بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در امر اول پایان یافت.
مرحوم اخوند در امر اول فرمود معنای لحاظی مشتق و ما ینسبق من المشتق، معنای بسیطی هست. امر انتزاعی که انتزاع می شود از ذات به لحاظ تلبسش به مبدأ. و از جهه معنای تحلیلی که همان معنی را می خواهیم تحلیل بکنیم، مرحوم اخوند فرمود معنای تحلیلی اش عبارت است از ذاتی که ثبت له المبدأ.
این حاصل مختار مرحوم اخوند شد در مرحله اولی که معنای لحاظی عبارت است از یک معنای بسیط،
و در مقابل ان هایی که می گفتند مرکب است، ذات اخذ شده است،
استدلال کرد به داستان عدم تکرر.
در معنای تحلیلی هم کأن دیگر واضح بود که معنای تحلیلی…واضح هم هست. وقتی شما معنی را انتزاع می کنید از ذات به لحاظ تلبسش به مبدأ، خب همان می شود، تحلیل این می شود ذات ثبت له المبدأ. این دیگر پیشش واضح بوده است.
س: ان که واضح بوده است، استدلال اورد. این ها می گویند اوضح واضحات است. این جا که جای بحث است، واضح شد.
ج: حالا دیگر پیش مرحوم اخوند واضح بوده است که این طور است و مطلب را تمام کرد.
در امر ثانی…این ها که عرض کردم به خاطر مقدمه امر ثانی ست.
در امر ثانی یک بحثی را مطرح کرده است تبعا لصاحب الفصول و ردا لصاحب الفصول و ان فرق بین مشتق و مبدأ است.
خب این که چه فرق است بین مشتق و مبدأ، روی فرمایش مرحوم اخوند در امر اول، جای بحث ندارد.
در امر اول مرحوم اخوند فرمود مشتق یک امر انتزاعی هست. معنای ادراکی اش. انتزاع می شود از ذات به لحاظ تلبسش به مبدأ.
خب فرقش با مبدأ پر واضح است. مبدأ همان ذات حدث است. ان امر انتزاعی هست از ذات به لحاظ تلبسش به مبدأ. خب مبدأ هم که واضح است مجرد حدث است.
جای بحث ندارد روی مختار مرحوم اخوند.
و هکذا روی مبنای کسانی مثل مرحوم اغاضیاء که می گفتند مشتق نسبه است و مبدأ. باز این امر ثانی جای ندارد. پرواضح است فرق بین مشتق و مبدأ. حالا یا در لحاظ یا در تحلیل. فرق نمی کند.
این امر ثانی که ما هو الفارق یبن المبدأ و المشتق، روی ان نظر سوم است که مشتق را همان مبدأ معنی می کرد. حالا لحاظا یا تحلیلا، مهم نیست.
کما عن اهل المعقول. اهل معقول همین طور مشتق را معنی کردند. اهل معقول مشتق را تفسیر کردند به مبدأ. و گفتند شیء ثبت له المبدأ غلط است. چه در ناحیه لحاظ چه در ناحیه تحلیل. گفتند نه. واقعیه مشتق هم همان مبدأ است.
بعد امدند درصدد فرق برامدند. اگر بناء باشد معنای مشتق هم همان مبدأ باشد، که یکی از انظار اصولیین هم هست، مرحوم نائینی هم مشتق را مثل مرحوم اخوند معنی نکرد، مثل مرحوم اغاضیاء معنی نکرد، نفس مبدأ معنی کرد. بعد گفت خب فرق بین مبدأ و مشتق چیست، همان حرف اهل معقول را گفته است.
الفرق بین المشتق و مبدأ، با این که مشتق هم یعنی مبدأ، فرقش این است که مشتق مبدأ لابشرط است و مصدر همان مبدأ بشرط لا هست.
به تعبیر بهتر فرق بین مشتق و مبدأ، ماده. فرقش این است که مشتق همان معنای حدث را می رساند، همان معنای مصدر را می رساند اما به نحو لابشرط. ولی مصدر، ماده، معنای حدث را می رساند به شرط لا.
نتوانستیم بفهمیم چرا مرحوم اخوند در این امر ثانی که فرق بین مشتق و مبدأ را بیان می کند، اشاره نمی کند به مختار خودش که روی مختار ما، فرق است واضح است. اصلا مشتق را ما مبدأ معنی نمی کنیم تا بیاییم بگوییم ما هو الفارق. اصلا ربطی به هم ندارند. مشتق عنوان انتزاعی هست. مبدأ یک واقعیتی هست به نام حدث. به هم ربطی ندارند. نتوانستیم بفهمیم …
تقریرات را هم نگاه کردیم، تقریرات هم همان طور که مرحوم اسدمحمدباقر هم نسبه داده است به اخوند، اخوند هم مثل این که روی مبنای خودش هم می خواهد بگوید مشتق هو المبدأ لابشرط اصلا. در تقریرات هم همین طور می گوید می گوید مشتق …کلمه مبدأ نمی گوییم. می گوید مشتق هو لابشرط. نتوانستیم این ها را ….شما حالا یک فکری بکنید تاملی بکنید چرا در امر ثانی که مرحوم اخوند می اید فرق می گذارد بین مشتق و مبدأ، فقط به لاشرط و بشرط لا فرق می گذارد در حالی که روی مبنای خودش، اصلا به هم ربطی ندارند. این روی مبنای اهل معقول است که مشتق را مبدأ معنی کردند.
خب حالا علی ای حال این نقطه کوری هست که در کلام اخوند نمی توانیم بفهمیم.
س:
ج: ادراکی را هم گفت یک معنای انتزاعی منتزع می شود از ذات به لحاظ تلبسش به مبدأ. اشتراکی با مبدأ ندارد.
خب نتوانستیم این را بفهمیم.
علی ای حال در امر ثانی مرحوم اخوند این مطلب را مطرح کرده است که فارق بین مشتق و مبدأ چیست.
یک خورده فهم عبارات مرحوم اخوند دقت دارد.
فرموده که فرق بین مشتق و مبدأ در این است که مشتق همان معنای مبدأ است، همان معنای حدث است، اما به نحو لابشرطی. اما مبدأ حدث است به شرط لا.
این که می گویم دقت دارد، نکته دقیقش این است که می گوید، از اول که شروع می کند معنی بکند بشرط لا و لابشرط را، این طور معنی می کند که مفهومشان یک اختلافی دارد. این اختلاف در مفهوم است.
این لابشرطی اشاره به یک واقعیتی در مفهوم. این در مفهوم مشتق. مفهوم مشتق یک واقعیتی هست که لابشرط است. آبی از حمل نیست. می توانی حملش بکنی بر ذات. در مفهومش یک واقعیتی هست مفهومش یک طوری لحاظ شده است که آبی از حمل نیست می توانی حملش بکنی بر ذات.
ولی مبدأ که همان مثل مثلا مصدر باشد، مفهومی یک طوری لحاظ شده است که آبی از حمل است. بشرط لا از حمل است.
این اختلاف بر می گردد به مفهومشان. مفهوم این ها با هم اختلاف دارند نه این که مفهوم، واحد است، اختلاف به لحاظ عوارض خارجه از مفهوم است.
فرموده همین که ما می گوییم هم مراد اهل معقول است که گفتند مشتق لابشرط، مبدأ بشرط لا. یعنی مفهوم مشتق یک واقعیتی هست که آبی از حمل نیست. قابل حمل است. مفهوم مبدأ یک مفهومی هست که آبی از حمل است.
دیگر بیان نکرده است که چی هست حالا ان که شما می گویید. مثل بقیه جاها که مرحوم اخوند همین طور میگوید و می رود. یک مفهومی هست. چی هست ان مفهوم.
خب مرحوم نائینی، بعضی دیگر امدند بیان کردند ان اختلاف مفهوم مشتق را با مبدأ بیان کردند. گفتند مشتق عرضی هست. مبدأ عرض است.
گفتند شما عرض را که می بینید که وجود فی نفسه دارد ولی لایتحقق الا به وجود معروضش، گفتند دو جور می شود این واقعیه را شما لحاظ بکنید.
تاره ان زدن را لحاظ می کنید. خوردن را لحاظ می کنید بما هو یکی از وجودات. موجود فی نفسه است. در مقابل معنای حرفی که موجود مندک است. وجودش فی الغیر است. این وجودش فی نفسه است. سفیدی یک چیزی هست. زدن یک چیزی هست. خوردن یک چیزی هست.
این می شود مبدأ. این می شود مثلا مصدر. این می شود حدث تنها. چون که خود ذات این را می بینی، وجود فی نفسه را می بینی، خب وجود این، مباین است با وجود جوهر. یک وجود است. چون دو وجود اند، ملاک حمل که اتحاد در وجود است، محقق نیست.
نمی توانی سفیدی را بر زید حمل بکنی. نمی توانی زدن را بر زید حمل بکنی. در وقتی که زدن را تصور می کنی، وجود زدن را فی نفسه می بینی. وجود زدن فی نفسه غیر از وجود زید است.
چون دو تا وجود اند، قابل حمل نیست.
مگر بالادعاء. ان قدر شما، که در مثل زید عدل می گویند. ادعاء است. ان قدر این عدالت دارد که شده عین عدالت. الان وجود فی نفسه عرض شده است مصداقش این. ان روی مبالغه است. یک ادعاء است.
و گرنه بدون ادعاء بدون مبالغه، وجود فی نفسه عرض، مباین است با وجود فی نفسه جوهر. ملاک حمل اتحاد در وجود است. این ها را دو وجود دیدی. وقتی دو وجود دیدی، قابل حمل نیست. مبدأ یعنی این. مبدأ، مصدر، یعنی ان را که وجودش را فی نفسه دیدی. در مقابل وجود فی نفسه جوهر که دو وجود اند، قابل حمل نیستند.
به خلاف مشتق.
در مشتق مبدأ را بما هو وجوده للغیر می بینی. سفیدی زید را به عنوان سفیدی زید، به عنوان عرض زید، به عنوان طور وجودی زید می بینی. وقتی که وجود عرض را برای زید می بینی، وجود عرض برای زید، همان وجود زید است. یک وجود است. وجود سفیدی برای زید، وجودش همان وجود زید است. چون این از اطوار وجود زید است. وجود زید تاره به نحو سفید است و اخری به نحو سیاه. دو وجود نیست.
گفتند اهل معقول که مشتق عبارت است از همان مبدأ لابشرط. آبی از حمل نیست. قابل حمل است. چرا قابل حمل است. این نکته دارد. چون ان واقعیه را یک طور دیگر می بینی. ان مفهوم یک مفهوم اخری می شود. این لابشرطی و بشرط لا یی، بر می گردد به ذات مفهوم. خارج از مفهوم نیست. ان یک چیز است. این یک چیز است. ان وجودش عین وجود معروض است. قابل حمل است. این وجودش مغایر معروض است، قابل حمل نیست.
مرحوم اخوند که از اول شروع می کند، می گوید این لابشرطی و بشرط لا یی، بر می گردد به مفهوم. مفهوم ها با هم متغایر اند. ان یک نحوه از واقعیه است. این یک نحوه دیگری از واقعیه است.
نه این که ما یک واقعیه داریم، ان را تاره اعتبار می کنیم لابشرط و اخری بشرط لا. که صاحب فصول این طور فهمیده است.
صاحب فصول اشکال کرده است به اهل معقول. گفته است این فرقی که شما می گذارید مشتق لابشرط، مبدأ بشرط لا، این نمی تواند فارق باشد. اعتبار بشرط لا یی و لابشرطی نمی تواند فارق باشد. بلااشکال مشتق قابل حمل بر ذات است. زید ضاحک. بلااشکال مبدأ قابل حمل نیست. زید ضرب غلط است الا بنحو من الادعاء. گفته است این که مبدأ را ما لابشرط ببینیم، لابشرطی که ان را قابل حمل نمی کند. گفته است حرکه قابل حمل نیست بر زید. حرکه مبدأ است. صد بار هم حرکه را شما لابشرط اعتبار کن. لابشرطی حمل را درست نمی کند. این که شما می گویید مشتق و مبدأ یکی لابشرط است و یکی بشرط لا، لابشرط اعتبار کردن، کاری را درست نمی کند. اثری ندارد. حرکه را هزار بار هم شما اعتبار کن لابشرط. حرکه قابل حمل بر زید نیست. در حالی که متحرک حمل بر زید می شود. پس مشتق را نمی توانی بگویی مبدأ لابشرط.
اخوند می گوید این اشتباه کرده است.
لابشرط و بشرط لا یی، دو اصطلاح دارد.
یک لابشرط و بشرط لا یی نظر دارد به اختلاف مفهوم. دارد بیان می کند اختلاف مفهوم را.
یک لابشرط و بشرط لا داریم که نظر دارد به عوارض مفهوم. طواری مفهوم.
مفهوم واحد است. لابشرط است یعنی به لحاظ عوارضش. بشرط لا هست یعنی به لحاظ عوارض خارج از مفهوم.
مثل باب مطلق و مقید. در مطلق و مقید می گویند مطلق لابشرط است یعنی اعتق رقبه این رقبه که مفهوم واضحی دارد، به لحاظ ایمان به لحاظ کفر که از عوارضش هست، لابشرط است. مطلق لابشرط است. اعتق رقبه. شرطی ندارد مومنه او کافره. این لابشرط به لحاظ عوارض است. به مفهوم کاری ندارد. الطواری الخارجه عن المفهوم. اعتق رقبه مومنه. مقید به مفهوم کاری ندارد. رقبه در مفهوم خودش استعمال شده است. مفهوم تغییر نکرده است. منتهی رقبه ای که مفهومش واضح است، به لحاظ یکی از طواری اش که ایمان است، ضیق شده است. شده رقبه مومنه.
این لابشرطی و بشرط لا یی در باب مطلق و مقید، اشاره به اختلاف در مفهوم نیست. ان جا بیان عوارض مفهوم است. ما هو الخارج عن المفهوم. مفهوم را ما کار نداریم ان جا. رقبه مفهومش واضح است. منتهی این رقبه نسبه به عوارضش تاره لابشرط است. اخذ نشده است ان عوارضش در موضوع. عوارضش را بهش ضمیمه نکردی، عوارض خارج را. و اخری ضمیمه کردی. ضمیمه هم کردی تاره وجودش را، می شود بشرط شیء. و اخری عدمش را. می شود بشرط لا.
مرحوم اخوند فرموده است صاحب فصول از لابشرط و بشرط لا، فهمیده است بشرط لا و لابشرط عوارض. خارج از مفهوم.
راست می گوید. شما مفهومی را نسبه به عوارضش هر طور اعتبار بکنی، قابل حمل نمی شود. راست می گوید. شما حرکه را نسبه به عوارضش، تند است، کند است، نسبه ما یطرئ علیه هر طور لحاظش بکنی، قابل حمل بر زید نمی شود. راست می گوید.
و لکن مراد از لابشرط و بشرط لا یی که اهل معقول می گویند، لابشرط و بشرط لا نسبه به عوارض، خارج از مفهوم مراد نیست تا شما بگویی ان اعتبارات اثر ندارد. راست می گویید اثر ندارد ولی مراد نیست.
شما حرکه را هر طور نسبه به عوارض…چون عوارض است. خارج از او هست. حقیقت این را تغییر نمی دهد. راست است. چون ان عوارض خارج است، حقیقه این را تغییر نمی دهد. چون حقیقه این را تغییر نمی دهد، حرکه را بشرط لا ببینی، قابل حمل نیست. بشرط لا از شده. بشرط شیء ببینی، قابل حمل نیست. لابشرط ببینی قابل حمل نیست. چون ان ها خارج اند. خارج این را تغییر نمی دهد.
درست گفته است این.
و لکن اشتباهش این جا بوده است که فکر کرده است لابشرط و بشرط لا یی، این مربوط به خارج از مفهوم است. مربوط به عوارض است.
در حالی که مراد اهل معقول از بشرط لا یی، و لابشرطی، اشاره به ذات مفهوم است. می خواهند بگویند ان که از این اراده شده است. می گویند مبدأ لابشرط است، ضرب لابشرط است، می خواهند بگوید یعنی معنایی دارد، اشاره یعنی معنای خاصی هست، معنایی دارد که او را یکی از موجودات دیده ای. او را اعتبار کردی یکی از موجودات.
خب وقتی خودش یکی از موجودات است، اتحاد وجودی با جوهر ندارد. قابل حمل نیست.
اگر گفتند مبدأ لابشرط، معنایش این است که یعنی معنایی را که دیده ای، اشاره به کیفیه معنی هست نه خارج از معنی، معنایی را که دیده ای در ضارب، معنای حدثی را که دیده ای، وجودا للغیر دیده ای. چون وجود للغیرش عین وجود ان هست، قابل حمل بر او هست.
س:
ج: بحث سر یک بحث عقلی هست اصلا.
فرق بین مشتق و مبدأ چیست، اهل معقول گفتند فرقش فرق لابشرطی و بشرط لا یی هست یعنی این ما ارید. مراد. ان را که دیده ای. الان چه می بینی. این واقعیه را چه طور می بینی. یک واقعیه است. یک زدن است. این زدن را به عنوان وجود فی نفسه ببینی، این می شود ضرب. همین واقعیه را وجود زید ببینی، می شود ضارب. فرق بین مشتق و مبدأ در لابشرط و بشرط لا یی هست. فرق بر می گردد به دو اعتبار در ناحیه مفهوم نه از خارج از مفهوم.
عبارت مرحوم اخوند یک خورده دقیق است.
بعد ممکن است شما بگویی جای دیگر هم مثال دارد این معنایی که می گویید یا نه.
می گوید بله. مشابه هم دارد.
در هیولا و صوره می گویند هیولا و صوره به نحو بشرط لا یی هست. ان جا قوه را دیدیم بما هو قوه. ان غیر از صوره است. ان ها بشرط لایی هست. هیولا را دیدیم قوه را. صوره را دیدیم تحصل را. تحصل با ماده، با قوه، دو وجود اند. قوه یک واقعیه است. ان یک واقعیه است.
به خلاف جنس و فصل که معنی می کنند جنس و فصل، قابل حمل است. لابشرط اند. چون در جنس که شما جنس را نگاه می کنید، اسمش را می گذارید جنس، یعنی ان که اتحاد وجودی دارد با محصلش. ان که یتحصل به فصلش. ان جهه مبهمی که تحصل پیدا می کند به فصلش. ان وقت قابل حمل می شود.
صوره را بر ماده نمی شود حمل کرد. ولی فصل را بر جنس می شود حمل کرد.
همین داستان لابشرطی و بشرط لایی که بر میگردد به ناحیه مفهوم، بر می گردد بما هو الملحوظ، در ناحیه مفهوم نه خارج از مفهوم، در هیولا و صوره، در جنس و فصل هم اتفاق افتاده است.
اگر ان عبارتش را نگاه بکنید بخوانید خوب است. از اولش که مرحوم اخوند شروع می کند، سعی و تلاشش این است که این لابشرط و بشرط لا، به اختلاف در مفهوم بر می گردد نه خارج از مفهوم. خصوصا که در اخر…هم اول عبارتش و هم ان که در رد است. حالا می خواهید بخوانید. اول عبارتش بد نیست بخوانید تا روشن بشود. الثانی می گوید ان الفرق بین المشتق و مبدأه مفهوما انه بمفهومه لایأبی عن الحمل علی ما تلبس بالمبدأ و لایعصی عن الجری علیه بما هما علیه من نحو من الاتحاد بخلاف المبدأ فانه بمعناه یأبی عن الحمل. تفنن است. ان می گوید بمفهومه ان طور است. اختلاف را بر می گرداند به مفهوم. بعدا واضح تر می شود. فملاک الحمل و الجری انما هو نحو من الاتحاد …مفهوم المشتق مفهومش غیر آب. و مفهوم المبدأ یکون آبیا عنه. این ها را بیان نکرده است ان مفهوم ها چی هست، بیان نکرده است. اصلا درصدد نبوده است. فعلا می خواهد بگوید این لابشرطی و بشرط لایی، به اختلاف در مفهوم بر می گردد. و صاحب الفصول رحمه الله حیث توهم ان مراده …بلحاظ الطوارئ و العوارض الخارجیه و حفظ مفهوم واحد. این مهم این است. فکر کرده است که لابشرط و بشرط لا، به لحاظ طوارئ خارجیه است با حفظ یک مفهوم. مهم این است. دیگر چیزی ندارد بقیه اش. تمام حرف مرحوم اخوند را بیان کردیم. ان را بیان نکرده است که ان مفهوم ها چی هست.
فارق در ناحیه مفهوم است ولی ان مفهوم ها چی هست، بیان نکرده است. در این صدد نبوده است. ولی تمام سعی اش این است که این لابشرط و بشرط لا، اشاره به اختلاف در مفهوم است نه اشاره به عوارض مفهوم بعد حفظ مفهوم واحد. این در ان عوارض، مفهوم واحد حفظ شده است. کلمه مع حفظ مفهوم واحد نکته دارد.
و اما این که اصل حرف درست است یا نه، الان صحبتش می کنیم. فعلا کلام اخوند.
حاصل الکلام اخوند لابشرطی و بشرط لایی را، درست است بشرط لا یعنی آبی از حمل نیست، بشرط عدم حمل نیست، اما این ها الفاظ است. این که بشرط لا هست یعنی آبی از حمل است، لابشرط است قابل حمل است، این اشاره به دو نوع از مفهوم دارد. نه اشاره به اختلاف در عوارض دارد تا صاحب فصول بگوید حرکه را هر طور لحاظ بکنی، هزار بار هم، هزار یا صد گفته است، هزار بار هم لابشرط لحاظ کنی، قابل حمل نیست. بابا حرکه، خود حرکه را ما می گوییم دو جور هست. دو جور می بینیم. نه عوارضش را.
اشکال مرحوم اخوند به صاحب فصول وارد است.
و اما این که واقعا مفهوم مشتق مبدأ است، نه. این قابل مناقشه است.
س: بعضی از اهل معقول مثل حاجی تصریح کردند که اختلافشان اعتباری هست. ذاتی نیست.
ج: ما هم همین نحوه لحاظ را الان می گفتیم. ولی دو تا…فرض فارض نیست. واقعیه است….ذاتی به معنای …ذاتی نیست غیر از این است که فرضی هست. یک حیث واقعی هست. یک حیثیتی هست که واقعیه دارد. یک وجود فی نفسه هست، یک حیثیتی است خودش. می گوید اگر این حیثیه عرض را ببینی، قابل حمل نیست. اما ان حیثیه دیگرش هم امر واقعی هست. ان حیثیتش را ببینی، قابل حمل است. مبدأ این حیثیه را می رساند. مشتق ان حیثیه را می رساند. ان یک مفهوم دارد. این یک مفهوم دارد.
س: اهل معقول می گویند هم حدث هم جوهر هر دو فی نفسه هستند. یکی لنفسه یکی لغیره. خب ان وقت در عرض اتحاد وجودی پیدا نمی کند. چون عرض وجود فی نفسه دارد ولی لغیره است.
ج: وجود فی نفسه اش لغیره نیست. منتهی وقتی می خواهند…گفتم فرق عرض و عرضی. این هم در کلمات محاضرات هست. عرض همان مبدأ است. وجود فی نفسه را دیدی. عرضی وجود للغیر دیدی. وجوده فی نفسه عین وجوده لغیره. این ها می گویند یکی می شود چون از اطوار ان است. دو وجود که نداریم.
خب و اما اصل مطلب که درست است یا درست نیست، مشتق این که فلاسفه گفتند مشتق عبارت است از مبدأ لابشرط، این درست است یا درست نیست، نه. ما نتوانستیم بپذیریم.
ما در امر اول بحث کردیم که به ذهن می اید که در درون مشتق، ذات خوابیده است. گفتیم حرف مرحوم اخوند درست است. این که مبدأ باشد و لو به این کیفیه، درست است که بعضی از حمل های ما را درست می کند، حمل عرضی بر معروضش را درست می کند. درست است که بگویی زید ضاحک. غلط است که بگویی زید ضحک. درست است بگویی زید ضاحک. چرا.
چون ضاحک ضحکی هست که وجود ضحک دیدی ان را. خب وجود ضحک همان وجود زید است. اتحاد در وجود دارد. راست است. خلاف ارتکاز است ولی می شود گفت.
و لکن در بعضی از فروض، مشکل را حل نمی کند. ان جایی که هم موضوع ما و هم محمول ما مشتق باشد. دارد در محاضرات هم این نکته را بیان کرده است. کل متعجب ضاحک، اگر بناء باشد ذات نهفته نباشد در مشتق، ذات این جا نباشد، فقط مبدأ باشد، خب حمل مبدأ بر مبدأ باز غلط است. نکته اش را دریابید.
مبدأ وجود غیر می شود. وجود معروض می شود ولی وجود عرض اخر که نمی شود.
کل متعجب ضاحک، هر دو شدند مشتق. شما می گویید ذات این جا نیست. هر دو مبدأ هستند. خب می گوییم مصحح حمل چی هست. ضاحک هم یعنی ضحکی که وجود للغیر دیدی. این وجود للغیر که برای متعجب نیست. برای ذات است. برای مشتق نیست. این که شما معنی می کنید…
حاصل الکلام.
تمام این دو حرف را در محاضرات دارد اگر دقت بفرمایید.
این که معنی می کنید مشتق را به مبدأیی که وجود للغیر است. ان غیرش عبارت است از معروضش. ان غیرش عبارت است از ان ذات.
این حمل را درست می کند.
ولی حمل مشتق را بر ذات درست می کند. درست می کند. زید ضاحک. به ما می گویید چه طور حمل کردید. می گوییم ضاحک یعنی ضحکی که وجود زید است. ضحکی که وجود زید است، با وجود زید اتحاد دارد. درست می کند این را.
و لکن در جایی که هر دو تا مشتق باشد، درست نمی کند. در جایی که می گویید کل متعجب ضاحک می گوییم ضاحک عبارت است از مبدأ. ضحکی که وجود برای ان ذات است. ضحکی که وجود ان ذات است، اتحاد وجودی با ان ذات دارد. چه طور حملش کردید بر یک مشتق دیگری. گفتید کل متعجب ضاحک.
اگر بناء باشد ذات را بیرون بکشید از مشتق، مشتق را فقط مبدأ معنی بکنید. مبدأ لابشرط. نه به معنای صاحب فصول که اصلا قابل حمل نشود. مبدأ لابشرط به معنای صاحب فصول، قابل حمل نمی شود. ان غلط است ان معنی.
مبدأ لابشرط قابل حمل می شود
منتهی قابل حمل می شود بر معروضش. شما حل می کنید حمل مشتق را بر معروضش.
اما اگر مشتق حمل شد بر مشتق اخر چی. باقی می ماند.
بلااشکال کل متعجب ضاحک خلاف ارتکاز نیست. همراه با عنایه نیست. همراه با تقدیر نیست. این کشف می کند که کل متعجب ضاحک، در معنای مشتق، ذات خوابیده است.
به عباره اخری بلااشکال حمل مشتق بر ذات، حمل مشتق بر مشتق صحیح است.
ما گرچه از حمل مشتق بر ذات نمی توانیم کشف بکنیم ذات در مشتق نهفته است. نه. ان مبدأ هم باشد، قابل حمل است.
ولی از حمل مشتق بر مشتق، کشف می کنیم که ذات در معنای مشتق نهفته است.
لذا این فرمایش اهل معقول را که می گویند مشتق همان مبدأ لابشرط است، این را گذاشته بودیم گفتیم سیاتی داستانش و مرحوم نائینی این را پذیرفته است، گفتیم نه. این اولا خلاف ارتکاز است. ثانیا حمل را فی الجمله درست نمی کند.
هذا تمام الکلام در امر ثانی. الحمد لله تمام شد. فردا بحث می کنیم امر ثالث را ملاحظه بفرمایید.