اصول ـ جلسه ۰۳۸ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

قبل از شروع در بحث تنبیهات، مساله ای را که دیروز عرض کردیم راجع به ثمره، بعضی ها ان روایات به اصطلاح شجره مثمره را محل ثمره قرار داده اند که اگر اخصی شدیم، مختص می شود به جایی که در حال ثمره دادن باشد. زمانی که ثمره دارد. و اگر اعمی شدیم، می شود اعم. شجره مثمره یعنی ان که می تواند ثمر داشته باشد و لو این که الان مثمره و ذات الثمر نباشد. هست. بعضی ها در کلماتشان این شجره مثمره را مورد ثمره بحث مشتق قرار دادند. و لکن همان طور که دیروز عرض کردیم، این اشتباه است. شجره مثمره درش ثمره ای نیست. چرا. چون واضح است که مراد از شجره مثمره، یعنی ثمره بالفعل داشته باشد. در خود ان روایات ملاحظه بفرمایید، روایات باب تخلی، چند دسته اند ان روایات. بعضی دارد شجره مثمره. بعضی دارد تحت شجره فیها ثمرتها. مهم ان قسم سوم است که خب فیها ثمرتها یعنی بالفعل دیگر. واضح است. مهم ان قسم سوم است که دارد شجره مثمره اذا اینعت ای اذا اثمرت. وقتی که ثمر دارد. اصلا مثمره را معنی کرده است. اذا اثمرت. لذا موضوع در همان جا همان طور که گفتیم، اذا اثمرت است. نه شجره مثمره. مثل باب کراهه وضوء به اب مسخن ان جا هم اذا اسخنته الشمس است. این جا هم شجره مثمره اذا اینعت ای اثمرت. خب این هم واضح است. این هم محل ثمره نیست.

س: در ان روایه جهاد هم هست.

ج: ان هم همین طور است. مناسبتش همین است که ثمره بالفعل دارد. ان را هم نگاه بکنید، همین طور است.

س:

ج: گفتم سه نوع روایت داریم. از مجموع به دست می اید که باید بالفعل ثمره …مساعد اعتبار هم همین است که بالفعل ثمره دارد. می گوید ان را زیرش تغوط نکن. ان ها می افتد، روی ان نیافتد. مناسب اعتبار هم همین است….معنی کرده است. اصلا مثمره را دارد. معنی کرده است. مثمره را قید زده است.

س: روایات مطلقه که داریم.

ج: معنی می کند مثمره را. یک روایت می گوید تحت شجره مثمره اذا انیعت ای اثمر. خب مهم نیست. خب بگذریم.

تنبیهات. تنبیه اول در این است که ایا مفهوم …این هم یکی از مویدات است. حالا این را هم اضافه کنیم به برکت تکرار بحث، این که مشتق ظهور در متلبس به مبدأ دارد، یکی از مؤیداتش هم همین است. در این روایات، بعضی جاها فرموده شجره مثمره. مشتق را به کار برده است. بعضی جاها همان را معنی کرده است. گفته است یعنی ثمر داشته باشد. ان هم مؤید همین است که ظهور مشتق، در متلبس به مبدأ.

تنبیه اول این که …عرض کردیم مرحوم اخوند تنبیهاتی را متعرض شده است که هیچ اهمیتی ندارد الا فی الجمله بعضی هایش که سیاتی. عمود کلامش در این تنبیهات، رد صاحب فصول است. از باب این که دیگر نمی شود کفایه را جا بگذاریم، بایستی توضیح بدهیم، دیگر مجبور هستیم این ها را بحث بکنیم و گرنه بهتر بود که همه این ها را حذف می کردیم.

س:

ج: نه. یک خورده دقت هم دارد حرف ها. برای کفایه گفتن خوب است.

س: اسفار هم بگویید.

ج: نه. اگر اسفار در کفایه می امد، توضیح می دادیم. چاره ای نبود. عنوان ثانوی.

تنبیه اول این است که مفهوم مشتق ایا مرکب است …مبدأ را که می رساند. بحث نداریم. کلمه عالم علم را می رساند. در او بحثی نیست. ایا ذات، شیء، ان هم جزء مفهوم مرکب است. جزء مفهوم مشتق است. و مفهومش مشتق مرکب است چنان چه ادم های بسیط این طور خیال می کنند که مثلا ضارب یعنی شخص ثبت له الضرب. در ادبیات هم همین طور توضیح می دهند که معنای مشتق، ذاتی هست که همراه ان مبدأ مثلا. ایا این است. یا این که معنای مشتق، بسیط است. ذات در مفهوم مشتق، اخذ نشده است. حالا چی هست ان معنای بسیط، انظاری هست. آراءیی هست در بیان ان معنای بسیط. مرحوم اخوند ان معنای بسیط را می گوید معنایی هست انتزاعی از ذات منتهی به لحاظ تلبسش به مبدأ. یک معنایی انتزاع کردیم. بیش از این نمی شود بیانش کرد. عالم یعنی دانا. یک معنی هست. دانا یک معنای بسیطی هست. حالا درست است که برای ابتدائی ها، تحلیلش می کنند. می رسیم حالا ان را. تحلیلش بکنند دانا یعنی ذات ثبت له داناییه. ان ها تحلیل های عقل است. بحث بحث وضعی است. بحث عرفی است. مردم از مشتق یک معنی می فهمند. مثل عبدالله نیست که ازش دو معنی بفهمند. بنده خدا. نه. از ضارب، یک معنای بسیطی می فهمند. معنایی که انتزاع کرده ایم از ذات منتهی به لحاظ…دانا، به ذات می گوییم دانا. حمل بر ذات می کنیم. این اقا دانا است. دانا، انتزاع شده است از ذات. شاهدش این است که حمل بر ذات هم می شود. منتهی به لحاظ تلبسش به مبدأ دانایی. ممکن است عناوین ذاتیه زیادی داشته باشد، ولی ما به این عنوان انتزاع کردیم. که مثلا ظاهر بعضی از کلمات مرحوم اخوند است. مرحوم نائینی تعبیر کرده است از ان معنای بسیط به مبدأ لابشرط. خواهد امد معنایش. مبدأ لابشرط. گفته اند که ضارب و ضرب، یک معنی دارند. هر دو زدن را می رساند. منتهی ضرب، زدن به شرط لا از حمل. صلاحیه حمل را ندارد. ضارب، مبدأ لابشرط. این خودش از ان معنا…تصورش سخت است. سیاتی بعد از بیان مطالبی. سیتضح ان شاء الله. مرحوم اغاضیاء یک معنای ثالثی می گوید. ان معنای بسیط را معنی می کند به نسبه تقییدیه ناقصه که ان هم باز چه می خواهد بگوید، سیاتی.

علی ای حال ایا ذات، در مفهوم مشتق اخذ شده است که مفهوم مشتق، بشود مرکب از ذات و مبدأ. مبدأ قدر مسلم است. یا ذات…کلمه شیء مثلا. ذات، شیء، هر چه می خواهید بگویید، در مفهوم مشتق اخذ نشده است. خب اخذ نشده است معنایش چیست، اختلاف است. سیاتی.

س: اگر ذات از بین برود که مشتق نیست.

ج: برای حمل گفتیم نه برای مفهومش. برای جری گفتیم نه در مفهوم اخذ شده است. گفتیم وقتی جری می شود که ذات باقی بماند. نگفتیم در معنایش هم اخذ شده است. شرط جری مشتق، بقاء ذات بود. نه این که در خود ذات…تازه ان بقاء. بقاء که در معنایش نخوابیده است. ان بقاء ذات، برای صحه جری ما بود. او موضوع بود اصلا. ما الان در محمول داریم بحث می کنیم. این ضارب معنایش چی هست. منتهی ضارب باید اول زید باشد تا بگوییم زید ضارب. ما انقضی تصویر بشود.

خب مرحوم اخوند رفته سراغ کلام سید شریف نمی دانم در شرح مطالع که حرفی از او را به…تبع صاحب فصول. اول صاحب فصول حرفی را از سید شریف در حاشیه نمی دانم شرح مطالع اورده است. ان جا گفته است که مفهوم…به قول صاحب فصول. مفهوم مشتق مرکب نیست. مرکب نیست از شیء یا ذاتی که ثبت له المبدأ. مرکب نیست. سید شریف ترکب را نفی کرده است. چرا. دلیل اورده است بر نفی ترکب مشتق از ذات و مبدأ. و اتصاف به مبدأ. گفته است که از دو حال خارج نیست. این که می گویید ذات داخل مفهوم است، شیء داخل مفهوم است، یا مفهوم شیء و ذات را می گویید یا مصداق را می گویید. شیء مفهومی دارد، معنایی دارد به ذهن می رسد. چیز. کلمه چیز هم لفظ است. ولی وقتی می گوید چیز، یک معنایی به ذهن می اید. یک معنای مبهمی. چیز. ذاتی. ذات یک معنایی به ذهن می اید. این که می گویید جزء است، یا معنای ذات و شیء است یا مصداق. مصداق انسان. انسان مصداق شیء است مصداق ذات است. گفته است نمی تواند مفهوم شیء جزء معنای مشتق باشد و نمی تواند مصداق باشد. چون هر دو غلط است، پس ترکب غلط است. اما مفهوم نمی تواند باشد، گفته است اگر مفهوم شیء مفهوم ذات، فرق می کند. بعضی اوقات ما مشتقات را تحلیل می کنیم به ذات له. بعضی اوقات به شیء له. تحلیلش که می کنیم، گاهی ذات می اوریم. گاهی می گوییم …ذات هم ممکن است نباشد. معدوم. چیز معدوم. چیزی که ثبت له العدم. ممکن است ذاتی هم نباشد ولی شیء را به کار می بریم. گفته است مفهوم نمی شود. چون اگر مفهوم شیء، مفهوم ذات، جزء معنای مشتق باشد که از مشتق، دو معنی به ذهن بیاید. یک معنای چیز. یک معنای علم مثلا. گفته است لازمه اش این است که عرض عام، شیء عرض عام است. ذات عرض عام است. عرض عام داخل فصل بشود. مثلا ناطق. ناطق فصل است. حساس متحرک بالاراده. این ها را می گویند فصل. ناطق فصل انسان. متحرک بالاراده فصل حیوان. گفته است که…ان اقا گفته است که این ها را فصل می دانند. می گوید اگر بناء باشد شیء، جزء معنای مشتق باشد، یکی از مشتقات ما، همین فصول است. لازمه اش این است که در فصل، اخذ شده باشد، فصل عبارت شده باشد از عرض عام و ان محصّل. ان که فصل ساز است. لازمه اش این است که ناطق معنایش که فصل است، فصل بشود مرکب از عرض عام که ان شیء است. شیء عرض عام است. عرضی هست که عارض می شود بر همه چیزها. عرض عام است. لازم می اید ناطق بشود شیء له النطق. ان نطق مفصّل است. محصّل نوع است. گفته است لازمه اش این است که فصل، لازمه اش این است که در فصل، اخذ بشود عرض عام. لازمه اش این است که هر فصلی، مشتمل باشد هم بر عرض عام و هم خصوصیه مفصله. و این غلط است. فصل معنی ندارد…فصل در قبال عرض عام است. فصل در قبال عرض خاص است. ان وقت بناء می شود فصل یعنی ان که …مرکب از عرض عام و ان خصوصیه. گفته است که این غلط است. پس مفهوم شیء نمی شود جزء معنای مشتق باشد.

و اما مصداق شیء. گفته است مصداق شیء هم نمی شود که جزء معنای مشتق باشد. الانسان ضاحک یعنی الانسان انسان له الضحک. این جا مصداق شیء می شود انسان. الانسان ضاحک می شود الانسان انسان له الضحک. معنای ضاحک، مصداق شیء باشد. گفته است این هم غلط است. چرا. چون اگر معنای مشتق، مصداق ان ذات باشد، لازمه اش این است که قضایای ممکنه خاصه، بشود قضایای ضروریه. دیگر در منطق گفتند قضایا را تقسیم به عده ای کردند. یک قسمش می گویند قضیه ممکنه خاصه. ممکنه خاصه را معنی می کنند به قضیه ای که سلب ضروره شده است از طرفین. اگر گفتند الانسان ضاحک بالامکان الخاص، یعنی نه ضحک ضروره دارد نه عدم ضحک ضروره دارد. قضیه ممکنه خاصه. وجهش هم معلوم است چرا می گویند خاصه. چون سلب ضروره از دو طرف. هم از طرف وجود است هم از طرف عدم. در مقابل ممکنه عامه. امکان عام. امکان عام، سلب ضروره است از طرف وجود. الانسان ضاحک بالامکان العام، …سلب ضروره از طرف عدم. تطبیق می کردم می گفتم. الانسان ضاحک بالامکان العام، می گوید ضحک برایش امکان دارد. این طور نیست که سلبش ضروری باشد. سلبش ضروری باشد، نه. ممکن است انسان ضاحک باشد. این طور نیست که باید غیر ضاحک باشد. سلبش ضروری باشد، نه. این شبیه ان می شود که…این ها برای کفایه توضیح می دهید خوب است. شبیه ان می شود که در فقه و اصول ما می گوییم اباحه خاصه اباحه عامه. اباحه خاصه یعنی حلال است فعلش حلال است ترکش. خاصه. من الطرفین است. اباحه عامه معنای عدمی هست. حرام نیست. ممکن است اصلا واجب باشد. با ان هم می سازد. حرام نیست، یک معنای عدمی. این جا هم همین طوری هست. الانسان ضاحک بالامکان الخاص مثل اباحه خاصه می شود. خاص است. از هر دو طرف است. نه وجودش ضروره دارد نه عدمش. اما الانسان ضاحک بالمعنی العام یعنی می تواند ضاحک باشد حالا اصلا ممکن هم هست ضحک ضروره داشته باشد. با ان می سازد. محال نیست. سلبش ضروری نیست. یک امر عدمی را اراده کرده ایم. سید شریف می گوید اگر مصداق شیء در مشتق اخذ شده باشد، لازمه اش این است که ممکنه خاصه، الانسان ضاحک بالامکان الخاص، بشود ضروریه. چرا. چون معنایش این می شود الانسان ضاحک همیشه ان مصداق می اید. همیشه الانسان انسان. خب ثبوت شیء برای شیء ضروری هست. الانسان انسان می شود ثبوت الشیء للشیء. ضروری. از امکان خاص خارج می شود می شود قضیه ضروریه. از امکان عام خارج بشود عیبی ندارد چون امکان عام با ضروری هم می سازد. از امکان خاص منقلب بشود به ضروره، عیب دارد. این که مقید کرده است در کلامش تنقلب قضیه ممکنه به امکان خاص، تنقلب به ضروره. این عیب دارد. اما ممکنه عامه بشود ضروری. عیب ندارد. ان با ضروری هم می سازد. خب گفته است پس نمی شود مفهوم شیء در مشتق اخذ بشود. چون لازمه اش این است که فصول، مرکب بشوند از عرض عام و ان جهه مفصّله و این غلط است. و نمی شود مصداق باشد چون اگر مصداق شیء اخذ شده باشد، لازم می اید انقلاب قضیه ممکنه خاصه به ضروریه و این غلط است. این ها از مواردی هست که بیانش در کفایه برای طلبه ها سخت است. سخت می فهمند این حرف ها را. این اشکال سید شریف. نتیجه گرفته است پس مفهوم مشتق، مرکب نیست. صاحب فصول جواب داده است. صاحب فصول خیلی مردانه وارد میدان شده است و گفته است نه. ممکن است ما بگوییم مرکب است. شق اول را قبول کنیم. حرف این اقا غلط است. ممکن هم هست شق دوم را قبول کنیم. باز هم حرف این اقا غلط است. علی کلاالشقین گفته است حرفش غلط است. اما شق اول. گفته است ما ممکن است بگوییم مفهوم شیء، مفهوم ذات، در معنای مشتق اخذ شده است. و اشکال سید شریف را جواب بدهیم. سید شریف گفت لازمه اش این است که در فصول، ترکب از عرض عام لازم بیاید. و این غلط است. صاحب فصول جواب داده است گفته است ما در وضع داریم بحث می کنیم. ما در مفهوم مشتق داریم بحث می کنیم. شما یک باب دیگر …مناطقه و فلاسفه خارج را دارید بحث می کنید. خب چه عیبی دارد. ما می گوییم در مفهومش، شیء اخذ شده است. در مفهوم مشتق، ذات اخذ شده است. ولی در وقتی که فصل می رسیم، ناطق فصل است، می گوییم ان ناطق، مجازا در ذات و مبدأ استعمال شده است. ان که شما می گویید، یک باب است. ان که ما بحث می کنیم، یک باب دیگری هست. ما در وضع بحث می کنیم. شما می گویی اگر وضع شده باشد برای شیء له المبدأ لازم می اید در فصل، اخذ شده باشد عرض عام. می گوییم نه. لازم نمی اید. برای این که فصل را ما در شیء …مجازا در خود مبدأ استعمال می کنیم. ما چون فصل است، ناطق فصل است. نمی شود فصل مشتمل بر عرض عام باشد، می گوییم چون فصل است، پس این جا شیء، مفهوم شیء در معنای ناطق اخذ نشده است. در ذهن شما هم همین می اید. حالا یک جاهایی گیر پیدا می کند، خب مجاز قائل می شویم. یک جایی گیر می کند که دلیل نمی شود پس وضعش، یک معنای دیگری هست. این ها با هم ربطی ندارد. شما می گویید ناطق فصل است. شیء نمی شود جزء…جزء فصل باشد. ما می گوییم شیء جزء موضوع له است. با هم تنافی ندارد. شما می گویید نمی شود شیء جزء فصل باشد. ما هم می گوییم نمی شود. ما می گوییم شیء جزء موضوع له است. این با حرف شما تنافی ندارد. غایتش این است که ناطق را که فصل قرار دادند، این در غیر موضوع له استعمال کرده اند. نهایتش این است. اختیار کرده است گفته لنا اختیار الشق الاول و الجواب از اشکال سید شریف.

مرحوم اخوند این حرف صاحب فصول را رد کرده است. گفته است نه. انصاف این است که مجازیتی در مثل این ها ما احساس نمی کنیم. یک طور دیگری بیان کرده است مطلب را. گفته است انصاف این است که ظاهر این است که فلاسفه که ناطق را استعمال می کنند، منطقیون که…یا خود ما که ناطق را استعمال می کنیم، می خواهیم فصل را برایش مثال بزنیم. حساس را مثال می زنیم، ما احساس مجازیتی نمی کنیم. چنان چه در همه علوم این طور است. در همه علوم اگر یادتان باشد مرحوم اخوند در کفایه در مطلق و مقید می گفت الظاهر این است که همان معنای لغوی اراده شده است. مطلق یعنی رهای از قید. مقید یعنی مقید. مطلق و مشروط در واجبات. می گفت ظاهر این است که مطلق همان معنای لغوی اراده شده است. راست می گوید. درست است این ها طائفه خاصه ای هستند. از خواص اند. اصولیین از خواص اند. منطقیون از خواص اند. ظاهر این است که الفاظی را که خواص استعمال می کنند، ظاهر این است که در همان معنای عرفی استعمال می کنند. این است که این حرف صاحب فصول، لازمه اش این است. لازمه حرف صاحب فصول این است که این همه این استعمالات ناطق به عنوان فصل. حساس به عنوان فصل، این ها همه مجاز باشد. این خلاف ارتکاز است. این است که ما باید یک جوری بیان کنیم که این خلاف ارتکاز رخ ندهد. این حرف صاحب فصول غلط است که امده جدا کرده است منطقیون را از ما. نه. ظاهرش این است که منطقیون هم بما له من المعنی اللغوی استعمال می کنند. نمی شود بگوییم ان ها مجزا است. این حرف صاحب فصول قابل قبول نیست. خودش جواب داده است از سید شریف. گفته است جواب صحیح این است که ما این را انکار کنیم، بهش بگوییم راست می گویی اقا. ناطق یعنی شیء. ذات له النطق. ولی کی گفته است این ها فصل اند اصلا. فصل بودن را انکار می کنیم. می گوییم نه. این هایی را که اسمش را فصل گذاشته اند، این ها فصل مشهوری اند. فصل حقیقی نیستند. چرا. چون فصل از ذاتیات است. ذاتیات را کسی نمی شناسد. خود فلاسفه هم گفتند. خود منطقیون هم گفتند. شناختن…سید شریف در کبری منطق در ذهنم این است که این طور: شناختن حقائق اشیاء در نهایه اشکال است. حقیقه انسان چی هست، کی می تواند بفهمد. یکی گفته است حقیقه انسان، حیوان ناطق است. یکی دیگر امده گفته است حقیقه انسان، حیوان متعصب است مثلا. این ها خودشان اعتراف دارند که حقائق اشیاء را نمی توانیم بفهمیم. همه شان اعتراف…یک واقعیتی هست. حقائق اشیاء را کجا می توانیم بفهمیم حقیقه انسان چی هست، از کجا می توانیم بفهمیم. شاهد اورده است مرحوم اخوند گفته است برای حیوان دو تا فصل نقل کردند. حساس. متحرک بالاراده. جنس که دو تا فصل نمی تواند داشته باشد. محال است تحصل جنس بفصلین. پس معلوم می شود که این ها فصل نیستند. این ها عرض خاص اند. خب عرض خاص مشتمل باشد بر یک عرض عامی و یک قیدی. عیبی ندارد. شیء عرض عام است. یک قیدی می زنیم. می شود عرض خاص. شیء. عرض عام است. له النطق. می شود عرض خاص. چه عیبی دارد. ما به سید شریف این طور جواب می دهیم. می گوییم نه. ممکن است شیء داخل مفهوم باشد. ذات داخل معنی باشد. ولی اشکال شما هم لازم نیاید. چون این هایی که شما می گویید فصل است، اصلا فصل نیستند در حقیقه. همان که مرحوم اقای خوئی فرمود به فلاسفه که در چی بحث می کنید شما. در وجود که می رسید می گویید مفهومه من اعرف الاشیاء. خب این که بحث ندارد. و کنهه فی غایه الخفاء. ان هم که دسترسی نداریم. در چی بحث می کنید. کنهش فی غایه الخفاء است. دسترسی امکان ندارد. ان هم که بحث ندارد. واضح است. یک اشکالی که بر فلاسفه هست همین است که در چی دارند بحث می کنند. تخمین است. حدث است. نه همه اش. خیلی اش این طوری هست. تخمین است. حدث است. راه بسته است. حالا مهم نیست. این فرمایش مرحوم اخوند. جواب صاحب فصول را نپذیرفت. خودش یک جواب دیگری داد. مرحوم نائینی امده گفته است نه. این طوری هم نیست که دیگر…حرف اخوند را نپذیرفته است. فرموده است نه. ناطق می توانیم بگوییم فصل حقیقی است. فرموده ان که از اعراض است. عرض است. عرض خاص است، ان ناطق به معنای متکلم. ان عرض خاص است. چون ذاتش نیست. ممکن است ذات انسان، فرض بکنید هیچ صحبتی هم نکند. اصلا انسان محقق است بعد از تحققش می گوید علمه البیان. بیان عرض است بلااشکال. فرموده است اگر ناطق یعنی متکلم، حق با شما هست. نه. بالاتر. ناطق یعنی مدرک کلیات که در منطق به ما این طور یاد می دادند. انسان حیوان ناطق است یعنی مدرک کلیات است. ما هم باور می کردیم همین طور است. بله. مدرک کلیات. انسان…این هم خب عیبی ندارد. مدرک کلیات از اعراض است. درک از اعراض ذات است. این هم از ذاتیات نیست. انسان مدرک کلیات است، این هم جای تأمل دارد. می تواند انسان کلیات را درک کند، جای تأمل دارد. گفتند از مرحوم علامه طباطبایی هم سوال کردند شما می توانی کلی را درک بکنی با این همه درس خواندن و فلسفه و این ها می توانی کلی را درک بکنی، گفت تا اندازه ای. ان اقا گفت که ایشان تواضع کردند. گفتیم نه. یک واقعیتی هست. درک کلیات، یک امر خیلی سختی هست. ما هر …درخت کلی را هم که تصور کنیم، فوقش در قوه خیال، یک درخت کاشته می شود. که ان هم جزئی است. بتوانیم ما، انسان بتواند تعریه بکند شیء را از خصوصیاتش، ان معنای کلی قابل انطباق بر کثیرین را در ذهنش احضار بکند، ان هم جای تأمل دارد و ممکن است بعضی از …ولی عرض خاص انسان، فعلیتش نیست. قابلیه دارد برای ادراک کلیات. ولی فعلیتش جای اشکال است. خب فرموده این ها را راست می گویید. این ها عرض خاص اند. راست می گویید. و اما یک معنای سومی هم دارد ناطق. ناطق نفس ناطقه. یک معنای سومی هست. نفس ناطقه اشاره به نفس است. انسان است که نفس ناطقه دارد. یک نفسی دارد که ان قابلیه دارد برای ادراک کلیات. گفته است این ذاتی انسان است. فرموده در رد اخوند این طور نیست ناطق را بگوییم فصل مشهوری هست. به ان دو معنی، فصل مشهوری هست. ولی به این معنای ثالث، جزء ذاتش هست. ذات انسان عبارت است از حیوانیتش. و نفس ناطقه اش. مقرر تعلیقه زده است بر این فرمایش نائینی کأن این ها را شما نباید مثلا دخالت بکنید. تعلیقه زده است به فرمایش نائینی که نفس ناطقه که اصلا نوع است. اصلا فصل نیست. فصل ناطقه یعنی انسان. خلط کرده اید بین نوع و فصل. فصل ان جزء ذات را می گوییم. نفس ناطقه خود کل است. خود نوع را می گوید. این طور تعلیقه زده است و فرمایش نائینی را ردش کرده است. ولی انصاف این است که این اشکال بر نائینی وارد نیست. نائینی که می گوید فصل نفس ناطقه است، ان جهه حیوانیه را نمی گوید. نفس ناطقه ان جهه نفسیه نطق را که قابلیه نطق دارد. حیوان را که نفس ناطقه نمی گویند. در ذهن ما این است که این بی انصافی هست که نفس ناطقه، همان انسان است. نه. نفس ناطقه اشاره به همان حیثیه جزء ذات دارد. ان حیث قابلیتش لادراک کلیات. این است که …ذات انسان عبارت است از حیوانیه و ناطقیه. ناطقیه همان نفس ناطقی را دارد اشاره می کند. می شود جزء باشد.

و لکن فرمایش نائینی را نمی توانیم تصدیق بکنیم. این که مرحوم نائینی فرموده است ناطق به معنای نفس ناطقه، همان جزء ذات، ذاتی انسان است، انسان فصلش، نفس ناطقه است، نه. این ها برهان ندارد. نفس ناطقه ان حیثیه ذاتیه ای که قدره دارد درک بکند کلیات را، قدره دارد تصدیق بکند خدا را، قدره دارد …نفس ناطقه این است. ذائقه الموت است. نفسی هست که خصوصیاتی در قران در روایات برایش نقل شده است، نمی توانیم این را تصدیق بکنیم. از کجا معلوم. شاید هم حیوانات هم نفس ناطقه داشته باشند. خیلی از حیوانات درک بالایی دارند. این طور نیست که…قضایایی هم که در تاریخ نقل می کنند یا روایاتی که راجع به حیوانات هم هست. یا ان که خودمان تجربه کردیم، نه. بعضی از حیوانات فهمش از بعضی انسان ها کمتر نیست. بعضی انسان ها هستند که در حد ان ها نیستند. یک چیزهایی می فهمند. در ان روایت داریم که نمله گفت داخل شوید لایحطمنکم سلیمان و جنوده ان روایت است که ان مورچه …اصلا مورسمیترلی؟ یک کتابی نوشته است کتاب مورچگان، ادم مطالعه می کند، می بیند نه بابا این ها هم خیلی شعور و عقل بالایی دارند. ما خبر نداریم. در ان روایت…

س: غریضه است.

ج: این ها الفاظ ما هست.

در ان روایت این طور است که ان مورچه بعد با سلیمان صحبت کرد گفت که این سیاسه بود که بهشان گفتم بروید داخل. شما را نابود نکنند. واقعیتش این بود که می خواستم شوکه تو را نبینند. اگر شوکه تو را می دیدند، دیگر به حرف من نمی کردند. من مثلا دیگر ما هیچ هستیم در مقابل تو. این هایی که در روایات امده است یا خودمان احساس می کنیم. ایه شریفه ای که راجع به هدهد است. این مسائلی که راجع به حیوانات در قران مجید امده است، در روایات امده است، این ها هم به ذهن می زند که این ها هم یک چیزی…یک چیزهایی می فهمند. خیلی چیزها را می فهمند. حقیقه انسان چیست، بهتر همان است که بگوییم که و کنهه فی غایه الخفاء. خودمان را نمی شناسیم حقیقه مان چی هست. مصنوع خودمان نیست. مصنوع غیر هستیم. فعل غیر است. از فعل غیر اطلاع چندانی نداریم. فقط عالم اکبر در ما هست، ولی ما چی هستیم، حقیقه ما چی هست، روشن نیست. در این جهه حق با مرحوم اخوند است. ملاحظه بفرمایید شق ثانی که صاحب فصول گفته است ما اختیار می کنیم شق ثانی را. تتمه کلام فردا.