اصول ـ جلسه ۰۱۴ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در تصویر جزء مستحب واجب و شرط مستحب واجب بود که ایا امکان دارد یا امکان ندارد.

بعضی ها فرمودند که جزء مستحب واجب، شرط مستحب واجب، معقول نیست. جمع بین متنافیین است. در مقابل لعل مشهور فرمودند که جزء مستحب واجب، معقول است. شرط مستحب واجب، معقول است. در بیان معقولیه، سه بیان بود که گذشت.

بیان سوم این بود که امر به همه اجزاء و شرائط تعلق گرفته است. اذکار مستحبه هم متعلق امر اولی هستند. و لکن شارع مقدس، نسبت به بعضی از اجزاء، ترخیص در ترک نداده است. عقل می گوید که این ها واجب اند. فاتحه الکتاب. رکوع و امثال ذلک. و نسبت به بعضی ها ترخیص در ترک داده است. عقل می گوید مستحب است. عیبی ندارد یک امر باشد، نسبت به بعضی از اجزائی باشد، یک مرکبی باشد که نسبت به بعضی از اجزاءش واجب و نسبت به بعضی از اجزاءش مستحب. چون وجوب و استحباب از مدلول امر خارج اند. وجوب و استحباب به نظر این اقایون و بعضی از متاخرین، حکم عقل است. مدلول کلام نیست تا بگوییم نمی شود یک امر هم واجب باشد و هم مستحب. نه. معنای امر، طلب است. طلب کرده است شارع همه این ها را. نسبت به بعضی از اجزاء گفته است که می توانی ترکش کنی. عقل می گوید که پس ان اجزاء مستحب، ان اجزاء واجب. این راه سومی بود که بیان کردیم.

عرض ما این است که درست است که روی مبنای خروج استحباب و وجوب از مدلول امر، مطلب واضح است. و لکن بناء بر مبنای دخول وجوب و استحباب در مدلول امر که مشهور این طور می گفتند. می گفتند امر، طلب اکید. امر وجوبی، در طلب اکید استعمال شده است. حالا بحث بود دیگر مرکب بسیط. باز قدیمی ها می گفتند مرکب از رجحان الفعل مع المنع من الترک. اخوند می گفت بسیط است. طلب اکید. حالا ما ان را کار نداریم. عرض ما این است که روی مبنایی که می گفتند این ها مدلول است. امر وضع شده است برای وجوب. امر استعمال در وجوب شده است، امر استعمال در استحباب شده است، باز ما می توانیم مساله را حل بکنیم.

به این بیان:

بگوییم شارع مقدس یک امری دارد روی این مرکب. شما فرض کنید مرکب شما از اجزاء واجبه و شرائط واجبه و مستحبه، فرض کنید بیست تا. می گوید امر دارد به این بیست تا. امر واحد. تعدد امر نداریم. این خلاف ارتکاز است. و لکن این امر واحد که منسبط شده است روی بیست جزء. نسبت به بعضی از اجزاء طلب اکید باشد. نسبت به بعضی از اجزاء طلب غیر اکید باشد. یک امر است ولی منسبط شده است. این که منسبط شد، اوامر ضمنیه. می گویند امر منحل می شود به اوامر ضمنیه. ان اوامر ضمنیه اش، نسبت به بعضی ها امر اکید و نسبت به بعضی ها امر غیر اکید. این هم می شود. مشابهش را مرحوم نائینی در تعبدی و توصلی فرموده است. فرموده است عیبی ندارد که امری داشته باشیم به اجزاء و شرائط. این یک امر است. ولی نسبت به بعضی اجزاء تعبدی باشد، فاتحه الکتاب تعبدی ست. رکوع تعبدی ست. سجود تعبدی ست. نسبت به بعضی اجزاء قصد الامر توصلی باشد. چه طور ممکن است یک امر است. نسبت به بعضی از اجزاء تعبدی نسبت به بعضی از اجزاء توصلی. می توانیم ما بگوییم یک امر است، نسبت به بعضی از اجزاء طلب مولی اکید است. نسبت به بعضی از اجزاء، طلب مولی غیر اکید است. البته این خلاف ظاهر است ولی وقتی خطاب امد گفت معین کرد. گفت لاصلاه الا بفاتحه الکتاب گفت این جزء امر اکید است. امد گفت ذکر را می توانی ترک بکنی. ان اذکار اضافه را. فهمیدیم ان اذکار اضافه مستحب است. ان را با…خلاف ظاهر است یک امر، دو جور باشد. نسبت به بعضی از اجزاء اکید است. نسبت به بعضی از اجزاء غیر اکید. خلاف ظاهر است. ولی قرینه اش این خطاباتی که امده است، گفته است بعضی از اجزاء را می توانی ترک کنی و بعضی را نمی توانی ترک کنی.

این است که می شود یک امر باشد، کیفیتش مختلف باشد، اوامر ضمنیه اش مختلف باشد. بعضی اوامر ضمنیه اش ایجابیه باشد، بعضی از اوامر ضمنیه اش استحبابی باشد. این استحاله ندارد.

این است که تصحیح امکان جزء مستحب واجب یا شرط مستحب واجب، نیازی به ان مبنای نائینی که می گوید وجوب و استحباب خارج از مدلول است، نیاز به ان مبنی ندارد. روی ان مبنی واضح تر است الحق و الانصاف ولی روی مبنای مشهور هم قابل تصحیح است.

این است که ما ادعاءمان این است ارتکاز…ما از اول از ارتکاز امدیم جلو. ارتکاز این است که می شود یک چیزی به ضم واجب به مستحبش، مصداق واجب باشد. این می شود. ارتکاز بر این است. اگر مولی می گوید برنج درست بکن. درش زعفران هم خوب است که بریزی، ارتکاز این است که همین برنج با زعفران را که می اوری، مصداق واجب است. مجموعش. اگر گفت خانه بساز، خانه یک واجباتی دارد، مستحباتی دارد. حوض جزء مستحباتش هست فرض کن. وقتی این عبد این خانه را می سازد تحویل مولی می دهد، ارتکاز این است که همه این مصداق مامور به است. ارتکاز بر این نیست که من دو تا تکلیف را امتثال کردم. یک واجب یک مستحب. چون ان مخالفین این طور می گویند. مخالفین، ان هایی که شرط مستحب واجب را قبول ندارند، می گویند که این جا دو تا امتثال است. یک امتثال کردی واجب را، نماز خواندی. یک امتثال کردی امر مستحب دیگر را. نگویید در نماز چندین امر مستحب را امتثال کردی. این خلاف ارتکاز است. ارتکاز بر این است ان که نماز می خواند، اقتصار می کند به واجباتش، یک امتثال است. ان هم که نماز می خواند با مستحباتش، ان هم یک امتثال است. هر دو یک مامور به را اوردند. منتهی یکی مامور به ناقص. یکی مامور به کامل.

ما ادعاءمان این است که شرط مستحب واجب، جزء مستحب واجب، یک امر عقلائی ست. امر ارتکازی هست. عقلاء در ارتکازشان، مجموع را یک امتثال می بینند و یک فردی برای واجب می بینند. نه این که یک فرد می بینند برای واجب و افرادی درش هست برای مستحبات. این خلاف ارتکاز است. ما بتوانیم تحلیل بکنیم این ارتکاز را یا نتوانیم…تحلیلش این است که گفتیم در وجه ثالث. بتوانیم تحلیل بکنیم یا نتوانیم، در ذهن ما امر واضحی هست. جزء مستحب واجب، شرط مستحب واجب…واجبی ست که یک شرائط مستحبه ای دارد. یک اجزاء مستحبه ای دارد ولی واجب هم هستند. جزء واجب هم هستند. این است که مصداق برای همان امری هست…

فقط یک مشکلی که در ذهن بعضی ها هم امده بودند، این است که اگر ما بگوییم امر به همه اجزاء وشرائط خورده است. حالا از باب این که وجوب و استحباب خارج از مدلول اند. اصل طلب به همه خورده است. یا بگوییم نه. وجوب و استحباب هم جزء امر است. یک امر به همه خورده است. این امر نسبت به یک تیکه اش، واجب است. نسبت به یک تیکه اش مستحب است. ان بیان یا این بیان. یک تالی فاسد دارد و ان تالی فاسد این است که لازمه این بیان سوم به هر دو تقریبش، به هر دو مبنایش، لازمه اش این است که اگر کسی نماز را بخواند به اقل واجب، باید بگویید که این امر ندارد. نمی تواند به قصد امر بیاورد. نه به اقل واجب. نماز را بخواند، منهای یکی از مستحباتش. باید بگویید که این را نمی تواند به قصد به امر بیاورد. چون ان امر خورده است به مجموع واجبات و مستحبات. شما نماز را که بیاوری، مرکب را که بیاوری، ادنی اجزاء را و لو مستحب، ادنی شرائط را و لو مستحب، ترک بکنی، لازمه اش این است که پس این امر ندارد. نمی توانی این را به قصد امر بیاوری. لازمه وجه ثالث، اگر می گویید وحده امر که وجه ثالث، اساسش وحده امر است. وحده امر کما و کیفا. لازمه وحده امر این است که همه نماز هایی که ما می خوانیم، چون همه نماز هایی که ما می خوانیم، همه واجبات و مستحباب را که ندارد. بالاخره بعضی از مستحبات را ندارد. همه نماز هایی که مردم می خوانند، این ها مصداق مامور نباشد. نتوانند…همه،غالب مردم اگر نگوییم همه مردم، نمی توانند نماز را به قصد امر بیاورند. این یک شبهه ای ست که در ذهن بعضی ها امده بود.

و لکن این شبهه درست نیست. این که این عملی را که اوردیم، این عمل مع الخصوصیات که فاقد یک دانه از مستحبات است، این که مصداق مامور به نیست، حرف متینی است. مصداق او نیست. ان هایی که می گویند جزء مستحب واجب معقول نیست، ان مخالفین، آن ها هم باز می گویند این عملی را که اوردی، با این خصوصیات، جزء واجب نیست. طبیعتش چرا. بما هو طبیعی، مصداق است. بما هو خصوصیات مصداق نیست. این ها هم این طور می گویند. این ها می گویند این عملی را که اوردی مصداق نیست. و لکن این عملی را که اوردی، می توانی به قصد امر بیاوری.

در عمل به قصد امر، دو تا معنی هست.

عمل را به قصد امر بیاوریم یعنی چه. یعنی به قصد امتثال امر. بعضی ها این طور گفتند. امر که مثلا قصدی نیست. امر را که فعل مولی هست. شما نمی توانی قصد کنی. این که می گویند نماز می خوانیم به قصد امر یعنی به قصد امتثال امر. خب شما می توانی این نمازی که فاقد مستحبات است، به قصد امتثال امری که به مجموع تعلق گرفته است، می توانی بیاوری. چون شما وقتی که این عمل را اوردی، واجباتش را اوردی، ان امر به مجموع ساقط می شود. امر به مجموع ملاک لزومی اش حاصل می شود. ان امر امتثال …ان امر واجب شما، امتثال شد. مستحباتش امتثال نشد ولی دیگر مستحباتش امکان ندارد امتثال کنیم. چون ان مستحبات در ضمن واجب بود. وقتی امر به واجب ساقط شد، مستحب هم قابل امتثال نیست. امر تعلق گرفت به برنج مع الزعفران. شما برنج را بدون زعفران اوردی، امر ساقط شد. چون نسبت به زعفرانش استحبابی ست. خب امر امتثال شد. امر امتثال شد. الان بر عهده شما، امر به مجموع وجود ندارد. چرا امر به مجموع امتثال شد. امر به مجموع، امر به واجبات به ضم استحباب، ساقط شد. چرا. چون واجبات را که اوردی. ملاک واجب تحصیل شد.  ان ها در ضمن واجبات بودند. در ضمن واجبات امر ضمنی داشتند. وقتی امر واجب ملاک واجب، حاصل شد، امر نسبت به مجموع ساقط می شود چون نسبت به قسمش، محال است که بماند. چون نسبت به قسمش محال است بماند امر به مجموع ساقط شد. این است که یک بیان این است. این که می گویند به قصد امر بیاورید یعنی به قصد امتثال امر.

یک معنای دیگری هم دارد. نماز بخوانیم به قصد امر یعنی به باعثیه امر. که ما این معنی را انتخاب کردیم. این که می گویند نماز را به قصد امر مولی بخوان، یعنی امر مولی باعثت باشد. محرکه باشد. تعبدی هست. به خاطر ریاء نخوانی. به خاطر هوی نخوانی. نماز را به قصد امر بخوان یعنی به باعثیه امر. نماز به قصد امر، این جمود بر لفظ کنی معنی ندارد. نماز به باعثیه امر. به محرکیه امر. چون تعبدی هست، باید قصد امر بکنی. حالا قصد امر یک مثال است. نماز به قصد قربه. به قصد قربت یعنی امر مولی باعث شده باشد. محبوبیه مولی باعث شده است. حالا امر یا محبوبیه. فرق نمی کند. خب اگر این طور باشد، باز این جا درست است. من این نماز واجد اجزاء واجبه و شرائط واجبه را می اورم. من این نماز را می اورم. محرک من، باعث من چی هست. چرا این نماز را می اورم، چون شارع مقدس امر به یک مجموعه ای کرده است که نسبت به بعضی هایش اذن در تریخص داده است. من به خاطر ان امر به مجموعه، باعث من مرحک من، ان امر به مجموعه است. امر به مجموعه…الان اگر بگویند ….چرا. چون یک مقدارش را واجب کرده است، من این را می خوانم. چون یک مقدار، ان امری را که اورده است روی مجموع…اگر همه اش مستحب بود، هیچ نمی خواندم. همه اش واجب بود، همه اش را می خواندم. چون بعضی هایش واجب است، همان مقدار واجب را اخذ کردم. به قصد همان امر مولی، به باعثیه امر مولی…این جا امر هست. باعثیه ندارد. یک امر داریم. باعثیه دارد نسبت به واجبش. باعثیه ندارد نسبت به مستحباتش. بالفعل. امکان باعثیه کافی هست. امکان باعثیه هم به واجبات و هم به مستحبات. ولی بالفعل…مثل این که دو تا امر باشد. یک امر مولی باعثیه پیدا می کند. یکی اش باعثیه پیدا نمی کند. این جا هم همین طور است. یک دانه امر است. این یک دانه امر نسبت به اجزاء واجبه باعثیت دارد در حق ما. باعثیه بافعل. نسبت به بعضی هایش باعثیت ندارد. به حیث اگر از من سوال کنند چرا نماز خواندی، می گویم چون خدا گفته است. اگر به من بگویند خدا همه را گفته است، می گوید خب در بعضی ها هم اذن در ترک داده است. ان هم برای من فعلا محرکیه ندارد. این است که ان یک امر، نسبت به بعضی باعثیه دارد. نسبت به بعضی ندارد. این عمل شما، به قصد امر مولی یعنی به محرکیه امر مولی ست. لولا امر مولی، شما این عمل راانجام نمی دادید و همین برای قصد قربه کافی هست.

حاصل الکلام.

حاصل الکلام..این بحث مهمی هست. در فقه اثر دارد. مقدماتی را که در اصول اوردند، بعضی از این ها خیلی در فقه کارآیی دارد. یکی اش همین بحث است. یکی اش هم بحث صحیح و اعم بود که گذشت. اصل بحث بود.

ایا جزء مستحب واجب، شرط مستحب واجب، معقول هست یا معقول نیست. مثل مرحوم اقای خوئی می گوید که معقول نیست. این جمع بین متنافیین است. پس چه کار بکنیم. ایشان ان مستحبات را دو قسم می کند. یکی را از قبیل ظرف و مظروف قرار می دهد. می گوید یک امر مستقلی دارد قنوت، ظرفش نماز است. اذکار مستحبه، دوبار اضافه سبحان ربی الاعلی گفتن، می گوید که یک مستحبی هست این، ظرفش حال سجده است. ظرفش حال رکوع است. یک قسم از مستحبات مرتبطه با واجب را می گوید از قبیل ظرف و مظروف است. یک قسم دیگر که وجود منحازی ندارند، مثل نماز در مسجد، کیفیه هستند، می گوید ان ها هم جزء واجب نیستند. نماز در مسجد، مصداق واجب نیست. ان ذاتش مصداق واجب است. این مستحب شما، تطبیق ان طبیعه نماز است بر نماز در مسجد. این تطبیق مستحب است. شارع اگر فرمود صل فی المسجد، این ارشاد به این است که نماز در مسجد، افضل الافراد است. شما ترغیب می کند که ان طبیعه را بر این فرد تطبیق بکن. تطبیقش مطلوب مولی هست. ارشاد به افضل الافراد است. چنان چه اگر گفت لاتصل فی الحمام، ارشاد به این است که ان طبیعت را بر این فرد تطبیق نکن. ان جا زجر از تطبیق است. این جا ترغیب به تطبیق است. جزئیه واجبی در کار نیست. شرطیه واجبی در کار نیست. جمع بین متنافیین است.

مقابلش که ظاهرا مشهور باشد، می گویند نه. جزء واجب، این مجموعه را خودش، مردم می گویند واجب را اورده است. این ها مصداق…کلمه واجب را نگویید. مصداق همان امر است. یک امر هم بیشتر نیست. شما این را هم بیاورید، مجموعش مصداق مامور به است. ان را هم بیاوری، مصداق …این ها نه به دقت عقلیه که ما اشکال کردیم. مجموع این ها مسقط ان امر واحد است. یک امر بیشتر نیست. مجموع مسقط…بحث همین جا هست. ارتکازتان را همین جا تحلیل بکنید. مجموع مسقط یک امر است یا مجموع مسقط چند امر است. ایشان چند امری هست و مشهور یک امری هست. بهذا یتم الکلام در بحث صحیح و اعم.

امر یازدهمی که مرحوم اخوند مطرح کرده است، مساله اشتراک است. که خیلی مهم نیست. ما همان فرمایش مرحوم …

س:

ج: در طبیعه واجبه نیست. … ارتکاز این است که چند امر را امتثال کردی یا یک واجب کاملی را اوردی. …مستحبات ان را کامل کرد اما نه در جنبشان مستقل. … اگر برنج با زعفران را اوردی، یک امر را امتثال کردی منتهی امتثال کامل. در مرکبات که مستحبات را ضمیمه می کنید، همه اش یک امتثال حساب می شود. تحلیلش هم همین است که یک امر بیشتر نیست به همه.

امر یازدهم حول الاشتراک است.

اشتراک را معنی کردند اشتراک یعنی تعدد اوضاع بتعدد معانی مع عدم هجر معنی. اوضاع متعدد اند. چند وضع اند. و معانی هم متعدد اند. هیچ کدام هم مهجور نشدند. اگر همه مهجور شدند جز یکی. نه. ان ندارد. ان را اشتراک نمی گویند. نه. الان هم یک لفظی داریم. چند وضع دارد. به اعتبار هر معنایی. ان وقت همه معانی اش هم دارج است. این را می گویند لفظ مشترک. در مقابل مترادف. در مشترک ما یک لفظ داریم چند وضع چند معنی. چند وضع به عدد چند معنی. در مقابل ترادف. در ترادف چند لفظ داریم و یک معنی. عکس هم است. ولی در تعدد وضع هر دو مشترک است. هم در مشترک تعدد وضع است. منتهی لفظ واحد، معانی متعدد. در ترادف هم تعدد وضع است. یک بار انسان وضع شده است. یک بار بشر وضع شده است. ولی تعدد لفظ است، وحده معنی. عکس مشترک.

در ترادف کسی بحث نکرده است. کسی اشکال نکرده است. ترادف را همه قبول دارند. می شود که ما چند تا لفظ داشته باشیم به اوضاع عدیده برای یک معنی وضع شده باشند. ممکن است شما در یک جامعه ای، در یک جامعه مثلا نتوانی قبول بکنی. بیکار بوده است که چند تا لفظ را برای یک معنی وضع بکند. ممکن است در یک جامعه را تصور بکنی، امر بعیدی باشد. ولی اگر چند جامعه را تصور بکنی، می بینی نه. یک جامعه ای در یک منطقه ای، یک گروهی، یک لفظی را برای معنایی وضع کردند. در یک جای دیگر هم برای همان معنی، یک لفظ دیگر را وضع کردند. بعد این ها با هم اختلاط پیدا می کنند، بر اثر اختلاط می شود دو تا لفظ و یک معنی. مثال می زدیم سابق می گفتیم باجناق. در یک منطقه ای گفتند باجناق. ان شوهر خواهر زن را. در یک منطقه ای هم دیگر گفتند هم پاچه. حالا به چه مناسبتی بود…حالا وقتی گروه ها با هم ضمیمه می شوند، اولش او می گوید باجناق. می گوید باجناق چی هست. او که خبر ندارد. می گوید باجناق مقصود این است. او هم اگر گفت هم پاچه، او باز اشکال می گیرد. اولش مستبعد است. ولی وقتی با هم قاطی شدند، مثل قم، هفتاد و دو ملت شدند، بعد می بینیم نه. ارام ارام، می گویند همان که بهش می گویند باجناق یا هم پاچه. دو تا لفظ مترادف. خیلی الفاظ ما ترادفش، همین طوری بوده است. منشأ ترادف. امر مستبعد اگر باشد، در یک منطقه است. در یک منطقه هم ممکن است که ان جا دو تا بزرگ باشد، یک بزرگ بگوید من اسمش را این قرار دادم. او بگوید این. اولش هم با هم نزاع داشته باشند. ولی ارام ارام هر دو تاشان قبول می کنند که دو تا لفظ داشته باشد. در ترادف ما مشکلی نداریم و لعل همین که کسی اشکال نکرده است، اخوند هم ترادف را مطرح نکرده است.

مهم در اشتراک است. ایا اشتراک ممکن است یا نه. امکان ندارد. بعضی ها گفتند اشتراک محال است. در مقابل بعضی ها گفتند اشتراک ضروری هست. واجب الوجود است اصلا. می شود لفظی را برای چند معنی وضع بکند. بعضی ها گفتند محال است که یک لفظ برای چند معنی وضع شده باشد. یک عده می گویند ضروری هست. یک عده هم مثل مرحوم اخوند، مشهور، می گویند نه. هر دو ممکن است. نه او ضروره دارد و نه این. ولی این امر ممکن، اتفاق افتاده است. واقع شده است.

ان هایی که می گویند محال است، وجه استحاله اشتراک. این ها هم البته باز دو قسم اند. یک عده گفتند اصلا اصل تعدد وضع به تعدد معنی محال است. یک عده گفتند در حق باری تعالی استعمال لفظ مشترک محال است. گفتند ممکن است ولی در قران اتفاق نیافتاده است. این محال است مثلا.

اما ان هایی که می گویند اصل اشتراک محال است، می گویند این با حکمه وضع تنافی دارد. اشتراک با حکمه وضع نمی سازد.

حکمه وضع چی هست. بارها عرض کردیم. حکمه وضع، تسهیل در تفهیم و تفهم است. اگر بناء باشد ما خواسته باشیم معانی را بدون الفاظ بدون وضع احضار بکنیم، خیلی سخت است. الان یکی هم زبان ما نیست، علم به وضع ندارد، خیلی سخت است با او زندگی کردن. بخواهی پول بگویی، پول را باید دربیاوری. کلید بخواهی بگویی، کلید را باید دربیاوری. خیلی سخت است. تفهیم به احضار معانی خیلی سخت است. تجربه کردید وقتی که ادم با غیر هم زبانش، همسفر شده باشد، می بیند خیلی سخت است هر چه را بخواهی بفهمانی، با اشاره. اشاره هم همه جا جواب نمی دهد. احضار معانی. زندگی سخت است. این واضح است. برای تسهیل در تفهیم و تفهم، حالا کی، خدا می داند. ما گفتیم خود خدا واضع است. برای تسهیل در تفهیم و تفهم، امدند الفاظ را برای معانی وضع کردند. گفتند نمی خواهد خود معنی را احضار بکنی. لفظ را وضع کردند برای معنایی تا بعد از علم به وضع، سهوله حاصل بشود. حکمتش تسهیل بعد الاعلام به وضع. خودش که نه.

گفتند که اشتراک با این حکمه تنافی دارد چون اگر لفظ مشترک شد، لفظ مشترک دوباره می شود مجمل. مشترک را می گویند مجمل است. معنایش می شود مجمل دوباره. با حکمه وضع سازگاری ندارد. شیر بخر. قرینه ای نباشد. شیر بخر، شیر اب می گوید بخر یا شیر خوردنی را. مثلا دو تا معنی دارد. سه تا، چهار تا معنی را مثلا دارد، نمی فهمد. لفظ مشترکی را شما به اقازاده بگویید، گیج می شود که کدام یکی از این ها مراد است.

س:

ج: می گوید اگر وضع کند، مشترکش کند، اگر وضع را متعدد کند، این سبب می شود که مردم به حکمه وضع نرسند. به اجمال منتهی می شوند.

تعدد وضع، سبب اجمال است. اجمال، خلاف حکمه وضع است. پس مشترک قرار دادن، پس تعدد اوضاع، خلاف حکمه وضع است. این طور گفتند که این خلاف حکمه وضع است.

و لکن همان طور که مرحوم اخوند جواب داده است که عرض کردیم به همان مقداری که مرحوم اخوند جواب داده است. اولا خیلی جاها قرینه واضحه دارد که مقصود از این لفظ چی هست. وقتی به بچه اش می گوید سر صبح برو شیر بخر، قرینه واضحه است که شیر یعنی شیر خوردن. قرینه واضحه است. این اشتراک سبب اجمال نمی شود چون کثیرا ما قرینه واضحه همراهش هست.

ثانیا شما بگو اشتراک سبب اجمال می شود ولو بعضی از اوقات. خب بشود. چه عیبی دارد. این که می گویند حکمه وضع، تسهیل در تفهیم و تفهم هست، این برای غالب است. غالبا همین طور است. ولی نه. یکی از حکمه های وضع هم این است که مردم را متمکن کند از مجمل گویی. چون گاهی هم در مجمل گویی، نمی دانم تجربه کردید یا نه. می چرخید یک لفظی را بیاورم مشترک که نتواند بفهمد. لعن الله اربعه، نفهمد این اربعه کدام اربعه است. یا گفت اعتقاد داری به چهار تا خلیفه. گفت اعتقاد دارم به اربعه اربعه اربعه. این اربعه مهم است. ان مرادش ان دوازده است. او فکر کرد که تاکید است. نه. گاه گاهی خصوصا ان هایی که اهل درایه و کیاسه و سیاسه اند، نیاز دارند. این نیاز بشر است. باید یک لفظ هایی باشد که دو پهلو باشد تا بتوانند طرف را بچرخانند. بتوانند جان خود را حفظ بکنند. بتوانند طرف را اسکات بکنند. این هم نیاز بشر است. کی گفته است که نیاز بشر، دائما توضیح است. نه. گاهی نیاز بشر اجمال است. لذا همان طور که باید الفاظ مختصه را وضع بکند واضع، بایستی الفاظ مشترکه را هم، حکمه وضع اقتضاء می کند که الفاظ…واجب نیست. ضروری نیست. ولی عیبی هم ندارد. خلاف حکمه وضع نیست.

و اما نسبت به قران. ان هایی که نسبت به قران می گویند محال است. می گویند معنی ندارد خداوند مشترک را در قران استعمال بکند. محال است. چون مشترک را که در قران استعمال می کند، تاره قرینه می اورد و اخری خیر. ما قبول کردیم اصل مشترک ممکن است ولی کار خدآیی نیست. این با حکمه خدایی سازگاری ندارد. چون اگر قرینه نیاورد، اجمال گویی هست. اجمال گویی کار درستی، مثلا پسندیده ای نیست. مجمل چرا صحبت بکند. و اگر قرینه بیاورد، خب این تطویل است. تطویل بلاطائل است. خب از اول یک لفظ مختص بیار. خدایا چرا اول لفظ مشترک می اوری و دوباره قرینه. از اول یک لفظ مختص بیاور. تطویل چرا. گفتند بلاقرینه مناسب حکمه خدا نیست. مع القرینه هم باز از یک جهت دیگر مناسب نیست. این است که لااقلش استعمال مشترک نه اصل مشترک، استعمال مشترک در حق حکیم، باری تعالی، ائمه معصومین علیهم السلام جا ندارد. خلاف حکمه حکیم است.

س:

ج: مجاز لطف دارد. اصلا مجاز گویی کردن خودش خوش مزه صحبت کردن است. لطافت دارد.

جواب داده است مرحوم اخوند. درست هم هست. اولا می گوییم که بدون قرینه چه عیبی دارد خداوند یک مشترکی را بیان بکند بدون قرینه. شما گفتی خلاف حکمه است. چرا خلاف حکمه خدا است. گاهی حکمه اقتضاء می کند که مجمل گویی بکند. نص قران است. و اخر متشابهات. متشابهات، مجملات اند. غرض این است که متشابهاتی بگوید به مردم. مردم نفهمند تا برای فهمش بروند سراغ ائمه. درب خانه ائمه باز بماند. مطابق حکمه است. مجمل گویی ربما مطابق حکمه است. شخصی می گفت که می روی بالای منبر، سعی کن حرف هایی که می زنی، همه اش را مردم نفهمند. چون اگر همه اش را بفهمند، می گویی چیزی نگفت. باید یک چیزهایی را گاهی بگویی که، قلمبه سلمبه باشد که مردم بهت ایمان بیاورند. این است که گاهی حکمه اقتضاء می کند که ادم قلمبه سلمبه صحبت کند. اقا خیلی ملا هست. ما شاء الله. از دست ندهیم منبرش را.  نگاهش بکنید ادامه کلام را.