در ذهنش هی احضار می کند. خوشش می اید. و یا به داعی احضار معنی در قاری او المستمع. مجرد به کار گیری، تکلم نمی گوییم. استعمال، به کار گرفتن الفاظ است به داعی احضار معنی. در جایی که اراده داری تفهمیمش. اراده تفهیم داری به خودت یا دیگران. حالا اراده تفهیم داری به تفهیم باز یا تفهیم مجمل. چون ان هم که دارد مجمل گویی می کند، او هم دارد استعمال می کند منتهی استعمال را در یک معنایی که خودش می داند، طرف نمی فهمد.

حاصل الکلام: مرحوم اخوند. این که می فرمایید استعمال، افناء است، یک معنای بزرگی هست. ما نمی توانیم تصدیق بکنیم. استعمال، به کار گرفتن لفظ است به داعی احضار معنی و لو اجمالا. این که استشهاد کردید…اما الاستشهاد، استشهاد شما هم شهادت بر چیزی نمی دهد. شما فرمودید حسن معنی به حسن لفظ، سرایت می کند. راست است. اما این دلیل بر افناء نمی شود. برای سرایت، مجرد ارتباط، کافی هست. سرایت، نیاز ندارد به فناء. اضافه شیء به شیء می گویند تفید التعریف. تفید التخصیص، در ادبیات می گویند. در واقعیات هم همین طور است. می گویند این شخص اقازاده است. اقازاده فلان است. چون فلان مهم است، هیچ عیبی ندارد، این اضافه اش به او، این هم می شود ادم مهم. به اضافه می تواند ارتباط پیدا کند. مجرد ارتباط. ارتباط الفاظ به معانی، سبب شده است که حسن معانی، قبح معانی، سرایت بکند به الفاظ. نه فناء. اصلا خیلی چیز عجیبی فرموده است. فناء چه ربطی دارد. اصلا هیچ هم استعمال نکند. همین که وضع بکنند یک لفظی را برای یک معنایی، معنی اگر بد باشد، لفظ هم یک خورده ای…همین لفظ قاذورات. لفظش هم یک خورده ای بد است. چون معنایش بد است. صحبت فناء در کار نیست. ارتباط، اضافه، سبب سرایت می شود در همه جا. گفت دیوار ها را می بوسید. گفت و ما حب الدیار شغفن قلبی و لکن حب من سکن الدیارا. می شود که یک چیزی، سبب ببشود یک چیزی که مرتبط به او هست، حسن و قبح پیدا بکند. همین طور است. پرده ضریح مقدسی، قداست پیدا می کند. تا ان جا بالایش ننداخته اند، قداست نداشت. الان ان جا انداختند، قداست پیدا کرد. چون شده است پرده ضریح …ان مضاف الیه مهم است. ضریح فلان معصوم مثلا. این فناء لازم نداریم برای سرایت کردن حسن و قبح. مجرد ارتباط، کفایه می کند برای حسن و قبح. لذا استشهاد مرحوم اخوند درست نیست. الی الان استعمال لفظ در اکثر از معنی مانعی ندارد. تاملی بفرمایید.