بسم الله الرحمن الرحیم
بحث پیرامون تمسک به اطلاق است در معاملات. بحث مهم و با ثمره ای هست که می توانیم ما به اطلاقات در معاملات، تمسک بکنیم ام لا. در فقه خیلی ثمر دارد این بحث.
کلام مرحوم اخوند بیان شد. مرحوم اخوند تمسک به اطلاق را تمام کرده است. و لکن اطلاقی را که مرحوم اخوند فرمود، اطلاق مقامی ست. مرحوم اخوند چون صحیحی هست، می گوید تمسک به اطلاق لفظی ممکن نیست. شک در صدق لفظ داریم. اگر شک داریم که عربیه شرط است یا نه، شک داریم که این، بیع هست یا نه. شک داریم نکاح هست یا نه. همیشه شک در اعتبار شیئی، بر می گردد به شک در صدق. تمسک به اطلاق لفظی بناء بر صحیحی ها، مجال ندارد.
مرحوم اخوند اطلاق مقامی را مطرح کرد. فرمود که ما می توانیم به اطلاق مقامی تمسک بکنیم و همان نتیجه ای را که اعمی می گیرد با اطلاق لفظی، ما ان را با اطلاق مقامی اخذ می کنیم.
فقط یک جا باقی می ماند. مرحوم اخوند یک جا گفت باقی می ماند. نمی شود تمسک به اطلاق بکنیم بناء بر صحیحی. ان جایی که خصوصیتی باشد مقوم معامله نیست، ولی شاید دخیل باشد در صحه معامله عرفا هم. همان طور شک داریم دخیل هست شرعا، شک هم داریم که ایا دخیل هست عرفا یا نه.
مثال زدیم مثل مثلا سفهی بودن بیع. سفهی بودن بیع شک داریم که ایا مضر به معامله است، ایا شرط صحه بیع این است که سفهی نباشد. شرعا شک داریم. بعضی ها قائل به بطلان شدند اصلا در بیع سفهی. نه بیع سفیه. بیع سفیه را همه می گویند باطل است. بیع سفهی را بعضی قائل به بطلان شدند. حالا اگر شک کردیم که عقلاء هم این را صحیح می دانند یا نه. بیع سفهی بیع است. عند العقلاء بیع است. اما ایا امضاءش می کنند یا ملحقش می کنند به بیع مجانین. می گویند این دیوانه است. نه این عقلش را از دست داده است. معامله باطل است. اگر شک کردیم که ایا صحیح است یا نه عند العرف، این جا نمی توانیم تمسک بکنیم به اطلاق مقامی. اعمی ها می توانند بکنند.
مرحوم اقای خوئی الان اعمی هست، تمسک کرده است. گفته است احل الله البیع اطلاق دارد. بیع سفهی را هم می گیرد. بیع سفیه تخصیص خورده است ولی بیع سفهی داخل احل الله البیع است.
اخوند که صحیحی هست، با اطلاق مقامی مطلب را درست می کند، این جا گیر دارد. چون اساس اطلاق مقامی این بود که چون امر، امر عرفی هست و متکلم بیان نکرده است، پس ایکال کرده است به عرف. عرف را طریق قرار داده است. خب فرضا هم این است که این جا، عرفش را هم شک داریم. طریقیه در عرف هم وجود ندارد. خود عرف را هم شک داریم که ایا صحیح می داند یا نمی داند. مرحوم اخوند فرموده است که فقط این جا گیر پیدا می کنیم. شاید زبان حالش این است که غالب مواردی که شک در خصوصیه داریم شرعا، غالب موارد را از طریق عرف احراز می کنیم. شک در ناحیه عرف نداریم. غالب موارد را با اطلاق مقامی درست می کنیم.
ما عرض کردیم که کسی ممکن است بگوید که در جایی هم که یقین به فساد داریم هم این داستان هست. چرا فرض شک است فقط. یقین به فساد هم دارید که اطلاق مقامی معنی ندارد. عرف فاسد می داند. طریق نداریم. ولی احل الله البیعی ها می گویند این جا …اعمی ها می گویند اطلاق دارد. دو جا باقی می ماند نه یک جا.
بعد عرض کردیم نه. ممکن است کسی بگوید که ادله شرعیه در باب معاملات، امضائیه اند. تاسیسی نیستند. احل الله البیع می خواهد امضاء بکند همان بیعی را که عقلاء امضاء کردند. در نتیجه و لو اعمی باشید، به لحاظ این قرینه، نه به لحاظ وضع، وضع اعمی هست. ولی به لحاظ این قرینه محتفه، می گوییم احل الله البیع، ان فاسد عرفی را نمی گیرد. می خواهد امضاء بکند. اطلاق برایش منعقد نمی شود از جهه این امضائیه.
مشکوک را هم ان هم که مشکوک است نمی گیرد به همین ملاک امضائیه. پس اول باید احراز بکنیم که عرف این را قبول دارد تا بتوانیم به احل الله البیع تمسک بکنیم. بعضی اعمی ها می گویند که ما به احل الله البیع در مشکوک الصحه، در مقطوع الفساد عرفی هم نمی توانیم تمسک کنیم.
این است که صحیح و اعمی ها ان وقت یکی می شوند. هر جا که ان ها تمسک می کنند به اطلاق مقامی، این ها هم به لفظ تمسک می کنند. هر جا ان ها نمی توانند به مقامی، این ها هم نمی توانند به لفظی. کسی این حرف را بزند، که گفتند اصلا. بزند، بالاتر است. همین حرف ها را بعضی ها گفتند.
و لکن در ذهن ما این است که درست است ادله معاملات، ظهور در امضائیه دارد. شارع مقدس، نسبت به معاملات، ان جایی که همراهی عقلاء کرده است، خطابش ظهور در تاسیس ندارد. در عبادات چون جعل خودش هست، اختراع خودش هست، ظهور در تاسیس دارد. اما در معاملات، ظاهر خطاب، دلیل همین ظاهر است، ظاهر حالش این است که می خواهد مردم بیع را قبول دارند، شارع هم می خواهد بگوید که ما هم قبول داریم. احل الله البیع. مثلا. ما قبول کردیم که ادله معاملات، ادله امضائیه اند. ظهور در تاسیس ندارند. و قبول داریم ان جایی را که عقلاء، جامعه ان زمان، فاسد می داند، احل الله البیع نمی گیرد به لحاظ همین امضائیه بودن.
و اما ان جایی را که شک داریم، بعید نیست همین حرف مرحوم اخوند درست باشد. ان جایی را که شک داریم، احل الله البیع، شاملش بشود بناء بر اعمی، نشود بناء بر صحیحی. صحیحی ها نمی شود که واضح شد چرا نمی شود. بناء بر اعمی ممکن است بگوییم که می شود. شارع مقدس گفته است احل الله البیع. این ظاهرش این است که این بیع را هم امضاء کرده است. ظاهرش این است که این بیع را هم می گیرد. شک داریم که عقلاء این را ممضاه می دانند، می گوییم از این که شارع گفته است بیع، اطلاق، اطلاقش این را می گیرد، کشف می کنیم که عقلاء هم این را ممضاه می دانند. اگر عقلاء ممضی نمی دانستند بیع سفهی را، شارع مقدس به نحو مطلق نمی گفت من هم امضاء کردم بیع را. می گفت بیع غیر سفهی را امضاء کردم. ممضی بودن در خطاب که اخذ نشده است. ممضی بودن جزء مفهوم نیست. قرینه حالیه. ظاهر حال. می گوییم این ظاهر حال در جاهایی که شک داری که عقلاء این را ممضی می دانند یا نه، چون شارع گفته است من همه بیع ها را امضاء کردم، معلوم می شود که همه بیع ها را عقلاء قبول دارند که می گوید همه را امضاء کردم.
س:
ج: اطلاق دارد. … اگر گفت حلال کردم هر بیعی را. می گویم عرفی در ان نیافتاده است. …امضائی است نه که در بیع عرفی. همان بیع هایی را که ..چون مطلق گفته است، معلوم می شود مردم هم مطلق می گویند. همین کلمه را. حالا دیگر می گویم این استظهار است.
احل الله البیع بناء بر اعمی، مشکوک الصحه و الفساد را می گیرد، یک بحثی هست. ما در ذهنمان این است که مشکوک الصحه و الفساد را می گیرد. این است که بین صحیحی و اعمی در مشکوک الصحه و الفساد عرفی. مشکوک الصحه و الفساد شرعی که همیشه هست. ان جایی که مشکوک الصحه و الفساد عرفا ولی عرف ان را بیع می داند. بیع دانستنش یقینی هست. نمی دانیم مردم می گویند که این بیع صحیح است یا نه، می گوییم چون شارع ما هم گفت بیع ها را من امضاء کردم، یکی از بیع ها هم این است. درست است که امضاء کرده است. اصلا گفته است بیع ها را امضاء کردم. بیع ها را امضاء کردم یکی از بیع ها این است. معلوم می شود مردم هم این را ممضی می دانند. این است که….
س:
ج: این از مقومات نیست. بیع سفهی عند العقلاء بیع. اما شک دارم مردم این را قبول دارند یا نه. می بینیم متکلم ما گفته است هر بیعی را امضاء کردم. معلوم می شود که این هم عقلاء، احل الله البیع معنایش این است هر بیعی را امضاء کردم. اصلا فارسی ترش هر بیعی را امضاء کردم. از من تاسیس نیست. یکی از بیع ها این است…فاسد امضاء معنی ندارد. چون فاسد می دانند. در ان باید تاسیس باشد. در معلوم الفساد باید تاسیس باشد. می گفت هر بیعی را امضاء کردم، پس معلوم می شود که این را هم عقلاء ممضی می دانند. خب حالا مهم نیست.
این فرمایش مرحوم اخوند که اگر صحیحی شدیم، اطلاق مقامی جایگزین می شود به اطلاق لفظی را که اعمی ها قائل اند الا در جایی که شک در صحه و اعتبار، ان صحه و فساد است نه اصل تحقق. نعم. مگر شک در صحه و فساد داشته باشیم، ان جا جای اطلاق مقامی نیست. جای اطلاق لفظی هست. این فرمایش مرحوم اخوند که تا این جا تتمیمش کردیم. بیانش کردیم. تکمیلش کردیم.
بعضی ها امدند گفتند نه. این فرمایش مرحوم اخوند، درست نیست اصلا. این جا جای تمسک به اطلاق مقامی نیست. چرا.
اطلاق مقامی در جایی هست که قدر متیقنی در بین نباشد که ان را قطعا اراده کرده است. ما زاد را شک داریم. ما زاد را شک داریم، جای اطلاق مقامی نیست. اطلاق مقامی در جایی که قدر متیقنی در بین نیست. نمی دانیم که ایا مثلا قصد الوجه را گفت معتبر است یا نگفت معتبر است. قصد تمییز را گفت معتبر است یا نگفت معتبر است. در احل الله البیع، یک بیع هایی هست قطعا امضاء کرده است. زیادی اش را شک داریم. این جا جای اطلاق مقامی نیست. اطلاق مقامی در جایی هست که در اصل اعتبار شک بکنیم نه در اکثر ان که قطعا اعتبار کرده است. بعضی ها این اشکال را بر مرحوم اخوند کرده اند. و گفتند این جا جای اطلاق مقامی نیست.
و لکن به ذهن می زند که این فرمایش درست نیست. این قائل خلط کرده است بین دلاله اقتضاء و اطلاق مقامی که مرحوم اسد محمد باقر هم متعرض شده است.
در دلالت اقتضاء، همین طوری هست. در دلالت اقتضاء اگر قدر متیقنی داری، لغویه لازم نمی اید. منشأ دلالت اقتضاء، لغویه است. فاسئلوا القریه می گویند اگر اهل قریه را اراده نکرده باشد، کلامش می شود لغو. به دلالت اقتضاء مثلا می گوییم اراده کرده است اهل قریه را. در دلالت اقتضاء، ریشه اش لغویه است. اگر قدر متیقنی در بین بود، دلالت اقتضاء منتفی هست. حرف حساب است.
اما مرحوم اخوند که به دلالت اقتضاء این جا را نمی خواهد درست بکند. مرحوم اخوند می خواهد این جا را با اطلاق مقامی درست بکند. در اطلاق مقامی، قدر متیقن داشتن، مضر نیست. بله. یقینا اجزاء نماز، نمی دانم قرائت و تکبیر وو، این ها را همه را اراده کرده است از اقیموا الصلاه. نمی دانیم قصد وجه را هم اراده کرده است. قصد تمییز را هم اراده کرده است یا نه. اساس…خوب دقت بفرمایید. اساس اطلاق مقامی عبارت است از عدم البیان دلیل العدم. عدم الدلیل دلیل العدم. السکوت دلیل العدم. کجا می تواند عدم البیان دلیل بر عدم اعتبار باشد. سکوت دلیل بر عدم باشد. ان جایی که مولی در یک مقامی هست که در ان مقام، اگر ان شیء مشکوک شما، ان را که شک داری، اگر منظورش باشد، اگر مرادش باشد، در این مقام نباید ان را ترک کند. باید بگوید. چیزی را که مقام مولی اقتضاء می کند ان را بگوید و نگفت، نگفت در مقامی که باید بگوید، دلیل بر عدم اعتبار است. دلیل بر عدم است. اگر انظار مبارک باشد، مرحوم اخوند بین قصد قربه و قصد الوجه و التمییز، فرق می گذاشت. می گفت در قصد القربه، اطلاق مقامی نداریم. نمی توانی بگویی مولی که گفت نماز من تکبیر است حمد است رکوع است سجود است. قصد قربه را نیاورد. نمی توانی بگویی که پس معلوم می شود که قصد قربه معتبر نیست. چرا. چون قصد قربه، از ان چیز هایی نیست که اگر مولی در مقام بیان حدود تکلیف بود، باید بگوید. چرا باید ندارد. چون عقل درکش می کند. اخوند این طور می گفت. می گفت عقل می گوید اوامر خدا را به خاطر خدا بیاور. مرحوم اخوند در قصد القربه، عقلی بود. چون عقل حکم می کند به قصد القربه، باید نیست. ممکن است شارع مقدس در مقام بیان تمام مرادش باشد. تمام مرادش را بگوید. تکبیره قرائت رکوع سجود. مثل صحیحه حماد. باز هم واجب نیست بگوید که قصد القربه هم بکن. نه دیگر. ان را به عقلش واگذار کرده است. اخوند می گفت که این جاها اطلاق مقامی معنی ندارد و لو در مقام بیان تمام المراد باشد. چون باید نیست. بیانش باید نیست. به خلاف قصد وجه و تمییز. قصد وجه و تمییز، مردم ازش غافل اند. کی در ذهنش می اید که من باید قصد وجوب بکنم. قصد استحباب بکنم. مردم …قصد وجه تمییز، مردم غفلت عموم مردم است. به خلاف این که به خاطر او بیاورم. به خاطر مولی اوردن، مورد غفلت نیست. مرحوم اخوند فرمود اگر مولایی امد، اجزاء و شرائط نماز را، عبادتی را بیان کرد و نگفت قصد وجه بکن، این نگفتنش، دلیل بر این است که معتبر نیست. عدم البیان، دلیل العدم. در جایی که بیانش، الزام عقلائی دارد. همین طور هم هست. هر سکوتی دلیل نیست بر مراد مگر در جایی که سکوتش، اگر مرادش نبود، سکوتش ناروا است. سکوتش را باید بشکند. سکوتی که باید بشکند، اگر مرادش …بله. ان اماریه ندارد. ان طریقه ندارد. اما سکوتی که اگر مرادش بود، باید بگوید، ان طریقیه دارد که مرادش نیست.
باب معاملات از این قسم است. میان مردم معامله صحیح داریم. معامله فاسد داریم. امر عرفی هست. مولایی که به یک امر عرفی خطاب می کند. امر عرفی را در خطابش می اورد، مردم می گویند او هم مثل ما صحبت کرده است. همان که ما می گوییم، اراده کرده است. این جا اگر غیر ان را که مردم می گویند، مراد مولی باشد، باید بگوید چون امر عرفی هست، روش جدید، لازم البیان است. اگر در مقام بیان بود، نمی خواست فی الجمله بگوید، و بیان نکرد زائد از ان که عرف می گوید، این عدم البیانش دلیل است بر این که زائد بر ان که عرف می گوید، اراده نکرده است. قدر متیقن ربطی ندارد. قدر متیقن هم ممکن است داشته باشد. دارد اصلا. احل البیع یک قدر متیقنی دارد. بیع غیر سفهی که بیعی که لفظ دارد، بیعی که عربی هست، قدر متیقن دارد. قدر متیقن این جا مضر نیست. مهم این است که باید تذکر بدهد یا باید نیست. سکوت در زمینه ای که سکوت ناروا است، دلیل بر این است که مرادش نیست چون اگر مرادش بود، سکوتش ناروا بود. اگر مراد شما بیع غیر سفهی هست و مردم فرض کنید بیع سفهی را صحیح می دانند. خب مردم می گویند شارع ما هم گفت احل الله البیع، می روند سفهی را هم مرتکب می شوند. این جا سکوتش نا به جا است. ناروا است. این جا چون به طور طبیعی مردم کارشان کار عقلائی ست. مردم حمل می کنند بر ان چه در نظر خودشان هست، باید اگر ان نظر را قبول ندارد، جلوی ان را بگیرد. بیان کند. این جا سکوت، دلیل بر عدم اعتبار است.
فرمایش مرحوم اخوند فرمایش تمامی هست. منتهی با یک شرط. باز یک گیر دارد باز هم یک گیری درش هست. ان گیر این است که اطلاق مقامی، اصعب از اطلاق لفظی هست.
در اطلاق لفظی می گویند که اصل این است که در مقام بیان است. یکی از مقدمات اطلاق لفظی، این است که در مقام بیان باشد. از کجا بگوییم که در مقام بیان است. می گویند اصل در هر متکلمی که سخن می گوید، اصل این است که می خواهد بیان بکند. اجمال گویی خلاف اصل است. اصل این است که در مقام بیان است. ولی این برای اطلاق مقامی کافی نیست. اطلاق مقامی باید با قرائن، باید با شواهد ثابت بکنی که می خواهد بیان بکند تمام مرادش را. تمام. اگر نگاه کرده باشید، مرحوم اخوند در تعبدی و توصلی، این کلمه تمام را اضافه می کند. مثل کجا. می گویند وضوعات بیانیه مثل صحیحه حماد که نماز را بیان می کند. حضرت فرمود می خواهید نماز را برایت توضیح بدهم. شروع کردند از اول تا اخر. این در مقام بیان تمام مراد است. در صحیحه حماد هر چه نیامده است، دلیل بر این است که واجب نیست. در وضوئات بیانیه، هر چه نیامده است…نیامدن، دلیل بر این است که واجب نیست. ان جا در مقام بیان تمام مراد است. همین که می گوید می خواهی من توضیح بدهم. از همین می فهمیم می خواهد تمام مراد را بیان بکند. این یک مقدمه، یک قرینه اضافه ای را می طلبد. شاید در ذهن مرحوم اخوند این بوده است که این خطاباتی که در معاملات وارد شده است، مولی در مقام بیان تمام المرادش هم هست. ادله ای که در معاملات وارد شده است، حالا ممکن است مثل احل الله البیع این طور نباشد، ولی خیلی از روایات که می گوید نمی دانم باجره معلوم، بمده معلوم، باجره مسمی در باب اجاره. یک عده زیادی از روایات ما که در معاملات وارد شده است، این ها بیان می کنند بیان کردند بعضی از خصوصیات را. مشکله اطلاق مقامی در مقام همین است که از کجا بفهمیم که مولی این موارد در مقام بیان تمام مرادش هست و تمام مراد را هم ایکال کرده است به عرف. ان معامله بودن، می گوییم ایکال کرده است.
اما در مقام بیان تمام مرادش هست، این دیگر به فقیه است، اقای اخوند است که باید احراز بکند که در مقام بیان تمام مرادش هست. ایکال کرده است تمام مرادش را به عرف پس نظر عرف طریق است به تمام مرادش. گیری که اطلاق مقامی دارد، همین است. فقط…یک ادعاء است دیگر. شارع مقدس تمام مرادش را ایکال کرده است به نظر عرف. هر چه را که عرف می گوید، جزء مرادش هست. هر چه را نمی گوید، نیست. این یک ادعاء است. شاید در باب معاملات…ما هم بیشتر به ذهنمان همین است. شاید در باب معاملات، همین طور باشد. تمام مرادش را ایکال کرده است به عرف. در مقام بیان تمام المراد بوده است. تمام المراد را هم ایکال کرده است به عرف به خلاف عبادات که در مقام بیان تمام المراد نبوده است مگر ..استثناء. مگر صحیحه حماد. مگر وضوءات بیانیه. مگر حج بیانی. یک موارد خاصه ای هست. همه عبادات این نیست که این قضیه در همه عبادات، منطبق می شود. ولی در غالب معاملات، این قضیه منطبق است.
حاصل الکلام اگر شما به این نتیجه رسیدید که مولی در خطابات معاملات، در مقام بیان تمام المراد بوده است و تمام المراد را ایکال کرده است به نظر عرف، می رویم سراغ عرف. هر جا عرف معتبر بداند، می گوییم معتبر است. هر کجا معتبر ندارد می گوییم…شک را با رجوع به عرف حل می کنیم. اگر شک داشت عرف، لنگیم. خود اخوند گفت. کاری نمی شود. و اما بناء بر اعمی ها، نه. ان اطلاق اطلاق لفظی هست. اصل هم این است که مولی در مقام بیان است.
این است که می توانیم ما به اطلاقات تمسک بکنیم. الامر لیس بمهم. اخر حرف ما. مهم نیست مساله اصلا. چرا. چون این ها همه اش روی مبنای صحیحی ها بود. مبنای صحیحی ها گیر دارد. باید تمسک به خطابات را حل بکند. اما روی مبنای اعمی، فربما یقال روی مبنای اعمی که ما مشکل نداریم. مبنای حق اعمی هست. ما روی مبنای اعمی تمسک می کنیم به اطلاقات هر کجا که شک کردیم.
ایا…این مهم است. ایا حق اعمی بودن است. ایا روی مبنای اعمی، تمسک به اطلاق مشکل دارد یا ندارد. این بحث مهم است. اون روی مبنای باطلی بود. ان ها را گذاشتیم کنار. ایا روی مبنای اعمی مشکل دارد. روی مبنای صحیح مشکل دارد یا ندارد. بعضی ها گفتند که روی مبنای اعمی مشکل دارد. تمسک به اطلاق، مشکل دارد بوجوه.
چند وجه اوردند برای استشکال، ایراد در تمسک به اطلاقات بناء بر اعمی. گفتند نمی توانی به احل الله البیع بناء بر اعمی تمسک بکنی برای جایی که شک داری صحیح است یا فاسد است. چرا.
الوجه الاول.
وجه اول ان است که دیروز اشاره کردیم که اعمی در معاملات مستحدثه نمی تواند به این اطلاق تمسک بکند. چون اطلاقات شامل معاملاتی که در زمان صدور این خطابات نبودند، نمی شود.
فقط بایستی، تمسک می خواهد به اطلاق بکند، باید معاملاتی که در زمان شارع مثلا موجود بوده است. ان معاملاتی که در زمان شارع موجود بوده است، همان عدم الردع هم کافی است. تمسک به اطلاق، تلاش بکنیم تمسک به اطلاق بکنیم، نه. نیازی بهش نداریم.
این فرمایش درست است یا درست نیست، خودش یک بحث است. ایا اطلاقات شامل معاملات مستحدثه می شود یا نه، خودش یک بحث است. در همان بحث بیمه بناء بر این که بیمه عقد مستقلی باشد، بحث کردند.
در ذهنم این است که مرحوم نائینی، می گوید خطابات اطلاق ندارند. معاملات مستحدثه را نمی گیرند. به همان بیانی که دیروز عرض کردیم. مرحوم اخوند هم در خطابات شفاهیه گفته است.
در مقابل گفتند که نه. گفتند که می توانیم ما به اطلاقات تمسک بکنیم برای معاملات مستحدثه. چون خطابات شرعیه علی نهج القضایا حقیقیه است. این که می گوید احل الله البیع، معنایش این است یعنی اذا تحقق بیع. ممکن هم هست در خارج…لله علی الناس حج البیت من استطاع یعنی اذا وجد مستطیع. ممکن است در زمانی که این ایه…ممکن است در زمانی که این قانون می اید، هیچ مستطیعی اصلا وجود نداشته باشد. باز هم صحیح است بفرماید هر که مستطیع است. ممکن است وقتی فرمود که من افطر تعمدا کفاره اش این است، ممکن است ان زمان کسی لم یفطر تعمدا. ادم های خوبی بودند. هیچ کسی تعمدا روزه اش را نخورده است تا ان وقت. افطر متعمدا، نیاز نداریم که وجود خارجی هم داشته باشد.
قضایا شرعیه خصوصا با التفات این که دین، برای زمانی دون زمانی نیست. دین امده است حلاله مستمر الی یوم القیامه حرامه مستمر الی یوم القیامه، قضایای شرعیه، علی سبیل قضایای حقیقیه اند. در قضایای حقیقیه، فرض می شود وجود موضوع. می خواهد وجود داشته باشد یا نداشته باشد. احل الله البیع معنایش این است اذا وجد بیع فهو حلال می خواهد وجود داشته باشد می خواهد نداشته باشد. اطلاق احل الله البیع شامل می شود بیع هایی را هم که در اینده می اید. الان وجود ندارد. شریعت احکامش به نحو کلی هست. به نحو قضایای حقیقیه است. انحصار به ان که فعلیه پیدا کرده است، موضوعش خارجا محقق شده است، ندارد.
این دو تا ادعاء است که ایا احل الله البیع معنایش ان است یا این.
در ذهن ما همان طور که بعضی از شما ها هم اشکال می کردند، در ذهن ما این است که نه. شریعت به نحو قضایای حقیقیه است. شریعت امده است برای از من الاول للاخر حکم جعل می کند. قانون جعل می کند. چه کار داریم حالا ما بگوییم…ممکن است در همان زمان ها، بیعی که در یک مملکت بود، مصادیقش فرق می کرد با بیع دیگری. احل الله البیع. بیع که محقق شد، من ان را امضاء کردم. هر بیعی که محقق شد، ان را امضاء کردم. حالا ان بیع می خواهد موجود باشد یا بعد ها وجود پیدا می کند. در ذهن ما این است که اطلاقات، شامل، بناء بر اعمی، شامل معاملات مستحدثه می شود. درست است که معاملات مستحدثه را شک داری صحیح است یا نه. بناء بر صحیحی ها شک داری بیع است یا نه، ولی بناء بر اعمی ها، فرض این است که بیع. بیع زمانی بیع عرفا. احل الله البیع شاملش می شود.
ما ان نکته ای را که اخوند گفت در باب خطابات مشافهه که نقض غرض نیست، ما ان را جواب می دهیم به این که چون شریعت، ابدیه است، باید حدودش را با توجه به عمود زمان، تحدید بکند. ما می گوییم نقض غرض است. اگر مولایی را حکم را ابدی دارد جعل می کند باید در طول زمان خصوصیات را ببیند. نمی تواند با این که مولی دارد می بیند که در اینده یک چیزی می اید به نام بیع، نمی تواند به نحو کلی بگوید که البیع حلال. مردم بعدها می گویند که خب قانون است. گفته است البیع حلال. تطبیق می کنند. نقض غرض هست. این است که فرمایش مرحوم اخوند در انجا درست نیست.
ان هایی که گفتند تمسک به اطلاق نسبت به معاملات مستحدثه ناتمام است، ایراد گرفتند بر اعمی ها منتهی در خصوص این جا، می گوییم نه. این ایراد درست نیست. بناء بر اعمی ها، تمسک به اطلاق صحیح است چه نسبت به مستحدثه ها و چه غیر مستحدثه ها.
خب این اشکال بر توسعه اطلاق بود.
اشکال دوم اصل اطلاق را گیر دادند. گفتند تمسک به اطلاق در جایی هست که…این را خیلی بحث کردند. که بگوییم الفاظ معاملات، استعمال شدند در اسباب. خب این سبب ناقص. سبب تام، تمسک به اطلاقش می کنیم. ادعاء این است که خطابات شرعیه، احل الله البیع اوفوا بالعقود ووو این ها، مراد از اسماء معاملات در این جا، مسببات اند. تمسک به اطلاق سبب معنی دارد چون شما شک داری در سبب. اما در ناحیه مسبب، تمسک به اطلاق در ناحیه مسبب معنی ندارد.
اشکالی هست که بزرگش کردند که مرحوم نائینی هم از راه اله و ذوالاله درستش کرده است. یک کسی دیگر از یک راه دیگر درست کرده است.
بحث دقیق و مهمی هست. خیلی مهم است. باید این را حلش بکنیم. منتهی دیگر وقت تمام شده است و تعطیلات پیش رو هست.