اصول ـ جلسه ۰۲۷ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در امر چهارم بود. مرحوم اخوند فرمود انحاء تلبسات، مختلف اند. چون مبادی مختلف اند. و این اختلاف، اثری در محل بحث ندارد. تلبس به مبدأ در ضارب، به این است که الان ضرب بالفعل از او صادر بشود. تلبس به مبدأ در نجار، این است که ان حرفه را الان داشته باشد و لو الان مشغول نجاری نباشد. تلبس مفتاح به فتح این است که سالم باشد. دندانه هایش از بین نرفته باشد. لم ینکسر بعض اسنانش. در عبارات این طور امده است. انحاء تلبسات، اختلاف پیدا می کند. مرحوم اخوند فرموده است بحث ما در هیئه مشتق است. این که مبادی فرق می کند، تلبسات اختلاف پیدا می کند، این ربطی به بحث ندارد و تاثیری در بحث ندارد. این که بعضی ها فکر کردند مثلا اسم آله، خارج از محل بحث است، چون اون الان بهش می گویند مفتاح و لو فتحی در کار نیست، واضح است که مثلا این برای منقضی هم حقیقه است، نه. این ها اشتباه است. قبلا هم دیگر اشاره کردیم. این ها انحاء تلبسات را درست متوجه نشدند. مفتاح تا شأنیه فتح دارد، این متلبس به مبدأ فتح است. وقتی که شأنیه اش از بین رفت، خراب شد، آن وقت می شود منقضی عنه المبدأ. نه این که الان که باز بکنی، در حال باز کردن، متلبس صدق بکند، در بیاوری، باز نکنی، بگویند منقضی. نه. انقضاء این جا به ان است. اختلاف تلبسات، اختلاف مبادی، که ظاهر مرحوم اخوند اختلاف مبادی هست، ضرری به بحث و اثری در بحث ندارد. بحث ما هیئه مشتق است. فقط این متلبس و منقضی را مختلف می کند. و گرنه در اصل بحث، هیچ اثری ندارد.

کلام متینی هست. و لکن بحثی که در این جا شده است بین محققین، این است که این اختلاف، ایا اولا این اختلاف وجود دارد واقعا. مبادی اختلاف پیدا می کنند. یا نه. مبادی اصلا اختلاف درشان نیست. و بر فرض این که اختلاف باشد، منشأ این اختلاف چیست.

مرحوم محقق عراقی، منکر اختلاف شده است. گفته است اصلا نه. این مبادی اختلاف با…اصلا مبادی با هم اختلاف ندارند. همه مبادی در فعلیه استعمال شدند. فرق بین باب مفتوح، فتحش بالفعل است، و مفتاح که فتحش اخوند می گوید که شأنی هست، می گوید نه. فرقی نیست. هر دو فتحشان را می گوید فعلی ست. مرحوم اغاضیاء در همه این مبادی ادعاء کرده است که اختلافی نیست. مفتوح فتحش فعلی است. مفتاح فتحش فعلی است. مجتهدی که ملکه مراد است، اجتهادش فعلی است. مجتهدی هم که و لایؤدی حقه المجتهدون، در نهج البلاغه، ان هم باز اجتهادش فعلی است. ادعاء کرده است که در همه این موارد، مبادی در معنای فعلی استعمال شده است. اصلا ما، دو معنی نداریم. چند معنی نداریم. به چه بیان. به این بیان که فرموده است که شخصی که مثلا مجتهد است، قوه اجتهاد را دارد، مقتضی دارد برای اجتهاد فعلی، چون مقتضی دارد، این اجتهادش را عرف فعلی می بیند. اگر هم خواب است، این را در حال اجتهاد بالفعل می بیند. نجار، کسی که حرفه نجر را دارد، چون این حرفه را دارد، چون این مقتضی را دارد، این را همیشه در حال نجر می بیند. تا وقتی که حرفه هست، نجر بالفعل را از این صادر می بینند. به نحو ثبوت المقتضی. می گوید که این امر عرفی هست. شما الان در باب عقد، در عقد شرط می کنید سقوط خیار را. خیاری که وجود ندارد. می گویی شرط می کنی سقوط خیار مجلس را مثلا. در ضمن عقد، شرط می کنی سقوط خیار را. خیاری وجود ندارد. می گویند چون عقد، مقتضی خیار است، خیار را موجود می بینیم به مجرد عقد. به مجرد بعت. بعد شرط می کنیم سقوطش را. گفته است که این، خیلی جاها همین طوری هست. فرموده است ثبوت مقتضَی به ثبوت مقتضِی. تحقق مقتضَی به خاطر این که متقضِی اش موجود است، این مثلا یک امر عامی هست. خیلی جاها این طور عمل می شود. مقتضی دارد. همین که مقتضی دارد، می گوید مقتضَی را هم می گوید که تو داری. پول دارد. امکانات دارد. مقتضِی هست برای این که مثلا برود به کربلا، می گوید الان شما دیگر در کربلا هستی. ثبوت مقتضَی به ثبوت مقتضِی. گفته است که همه این ها فعلیه دارند.

س:

ج: در سیتلبس که مقتضِی نیامده است. اگر ان جا هم الان این مقتضِی، اقتضاء دارد او را…حالا انصافش این است که فرق است بین ان که هنوز هیچ تلبسی پیدا نکرده است و این که نه. به حد کمال مقتضِی رسیده است. گه گاهی هم مقتضَی صادر می شود. گاهی هم نمی شود. اغاضیاء می گوید در این زمانی هم که نمی شود، دارد می شود. … در افعالی که فعلیه را می طلبد، ضارب که بحث نداریم. اخوند هم می گوید ضارب، ضربش، یعنی ان که ضربش بالفعل است. بحث در مثل حرف. در مثل صنائع. در مثل ملکات که به این می گویند مجتهد. خواب هم هست. به این می گویند نجار، مشغول خوردن است. این گیر دارد که ایا الان این نجرش بالفعل است اجتهادش بالفعل است یا نه. اخوند گفت نه. این ها شأنیه است. ایشان می گوید بالفعل است.

خب این یک بیان است برای این مطلب که خلاف ارتکاز است. به ذهن می زند که خلاف ارتکاز است. این که مقتضا بالفعل باشد، لوجود المتقضی، نه. این درست نیست. این ها ادعاء هست. این ها تسامح است. بالفعل…درست فرموده است مرحوم اسد محمد باقر. بالفعل ان الان، ان مبدأ فعلی، قابل سلب است. می گویند الان مشغول خوردن است. مشغول اجتهاد نیست. نفی می کنند. ارتکاز سلب ماده فعلی را می پسندد. این که بگوییم مواد در همه این ها فعلی هست، مشغول هر کاری که هست، مشغول اجتهاد هست، نه. این عرفی نیست. نه. مشغول اجتهاد، همان وقتی هست که دارد فکر می کند و مطالعه می کند و استنباط می کند. بقیه وقت ها مردم می گویند مشغول خوردن است. مشغول اجتهاد نیست. خب این فرمایش مرحوم اغاضیاء قابل قبول نیست. این که اختلاف هست، در این که اصل اختلاف موجود هست، جای انکار ندارد.

حالا منشأ این اختلاف چی هست. بلااشکال اختلاف هست. ایا هیئات این اختلاف را می رسانند. مثلا هیئه اسم آله، وضع شده است برای شأنیه مبدأش. شأنیه از هیئه امده است. یا نه. این شأنیتی که…همین مفتاح را تا اخر می رویم. این که فتح مبدأ مفتاح، یعنی شأنیه فتح، این شأنیه، از خود ماده امده است. این فتح را مجازا در فتح شأنی استعمال کردند. یا نه. نه از ناحیه هیئه امده است نه از ناحیه ماده. از ناحیه مجموع امده است. از سه حال خارج نیست. مجموع هیئه و ماده اسم آله یک وضعی دارد. مثل جوامد است. اسم آله، از جوامد باشد. از مشتقات نباشد. وضع شده است برای ان که شأنیه مبدأ را دارد. مفتاح اصلا مشتق نیست. هیئه و ماده اش معا وضع شده است. مثل مثلا رجل. رجل جوامد است. جوامد بهیئته و مادته وضع شده است. کی گفته است مفتاح از مشتقات است. مفتاح از جوامد باشد. سه تا احتمال در این جا هست. این که از کجا امده است این اختلاف، چرا ما از مفتاح می فهمیم شأنیه فتح را. چیزی که شأنیه فتح را دارد ولی از مفتوح می فهمیم که الان باز است. اختلاف هست. حرف اغاضیاء خلاف ارتکاز است. ما هر کدام از این سه احتمال را بگوییم، بعید است. این که بگوییم مجموع وضع شده باشد، مجموع مفتاح. از جوامد باشد. وضع شده است برای ان که شأنیه مبدأش را دارد، این ها خلاف ارتکاز است. مفتاح، احساس ما این است که از فتحش یک معنی به ذهن می اید از ان هیئتش یک معنای دیگری. این با رجل فرق می کند. از جوامد باشد، نه. ما از ان فتحش یک معنی می فهمیم. از هیئتش، آن آلیه را می فهمیم. مثل رجل نیست که از کلش فقط مرد می فهمیم. این خلاف ارتکاز است. این ها از جوامد باشند، این خلاف ارتکاز است. این باید یا از هیئه امده باشد، یا از ماده. این که از ماده امده باشد، این هم خلاف ارتکاز است. ما احساس مجازیه نمی کنیم. در وقتی که می گوییم مفتاح نسبه به ماده فتح. الان دیگر دو چیزی شدیم. هیئه. ماده. ما احساس مجازیه نمی کنیم. فتحی که در مفتوح امده است، همان معنی، همان استعمال حقیقی، همان بلاعنایتی که در مفتوح هست، در مفتاح هم ما احساس مجازیه نمی کنیم. این که فتحش مجازا استعمال شده باشد در ان که شأنیه فتح دارد مجازا. معنای حقیقی اش، فتح فعلی باشد، این هم خلاف ارتکاز است. ما در مواد این ها، مسجد. لازم نیست الان سجده بکنند. محل معد للسجده است. از سجده مسجد، ما احساس کنیم که معنای مجازی را اراده کرده است، نه. مسجد هم مثل یسجد، ادم، حقیقه احساس می کند. پس این که ماده ها با هم فرق داشته باشند. این اختلاف از ماده امده باشد، نه. این را هم گفتند که نمی شود گفت. احساس مجازیه….یا اشتراک لفظی. بگوییم دوبار وضع شده است. فتحی که در ضمن مفتوح است، یک وضع دارد. سجده ای که در ضمن ساجد است، ساجد بالفعل است. ساجد بالفعل است، با سجده ای که در ضمن مسجد است، او یک وضع دیگر دارد. ما دو معنی نمی فهمیم از این ها. دو تا وضع دو تا معنی، خلاف ارتکاز است. همان ماده ای که در ضمن ساجد است، یک معنی باشد، سجده ای که در ضمن مسجد است، یک معنای دیگر باشد. این ها خلاف ارتکاز است. ما از سجده، داریم ماده را صحبت می کنیم سین و جیم و لام، از این ماده ای که در ضمن ساجدون راکعون، همان معنایی را می فهمیم که در مرکب مسجد است. در مسجد هم از ان سین و جیم و لام، همان معنی را می فهمیم. این که او یک معنی داشته باشد، این یک معنی، خلاف ارتکاز است. می ماند از ناحیه هیئه. از ناحیه هیئه امده باشد. هیئه ها مختلف باشند. هیئه مشتق در اسم آله وضع شده باشد برای متلبس بالمبدأ شأنی. هیئه، در معنای هیئه، نسبه تلبسیه شأنی. ولی در ساجد، نسبه تلبسیه فعلیه. هیئه ها با هم اختلاف داشته باشند، این هم باز خلاف ارتکاز است. ما از همه هیئه ها، یک معنی می فهمیم. اصلا بعضی اوقات هیئه ها اصلا یکی هستند. مجتهد یک هیئه بیشتر نیست. اما همین مجتهد را، بگوییم اقای مجتهد امد، از مجتهد می فهمند ان که ملکه اجتهاد را دارد. یک وقت هم می گوید و لایؤدی حقه المجتهدون. مجتهد در نهج البلاغه، مجتهد اصطلاحی نیست. یعنی تلاش کنندگان. مجتهد بالفعل با مجتهد ملکه ای، یک هیئه بیشتر ندارند. نمی شود بگوییم که این ها دو تا وضع دارند. یکی حقیقه است. یکی مجاز است. مجتهد را در ملکه استعمال بکنیم یا مجتهد را در اجتهاد فعلی استعمال بکنیم، می بینیم که باز یک معنی به ذهن می اید. مجتهد امد. مجتهد اصطلاحی. یا این که مجتهدین هم نمی توانند، مجتهدین فعلی، نمی توانند مثلا حق خدا را اداء کنند. ان هایی هم که خیلی اجتهاد می کنند، تلاش می کنند، عبادت می کنند، ان ها هم نمی توانند حق…که مجتهد به معنای تلاش بالفعل باشد. ما دو معنی به ذهنمان نمی اید. این است که یک مشکله ای است. این اختلافی که…اختلاف هست بلااشکال. فرمایش مرحوم عراقی، خلاف ارتکاز است. منشأ این اختلاف چیست، هیئات است، مواد است، مجموعه است، هر سه راه نمی تواند مشکل را حل بکند. ان که در ذهن ما هست، نگاه کنید مرحوم اسدمحمدباقر هم این بحث را مطرح کرده است. ان هم همین طور سه تا اورده است. گفته است که نمی شود. یک چهارمی را قبول کرده است. منتهی ما، چهارمی که ما درست کردیم، با ایشان فرق دارد. ما در ذهنمان این است که مواد، اختلافی ندارند. مواد برای حدث وضع شدند. اصلا فعلیه، شأنیه، ملکه، حرفه، این ها جزء معنای مواد نیستند. ادعاء ما این است که سین و جیم و دال، سجده، ماده، این وضع شده است برای همان حاله. این که حاله بالفعل است، بالشأن است، این ها همه از موضوع له خارج اند. مواد وضع شده است برای ذوات احداث. حقیقه و مجاز در مواد قطعا غلط است. مواد وضع شدند برای ذات احداث. این که بالفعل به ذهن می اید، این ها قرائن است. مثل جمله خبریه. می گوید زید قائم. یعنی بالفعل قائم است. اما بالفعل جزء مدلول زید قائم نیست. زید قائم جمله حملیه ای هست که وضع شده است برای هوهویه. اما این، آن است. قبلا. الان. اینده. نه. این برای هیچ کدام وضع نشده است. منتهی چون غالبا انسان ها از حال نطق خبر می دهند، این انصراف دارد به زید قائم الان. این بالفعل به قرینه است. انصرافی است. کثره استعمال است. و گرنه بالفعل جزء معنای جمله نیست. اگر می گوید زید مثلا یسجد، یسجد این یسجد، معنایش این نیست بالفعل. بالفعل جزء معنای یسجد نیست. زید یأکل، بالفعل جزء معنای اکل نیست. اکل، برای همان خوردن وضع شده است. مواد، برای ذات احداث اند. شأنیه، فعلیه، حرفه، این ها از موضوع له، از مدلول مواد، خارج اند. این که این اختلاف منشأش مواد نیست، این پرواضح است. خب منشأش هم هیئات هم می گوییم نیست. به این معنی. این که وضع هیئات فرق کند، نه. وضع هیئات، یکی هست. هیئه فاعل، وضع شده است برای همان معنایی که دارد. حالا گاهی این هیئه فاعل در قاضی هست. که می شود مبدأش غیر فعلی. گاهی در ضارب است که می شود فعلی. همین هیئه فاعل. یا ان مثالی که زدم. مجتهد. هیئه قاضی دو تا وضع ندارد. حقیقه و مجاز نیست. این طور نیست که هیئه قاضی برای یک معنی وضع شده باشد، هیئه ضارب برای یک معنای دیگر. این ها گفتنی نیست. امثال این ها خیلی زیاد اند. که یک هیئه اند، هم در فعلیه و هم در شأنیه. هم در حرفه استعمال شده باشد. در ذهن ما این است که این اختلاف به وضع ربطی ندارد. لاوضع الهیئات لاوضع المواد. و لکن گاه گاهی معنای هیئه، یا معنای ماده، یا قرینه ای دیگر، اقتضاء می کند که ما از این ماده، فعلیه نفهمیم. به وضع مرتبط نمی شود. منشأ، شیء اخر است. ان شیء اخر، ممکن است یک جا هیئه…هیئه باشد. نه این که هیئه وضع شده باشد. منشأ است. قرینه است. گاهی ماده است. گاهی هم یک شیء اخری هست. ظاهر اولیه هر عنوان، ان فعلیه مبدأ است. ظاهر انصرافی نه وضعی. ظاهر انصرافی هر عنوانی، فعلیه است. این ها را در فقه هم می گویند. اگر گفت لاتصل خلف الفاسق، یعنی فاسق بالفعل. قبلا فاسق بوده است، ولی الان عادل است، نمی توانی نماز بخوانی. ظاهر هر عنوانی فعلیه است. فعلیه تلبس به ان مبدأ. ولی این ظاهر ربطی به وضع ندارد. لاوضع الهیئه. لاوضع الماده. بل منشأش انصراف است. حالا ربما که این انصراف، قرینه بر خلاف دارد. قرینه بر خلاف ممکن است هیئه باشد. خود هیئه، قرینه بر خلاف است. قرینه است که این جا ماده به فعلیه نرسیده است. هیئه قرینه است که ماده به فعلیه نرسیده است. مثلا اسم آله، هیئه مفتاح خبر می دهد از آلیه این وسیله. این مثلا چوب. این قسمه قطعی از اهن. مفتاح وضع شده است برای این که بفهماند آلیه شیء را. خب آلیه شیء، چون گه گاهی در ان مبدأش فعلیه پیدا می کند، این قرینه بر این است که ان ماده اش، مراد، شأن است. نه مجازا. آلیه مفتاح می گوید که قرینه است که این که می گویم وسیله فتح چون گه گاهی فتح محقق می شود در حق وسیله، همین نکته اش را دریابید. چون گه گاهی این مبدأ به فعلیه می رسد در این عالم. وسیله باز کردن، باز کردنش گه گاهی هست، پس این آلیه، قرینه می شود که این فتحی که می گوید یعنی شأنیه فتح. نه فتح را در شأنیه فتح استعمال کرده باشد. فتح یعنی ان باز کردن. منتهی این جا باز کردن، ظهور در باز کردن فعلی ندارد چون آله غالبا بازکردنش فعلی نیست. گه گاهی بازکردنش فعلی است. همین که آله است، آله گه گاهی مبدأش فعلی می شود، قرینه است که مقصود از این مبدأ، مبدأ شأنی هست نه فعلی. این جا ان ظهور در فعلیه از بین می رود. تبدیل می شود به ظهور در شأنیه. ظهور در شأنیه هم به قرینه است نه وضع. فتح یعنی باز کردن. اما الان که می گویی باز کردن، نه یعنی باز کردن بالفعل. نه. باز کردن بالشأن. این بالشأن از کجا امده است. آلیه این را اقتضاء می کند. یا مثلا سه تا مثال درست کردیم. مجتهد که می گویند الان به این اقا می گویند مجتهد، این جا مجتهد نه این که اجتهاد بالفعل. این جا منشأ این که به این شخص الان می گویند مجتهد یعنی ذو الملکه، این منشأش در این جا این ماده هست. علماء این مجتهد را مشتق کردند از اجتهاد به معنای ملکه. به معنای اصطلاحی. در اجتهاد و تقلید خواندید اجتهاد یک معنای لغوی دارد. یک معنای اصطلاحی دارد. این که الان به این می گویند مجتهد بالفعل با این که مشغول اجتهاد نیست، قوه را دارد، این منشأش این جا ماده هست. این ماده به معنای اصطلاحی استعمال شده است. به خلاف و لایؤدی حقه المجتهدون. ان جا به همان معنای لغوی استعمال شده است. ان جا مجتهدون یعنی بالفعل متلبس به اجتهاد اند. عمل است. تلاش خارجی. اما در مجتهدی که الان می گوییم، نه. این معنایش …این قرینه است. قرینه اش این است که اجتهاد را در معنای اصطلاحی این جا استعمال کردیم. یا …حقیقه است یعنی عند الخاصه. یا در قاضی مثلا. قاضی که الان قضاوت نمی کند. مشغول غذا خوردن است. بهش می گویند قاضی. قاضی یعنی ان که متلبس به قضاوت است. متلبس شده است به قضاوت. می گوییم این قضاوتی که این جا هست، قضاوت بالفعل مراد نیست. قضاوت منصبی مراد است. قضاوتی منصبی. متلبس شده است به قضاوت. قضی یعنی همان قضاوت. در معنای حقیقی اش استعمال شده است منتهی قضاوت منصبی. از کجا می گوییم این را. از باب این که قضاوت از مناصب است. این جا نه هیئه قرینه است نه ماده قرینه است، یک قرینه دیگری پیدا شده است که ما قاضی را حمل بکنیم به المتلبس به قضاوه. همان معنای قضاوت. اما منصبا لافعلا. هم منصبا از موضوع له خارج است هم فعلا خارج است، هم شأنا خارج است، هم ملکه خارج است، همه این ها را باید با قرینه بیاوریم. قرینه اش این است که چون منصب است، قاضی یعنی المتلبس بالمبدأ. متلبس به قضاوت. اما نه بالفعل. قضاوت. منصب هم قضاوت است. حقیقه. منصب قضاوت مجاز نیست. ان هم حقیقه است. بالفعل هم هست الان. متلبس است به قضاوت یعنی منصبا. متلبس بالفعل هم هست و لو این که الان مشغول حکم کردن نباشد. این اشتغال فعلی، اشتغال شأنی، اتصاف منصبی، این ها همه از موضوع له خارج اند. فرمایش مرحوم اخوند…حاصل الکلام. فرمایش مرحوم اخوند…مثلا در راننده. سائق. راننده. او که یسوق. ان سین و واو و قاف، این جا به همان معنی. یسوق. رانندگی می کند، با سائق، راننده است، یک معنی به ذهن می اید. منتهی ان یسوق، رانندگی می کند، سوق فعلی مراد است. چون ظاهر حال را خبر می دهد، یعنی الان یسوق. ظهورا انصرافیا. اما سائق به لحاظ این که، سائق، این لفظ را در شغل استعمال کردند، در حرفه استعمال کردند، به لحاظ این که مراد از این حرفه است، قرینه می شود که پس این تلبسش به مبدأ به نحو شأنی هست. مستعمل فیه ها، موضوع له ها همه یکی هست. این که بالفعل می شود، قرائن است. این که بالملکه می شود، قرائن است. این که بالشأن…این ها جزء مستعمل فیه نیست تا لازم بیاید مجاز بودن. یا تعدد. این است که ….

س:

ج: گفتم ان جا دو تا موضوع له دارد. یک موضوع له اصطلاحی دارد. یک موضوع له لغوی دارد. ما در همان موضوع له اصطلاحی استعمال کردیم.

اختلاف دارند مواد و در نتیجه اختلاف پیدا می کنند تلبسات، فرمایش مرحوم اخوند متین است. اما این که مواد اختلاف دارند، منشأ این اختلاف چیست، منشأش وضع است، منشأش استعمال است. وضع هم که هست. هیئه، ماده، مجموع، یا نه. این ها منشأش…وضع یعنی منحصر. منشأش منحصر به وضع نیست. ممکن است یک جا وضع هم این را برساند. مثل مجتهد مثال زدم. منحصر به این ها نیست. نمی توانیم بگوییم منشأ این ها وضع است. نمی توانیم بگوییم منشأ این ها اختلاف مستعمل فیه است. نه. ممکن است یک جایی هم او منشأ شده باشد. به نحو عموم نمی شود گفت منشأش اختلاف وضع است در هیئات. اختلاف وضع است در مواد که به حیث که بعضی از جاها حقیقه باشد، بعضی از جاها مجاز باشد، یا به حیث که مشترک لفظی باشد. نه. این ها غلط است. درست است. احیانا ممکن است اختلاف مبدأ منشأ بشود. و لکن غالبا این اختلافی که رخ داده است، منشأش قرائن فی البین است. قرائن فی البین، حالا با کمک هیئه، خود هیئه قرینه فی البین باشد یا یک جهه دیگری در ضمن هست مثل همین منصب بودن که مثال زدم. مقصود این است که تمامش، چنان چه ظاهر بعضی از کلمات هست، منشأ واحد، ندارد.

هذا تمام الکلام در امر رابع. امر خامس مراد از حال چیست. می خواستیم شروع بکنیم.