اصول ـ جلسه ۰۰۹ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در امر اول که اسامی معاملات وضع شدند برای صحیح یا برای اعم، تمام شد.

یک کلمه ای که فراموش شد این است که مرحوم اخوند در امر اول، فرمود که بحث صحیح و اعم، بناء بر وضع برای اسباب است. بعد هم فرمود که این جا هم اسباب صحیح تبادر می کند. مرحوم اخوند صحیحی شد به همان وجوهی که در عبادات گذشت. این را نقلش کردیم.

فقط این کلمه را اضافه می کنیم که این ادعاء مرحوم اخوند هم نادرست است.

همان ادله ای که برای اعمی بود، تبادر، عدم صحه سلب، تقسیم، دیدن واضعین، تقسیم که دیگر الی ما شاء الله. می گویند بیع صحیح. بیع فاسد. همه وجوهی که برای اثبات اعمی در ان جا گفته شد و گفتیم از این مجموعه، اطمینان حاصل می شود که اسامی عبادات وضع شده اند برای جامع، کذلک از ان وجوه، اطمینان حاصل می شود که اسامی معاملات هم وضع شدند برای جامع. بلکه امر در معاملات اوضح از عبادات است. حالا در عبادات چون مساله اختراع شارع مطرح است، ممکن است کسی بگوید توهم کند ادعاء کند که در عبادات الفاظ وضع شده است برای ان مرکب تامی که شارع اختراع کرده است. اما در معاملات اختراعی درکار نیست. الفاظ وضع شده اند برای معانی عرفیه. استعمال شده اند در معانی عرفیه شان. ان دیدن واضعین را ممکن است ان جا کسی خدشه بکند. بگوید از کجا معلوم این جا شارع دیدن عرف را رفته است و مشی کرده است. ولی در معاملات این احتمالش نیست. در معاملات شارع مقدس، الفاظ را استعمال کرده است در معانی عرفیه. و دیدن عرف هم وضع برای اعم است. این جا وضع اسامی معاملات برای اعم، اوضح است از وضع اسماء عبادات برای اعم. این کلمه ای بود که از بحث قبل باقی مانده بود.

و اما امر ثانی.

بحث در امر ثانی بود که ثمره نزاع در معاملات چیست. ثمره دارد یا ندارد.

پر واضح است که ان ثمره اصل عملی، برائت اشتغال، در معاملات نیست. معاملات حکم تکلیفی ندارند که نوبت به برائت یا اشتغال برسد تا این که بگوییم بناء بر صحیحی اشتغال…خیلی نادر. ممکن است یک جایی به ندرت فرض بکنیم. متعارف در معاملات، تنفیذ است. جواز است. حلیت است. لذا ان ثمره اصل عملی، این جا منتفی هست. ثمره ای که…

س:

ج: برائت را جاری می داند، همه می گویند برائت. ان جا که متحصل و محصل نیست که نوبت به اشتغال…

و اما ثمره ثانیه که عبارت باشد از تمسک به اطلاق و عدم تمسک به اطلاق، خب این جا مجال دارد و اصلا گفتند. خیلی ها گفتند ثمره اولی، تمسک به اطلاق و عدم تمسک به اطلاق، در معاملات هم جاری ست. اگر گفتیم احل الله البیع، بیع وضع شده است برای جامع، شما می توانی تمسک به اطلاقش بکنی و وقتی شک کنی که مثلا عربیه شرط است یا نه. از مقومات نباشد. اما اگر گفتی که بیع وضع شده است برای صحیح، احل الله البیع شک کردی عربیه شرط است یا نه، شک در صدق بیع است. و شک در صدق بیع، جای تمسک به اطلاق نیست. گفتند ثمره بحث صحیحی و اعمی در معاملات، جواز تمسک به اطلاق است بناء بر اعمی و عدم جواز به اطلاق است بناء بر صحیحی.

مرحوم اخوند فرموده است نه. لایخفی که ان ثمره در این جا نیست. الا نادرا. الا در یک مواضع کمی.

چرا.

فرموده است درست است که…این ها زبان حال است. فرموده است درست است که بناء بر صحیحی، ما نمی توانیم تمسک به اطلاق لفظی بکنیم. نمی توانیم بگوییم احل الله البیع اطلاق دارد سواء کان عربیا او غیر عربی. درست است شک در صدق دارم. فارسی را شک دارم بیع هست بناء بر صحیحی یا نه. و لکن فرموده است یک اطلاق دیگری هم هست. ان اطلاق، جایگزین ان اطلاق لفظی اعمی ها می شود. و ان اطلاق عبارت است از اطلاق مقامی.

مرحوم اخوند فرموده است خطاب وقتی الغاء شد به عرف و امر امر عرفی بود. در میان عرف ان امر تفسیر داشت. معلوم بود. معین بود. و شارع مقدس چیزی نفرمود. ان را که در خطابش اخذ کرده است، امر عرفی است ولی چیزی نفرمود سکوت کرد. فرموده است ظاهر این است اگر در مقام بیان باشد، در مقام اجمال گویی نباشد در مقام اهمال نباشد، در مقام بیان باشد، و چیزی نگوید، معلوم می شود که همان معنایی را که عرف می گویند، همان را اراده کرده است. در مصداق، ایکال به عرف کرده است. اگر مردم برای بیع، یک حقیقتی قائل اند، که چنین هست در معاملات، و برای ان حقیقت، مصادیقی قائل اند. شارع مقدس یا هر کسی دیگری این بیع را در خطابش اورد. در کلامش اورد و چیزی نگفت، ظاهرش این است که همان بیعی را که شما می گویی بیع است. همان را که شما مصداق بیع می دانی. لذا اگر عرف بیع فارسی را گفت بیع، می گوییم احل الله البیع، عربیه شرط نیست. نه چون احل الله البیع اطلاق لفظی دارد، بناء بر صحیحی اطلاق لفظی ندارد بلکه از این جهت که شارع فرموده است حلال کردم بیع را و معین نکرد که بیع چیست. ولی در نظر عرف معین هست. ظاهرش این است که اگر در مقام بیان باشد، ظاهرش این است که مرادش از بیع، همان است که عرف می گوید بیع. اگر عرف فارسی را گفت بیع، می گوییم پس بیع فارسی هم امضاء شده است. می گوییم عربیه، شرط نیست. مهم این است که ما به ان نتیجه برسیم. اعمی می گوید عربیه شرط نیست چون احل الله البیع، اطلاق لفظی دارد. صحیحی می گوید عربیه شرط نیست، چون مردم عربیه را شرط نمی دانند. ظاهر خطاب هم این است که احل الله البیع یعنی همان که مردم بیع می دانند. نظر عرف، طریق است به ان که شارع اراده کرده است.

این است که فرموده است که ثمره بین صحیحی و اعمی نیست.

نعم. ظاهر نعم این است که بعضی اوقات ثمره است. نعم استثناء است. بله. اگر در یک جایی شک در یک شیئی کردیم که ایا اعتبار دارد شرعا یا نه، ولی شک هم داشتیم که عرف هم معتبر می داند یا نمی داند. اگر ان مشکوک الاعتبار شرعی، مشکوک الاعتبار عرفی هم هست، این جا اعمی با صحیحی از هم جدا می شوند. این جا ثمره دارد. اعمی می گوید احل الله البیع. این بیع است. مقوم نیست. عرفا مقوم نیست. شرط صحتش هست عرفا نمی دانیم. نعم اخوند.

س:

ج: بله. گذشت دیگر عرف هم دو قسم دارد. اصلا اصل این ها مباحث عرفیه است که بعضی ها مقوم می دانند بعضی ها را نمی دانند.

یک چیزی هست شک داریم که ایا عرف این را دخیل در صحه می داند یا نه. مثلا حالا محل ابتلاء هم هست. بیع سفهی. نه بیع سفیه. بیع سفیه می گویند باطل است. رفع القلم. نه بیع سفهی. یکی به قول خودش، به قول بازاری ها می گوید اتش زدم به مالم. می خواهم این ها را نصف قیمت بفروشم. نه. از نصف قیمت خیلی پایین تر. به غریبه ها هم می فروشد. این طور نیست که مثلا الان که می فروشد، باز یک چیزی در اینده می اید تا بگویی سفهی نیست. نه. واقعا سفهی هست. اموالش را ناراحت شده است و می خواهد همه را یک پنجم قیمت بفروشد. مردم هم ریختند و می خرند. خب ایا بیع سفهی عند العقلاء ممضاه است نه می گویند این عقلش را الان از دست داده است. معاملاتش را امضاء نمی کنند. مشکوک است. مرحوم اقای خوئی می گوید ما دلیل نداریم که بیع سفهی باطل است. احل الله البیع اطلاق دارد. ولی اگر شما گفتید بیع برای صحیح وضع شده است، این جا طریق نداری که بیع صحیح است. خودت هم شک داری که عقلاء این را صحیح می دانند یا نه. چون طریق به صحه نداری، نمی توانی به اطلاق مقامی تمسک بکنی. نمی توانی بگویی مولا نگفت بیع غیر سفهی. نمی توانی بگویی. چرا. چون جواب می شنوی می گوید شاید که مولا نگفت بیع غیر سفهی، چون ایکال به عرف کرد. عرف هم بیع سفهی را باطل می داند. نیاز به گفتن نبود. به اطلاق مقامی نمی توانی تمسک بکنی.

مرحوم اخوند زبان حالش این است که ثمره بین صحیحی و اعمی، تمسک به اطلاق لفظی و عدم تمسک به اطلاق لفظی درست است و لکن صحیحی یک جایگزینی دارد برای ان اطلاق لفظی به نام اطلاق مقامی و لکن این اطلاق مقامی همه جایی نیست. نتیجه چه می شود ان وقت. ثمره بین صحیح و اعم نیست الا نادرا. الا احیانا. ان جایی که شک در صحه و فساد عرفی هم داشته باشیم. ان جا دیگر جای ثمره هست. اعمی تمسک می کند به اطلاق لفظ. صحیحی گیر می کند. اطلاق مقامی ندارد.

این فرمایش مرحوم اخوند.

بعضی ها فرمودند که در مقام در حقیقت دو تا دعوی هست.

یک دعوای دیگری در مقابل مرحوم اخوند هست که گفتند این بحث ثمره ندارد. صحیحی بشویم یا اعمی. صحیحی بشویم یا اعمی ثمره ندارد چون، مقابل اخوند، همان طور که صحیحی نمی تواند تمسک به اطلاق بکند، اعمی هم نمی تواند. یا اگر می تواند تمسک به اطلاق بکند، تمسک به اطلاقش، فائده ای ندارد. نیازی بهش نداریم. لاثمره بین الصحیحی و الاعم. ثمره عملی ندارد. از باب این که یا نمی تواند تمسک به اطلاق بکند. یا اگر می تواند به اطلاق تمسک بکند، تمسک به ان اطلاقش، نیاز بهش نیست. نیاز به تمسک به اطلاقش نیست. یک چیز دیگری در مقام هست که ما را از تمسک به اطلاق مستغنی می کند. این است که صحیحی ها و اعمی ها در ثمره عملی با هم متفق اند. ایا عربیه شرط است یا نه، اگر اعمی بگوید شرط نیست، صحیحی هم می گوید شرط نیست. ثمره عملی ندارد. از هم جدا نمی شود. به چه بیان.

به این بیان. گفتند که معاملاتی که ما شک داریم در خصوصیاتش، معامله ای که ما شک داریم صحیح است یا فاسد، از دو حال خارج نیست. یا این معامله در زمان شارع بوده است، در مرأی شارع بوده است در منظر شارع بوده است، یا نه. در مرأی و منظر شارع نبوده است که اسمش را می گذارند معاملات مستحدثه. معاملات دو قسم است دیگر. معاملاتی که در منظر شارع بوده است در مرأی شارع بوده است، همه ان ها را ما می توانیم تصحیح بکنیم با عدم ردع. اطلاق نیاز نداریم. از دو حال خارج نیست. یا این است که ان معاملاتی که در مرأی و مسمع بوده است، شارع ردع کرده است، خب اعمی هم می گوید باطل است. خب شارع ردع کرده است. مثل بیع دو کیلو برنج خارجی به یک کیلو ایرانی. این را منع کرده است شارع. خب اعمی هم می گوید باطل است. درست است که اعمی تمسک به اطلاق می کند ولی می گوید تخصیص خورده است به ردع شارع. و یا این که شارع ردع نکرده است. فرض بفرمایید معاملات غیر عربی در زمان شارع واقع می شده است. معاملات معاطاتی در زمان شارع واقع می شده است شارع هم ردع نکرده است. خب همین عدم ردعش برای ما کافی هست. می گوییم چون ردع نکرده است، عدم ردع کاشف از امضاء است و این معامله صحیح است. احل الله البیع اطلاق داشته باشد یا نداشته باشد. اثر عملی ندارد. فقط تکثیر ادله است. صحیحی ها می گویند این معاملات معاطاتی صحیح است به عدم ردع. اعمی ها می گویند به عدم ردع و اطلاق احل الله البیع. ولی هر دو حکم به صحه می کنند. از هم جدا نشدند.

س:

ج: نه. اصلا کلامی در کار نیست در عدم ردع. سکوت…ان اطلاق مقامی کلامی را گفته است. ایکال کرده است به عرف. این جا سکوت. هیچ چی نفرموده است. می گویند اگر معامله ای، تقریر…این جا تقریر است. گفتند ان که از معصوم حجت است یکی قول است سنت. یکی قول است یکی تقریر یکی فعل. این می شود تقریر. ان می شود تتمه قول. قولی را که گفته است…ان اطلاق مقامی برای کلام است. درست است که لبش سکوت است ولی سکوت در زمانی که یک چیز دیگر گفته است. یک گفتنی در اطلاق مقامی محرز است.

س:

ج: ردع نکرده است نه این که نگفته است. همین عدم ردع، کاشف از امضاء است.

خب ان معاملاتی که در مرأی و منظر شارع مقدس بوده است، مردوعه را همه باطل می دانند. غیر مردوعه را همه صحیح می دانند. چه صحیحی ها چه اعمی ها. و اما…این نکته مهمی دارد.

و اما معاملات مستحدثه. که بعضی ها ادعاء دارند که ما یک معاملات مستحدثه ای داریم. ادعاء دارند دیگر. مثلا بیمه را ادعاء دارند که یک معامله مستحدثه است. داخل در عناوین کتب فقهیه نیست. نه در داخل در صلح است نه هبه است نه اجاره. هیچ چی. خودش یک معامله جدیدی هست. یا بیع ازمانی مثلا. بیع ازمانی که رائج شده است، می گویند که این معامله جدیدی باشد. خب. اسمش را گذاشتند معاملات مستحدثه. در معاملات مستحدثه شما نمی توانی با عدم ردع درست کنی چون در منظر شارع نبوده است. در مرأی شارع نبوده است. عدم ردع شرطش این است که در مرأی و مسمع امام باشد. امام هم تمکن از ردع داشته باشد. فلم یردع. فعدم الردع کاشف عن الامضاء. معاملات مستحدثه را نمی توانی با عدم ردع درست کنی. قائل می گوید که معاملات مستحدثه را همان طور که صحیحی نمی تواند درست بکند چون راه صحیحی فقط عدم الردع است، اعمی هم نمی تواند درست کند. اعمی هم نمی تواند بگوید احل الله البیع، اطلاق دارد. نمی تواند. چرا. نکته ای دارد. اعمی هم نمی تواند بگوید احل الله البیع، اطلاق دارد. نمی تواند. شامل می شود معاملات مستحدثه را. چرا. گفتند اساس اطلاق، ریشه اطلاق، عبارت است از این که اگر مولی کلامی را بیاورد و مرادش از ان کلام، مقید باشد، و قید را نگوید، نقض غرض است. اگر مرادش مقید باشد و قید را نگوید، نقض غرض است. نقض غرض قبیح است پس معلوم می شود که مطلق را اراده کرده است. اساس مقدمات حکمت به نقض غرض بر می گردد. ریشه اش ان است. این که به گردن مولی می گذاریم اعتق رقبه، مطلق اراده کرده ای، می گوییم اقا اگر از اعتق رقبه، مومنه را اراده کرده باشی و قید نیاورده باشی، غرضت را نقض کردی با قید نیاوردن. نقض غرض قبیح است پس مطلق اراده کرده ای. باید این قضیه محقق باشد تا شما بگویی پس اطلاق اراده کرده ای. دعوای قائل این است که این قضیه در محل کلام، احل الله البیع بناء بر اعمی ها، نسبت به معاملات مستحدثه، مصداق ندارد. نمی توانی بگویی مولی از احل الله البیع، بیع ازمانی را هم اراده کرده است. چرا. اطلاق دارد. چرا اراده کرده است. چون که قید نیاورد. اگر که اراده کرده بود غیر مقید را، غیر بیع ازمانی را، قید می اورد. نقض غرض است قید نیاوردن. پس معلوم می شود مطلق را اراده کرده است. می گوید این حرف را این جا نمی توانی تطبیق بکنی. چرا. چون جواب می شنوی اگر به مولی بگویی احل الله البیع مطلق است. بیع ازمانی را می گیرد چون قید نیاوردی. مرادت مقید باشد، نقض غرض است. جواب می دهد که نیاز به قید نبود چون نیاز به قید نبود من نیاوردم. من مرادم مقید است. ان وقت ها چون محل ابتلاء نبود، مردم بیع ازمانی نداشتند، بیع ازمانی را نمی فهمیدند. معنی نداشت من بگویم احللت البیوع الا بیع ازمانی. بیع ازمانی وجود ندارد. چون وجود نداشت، من نگفتم ولی مراد من غیر از بیع ازمانی بوده است. این نقض غرضش نیست.

این مطلب را مرحوم اخوند در خطابات مشافهه فرموده است. فرموده است شما نمی توانی تمسک بکنی به اطلاقاتی که شامل زمان حضور می شود، نمی توانی بگویی مطلق است. چه کنت حاضرا للمعصوم او غائبا. نمی توانی بگویی مطلق است چون ممکن است مراد مولی، خصوص زمان حضور باشد. پس چرا قید نیاورده است. خب چون زمان زمان حضور بوده است، قید نیاورده است. موجود بوده است قیدش. یک حرفی هست که تمسک به اطلاق لفظی، جایش ان جا ست، مقام و جایگاهش ان جا ست که اگر با نیاوردن قید، مقید را اراده بکند، نقض غرض باشد. خلاف حکمت باشد. مقدمات حکمت می گوید که مطلق را اراده کرده است.

این قضیه باید منطبق باشد. و این قضیه بر محل کلام ما، منطبق نیست. می تواند مولی بگوید من از احل الله البیع، مقید را اراده کردم. بیع غیر ازمانی. بیع دائمی. بعد بگوییم اقا چرا قید نیاوردی، نیاز به قید نبود. چون وجود نداشت غیر از این. عیب ندارد. اراده مقید از این کلام مطلق، نقض غرض نیست. نتیجه چه می شود. نتیجه این می شود که بین صحیحی ها و اعمی ها، ثمره عملی نیست. هر کجا صحیحی ها می گویند صحیح است، معاملات غیر مستحدثه. هر کجا اعمی ها می گویند صحیح است معاملات غیر مستحدثه. صحیحی ها هم می گویند صحیح است. منتهی صحیحی ها به یک دلیل می گویند صحیح است. فقط به عدم ردع. اعمی ها به دو دلیل می گویند. ثمره عملی ندارد. هر کجا هم که گیر دارند صحیحی ها مثل معاملات مستحدثه. صحیحی ها گیر دارند. اطلاق ندارند. گیر دارند. اعمی ها هم گیر دارند. درست است اعمی ها اطلاق دارند، ولی به این اطلاق نمی شود تمسک کرد نسبت به معاملات مستحدثه.

این است که از نظر عمل، مقام عمل، صحیحی و اعمی، با هم فرق نمی کنند. نتیجه همان حرف اخوند است. او هم می گفت فرق نمی کند. منتهی عکس بیان اخوند. اخوند می گفت فرق نمی کنند چون به جای اطلاق لفظی اعمی، اطلاق مقامی جایگزین است برای صحیحی ها. هر دو به اطلاق تمسک می کنند می گویند که این صحیح است. منتهی او به اطلاق لفظی. او به اطلاق مقامی. در نتیجه یکی هست. این عکسش می گوید. می گوید نه. اطلاق هیچ خاصیتی ندارد. اطلاق خاصیت ندارد. ان که خاصیت مهم دارد، عدم ردع است. اطلاق هم در یک مواردی که توهم می شود که شاید اثر کند، معاملات مستحدثه، می گوید اثری ندارد. این است که به دو بیان، گفته شده است بحث صحیحی و اعمی، در معاملات، اثر عملی ندارد. یک فرق هم بین این دو تا بیان شد. بیان مرحوم اخوند، بعضی جاها را حل نمی کرد. ان جا که شک در صحه عرفی هم داشتیم. ولی این بیان، نه دیگر. فرقی نمی کند. فرقی نمی کند شک در صحه عرفی داری یا نداری، فرقی در این بیان نیست. این مطلقا ثمره را نفی می کند. بیان مرحوم اخوند، غالبا ثمره را نفی می کند. این دو بیانی هست که در این جا هست.

س:

ج: ان جا می گوید خاصیت ندارد. اطلاق داری یا نه، فرق نمی کند. عدم الردع کافی هست.

س:

ج: عرفی نیست. اصلا مردم می خندند. چند سال قبل اگر می گفتند بیع ازمانی هم…بیع ازمانی دیگر چی هست. … لزومی ندارد بگوید. شارع مقدس می گوید این هایی را که هست، این ها می تواند. لزومی ندارد. این هایی که هست، می گویم ان صحیح است و ان فاسد است. یک چیز های دیگر هم در اینده می اید. علماء هستند. ان ها هم علم دارند. عقل دارند. می گویند شک داریم این صحیح است یا نه، اصاله الفساد حکم به صحه می کنند.

س:

ج: عکس مطلب بفرمایید. بفرمایید در روایات چون تفصیلات بیشتری هست، این گفتنی نیست. در قران گفتنی هست. …قصد افهامه ربطی به بحث ندارد. در قصد افهامه یک موضوع ان جا هست. منتهی می گوید به ان ها گفته است. در این جا اصلا این موضوع ان جا نبوده است. خطابی از مولی صادر نشده است. بحث قصد افهامه او لم یقصد، خطاب صادر شده است. نمی دانیم منحصر به من قصد هست یا نه. این جا خطاب صادر نشده است. خطاب قاصر است اصلا چون موضوع نداشته است. …روایت است سکت الله عن اشیاء در حق حضور هم سکت است. …خب به خاطر یک مصالحی اینده را مسکوتا گذاشته است. …اصل عملی. اصاله الفساد….بی توجه چرا. یکی را بی توجه شده است یک چیز دیگر را توجه کرده است. گفته است اصاله الفساد. … چون گفته است هر چه را نمی دانی. موضوعش، نمی دانی هست. نمی دانی و لو در اینده یا الان. موضوعی را … اصلا شرع مقدس گفته است شریعت من این است. هر چه را نمی دانی. حالا الان نمی دانی. در اینده نمی دانی.

خب این دو تا فرمایشی که در مقام هست.

اما فرمایش اول مرحوم اخوند که فرمودند این فرمایش، نفی می کند ثمره را غالبا. در جایی که ما شک داریم، خود اخوند فرمود، شک داریم که این صحه عرفی دارد یا ندارد، فرمود این جا ثمره هست. نعم مرحوم اخوند.

ان که مربوط به فرمایش مرحوم اخوند می شود این است که این نعم، این استثناء، اختصاص به مشکوک ندارد. نه. ما یقین هم داریم که این عند عرف باطل است. یقین داریم این معامله عند العرف باطل است. عرف این معامله را باطل می داند. باز هم این جا جای تمسک به اطلاق هست. می تواند اعمی بگوید احل الله البیع، اطلاق دارد. بیع گفته است. بیع صحیح که نگفته است. جامع را گفته است. جامع هم که بر این صدق می کند. احل الله البیع. فرض کلام این است که شیئی، یک انشائی، بیع. منتهی مردم این را …مثلا بیع سفهی را مردم بگوییم باطل می دانند. بیع می دانند. می گویند که این عقلش پریده است. این بیعش باطل است. همان مشکوک دیگر. مثل مشکوک. مرحوم اخوند در مشکوک را استثناء زد. گفت در مشکوک، اعمی به احل الله البیع تمسک می کند صحیحی نمی تواند. ما می گوییم مقطوع هم همین طوری هست. مقطوع الفساد هم اگر شک کردیم که شارع مقدس قبول دارد یا نه، اعمی می گوید احل الله البیع. منحصر به مشکوک است. این که مرحوم اخوند استثناء را منحصر کرده است به ان جایی که مشکوک الصحه و الفساد باشد عرفا، نه. مقطوع الفساد هم باشد عرفا، باز ما می توانیم بناء بر اعمی به احل الله تمسک بکنیم.

اللهم کسی بگوید که نه. احل الله البیع، حتی بناء بر اعمی ها هم، احل الله البیع، دلیلش دلیل امضائی هست. می خواهد امضاء بکند بیع را اما بیعی را که عقلاء هم امضاء می کنند. احل الله …شنیدید این را که احل تعبدی نیست. تاسیسی نیست. ادله معاملات، کلها امضائیه. این که شارع می گوید حلال است بیع، دارد امضاء می کند ان جایی را که عقلاء امضاء کردند. وقتی این طور شد، پس احل الله البیع، مقطوع الفساد را شامل نمی شود. چون امضائی هست. باید اول احراز بکنی عقلاء این را امضاء کردند تا بگویی احل الله البیع. این مقطوع را از ما بگیرد. ممکن است شما بگویی خب. تا الان کلام اخوند درست شد.

ممکن است شما بگویید همان طور که مقطوع را از ما می گیرد، مشکوک را هم می گیرد. احل الله البیع، بیع فرض کنید زمانی. شک دارید که مردم این را صحیح می دانند یا باطل می دانند. خب شما باید اول احراز بکنی که عرف این را، احراز بکنید عرف این را صحیح می داند تا بگویی احل الله البیع.

ممکن است کسی بگوید که پس کلام اخوند درست نیست. یا در هر دو مورد اعمی می تواند تمسک بکند اگر امضائی نباشد. یا در هر دو مورد نمی تواند تمسک بکند اگر امضائی باشد. فرمایش مرحوم اخوند درست نشد. این نعم درست نشد.

و لکن از قدیم در ذهن ما بوده است، نوشتیم. انصاف گفتیم این است که فرق است و کلام مرحوم اخوند، درست است. فرق است بین مشکوک الصحه و مقطوع الفساد. احل الله البیع که امضائی هست، مقطوع الفساد را نمی گیرد. امضاء نکردند عقلاء. ولی احل الله البیع، مشکوک الفساد را می گیرد. ادعاء ما تفصیل است چنان چه اخوند تفصیل داده است. ادعاء ما این است که حرف اخوند درست است. این نعم فقط در مشکوک الصحه، ثمره ظاهر می شود. ملاحظه بفرمایید.

بعضی از رفقاء گفتند چهل و پنج دقیقه زیاد است صحبت می کنید. بله. یک کم کمش کن. بله. شاید هم حق با ان ها باشد. اول کار هم هست خب. یک امادگی هنوز جور نیست.