بسم الله الرحمن الرحیم
بحث حول فرمایشات مرحوم اخوند بود. مرحوم اخوند برای جواب از اشکال شاید انسباق از اطلاق باشد، از اطلاق، انصراف پیدا می کند متلبس بالمبدأ فی الحال. و این انسباق از اطلاق، اماره حقیقه نیست. در جواب از این اشکال فرمود که ما منشأیی برای انسباق اطلاقی نداریم. در بالجمله دو تا مطلب را فرمود. مطلب اولش این بود که اگر بناء باشد انسباق، از اطلاق باشد، انسباق از اطلاق یعنی انصراف، یعنی مطلق منصرف به یک حصه ای هست. می گویند از ما لایؤکل لحمه، از اطلاقش، انصراف پیدا می کند غیر انسان. انسباق از اطلاق یعنی انصراف، فرموده است این جا منتفی هست. نمی توانی شما ادعاء بکنی که این انسباق از اطلاق است. مطلب اولش این است. فرموده انسباق از اطلاق مساوی ست با عدم انسباق. چون اگر ادعاء بکنی که از اطلاق انسباق پیدا می کند، معنایش این است که ما معنای عامی داریم. معنای جامعی داریم. اطلاق. معنای ساری داریم. از او انصراف پیدا می کند حصه که المتلبس بالمبدأ فی الحال باشد. فرموده اگر این را ادعاء بکنی، لازمه اش این است که انسباق پیدا نشود. چرا. چون که در موارد انقضاء ما کثره استعمال داریم. یک ادعائی کرده است مرحوم اخوند. این که مسلم است. یک ادعاء دارد. می گوید اگر بناء باشد معنی اطلاق داشته باشد، انسباق از اطلاق باشد، این لازمه اش این است که پس در موارد انقضاء، کثره استعمال در منقضی باشد. وقتی کثره استعمال در منقضی رخ داد، از اطلاق انسباق پیدا نمی کند خصوص متلبس. منشأ ظهور انصرافی، کثره استعمال است. شما گفتی کثره استعمال دارد در منقضی هم. خب اگر در منقضی هم کثره استعمال دارد، پس انسباق از اطلاق منتفی می شود. این مطلب اول مرحوم اخوند است. می گوید اگر بگویید این انسباق از اطلاق است، معنایش این است که پس معنی عام است. معنی که عام شد، لازمه اش این است که در موارد منقضی، استعمال در منقضی زیاد باشد. استعمال در منقضی که زیاد شد، پس از اطلاق، متلبس بالمبدأ انصراف پیدا نمی کند. انسباق انصرافی، ملازمه دارد با عدم انسباقش. اصلا معنای انسباق از اطلاق، یعنی معنی جامع است. از جامع این انصراف پیدا می کند. می گوید اگر جامع شد، لازمه اش این است. پس در منقضی باید کثره استعمال باشد. چون موارد انقضاء کثیر است. اگر در منقضی کثیر شد، پس متلبس بالمبدأ از اطلاق، انصراف پیدا نمی کند. این اول بالجمله مرحوم اخوند است که گفتم پیچ دارد.
ما این را مناقشه کردیم. این مطلب اول مرحوم اخوند را مناقشه کردیم. عرض کردیم این که مرحوم اخوند می فرماید اگر معنی اطلاق داشت، معنی جامع بود، باید در منقضی، کثره استعمال داشته باشد، گفتیم نه. این ها استحسان است. ممکن است ما بگوییم معنی جامع است، کثره استعمال هم در منقضی نباشد. در منقضی هم مردم که استعمال می کنند، به لحاظ حال تلبس استعمال کنند در موارد انقضاء. در منقضی استعمال نکنند. این که مرحوم اخوند ادعاء کرده است که اگر معنی جامع شد، پس در موارد انقضاء که کثره استعمال داریم، استعمال در منقضی هست، وقتی در منقضی کثره استعمال بود، انصراف از اطلاق منتفی می شود. می گوییم نه. این ملازمه ندارد. ما ممکن است بگوییم معنی جامع است. و لکن در منقضی هم کثره نباشد. این یک مطلب اول مرحوم اخوند.
مطلب دوم مرحوم اخوند…این ها را دیروز گفتیم حالا بازش می کنیم. گفتیم خیس بخورد رویش فکر بکنید. حالا بازتر صحبت می کنیم.
مطلب دوم مرحوم اخوند این است که اگر ما قائل شدیم که معنای مشتق خصوص متلبس بالمبدأ فی الحال است، اگر این را قائل شدیم، در موارد انقضاء، استعمال در منقضی نیست. اگر وضع برای اخص باشد، موارد انقضاء به لحاظ حال تلبس است. چرا. تحلیل کرد. فرمود اگر ما اخصی شدیم، در موارد انقضاء، دو جور ممکن است استعمال باشد. استعمال علی وجه الحقیقه به لحاظ حال تلبس. استعمال مجازی به لحاظ الان. فرمود در جایی که استعمال دو جور ممکن است باشد، ان جا وجهی ندارد که ما بگوییم مردم استعمال می کنند به نحو مجاز. کأن می خواهد برهان بیاورد. بناء بر اخصی، استعمال در موارد انقضاء، به لحاظ حال تلبس است و حقیقه است. این هم مطلب دومی که مرحوم اخوند فرموده است. مرحوم اخوند ادعاءش همین است که در متلبس بالمبدأ کثره استعمال است. در منقضی استعمال نادر است. ولی ان اشکال را هم دفع کرد. خب اگر در منقضی کثره استعمال است، پس باید این انسباق، شاید انسباق از اطلاق است. ان را گفت که نمی شود. ان را در مطلب اول گفت که انسباق از انصراف نمی تواند باشد. در مطلب اول ان را صاف کرده است. می گوید انسباق نمی تواند از اطلاق باشد. مرحوم اخوند همه اش می گوید موارد انقضاء. نمی گوید در منقضی. اخوند می گوید استعمال مشتق در متلبس بالمبدأ فی الحال کثیر است. در منقضی نادر است. خب اشکال را چه طور دفع می کند. خب اگر کثیر است، پس شاید این انسباق از اطلاق باشد. کثره استعمال. گفت نمی تواند از اطلاق باشد. این را در مطلب اول گفت. گفت انصراف نمی تواند از اطلاق باشد. مرحوم اخوند در مطلب دوم به این نتیجه می رسد که کثره استعمال در متلبس است. ولی از ان اشکال خودش را راحت کرد در صدر و بالجمله. گفت نمی تواند کثره استعمال از اطلاق باشد. این را حلش کرد.
س:
ج: نه گفت در منقضی. گفت در موارد انقضاء. یک جا نگفته است در منقضی. الان هم دارد تحلیل می کند در موارد انقضاء کثیر است. ولی در منقضی نیست.
مستشکل گفت این انسباق چون کثره استعمال داریم در متلبس، این انسباق از اطلاق است. مرحوم اخوند در ان مطلب اول، اول بالجمله، گفت نمی تواند این انسباق از اطلاق باشد. چون اگر گفتی معنی اطلاق دارد، پس استعمال در هر دو محقق می شود. پس نمی توانی بگویی انسباق از اطلاق است به منشأ کثره استعمال. چون اگر اطلاق بود، کثره استعمال در هر دو هست. وقتی در هر دو بود، نمی توانی بگویی انسباق از اطلاق است. این خودش را راحت کرده است. بعد می گوید به خلاف این که ما بگوییم این استعمال هم می تواند حقیقه باشد و هم مجاز. کما علی الاخصی. ان جا، نه. چون ممکن است حقیقه باشد، ممکن است مجاز باشد، گفته است وجهی ندارد بگوییم این استعمال مجاز است. پس این استعمالات به لحاظ حال تلبس است. که نتیجه این می شود که استعمال مشتق در متلبس بالمبدأ فی الحال می شود کثیر. منتهی ان انسباق از این کثره پیدا نشده است چون امکان ندارد. ان را در مطلب اول بیان کرد.
خب ما این را عرض کردیم دیروز اجمالش که نه. این فرمایش مرحوم اخوند هم استحسان است. این که مرحوم اخوند ادعاء می کند که اگر استعمالی ممکن است حقیقه باشد، ممکن است مجاز باشد، باید حملش بکنیم بر حقیقه، نه. این وجهی ندارد. بعضی ها در ذهنشان امده بود پس اصاله الحقیقه چی هست. نه. اخوند به اصاله الحقیقه تمسک نمی کند. اصاله الحقیقه برای جایی هست که شک در مراد داری. گفته است رایت اسدا. نمی دانی مرادش حیوان مفترس است یا مرادش رجل شجاع است. شک در مراد داری. این جا ما مراد را می دانیم چی هست. ما می دانیم وقتی می گوید جائنی الضارب، مرادش از ضارب، چی هست. ان که قبلا ضرب داشته است و الان ندارد. معلوم است مرادش چی هست. اما کیفیه استعمال را نمی دانیم. این که می گوید جائنی الضارب یعنی جائنی من کان ضاربا که استعمالش حقیقی باشد یا جائنی الضارب یعنی هذا الضارب که مجاز باشد. گیر در کیفیه استعمال است. ما می دانیم این ضارب، مراد ان است که دیروز زده است و الان هم زدن ندارد. مراد روشن است. اما چه طور استعمال کرده است. گفته است جائنی الضارب یعنی هذا الضارب، مجازا به این گفته است هذا الضارب یا گفته است جائنی الضارب یعنی الذی کان ضاربا. شک در کیفیه استعمال است. ما همان حرف اخوند را می گوییم. می گوییم شما به ما یاد دادی اصاله الحقیقه برای جایی هست که شک در مراد داریم. این جا مراد روشن است. شک در کیفیه استعمال داریم. و شما به ما گفتید هر کجا شک داشتی در کیفیه استعمال، ان جا ما سیره ای نداریم. دلیل عقلائی نداریم. چون دلیل عقلائی عمل است. عمل برای مرادات است. از عملشان می فهمیم مراد چی هست. اما از عمل، کیفیه محرز نمی شود. این است که ما همان اشکالی را که مرحوم اخوند در جاهای دیگر گفته است، این جا به اخوند همان اشکال را داریم. و می گوییم مطلب دوم مرحوم اخوند هم ناتمام است.
س: شک یا در مراد استعمالی هست. یا در مراد جدی هست. اگر شک در مراد استعمالی باشد، بحث در ظهور لفظ است که ما نحن فیه است. این جا بحث در ظهور لفظ است که ایا حقیقه یا مجاز. خب در جایی که بحث از حقیقه و مجاز است، جای اصاله الحقیقه همین جا هست. بله. اگر شک در مراد جدی باشد که ما نمی دانیم ایا مراد جدی اش مع القرینه معنای مجازی چیز دیگری هست، ان جا جایی ست که مراد جدی را قرینه تعیین می کند. ولی در ما نحن فیه این جا شک در ظهور لفظ است. ما نمی دانیم ظهور لفظ ایا حقیقه هست در این معنی یا مجازا هست.
ج: شک در ظهور است. گفته است جائنی الضارب، الضارب را استعمال کرده است من کان ضاربا. چه طور استعمال کرده است. ما می دانیم ضارب یعنی همین. مراد روشن است. ضارب اشاره به این اقا هست. اما این را دارد می گوید الذی…این را دارد می گوید. الذی کان ضاربا. یا این را دارد می گوید الضارب. شک در مراد از لفظ نیست. کیفیه استعمال لفظ است. این لفظ را به چی مشیر قرار داده است. گفت الضارب یعنی الذی کان ضاربا. این را اشاره قرار داده است به ان دیروز. یا اشاره قرار داده است به همین امروز. در چی استعمال کرده است این را. چه نحوه استعمال کرده است، گیر داریم. جای اصاله الحقیقه نیست. اگر یادتان باشد مرحوم اخوند همین طور می گفت. اصاله الحقیقه امر عقلائی هست. امر عقلائی سیره عمل است. ما که می گوییم رایت اسدا اصل این است حقیقه را اراده کرده است، چون ما می بینیم در عمل، اثار حیوان مفترس را بار می کند. در عمل اثار را بار می کنند، می گوییم پس اصل حقیقه است. اما این جا عمل فرقی نمی کند. چه جائنی الضارب گفته است ان که دیروز ضارب بوده است یا بگوید ان که الان بهش می گویند ضارب. همین شخص مراد است. عمل فرق نمی کند. سیره عقلاء عمل است. وقتی عمل علی ای حال فرق نمی کند، معنی ندارد شما بگویید که سیره عقلاء بر ان است. اصلا عمل نیست که تا بگویید سیره عقلاء ان است. نکته اش را چندی قبل گفتیم چرا سیره عقلاء در کشف در مراد است نه غیر مراد.
در ادامه ما…نتیجه حرف های ما این می شود. نتیجه حرف های ما این می شود که خب ما الان مشکل داریم. اخوند مشکل را حل کرد ولی ما مشکل داریم که ایا این تبادر، حاقی هست یا حاقی نیست، مشکل برگشت. حرف مرحوم اخوند را جواب دادیم، مشکل برگشت. برای حل این مشکل…
قبل از حل این مشکل، یک فرمایشی را مرحوم اسدمحمدباقر دارد، ان هم لایخلو عن فائده. و ان این است که این که مرحوم اخوند ادعاء دارد استعمال در موارد انقضاء، به لحاظ حال تلبس است، ایا این ادعاء درست است یا درست نیست. دلیلش نادرست بود. ادعاء درست است یا درست نیست. کثره استعمال در حال انقضاء هست. ایا در منقضی هست یا نه، اول ببینیم، این را حلش بکنیم در منقضی هم هست یا نه. مرحوم اسدمحمدباقر گفته است نه. این ادعاء درست است که در موارد انقضاء، استعمال در منقضی نیست. این ادعاء مرحوم اخوند درست است. برهان را نیاورده است. ظاهرا او هم قبول ندارد. ولی گفته است ادعاء درست است. یک دلیلی اورده است. فرموده است که مواردی که مشتق را استعمال می کنند عبارت اند: تاره مشتق را استعمال می کنند بدون تطبیق بر ان ذات. بلاتطبیق فی البین. مثلا می گوید اکرم العالم. العالم را بر کسی تطبیق نکرده است. اکرم العالم یعنی من کان عالما. من چه کار دارم که این اقا عالم هست یا نه. تطبیق نکرده است تا شما بگویی در منقضی استعمال کرده است. این جا جای استعمال در منقضی گفته است نیست. یک قسم از جمل انشائیه ما که درش تطبیق نیست، گفته است استعمال در منقضی هم منتفی هست. قسم دوم ان جایی هست که تطبیق باشد. استعمالاتی که همراه با تطبیق باشد. مشتق را بر ذات تطبیق کرده است. فرموده است این جا هم دو قسم است. تاره این جملی که مشتمل بر تطبیق است، جمل اسنادیه است. و اخری جمل حملیه اند. در جمل اسنادیه هم گفته است ان جا تطبیق هست. بر منقضی نیست. می گوید جائنی العالم. اسنادیه. جائنی العالم یعنی ان عالم حین مجیء. تطبیق کرده است عالم را بر ان که امده است. بر جائی. اما می گوید ان زمان مجیء. باز بر منقضی تطبیق نکرد. زمان اسناد. فرموده است که این جمل اسنادیه هم پس استعمال در منقضی نیست. و اخری تطبیق ما، جمل حملیه اند. در جمل حملیه هم فرموده است دو قسم است. تاره موضوع الان موجود نیست. می گوید الشیخ المفید عالم. شیخ مفید که الان وجود ندارد. خب اگر موضوع الان موجود نیست، چه اعمی ها، چه اخصی ها، می گویند این به لحاظ حال تلبس است. الشیخ المفید یعنی ان وقتی که وجود داشته است. الان که معنی ندارد بگوییم عالم. این قضیه حملیه به لحاظ حال سابق است. پس باز استعمال در منقضی نیست. می ماند یک صوره چهام. صوره چهارم قضیه ما حملیه است. قضیه ما خبریه است نه انشائیه. حملیه است نه اسنادیه. موضوعش موجود است لامفقوده. مثل این که الان می گوییم زید عالم. این جا هست که جا دارد شما بگویی عالم را در منقضی استعمال کردی. این فقط جایش، همین صوره رابعه هست. این جا جا دارد که زیدی که علمش رفته است، الان می گوید زید عالم. عالم را در منقضی استعمال بکند. گفته است این صوره رابعه هم کم است نسبت به ان سه صوره. چهار حالت داریم. این چهار حالت سه تایش، استعمال در منقضی معنی ندارد. یکی اش معنی دارد. خب یک به سه کم است. این است که فرموده است استعمال در منقضی، در حال انقضاء، استعمال…صحیح تر. استعمال در حال انقضاء که کثیر است، در منقضی قلیل است چون یک فرد بیشتر ندارد. سه تایش استعمال در منقضی نیست. کلام مرحوم اخوند را، ادعاء مرحوم اخوند را این طور درست کرده است نه بیان مرحوم اخوند. یک بیان اخری.
س:
ج: قلیل شد دیگر اصل اشکال رفع می شود.
س:
ج: این سه تا هستند، استعمال در متلبس هم خودش هست. ان را هم اضافه کنید به این سه تا. موارد انقضاء، سه صورتش ملحق می شود به متلبس. پس استعمال در متلبس چهار فرض دارد. استعمال در منقضی، یک فرض دارد. خب یک فرض نسبت به چهار تا، بیشتر هست….اصلا خود متلبس زیاد است. حال انقضاء را هم که بهش اضافه کنید، می شود زیاد تر.
ایشان این طور می خواسته است مطلب را تمام بکند و استدلال بکند که استعمال در منقضی کم است. بعد نتیجه بگیرد که پس انسباق از اطلاق نیست. انسباق از حاق است. ایشان با این بیان، می گوید در موارد انقضاء، استعمال در منقضی کم است. وقتی کم شد، پس ان انسباق نمی تواند انسباق از اطلاق باشد. این طور بیان کرده است.
و لکن به ذهن می اید که نه. این فرمایش را نمی توانیم قبول بکنیم. این که ایشان فرمود در قسم اول، در جمل انشائیه، که تطبیق نیست…البته در جمل انشائیه گاهی هم تطبیق هست. غالبش تطبیق نیست. گاهی می گوید اکرم هذا العالم. هم جمله انشائیه هست و هم تطبیق است. حالا عیب ندارد. جمل انشائیه ای که تطبیق ندارد، ایشان می گوید این جا در منقضی استعمال نشده است. می گوییم خب در منقضی استعمال نشده است. راست می گویید. معنی ندارد که بگوییم اکرم هذا العالم یعنی من انقضی عنه العلم. راست می گویید. ولی اعم که ممکن است. اکرم هذا العالم شما در خصوص منقضی را نفی می کنید. اما قائل برمی گردد می گوید در جامع این جا استعمال شده است. این که ایشان فرموده است در این سه مورد، استعمال در منقضی نیست. اکرم العالم معنی ندارد که بگوید ان که انقضی. راست می گوید. این که ایشان فرموده است در جمله اسنادیه، فرموده جائنی العالم یعنی العالم حال المجیء. خب العالم حال المجیء ربما منطبق می شود بر ما انقضی عنه المبدأ. درست است همه جا این طور نیست. ولی احیانا هم این اقا می گوید جائنی العالم، العالم حال المجیء را می گوید. راست می گوید ایشان. ظاهرش حال مجیء است. جائنی العالم یعنی حینی که این امد، عالم بود. ولی خب این قابل انطباق بر منقضی هم هست. چرا می گویید که این استعمال نشده است در منقضی. نه. ربما ممکن است این اقا که می گوید جائنی العالم، مرادش از عالم، ما انقضی عنه المبدأ در حال مجیء است.
س:
ج: نمی شود بگوییم اکرم العالم او اراده کرده است عالم ما انقضی را. او قید می خواهد. قرینه می خواهد. بلاقرینه داریم صحبت می کنیم.
این دومی اش که اسناد باشد. سومی اش می گوییم الشیخ المفید عالم، ایشان گفته است موضوع منتفی هست. ایشان گفته است الان که نمی گوید شیخ المفید عالم. این هم راست می گوید. الان نمی گوییم. منتفی هست موضوع. اما ادعاء کرده است وقتی می گوید الشیخ المفید عالم، یعنی در حالی که تلبس به علم داشت. نه. این هم با هر دو می سازد. حالا در شیخ مفید این مثال معنی ندارد. ولی وقتی می گویی زیدی که مرده است، زید کان عالما، ممکن است زمانی را بگویی که انقضی عنه المبدأ. با این هم می سازد. این که ایشان در این سه فرض اول ادعاء می کند استعمال در منقضی نیست، عرض ما این هست که در یک فرضش استعمال غایه الامر در جامع است. در دو فرضش هم می تواند در منقضی باشد، می تواند نباشد. این که این ها را از گردونه خارج کرده است، گفته است استعمال در منقضی یک صوره بیشتر ندارد، نه. در جمل اسنادیه، در جمل انشائیه ای که ما مثال زدیم. اکرم هذا العالم. ممکن است بگوید اکرم هذا العالم، تطبیقش بکند بر ما انقضی. با این هم سازگاری دارد.
حاصل الکلام: این که در موارد انقضاء، استعمال در منقضی نیست، نادر است، نه فرمایش مرحوم اخوند را تونستیم قبول بکنیم. ان یک بیان علمی و فنی اورد. نه هم بیان ایشان را که امده است تقسیم کرده است و اقسامی درست کرده است.
و لکن مع ذلک ارتکاز ما بر همین است. هر چه ما فکر می کنیم، به همین نتیجه می رسیم که مردم که این مشتقات را استعمال می کنند…استغراق. ما این، فن را قبول نداریم این جا. استغراق. ما که خارج را نگاه می کنیم، می بینیم غالبا این مشتقات را در متلبس بالمبدأ فی الحال استعمال می کنند. فقط یک ادعاء هست. ما می گوییم خارج را نگاه بکنید، خارج این است که غالبا این الفاظ را استعمال می کنند….این که در منقضی گفته باشد هذا الضارب به لحاظ این که یک زمانی ضرب ازش صادر شده باشد، این برای ما بعضی از مواردش هم محرز نیست. این یک ادعاء هست. ما در ذهنمان همین است… ما ادعاءمان این است که درست است. در موارد انقضاء، کثره استعمال هست بلااشکال. قله استعمال است در منقضی به همین ادعاء که موارد را که نگاه می کنیم، خودمان را که نگاه می کنیم، معمولا مشتقاتی را که می اوریم، در متلبس بالمبدأ فی الحال استعمال می کنیم. ما که این طوری هستیم، حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لایجوز…انصاف هم خوب چیزی هست. ان جا هم نوشتیم. من انصف. هر کسی انصاف داشته باشد، این را اعتراف می کند. خودمان را نگاه بکنیم، مشتقات را غالبا در متلبس بالمبدأ فی الحال استعمال می کنیم. ما بیش از این دلیل نداریم.
خب دلیل مرحوم اخوند را نتوانستیم بپذیریم. دلیل مرحوم اسدمحمدباقر را نتوانستیم بپذیریم. ولی اصل ادعاء درست است. کثره استعمال در متلبس است و در منقضی ندره استعمال است. خب ان اشکال…اشکال یعود. این که محکمش کردیم، اشکال یعود. خب از کجا می گویید این انسباق، انسباق حاقی هست. شما می گویید کثره استعمال در متلبس است. حرف اخوند را هم که قبول نکردیم که در ان مطلب اول. از کجا می گویید این انسباق انسباق حاقی هست. شما چه طور این مشکل را حل می کنید.
ما دو تا حرف داریم برای حل این مشکل. یک حرف این است که می گوییم این انسباق انسباق حاقی هست. با این که کثره استعمال هم هست ولی انسباق انسباق حاقی هست. انسباق از اطلاق نیست. از کجا می گوییم. شاهدش این است که در ان موارد نادر که ان استعمال در منقضی باشد، ما ان جا، این را هم خود اخوند یک جایی، یک جا لااقلش گفته است، این قاعده را، ما ان جا این را احساس عنایه می کنیم. یک نوع احساس مجازیه می کنیم. اگر به این شخصی که دیروز جاهل بوده است، چندی قبل جاهل بوده است، حالا درس خوانده است، شده عالم، بهش بگوییم ایها الجاهل، به لحاظ این که یک زمانی جاهل بودی، این، عنایه دارد. این را ارتکاز نمی پسندد.
س: عکسش را بگویید که عالم بوده است و جاهل بوده است.
ج: حالا ان را هم می گوییم. ولی این واضح تر است.
عکسش هم همین است. اگر سابق عالم بوده است. الان جاهل بوده است. بگوییم ایها العالم من تو را. ایها العالم. عالم را الان برش تطبیق بکنی. استعمال بکنی درش، ما می بینیم یک نوع عنایه است. احساس مجازیه می کنیم. نیاز به توجیه داریم که اگر او گفت که اقا من که الان جاهل هستم. می گوید سابق که عالم بودی. باید یک عنایتی در بین باشد یک توجیهی در بین باشد. این شاهد این است که درست است کثره استعمال در متلبس است. این شاهد این است که منشأ انسباق متلبس فی الحال از مشتقات، انسباقش حاقی هست. انسباقش از وضع سرچشمه گرفته است نه از کثره استعمال. ما گفتیم در جایی که هم کثره استعمال است، هم داستان وضع است، ان جا برای تمییزش، باید به ان نادر مراجعه کنی. اگر ما انسان را می گوییم انصراف پیدا می کند انسان به انسانی که یک دانه سر دارد. انصراف دارد به انسان یک سر. نادر است انسان دو سر. بیان اراده انسان دو سر، نیاز به قرینه دارد. اگر گفت اکرم انسانا، انسان دو سر مراد باشد، باید قرینه بیاورد. می گوییم الان این جا اگر با قرینه بگوید انسان دو سر را، کلمه دو سر را هم بیاورد، احساس می کنیم استعمال انسان مجاز نیست در این جا. درست است برای این که بفهماند دو سر، باید قرینه بیاورد. ولی طبیعه انسان هم بر این بالحقیقه بلاعنایه صدق می کند. میزان این که این انسباق، در جاهایی که هم کثره استعمال هست، هم داستان وضع مطرح است، میزان این که این انسباق، حاقی هست، یا غیر حاقی، میزانش این است که به ان نادر نگاه کنیم. ان نادر اگر درش عنایه ببینیم، معلوم می شود که این حاقی هست. و اگر عنایه ندیدیم، معلوم می شود که این عن اطلاق هست. انسان برای این طرف مثالش. عالم در منقضی برای ان طرف.
این یک حرف است.
یک حرف دومی هم که دیدیم مرحوم اسدمحمدباقر دارد. شاید ما هم سابق از ایشان دیدیم این حرف را، اصلا این بحث لغو است که ما بحث بکنیم این انصراف حاقی هست یا اطلاقی هست. این بحث لغو است اصلا. اصلا بحث از این که موضوع له چی هست، اصلا این بحث ها اثر ندارد. ان که مهم است برای فقیه، ظهورات است. ما به ظهورات نیاز داریم. حالا از الفاظی که در خطابات شرعیه رسیده است شما قبول کردی انسباق دارد خصوص متلبس، همین بس است. حالا می خواهد این انسباق حاقی باشد یا عن اطلاق باشد. بحث این که ما کشش بدهیم که ایا انسباق حاقی هست…بعد از این که انسباق را قبول کردیم. کشش بدهیم، تطویل بکنیم این انسباق حاقی هست یا انسباق از اطلاق است، این دوری از فقه است. ما در فقه به معنای حقیقی نیاز نداریم. ما در فقه به ظهور نیاز داریم. حالا ظهور وضعی باشد یا ظهور انصرافی باشد. اخوند گفت متلبس بالمبدأ فی الحال انسباق پیدا می کند. مستشکل می گوید از کجا می گویید این انسباقش حاقی هست. خب ما می گوییم خب نباشد حاقی. همین انسباق را قبول دارید، کفایه می کند. بحث از این که این انسباق حاقی هست یا اطلاقی هست، بعد از قبول انسباق، اثری ندارد. فرمایش مرحوم اخوند که فرموده است…غایتش این است مرحوم اخوند که فرموده است مشتق حقیقه در متلبس است، غایتش این است که حقیقه هست را دست بر می داریم. می گوییم مشتق ظهور دارد در متلبس بالمبدأ فی الحال. حالا ظهورا وضعیا یا انصرافی. مهم نیست. مهم نیست او. می گوید دوری از فقه است.
ثم یقع الکلام در…این داستان تبادر بود. مشکل تبادر. یک مشکلی هم در صحه سلب است که مرحوم اخوند در ادامه مشکل صحه سلب را مطرح کرده است که ان هم یک اشکالی دارد. ان هم باز پیچ دارد. نگاهش بکنید. تتمه کلام فردا.