اصول ـ جلسه ۰۳۵ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در ادله اخصی ها بود.

دلیل اول تبادر بود که تمام شد. و حاصل این شد که از مشتق تبادر می کند متلبس بالمبدأ فی الحال. ما مشتق را که می شنویم، در ذهنمان ان توأم با مبدأ به ذهن می اید. متلبس بالمبدأ فی الحال یعنی این. ان که یک زمانی این مبدأ را داشته است و الان منقضی شده است، این به ذهنمان نمی اید. در ذهن ما این است که این واضح است که انسباق پیدا می کند از مشتقات، ان که توأم با مبدأ است. همراه با مبدأ است. و عرض کردیم که این انسباق هم حاقی هست به ان اماره ای که گفته شد. لذا دلیل اول که عبارت باشد از تبادر، تبادر یعنی انسباق عن حاق اللفظ، تمام است.

دلیل دوم صحه سلب. مرحوم اخوند صحه حمل را نمی اورد. می گوید صحه سلب. نکته اش در علائم حقیقه گذشت. این که ما می توانیم از منقضی عنه المبدأ، عنوان را، مشتق را، سلب بکنیم. می توانیم ان که قبلا عالم بوده است، الان علمش زوال پیدا کرده است، می توانیم بگوییم لیس بعالم، این دلیل است که مشتق برای اعم وضع نشده است. چون اگر برای اعم وضع شده بود، سلب جامع از فرد، غلط بود. این را که می توانیم از منقضی عنه المبدأ سلب بکنیم عنوان را بما له من المعنی الارتکازی، این اماره هست که معنای ان عنوان، معنای ان مشتق، جامع نیست.

مرحوم اخوند اشکالی را مطرح کرده است. برای دیگران است. در حقیقه برای جوابش مطرح کرده است. ان قلت. این که شما سلب می کنید این عنوان را، این مشتق را از فردی که انقضی عنه المبدأ، آیا به نحو اطلاق سلب می کنید. این زیدی که قبلا عالم بوده است، الان علمش انقضی، می گویید لیس بعالم علی نحو الاطلاق. این که غیر سدید. درست نیست. نمی توانید بگویید علی نحو الاطلاق، این عالم نیست. نه. دیروز عالم بوده است. و اگر شما سلب می کنید مقیدا. زید لیس بعالم بالفعل. مقیدا. این سلب صحیح است. و لکن سلب مقید، مفید نیست. لیس بمفید. چرا. چون سلب مقید دلالت ندارد بر سلب مطلق. انسان لیس بحیوان ناهق. درست است. اما این دلیل نمی شود که انسان لیس بحیوان. مقید را سلب کردن، خاص را سلب کردن، این دلیل نمی شود که عام هم از او سلب شده است. مصداق عام هم نیست. زید لیس بعالم بالفعل، این درست است. ولی این دلالت ندارد که فلیس بعالم علی نحو الاطلاق، جامع، فرد جامع نیست. نه. سلب اخص، دلیل بر سلب اعم نمی شود. سلب اخص در حقیقه سلب خصوصیه است. یعنی خصوصیه را ندارد. اما جامع را ندارد که دلالت ندارد. شاید این زیدی که قبلا عالم بوده است، الان علمش رفته است، شاید مصداق عالم مطلق باشد. درست است لیس بعالم بالفعل. اما این دلالت ندارد لیس بعالم علی نحو الاطلاق. دلالت ندارد. جامع را نفی نمی کند. سلب مقید، جامع را نفی نمی کند. این اشکال.

مرحوم اخوند جواب داده است. فرموده است که درست است. سلب مقید، دلالت بر سلب جامع نمی کند. و لکن ما در ناحیه خود سلب، می گوییم تقیید نیست. ما تقیید را نمی بریم به مسلوب تا شما بگویید سلب مقید، دلالت بر سلب جامع نمی کند. ما قید را به خود سلب می زنیم نه مسلوب. همان که گاه گاهی و لاکذلک بعد یک قیدی می اورند. می گویند این قید به سلب می خورد یا به مسلوب. مرحوم اخوند می گوید ما قید را به سلب می زنیم. وقتی قید را به سلب زدید، سلب نسبه،….نسبه را سلب کردی و لو مقیدا، دلیل می شود. مرحوم اخوند می فرماید ما یک شق ثالثی داریم. ان این که قید به سلب بخورد. زید، قبلا عالم بود الان نیست، زید لیس الان بعالم. گفته است ما قید را می زنیم به سلب. ان وقت نتیجه می گیریم که اگر توانستیم عالم مطلق را، مسلوب مطلق است، الان سلبش بکنیم، این دلیل است که برای جامع وضع نشده است. اگر عالم برای جامع وضع شده بود، این زید الان عالم بود. نمی توانست بگوییم زید لیس الان بعالم. این که می توانیم بگوییم زید الان. الان را به لیس بزنیم. لیس الان بعالم، تقیید سلب، دلیل بر این است که وضع برای جامع نشده است.

بعباره اخری. اگر مشتق برای جامع وضع شده بود، سلب مشتق از ما انقضی در الان، غلط بود. چون برای جامع است. مصداقش هست. این که می بینیم سلب در الان، سلب قید دارد، سلب در الان صحیح است، پس معلوم می شود که برای جامع نیست.

بعد ادامه داده است. فرموده است که اصلا ما ممکن است قید را به سلب هم نزنیم. ما ممکن است بگوییم قید به مسلوب عنه می خورد. برویم سراغ موضوع. زید الان لیس بعالم. لیس قید ندارد. عالم هم قید ندارد. زید قید دارد. زید الان. زید الان که انقضاء شده است. فی حال الانقضاء. زید لیس بعالم. اگر ما توانستیم عالم مطلق را از زید مقید به الان، نفی بکنیم، این دلیل است که عالم برای جامع وضع نشده بود. چون اگر عالم برای جامع وضع شده بود، نمی توانستیم از زید مقید، نفیش بکنیم. جامع است. مقید را هم می گیرد. اگر عالم معنایش جامع است، زید در حال انقضاء هم، عالم. این که می توانیم بگوییم زید فی حال الانقضاء، لیس بعالم، این دلیل است که عالم برای جامع وضع نشده است.

حاصل الکلام:

اگر مشتق برای جامع وضع شده بود، سلبش الان، سلبش از موضوع در الان، غلط بود. همین را در ذهنتان بسپارید، فکرش بکنید. حرف و نکته خوبی فرموده است. اگر عالم وضع شده بود برای جامع، سلبش الان، الان بخورد به سلب، سلبش از زید در الان، غلط بود. چون مصداق است. اگر او برای جامع باشد، زید الان هم مصداق عالم است. زید، الان هم مصداق عالم است. هم زید الان مصداق عالم است. هم زید مصداق عالم است الان. ما می توانیم هر دو سلب را انجام بدهیم. این که می توانیم هر دو سلب را انجام بدهیم، دلیل بر این است که عالم برای جامع وضع نشده است. اصل مطلب را قبول کرده است مرحوم اخوند. سلب مقید، مسلوب مقید باشد، اماریه ندارد. ولی سلب مقید، مسلوب عنه مقید، اماریه دارد. و این دو تا که اماریه دارد، هر دو محقق است. برای ما کافی هست.

این جوابی که مرحوم اخوند داده است.

و لکن به ذهن می اید که همان سلب مطلق، مسلوب مطلق هم باشد، آن هم مفید است. این که مرحوم اخوند فرموده است، نتوانستیم ببینیم چی هست در ذهن مرحوم اخوند، این که مرحوم اخوند قبول کرده است که اگر مسلوب مقید باشد، اماریه ندارد. سلب مطلق. مسلوب عنه مطلق. مسلوب مقید. این که مرحوم اخوند قبول کرده است که اگر مسلوب مقید باشد، اماریه ندارد، گفته است قید را به ان دو تا می زنیم. ان ها اماریه دارند، عرض ما این است که نه. مسلوب هم مقید باشد، اماریه دارد. اگر صحیح باشد این سلب، زید لیس بعالم الان. عالم الان، نیست. اگر این صحیح باشد که فرض این است صحیح است، اماریه هم دارد. چرا. چون اگر عالم جامع بود، زید عالم الان. اگر عالم برای جامع بود، زید عالم الان. پس این که می توانیم بگوییم زید لیس بعالم الان، معلوم می شود که برای جامع نیست. همان بیان، این جا هم می اید. نتوانستیم بفهمیم چرا مرحوم اخوند، تسلیم شده است که اگر قید به مسلوب بخورد، غیر مفید. نه. قید به مسلوب هم بخورد، مفید است. از ضدش بهتر واضح می شود. اگر عالم برای جامع باشد، می توانی بگویی زید عالم الان. چون عالم برای جامع است. این می شود مصداقش. این است که صحیح است بگوییم زید لیس بعالم الان، معلوم می شود که پس برای جامع وضع نشده است. فرقی بین این که قید به مسلوب بخورد یا به سلب بخورد، یا به مسلوب عنه بخورد، فرقی نمی کند.

بله. یک نکته ای هست مرحوم اسدمحمدباقر به ان نکته اشاره کرده است. اگر قید به ماده بخورد، فائده ای ندارد. زید لیس بعالم به علم فعلی. به علم فعلی لیس بعالم، راست می گوید. این فائده ای ندارد. به علم فعلی. ان فعلی بخورد به ماده. به علم فعلی لیس بعالم. این دلالت ندارد که به علم سابق بتوانیم بگوییم عالم. این درست است.

و لکن ما چرا قید را بزنیم به ماده تا تسلیم اشکال بشویم. قید را می زنیم به هیئه. هیئه عالم، عالم این وصف، این عالم الان، زید لیس. لیس زید عالم الان. اگر گفتیم زید لیس عالم الان، این دلیل است بر این که عالم برای جامع، وضع نشده است. در ذهن ان اقا تقیید ماده بوده است. ان تقیید ماده فائده ای ندارد. در حالی که ما قید را به هیئه می زنیم. عنوان را ازش می گیریم. می گوییم این زید، عالم الآنی، عالم عنوان است، عالم الان، نیست. وقتی صحیح بود سلبش، معلوم می شود که برای جامع نیست. اگر برای جامع وضع شده بود، زید عالم الان هست. عالم الان هم برایش بود. این که می توانیم بگوییم لیس عالم الان، معلوم می شود که برای جامع نیست.

لافرق بین این که قید به سلب بخورد. ظاهرش به سلب است. ظاهر قیودات به سلب است. چون عمود کلام سلب است. اگر قیدی در کلام می اید، ظاهرش به ان نسبت می خورد. اگر گفت ضربت زیدا یوم الجمعه، یعنی ان ضرب من زید را، در روز جمعه است. نه این که ضربت زیدا یوم الجمعه یعنی زید در روز جمعه. زید در روز جمعه نه. ان اساس کلام، ان نسبه است. حالا اثباتش می کنی یا نفیش می کنی. اگر گفتند لیس زید بعالم، یعنی این نیستی اش، الان است. لیس زید بعالم الان، یعنی این که می گویم نیست، الان می گویم نیست. این حکم هم به نیستی. اساس کلام روی حکم است. ان حکم من که می گویم نیست، الان است. زید لیس بعالم الان. نه عالم الان لیس. نه زید الان لیس. ان ها عرفی نیست. زید لیس بعالم یعنی این که می گویم لیس، این لیس اش، الان است. ظاهر قید این است که به سلب می خورد. به ان نسبه مسلوبه می خورد. نه به مسلوب. نه مسلوب عنه. ولی هر کدامش باشد، قید چه به سلب بخورد، که ظاهر خطاب است، چه به مسلوب عنه بخورد چه به مسلوب بخورد…مسلوب خلاف ظاهر است. مسلوب عنه که خیلی خلاف ظاهر است. باز هم اماریه دارد. بهذا یتم الکلام در ادله قائلین به اخصیه.

بعد مرحوم اخوند وارد ادله اعمی ها شده است. اعمی ها هم استدلال کردند به وجوهی. ان هم سه وجه اوردند.

وجه اولش تبادر. گفتند از مشتق، تبادر می کند اعم. معنای جامع بین المتلبس و المنقضی. خب مرحوم اخوند جواب داده است که قد عرفت ان المتبادر من المشتق خصوص المتلبس. خب این بحثی ندارد. این دعوی هست. او یک طور ادعاء می کند. این یک طور. دیگر انصاف و ارتکاز و دقت و این ها هست که انسان را برساند به تصدیق به احد الامرین.

دلیل دوم موارد استعمال است. کثیراما ما مشتق را استعمال می کنیم در منقضی، حالا اضافه اش بکنیم، احساس مجازیتی هم نمی کنیم. کثره استعمال در منقضی بلااحساس مجاز، این قرینه هست که برای جامع وضع شده است. نمی شود همه این ها مجاز باشد اصلا. می گوید رایت مقتولا. مقتولی را دیدم با این که قتل چند روز قبل ممکن است اتفاق افتاده باشد ولی می گوید رایت مقتولا. وسط راه می امدم، یک مقتولی را ان جا دیدم. یا مثلا می گوید جائنی مضروب. مضروب زید امد. الان ضرب قبلا اتفاق افتاده است ولی الان می گویی که جائنی مضروب زید. اسم مفعول، کثیراما، استعمال شده است در ما انقضی عنه المبدأ. اصلا بعضی ها امده بودند اصلا اسم مفعول را خارج کرده بودند. گفته بودند این معلوم است که برای اعم است. همین ها را دیدند.

مرحوم اخوند جواب داده است. فرموده است نه. همان جواب سابق. جواب داده است. فرموده است نه. این جاها، استعمال در منقضی نشده است. استعمال شده است در متلبس بالمبدأ فی الحال. به چه بیان. فرموده است یا این است که این مبدأ های این ها، به یک معنایی هست و لو مجازی، یک معنایی هست که هنوز باقی هست. تلبس به مبدأ فی الحال است. مثل ان مبدأ های حرفه که می گفت. مفتاح. می گفت مبدأش شأنیه الفتح است. شأنیه الفتح برای کلید الان هست. الان این کلید متلبس به شأنیه الفتح است. متلبس بالمبدأ فی الحال است و لو شما در حال باز کردن هم نباشی. مثلا مقتول مراد از قتلش، ان ازهاق روح نیست. ان قطع اوداج مراد نیست. تا بگویی او انقضی. نه. مراد از قتل مقتول، ان قطع اوداج نیست. یا ان تیر زدن. همان معنای حدثی. می گوید که او مراد نیست. قتل در ضمن مقتول، به معنای بی روح شدن است. رایت مقتولا یعنی رایت ان که روح ندارد. خب الان متلبس بالمبدأ فی الحال است. خب الان هم که روح ندارد. قتلی که مبدأ مقتول است، به ان معنای حدثی نیست تا بگویی انقضی عنه المبدأ. نه. این جا و لو مجازا به معنایی هست که هنوز باقی هست. بی روح شدن. و این الان هم متلبس بالمبدأ است. روح ندارد. گفته است مقتول در این جا حقیقه است. دارد تحلیل می کند. به چه بیان حقیقه است. می گوید ان مبدأش قتل فعلی مراد نیست تا بگویی انقضی. نه. مبدأش یک معنایی هست که باقی هست. مثلا بی روحی. قتل این جا معنای بی روحی هست. و یا. یا می گوییم این که می گویند مضروب، مضروب امد، یعنی من کان مضروبا. به لحاظ حال تلبس است. می گوید مضروب زید امد، مضروب زید امد یعنی ان که کان مضروبا. فرموده است این جاها، به احد البیانین، استعمال در متلبس بالمبدأ شده است. یا از باب تصرف در مبدأ. یا از باب تصرف در کلام که گفته است جائنی المضروب الذی کان مضروبا. شاهدش این است که…همان شاهد قبلی را می اورد. شاهدش هم این است که ما می بینیم به ان معنای اولی، به معنای مبدأ حقیقی اش، قابل سلب است. می توانی بگوییم لیس بمقتول الان. بمقتول یعنی قتل. این الان کشته نشده است. لیس بمقتول الان. صحیح است که نفی کنیم. پس ان هم که می گوید مقتول، یعنی نه مقتول به همین معنی الان. این که بهش …هم بهش می گویند مقتول، هم می توانیم بگوییم این الان مقتول نیست. این مقتول سابق است. لیس بمقتول الان. این که هم می توانیم بگوییم مقتول، هم می توانیم بگوییم لیس بمقتول، این لمّش این است. ان که می گوید مقتول، به یک معنی هست. این که می گوییم لیس بمقتول، یک معنای دیگری هست. لیس مقتول، انقضی عنه المبدأ است. مقتول بقی المبدأ است. یا در مضروب مثلا. مضروب هم همین طوری هست. الان ما می توانیم بگوییم الان مضروب نیست الان دیگر. این که می توانیم الان بگوییم لیس بمضروب، پس معلوم می شود وقتی هم که می گوییم مضروب، یعنی کان مضروبا. این که قابل سلب است، اماره است، شاهد است بر این که وقتی پس حملش می کنیم، حمل بر منقضی نیست. حمل بر متلبس بالمبدأ است باحد الوجهین. اما به خاطر این که مبدأ موجود است و اما به خاطر این که به لحاظ وجود مبدأ است. تکرارش می کنم همین را، فرمایش مرحوم اخوند است. مرحوم اخوند می فرماید این که می توانیم همین صفت ها را نفی بکنیم، شاهد بر این است که ان وقتی که اثباتش می کنیم. می گوییم هذا مقتول فلان هذا مضروب فلان، معلوم می شود که یا تصرف در ماده کرده ای. ماده الان موجود است. تصرف در ماده کرده ای. و یا این که اگر تصرف در ماده نکرده ای، به لحاظ ان وقت می گویی که ماده موجود بوده است. فعلی کل حال، این استعمالات شما، در متلبس بالمبدأ فی الحال است لا فی المنقضی. اما به تصرف در ماده و اما …اما به خاطر این که ماده، الان موجود است. یا به لحاظ زمان وجود مبدأ. پس استعمال کثیر در منقضی، ثابت نمی شود.

همین دومی را که مرحوم ….حرف ما این است. زیادی که در این وجه ثانی داریم این است که این که مرحوم اخوند فرموده است در این گونه موارد، مبدأ موجود است و لو به نحو مجاز، به ذهن می اید که این خلاف ارتکاز است. این که قتل در ضمن مقتول یک معنی داشته باشد. در ضمن بقیه هیئات، یک معنای دیگر داشته باشد، این بعید است. لذا به ذهن بیشتر ان دومی می اید. به لحاظ است. خصوصا که اسم مفعول هم هست. این که فرمایش ایشان منشأ شد. اسم مفعول. مسکوک یعنی ان که سکه شده است. این به لحاظ حال تلبس است. مقتول، قتل شده است. داریم لحاظ می کنیم حال تلبس را. به ذهن بیشتر، لااقلش در اسماء مفاعیل، به ذهن ان دومی می اید. شده. این شده را در فارسی این طور معنی می کنیم. مقتول یعنی قتل شده. قتل شده که معنی می کنیم، به این قتل شده، داری لحاظ می کنی حال تلبس را. مسکوک سکه شده. ضرب شده. داری اشاره می کنی به حالت سابقه. با اسم مفعول. همین الان مسکوک است …من الان می گویم هذا مسکوک یعنی همین، قبلا سکه شده است.

این است که مرحوم اخوند، وجه ثانی را که عبارت است از استعمال کثیر در منقضی، فرموده است حرف ناتمامی است. لااقلش برای بطلان این دلیل، لااقلش محرز نیست. شاید این ها که می گویند مقتول، به لحاظ همان معنای جدید ماده است. شاید به لحاظ حال تلبس است. اذا جاء الاحتمال، بطل الاستدلال. ما یک مواردی داریم مردم….یک موردی هست مبدأ فرض کنید به حسب ظاهر نیست، مشتق را حمل می کنند، عیب ندارد. استعمالات در موارد انقضاء اسمش را می گذاریم. اما این استعمالات در موارد انقضاء، صاف نیست لااقلش. صاف نیست که ایا به لحاظ حال تلبس است. شاید. صاف نیست شاید مبدأ این جا معنایش عوض شده است و ان مبدأ الان هست. تلبس بالمبدأ هست. همین شاید کافی هست برای این که مستدل، نتواند استدلال کند به این موارد استعمال.

وجه ثالث این است که استدلال کردند اعمی ها به ما استدل فی بعض الروایات.

در بعضی از روایات در مقام نفی و عدم لیاقت خلافت برای ان سه نفر، استدلال شده است به ایه شریفه که و لاینال عهدی الظالمین. در ان روایت هم دارد ظالمین توضیح داده است عابد صنم. کسی نگوید که الان هم این ها ظالم بودند. نه. به حضرت تسمک نکرد. طرف هم قبول نمی کرد بگویند الان ظالم اند. نه. در خود همان روایات هم دارد که جهه ظالم بودنش این است که این ها، اخوند هم اشاره کرده است، این ها قبلا عابد صنم بودند. قبلا ظالم بودند. الان انقضی. حالا به حسب ظاهر و لو. می خواهد استدلال بکند. باید ان طرف قبول بکند این را. او الان قبول نمی کند که الان.

س:

ج: درست است که لب همین است. در ذهنم هست که مرحوم اخوند یک جا گفته است ظاهرا.

لب همین است. ولی ان چون در مقام احتجاج است، باید مفروض این باشد که الان عابد صنم نیستند. اصلا در خود روایت تعلیل می کند کانوا عابدین للصنم. کانوا عابدین. کانوا ظالمین. فلاینال عهدی الظالمین. اعمی ها گفتند که خب این استدلال تمام نمی شود مگر این که مشتق، حقیقه در اعم باشد. چرا. چون اگر مشتق در خصوص متلبس بالمبدأ فی الحال حقیقه باشد، ظاهر ایه شریفه هم همین است دیگر. در همان معانی حقیقی استعمال کرده است. خب استدلال امام ناتمام می شود. نمی تواند امام استدلال بفرماید به لاینال عهدی الظالمین. ان اقا می گوید الان این ها ظالم نیستند. مشتق حقیقه در من تلبس بالمبدأ فی الحال است. الان هم این ها متلبس نیستند. پس داخل ان موضوع نیستند. ایه قران صغری ندارد. این ها اصحاب غار بودند. اصحاب قیر بودند. چی بودند. پدر زن پیامبر بودند. این ها عابد صنم نبودند ان وقت ها دیگر. این طور می گویند. اگر بناء باشد مشتق، حقیقه در اعم نباشد، این استدلال ناتمام است. و چون حضرت استدلال کرده است و قطعا استدلالش تمام هست، پس معلوم می شود که مشتق حقیقه در اعم است و لاینال عهدی الظالمین.

س:

ج: استدلال به ظاهر باشد. اگر بناء باشد که به این ها الان ظالم نگویند، چه طور حضرت می گوید لاینال عهدی الظالمین. باید به این ها ظالم بگویند…تمسک به محمول فرع بر ثبوت موضوع است. وقتی این ها را می شود بگوییم ظالم که مشتق، حقیقه در اعم باشد. و گرنه نمی شود بگوییم ظالم. ظالمون یعنی به معنی عابد صنم. نه ظالم به معنای جامعش. ان محل صحبت نبوده است. حضرت هم به ان لحاظ هم نفرمودند. به لحاظ عابد الصنم فرمودند ظالم.

این استدلال.

مرحوم اخوند برای جواب از این استدلال، یک مقدمه ای را بیان کرده است که در فقه مفید است این مقدمه. مرحوم اخوند فرموده است عناوینی که در خطابات اخذ می شوند، سه قسم اند. تاره عنوان مشیر اند. خودشان هیچ دخالتی ندارند. ظاهرا فخر المحققین است در ان بحث تعدد الشرط که می گوید این ها معرفات اند. اذا خفی الاذان فقصر، خفاء اذان دخالت در وجوب قصر ندارد. این خفی الاذان، اشاره به ان مقدار مسافت است. اذا خفی الجدران، این ها اشاره. به قول ان، معرفات اند. خودشان دخالت در حکم ندارند. یک قسم از عناوین این هست. مثال های عرفی اش هم: اسم اقا را نمی داند چی هست. خصوصیاتش را نمی داند. فقط می بیند طویل اللحیه است، کبیر العمامه است. به خادمش می گوید یک چیزی به این طویل اللحیه بده. این طویل اللحیه بودن اگر ضرر نداشته باشد، اگر کم نکرده باشد عطاء را، دخالت در عطاء ندارد. یک عنوان مشیر است. چون نمی دانست اسمش چی هست، گفت همان که ریشش بلند است. هیچ دخالتی در حکم ندارد. این یک قسم از عناوین است که محل بحث است که ایا در شریعت چنین داریم یا نداریم. قسم دوم عناوینی هستند که دخیل در حکم هستند که ان را دو قسم کرده است. عناوین دخیله در حکم حدوثا و بقاء. عناوین دخیل در حکم حدوثا فقط. بیانی دارد. ملاحظه بفرمایید. ان وقت از این مقدمه نتیجه گرفته است و جواب اعمی ها را داده است. تتمه کلام فردا ان شاء الله.