بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در ادله اعمی ها هم تمام شد.
کلمه ای که باقی مانده است، راجع به تمسک به ایه شریفه است. و لاینال عهدی الظالمین اعمی ها استدلال کرده بودند به احتجاج امام علیه الصلاه و السلام که امام به این ایه شریفه احتجاج فرمود برای رد خلافت غاصبانه ان سه نفر و گفتند که این استدلال تمام نیست الا که ظالمین، اعم باشد و شامل منقضی عنه المبدأ هم بشود.
خب بحث کردیم فرمایشات مرحوم اخوند را. دو تا کلمه باقی مانده است. تذکرش خالی از فائده نیست.
یک کلمه راجع به فرمایش مرحوم اقای خوئی ست در محاضرات که فی الجمله بیان کردیم. ایشان فرموده است که و لاینال عهدی الظالمین، قضیه حقیقیه است. راست هم هست. ظاهر قضایایی که وارد در شریعه است، قضیه حقیقیه است. برای موجود خارجی نیست. ما فرض وجوده چه الان موجود باشد چه در اینده. حلاله مستمر الی یوم القیامه هم همین را اقتضاء می کند که قضایا حقیقیه باشند. این بحثی درش نیست. خطابات علی سبیل قضایا حقیقیه است. در ادامه فرموده است که در قضایای حقیقیه، استعمال و تطبیق مشتق بر منقضی، معنی ندارد. اگر این فرمایش درست باشد، یک جواب اخری هست از استدلال به این ایه شریفه. لاینال عهدی الظالمین نمی تواند مراد منقضی، من انقضی عنه التلبس بالظلم باشد. این نمی شود. چرا نمی شود. این ضابطه ای را دارد بیان می کند. منحصر به این جا نیست. در تمام قضایا حقیقیه، استعمال در منقضی فرموده معنی ندارد. چرا. چون در قضایای حقیقیه، فرض وجود موضوع شده است. لاینال عهدی الظالمین، یعنی اذا فرض وجود ظالم، اذا وجد، ان وجد ظالم، فلاینالی عهدی. فرموده است خب ان وجد ظالم، به این است که متلبس به مبدأ باشد. منقضی را نمی گیرد. قضایای شرعیه علی نحو قضایای حقیقیه است. در قضایای حقیقیه هم فرض وجود شده است. فرض وجود مساوی ست با متلبس به مبدأ. این قضایا خارجیه هست که شما می توانی منطبق بکنی بر کسی که علمش را از دست داده است بگویی ایها العالم. بر منقضی هم منطبق بکنی. ولی در قضایای حقیقیه، انطباق بر منقضی، استعمال در منقضی، معنی ندارد. فرموده اذا وجود ظالم. خب وجدان ظالم به این است که متلبس به مبدأ بشود. خب. این فرمایشی ست که مرحوم اقای خوئی در محاضرات در بحث نفی ثمره این فرمایش را فرموده است و این جواب داده است از استدلال به ایه شریفه. و لکن به ذهن می اید که این فرمایش درست نیست. واقعش نمی توانیم بفهمیم چه فرموده است. ما هم قبول داریم که قضایای شرعیه علی نحو قضایای حقیقیه است. این جای بحث ندارد. لاینال عهدی الظالمین یعنی اذا وجد ظالم فلاینال عهدی. این درست است. این که فرموده فرض وجود شده است، این هم درست است. اصلا قضیه حقیقیه، با قضیه خارجیه فرقش همین است. در خارجیه موجود است. در قضایای حقیقیه، فرض وجود است. این هم حرف درستی هست. اما این که ایشان فرموده وقتی فرض وجود کردیم، اذا وجد ظالم، منحصر می شود در متلبس به مبدأ، نه. اعمی همین جا می گوید که وجد ظالم، اعم است از ان که قبلا متلبس به مبدأ شده است. ان، در ان وقتی که متلبس به مبدأ بود، وجد ظالم. یا نه. فرض بفرمایید که ظلمش از بین رفته است. توبه کرده است. عابد زاهد شده است. باز هم اعمی می گوید الان می گوید وجد ظالم، در حق این، ظالم الان وجود دارد. بالفعل است الان. وجد ظالم، بالفعل است الان. به ذهن می زند که همان داستان خلط بین مبدأ و مشتق در این جا صوره گرفته است. مبدأ فعلیتش به تحقق خودش هست. علم باید محقق بشود تا فعلی بشود. فضل در فاضل باید محقق بشود تا فعلی بشود. اما اعمی می گوید که این در مبادی هست. در مشتقات داستان اوسع است. این ظالم محقق است. چه مبدأش محقق باشد الان. چه قبلا محقق شده باشد. هیئه ظالم، الان فعلیه دارد. پس دوباره بر می گردد اشکال. اعمی می گوید لاینال عهدی الظالمین وقتی درست است این احتجاج، که این ظالم فعلیه …محقق باشد. وقتی محقق است در حق این سه نفر که ما اعمی باشیم. استدلال اعمی بر می گردد و فرمایش مرحوم اقای خوئی مشکل را حل نمی کند.
یک بیان اخری هم باز در مقام هست. فرمودند که لاینال عهدی الظالمین این ظالم یعنی همان که سابق ظالم بوده است. ما یک قرینه واضحه داریم. نه قرینه واضحه مرحوم اخوند که جلاله امامت این را اقتضاء می کند. گفتند به لحاظ سائل. سائل و درخواست کننده، ابراهیم است. و من ذریتی. بلااشکال ابراهیم سوال نمی کند، نمی خواهد خداوند امام قرار بدهد ان را که الان ظالم بالفعل است. ان را که سوال نمی کند. به قرینه این که سائل، ابراهیم است علیه الصلاه و السلام و سوال از امامه ظالم بالفعل در حق ایشان معنی ندارد، پس مراد از ظالمین، یعنی همان که قبلا ظالم بوده است. ما با این قرینه. با این قرینه سوال ابراهیم، می گوییم لاینال عهدی الظالمین، یعنی ان ظالمین سابق. نه ظالم الان. گفتند که…مرحوم اخوند هم می گفت ظالمین یعنی ظالمین سابق منتهی به جلاله امامه. از راه جلاله امر می امد. این اقا امده است گفته نه. نیاز به ان حرف ها نداریم. لاینال عهدی الظالمین، از باب این که ابراهیم، سائل است. سائلی که ابراهیم است، معلوم است ظالم بالفعل را نمی گوید. ظالم بالفعل را نمی گوید که خدایا این را امام قرار بده. خب این جواب اخری که در مقام داده شده است. و لکن این هم درست نیست. اولا اعمی می گوید نه. ابراهیم می تواند از …عیبی ندارد که سوال بکند از ظالمی که انقضی…فرض انقضی عنه المبدأ است ولی الان ظلم ندارد. فقط عنوان ظالم را دارد. ممکن است کسی بگوید چه عیبی دارد. چون این توبه کرده است، زاهد شده است، و لو عنوان ظالم را الان دارد، باز هم از خدا بخواهد بگوید درست است این هم ظالم است الان، ولی قبلا ظلم کرده است. این توبه کرده است. و لو عنوان ظالم الان برش منطبق است، ولی این را هم الان امام قرار بده خدایا. از باب این که توبه کرده است. نه. عیبی ندارد سوال بکند. ثانیا مهم ثانی است. ثانیا اصلا ابراهیم سوال کرده است که ذریه من را امام قرار بده، سوال ابراهیم نه از ظالم الان است نه از ظالم سابق. اصلا همان طور که عقل ما می فهمد که ظالم سابق هم صلاحیه ندارد که امام بشود، قطعا ابراهیم این را می فهمید. بعد از این که این مقام به ابراهیم داده شد، مقام بزرگی بود، از خداوند خواست که خدایا این مقام را در ذریه من هم قرار بده. خداوند هم گفت باشد. در ذریه ات قرار می دهم به شرطی که ظالم نباشند. نه. ما می گوییم ابراهیم حتما سوالش از کسی بوده است هیچ ظلمی از او صوره نگرفته است. به همین قرینه ای که مرحوم اخوند می گوید. جلاله امر. عظمه امر امامت سبب می شود که بگوییم اصلا ابراهیم از ظالم سوال نکرده است. نه ظالم الان نه ظالم ان زمان. ابراهیم سوال کرده است از ذریه ام امام قرار بده، ذریه ای که عادل اند. خداوند هم فرمود بله. می خواست یک قاعده ای را هم بفرماید. باشد. ما از ذریه شما هم قرار می دهیم. البته برای ظالم هایش نه. برای این که بفهماند خداوند که این امر، به ظالم ها…بفهماند، نه به ابراهیم، نه. به همگاه بفهماند این امر عظیمی هست، فرمود و لاینال عهدی الظالمین. اگر یک کسی امد گفت که فرض بفرمایید که به طلبه های خراسان، عنایتی بکن، بعد او جواب داد باشد. ما به طلبه های عادلشان، خوبشان می دهیم، این معنایش این نیست که یعنی او گفته است بد ها را کمک کن. او گفت طلبه ها را کمک کن. می خواهد این اقا بفهماند…اصلا او هم مرادش همان خوب ها بود. ولی می خواهد متکلم بفهماند که این اعطاء ما، ضیق است. ان هم از ضیق سوال کرده است اتفاقا. منتهی او نیاورد. این تنبیه کرد. این است که لاینال عهدی الظالمین، قرینه سائل دلیل نمی شود که مراد از ظالم یعنی ظالم سابق نه ظالم بالفعل. نه. این جواب هم درست نیست.
حاصل الکلام: چند جواب از این لاینال عهدی الظالمین داده شد. یک جواب …همه ان جواب ها مشترک اند در این که این ظالمین، مراد ظالم بالفعل نیست. همه مشترک اند که ظالمین در منقضی …در مقام احتجاج، احتجاجی که امام کرده است، از این باب نیست که ظالمین در جامع استعمال شده است که منقضی را هم شامل شده است و بعد حضرت بر منقضی منطبق کرده است. نه. هر سه جواب…جواب های دیگری هم هست. نگاه کنید. تطویل نمی کنیم. هر سه جواب، مشترک اند در این که این ظالمین، جامع مراد نیست. جامع از منقضی و متلبس به مبدأ. همه می گویند ظالمین یعنی المتلبس بالمبدأ فی الحال. از کجا می گوییم. اخوند فرمود ظاهر این است به همان قرینه عقلیه. مرحوم اقای خوئی فرمود ظاهر این است چون قضیه حقیقیه است. این قائل امد گفت مراد این است چون سائل ابراهیم است. همه شریک اند که ظالم در جامع از متلبس به مبدأ و منقضی عنه المبدأ، در جامع استعمال نشده است. خصوص متلبس بالمبدأ است. منتهی به بیانات مختلفه. که عرض ما همین بود که فرمایش مرحوم اخوند، تمام است. لاینال عهدی الظالمین ظالمین یعنی همان هایی که ظالم بودند. به همان قرینه مرحوم اخوند. اضافه هم می کنیم. عیب ندارد. قرینه مرحوم اخوند عظمت امامت بود. ما می گوییم عظمت امامت و ….چون این ظالمین معلوم نیست که مجرد هر گناه را بگیرد. لااقل قدر متیقنش مثل شرک است که در روایت به ان تطبیق شد. روایت احتجاج عباده صنم. عباده صنم که ظلم سابق است، قطعا اگر هم نگوییم هر ظلم آنی مانع از امامه است، عقل ما ظلم شرک را، می گوید که مانع از امامه است. به این قرینه عقلیه که ظلم شرک مهم است. معنی ندارد پرچم توحید را به کسی بدهند که قبلا مشرک بوده است. بهش می گویند تو…از خودمان اگر حساب بکنیم، در روایات ما می گوید کسی که حد خورده، پشت سرش نماز نخوان. محدود. ان تمام شد. ولی همین خودش یک منقصتی هست برای امامت جماعه لیاقت ندارد. ان وقت برای امامت امت که فوق نبوه است. فوقیه اش هم از همین جهه است که امرش نافذ است. امرش در کنار اطیعوا الله است و اطیعوا الرسول. امامت، امر را تنفیذ می کند. ولایت را جعل می کند. نصب می کند. امام باید ولایت هم داشته باشد تا بتواند امامت بکند. امامت، امارت، این ها همراه با ولایت است. این امر مهم، قطعا به کسی داده نمی شود که آنی شرک داشته است. این است که می گوییم ظالمین یعنی هر کسی که آنی ازش شرک، آنی ازش ظلم صادر شده باشد خصوصا مثل ظلمی که شرک باشد. این هیچ…خودش خیلی عظیم است. چیزی هم که می خواهند بدهند، ان ظلم عظیم است. چیزی هم که می خواهند بدهند، عطاء عظیم است. عطاء عظیم با ظلم عظیم، سازگاری ندارد. این است که لاینال عهدی الظالمین، در بین این فرمایشات، ما فرمایش مرحوم اخوند را گفتیم حرف درستی هست.
خب. این جواب از لاینال.
مرحوم اخوند در تتمه کلامش اشاره کرده است به رد بعضی از تفاصیل. از جمله: بعضی ها تفصیل داده اند بین محکوم علیه و محکوم به. گفتند اگر مشتق محکوم علیه باشد، حکم علیه، موضوع باشد، ان جا ظهور دارد در اعم. مثل السارق و السارقه فاقطعوا ایدیهما. السارق و السارقه، محکوم علیه اند. حکم شده است بر ان ها به فاجلدوا. به فاقطعوا. الزانیه و الزانی فاجلدوا. گفتند این ها اعم اند. و اما اگر نه. محکوم به شد. گفتیم زید عالم. زید فاضل، این جا حقیقه در خصوص متلبس است. مرحوم اخوند فرموده است که از ما ذکرنا بطلان این حرف هم واضح شد. خب ان هایی که قبلا حرف های اخوند را دیدند، کار کردند، الان باید جواب مرحوم اخوند به ذهنشان بیاید. از ان حرف ها، معلوم شد این تفصیل غلط است. چون السارق و السارقه، این ها مقصود به لحاظ حال تلبس است. السارق و السارقه فاقطعوا یعنی من کان سارقا. اشاره می کنیم به زمان حدوث سرقه. قرینه اش این است که خب نمی شود در زمان قطع، سرقه…غالبا دیگر. این که در حال سرقه، همان جا دستش را ببرند، این نادر کالمعدوم است. نه. السارق …الزانیه و الزانی فاجلدوا در حال زنا کردن که اصلا معنی ندارد ان جا. بله. در حال زنا جلدش بکنند. نه. ان بعد از فراغ است. این ها قرینه دارد که السارق و السارقه به لحاظ حال تلبس است. این مطلب مقبول است. این مطلب را مرحوم اخوند قبول دارد همه قبول دارند قبلا هم گذشت ظاهر اولیه هر کلامی، فعلیه عنوان است در حین جری. اگر بگوید زید قائم، زید قائم یعنی الان می گوید قائم یعنی الان هم قیام کرده. این راست است. اگر گفتند کان زید قائما. دیروز زید قیام داشت یعنی همان کان. زمان جری، دیروز است. یعنی همان دیروز قیام بالفعل بود. این فعلیه عنوان، در زمانی که شما جری می کنید، ظهور در فعلیه دارد، این جای شک نیست. اگر گفت جائنی زید. جری که می گوییم، به لحاظ همه این ها ست. جائنی العالم یعنی ان عالم یعنی ان که علم داشت زمان مجیء. چون الان شما در زمان مجیء می گویی العالم. ظاهرش فعلیه در ان زمان است. باید عنوان را در هر زمان که منطبق کنی، ظاهرش این است که مبدأ در ان زمان، فعلیه دارد. این قابل انکار نیست. ظاهر خطاب، این است که در زمانی که تطبیق می کنی، در زمانی که بهش اسناد می دهی، در زمانی که حمل می کنی، همه این ها یک جور اند. ظاهرش فعلیه مبدأ در همان زمان مگر قرینه بر خلاف بیاید. ان که مرحوم اخوند می گفت الحکم یدور مدار الموضوع حدوثا و بقاء، ریشه اش همین است. مگر قرینه بر خلاف بیاید. اگر فرمود لاتصل خلف المحدود، ظاهر اولیه اش این است که وقتی که می گویم لاتصل، محدود باشد. خب این نمی شود وقتی که می خواهیم نماز بخوانیم، محدود باشد. این خودش قرینه است که من کان محدودا فلاتصل خلفه. السارق و السارقه چون معنی ندارد زمان قطع سرقه فعلی باشد، فعلیه پیدا کند، می گوییم السارق و السارقه یعنی من کان سارقا فاجلدوا الان. امر به جلد الان است. موضوع قرار دادن الان است ولی قرینه داریم که این مبدأ الان فعلیه ندارد. اصل اولی، ظهور اولی، فرمایش مرحوم اخوند، ظهور اولی گرچه این است که زمان جری مبدأ فعلیه دارد. پس السارق یعنی سارق الان که می گویی السارق، یعنی سرقه هم بالفعل است، و لکن این ظهور در خیلی از موارد، قرینه بر خلاف دارد. یکی اش مثل همین جا. قرینه عرفیه مثلا. بعضی جاهاش ممکن است بگوییم قرینه عقلیه. لاتصل خلف المحدود قرینه عقلیه. لاینال عهدی الظالمین قرینه عقلیه. ان ها قرینه دارد که ما ظالم را بگوییم لازم نیست زمان لاینال باشد. محدود را لازم نیست بگوییم زمان لاتصل باشد. السارق و السارقه لازم نیست سرقه زمان فاقطعوا باشد. چون نمی شود. همین نمی شود، دلیل بر این است که این ها …اخوند البته دو تا حرف دارد. این ها یا از قبیل مجاز در مبدأ است. مبدأ یک معنایی هست. معنایش عوض شده است که الان هست. گفتیم خلاف ظاهر است. و یا به لحاظ حال تلبس است که این را ما از این دو تا احتمال…اخوند هم غالبا این را می گوید. موارد دیگر این را می گوید ولی بعضی جاها هم گفته است دو احتمال است. اگر دیدید مبدأ در زمان جری فعلی نیست، این دو تا احتمال است. یا اشتباه می کنید. مبدأ یک معنای دیگری دارد. مثل ان مقتول. گفت معنای دیگری دارد. یا اگر معنای دیگری ندارد، به لحاظ حال تلبس است. علی ای حال، استعمال در منقضی را مرحوم اخوند، منکر است. ما هم ارتکازمان همین است. خیلی سخت است بگوییم یکی علمش رفته است، الان هم صحیح باشد بدون هیچ عنایتی بگوییم انت العالم فعلا. اعمی ها این طور می گویند. انت العالم فعلا برای ما خیلی سخت است. فوقش اگر گفتیم انت عالم یعنی انت کنت عالما. این ارتکاز مرحوم اخوند درست است. مرحوم اخوند می گوید این تفصیل وجهی ندارد. این مواردی را که نگاه کردم، السارق و السارقه، یعنی من کان سارقا. شاهدش این است که ممکن است این سارق، محمول باشد. انت سارق. این جا چی. چه فرق می کند انت سارق که محکوم به است با السارق و السارقه فاقطعوا. چه فرق می کند. ان ها می گویند السارق و السارقه در منقضی استعمال شده است. اما انت السارق. انت سارق، در متلبس. نه. وجهی ندارد. ما یک معنی ازش بیشتر نمی فهمیم. خوب گفته است مرحوم اخوند. فرموده این که اختلاف حالات، معنی تغییر بکند، خیلی بعید است. یک جواب دومی هست. اگر مبتدا بود، معنایش این است. خبر بود، معنایش این است. خیلی بعید است. ما مشابهش نداریم که یک لفظی به اختلاف حالتش، موضوع له اش عوض بشود. خیلی بعید است. نمونه ندارد. لذا تفصیل بین محکوم علیه و محکوم به، در مشتقات، تفصیل باطلی هست. و نادرست است.
س: ضرب مبتدا باشد استعمال لفظ در لفظ است و خبر باشد، استعمال لفظ در معنی است.
ج: استعمال نشده است. یک لفظ را دو جور استعمال بکنیم…اختلاف معنی. می گوید معنایش فرق کند به مبتدا خبر شدن. معنای لغوی اش فرق کند. تازه ان جا ما نگفتیم معنای لغوی.
معنای لغوی به اختلاف حالت فرق کند، امر بعیدی هست. درست فرموده است مرحوم اخوند. این است که…این ها حرف های نادرستی است. مرحوم اخوند نتیجه می گیرد که فالمشتق حقیقه فی خصوص المتلبس بالمبدأ.
یک کلمه را اشاره بکنم. در ثمره یادمان رفته بود بگوییم. همین جا دیگر استدراک می کنیم. در ثمره بعضی ها مثال زده بودند به فرع فقهی الماء المسخن بالشمس. ما ان را نیاوردیم. الشجره المثمره. ما ان را نیاوردیم این ها چون فرضی بود. ان ها مورد نداشت. ما ان ام الزوجه را اوردیم. ان مثال واقعی بود. ما اصلا در روایتی نداریم که الماء المسخن بالشمس. اذا اسخن داریم. فعل داریم. مشتق نداریم. شجره اذا اثمرت داریم. مثمره نداریم. لذا ما ان ها را ان جا نیاوردیم. دیگر این بحث را همین جا، بحث مشتق را تمام می کنیم. وارد تنبیهات می شویم.
س:
ج: مبنی را حفظ کرده است، گفته است فرض وجود کرده است. فرض وجود وقتی هست که او موجود بشود. پس همیشه مختص به متلبس می شود. منتهی به لحاظ حال تلبس.
حالا به برکت فرمایش ایشان، این فرمایش مرحوم اقای خوئی را تنها ما نمی گوییم. در مباحث هم، فرمایشات اسدمحمدباقر را مطرح کرده است، فرمایش اقای خوئی را اورده است، یک توجیهاتی هم کرده است. اخرش هم قبول نکرده است. درست هم هست. این فرمایش اقای خوئی مجال ندارد. تفصیلش در تعلیقه مباحث نگاهش بکنید.
س:
ج: شما می فرمایید بهترین فرمایش است ما می گوییم اصلا نمی فهمیم چی می گوید. با هم تنافی ندارد…. ایشان در الزانیه و الزانی می گوید به لحاظ حال تلبس است. ایشان هم استعمال در منقضی را…منتهی بیانش. بیانش این است می گوید الزانیه و الزانی…اخوند هم می گوید الزانیه و الزانی، به لحاظ حال تلبس است، در منقضی نیست. ایشان هم می گوید در منقضی نیست. منتهی اخوند می گوید در منقضی نیست، چون قرینه داریم. زمان جری که معنی ندارد زنا باشد در زمان قطع معنی ندارد سرقه باشد. اقای خوئی می گوید نه. الزانیه و الزانی، حال تلبس است چون قضیه حقیقیه است. هر دو می گویند السارق و السارقه یعنی من کان. منتهی بیان ها فرق می کند. او با قرینه درست می کند. ایشان با قضیه حقیقیه درست می کند. این هم به برکت فرمایش ایشان. حرف اقای خوئی مختص به لاینال نیست. همه جا. قضایای حقیقیه را که مرحوم اخوند می گوید حال تلبس است بالقرینه، ایشان می گوید حال تلبس است به جهه حقیقیه بودن قضیه. اوشان با قرینه درست می کند. ایشان با کون القضیه حقیقیه….قرینه حالیه است. اخوند گفت این ها مجاز نیست. نه. لحاظ. قرینه بر لحاظ است. لحاظ حال تلبس. نه قرینه بر استعمال. قرینه بر لحاظ حال تلبس. گفت حقیقه است مرحوم اخوند. گفت این استعمال به لحاظ حال تلبس است. سوال کردیم از اقای اخوند اقا این خلاف ظاهر است. گفت این که به لحاظ حال تلبس است، قرینه اش این است. اقای خوئی می گوید نه. قرینه نیاز نداریم. چون قضیه حقیقیه است، این است. پس حالا ببینید در السارق و السارقه، چون قضیه، حقیقیه است، به لحاظ حال تلبس است، حدوثش یا به تعبیر اخر حدوثش کافی هست برای حدوث حکم و بقاء حکم. یا نه. ان به خاطر این قرینه خاصه ای ست که در مقام است. مرحوم اخوند وارد تنبیهات شده است. تنبیهاتی که مرحوم اخوند اورده است، خیلی مهم نیست. لذا ما سعی می کنیم تنبیهات را به اختصار برگزار بکنیم. در ان نوشته هم نوشتیم که به ذهن می رسد که این تنبیهات، حکمتش، رد صاحب فصول است. چون در همه این تنبیهات، صاحب فصول را رد کرده است و مناقشه کرده است. تنبیهات تنبیه نیست اصلا. این ها هیچ فائده ای ندارد ولی چون در کفایه امده است، مجبوریم. ایشان هم همه جا صاحب فصول را رد کرده است. التنبیه الاول.
س: روایت مناهی نهی رسول الله ان یبول تحت الشجره المثمره داریم.
ج: کلام صدوق است. فی حدیث المناهی. روایت مناهی سند ندارد. بحثش را کردیم.
س: عنوان جلال که در روایات امده است.
ج: عیب ندارد. ان ها که امده است، عیبی ندارد.
تنبیه اول این است که ایا مفهوم مشتق بسیط است یا مرکب است.
س: در کافی عن ابی عبد الله علیه السلام قال رجل …قال یتقی …و تحت الاشجار المثمره.
ج: خب. شاید هم همین طور باشد. حق با شما هست. در مثمره اش …حالا باز هم این ها تنزیهی هست. یک حکم الزامی نیست.
س: در بحث جهادش شبهه الزامیه دارد چون ان جا دارد اگر حمله کردید و لاتقطعوا شجره مثمره. در ان بحث جهادش دارد.
ج: حالا بگذارید باز یک نگاهی بکنم.
خب تنبیه اول این است که ایا مفهوم مشتق بسیط است یا مرکب است. خب مفهوم بسیط است یا مرکب. ایا از لفظ مشتق…می خواستیم این را مطرحش بکنیم که نگذاشتید. مهم بود. بسیط است یا مرکب. از لفظ مشتق، هیئه مشتق، دو تا معنی به ذهن می اید که ذهن های بسیط این طور می گویند. می گویند دو تا معنی به ذهن می اید. ضارب یعنی ذات ثبت له الضرب. یا نه. از هیئه مشتق، یک معنای بسیطی بیشتر به ذهن نمی اید. ملاحظه بفرمایید حرف سید شریف حرف صاحب کفایه.