بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در مقدمات تمام شد.
یک کلمه ای که برای بعضی ها ابهام داشت، تکرارش می کنیم.
ان کلمه راجع به ان علم اجمالی بود که مرحوم اسدمحمدباقر هم تصویر کرده بود در بحث اصل عملی. مرحوم اسدمحمدباقر فرمود که چه بسا این بحث مشتق، سبب بشود که ما علم اجمالی پیدا بکنیم و عمل به احتیاط لازم باشد. این طور نیست که نتیجه بحث مشتق یا برائه باشد در بعضی جا، استصحاب باشد در بعضی از جاها. نه. یک جای سومی هست که احتیاط هست. کجا تصویر کرد احتیاط را. ان جا که ما دو تا خطاب داریم. یک خطاب بدلی. و یک خطاب شمولی. ان جا یک علم اجمالی متشکل می شود به احد الحکمین الزامیین و مقتضایش وجوب احتیاط است. مثلا مولی فرموده است اکرم عالما. این بدلی ما. اکرم کل عادل. این شمولی ما. این جا بحث مشتق و شک در این که مشتق حقیقه است در خصوص من تلبس یا در اعم، موجب می شود که شما یک علم اجمالی پیدا بکنید. دو طرف علم اجمالی شما عبارت اند از وجوب خصوص متلبس بالمبدأ در ناحیه بدلی. یا او واجب است. یا خصوص متلبس بالمبدأ واجب است در طرف بدلی. یا من انقضی عنه المبدأ وجوب اکرام دارد در ناحیه شمولی. تا این جایش گفته بودیم. حالا برای این که بهتر واضح بشود، یک مقدار بازش می کنیم. دو تا خطاب ما اگر هر دو بدلی باشند، خب بحث نداریم. گفته است اکرم عالما. اکرم عادلا. هر دوشان دوران امر است بین تعیین و تخییر. الان خصوص متلبس در او واجب است. شک دارم. خصوص متلبس در این واجب است. شک دارم. در هر دو اگر برائتی شدیم، برائت جاری می کنیم. نمی دانم خصوص متلبس به علم وجوب اکرام دارد. خصوص. تضیق است. برائه جاری می کنیم. خصوص متلبس به عداله وجوب اکرام دارد. برائه جاری می کنیم. علم اجمالی نداریم. و هکذا اگر هر دو شمولی شدند. اگر کل عالم. اکرم کل عادل. این جا باز ما دو تا شک بدوی داریم. شبهه بدویه داریم. ایا واجب است اکرام عالم به نحو اعم. حتی من انقضی. در توسعه اش شک دارم. ایا واجب است اکرام عادل حتی در من انقضی. توسعه اش را شک دارم. دو تا توسعه این جا مشکوک است. خب هر دو مجرای برائه اند. این هم بحثی نداریم. علم اجمالی، تشکیل نمی شود. نسبت به متلبس، ان یکی قطعی هست وجوب اکرام. این یکی هم عادل هم، قطعی هست وجوب اکرامش. نسبت به دو تا من انقضی ها، شبهه بدویه هست. علم اجمالی وجود ندارد. و هکذا در جایی که یک عام، یک مطلق ما، بدلی هست. و دیگری شمولی هست. اما به ملاحظه من انقضی در بدلی، و متلبس در شمولی. باز این جا جای علم اجمالی نیست. اکرم عالما. شک دارم که ایا خصوص متلبس بالمبدأ هست یا اعم است. اعمش را شک دارم این جا. در ان طرف اکرم کل عادل. نسبت به متلبس به مبدأش من یقین دارم. متلبس به مبدأ او، با منقضی از مبدأ این، با هم تنافی ندارند. ان جا متلبس را یقین دارم. این جا هم شک دارم. چون شک در توسعه هم دارم، جای برائه هم نیست. باز علم اجمالی ندارم. من انقضی بدلی و متلبس شمولی، این دو تا را خواسته باشیم طرف علم اجمالی قرار بدهیم، این هم غلط است. یقینا در عادل متلبسش، وجوب اکرام دارد. در بدلی هم توسعه اش مشکوک است. علم اجمالی تشکیل نمی شود. انما علم اجمالی در فرض رابع هست. فرض رابع، طرف بدلی، متلبس بالمبدأ فعلا، فی الحال. در طرف شمولی، من انقضی. عکس سومی. عکس قبلی. من انقضی این با متلبس به مبدأ او، با هم مشَکّل یک علم اجمالی می شوند. این جا هر دو الزامی هستند. به خلاف قبلی. هر دو الزامی هستند. علم اجمالی دارم یا عادلی که انقضی عنه المبدأ وجوب اکرام دارد، اگر اعمی باشیم. یا خصوص اکرام عالم متلبس، خصوص این، وجوب اکرام دارد، اگر فی الحالی شدیم. یک علم اجمالی پیدا می شود. دو طرفش حکم الزامی هست. اعمی بودیم، این جا یک کلفه می اورد. اخصی بودیم، ان جا یک کلفه می اورد. علم داریم یکی از این کلفه ها، دامن ما را گرفته است. یا گفته است خصوص عالم متلبس فی الحال را اکرام کن. حق نداری به من انقضی، تطبیق بکنی. بناء بر متلبس فی الحال. یا نه. او را گفته است حق داری. عیبی ندارد. اعمی هستیم. ولی اگر اعمی هستیم، آن را گفته است حق داری، این جا گفته است باید من انقضی را اکرام کن. من انقضی عنه العداله را اکرام بکنیم. دو تا تکلیف الزامی هست. یقین دارم یکی از این ها دامن من را گرفته است. سنخ هایشان با هم فرق می کند. به خلاف ان بدلیین. شمولیین. ان جا سنخ هایشان هر دو یکی هست. ان جا چون سنخ هایشان یکی هست، هر دو مشکوک هستند. علم اجمالی تشکیل نمی شود. و هر دو این ها هم الزامی هستند. به خلاف ان سومی که تصویر کردیم. سومی، یکی الزامی هست، یکی ترخیصی هست. الزامی اش معلوم بالتفصیل است. ترخیصی اش هم که مجرای برائه نیست. نمی دانم با این توضیح ایا باورتان شد این علم اجمالی. احساس کردید این علم اجمالی را. در این دو خطاب، بحث مشتق، اگر ان طرفش باشد، یک کلفه برای من می اورد. اگر این طرفش باشد، یک کلفه دیگری برای من می اورد در این خطاب. من چون علم اجمالی دارم یا برای متلبس بالمبدأ فی الحال وضع شده است یا برای اعم وضع شده است، چون این علم را دارم، اول روی ان حساب کنید، هر کدام باشد، یک کلفتی می اورد. اخصی بشویم، در اکرم عالما، کلفه می اید. اعمی بشویم، در اکرم کل عادل کلفه می اید. چون دوران است، پس یک کلفه متیقن است. پس علم اجمالی دارم به یک کلفه به سوی من، یک عهده من را گرفته است. ان عهده مردد است ان باشد یا این. همین معنای علم اجمالی مردد است. این است که باید احتیاط کنم. احتیاط چی هست. احتیاطش این است که هم من انقضی عنه العداله را اکرام بکنم. هم در اکرم عالما بر منقضی منطبقش نکنم. ان جا نکنم. منطبقش کنم بر عالم متلبس فی الحال. ان جا من انقضی عنه العداله را اکرام بکنم. ان وقت یقین به فراغ پیدا می کنم.
یک کلمه را مرحوم اسدمحمدباقر اضافه کرده است. ان هایی که مطالعه می کنند. گفته است این علم اجمالی منجز است به شرط این که ان طرف من انقضی استصحاب نداشته باشد. گفتیم من انقضی را اخوند گفت استصحاب دارد. ان که اول عادل بوده است. وقت امدن خطاب، عادل بوده است. بعد انقضی. اخوند استصحاب را قبول کرد. اگر ما من انقضی را مجرای استصحاب قرار دادیم مثل مرحوم اخوند، خب در یک طرف ما اصل مثبت تکلیف داریم. اصل مثبت تکلیف داشتیم، دیگر علم اجمالی منحل می شود. اگر در دوران امر بین تعیین و تخییر، اشتغالی شدیم، در طرف بدلی، عکسش می شود، او احتیاط می شود، باز علم اجمالی در شمولی اثر ندارد. منتهی فرض این است که ما در دوران امر بین تعیین و تخییر، تخییری هستیم. برائه را قبول درایم. خب بگذریم.
بحث رسید به ادله طرفین.
مرحوم اخوند قبل از ورود در ادله، فرموده است که مساله از قدیم الایام دو قول بیشتر نداشته است. یا وضع شده است برای خصوص متلبس. یک قول هم برای اعم. تفصیلی در کار نبوده است. همانا تفصیلات بین متاخرین امده است و این تفصیلاتی هم که بین متاخرین امده است، منشأش، عمده منشأش همان تلبس به مبدأ را درست نفهمیدند. که صاحب فصول اگر یادتان باشد، نائینی تفصیل می داد. ان ها کما سیظهر در اثناء ادله، ان تفصیلات، منشأش، اشتباه، نفهمیدن کیفیه تلبس به مبدأ است. کما سیظهر در اثناء ادله. به یک چیز دیگر هم اشاره کرده است. گفته است این که مشتق به لحاظ طواری هم فرق کند، مشتق موضوع باشد، در اعم، محمول باشد، در خصوص، می گوید این هم یک اشتباه است. ان هم کما سیظهر. تفصیلاتی که داده اند، می گوید که تفصیل غلط است. اشتباهشان، نفهمیدن، اشتباهشان در عدم التفات به کیفیه تلبس است. کما اشرنا سابقا و سیاتی لاحقا. از ان جهه تفصیلات غلط است. چنان چه تفصیل هم به لحاظ ما یعرض بر مشتق، حالات مشتق، مشتق موضوع باشد، مشتق محمول باشد، این هم غلط است کما سیاتی. اصلا تفصیلات می گوید اساسی ندارد کما سیظهر. مهم می گوید این دو قول است. قول به اشتراط. اسم اخصی ها را می گذارد اشتراط. شرط است در موضوع له مشتق، تلبس به مبدأ، فی الحال. در مقابل اعم. عدم اشتراط. شرط نیست تلبس به مبدأ فی الحال. فی الحال شرط نیست. مجرد تلبس بالمبدأ کفایه می کند. فرموده است حق همین اشتراط است. حق این است که شرط شده است در موضوع له مشتق، تلبس بالمبدأ فی الحال. چرا. خب ما برای تشخیص موضوع له، یک ابزاری داریم. قبلا گذشته است. تشخیص موضوع له از غیر موضوع له، ابزاری داریم. یک تبادر. اولین ابزار تبادر هست. مرحوم اخوند فرموده است که یتبادر از لفظ مشتق لولا القرینه یتبادر المتلبس بالمبدأ فی الحال. وقتی می گویند عالم یعنی ان که هنوز علم دارد. همراه علم است. هیچ وقت به ذهن نمی اید اعم از ان که علم داشته است و دارد. نه. همیشه ان که دارد، توأم است، به ذهن می اید. این تبادر علامه حقیقه است. دوم عبارت است از، اماره دوم صحه السلب. ما می توانیم از ان که انقضی عنه المبدأ، می توانیم مشتق را بما له من المعنی الارتکازی، صحه سلب این طور شد. باید ان معنای ارتکازی را ملاحظه کنیم. ما می توانیم از من انقضی عنه المبدأ، سلب بکنیم مشتق را بما له من المعنی الارتکازی. کسی که قبلا عالم بوده است، علمش زوال پیدا کرده است، می توانیم بگوییم عالم نیست. می توانیم سلب بکنیم. بهش می خورد. در فارسی می گوییم بهش می خورد. بگوییم لیس بعالم. عالم بما له من المعنی الارتکازی. همین که ارتکاز ما این را می پسندد، یعنی صحیح است. اصلا صحه لیس الا…صحه شرعی که نیست. صحیح است یعنی مقبول است. انکار نمی کنند اهل عرف. نمی گویند نه بابا. چی داری می گویی.
س: مجتهدی که الان الزایمر گرفته است، می گوییم از جهله هست.
ج: بله. ممکن است به احترامش …جهله یک بار سنگینی دارد.
س: عرف پذیرا نیست.
ج: اون باورش نمی شود. ولی اگر باورش بشود. وقتی امد ازش سوال کرد، دید هیچ چی را دیگر متوجه نیست. همه نسیا منسیا شده است. او از اب صحبت می کند، او از خاک جواب می دهد. اصلا حالیش نیست، می گویند اجتهادش رفت. دیگر مجتهد نیست.
لیس بمجتهد صحه سلب دارد. خصوصا در جایی که متلبس شده است به ضدش. قائم بوده است. الان نشسته است. بلااشکال می توانیم بگوییم لیس بقائم. اخوند می گوید کیف. چه طور نمی توانیم بگوییم در حالی که می توانیم بگوییم قاعد. قاعد که می توانیم بگوییم. اگر می توانیم بگوییم قاعد، ارتکاز می گوید باید بتوانی بگویی لیس بقائم. چون اگر بتوانی بگویی هو قائم، می شود ان وقت جمع بین ضدین. ان وقت در ادامه فرموده است که اصلا ممکن است ما این مطلب را یک دلیل سومی هم قرار بدهیم. اگر یادتان باشد در امارات وضع که بحث می کردیم، می گفتیم این ها امارات عامه هست. ربما یک اماره ای پیدا می شود، اماره خاصه باشند. گفته است اصلا ما می توانیم این را یک وجهی قرار بدهیم. وجه ثالث. دلیل سوم. وجه سوم برای مدعایمان. و ان این است که این طور بگوییم. بگوییم اگر مشتق وضع شده بود برای اعم، لما کان بین الوصفین، تضاد. در اینگونه موارد، باید تضاد نباشد. برای اعم است. اگر برای اعم نباشد، باید ما تضاد را احساس نکنیم. و حیث این که ما تضاد را احساس می کنیم، پس تالی فاسد است. پس معلوم می شود که برای اعم نیست. اگر مشتق وضع شده بود برای اعم، باید ما این جا تضاد را احساس نمی کردیم. بین قائم و قاعد، ما تضاد در ارتکازمان نمی یابیدیم. چون خب قائم برای اعم وضع شده است. خب ان هم باید این جا صدق کند. قاعد هم که برای اعم است، الان متلبس است. باید ان هم صدق کند. باید هر دو را ببینیم صحیح است صدقشان. باید این ها را ما تضاد بینشان احساس نکنیم. و حیث این که ما در ارتکازمان، احساس می کنیم تضاد را، این کاشف است از این که وضع برای اعم، نشده است. دلیل است بر این که موضوع له، خصوص متلبس به مبدأ است. فرموده است پس این که بعضی ها امدند گفتند که نه اقا این وجه را رد کردند. گفتند نه اقا. این که شما می گویید تضاد است، این اول فرض کردی اخص، بعد می گویی تضاد. اما اگر ما بگوییم برای اعم است، می گوییم نه. تضاد نیست. این که شما ادعاء می کنید تضاد است، شما خودت اول مفروض می گیری که این ها خاص اند معنایشان. بعد می گویی با هم تضاد دارند. این فرع از خاص است. این اول کلام است. ما می گوییم برای اعم است، تضاد ندارد. مرحوم اخوند می گوید نه. این حرف غلط است. ما کار اصلا وضع برای چی شده است، نداریم. ما هستیم و ارتکازمان. ارتکازمان این ها را متضاد می بیند. اصلا ما چه کار به وضع داریم. ارتکازمان، بین قائم الان، قاعد الان، باید جری الان باشد، بگویی قائم است الان، قاعد است الان، ارتکازمان می گوید که این ها با هم تضاد دارند. نمی شود. چون ارتکازمان می گوید نمی شود، پس کشف می کنیم که وضع برای اخص شده است. همان داستانی که در دور تبادر بود، همان این جا هست. ما اول نمی گوییم که وضع شده است برای اخص، پس تضاد دارد. این را نمی گوییم. ما می گوییم اصلا وضعش را نمی دانیم چی هست. می رویم سراغ ارتکازمان. علم اجمالی مان. علم اجمالی ان جا مراد، علم اجمالی باب اشتغال نیست. علم اجمالی یعنی علم ارتکازی. برویم سراغ ارتکازمان، ببینیم چه طوری هست. ارتکازا می بینیم این صفات با هم تضاد دارند. می گوییم خب اگر این صفات با هم تضاد دارند، پس اعمی غلط است. چون اگر اعمی صحیح بود، تضاد نداشتند. این است که همان جوابی که در دور ان جا داد، این جا هم می اید. ارتکاز ما توقف ندارد بر علم به وضع. لازم نیست اول موضوع له را بفهمیم، بعد ارتکازتان، محقق بشود. نه. ارتکاز، ربطی ندارد. ارتکاز به لحاظ عربیه، فارسیه، معاشره با اهل لسان، شاید هم خدایی، چه می دانیم ما. ژنیتیکی هم اثر کند، این بچه فارس، در ارتکازش، الفاظ و معانی فارسی مرتکز بشود. چه می دانیم ما. بالاخره ارتکاز، یک واقعیتی هست. ما از ارتکاز می توانیم به وضع برسیم. هیچ دوری در کار نیست. توقفی در کار نیست. این حرف بعضی از معاصرین ناتمام است. خب بگذریم از این. این ها چیزی ندارد. بعد گفته است ان قلت. ان قلت مرحوم اخوند و لو دنباله این تضاد هست، ولی این ان قلت، در همه ادله هست. خصوصا تبادر. تبادر علامه وضع است. درست است. اما به شرط این که این تبادر، حاقی باشد. از حاق لفظ باشد. از قرائن محتفه نباشد. شما می گویید تضاد احساس می کنید، تضاد احساس می کنید و این علامه وضع برای خاص است، به شرط این که از مجرد لفظ این تضاد را احساس بکنید. این را از کجا می گویید شما. ان قلت که اقا این تبادر شما، این احساس تضاد شما، این اصلا صحه سلب شما، شاید این ها به لحاظ قرائن است. از اطلاق…کلمه اطلاق. اطلاق کلام، منصرف است به متلبس فی الحال. اگر گفت زید عالم، نگفت عالم امس. نگفت عالم غد، حرف اخوند، قبول دارد این را، یعنی زید عالم فی الحال. این فی الحال از اطلاق امده است. گفتن این که زید عالم فی الحال، قرینه است ….فی الحال را هم لازم نیست بیاوری، همین که نگفتی فی الامس، همین که نگفتی غدا، همین که مطلق اوردی، انصراف دارد به فی الحال. مرحوم اخوند می گوید که ان قلت که این انسباق، شاید از اطلاق کلام باشد. نه از حاق لفظ. نه از اشتراط. نه از وضع. این جا اشتراط اورده است. ان قلت که این قبول داریم که انسباق هست. درست است که ینسبق از مشتق، المتلبس بالمبدأ فی الحال. ولی شاید این انسباق، از اطلاق باشد. مطلق منصرف است به المتلبس بالمبدأ فی الحال. نه از اشتراط یعنی…نه از ان جهه که در موضوع له شرط شده است المتلبس بالمبدأ فی الحال. لامن الاشتراط. ان قلت، جواب داده است. یک جوابی داده است که او را به یک مشکله انداخته است. قلت که نه. این انسباق از اشتراط است. این منشأش وضع است. منشأش حاق لفظ است. چرا. چون اگر منشأش انصراف باشد، این انصراف در جایی هست، منشأ انصراف کثره استعمال است. و مشتق، کثره استعمال در متلبس بالمبدأ فی الحال ندارد. خیلی اوقات، اگر نگوییم بیشتر است، خیلی اوقات مشتق در ما انقضی استعمال شده است. چون این انسباق اگر خواسته باشد از اطلاق باشد، باید از انصراف مطلق باشد. انصراف نیاز دارد به کثره استعمال در ان معنای انصرافی. ان کثره استعمال در معنای انصرافی، این جا منتفی هست. نه. مشتق هم در متلبس بالمبدأ فی الحال زیاد استعمال شده است هم در ما انقضی زیاد استعمال شده است. پس نمی تواند این انسباق، منشأش انصراف باشد. چون انصراف زاییده کثره استعمال است. کثره استعمال ما نداریم این جا. این جواب را که می دهد، به یک مشکل می افتد. خب ان قلت که اگر ما در منقضی، کثره استعمال داریم یا استعمال در منقضی، اکثر است، پس حکمه وضع اقتضاء می کند که واضع، لفظ را برای اعم وضع بکند. شما یک حرفی گفتی که نتیجه ان حرف، عکس مدعی شما هست. یک ادعائی کردی که نتیجه اش، نتیجه باید بگیریم عکس حرف شما را. ما ادعاء کردیم کثره استعمال در منقضی هم هست. خب اگر منقضی کثره استعمال دارد، پس معلوم می شود که مردم نیاز دارند برای تفهیمش. وضع هم برای حکمه تفهیم است. پس حکمه وضع اقتضاء می کند تقلیلا للمجاز، برای این که مردم کمتر مجازگویی بکنند، حکمه وضع اقتضاء می کند که مشتقات را برای اعم وضع بکند. جوابی که از ان شبهه دادید، نتیجه عکس می دهد. یک کسی جواب می دهد از این….این ها را همه اخوند تلخیص کرده است. یک کسی جواب می دهد که چه عیب دارد. بگذار مجاز زیاد باشد اصلا. مگر نگفتند اکثر الاستعمالات مجاز. استعمال مجازی مگر نگفتند اکثر از معنای حقیقی هست. خب چه عیب دارد. واضع وضع بکند برای خصوص متلبس. بعد هم مردم این لفظ را در منقضی استعمال بکنند بیشتر. بیشترین استعمالاتشان هم بشود مجاز. چه عیبی دارد. معروف است ان اکثر الاستعمالات مجاز. اکثر من الحقیقه. جواب می دهد. همین که اشکال می کند، جواب می دهد. می گوید که این نمی شود. نمی شود که لفظ را وضع بکند برای معنایی در حالی که نیاز مردم به تفهیم خلاف ان معنی هست. حالا یا به اندازه او، یا اکثر از او که بدتر است. این طور می گوید قائل می گوید که نه. این که نمی شود. بعید است که وضع بکند لفظ را برای یک معنایی، با این که نیاز به خلاف ان معنی زیاد است. یا بیشتر است. نمی شود این را گفت. بعد ان وقت جواب…شخصی که جواب می دهد از ان قول که اکثر استعمالات مجاز، می گوید و این که شما شنیدید اکثر استعمالات مجازی هست، از باب این است که معانی مجازی، زیاد اند. نه این که یک معنای حقیقی، یک معنای مجازی، استعمال در این معنای مجازی، اکثر از ان حقیقی هست. نه. این طور نیست. این که می گویند اکثر استعمالات مجازی هست، چون ما غالبا یک معنای حقیقی که داریم، چند تا معنای مجازی داریم. ان چند را که با هم جمع بکنیم، ان ها می شود اکثر از این. مثلا فرض بفرمایید که حمار، یک معنای حقیقی دارد. همان حیوان. این معانی مجازی زیادی دارد. حمار را استعمال می کنند در ادم مثلا ابله. حمار را استعمال می کنند در کسی که لگد می زند مثلا. می گویند حماری که لگد می زنی. یا حمار را استعمال می کنند در ان کسی که یک باری را مثل الاغ به دوشش گرفته است. یحمل اسفارا. این هم حمار است. مثلهم کمثل الحمار یحمل اسفارا. چند تا معنای مجازی هست. وقتی که جمع بکنی استعمال حمار را در ان مجاز، در ان مجاز، در ان مجاز، ان وقت می شود اکثر از معنای حقیقی خودش. همین طور هم هست. الان ما حمار را تتبع بکنید در استعمالاتتان، ما حمار را در معانی مجازی اش بیشتر استعمال می کنیم. مگر به روستا گذرمان بیافتد که حمار را به همسایه بگوییم حمارت را بیاور سوار شویم. و گرنه در شهر که الان هستیم، حمار را در غیر موضوع له استعمال می کنیم. این نکته اش را دریابید. درست است. لطافت همین را اقتضاء می کند که استعمالات مجازی را انتخاب بکنیم. و لکن این اکثریه به لحاظ این است که این ها زیاد اند. نه این که این یکی هست. استعمال در همین یک معنای مجازی، از او اکثر است. این گفتنی نیست. این خلاف حکمه وضع است. جایی که ما دو معنی داریم. یک معنی معنای حقیقی بشود، یکی مجازی، با این که مجاز هم بیشتر بهش نیاز داریم، این با حکمه وضع سازگاری ندارد. این جا بایستی حتما این را معنای حقیقی قرار بدهد یا جامع را. ان که شما شنیدید اکثر استعمالات مجاز است، او ربطی به این بحث ما ندارد. ما الان یک لفظ داریم، دو تا معنی بیشتر وجود ندارد. المتلبس. الاعم. اگر ما به اعم زیاد نیاز داریم، حکمه وضع اقتضاء می کند که برای اعم استعمال بکنیم. اکثر الاستعمالات مجاز، این بعد را از بین نمی برد. بعد به حال خودش، باقی هست. این است که اشکال، مسجل شد. اگر استعمال در ما انقضی زیاد است، بلکه اکثر است، پس باید وضع برای اعم بشود. مرحوم اخوند جوابی داده است، در ان جواب یک عبارتی اورده است که از مشاکل کفایه است. و دیگر حالا اون باقی می ماند. فرصت نیست. ان شاء الله اگر عمری بود و توفیقی بود، یکشنبه ای که می اید نه، یکشنبه بعد، ظاهرا سوم ربیع خواهد شد، در خدمت شما خواهیم بود. از همه خصوصا ان هایی که عازم کربلا هستند، از همه التماس دعا داریم. ما هم که مسلوب التوفیق هستیم، برای ما هم دعایی یک چیزی بگویند.