بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در ادله قائلین به وضع برای اخص بود. بحث در ادله مرحوم اخوند بود که قائل شده بود تبعا للمشهور که مشتق وضع شده است برای خصوص متلبس بالمبدأ فی الحال.
دلیل اولش تبادر بود. از مشتق تبادر می کند متلبس بالمبدأ. می گویند جائنی عالم یعنی ان که متلبس است به مبدأ. اشاره است عالم به ان که واجد العلم است انسباق پیدا می کند. ان که یک زمانی واجد العلم بوده است و الان انقضی عنه المبدأ، به ذهن نمی اید. تبادر می کند از این لفظ المتلبس بالمبدأ فی الحال چنان چه ان سیتلبس هم به ذهن نمی اید که همه می گویند. فرقی بین سیتلبس و انقضی عنه التلبس در این که به ذهن نمی اید، فرقی نیست.
خب این تقریب تبادر.
اشکالی که بر همه تبادر ها هست از جمله این تبادر، این است که از کجا معلوم انسباق تبادر، درست است، ولی از کجا معلوم که این از حاق لفظ باشد تا دلیل باشد بر اشتراط در موضوع له یا از کثره استعمال باشد. ظهور انصرافی. ما دو قسم ظهور داریم. ظهور وضعی منشأش وضع است. ظهور انصرافی منشأش انصراف است که باز منشأ انصراف هم کثره استعمال است. از کجا معلوم که این ظهور ظهور حاقی هست، از حاق لفظ است. شاید این ظهور ظهور انصرافی باشد. اطلاق انصراف دارد. جائنی العالم. این که مطلق می اورد نمی گوید العالم فی السابق العالم فی الاتی، همین که قید نمی اورد، این غیر مقید، خیلی استعمال شده است در متلبس فی الحال. شاید این تبادر، شاید این انسباق، انصرافی باشد. نه وضعی. این اشکالی هست که عرض کردیم مرحوم اخوند این اشکال را در وجه ثالث اورده است. تضاد. و لکن این اشکال عام است. در تبادر هم هست.
جواب دادند از این اشکال که این نمی تواند این ظهور نمی تواند ظهور انصرافی باشد. این ظهور حتما ظهور حاقی هست. ظهور وضعی هست. چرا. چون ظهور انصرافی منشأش کثره استعمال است. در حالی که ما می بینیم در موارد انقضاء هم کثره استعمال هست. چون در موارد انقضاء کثره استعمال هست، همین طور هم هست، اگر بیشتر نباشد. الان می گویید جائنی الضارب. انقضاء پیدا کرده است. در حال ضارب که نمی اید پیش شما. جائنی القاتل. جائنی الاکل. همین طور. اکثر موارد را که شما مشتقات را استعمال می کنید و لو نه ان هایی که ملکه نیستند مثل عالم مجتهد. ان هایی که ملکه نیستند، غالبش در زمان انقضاء است. مشتقاتی که از افعال خبر می دهند، از احداث خبر می دهند، از حدث خبر می دهند نه از صفه، ان ها غالبش در حال انقضاء استعمال می شود. گفتند چون در حال انقضاء هم کثره استعمال است، پس نمی توانی بگویی متلبس فی المبدأ، انسباقش انصرافی ست. انسباق منشأش کثره استعمال هست. در موارد انقضاء هم کثره استعمال هست. این طور جواب دادند.
عرض کردیم که این جواب منشأ شده است برای یک اشکال اخری. اشکال اخر بر مرحوم اخوند. اشکال اخر بر اخصی ها که می گویند خصوص متلبس. و ان اشکال این است که اگر در موارد انقضاء استعمال کثیر است لو لم یکن اکثر، این به نفع اعمی ها هست، پس باید برای اعم وضع بشود. چرا. چون اگر برای اخص وضع بشود، لازمه اش کثره مجاز است در موارد انقضاء. کثره مجاز خلاف حکمه وضع است. پس جوابی که مرحوم اخوند از مستشکل داد، از ان جواب به یک مشکل دیگری برخورد کرد. حالا می خواهد این مشکل را حل بکند. یک ان قلت قلت بود، ان ها را دیگر رها می کنیم. ان ها را قبلا گفتیم. الان اشکال همین است. شما می گویی در موارد انقضاء، کثره استعمال است لو لم یکن اکثر. خب این لازمه اش این است که پس باید وضع برای اعم بکند. چرا. چون بعید است که با این که کثره در انقضاء هم هست، بعید است بیاید برای اخص وضع بکند. لازمه اش مجاز کثیر بشود. این با حکمه وضع سازگاری ندارد. حکمه وضع این است که تقلیل المجاز. حکمه وضع این است که ما معنی را بلاقرینه بفهمانیم. این با حکمه وضع سازگاری ندارد. این اشکال.
جواب داده است مرحوم اخوند به دو جواب. این ها تکرار بود تا الانش.
جواب اول فرموده است که خب. این مجرد استبعاد است. این بعید است که با این که موارد انقضاء، کثیر اند، زیاد اند، بعید است که لفظ را وضع بکند برای اخص. که لازمه اش مجاز کثیر است. بعید است. خب. استبعاد مضر نیست. از ان طرف ما ادله داریم که وضع برای اخص شده است. با وجود ادله بر این که وضع برای اخص شده است، داستان صحه سلب، داستان تضاد. شاید مرحوم اخوند این ها را هم عقب اورده است، به خاطر همین مطالب بوده است. می خواهد بگوید ادله داریم. ادله ای که گفت. با وجود این ادله می گوید استبعاد مضر نیست. خب بعید است. ولی خب الان ادله قائم شده است. عیبی ندارد که امر بعید را ما به خاطر ادله، قائل بشویم. سرش را بیان نکرده است مرحوم اخوند. ان نکته را حل نکرده است که اقا وضع برای اخص با حکمه وضع سازگاری ندارد. ان را حلش نکرده است. فقط گفته است خب بعید است. ولی دلیل داریم.
حل ان نکته هم واضح است. ان که گفت حکمه وضع برای تفهیم معانی است به الفاظ بلاقرینه حقیقه، می گوییم نه. حکمه وضع این نیست. حکمه وضع این است که مستعملین، بتوانند معانی را با الفاظ برسانند. حالا یا بالحقیقه یا بالمجاز. این هم یک حکمه وضع است. من یک کاری بکنم که هم بتوانم معانی را به نحو حقیقه بلاقرینه برسانم، تفهیم بکنم، و هم مقدمه ای باشد که بتوانم مجاز گویی هم بکنم. حکمه وضع اعم است. کی گفته است حکمه وضع این است که شما تفهیم بکنی بلاقرینه حقیقه. نه. حکمه وضع تسهیل در تفهیم معانی ست. به جای این که احضار بکنی خود معنی را که امر مشکلی هست، الفاظ را وضع کرده است تا شما معانی را احضار بکنی به الفاظ. حالا یا حقیقه یا نه. این مقدمه مجاز بشود.
س: مجاز وضع لازم ندارد.
ج: مجاز هم اول باید وضعی باشد تا من بتوانم مجازا استعمال بکنم. مجاز استعمال در غیر ما وضع له است. پس فرض موضوع له کردید.
شاهدش این است که ان قائل قبول کرد. گفت نعم. برای نسبه به بعضی از مجازها، نسبه به بعضی از معانی مجازیه، درست است که گاهی کثره استعمال هست. احیانا هست. مثل اسد. اسد استعمالش در معانی مجازیه در رجل شجاع اکثر است از استعمالش در حیوان مفترس. این را قبول کرد. نعم. خب می گوییم اگر بناء باشد که این خلاف حکمه وضع باشد، خلاف حکمه وضع قبیح است. استثناء بردار نیست. نمی شود استثناء داشته باشد الا فلان جا. اگر خلاف حکمه است، خلاف حکمه است، امر عقلائی نیست، امر غیر عقلائی که استثناء بردار نیست. در حالی که خودتان استثناء کردید. گفتید گاهی می شود نسبت به یک معنایی، مجاز اکثر بشود اما نمی شود نسبه به همه معانی که در مشتق نسبت به همه معانی مجاز می شود…یک اسد نسبه به رجل شجاع، استعمالش می شود بیشتر باشد. ولی هیئه مشتق نسبه به همه موارد، مجازش زیاد بشود، نمی شود. می گوییم چه فرق می کند. اگر خلاف حکمه وضع است، یک مورد هم معنی نداشت. لمّش این است که وضع برای تفهیم. تسهیل در تفهیم است به سبب الالفاظ. حالا تسهیل تاره به این است که لفظ را بگویی، در معنای حقیقی اش استعمال بکنی. یا نه. این یک مقدمه ای بشود. شما تمکن پیدا بکنی لفظ رابگویی، معنای مجازی را اراده بکنی. ان هم در راستای وضع است. اگر اسد را برای حیوان مفترس وضع نمی کرد واضع، ان وقت نمی توانستیم اسد را در رجل شجاع استعمال بکنیم. تفهیم بکنیم رجل شجاع را به کلمه اسد. تسهیل در تفهیم بالالفاظ حکمه وضع است. نه تسهیل بالالفاظ بلاقرینه.
خب این جواب اول مرحوم اخوند با این اضافه ای که گفتیم، تمام است.
ثانیا جواب داده است. فرموده است که اصلا کثره مجاز لازم نمی اید. از وضع، جواب اساسی همین است، از وضع مشتق برای اخص، اخص که می گوییم یعنی المتلبس بالمبدأ فی الحال. از وضع مشتق برای اخص، کثره مجاز لازم نمی اید. چون ان مواردی را که شما فکر می کنید استعمالات کثیره او اکثر، در منقضی هست، ان اشتباه است. ان استعمالات، در موارد انقضاء هست. عبارت قبل اخوند هم کلمه موارد بود. عبارت حالاش هم کلمه موارد است. ان که ما داریم زیاد است، استعمال در موارد انقضاء هست نه در منقضی. خب در موارد انقضاء، استعمال زیاد است. راست می گویید. جائنی ضارب جائنی کاتب جائنی اکل ووو. غالب الفاظی که ما الان استعمال می کنیم، در موارد انقضاء است. مشتق در موارد انقضاء هست. درست است. ولی در منقضی نیست. ان ها به لحاظ حال تلبس است. ان ها استعمالاتشان در همان اخص است. ان ها استعمالاتشان حقیقی است. اصلا مجاز نیست. این که می گوید ضارب امد. ضارب امده است کنارت نشسته است. یعنی الذی کان ضاربا. کان ضاربا، الان می گویی کان ضاربا، ضارب را داری مرآه قرار می دهی برای ان زمانی که دارد می زند. متلبس بالمبدأ شده است. الذی کان ضاربا. الذی کان شاربا. الذی کان. می گوید این استعمالات در موارد انقضاء، این استعمالات به لحاظ حال تلبس است. و اصلا استعمال در منقضی کثره ندارد. خیلی نادر است. شاید اصلا مثل معدوم باشد که جائنی الضارب، یعنی الضارب فعلا به لحاظ این که ضارب وضع شده است برای اعم. می گوید اصلا این نادر است که اتفاق بیافتد. این ثانیا.
بعد یک و بالجمله ای دارد که یک خورده ان عبارت غموض دارد این و بالجمله مرحوم اخوند چی هست. یک مقدمه ای را در این بالجمله اشاره کرده است. یعنی عبارت مرحوم اخوند پیچ دارد. یک مقدمه ای را اشاره کرده است. و ان مقدمه این است که می گوید تاره لفظ را که استعمال می کنید، هم صلاحیه دارد این استعمال شما حقیقی باشد، هم صلاحیه دارد مجاز باشد. صلاحیه هم حقیقی بودن را دارد، هم صلاحیه مجازی بودن را. و اخری نه. لفظ دو تا معنی دارد. در هر دو معنی حقیقه است. بناء بر اعمی، لفظ در هر دو معنی حقیقی هست. ان هم که دارد می زند، ضارب. ان هم که انقضی، الان دارد چای می خورد، ضارب حقیقه. اصلا اعمی ها حرفشان همین است. می گوید اطلاق ضارب بر ما انقضی حقیقه. و لو …کلمه اخوند. و لو بالانطباق. و لو از باب انطباق کلی بر فرد. حقیقه یک وقت از باب تمام الموضوع له است. اسد را گفتید، حیوان مفترس اراده کردید. و اخری از باب انطباق کلی بر فرد است. در محل کلام ما، انطباق کلی هست بر فرد. بناء بر اعمی استعمال مشتق در متلبس بالمبدأ حقیقه. در ما انقضی عنه المبدأ حقیقه. در هر دو معنی حقیقه است و لو از جهه انطباق کلی بر فرد. بناء بر اخصی ها، استعمال مشتق در المتلبس بالمبدأ فی الحال، حقیقه. ولی در منقضی عنه المبدأ مجاز. این یک فرقی هست بین اعمی ها و اخصی ها. ان وقت در مقدمه، مرحوم اخوند فرموده است در جایی که لفظ، در ان معنای دوم هم حقیقه است، منقضی بناء بر اعمی ها، ان جا ملاحظه حال تلبس، وجهی ندارد. چرا باید ملاحظه کند حال تلبس را. هر دو حقیقه اند. بناء بر اعمی ها، چون هم لفظ حقیقه در متلبس و هم حقیقه در ما انقضی، پس در موارد انقضاء، وجهی ندارد که حال تلبس را ما ملاحظه بکنیم. نه دیگر. به طور طبیعی در موارد انقضاء هم، ما لفظ را در منقضی استعمال می کنیم. به خلاف اخصی ها. در اخصی ها، چون استعمال لفظ در منقضی مجاز است، پس نتیجه گرفته است گفته است استعمال لفظ در موارد انقضاء، در منقضی مجاز است. می تواند هم حقیقه باشد به لحاظ حال تلبس. چون می تواند حقیقه باشد، وجهی ندارد که ما بگوییم در موارد انقضاء، لفظ مشتق، در منقضی استعمال شده است. ان جا لفظ استعمال شده است به لحاظ حال تلبس. فرموده است که فرق است. در لفظی که حقیقه است استعمالش، می تواند حقیقه باشد می تواند مجاز باشد. در موارد انقضاء استعمال کثیر است. این را مفروض بگیرید. این جای شک نداریم. در موارد انقضاء استعمال کثیر است. بناء بر اعمی ها، در منقضی حقیقه است. چون در منقضی حقیقه است، وجهی ندارد که بگوییم حال تلبس را ملاحظه کردند. اما بناء بر اخصی ها، موارد انقضاء، دو وجهه ای هست. می تواند مجاز باشد، در منقضی. می تواند حقیقه باشد، به لحاظ حال تلبس. چون می تواند هم حقیقه باشد و هم مجاز، گفته است که به طور طبیعی، این استعمال در موارد انقضاء بناء بر اخصی ها، به لحاظ حال تلبس است. چون وقتی می شود استعمال حقیقی باشد، وجهی ندارد که مجاز مردم استعمال کنند. همین. وقتی می تواند استعمال حقیقی باشد به لحاظ حال تلبس، وجهی ندارد که استعمال مجازی باشد. مرحوم اخوند در و بالجمله یک ادعاء دارد که اگر همین مقدمه ای که عرض کردم روشن شده باشد، این و بالجمله مرحوم اخوند، معلوم می شود. مرحوم اخوند در و بالجمله فرموده است کثره استعمال در موارد انقضاء، گفته است حق است. ولی همین که گفتید در موارد انقضاء، کثره استعمال دارد، پس نمی شود انسباق از اطلاق باشد. و بالجمله کثره استعمال در موارد انقضاء، که موجود است، این نمی تواند این کثره استعمال، موجب می شود که شما نتوانی بگویی این انسباق از اطلاق است. نمی توانی بگویی انسباق از اطلاق است. چرا. همان مقدمه را در ذهن بیاورید. کثره استعمال در موارد انقضاء، مانع است از این که بگویی انسباق از اطلاق است. چون وقتی کثره استعمال در موارد انقضاء شد، شما اعمی هستی، کثره استعمال در منقضی محقق می شود، وقتی کثره استعمال در منقضی محقق شد، انسباق از اطلاق معنی ندارد. انسباق خصوص متلبس از اطلاق معنی ندارد. چون کثره استعمال در منقضی هم محقق است. و بالجمله ان کثره الاستعمال فی موارد الانقضاء، می گوید این مانع است از این که بگویی انسباق، از اطلاق است. چرا. چون این کثره استعمال در موارد انقضاء بناء بر اعمی، استعمال را می گوید در منقضی کثیر شده است. خب اگر استعمال در منقضی کثیر شده است، پس متلبس نمی شود انصراف پیدا کند از اطلاق. هم در متلبس کثیر است هم در منقضی. به خلاف این که شما اخصی شدی. اخصی اگر شدی، انسباق، تمام است. شما اگر اخصی شدی، می گویی در موارد انقضاء، در منقضی استعمال نشده است. به حکم ان مقدمه، به لحاظ حال تلبس است. ان جا انسباق معنی دارد. ان وقت ان انسباق نمی شود الا حاقی. ان انسباق منشأش حاق است چون کثره استعمال ما، در منقضی منتفی است. تکرارش می کنم. حالا عبارت را بخوانید. ان کثره الاستعمال فی موارد الانقضاء تمنع عن دعوی انسباق خصوص حال التلبس. همین که گفتی در حال انقضاء کثره دارد، نمی توانی بگویی این انسباق از اطلاق است. انصرافی هست. چرا. چون منشأ انصراف، کثره استعمال است. شما وقتی گفتی در موارد انقضاء کثره دارد و اعمی شدی، کثره در منقضی محقق می شود. به حکم ان مقدمه. کثره وقتی در منقضی محقق شد، انسباق از اطلاق معنی ندارد. انسباق از اطلاق، مقدمه اش کثره استعمال در ان حصه است. شما اگر اعمی هستی و در موارد انقضاء هم کثره داری، لامحاله کثره در منقضی هم هست. وقتی کثره در منقضی بود، اطلاق انصراف به متلبس ندارد. از اطلاق، متلبس انسباق پیدا نمی کند. تمنع عن انسباق متلبس عن الاطلاق. اذ مع عموم المعنی و قابلیه کونه حقیقه فی المورد و لو بالانطباق لاوجه لملاحظه این جمله می گوید یعنی در این فرض، کثره استعمال در منقضی محقق می شود. اذ. می گوید وقتی معنی اعم است، وجهی ندارد ملاحظه کنی حال تلبس را. پس کثره استعمال در منقضی محقق شد. وقتی کثره استعمال در منقضی محقق شد، معنی ندارد بگویی از اطلاق، متلبس انصراف پیدا می کند. نه. هر دو کثره دارند. به خلاف این که اخصی بشوی. اخصی بشوی، معنی دارد بگویی اقا این به لحاظ حال تلبس است. می توانی این را ادعاء بکنی. وقتی گفتی به لحاظ حال تلبس است، انسباق را تصدیق می کنی. می گویی بله. ینسبق. و چون ان جا دیگر کثرتی در کار نیست در منقضی، پس انسباق از حاق لفظ است.
این عبارتی هست که از قدیم الایام عبارت مندمجی بود که چی می خواهد مرحوم اخوند بیان بکند. محل امتحان علماء نه فضلاء، عملائی که از هم امتحان می کردند این عبارت اخوند چی می خواهد بگوید. یک خورده ای پیچ دارد که چی می خواهد بگوید مرحوم اخوند.
اخوند می گوید اگر اعمی شدیم، باید انسباق را بگذاری کنار. چون اگر اعمی شدی، هم در او کثره استعمال دارد و هم در این. و چون انسباق هست، پس اعمی غلط است. همین را رویش فکر بکنید. می گوید اگر اعمی شدید، انسباق معنی ندارد. چون اعمی شدیم، انسباق می شود از اطلاق. انسباق باید از اطلاق باشد. می گوید معنی دارد. و چون اصل انسباق هست، پس اعمی غلط است.
س:
ج: این به لحاظ مشترک معنوی شده است. یک وقتی می گویید الان ضارب است چون قبلا ضرب از او صادر شده است. این می شود مجاز. یک وقت می گویید نه. نمی گویید الان ضارب است. می گویید الذی کان ضاربا. این به لحاظ حال تلبس است. می شود مجاز. …اخوند می گوید جائنی الضارب معنی می کند می گوید جائنی من کان ضاربا. برای این که از مجاز خارج بشود. این مقدمه را گفت. گفت اگر جائنی الضارب می تواند حقیقه استعمال شده باشد می تواند مجاز، و چون وجهی برای ….وقتی که لفظی می تواند حقیقه باشد هم مجاز، وجهی ندارد که ان را بر مجاز حملش کنیم.
حاصل الکلام:
مرحوم اخوند می گوید ان که کثره دارد، کثره در موارد انقضاء است نه در منقضی. که اگر کثره در منقضی داشت، حق با شما هست. این جا تبادر، حاقی معلوم نیست باشد. شاید از اطلاق باشد. ولی چون در موارد انقضاء، کثره افراد در منقضی، ان جا می گوید که اماره حقیقه است. در حقیقه می خواهد برهان بیاورد برای شما. چرا در موارد انقضاء، استعمال در منقضی نیست. چرا.
س:
ج: بالجمله همان ثانیا است. منتهی می خواهد برهانی اش بکند.
اخوند گفت جائنی الضارب یعنی جائنی من کان ضاربا. خب این سوال برای شما پیش می اید. از کجا این ها را می گویی. جائنی من کان ضاربا. الذی کان ضاربا. این را از کجا می گویی. در این بالجمله می خواهد حلش بکند. در این بالجمله می خواهد کأن برهان بیاورد که این ها به لحاظ حال تلبس است. می گوید اگر اعمی شدیم، انسباقی در کار نیست من الاطلاق. و چون انسباق هست، بالوجدان، اعمی هم قبول دارد انسباق هست، منتهی می گوید انسباق از اطلاق است. می گوید چون انسباق هست و انسباق روی معنای اعمی معنی ندارد پس این انسباق انسباق حاقی هست. این از نفس لفظ است. و ان که گفته است جائنی الضارب یعنی من کان ضاربا. چون در لفظی که صلاحیه دارد هم حقیقی استعمال بشود و هم مجازی، تا جایی که ممکن است، باید حمل بر حقیقتش بکنیم.
این فرمایش مرحوم اخوند.
ان که در ذهن ما هست این است که خب. این تحلیل های مرحوم اخوند، این ها تحلیل های طلبه ای هست. فکری هست. عقلی هست. این که بیایید ادعاء بکنیم جائنی الضارب، یعنی الذی کان ضاربا چون لفظی که صلاحیت دارد هم حقیقه استعمال بشود و هم مجاز، وجهی ندارد که ما حمل بر معنای مجازی بکنیم، این ها منسوجات، بافتنی هایی هست که بافیده شده است. ما باید واقعیه را نگاه بکنیم. خارج را نگاه بکنیم. این که باید حملش بکنیم بر معنای حقیقی تقلیلا للمجاز، این ها مسائل عقلی هست. چه عیب دارد ما در خارج، همه اش مجاز باشد. همه این موارد کثیره، مجاز باشد. مجاز که کثیره است، جزء ان باشد. این ها شبیه ان هست که در تعارض احوال می گفتند. الحقیقه اولی من المجاز. نه. این ها دلیل ندارد که ما بیایم بگوییم چون این استعمال می تواند حقیقی باشد، می تواند مجازی باشد، چون می تواند، باید حملش بکنیم بر حقیقی. به چه دلیل. وجهی ندارد. فرمایش مرحوم اخوند یک ادعاء است که اگر استعمال می تواند دو جور باشد حقیقی و مجازی، باید ان را حقیقی قرار بدهیم، نه. باید ببینیم مردم چه طور استعمال می کنند. ممکن است حقیقی استعمال بکنند. ممکن است مجازی. این است که باید برگردیم به خارج. خارج را نگاه بکنیم. از الفاظ چی به ذهن می اید. جائنی الضارب ایا به ذهن می اید الذی کان ضاربا یا نه. جائنی الضارب یعنی ضارب بالفعل. و لو مجازا. جائنی الضارب یعنی از الضارب الان منتهی مجازا از باب این که قبلا ضارب بوده است. چه طور در شرف را می گویند رایت انی اعصر خمرا، در شرف، در این هم مجازا. مجاز را که همه شان، اخصی ها هم قبول دارند استعمال را. این برهان مرحوم اخوند تحلیل را به عبارت بهتر، تحلیل مرحوم اخوند، واضح نیست. ما نتوانستیم بپذیریم. در مثل رایت ضاربا جائنی الضارب رایت الاکل….بعضی اوقات الاکل الف و لامش عهد است، یعنی ان الذی اکل. ولی همه جا که این طوری نیست. موردی هست. بله. یک مواردی قرینه داریم، الف و لام عهدی داریم، اشاره به ان حال تلبس است. ولی خیلی جاها ممکن است که این طور قرینه ای نباشد. ما تحلیل مرحوم اخوند را، می گوییم یک تحلیل عقلی هست که دلیلی بر این تحلیل نیست. خارج، ربما ان طور است. ربما این طور است. این که همه جا به لحاظ حال تلبس باشد، این را ما باور نکردیم. همه جا را.
س:
ج: اولویه و این ها، استحسان است. الان عرف این که می گوید الان ضارب امد، اکل امد، الذی کان ضاربا یا نه. الان بهش ضارب می گوید.
این را با برهان با استحسان نمی شود درستش کرد. ولی در عین حال اصل فرمایش مرحوم اخوند که می گوید اخص تبادر می کند، حرف درستی هست بتقریب اخر که فردا ان را بحث خواهیم کرد.