بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در امر اول بود از اموری که مرحوم اخوند متعرض شده بود.
در امر اول فرمود مراد از مشتق و مبحوث عنه در این باب، ان است که حمل بر ذات می شود. چه مشتق اصطلاحی صدق بکند یا از جوامد باشد اصطلاحا. به اصطلاح ادباء. بعد استشهاد کرد به فرع فقهی که در کلام فخر المحققین امده بود. در کلام مسالک امده بود که ان جا کلمه زوجه امده است. زوجه از جوامد است. دو تا وضع ندارد یکی هیئتش یکی ماده اش. زوجه یک وضع بیشتر ندارد در عین حال در این دو کتاب گفتند که بحث در حرمه زوجه کبیره، منوط است به بحث مشتق. این را جزء مشتقات قرار دادند. و کلمه زوجه با امهات نسائکم هم فرق نمی کند. امهات نسائکم هم همین طور است.
خب این فرع را بیان کردیم. فرع فقهی هست. ربطی به بحث اصول ندارد. همین مقدارش که مرحوم اخوند فرموده است، کفایه می کند. راجع به حرمه زوجه کبیره ثانیه که ارضعت زوجه صغیره را که قبلا با ارتضاع زوجه اولی از زوجیه خارج شده است. گفت این داخل بحث است. ایا این ام الزوجه صدق می کند یا نه، اگر زوجه حقیقه در اعم باشد، چون الان انقضی عنه المبدأ. زوجیه انقضی به شیر دادن اولی. اگر حقیقه در اعم باشد، این ثانیه می شود ام الزوجه فتحرم. ام الزوجه یا امهات نسائکم. فرقی نمی کند. ایه شریفه، امهات نسائکم هست. حرمت علیکم امهات نسائکم. نساء با زوجه فرقی نمی کند. و اگر گفتیم که مشتق حقیقه در خصوص ما تلبس هست، خب الان این صغیره متلبس به زوجیه نیست. به شیر خوردن اولی، از زوجیه او خارج شد. روی این حساب دیگر این هم ام الزوجه صدق نمی کند فلاتحرم. کبیره حرام می شود یا نه، مسالک گفت مبتنی هست که مشتق حقیقه در خصوص من تلبس بالمبدأ باشد که حرام نشده است و اگر در اعم باشد که حرام شده است.
همین مقدار کافی هست.
فقط یک نکته را اضافه می کنیم. اصل فرعش چی هست، کار نداریم. در تعلیقه محاضرات چند صفحه بحث کرده است. خب او حالا دوست داشته است بحث بکند. ولی فقه است ان ها. فقط ان که اضافه می کنیم، این است که حتی نسبت به حرمه زوجه اولی هم همین اشکال، همین مشکله هست. مشهور مفروغ عنه گرفتند که زوجه اولی حرام می شود قطعا. چرا. چون او ام الزوجه هست. شیر داده است صغیره را. صغیره هم که زوجه بود. هنوز از زوجیه خارج نشده است. مشکل این است که نه. این هم گیر دارد. مرحوم اقای خوئی حرمه زوجه اولی را هم گفته است مبتنی بر بحث مشتق است. چرا. چون این که می خواهیم می گوییم زوجه اولی حرام شده است، از باب ام الزوجه است. کی این ام الزوجه می شود. ام الزوجه وقتی که شیر به حد نصاب به او بدهد. خب وقتی که شیر به حد نصاب داد، همزمان با ام الزوجه شدن این، او هم از زوجیه خارج می شود. او هم …حالا یا شیر برای شوهر است. می شود دختر شوهر یا می شود ربیبه زنش. همزمانی که این می خواهد ام الزوجه بشود، او هم از زوجیه خارج می شود. وقتی شیر به حد نصاب رسید، شما مگر خودتان نمی گویید که حرام می شود ان مرتضعه. ان صغیره حرام می شود. از زوجیه خارج می شود. خب اگر از زوجیه خارج بشود، این هم ام الزوجه نیست دوباره. لذا اگر خواسته باشیم بگوییم این اولی هم ام الزوجه هست، باید بناء بر اعمی بگوییم. بگوییم شیر که خورد. از زوجیه خارج شد همزمان. بعد خب زوجه حقیقه در اعم باشد، این می شود ام الزوجه. ایشان فرموده است مشتق حقیقه در من تلبس است و در زوجه اولی هم تلبس از بین رفته است زمان ام شدن. به ام شدن، ان زوجیه از بین رفت. پس این ام الزوجه صدق نمی کند. مگر علی مسلک اعمی ها. لذا ایشان که مسلک اعمی ها را قبول ندارد، می گوید زوجه اولی هم حرام نیست. همان طور که زوجه ثانیه حرام نیست چون ان صغیره از زوجیه خارج شده است به شیر خوردن اولی. کبیره دوم ام الزوجه نمی شود الا علی ما انقضی. که ان را هم ما قبول نداریم. کذلک زوجه اولی. زوجه اولی را هم گفته است که حرام نمی شود. چون ام الزوجه، امهات نسائکم، ام الزوجه، همزمان با ام شدن، زوجیه او از بین می رود. منقضی می شود از مبدأ. پس بر این صدق نمی کند ام الزوجه مگر اعمی باشیم. فرموده است فرقی بین زوجه اولی و زوجه کبیره ثانیه نیست. همان طور که حرمه زوجه کبیره ثانیه، مبتنی بر بحث مشتق است، حرمه زوجه کبیره اولی هم مبتنی بر بحث مشتق است. و چون ما در ما انقضی مجاز می دانیم، حقیقه نمی دانیم، در هر دو مساله ما می گوییم نه زوجه کبیره اولی حرام می شود و نه زوجه کبیره ثانیه. این ها از نتائج بحث مشتق است. ثمرات بحث مشتق است. یک روایت ابن شبرمه را هم اورده است. روایت ابن شبرمه ضعیف السند است. ما هستیم و علی القاعده. قاعده ما بحث مشتق است. همین یکی از ثمرات مهم بحث مشتق است. قاعده ما همین بحث مشتق است که ایا مشتق در اعم حقیقه است. در هر دو، این کبیره ها می شوند ام الزوجه. اگر گفتی حقیقه در خصوص متلبس است، در هر دو این ام الزوجه نیست. دومی اش پر واضح است. ان اولی اش را هم ایشان ادعاء کرده است که ام الزوجه نیست.
این فرمایشی که ایشان فرموده است.
و لکن در ذهن ما این است که، همان طور که به ذهن ایشان رسید، خود ایشان هم گفته است این ها را، این ها دقت های عقلی هست. این که هم زمان با ام شدنش، ام شدن این، همزمان با زوال زوجیه او هست. در یک ان که به حد نصاب رسید شیر، این می شود ام رضاعی، در همان آن هم، او از زوجیه زائل می شود چون می شود ربیبه زوجه. فرض این است که دخول شده است. در یک آن این دو تا با هم اتفاق می افتد. می گوید شما یک زمانی را نمی توانی فرض بکنی که این زوجه باشد، او هم ام الزوجه باشد. نه. به مجرد ام شدنش، زوجیه از بین می رود. پس ام الزوجه، زمانی برش منطبق نمی شود.
و لکن در ذهن ما این است که نه. این ها عرفی نیست.
س: در دومی هم خب همین طور است.
ج: نه. در دومی قبلا از بین رفته است زوجیه. او این مشکل را ندارد.
س: در جایی که شیر از خودش نباشد و دخول به ثانیه بشود، در ان جا، اولی به ام الزوجه بودن درست می شود. دومی به ربیبه بودن.
ج: حالا به اولی دخول شده است فرض بکنید. …باز همین مشکل برعکس می شود. حالا فرض کنید اولی دخول شده است که فرض کلام این ها هم این جا هست. یا به هر دو یا به اولی.
عرض ما این است که نه. این عرفی نیست. الان که ان زوجه کبیره، شیر می دهد. شیر به حد نصاب رسید، عرفا می گویند این ام الزوجه است. شد ام الزوجه فحرمت. این که این زوجه شدنش، همزمان با ام شدنش، منتفی شد، فلایصدق ام الزوجه، این ها دقت های عقلی هست. این ها تدقیقات عقلی هست. نه. می گویند این زن اولی اش شیر داد این را. شد مادر زنش. الان عرفا بگوییم مادر زنش شد…مادر زنش شد، ان وقت این کبیره برش حرام شد. مادر زنش شد. عرفا. و حرام شد.
س:
ج: فقط یک ان. در ان یک ان….انی که شیر به حد نصاب رسید، عرفا صدق می کند که این شد مادر او. چون به حد نصاب رسید. او هم عرفا در ان آن اول، زوجه است. می شود ام الزوجه.
س:
ج: بحث سر این است که عرفا به این می گویند مادر زن یا نه. یا می گویند مادر شد. به مادری، زوجیه منتفی شد….یک بحث عرفی هست. حرام است بر شما، ام الزوجه تان. الان عرف این را مصداق ام الزوجه می بیند یا نمی بیند….چون نمی فهمد که زوال او همزمان با ام بودن او هست، چون نمی فهمد، این را مصداق ام الزوجه می بیند.
اگر همین فرمایش اقای خوئی را، اصلش هم برای حاج شیخ اصفهانی هست اصل این حرف، اگر نمی گفتیم، دیروز که می گفتیم، می گفتیم این زن اولی که شیر داد زن صغیره را، شد ام الزوجه. همه شما قبول کردید. شد ام الزوجه.
این است که حرمه اولی هم مبتنی بر بحث مشتق است یا نه، داستانش این است. ایشان می گوید که مبتنی هست، تنها ثانیه مبتنی نیست. اولی هم مبتنی هست. چون می گوید که این ها، خطا عرف است. این اشتباهات عرف، اعتباری ندارد. بالدقه این هم ام الزوجه نمی شود الا بر مسلک اعمی ها. اگر گفتید که مشتق، حقیقه است در خصوص من تلبس، اولی هم ام الزوجه نمی شود. همین یک کلمه. چون می گوید که این خطا عرف است. و گرنه صحیحش این است که ام شدنش، با زوال زوجیه همزمان است. چون با زوال زوجیه همزمان است، پس هیچ وقت این ام الزوجه نشده است. ما می گوییم نه. عرفا این را مصداق…تقدم و تاخر رتبی هست، ولی ان ها قیمتی ندارد. نگاهش بکنید. خود ایشان این حرف ها را دارد. ما حرفمان این است که حرمت علیکم امهات نسائکم، عرف این را مصداق او می بیند. و این دقت ها، غیر عرفی هست. لذا حرمه زوجه اولی، دیگر حرمه اولی ربطی به دخول و این ها ندارد. ام الزوجه شدن، ربطی به دخول ندارد. می خواهد دخول کرده باشد یا نه. ام الزوجه شدن، حرمه زوجه اولی، توقف بر بحث مشتق ندارد. همین که شیر به حد نصاب رسید، صارت اما، صارت ام زوجته.
س:
ج: می گوید زوال زوجیه هم زمان با تحقق امیه است. پس معقول نیست در ان آن، این هم شده باشد ام الزوجه. عرف می گوید…اما اگر گفتی که زوجه اعم است، چرا. درست است زوجیه انقضاء پیدا کرده است. …اگر در اعم حقیقه باشد، تصور می شود. …اگر زوجه در اعم حقیقه باشد، همان طور که در ثانیه، ام الزوجه برش صدق می کند، در اولی به طریق اولی واضح تر است. آنی که، بناء بر اعمی، آنی که شیر به حد نصاب رسید، تلبسش به مبدأ زوال پیدا کرد. از زوجیه خارج شد بناء بر حقیقه در متلبس، این ام الزوجه نیست. ولی اگر گفتی وضع شده است برای اعم، این هنوز ام الزوجه است. چون اعمی هم هستیم. صغیره زوجه است. این هم ام او…ام الزوجه، گیرش از ناحیه صغیره است که ام هست یا نه.
ایشان می گوید آنی که به حد نصاب می رسد، این می شود ام، زوجیه او، زائل می شود. پس شما نمی توانی فرض بکنی که اولی شد ام الزوجه. بله. اگر گفتی زوجه، حقیقه در ام است، ان آن که نصاب تمام شد، زوجیه از بین رفت، تلبس بالمبدأ از بین رفت. ولی اگر گفتی زوجه حقیقه در اعم است، هنوز هم این زوجه. فهذه ام زوجته. فرموده است که باز هم بحث مبتنی به بحث مشتق است. روایت مقام، روایت ضعیفه است. قبول نکرده است. بحث، بند به بحث مشتق است. این از ثمرات بحث مشتق است. و ایشان بر خلاف مشهور، که می گویند زوجه اولی، شاید اجماع داریم که می گویند زوجه اولی حرام می شود، ایشان می گوید نه. ما دلیلی بر حرمه زوجه اولی هم نداریم. ثانیه را که می گوید حلال است. مشکل ندارد. ان اولی را هم می گوید که …
مرحوم اخوند در ادامه کلامش قیدی را اضافه کرد. فرمود هر ان چه که جاری بر ذات بشود، حمل بر ذات بشود، اسمش مشتق باشد یا نباشد، ان که جری بر ذات پیدا می کند به لحاظ تلبس ان ذات به مبدأ، او داخل محل نزاع است. مشتق باشد یا جامد باشد. بله. یک چیز را خارج کرد. گفته است بله. ان که داریم بحث می کنیم درش، موضوع له ان خاص است یا عام است، او باید منتزع از ذات ان ذات نباشد. ان ذاتی را که داریم، این عنوان مشتق نباید از ذاتش منتزع باشد به حیث که اگر این عنوان رفت، ذات هم برود. می گوید این طور نباشد. مرحوم اخوند می گوید ان داخل بحث است که جری بر ذات بشود. یک. و بعد از انقضاء ان مبدأ، ذات هم باقی بماند. پس عناوینی که از ذات انتزاع می شود، از حاق ذات انتزاع می شود، ان خارج از بحث است. مثل عنوان انسان. مثل عنوان کلب. ما بحث نداریم که انسان وضع شده است برای متلبس به مبدأ یا اعم. معنی ندارد. چرا. چون اگ این انسانیه از بین برود، ان حقیقه وجود ندارد که بحث بکنیم ایا جریش بر او…او وجود ندارد. که حقیقه است یا مجاز. در مشتق، باید ان ذات باقی بماند. مبدأ منقضی بشود. در عناوین منتزع از ذات، اگر ان عنوان از بین برود، ذات هم از بین رفته است. این است که شرط کرده است. دو تا شرط دارد بحث مشتق. جری بر او بشود. یک. و این که جاری می شود، حمل می شود که متکفل مبدأ هست، این، از ذاتیات ان ذات نباشد. چرایش واضح است. چون موضوع بحث ما این است که عنوانی را حمل بکنیم بر یک چیزی که تلبس فی زمان انقضی عنه المبدأ فی زمان…پس باید یک چیزی در بین باشد. در ذاتیات چیزی باقی نمی ماند که بحث بکنیم. هل المشتق حقیقه فی ما تلبس بالمبدأ سابقا و انقضی عنه که ان ذات هنوز باشد که حملش بکنیم. واضح است این مساله. این است که فرموده است عناوینی که از حاق ذات انتزاع می شود، ان ها از محل بحث خارج اند. کسی بحث نمی کند انسان وضع شده است برای اعم یا برای خصوص. معلوم است که خصوص است چون اعم وجود ندارد اصلا. این فرمایشی که، تتمه فرمایش مرحوم اخوند.
این کلمه را اضافه می کنیم. نکته ای دارد. این که مرحوم اخوند می گوید عناوینی که از ذات انتزاع می شوند، از حاق ذات انتزاع می شوند، خارج از بحث هستند، این فقط در جوامد صغری دارد. در جوامد اصطلاحی. در مشتق نه. در مشتق صغری ندارد. مشتقات ما، هیئت فاعل است. خصوص یک عنوان ذاتی نیست. هیئت فاعل. هیئت مفعول. هیئت صفه مشبهه. این ها معنی ندارد که بگوییم از ذات انتزاع شده باشند. بله. بعضی از مصادیقش مثلا ممکن. مثل ناطق. ناطق از ذات انسان انتزاع شده است ولی این ها مصادیق است. این ها محل بحث ما نیست. ان که محل بحث ما هست، هیئت فاعل است. در ان ها تصویر نمی شود انتزاع از ذات. انتزاع از ذات در جوامد تصویر می شود که یک وضع بیشتر ندارد. خب بعضی اوقات انتزاع می شوند از حاق ذات و اخری انتزاع می شوند به لحاظ تلبس ذات به عرض او عرضی.
این که مرحوم نائینی فرموده است مثل ممکن مثل ناطق مثل معلول مثل عله، این ها از محل بحث خارج اند، این هم اشتباه است. این ها بالخصوص اصلا محل بحث نبودند از اول. ان که محل بحث است، هیئت فاعل است. خب یک مصداقش ذاتی هست. ما کاری به مصداق نداریم. حق با مرحوم اقای خوئی هست که فرموده است در مشتقات اصطلاحی، مشتقات اصطلاحی، ان ها این قید معنی ندارد. این فرمایش مرحوم نائینی معنی ندارد در مشتقات اصطلاحی. این که امده است مثل عنوان ممکن را، عنوان معلول را، عنوان عله را، واجب الوجود، این ها را از بحث خارج کرده است، این ها اشتباه است. چون خصوص این ها محل بحث نیست. به خلاف جوامد. چون ان ها هیئت ندارند، جامع ندارند، ان ها هر کدام خصوصشان محل بحث است. قید مرحوم اخوند، خودش نگفته است در جوامد، قید مرحوم اخوند صغری ندارد الا در جوامد. اصلا ما اشکال به اخوند نمی کنیم. اخوند یک کبری کلی را گفته است. گفته است هر جا. این در مشتقات اصطلاحی صغری ندارد. در جوامد صغری دارد. لمّش هم این است که ما در مشتقات، وضع عام داریم. هیئات عامه داریم. اختصاص معنی ندارد به ذاتیات. ولی در جوامد، وضع هیئت و ماده معا داریم. این جا ممکن است یک جامدی، از ذات انتزاع بشود. یک جامع دیگری از ذات انتزاع نشود.
حاصل الکلام مرحوم اخوند در امر اول فرموده است مشتق ما جری علی الذات بلحاظ تلبسه بعرض او عرضی. خارج می کند ذاتیات را. به لحاظ تلبسه بعرض او عرضی. اذا زال عنه المبدأ و بقی ذات، ایا حمل مشتق حقیقه است یا در این صورت مجاز است.
الامر الثانی.
در امر ثانی یک توهمی را مرحوم اخوند در حقیقه جواب گفته است. و ان توهم این است که این میزانی را که شما گفتی در دخول در محل بحث، این میزان در اسماء زمان، مصداق ندارد. اسماء زمان شما باید بگویید خارج از محل بحث اند. چرا. چون میزان شما این بود که ذاتی باشد. تلبس بالمبدأ. ثم انقضی عنه. یعنی باید ذات بماند. انقضی عنه المبدأ. این در اسماء زمان منطبق نمی شود. چون زمان متصرم الوجود است. مقتل الحسین علیه الصلاه و السلام ان زمان، ان زمان تمام شد. ان زمان باقی نمانده است. زمان بعد، ذات دیگری هست. ان ذاتی که تلبس، در زمان، قابل بقاء نیست. لذا باید بگوییم که اسماء زمان، یک فرد بیشتر ندارند. همان متلبس بالمبدأ. مثل ان جوامدی که الان گفتیم. بله. اسماء مکان عیبی ندارد چون مکان باقی هست. کربلا مقتل الحسین علیه الصلاه و السلام. خب این مکان یک زمان متلبس شد به ان قتل. ان زمانی که این فعل، در ان جا واقع شد. قتل تمام شد، انقضی عنه المبدأ. ولی مکان باقی هست. در اسم مکان، نزاع معنی دارد اما در اسم زمان، نزاع معنی ندارد. متوهم می گوید که پس اسماء زمان، خارج اند از موضوع بحث.
مرحوم اخوند جواب داده است. گفته است نه. اسماء زمان هم داخل بحث اند. شما خلط کردی بین مصداق و مفهوم. ما در مفهوم مشتق بحث داریم. ما در مفهوم اسم زمان بحث داریم که ایا مفهوم اسم زمان وعاء متلبس به ان مبدأ است فعلا یا وعاء اعم از متلبس و انقضی. شما می گویی خارجا ان اعمش محقق نمی شود. خب نشود. او تحقق خارجی، تحقق مصداقی، ربطی به بحث ما ندارد. یک فرد از معنی محال باشد، معنی را که ضیق نمی کند. گفته است چه طور در الله. دیگر این، شاه فردش هست. الله، یک فرد بیشتر ندارد قطعا. ولی در عین حال بحث است که الله، ایا اسم جنس است یا علم. ایا معنایش عام است یا نه. این خلاف است. بعضی ها گفتند که معنایش عام است. با این که یک فرد محال است. بیش از یک فرد محال است عقلا. و لکن باز هم گفتند الله اسم جنس است. واجب الوجود. واجب الوجود یک فرد بیشتر ندارد. این دیگر باز واضح تر است. بلااشکال واجب الوجود معنایش عام هست. اصلا اختلاف نیست. عموم معنی، شیء. این که بعضی از افرادش ممکن است محال است، شیء اخر. ما بحث می کنیم اسم زمان برای اعم وضع شده است یا برای خصوص متلبس. شما می گویی ما انقضی در این تصور ندارد. خب نداشته باشد ولی معنایش عام است. هیچ وقت فرد اخری ندارد. همیشه یک فردش محقق است. مرحوم اخوند فرموده است استحاله فرد…این ها که می گویم، توضیحات حاج شیخ اصفهانی هست، خوب توضیح داده است حرف اخوند را. استحاله فردی، موجب نمی شود که معنی هم، فرد اخر بشود. نه. ممکن است فردی، محال باشد از معنی. ولی ان معنای اصلی، همان جامع باشد. معنای جامع باشد. این است که ….
س: در مفهوم زمان این انصرام خوابیده است.
ج: حقیقتش متصرم الوجود است ولی در حقیقتش. ما بحث مفهوم داریم. …مفهوم یعنی معنای ذهنی. تصرم، واقعیه است. معنای ذهنی زمان، الان از زمان چی به ذهن می اید. همان امر موهوم. تصرم حقیقتش هست نه این که جزء مفهوم…زمان الشیء المتصرم نیست. تصرم خودش یک لفظ است. یک معنایی دارد.
این فرمایشی که مرحوم اخوند فرموده است.
مرحوم اقای خوئی اشکال کرده است. این وجه را نپذیرفته است. اشکال کرده است بر اخوند، فرموده است که این که شما می گویی لفظ برای جامع باشد، بعضی از افرادش محال باشد عیبی ندارد، این حرف درستی هست. ممکن است یک لفظی برای جامع وضع شده باشد، ولی جزء یک فردش، همه محال باشد. عیبی ندارد. و لکن یک شرط دارد. شرطش این است که استعمال ان لفظ در جامع هم، مجال داشته باشد. مردم نیاز داشته باشند گاهی ان لفظ را در ان جامع استعمال بکنند. اگر نیاز بود، حق با شما هست. مثل دور مثلا. دور دو تا فرد دارد. یک فردش محال است. یک فردش دورت بگردم، اصلا ضروری هست. دور، مفهومش مفهوم عامی دارد. بعضی از افرادش ممکن است بعضی از افرادش محال است. عیبی ندارد چون گاهی هم مردم دور را می خواهند در ان معنای جامع استعمال بکنند. چون گاهی هم می گویند الدور علی قسمین دور مستحیل و دور غیر مستحیل. دور را گاهی در معنای جامع استعمال می کنند. گفته است الله هم همین طور است. الله هم جا دارد که برای جامع وضع بکنند چرا. چون گاهی نیاز است که الله را در جامع استعمال بکنیم. کجا. در بحث توحید. الله واحد ام لا. الله واحد ام لا، در جامع است. جامع، الله را در جامع استعمال کردی. ان وقت بحث می کنی که یکی هست یا نه. گفته است ان جا هم استعمال در جامع، مجال دارد. اما در بحث ما، استعمال اسم زمان در جامع، محل حاجه نیست. مجال ندارد که ما مقتل را بیاییم در جامع بین ما انقضی و ما تلبس استعمال بکنیم. چون در جامع استعمال ندارد، وضع اسم زمان برای جامع، لغو است. اقای اخوند شما گفتی بعضی افرادش محال باشد، این ضرری نمی زند که وضع برای جامع بشود. می گوییم راست می گویید. ضرر نمی زند. ولی باید وضع برای جامع اثر داشته باشد. وضع اسماء زمان برای جامع، اثر ندارد. جایی نیست که استعمال بکنیم اسماء زمان را در جامع بین متلبس و ما انقضی. ما انقضی که اصلا مصداق ندارد. هیچ. ان یکی اش هم که مورد ندارد. پس وضعش برای جامع، لغو است. بعد گفته است که ظهر پس قیاس مقام به اسم جلاله، قیاس مع الفارق است. و اما نقض مرحوم اخوند به واجب الوجود، ان هم که خیلی عجیب است. به واجب الوجود. واجب الوجود اصلا مرحوم اخوند می گوید یک فرد بیشتر ممکن نیست در واجب الوجود. نه. واجب الوجود افراد زیادی دارد. ان واجب الوجود لذاته یک فرد است. چه طور شده است مرحوم اخوند، این از قلمش صادر شده است واقعا عجیب است. می گوید واجب الوجود معنایش کلی هست گر چه یک …در منطق هم هست. الکلی ما یصدق علی الکثیرین سواء این که یک فرد داشته باشد یا نه. در منطق هم همین طور می گویند. اخوند همان حرف را این جا هم می گوید. واجب الوجود کی گفته است که یک فرد دارد. ان واجب الوجودی که فرد دارد، ان لذاته است. ان کلمه لذاته…واجب الوجود لذاته که وضع ندارد. واجب یعنی ثابت. وجود هم یعنی وجود. لذاته هم یعنی لذاته. مرکب را هم خودتان گفتید وضع ندارد. این جا ما، این که فرموده است مثل واجب الوجود که یک فرد بیشتر ندارد، معنایش کلی هست، نه. می گوییم معنایش کی هست. راست می گویید. الواجب معنایش کلی هست. الوجود معنایش کلی هست. لذاته معنایش کلی هست. ولی افراد کثیره هم دارند. این نقض مرحوم اخوند هم ناتمام است. قیاس به لفظ جلاله هم که نادرست است. اصل حرفش هم که حرف مثلا باطلی هست. فرمایش مرحوم اخون را قبول نکرده است در محاضرات. نگاهش بکنید ببینید می شود این حرف را قبول کرد یانه.