بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در اسماء زمان بود که ایا داخل بحث مشتق هستند ام لا.
انی داخل بحث مشتق هست که جری در ان جا محقق باشد. حمل باشد. که در بحث اتی خواهیم گفت مصادر، افعال، این شرط را و این رکن را ندارند. رکن اول این است که ان عنوان، قابل حمل بر ذات باشد. رکن دوم این شد بعد از انقضاء، ان ذات باشد تا بحث بکنیم ایا حمل این مشتق بر ان ذاتی که انقضی عنه المبدأ حقیقه است ام لا. پس ذات باید باشد تا موضوع ما قرار بگیرد. متوهم می گوید که این رکن دوم، در باب اسماء ازمان نیست. چون در اسماء ازمان، ان زمان اول که متلبس به مبدأ شد، او قابل بقاء نیست. ان زال. تمام شد. ان زال، تصرم. متصرم الوجود است. این که الان داریم، یک ذات اخری هست. پس رکن دوم بحث، رکن دومی که لازم نیست برای دخول در بحث، در اسماء زمان نیست.
جواب دادند از این توهم یا از این بیان به اجوبه ای.
یکی جواب مرحوم اخوند بود که مرحوم اخوند فرمود که ما در مفهوم مشتق بحث می کنیم. حالا یکی از مصادیقش محقق نمی شود، مضر به عموم مفهوم نیست.
در محاضرات این بیان را قبول کرد. فرمود درست است. ما در مفهوم بحث می کنیم. این که یکی از مصادیق مفهوم محقق نیست، این مضر به دعوی نیست. و لکن در محاضرات اشکال کرد که از یک جهت دیگری این از محل بحث خارج است. و ان این است که وضع اسماء زمان برای عموم، لغو است. از این جهت از محل بحث خارج است. در حقیقه انی در محل بحث است و ما بحث می کنیم که سه تا شرط داشته باشد. سه تا رکن را داشته باشد. یکی حمل باشد. ذات در زمان انقضاء باشد. یکی هم وضع برای اعم، لغو نباشد. و در اسماء ازمنه، وضع برای اعم، لغو است. چون ما نیازی نداریم که اعم را تفهیم بکنیم. چون حاجتی به تفهیم و تفهمش نیست، وضع برای اعم لغو است.
عرض ما این است که این فرمایش محاضرات درست نیست.
اما قضیه لغویه، همان طور که مرحوم اسد محمد باقر هم در بعضی از کلماتش دارد، سابقا هم گذشت، گفتیم لازم نیست که وضع، مساوی حکمت وضع باشد. وضع برای تفهیم و تفهم است. ولی لازم نیست که این قدر دقیق باشد. واضع اسم زمان را وضع کرده است برای اعم. خب تفهیم و تفهم حاصل می شود و لو به لحاظ یک فردی. این که این قدر دقیق بگوییم وضع تابع حکمتش هست. حکمت را مثل عله بدانیم. تا هر جا این حکمت می رود، وضع معنی دارد و الا لغو است. نه. ان که دلیل داریم، این است که وضع نباید بی حکمت باشد. عقلائی هم هست. وضع می کند برای اعم. اعم است. ان را ندارد. زیادی ندارد. به حکمت این که خاص را که می خواهی برسانی، بتوانی خاص را برسانی. این خلاف حکمت وضع نیست. وضع اسم زمان برای اعم، لغو نیست. چرا. چون غرض واضع، تفهیم و تفهم است و لو بعضی از مصادیقش. این است که بعضی از مصادیقش را که متلبس به مبدأ باشد. مردم نیاز دارند که ان را برسانند. واضع امد لفظ را برای اعم وضع کرد. اعم مؤونه زائده ندارد. بقیه را که وضع کرده است برای اعم، این را هم وضع کرده است برای اعم. گفت مشتقات را من برای اعم وضع کردم. یکی اش در این ها، یک مصداقش این است. لغو نیست. مطابقه ان حکمت وضع با ان فعلش… ما همین طور. در همه افعال همین طوری هست. این طور نیست مردم اگر مثلا پنج کیلو برنج می خواهند، حتما یک گونی ببرند که فقط پنج کیلو می گیرد. نه. حالا گونی ده کیلویی هم می ریزند. حالا اوسع باشد. آله ش اوسع باشد. عیبی ندارد. این امر عقلائی هست. این که ما دقیق بشویم که باید مساوی باشد حکمت وضع با وضع، هیچ لزومی ندارد. این امر عقلائی هست. یعنی واقعا واضع در الله، این ها منبه است، واضع در الله، بگوییم، ایشان قبول کرده است، عیبی ندارد وضع کند الله را برای جامع، چون یک احیانا به کار می اید. ان وقتی که بحث می کنند الله واحد او متعدد. حالا الله را عموم مردم در خاص استعمال می کنند. نود و نه درصد استعمالات در خاص است. بگوییم چون یک جا در عام هم نیاز دارد. ان جایی که بحث می کنند الله واحد ام لا، یعنی الله جامع دیگر و الا واحد ام لا معنی ندارد. می گوییم این الله را این جا عیب ندارد برای جامع وضع بکند. برای یک فرد بسیار نادری عیبی ندارد. ان وقت در اسم زمان که برسیم، بگوییم چون هیچ مورد ندارد، این عیب دارد. این ها عقلائی نیست. همان طور که ان الله را می تواند برای جنس وضع بکند، عقلائیه دارد. کذلک اسماء ازمنه را هم می شود برای جامع، وضع بکند.
این اشکال ایشان را ما نتوانستیم قبول بکنیم و لکن اصل فرمایش مرحوم اخوند را هم نتوانستیم قبول بکنیم.
این که در محاضرات جواب مرحوم اخوند را قبول کرده است به همان بیان اخوند، از یک جهت دیگر اشکال کرده است، می گوییم نه. جواب مرحوم اخوند هم ناتمام است. این که مرحوم اخوند فرموده است بحث ما در مفهوم است. و بیش از یک مصداق نداشته باشد، به عموم مفهوم ضرر نمی زند، این درست است. حرف متینی هست. لکن این در محل کلام صغری ندارد. برای این که روشن بشود مرحوم اخوند فرمود عناوین ذاتیه از محل بحث خارج اند. چرا خارج اند. گفت در عناوین ذاتیه، انسان، وقتی مبدأ از بین می رود، انسان از بین می رود، ذاتی دیگر باقی نمی ماند. می گوییم چه طور در عناوین ذاتیه، گفتید عنوان از بین برود، ذاتی باقی نمی ماند تا بحث بکنیم ایا وضع شده است لفظ برای جامع ام لا، در اسماء زمان هم همین طور است. در اسماء زمان، ذاتی نیست ولی ملاک ذاتی این جا هست. این جا هم ذات از بین رفت. ذات متلبس از بین رفت. ذات متلبس، ان زمان تلبس بود. از بین رفت. چه طور در ذاتیات می گویید معنی ندارد چون ان ذات از …ذاتی که از بین رفت، ذات هم از بین می رود، این جا هم ذات از بین رفته است. چه فرق است بین ذاتیات و اسماء زمان. مقتل الحسین علیه الصلاه و السلام ان آن معهود که متصرم است، رفت. دیگر ذات از بین رفت. وقتی از بین رفت، اتصاف به ان ذات معقول نیست. لذا ما عرضمان این است که اشکال از این جهت نیست که یک فردش در خارج محقق می شود یک فرد محقق نمی شود. نه. اشکال در همان تصویر جامع است. شما باید …جامع ما نداریم. ذات متلبس به مبدأ. ان آنی که قتل محقق شده است. با آن که بعدا می اید ولی مبدأ درش نیست، می گوییم دو تا ذات اند. جامع اصلا ندارند. مشکل در تصویر همان مفهوم جامع است. ما مفهوم جامعی نداریم. مباین با هم هستند. ان آنی که تلبس بالمبدأ او یک معنی هست. با او اشاره می کنیم. ان آن متلبس بالمبدأ. او یک معنی هست. ان آن بعد، یک معنای اخر هست. چنان چه یک وجود اخر است. ما بین این ها جامع نمی توانیم تصویر بکنیم مثل باب ذاتیات که بین ذات و لاذات. وقتی که انسان بود و وقتی که انسانیتش رفت. ان جا هم جامع تصویر نمی شود. این جا هم جامع تصویر نمی شود. این است که فرمایش مرحوم اخوند که امده است مشکل را برده در فرد، مشکل در فرد نیست. مشکل در همان مفهوم است. ما جامعی بین این دو تا نداریم. این ها مباین هم هستند. به خلاف ان جایی که ذات باقی می ماند. همان ذات جامع است. ذات متلبس به مبدأ و ما انقضی. ان جا جامع داریم. اما این جا جامع نداریم. این دومی یک ذات اخر است. اولی یک ذات است.
حاصل الکلام: کما این که در ذاتیات گفتید از بحث خارج است چون ذاتی نمانده است تا شما بحث بکنید ایا عنوان مشتق در ان ذات حقیقه است یا مجاز، در ازمنه هم ذاتی نمانده است تا ما بحث بکنیم ایا اسم زمان، در او حقیقه است. ملاک ذاتیات در این جا هست. همان طور که ان جا ذاتی نمانده است، این جا هم ذاتی نمانده است. همان طور که ان جا جامعی وجود ندارد. این جا هم جامعی وجود ندارد. لذا فرمایش مرحوم اخوند و جواب مرحوم اخوند را نتوانستیم بپذیریم.
این جواب اول.
س:
ج: اصلا معنای عامی ما در این جا نداریم که وضع برای او شده باشد. گیر در مفهوم است. به خلاف مثلا الله. کسی بگوید الله معنایش اسم جنس است. ولی فرضش منحصر در یکی هست. عیبی ندارد. اما این جا اصلا معنای جامعی ما نداریم. بین ان ذات و این ذات، معنای جامعی نداریم.
خب این فرمایش مرحوم اخوند را نتوانستیم قبول بکنیم.
مرحوم حاج شیخ اصفهانی یک جواب دیگری داده است.
مرحوم حاج شیخ اصفهانی فرموده است، ان نکته اش را درست رسیده است، مرحوم حاج شیخ اصفهانی این نکته را ظاهرا رسیده است. فرموده است که اگر اسماء زمان، مختص به زمان باشد، این اشکال وارد است. ما جامعی نداریم. و لکن همه اوزانی که اسم زمان اند، همه ان ها اسم مکان هم هستند. صیغ اسم زمان مشترک است. مقتل هم برای زمان قتل امده است و هم برای مکان قتل امده است. فرموده است که چون اوزان مشترک است، ما می توانیم یک جامعی پیدا بکنیم. مثلا بگوییم وعاء. ظرف. ظرف القتل. خب این ظرف القتل جامع است نسبه به مکانش جامع باشد، کافی هست. و لو نسبه به مکانش جامع باشد بین المتلبس و المنقضی، کافی هست که بگوییم وضع شده است مقتل، برای جامع بین منقضی و متلبس. یک فردش، دو مصداق داشته باشد، برای ما کافی هست که تصویر بکنیم جامع را. مقتل برای چی وضع شده است. برای وعاء ان قتل. الجامع بین المتلبس و المنقضی. این جا درست است. به لحاظ مکان جامع پیدا کردیم. ان وقت حرف اخوند درست است. بگوید نسبه به زمان یک فرد بیشتر ندارد. خب نداشته باشد. نسبه به مکان دو فرد داشته باشد، کافی هست. همین که نسبت به مکان دو فرد دارد، می توانی جامع را تصویر بکنید. وضع شده است مقتل، برای ظرف القتل. وعاء القتل. اعم از متلبس و غیر متلبس. غیر متلبسش در زمان مصداق ندارد. خب نداشته باشد. این مضر به جامع نیست. پس این مقتل برای جامع وضع شده است.
س:
ج: می گویم اسم زمان خاص که ما نداریم. می گوید اصلا اسم زمان خاص نداریم. اگر اسم زمان خاص داشتی، اشکال شما وارد است. همه اسماء زمان، عام هستند. بین زمان و مکان. وقتی عام شد، در مکان که جامع تصویر می شود. پس می شود مقتل را بگوییم برای جامع وضع کردند. به لحاظ مکانش. مقتل را برای جامع وضع کرده است. جامع بین متلبس و منقضی. منتهی این جامع در مکان، دو تا مصداق دارد. در زمان یک مصداق دارد.
فرموده است که چون اسماء ازمنه، همان اسماء امکنه هست. یک. و در مکان معنی دارد. چون مکان که متصرم الوجود که نیست. مکان می ماند. هنوز همان مضجع شریف، ان باقی هست. یک زمان متصف شده است به قتل فعلی. الان انقضی. اسم مکان، به اصطلاح باقی هست. متصرم نیست. مثل مثلا فی. فی چه طور وضع شده است برای ظرفیه زمانی و مکانی. مقتل هم وضع شده است برای مطلق الظرفیه. اعم از او. متلبس بالفعل و عدم متلبس بالفعل. بعد از این که جامع درست کردیم، حرف اخوند دیگر عیبی ندارد. خب یک فردش ممتنع است. خب باشد. نکته را رسیده است که ما جامع می خواهیم. در زمان، مشکل جامع است. امده است جامع را به کمک اسم مکان درست کرده است. بعد گفته است این مقتل را واضع وضع کرده است برای ظرفیه زمانی و مکانی. اعم از ما انقضی و متلبس. منتهی در زمانی اش، ما انقضی تصویر نمی شود. خب نشود. این طور مرحوم حاج شیخ اصفهانی مشکل را حل کرده است.
و لکن به ذهن می اید، همان طور باز بعضی فرمودند، مرحوم اسد محمد باقر، بعضی دیگر فرمودند، لازمه فرمایش حاج شیخ اصفهانی این است که مقتل، یک وضع بیشتر نداشته باشد. مشترک معنوی باشد. که خودش هم همین را ادعاء می کند. نگویید لازمه هست. اصلا دعوایش هست. می گوید مقتل مشترک معنوی هست. وعاء القتل. ظرف القتل. اعم از ظرفیه زمانی و مکانی. در حالی که این خلاف ارتکاز است. ما در فی قبول داریم. فی برای ظرفیه زمانی و مکانی هست. ولی در اسماء، …
س:
ج: بله. در مذ و منذ هم همین طور.
ولی در اسماء، ما یک این داریم. یک متی داریم. این مکان را می گویند. متی زمان را می گویند. این ها هر کدامش یک وضعی دارد. این که بگوییم مقتل، ببینید ارتکازتان، این که بگوییم مقتل وضع شده است برای جامع بین زمان و مکان، که لازمه اش چی هست. لازمه اش این است که وقتی می گویند مقتل، اراده می کنند مکان را، این دال اخر باید باشد. و گرنه مجاز است. مقتل که می گویند…فرق بین مشترک لفظی و معنوی این است. اگر مقتل مشترک لفظی باشد، یعنی همین مقتل نشان می دهد محل قتل را. نشان می دهد زمان قتل را. دال اخر نشان نمی دهد. درست است باید قرینه معینه بیاوریم. قرینه معینه، تعیین می کند در چی استعمال کردی. ولی مستعمل فیه مقتل، مکان قتل است. مستعمل فیه مقتل، زمان قتل است. ایا این طور است که ارتکاز ما هست. یا نه. مقتل برای ظرف وضع شده است. می خواهی بفهمانی مکان را، باید دال اخر. دلالت مقتل بر مکان، به دال اخر است. این می شود مشترک معنوی. مشترک معنوی، وضع گفته است برای جامع. خصوصیه به دال اخر است. مثل مثلا رجل. مشترک معنوی. برای جنس وضع شده است. گفته است می خواهی بگویی رجل عالم. رجلی که علم دارد، ان زیدی که علم دارد، با کلمه عالم بهش اشاره می کنی. ایا ارتکاز این است که مقتل، مشترک لفظی است. هذا مقتل الحسین. مقتل مرآه است برای مکان قتل. نه برای ظرف قتل. مکان را از دال اخر فهمیده ایم. ادعاء ما این است که ارتکاز، بر مشترک لفظی هست. دو تا وضع دارد مقتل. یکی وضع دارد برای مکان القتل. یک وضع دارد…این حرف ادباء را این جا قبول کردیم. ما ارتکازمان همین است. اسماء ازمنه و اسماء امکنه، هر کدام یک وضع دارند. ما ذهن عربی پیدا کردیم. فرض این است. تبادر می کند. وقتی می گوید هذا مقتل الحسین، از مقتل، مکان القتل تبادر می کند. نه این که از مقتل، ظرف القتل. مکانش را با یک قرینه دیگری. ببینید کدام…
س:
ج: ادباء را ما چه کار داریم.
ما تبادر خودمان را داریم صحبت می کنیم. ما امدیم می گوییم ان ها درست گفتند این جا که می گویند اسماء ازمنه یک وضع دارد. اسماء امکنه وضع اخری دارد. نه این که الفاظ وضع شده است برای جامع. برای جامع بین زمان و مکان. ان وقت زمان و مکان را با دال دیگری بفهمانیم. این خلاف ارتکاز است.
این است که فرمایش ایشان را که نمی توانیم بپذیریم چون خلاف ارتکاز است. خلاف متبادر از این الفاظ است. ما از مقتل، مکان قتل را می فهمیم. نه این که از مقتل، ظرف را بفهمیم. مثل فی. بعد بگوییم خب. حالا بگوییم اگر ان زمان است، فی زمانیه است، اگر مکان است…نه. این مقتل، همان طور که مرحوم اسد محمد باقر گفته است، این، یک واقعیه است. متی یک واقعیت هست. الفاظ بعضی برای این وضع شده اند. بعضی برای متی. الفاظ مشترک هم دو تا وضع دارند. یک بار وضع شده اند برای زمان القتل. ببینید دیگر اسماء زمان و مکان که تا به حال شنیدید، چی به ذهنتان می امد؟ یعنی اسمائی که برای ظرف، مجرد ظرفیه وضع شدند؟ مکانیه و زمانیه را از خارج و دال اخر می فهمیم؟ یا اسماء زمان و مکان، یک اسمائی که برای زمان وضع شدند. برای مکان وضع شدند. زمان جزء موضوع له است. ارتکاز…همین شما هم فکر کنید، به همین نتیجه می رسید. ارتکاز، تبادر، انسباق، همه این ها شاهد بر این است که اسماء ازمنه، زمان جزء موضوع له است. اسماء امکنه، مکان جزء موضوع له است. و این ها برای جامع، ظرف الفعل وضع نشدند. لذا جواب دوم که از مرحوم حاج شیخ اصفهانی هست، نتوانستیم بپذیریم.
و اما جواب سوم.
جواب سوم مرحوم اغاضیاء فرموده است که اصلا زمان باقی هست. ما انقضی درش متصور نیست. این که شما می گویید زمان، انقضی، باقی نیست. نه. اصلا زمان باقی هست. همان زمان شخصی. زمان شخصی می گوید باقی هست اصلا. از اصل منکر است. اشکال را می گوید شما چه گفتید. می گوید زمانی که متلبس به مبدأ شد، قد انقضی. زمان بعد یک ذات دیگری هست. اغاضیاء گفته است نه. همان زمان است اصلا. گفته است الاتصال مساوق للوحده چون همه این زمان ها به هم اتصال دارند، همان زمان عرفا به دقت عقلی نه، باب باب وضع است. باب الفاظ است. باب عرف است. می گوید به نظر عرفی، می گوید همان زمان باقی هست. شما نزدیکش بروید، نزدیک تلبس بالمبدأ، فرض بفرمایید سر ساعت هشت اگر یک کسی را این جا کشتند، شد ساعت هشت، مقتلش. مقتل به معنای اسم زمانی. شد مقتلش، مردم می گویند هنوز زمان قتلش، ساعت نه هم ادامه دارد. این زمان زمان قتل او هست. همان زمان هنوز ادامه دارد. می گوین روز قتلش هست. تازه تا روز هم می گویند. می گویند امروز روز قتلش هست. همه روز را می گویند روز قتلش هست. بله. عرف یک تقطیعی دارد. نمی گوید تا قیامت، زمان قتلش هست. نه. یک تقطیعی دارد. ولی در ان تقطیع گاهی مثلا روز است. می گوید روز قتلش. گاهی هفته است. می گوید هفته قتل. این هفته را، کلش هفته قتل می داند. ذات باقی هست. ادعاء می کند که…فرموده است عرف، همان زمان را باقی می بیند.
س:
ج: تصرم این ها، دقت های عقلی است. می گوید عرف می گوید روز روز قتلش هست.
خب این فرمایشی که مرحوم اغاضیاء فرموده است. پس این طور می گوید. می گوید شما گفتی ذات باقی نیست، اصلا این غلط است. ذات باقی هست. منتهی این ذات، تلبس بالمبدأ. ثم انقضی. همین ذات واحد، همین زمان واحد، ذات ما هست. تلبس بالمبدأ فی قطعه. انقضی عنه المبدأ فی قطعه. این همان زمان است الان. خب این فرمایشی که مرحوم اغاضیاء فرموده است.
و لکن به ذهن می اید که این فرمایش را نمی شود قبول کرد.
تشبیه کرده است مرحوم اغاضیاء، این جا را به باب استصحاب. می گوید شما مگر…خود اقای اخوند هم گفته است. مگر شما در باب استصحاب نگفتید که زمان قابل استصحاب است. مگر ان جا این اشکال نبود که زمان، متصرم الوجود است. ان مقدارش قطعا رفته است. این مقدارش قطعا نیامده است. پس چی را استصحاب می کنید. شما ان جا این طور حل کردید. گفتید این زمان چون اتصال دارد، یکی هست. همین یک زمان، قبلا محقق بود. همین یک روز، قبلا محقق بود. الان شک دارم روز، شب شده است یا نه. استصحاب می گوید روز باقی هست. در استصحاب روز چه طور می گفتید. گفتید مجموعه. مجموعه را حساب می کردید. این جا را هم مجموعه را حساب بکنید. این مجموعه تلبس بالمبدأ صدرش. انقضی عن مبدأ ذیلش. اولش متلبس. بعدش منقضی. ولی یک ذات است. ذاتش باقی هست عرفا. مثل باب استصحاب که می گویید ذات باقی هست. ان وقت شک در بقاء می کنید. استصحاب می کنید بقاء ان ذات را. گفته است اشکال این جا، همان اشکال باب استصحاب است. ان جا چه طور حل کردید. به همین بیان. این جا هم همین طور حلش بکنید.
س:
ج: مقتل الحسین مثلا حالا شما قدر متیقن، روز عاشوراء را حساب بکنید. بعد از ظهر روز عاشوراء، یک امر وحدانی هست. این بعد از ظهر روز عاشوراء، فرض بکنید ساعت سه اش، این یک واحدی هست. بعد از ظهر یک مجموعه واحدی از زمان است. ساعت سه تلبس بالمبدأ. همین مجموعه واحد، ساعت چهار، انقضی عنه المبدأ. ساعت سه و پنج دقیقه، انقضی عنه المبدأ.
گفته است این مجموعه، همین متلبس به مبدأ، به لحاظ آنٍ و انقضی عنه المبدأ به لحاظ آنٍ. می گوید زمان مثل زید است. وجود زید را چه طور می گویید یک زمانی متلبس بود به علم. الان انقضی. این مجموعه زمان هم مثل خود زید است. تلبس بالمبدأ فی آنٍ و انقضی عنه المبدأ فی آنٍ اخر.
خب این فرمایشی که مرحوم اغاضیاء فرموده است. راه حل سوم.
و لکن این فرمایش مرحوم اغاضیاء، هم قیاسش به باب استصحاب نادرست است. هم اصل فرمایشش چنان چه مرحوم حاج شیخ اصفهانی فرموده است، نادرست است.
اما قیاسش نادرست است. ما در باب استصحاب، مجموعه را استصحاب می کردیم. اگر یادتان باشد، مرحوم اخوند می گفت یک حرکه قطعیه داریم یک حرکه توسطیه. انی که تصرم قبلش، نیامده است بعدش، ان قطعیه است. قطع می کنیم. اما حرکه توسطیه که بین المبدأ و المنتهی ببینیم زمان را، بین طلوع شمس و غروب شمس، اسمش نهار است. این یک امر وحدانی هست. راست است. می گفت این امر وحدانی که شروع شده است، بعد شک می کنی این امر وحدانی هنوز ادامه ندارد. غروب امده است یا نه، استصحاب می کنیم بقاء این امر وحدانی را. عیبی ندارد. همه قبول کردند. استصحاب زمان را همه قبول کردند. در استصحاب زمان، متقین ما، یک مجموعه بین الحدین است. همان مجموعه بین الحدین، مشکوک است که ایا پایان یافته است. تمام شده است یا نه. ان جا زمان را مثل ادم می دیدیم. یک مجموعه در این بین الحدین. مثل این که زید را در زمان می بینید، ان جا زمان را بین الحدین می دیدید. به خلاف محل کلام. در محل کلام، ما متلبس بالمبدأ، یک قطعه ای از این را می بینیم. مثل حرکه قطعیه می شود. و ما انقضی. ما انقضی را یک قطعه دیگر می بینیم. ان جا امر وحدانی مجموع بود. این جا که مجموعه نمی بینیم. دو قطعه می بینیم. قطعه متلبس بالمبدأ. قطعه انقضی عنه المبدأ. وقتی این جا قطعه دیدی، پس دو تا دیدی. یک قطعه نیست. دو قطعه هست این جا. این جا حیث تلبس، مهم است. الان شما ان آنی را می بینید، متلبس به مبدأ، ان آنی را می بینید که قتل دارد تحقق پیدا می کند. این المتلبس بالمبدأ است. این یک قطعه است. ان که قتل تمام شد، آن بعد را می بینید، این زمانی هست که انقضی عنه المبدأ. این جا توسط معنی ندارد. چون بالنسبه به تلبس و انقضی می بینی…ان جا مجموع نهار را می دیدی برای این که ایا نهار باقی هست یا نه. هنوز واجب است صوم یا نه. مجموع را به لحاظ وجوب صوم می دیدی. این جا نه. قطعه می بینی. ارتکازتان را دریابید. الان زمان انقضاء که مد نظر شما هست، ایا ان ذات که تلبس، باقی هست یا باقی نیست. می گوییم متلبس، قطعه است. قطعه زوال پیدا کرده است. ان جا موضوع حکم، مجموع بود. مجموع را شک داریم که زوال پیدا کرده است یا نه. اما این جا متلبس قطعه است. نه کل این. کل این که متلبس نیست. اگر کل این متلبس باشد که هنوز هم انقضاء پیدا نشده است. شما برای این که درست بکنید دو قسم، باید قطعه بما هی قطعه ببینید. حرف حاج شیخ اصفهانی. باید قطعه را بما هی قطعه ببینی. وقتی قطعه دیدی بما هی قطعه، ان قطعه از بین رفته است. نمی توانی بگویی هنوز همان زمان هم باقی است. نه. کدام زمان. مجموع زمان باقی هست. ولی ان زمانی که متلبس به مبدأ بود، که یک قطعه ای هست که باقی نیست. این که …مرحوم حاج شیخ اصفهانی فرموده است. در ذهن شما هم همین طوری هست. فرموده است این که می گویند امروز روز قتل است، قتل را به روز نسبت می دهند. ماه، ماه قتل است، سال سال قتل است، می گوید این معنایش این نیست که تمام سال، متصف به قتل است که اغاضیاء می گوید. روز روز قتل است یعنی روزی که قتل در ان روز اتفاق افتاده است. به نحو ظرفیه. این، وصف روز نیست. این وصف به حال متعلق است. روز قتل نه که روزی که همه اش متصف به قتل است. نه. روز قتل یعنی یوم اتفق فیه القتل. ببینید ارتکازتان همین است یا نه. سال شصت و یک سال قتل امام حسین علیه الصلاه و السلام است، نه این که همه سال، متصف به قتل است. یعنی سالی هست که در یک آنی در ان سال، این عمل فجیع، اتفاق افتاده است.
این است که فرمایش مرحوم اغاضیاء را نمی توانیم بفهمیم. قیاسش به باب استصحاب، قیاس مع الفارق است. این است که فی اخر الشوط، ما نتوانستیم اسماء زمان را داخل بحث بکنیم. همان توهم که گفته است اسماء زمان از محل بحث خارج است، توهم صحیحی هست. هذا تمام الکلام در امر ثانی. و اما الامر الثالث ان شاء الله جلسه بعد.