بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در این بود که مفهوم مشتق ایا بسیط است یا مرکب است از ذات، شیء و مبدأ.
کلام سید شریف گفته شد در وجه عدم ترکب. ایشان گفت تالی فاسد دارد ترکب. صاحب فصول جواب داد شق اول را که مفهوم شیء جزء مشتق باشد، و گفت که ان فصول را قائل می شویم مجاز باشد. مرحوم اخوند این جواب را نپذیرفت. گفت ظاهر این است که استعمالات حقیقی هست. مرحوم اخوند جواب داد از سید شریف. گفت اگر مرکب باشد از مفهوم شیء و ان مبدأ، لازم نمی اید که فصل، مرکب از عرض عام باشد. چون این ها فصل نیستند. این ها فصل مشهوری هستند. فصل حقیقی نیستند. مرحوم نائینی باز امد دفاع کرد. گفت نه. درست است بعضی از این ها فصل مشهوری هست. ناطق به معنای نطق لفظی یا مدرک کلیات. ولی به یک معنایی هم این ها فصل حقیقی اند. لذا اشکال سید شریف بر می گردد. اگر ذات، شیء، جزء معنای مشتق باشد، لازم می اید فصل حقیقی…چون گفت فصل حقیقی داریم. فصل حقیقی لازم می اید مرکب بشود از عرض عام و مبدأ. این هم گذشت که نه. فصل حقیقی را ما دسترسی نداریم. در نتیجه تا به حال، ان که مقبول واقع شد، نمی توانیم ردش کنیم، کلام مرحوم اخوند است. اگر شیء به مفهومش، ذات…بعضی جاها ذات معنی می کند بعضی جاها شیء معنی می کند. جزء معنای مشتق باشد، لازمه اش این نیست که فصل، مرکب بشود از عرض عام. چون این ها فصل حقیقی نیستند. و لکن به ذهن می زند که بالاخره ما و لو حالا دست پیدا نکنیم. یک فصول حقیقیه داریم. حالا ناطق نباشد، یک چیز دیگری باشد. یک فصول حقیقیه ای که داریم و بعید است که مثلا ان فصول حقیقیه ما که حمل می شود بر ذوات. جری می شود. فصل از ذاتیات است. بعید است که ان ها، مشتقات نباشند. بالاخره فصل انسان یا بعضی ها می گویند متعصب است. بعضی ها می گویند ناطق است. هر چه باشد. بعید است که به صوره مشتق نباشد. لذا لازم می اید تالی فاسد سید شریف. حالا مرحوم اخوند این ها را می گوید فصل نیست. بالاخره فصل حقیقی داریم. بعید است فصل های حقیقی، به صوره مشتق نباشند. بالاخره یکی از این ها هست. و لو برای شما مشخص نباشد. همان ها که احتمال می دهیم، یکی از این ها هست و لو نمی توانیم تعیین بکنیم. بالاخره یا متعصب است یا نمی دانم ناطق است. نمی شود بگوییم این ها هیچ کدامش فصل حقیقی نیست. لذا ما در ذهنمان این است که …تنها در انسان نیست. حساس. متحرک بالاراده. حیوان ناهق ووو. همه این ها را بگویم هیچ کدام این ها فصل حقیقی نیستند، یک خورده زورگویی هست. تکلف است.
س:
ج: حالا اخوند دیگر قبول کرد که این ها حقیقه اند. ظاهر هم این است که حقیقه اند.
لذا بهتر جواب اخری هست که شاید بعضی ها این جواب را داده باشند. جواب بهتری بدهیم از سید شریف. بگوییم اگر شیء بمفهومه اخذ شده باشد در معنای مشتق، لازم نمی اید که فصول ما، یا انواع ما، حالا می رسیم اخرش اخوند انواع را اصلا می اورد. لازم نمی اید این ها مرکب بشوند از عرض عام و مبدأ. چرا. چون اصلا شیء عرض عام نیست. یک مفهوم انتزاعی هست. واقعیه ندارد. شیء عرض عام نیست. بر خدا هم اطلاق می شود. خدا شیء. شیء لاکالاشیاء ولی شیء. عرض نیست. ما نتوانستیم بفهمیم چیز یک معنای انتزاعی هست. یک معنای عام انتزاعی هست. بر موجود، بر معدوم، بر خالق، بر مخلوق، به همه این ها اطلاق می شود. بالاخره ناطق، بگوییم معنایش چیزی که له النطق. چیز اشاره به یک معنای مبهمی، به همان واقعیات است. اشاره است. یک معنا است اشاره به ان…مصداق نه. یک معنا هست اشاره به ان واقعیاتی که…خودش ما بأزاء ندارد. شیء ما بازاء ندارد. از اعراض نیست. از مفاهیم مبهمه انتزاعیه است که اشاره است به واقعیتی ولی خودش واقعیه…امر انتزاعی است. اشاره دارد به یک منتزعی. منشأ انتزاعی. خودش واقعیه ندارد. همین شاهدش همین است. به خدا می گوییم شیء. او که عرض نیست. لذا بهتر این طور است از سید شریف جواب بدهیم که اگر مشتق مرکب باشد از مفهوم شیء از مفهوم ذات و مبدأ، لازم نمی اید فصول یا انواع، مرکب بشوند از عرض عام و ان مبدأ. نه. چون شیء اصلا عرض نیست. این در ذهن ما بهترین جواب است از تالی فاسدی که سید شریف عنوان کرده است. البته این که…اصلا سید شریف این را به عنوان تالی فاسد این بحث عنوان کرده است یا نه، خودش یک داستانی دارد. ما در ان نوشته، یک خورده بیکار بودیم، این ها را تعقیب کردیم. گفتیم اصلا ان…بحث حل بشود. ربطی به حرف اصولیین و بحث وضع ندارد. نگاه کنید. رفتیم بحث تعریف فکر الفکر حرکه این ها را مناقشه کردیم. ان ها حرف های بیکاری هست. ان ها را رهایش می کنیم. الی الان عیبی ندارد که مشتق، مرکب باشد از شیء بمفهومه، ذات بمفهومه و له المبدأ. این تا به حال می گوییم عیبی ندارد. تا بعد ادله دیگر را بر بساطه بیاوریم.
خب برگردیم به فرمایش اخوند. مرحوم اخوند از صاحب فصول نقل کرد که صاحب فصول گفته است که نحن نختار شق اول را و این طور جواب می دهیم. مفهوم شیء. و نحن نختار شق ثانی را. شق ثانی مصداق شیء بود. بگوییم ضاحک وضع شده است برای مصداق شیء. مصداق شیء یعنی مثلا…در ضاحک ضاحک وضع شده است برای انسان له الضحک. چون مصداق شیء در ضاحک همان انسان است. منحصر به انسان است. در ضاحک وضع شده است برای انسان له الضحک. در ناهق مثلا وضع شده است برای حیوان له النطق مثلا. اختلاف است. اختلاف موارد. تا بر چه مصداقی تطبیقش کرده باشی معنایش همان مصداق است به علاوه. صاحب فصول گفته است که نحن نختار شق ثانی را که مصداق شیء جزء معنای مشتق باشد. عیب هم ندارد که الفاظ برای مصادیق وضع شده باشند. قبلا گذشت. عیبی ندارد. جواب داده است از اشکال سید شریف. سید شریف گفت اگر مصداق شیء جزء معنای مشتق باشد، لازم می اید انقلاب قضیه ممکنه خاصه به ضروریه. چون معنای الانسان ضاحک، می شود الانسان انسان له الضحک. خب حمل شیء بر نفس ضروری هست. انسان انسان له الضحک. این ضروریه است. قضیه ممکنه خاصه می شود ضروریه. و این هم بدیهی البطلان است. صاحب فصول جواب داده است. در ذهن ما این است که یکی از صحیح ترین حرف های صاحب فصول، همین حرف است. همین حرف است که در جواب سید شریف گفته است نه. انقلاب لازم نمی اید. چرا. چون محمول، مصداق مطلق نیست. اگر محمول بود الانسان انسان، گفت حمل شیء بر شیء ضروری هست. راست می گویید. اما محمول ما، مقید است. الانسان انسان له الضحک. در وقتی شما مقید را حمل می کنی بر موضوعی، باید ببینی ان قید، این تابع ان قید می شود. عمود کلام، اساس کلام ان قید است. اگر ان قید ضروری هست، این قضیه می شود ضروریه. اگر ان ممکن است، این قضیه می شود ممکنه. اگر مستحیل است، می شود ضروری العدم. اگر گفتید الانسان انسان له انسانیه، ثبوت انسانیه برای انسان، ضروری هست. خب وقتی برای انسان ضروری بود، برای الانسان هم ضروری هست. الانسان انسان له الانسانیه. واضح است. اما اگر گفتی الانسان انسان له القدره علی الجمع بین النقیضین. الانسان له القدره علی الجمع بین النقیضین. این له القدره علی الجمع بین النقیضین، محال است برای انسان. خب الانسان انسان هم می شود ضروری العدم. باید بگویی الانسان لیس بانسان له القدره علی الجمع بین النقیضین بالضروره. چون ان ثبوت ان قید برای این ذات، مصداق، محال است، ثبوت مقید هم برای ان موضوع محال است. و اگر ثبوت قید ممکن بود. الانسان انسان له الضحک. ثبت ضحک برای انسان ممکن بود. خب ثبوت این مقید هم برای موضوع می شود ممکن. این تابع ان قید است. لبّش معلوم است چرا. صاحب فصول گفته است قید را باید نگاه کنید. این که مصداق را در محمول اوردید، قضیه ضروریه نمی شود. باید ان قید را نگاه کنید. اگر قید، وجود ضروری هست، قضیه ضروریه الوجود می شود. عدمش ضروری است، ضروریه العدم می شود. ممکن باشد ان قید، قضیه ممکنه می شود. واضح هم هست دیگر. سرش واضح است. چون ان قید را که برای ان مصداق ثابت می کنید، آن مصداق همان است که در موضوع اخذ شده است. عین او هست. اگر برای او ممکن است، خب برای او هم ممکن است. خیلی حرف متینی فرموده است. فرموده از اخذ مصداق در معنای مشتق، لازم نمی اید انقلاب قضیه ممکنه خاصه به ضروریه چون محمول مطلق نیست. تا بگویی حمل شیء بر نفس ضروری هست. محمول مقید است. مبدأ هم در ان هست. مبدأ قیدش هست. محمول مقید، باید نگاه بکنید ایا قید برای محمول ضروری الوجود است، قضیه می شود ضروری الوجود. ضروری العدم است، می شود ضروری العدم. ممکن است، می شود ممکن. خیلی حرف متینی گفته است.
س:
ج: حمل شایع است این ها. مصداق است. اصلا جای توهمش نیست کسی بگوید مفهوم است.
الانسان، مصداق انسان است. انسان، مصداق انسان است. ضروری است. ولی انسان مصداق انسان له الکتابه، باید ببینیم کتابه چی هست.
س:
ج: حمل شایع و اولی به چه ملاحظه ای هست. اگر بگویید الانسان انسان یعنی مفهومشان یکی هست، می شود اولی. اما اگر می گویید انسان انسان است یعنی مصداق انسان است. با انسان اتحاد وجودی دارد، می شود حمل شایع. به لحاظ اتحاد مفهومی، حمل اولی هست. به لحاظ اتحاد در وجود، حمل شایع است.
اصلا ان قدر واضح است که دیروز که ما بیان می کردیم، گفتیم این جا نمی افتد. زود گذشتیم این مساله را که انقلاب لازم می اید. پرواضح است. اگر ضاحک، به معنای مصداق الانسان له الضحک باشد، انقلاب لازم نمی اید. این پرواضح است. عرض کردم یکی از صاف ترین حرف های، واضح ترین حرف های صاحب فصول و صحیح ترین حرف های صاحب فصول، همین است. ولی متاسفانه خودش گفته است و فیه نظر. همین حرف صاف را گفته است درست نیست. که می رسیم. وجه نظرش را طبق کفایه بیان خواهیم کرد. این فرمایش صاحب فصول. مرحوم اخوند چون بناء مناقشه دارد به صاحب فصول، می گوید نه. این حرف صاحب فصول هم درست نیست. ان وجه نظری هم که گفته است، ان هم درست نیست. هم اصل حرف درست نیست هم این که گفته است و فیه نظر درست نیست. اما اصل حرف درست نیست. البته شل گفته است این را. گفته است یمکن. ممکن است این طور اشکال بکنیم. در اخر هم باز گفته است فتامل. نه. حرف انصافش این است که حرف خیلی صاف است. ولی خب مرحوم اخوند امده است پیچش داده است. فرموده یمکن بگوییم که حرف صاحب فصول هم درست نیست. چرا. تشقیق کرده است. دیگر وقتی تشقیق می شود و پیچ پیدا می کند، خودش دلیل بر نادرستی حرف است. تشقیق کرده است مرحوم اخوند. فرموده این محمولی را که شما در این جا اوردی الانسان ضاحک، ایا محمول، ان انسان است، محمول شما، الانسان انسان له الضحک، محمول شما انسان است، مقید است. قید خارج از محمول است. و لو تقید، تقید جزء ولی به معنای حرفی. ملحوظ نیست او. اگر محمول شما، همان مصداق است. قید خارج است. کتابه، له الکتابه خارج است، و لو تقیدش هم داخل است، خب این انقلاب لازم می اید. می شود الانسان انسان. همین انقلاب است. اگر محمول شما مصداق است. قید خارج است. لازم می اید انقلاب. و اگر می گویید نه. محمول ما، هم مصداق است و هم قیدش. محمول ما دو چیز است در حقیقه. می گوید اگر این طور است، باز لازم می اید که در شکم این، یک قضیه ضروریه باشد. لازم می اید انحلال. فرموده اگر محمول ما، انسان له الضحک باشد، این منحل می شود به دو تا محمول. این در حقیقه می خواهی بگویی الانسان انسان. الانسان له الضحک. خبر شما که مرکب است از مقید و قیدش، ینحل به دو تا خبر. چرا. چون می گوید ان الاوصاف قبل العلم بها اخبار کما ان الاخبار بعد العلم بها اوصاف. همیشه این طوری هست. اوصاف قبل از این که شما علم پیدا بکنی، ان ها خبر اند. علم نداری این اقا کتابه دارد یا نه، این خبر است. می شود زید له الکتابه. وقتی خبردار می شوی، می شود زید کاتب. می شود اوصاف. الاوصاف قبل العلم بها اخبار. این ها خبر اند. ما هم فرض این است که ما خبر نداریم. می خواهد به ما خبر بدهد. پس الان این ضاحک، مشتمل بر دو تا خبر است. یعنی نه جمله خبریه. خبر. یعنی محمول است. یعنی گفته الانسان انسان. گفتی الانسان له الکتابه. منحل می شود به دو تا خبر. یک مبتدا دارید. دو تا خبر. نتیجه این می شود دو تا قضیه داشته باشید. جایی که یک موضوع داری دو تا خبر، در حقیقه دو تا قضیه داری. الانسان انسان. الانسان له الکتابه. فرموده اگر مقید و قید، معا محمول شما هست، لازمه اش انحلال هر قضیه ای هست به دو تا قضیه. یکی اش ضروریه. الانسان انسان. حمل شیء بر نفس. یکی اش هم تابع ان قید است. الانسان له الکتابه. تشبیه می کند. تنظیر می کند می گوید عقد الحمل مثل عقد الوضع است. چه طور در عقد الوضع هم همین حرف را گفته اند. البته یک اختلافی هست بین شیخ. شیخی که این جا می اید دیگر یعنی شیخ بوعلی سینا. به مناسبه بحث و مقابله. یک اختلافی هست بین شیخ شیخ بوعلی سینا و فارابی. ان ها می گویند عقد الوضع هم خودش یک قضیه است. وقتی می گویی الانسان یعنی ان چیزی که له الانسانیه. حالا له الانسانیه یک اختلافی هست بین شیخ و فارابی. شیخ می گوید نمی دانم این مطلقه عامه است. ذات له الانسانیه یعنی بالفعل. فارابی می گوید ممکن است. الانسان یعنی شیئی که ممکن است برایش انسانیه. قابلیه دارد. همان اختلاف فعلیه و بالقوه. ان یکی اش می گوید مطلقه عامه ان یکی می گوید ممکنه عامه. همین در اصول هم همین طور می گوییم می گوییم الانسان …حرف شیخ بوعلی سینا را قبول داریم الانسان یعنی ان که انسانیه برایش فعلیه پیدا می کند. مطلقه عامه. بالفعل شده است. ولی ان اقا گفته است نه. الانسان یعنی من له الانسانیه یعنی انسانیتش ممکن است. این خلاف ظاهر است. خب حالا کار نداریم. گفته است چه طور عقد الوضع خودش یک قضیه هست، عقد الحمل هم خودش برای خودش یک قضیه ای بوده است. وقتی یک قضیه ای بوده است، پس دو تا موضوع پیدا می کنیم. یک موضوع در الانسان. او یک موضوع است. انسان، محمول دارد. یک موضوع دیگر پیدا می کنیم در ناحیه محمول. الانسان له الکتابه یعنی قبلش بوده است الانسان کاتب. این هم یک قضیه دیگری هست. فرموده است اگر مقید و قید، هر دو محمول باشند، لازم می اید انحلال به قضیه ضروریه و غیر ضروریه. نگفته است حالا…ظاهرش مرادش این است که یعنی…این هم خلاف ارتکاز است. همان طور که غلط است قضیه ضروریه باشد، شق اول بود، کذلک غلط است انحلال به ضروریه و ممکنه. این هم گفته است غلط است. لذا حرف صاحب فصول که گفته است نختار شق ثانی را که مصداق جزء معنی هست، نه. این نختار شق ثانی را غلط است. درست است که انقلاب به ضروریه مطلقا لازم نمی اید ولی علی تقدیر، انقلاب به ضروریه لازم می اید. علی تقدیر، انحلال لازم می اید. هر دو مثلا غلط است. پس نمی شود اقای صاحب فصول، نمی شود که مصداق شیء جزء موضوع له باشد.
س: عقد الحمل چه طور قضیه شد.
ج: چون قبل العلم بوده است الانسان له الکتابه. این انسان کاتب قبلش بود الانسان له الکتابه. همین مصداق انسان. الان ما فرض کردیم در محمول، مصداق انسان را. منتهی مقید. می گوید همین مصداق انسان مقید، قبلش یک قضیه خبریه بوده است….می گوید الان الانسان انسان له الکتابه انحلال به دو قضیه پیدا می کند. یک قضیه الانسان انسان. …انحلال را این طور تصور می کند. الان الانسان انسان له الکتابه، ما دو تا خبر داریم در ناحیه محمول.
س: محمول تبدیل به یک قضیه شد نه به دو تا خبر.
خب این فرمایشی که مرحوم اخوند فرموده است. بعد هم فرموده است فتامل.
و لکن در ذهن می اید نه. این فرمایش ناتمام است. همان طور که به ذهن ایشان هم رسید، به ذهن خیلی ها، این ها قابل قبول نیست. الانسان انسان له الکتابه، این که در شق اول فرمود قضیه می شود ضروریه، می گوییم نه. در شق اول قضیه ضروریه نیست. چرا. چون در شق اول درست است قید خارج است ولی تقید که داخل است. حصه است. حمل شیء مع التقید، اشاره به حصه است. او ثبوت حصه برای الانسان، ضروره ندارد. توجیهاتی که برای کلام اخوند شده است، ان ها را ما نمی توانیم…ان ها دیگر تطویلات است. الانسان انسان نه انسان مطلق. حرف صاحب فصول هم این بود. الانسان انسان مطلق نیست. انسان له. این له. کتابه محمول نباشد ولی این له که جزء محمول است. ضروری نمی شود. حمل شیء بر نفس لازم نمی اید. در شق دوم فرمود که لازم می اید انحلال. الانسان انسان له الضحک لازم می اید انحلال به دو قضیه. این هم خلاف ارتکاز است. این که مرحوم اخوند ادعاء می کند الانسان انسان له الکتابه، منحل می شود به دو قضیه یکی ضروریه، یکی ممکنه، می گوییم این ها هم خلاف ارتکاز است. درست است. قبول داریم ان ضاحک که وصف است، معنایش انسان له الضحک است، ما قبول داریم ان قبلش الانسان له الضحک بوده است. خبر بوده است. قبول کردیم. سلمنا. وصف، قبلش، اول در ذهن شما گفتی الانسان له الضحک. اوصاف قبل العلم اخبار است. سلمنا. ولی الان که داری حمل می کنید، مقید را دارید حمل می کنید. در این قضیه، در این حملی که شما داری می کنی، یک قضیه بیشتر نداری. الانسان انسان له الضحک. افرض قبلش در محمول یک عملیه ای انجام شده. خب شده باشد. ولی الان محمول شما مقید است. می گویند مضاف و مضاف الیه ککلمه واحده، مقید و قید هم یکی حساب می شود. الان می گویید الانسان انسان له الضحک، دو تا قضیه نیست. الانسان انسان له الضحک، یک مقیدی را و لو در قلب او، خودش یک خبریه ای بوده است. بوده که بوده. ولی الان شما یک حمل بیشتر ندارید. یک مجموعی را شما حمل می کنید بر یک موضوعی. حالا در مقام تحلیل خودش هم یک خبری بوده است. خب باشد. بوده. ولی الان به نحو وصف گفتی. الان به نحو وصفی داری حمل می کنی. الان به نحو خبری نمی بینی. ببینید ارتکازتان همین طور هست یا نه. الان در ارتکازتان دو تا خبر نمی بینید. یک انسان را دارید حمل می کنید بر الانسان. یک له الکتابه ای را دارید حمل می کنید. الان دو تا محمول را احساس نمی کنید. دو تا خبر را، خبر به معنای در مقابل مبتدا. دو تا خبر را وجدان نمی کنید تا بگویی حالا که دو تا خبر شد، پس دو قضیه است. نه بابا. ما یک خبر الان بیشتر نداریم. خبر ما مقید است. انسان …مثل مضاف و مضاف الیه است. چه طور ککلمه واحده، اگر گفتیم زید غلام عمرو، غلام عمرو یک خبر است. و لو قبلش فرض بکنید جمله خبریه بوده. اول گفتی هذا غلام عمرو. ولی الان یک خبر است. این که مرحوم اخوند بناء بر این که قید جزء خبر باشد، ادعاء می کند ما این جا دو تا خبر داریم، به تبعش، دو تا قضیه داریم. باید بگوییم انحلال است این جا، می گوییم نه. ما دو تا خبر را، نمی توانیم تصویر بکنیم. ان نکته ظریفش. این که خودش قبلش یک خبر بوده است، این دلیل نمی شود که الان هم، پس دو تا خبر است. بله. اولش خودش یک خبر بوده است. این خبر تبدیل به وصف شده است. الانسان له الکتابه. خبر بود. بعد گفتیم انسانی که له الکتابه. الان ان خبر تبدیل به وصف شده است. یکی مفروض شده است. انسانی که له الکتابه، حمل کردید بر انسان. الانسان انسان له الکتابه. انحلال به دو قضیه را که ریشه اش دو تا خبر بوده است به محمولا، نتوانستیم بفهمیم. لذا این که مرحوم اخوند فرموده است لازمه اش انحلال است، می گوییم لازمه اش انحلال نیست اولا. ثانیا اگر به این نحوی که شما می گویی انحلال است، می گوییم خب باشد انحلال. چه عیبی دارد انحلال. این طور انحلالی باشد. این ها انحلال های تحلیلی هست. باشد. چه عیبی دارد. خب مصداق شیء در مفهوم مشتق اخذ شده است. لازمه اش این است که ما بتوانیم تحلیل بکنیم به دو قضیه. خب باشد. تالی فاسد نیست. لازمه اش تحلیل است. ابتداء که نیست. فوقش لازمه اش. نه. اصلا بگو لازمه اش تحلیل به سه قضیه است. عقد الوضع را هم یک طور تحلیل کنیم، یک قضیه ای درست کنیم. این ها ضرری نمی زند به مساله. لذا نه انحلال است. و اگر انحلال هم باشد، چون انحلالش تحلیل عقل است، مضر به مطلب نیست. و ان طور که شما انحلال درست می کنید، در عقد الوضعش هم یک انحلال است. اصلا به سه قضیه بگو منحل است. عیبی ندارد.
س:
ج: فقط می گوید انحلال خلاف ارتکاز است. این طور. او یکی می گوید علی تقدیر انقلاب است گفتنی نیست. علی تقدیر انحلال است. هر دوش مثلا گفتنی نیست. اصلا انحلال گفتنی نیست.
ما یک قضیه بیشتر احساس نمی کنیم. اخوند می گوید ما یک قضیه بیشتر احساس نمی کنیم. پس باید مصداق شیء، …حاصل کلام اخوند. اخوند می گوید در الانسان ضاحک ما یک قضیه بیشتر احساس نمی کنیم در حالی که …یک قضیه ممکنه بیشتر احساس نمی کنیم در حالی که اگر مصداق جزء معنی باشد، یا باید بگویی قضیه ضروریه است یا باید بگویی دو تا قضیه است. ما در الانسان ضاحک یک قضیه ممکنه بیشتر احساس نمی کنیم. در حالی که اگر مصداق جزء مفهوم باشد، یا باید …اگر بگویی یک قضیه است، باید بگویی ان ضروریه است. و اگر می خواهی بگویی ضروریه نیست، باید بگویی دو قضیه است و این هم خلاف ارتکاز است. جواب ما هم همین است که ما می گوییم یک قضیه …نکته ظریفش. یک قضیه است. و ان یک قضیه هم ممکنه است چون تقید جزء محمول است. سه شق داریم. این که اخوند می گوید محمول یا ذات مقید است یا معا است. ذات ضروری. معا انحلال، می گوییم نه. یک ثالثی هست. ان شیء با تقیدش. شیء با تقیدش هم یک قضیه است و هم که ضروریه نیست. ملاحظه بفرمایید. کلام رسید به فیه نظر مرحوم صاحب فصول که مرحوم اخوند همان فیه نظر را هم مناقشه کرده است.