اصول ـ جلسه ۰۴۴ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در امر ثالثی هست که مرحوم اخوند منعقد کرده است.

در امر ثالث ملاک حمل را بیان می کند.

فرموده است ملاک صحه حمل، دو چیز است.

این که موضوع و محمول اتحاد داشته باشند به نحو من الاتحاد

و دوم مغایره داشته باشند بمغایره ما.

اگر محمولی با موضوعی اتحاد داشتند بنحو من الاتحاد اتحاد ذاتی اتحاد عرض و معروض حال و محل دال و مدلول، نحوه ای اتحاد داشته باشند و یک مغایره ما هم داشته باشند. مغایره ما یی باشد، حمل صحیح است. بیش از این لازم نیست.

خلافا لصاحب الفصول که خواهیم گفت.

این که ملاک حمل، صحه حمل این است که اتحاد داشته باشند، یکی باشند، خب این پرواضح است. حمل اصلا معنایش همین است. حمل شما حکم به اتحاد می کنید حکم به هوهویه می کنید. می گویید هو هو. خب باید اتحاد باشد بینشان تا بتوانید بگویید این ان است.

اصلا حقیقت حمل، حکم به اتحاد موضوع و محمول است پس باید با هم اتحاد داشته باشند.

اگر مباینه باشد، اتحاد به هیچ وجهی بینشان بنحو من الاتحاد نباشد، خب غلط است بگویی این ان است. مباین ان نمی شود. الانسان حجر غلط است. ان مباین است. واضح است.

ملاک صحه حمل اتحاد موضوع محمول است چون حقیقه حمل حکم به اتحاد است. هو هو.

و این که باید مغایره ما یی داشته باشد، این هم واضح است. به خاطر این که اگر مغایرتی نباشد، لغو است. بگویید این ان است، هیچ مغایرتی ندارد، این ان است. این و ان وجود ندارد. یک چیز است. لغو است.

بگویید زید زید. لغو است. خب معلوم است که زید زید است. لغو است. عرفیه ندارد. صحه عقلائی ندارد.

باید یک مغایره ما یی باشد. مغایره ما که عقلائیه داشته باشد بگویی این ان است.

مثلا می گویید البخیل بخیل بخیل بخیل است. حمل صحیح است. یک مغایره ما یی دارد. بخیل بخیل است یعنی ان که ذاتش بخیل است. کاری اش نمی شود کرد. البخیل بخیل.

الانسان انسان. انسان انسان است ملک که نیست.

عیبی ندارد. یک مغایره ما یی هست. ان بخیل بخیل که ذاتش بخیل است. ان بخیل در اول، ذات را ملاحظه نمی کنید. همین که شما می بینید بخیل است، بخیل است. ذاتش بخیل است. کاری اش نمی شود کرد. الانسان انسان. انسان انسان است. ملک که نیست. می خواهید بگویید در مرتبه ذاتش، در ذاتش در ناحیه ذات انسان، چیزی نخوابیده است. بلااشکال این درست است. عرفیه دارد. انسان دیگر انسان است. ملک که نیست. انسان انسان است. این صحیح است عند العقلاء.

پس معلوم می شود که یک نکته ای را رساند. برای خروج از لغویه، ما کلمه مغایره، کلمه مغایره دخالت ندارد. مهم این است که این حکم شما یک نکته ای را برساند. یک فائده ای را برساند تا از لغویه خارج بشود.

الان یک نکته ای را فهماندید. انسان انسان است. ملک که نیست. یعنی در مرحله ذات…البخیل بخیل. بخیل دیگر بخیل است کاری اش نمی شود کرد. البخیل بخیل مثال خوبی هست. یک نکته ای را دارد می رساند. تحلیلش یک مغایرتی دارد. اسمش را می گویند مغایره بالاعتبار. بالاعتبار است. و الا واقعشان یکی هست. مفهومشان هم یکی هست. اصلا موضوع له هایشان هم یکی هست. ولی در عین حال شما که حکم می کنید، یک نکته ای را دارید می رسانید.

اصلا چرا می گوییم باید مغایره باشد، چرا می گوییم حمل شیء بر نفس غلط است. چون لغو است. پس اگر یک نکته ای داشت، از لغویه خارج می شود. اصلش ان است.

ان مغایره هم باز مقدمه است. خودش موضوعیه ندارد. اشتباه نکنید. مغایره باز موضوعیه ندارد. ان باز طریقیه دارد برای این که یک نکته ای داشته باشد. از لغویه خارج بشود. البخیل بخیل یک نکته ای را دارد می رساند. تا از لغویه خارج می شود.

این است که فرمایش مرحوم اخوند از واضحات است. ملاک صحه الحمل این است که اتحاد داشته باشد بنحو من الاتحاد چون حقیقه حمل حکم به اتحاد است. مغایره هم باید داشته باشند مغایره ما. ان دیگر مغایره ما تا دیگر از لغویه خارج بشود.

چه حمل می خواهد اولی باشد مثل الانسان حیوان ناطق. دیگر حالا خوب این را احساسش بکنید. الانسان حیوان ناطق می گویند که ذاتشان یکی هست. راست است. ذات انسان با حیوان ناطق یکی هست. می گویند مفهومشان هم یکی هست. حالا که می گویند مفهومشان یکی هست، نه موضوع له شان یکی هست. یعنی معنای انسان همان حیوان ناطق مندمج است. او در ان جا نهفته است. حد و محدود را مرحوم اخوند مثال می زد. در حد و محدود مفهوم ها هم یکی هستند. نه موضوع له ها. نه. موضوع له انسان معنای بسیطی هست. موضوع له حیوان ناطق معنای مرکب است. ولی درست است بگوییم مفهومشان یکی هست یعنی همین که از حیوان ناطق فهمیده می شود، همین معنای به نحو تفصیل، مندمج است در الانسان. می گویند اختلاف الانسان حیوان ناطق بالاجمال و التفصیل است. ذاتا یکی اند. مفهوما یکی اند. اختلافشان بالاجمال و التفصیل است. باز مهم این است که همان نکته دارد. باز کردن. همین که مندمج را تبدیل می کنی به مفصل. مجمل را مبینش می کنی، این خودش نکته ای هست. حمل صحیح است.

مهم در این که می گوید باید مغایره، یک مغایرتی باشد، برای این که حمل عقلائیه پیدا بکند. حمل شیء بر نفس بدون هیچ نکته ای عقلائیه ندارد.

این فرمایش مرحوم اخوند فرمایش متینی هست.

بعد اشاره کرده است به رد صاحب فصول.

نسبه داده است به صاحب فصول که صاحب فصول فرموده علاوه از این که در صحه حمل شرط است، باید در مقام اعتبار، در مقام لحاظ، موضوع و محمول را واحد هم لحاظ بکنی. باید لحاظ بکنی که الانسان با ناطق، اعتبار بکنی این ها واحد اند. بعد صحیح باشد حمل ناطق بر انسان. بتوانی بگویی الانسان ناطق. علاوه از ان ها، یک لحاظ وحدتی هم شرط است.

مرحوم اخوند جواب داده است. گفته است نه. همان دو تا کافی هست. اتحاد به نحو من الاتحاد. ذاتا. مفهوما. نمی دانم وجودا. بنحو من الاتحاد و مغایره ما کافی هست.

اما این که لحاظ بکنیم موضوع و محمول امر وحدانی هست، گفته حاجتی به این نیست. همان مقدار کافی هست.

بالوجدان می بینیم که لحاظ وحده هم نکنیم، حمل صحیح است.

اولا گفته است لاحاجه به این اعتبار.

ثانیا گفته است که این اعتبار اصلا مضر به حمل است.

اگر شما اعتبار بکنی انسان و ناطق را شیء واحد، ان واحد ما مرکب می شود. واحد اعتباری ما می شود انسان یک جزءش، ناطق یک جزءش. حمل جزء بر جزء غلط است اصلا. جزء با جزء بشرط لا هستند. مباینه دارند. این مضر به حمل است.

ثالثا گفته است که این خلاف ارتکاز است.

ما در قضایا که حمل می کنیم محمولات را بر موضوعات، در ارتکازمان لحاظ وحدتی احراز نمی کنیم. نمی یابیم در وجدانمان اول اعتبار کرده ایم این ها را امر واحد، بعدا این ها را حمل کرده ایم. نه. این اعتبار خلاف ارتکاز است. زید می گویند قائم. اصلا در ذهنش اول لحاظ وحده کرده باشد، اعتبار وحده کرده باشد، اعتبار کرده باشد این ها یکی هستند، نه. این خلاف ارتکاز است در قضایایی که ما به کار می بریم.

لذا این فرمایش صاحب فصول درست نیست.

س: اشکال دوم اخوند با توجه به این است که حرف صاحب فصول را ترکیب انضمامی فهمیده است.

ج: حالا الان عرض می کنم.

این فرمایشاتی که مرحوم اخوند در رد صاحب فصول فرموده است.

این ها خیلی چیزهای مهمی ندارد.

فقط یک کلمه را ملاحظه بفرمایید یک کلمه را ما این جا می گوییم راجع به فرمایش مرحوم اخوند.

اخوند نسبت داده است به صاحب فصول که صاحب فصول همه جا اصلا ملاک حمل را علاوه از این دو مساله، لحاظ اتحاد هم می داند. اعتبار وحده هم می داند.

در حالی که نه. صاحب فصول اگر فرمایشش را ملاحظه بفرمایید، تفصیل داده است.

صاحب فصول می گوید موضوع و محمول تاره واحد اند حقیقه. و مختلف اند اعتبارا.

مثل هذا زید. هذا و زید یک حقیقه بیشتر نیست.

گفته است این جا لزومی ندارد. نه. اعتبار وحده این جا لازم نیست. لازم نیست اول اعتبار بکنیم این ها را شیء…هست. واحد هستند. وقتی واحد هستند دیگر باز اعتبار بکنی امر واحد گفته غلط است.

و اخری فرموده که موضوع و محمول مختلف اند. متغایر اند حقیقه. حقیقت را نگاه کنی، واقع را نگاه کنی این ها دو حقیقه اند.

در این جا هست که صاحب فصول گفته است ان جایی که دو حقیقه اند مثل مثلا الجسم حیوان مثلا. الجسم ناطق. گفته است حقیقه جسم یک حقیقه است. حقیقه ناطق یک حقیقه است. این جا گفته است که باید لحاظ بکنیم این ها را واحد تا حمل ناطق بر جسم صحیح باشد.

صاحب فصول مطلقا نگفته است که اخوند می گوید …

اشکال سومش هم این است. الانسان حیوان ناطق، ان جا ما اعتبار وحدتی احساس نمی کنیم. در ان جا که صاحب فصول نمی گوید وحده لازم است. وحده در جایی که حقیقه دو تا هست می گوید. می گوید وقتی حقیقه دو تا هست، اگر می خواهی این را بر ان حمل بکنی، اول باید اعتبار بکنی این ها یکی هستند. در خصوص متغایرین حقیقه. گفته است متغایرین حقیقه را می خواهی بگویی یکی هستند، باید اعتبار بکنی ان ها را واحد.

حرف صاحب فصول این است.

این که ظاهر کلام کفایه است و نسبت داده است به صاحب فصول که صاحب فصول مطلقا می گوید باید لحاظ بکنی این ها را امر وحدانی قبل الحمل، باید این ها را اعتبار بکنی وحده، نه. مطلقا نگفته است.

ان نقض های مرحوم اخوند حد و محدود، بر صاحب فصول لازم نیست.

ولی اصل اشکال درست است. نه. این خلاف ارتکاز است. هیچ نیازی نیست. در حمل می گویید این ان است. همین که یک اتحادی داشته باشند، کافی هست که بگویید این ان است. لازم نیست در رتبه قبلش این ها را اعتبار بکنید امر وحدانی. مضر است امر وحدانی اعتبار کردن. که اشکال دوم اخوند است. نه این که شرط است. هم خلاف ارتکاز است هم مضر است.

فرمایش صاحب فصول گرچه مطلق نیست ولی در خصوص همان هایی هم که متغایر اند، نیازی بهش نیست. خلاف ارتکاز است.

وقتی که این جسم با حیوان اتحاد وجودی پیدا کردند، شما درست است بگویی جسم حیوان است. انسان اتحاد وجودی پیدا کرده است با ناطق، می توانی بگویی انسان ناطق است. لزومی ندارد اول انسان را با ناطق فرض بکنی امر وحدانی. نه. همان اتحاد در وجود برای حمل شما…

حاصل الکلام برای صحه حمل، اتحاد این ها در خارج ذاتا، که ذاتا که اتحاد دارند، وجودا هم به اولویه. ذاتا، مفهوما یا وجودا فقط، کفایه می کند. ما زاد بر این که اعتبار بکنیم این ها را یک واحدی، نیازی بهش نیست. خلاف ارتکاز است. فرمایش صاحب فصول فرمایش ناتمامی هست. این امر ثالث که چیزی نداشت.

امر رابع.

امر چهارم این است که ایا در حمل مشتق بر موضوعش، بر ذات، ایا شرط است که مبدأ، مبدأ ان مشتق با ان ذات، مغایره داشته باشد یا نه.

از این جا ارام ارام به ان قضیه صفات باری وارد می شوند اصولیین و معلوم می شود که اهل معقول، متکلمین، فلاسفه، بحث مشتق را که مطرح کردند، برای ان صفات باری را حل بکنند. مشکله در صفات باری هست.

ایا باید مبدأ مشتق با موضوعش که حمل می کنید زید کاتب، زید ضاحک، ایا مبدأ باید مغایره داشته باشد با ان ذات یا مغایره شرط نیست.

صاحب فصول گفته است که در حمل مشتق بر ذات، باید مبدأ با ذات مغایره داشته باشد. اگر عینیه داشته باشد که حمل گفته است صحیح نیست.

دلیلش بر مغایره، مثالش همین امثله ای که می گویید. زید کاتب. مبدأ ما کتابه است. کتابه یک نحوه وجود دارد. زید یک نحوه وجود دارد. مغایره دارند با هم. الان اتحاد در وجود پیدا کردند. ولی حقیقتشان با هم مغایره دارند. الان به یک وجود وجود پیدا کردند. ولی حقیقتشان دو تا هست که دیروز گفتیم.

گفته است که باید مبدأ با ذات مغایره داشته باشد.

به چه دلیل.

گفته است اجماع داریم. عجیب است از صاحب فصول. گفته است للاتفاق. اتفاق داریم علی مغایره المبدأ للذات.

خب. پس صفات باری را چه می گویید. صفات باری الله عالم. الله عین عالم است. بناء بر مذهب حق عینیه است. صفات جمال خدا را چه می گویید که در کفایه جلال را هم اورده است، ان اشتباه است. صفات جلال حمل نمی شود. ان ها سلب الحمل هستند. الله لیس بجاهل. صفات جمال.

س: ان هم صفات ذات.

ج: بله. صفاتی که عین ذات اند، ان مراد است. صفات جمال خداوند. جلال، عبارت کفایه اشتباه است.

صفات جمال. صفاتی که حمل می شود چه می گویید. در صفات جمال خدا، مبدأ عین ذات است.

صاحب فصول گفته است ما در ان ها قائل به مجاز می شویم. قائل به نقل می شویم. این ها مجاز است. الله عالم این استعمال مجازی است. یعنی الله علم. چه طور مصدر مثلا گاهی استعمال می شود به معنای اسم فاعل. اسم فاعل هم استعمال می شود به معنای مثلا ان مصدر. معنای مبدأش.

گفته است این ها همه مجاز اند. به خاطر ان اجماع، این ها را ادعاء کرده است که مجاز است. الله عالم را گفته است مجاز است.

خب این فرمایش صاحب فصول.

مرحوم اخوند فرموده است نه. این حرفش غلط است.

همین طور هم هست. این حرف صاحب فصول باطل است.

چرا.

به خاطر این که مرحوم اخوند فرموده به خاطر این که ما ان که اجماع داریم، بر اصل مغایره است. اجماع را قبول کرده است. گفته است اجماع داریم باید مغایره داشته باشد مبدأ با ذات. ولی گفته است که ان اجماع، بر اصل مغایره است. و لو مفهوما. ان ها نگفتند مغایره حقیقی. و لو مفهوما. مفهوما هم مغایره داشته باشد کافی هست.

و در صفات باری تعالی مفهوما که مغایره دارد. الله یک مفهوم است. عالم علم در ضمن عالم یک مفهوم اخری هست. همین هم کافی هست.

اجماع بر اصل مغایره است نه بر مغایره در واقع و حقیقه و وجود. نه. ان اجماع نداریم.

لذا فرموده این حرف صاحب فصول غلط است که گفته صفات باری مجاز است. الله عالم مجاز است. نه. حقیقه است الله عالم. شرائط حمل را دارد. الله عالم، حکم به اتحاد کردی. خلاف اجماع هم نیست چون مبدأ ما که علم است با الله، مغایره مفهومی دارد. مغایره مفهومی کفایه می کند. مغایره در حقیقه در وجود، لازم نیست.

و یؤید ذلک که ما احساس مجاز نمی کنیم. همان طور که می گوییم فلان ایه الله عالم است. به همان معنی می گوییم الله عالم. معنی را احساس مجاز نمی کنیم. اگر گفتیم خدا می داند، رسولش می داند، ان داند، یکی هست. در هر دو یک معنی هست. خدا عالم است، رسولش هم عالم اند. ملائکه اش هم عالمون اند. ادم یک معنی احساس می کند.

چه طور شده است مرحوم صاحب فصول، این را ادعاء کرده است که صفات باری مجاز است. این ها را مجازا مردم استعمال می کنند، خیلی حرف واضح البطلانی گفته است. نه. گیر هم که اگر اجماع داشته باشیم، اجماع در مسائل فرعیه حجه است. اجماع داریم، بی خود گفتند ان هایی که اجماع گفتند باید …ادباء می گویند دیگر. این هایی که اهل لغه اند. اهل لسان اند. این ها گفتند که باید مبدأ با ذات دو حقیقه باشد. می گوییم بیخود ان ها گفتند. ان ها اجماعشان به درد خودشان می خورد. قیمتی ندارد. اجماع علماء گیر دارد. فقهاء. اجماع جهلاء، ان ها چه اثری دارد.

این است که هیچ…خوب بود این را هم اضافه می کرد مرحوم اخوند می گفت بر فرضی هم اجماع داشته باشیم، اجماعشان بی خود است. ما بالوجدان می بینیم الله عالم مجاز احساس نمی کنیم.

س: اجماع اهل لسان به عنوان کشف از ظهور.

ج: همان کشک از ظهور است. همان را می گوییم. این ها خیالات ان ها هست. وقتی خودمان بالوجدان می بینیم، ان ها بی خود می گویند. اگر بگویند. نگفتند. اگری هست. این ها معلق است. اگر گفته باشند، اگر گفته باشند مبدأ در مشتق باید با ذات اختلاف، اگر گفته باشند، غلط گفتند. نه. چون ما بالوجدان…ما خودمان اهل لسان هستیم. اهل استظهار هستیم. بالوجدان می بینیم الله عالم مجاز نیست. این ایا ما تدعوا فله الاسماء الحسنی گفتنی نیست ما مجاز داریم دعاء می کنیم. این ها گفتنی نیست. حالا شاید هم ان ها روی مبانی اهل سنت یک حرف پرتی را گفتند که ان ها صفات را زائد بر ذات می دانستند. شاید طبق مبانی خودشان این ادعاء باطل را کردند. ولی ما می بینیم هیچ مجازیتی احساس نمی کنیم.

این است که این حرفی را که این ها گفتند، اولا اجماعی نیست. اجماع بر دوئیه، اثنینیه وجود، واقعیه، نیست. اجماع بر اصل مغایره است و لو مفهوما. اولا.

ثانیا هم باشد، این اجماع قیمتی ندارد.

ثالثا اصلش هم غلط است.

اصلا این که گفتند باید مغایره داشته باشد، اصلا مغایره داشته باشد مبدأ با ذات، این هم غلط است.

این که مرحوم اخوند تسلیم شده است، قبول کرده است که باید مبدأ، مغایره داشته باشد با ذات و لو مفهوما، مفهوما کفایت می کند، می گوییم نه. و لو مفهوما هم لزوم ندارد. ما هیچ دلیلی نداریم که، نکته اش را دریابید، ما هیچ دلیلی نداریم که در حمل مشتق بر ذات، باید مبدأ، مفهوما با ذات مغایره داشته باشد.

چرا. نکته ظریفش. چون در باب مشتق ما مبدأ را که حمل نمی کنیم. تا شما بگویی شما خودت گفتی مبدأ باید مغایره…اصلا ما می گوییم مبدأ قابل حمل نیست. در امر ثانی گذشت. ما در مشتق هیئه را حمل می کنیم. مفاد هیئه را می گوییم که مفاد هیئه را می گوییم که اتحاد دارد با ذات. مفاد هیئه هم یک امر انتزاعی هست، مفهوما اختلاف با ذات دارد. چه لزومی دارد مبدأ باید مغایره داشته باشد با ذات. ما الان گفتیم در امر ثالث مغایره ما کافی هست. الان هیئه با مبدأ حملش می کنیم ولی مغایره ما یی دارند ولو به لحاظ هیئه. مغایره ما یی دارند. اصلا ما مبدأ را گفتیم قابل حمل نیست. بشرط لا هست. عاصی از حمل است. ما مبدأ را حمل نمی کنیم تا بگوییم باید مبدأ مغایر باشد. ما هیئه را…درست است در هیئه، مبدأ مندمج است، ولی هیئه هم جزءش هست. جزء ان مندمج است. همان اختلاف معنای هیئه با ذات، برای حمل کفایت می کند. الله عالم، عالم را حمل کردی بر الله. علمش عین ذات است. علمش عین ذات.

یک مثال واضح تری بزنیم این را محاضرات هم دارد، الوجود موجود حمل می کنیم موجود را بر وجود. مبدأ موجود هم وجود است. مبدأ موجود با الوجود اتحاد دارند ذاتا. اتحاد دارند مفهوما. ولی مع ذلک الوجود موجود حمل صحیح است.

چرا.

چون ما موجود را حمل کردیم بر وجود. موجود یک معنای اضافه تری دارد. پس این مغایره پیدا شد. الوجود موجود محمول ما، مشتق است. مشتق هیئه همراه با ماده است نه ماده تنها.

اگر محمول ماده تنها بود، اصلا ما می گفتیم قابل حمل نیست. نه این که شرط حملش مغایره…اصلا می گفتیم قابل حمل نیست.

ان که حمل می کنیم، هیئه است بما له من المعنی. هیئه بما له من المعنی با ذات که موضوع ما هست، با هم اختلاف مفهومی دارد. حالا علی المبنی دیگر. اختلاف مفهومی دارد مشتق را بگویید بسیط است که دیگر اختلاف مفهومی اش پرواضح است. ان یک معنی هست اصلا این یک معنای دیگری هست. اگر هم بگویید مرکب از ذات ثبت له المبدأ است، باز اختلاف مفهومی هست. ان ذات است. این ذات ثبت له المبدأ است.

علی ای حال احدی ادعاء نکرده است که هیئه با ذات معنایش یکی هست. گفته بودند با مبدأ یکی هست، ولی با ذات احدی ادعاء نکرده است.

این است که الله عالم با این که خداوند عین علم است، مبدأ ما با ذات اتحاد در وجود دارد، عینیه در وجود دارد، عیبی ندارد. بلکه بالاتر الوجود موجود البیاض ابیض که این طور می گویند. البیاض ابیض الوجود موجود باز حملش صحیح است و لو مبدأ مشتق اتحاد دارد با موضوع ما هم ذاتا و هم مفهوما.

نکته اش ان است که در امر ثالث گذشت. ملاک الحمل هو الاتحاد. این جا اتحادش به نحو اتم است. الوجود موجود اتحاد به نحو اتم است. و المغایره بمغایره ما.

چه طور شده است مرحوم اخوند ملاکی را که در حمل در امر ثالث اورد، یادش رفته است. الان گفتید به ما ملاک حمل مغایره ما هست. در جایی که مبدأ با ذات، مفهومشان هم یکی باشد، باز محمول با موضوع مغایره ما دارند. وقتی مغایره ما داشتند، ملاک حمل موجود است. کما این که…

سه فرض داریم پس.

لافرق فی تمامیه ملاک الحمل بین زید کاتب که مبدأ مغایر با ذات است.

و بین الله عالم که مبدأ عین ذات است حقیقه ولی مخالف ان است مفهوما.

و بین الوجود موجود که مبدأ عین ذات است هم حقیقه و هم مفهوما.

هر سه صحیح است و هر سه ملاک حمل را دارد. مغایره ما.

اصلا مبدأ هیچ نقشی ندارد. مبدأ هر طور می خواهد باشد، هیچ نقشی در ملاک حمل ندارد. یک کلمه. چون محمول هیئه است نه ماده.

چه طور شده است مرحوم اخوند غفله کرده است. ملاک را خودش به دست ما داد در امر ثالث. این جا امده تسلیم اجماع شده است.

کأن مثلا اجماع پیشش مهم بوده است.

ان وقت لازمه کلام مرحوم اخوند این است که پس الوجود موجود مجاز باشد. ان هم خلاف ارتکاز است. الوجود موجود هم ما مجازیتی را احساس نمی کنیم.

س: البخیل بخیل طبق فرمایش شما مجاز است.

ج: مجاز نیست. مغایره ما را گفتیم وقتی که می گوید البخیل یعنی همین که شما می گویید بخیل است. بخیل یعنی فی ذاته بخیل. ان بخیل دوم یعنی فی ذاته.

حالا به برکت این فرمایش ایشان. حتی ما گفتیم، خوب شد حالا ایشان یادآوری کرد، حتی ما گفتیم اگر موضوع و محمول هم هر دو یک هیئه باشند، اخوند گفت الان، حتی اگر موضوع و محمول هم یک هیئه باشند، یک ماده باشند، باز حمل صحیح است تا چه برسد در امر رابع که موضوع ذات است. محمول هیئه است. با هم اختلاف دارند. در جایی که هیئه ها اتحاد داشتند، صحیح بود حمل. البخیل بخیل. فضلا از ان مواردی که موضوع و محمول هیئه هایشان با هم فرق دارند. الوجود ان یک هیئه است. موجود. این به طریق اولی باید صحیح باشد.

چه طور شده است مرحوم اخوند الانسان انسان را می گوید صحیح است ان وقت الوجود موجود را می گوید مجاز است. این بعید است از مرحوم اخوند. خوب بود که…نگاه کنید.

حالا شاید هم بشود توجیه کرد کلام مرحوم اخوند را. شاید مثلا جدلی صحبت می کند. می خواهد بگوید صفات باری حقیقه اند. همین مقدار. جای ترقی دارد که مرحوم اخوند…

س: مرحوم اخوند در حاشیه بر رسائل فرموده الوجود موجود غلط است چون مبدأ موجود با وجود تغایر مفهومی ندارند. در نهایه الدرایه عبارت ایشان را نقل کرده است.

ج: نه. این ها بی انصافی هست. الوجود موجود …می گویم بالاترش را اخوند گفت عیب ندارد. البخیل بخیل را گفت عیب ندارد. در الوجود موجود ان هم همان نکته هست. فکر نکنید وجود استثناء از بقیه موجودات است. نه. الوجود هم موجود. نکته دارد. الان هم خیلی ها فکر می کنند که نمی توانیم بگوییم الوجود موجود.

س: لشهاده کل صفه انها غیر موصوف این جا چه معنی دارد.

ج: غیر است. ما هم همین را گفتیم. گفتیم صفات باری عین اند. ان صفه متعارف نیست که ان ها مثل زید کاتب. کلمه صفه می گوییم، صفه در این جا تسامح است. صفه این ها نیستند. این ها عینیه اند. ذاتشان هست.

این هم ما یتعلق به امر چهارم. امر پنجم باز مربوط به همین صفات باری می شود با صاحب فصول بحث است.

س: این مثال البیاض ابیض قرینه این که شما ادعاء می کنید تخالف در هیئه باشد کافی هست این جا چیست.

ج: نه. ما گفتیم در هیئه هم تخالف نداشته باشند، عیب ندارد. مهم این است که عقلائیه داشته باشد حمل شما.

س: البخیل بخیل هم مفهوم ها فرق دارند. البخیل الف و لام دارد. جنس است. مفهوم ها فرق دارد.

ج: حالا الف و لامش را بیاندازید. بخیل بخیل. البخیل البخیل به این معنی که ذاتش این است. نکته دارد.

س: سفیدی سفید است که نکته ندارد.

ج: اگر دقت کرده باشید گفتم می گویند. یک گیری دارد. ان ها گفتند در فلسفه خلف؟ می شود. سفیدی سفید نیست. پس سیاه است سفیدی.

امر پنجم را ملاحظه بفرمایید. باز کلامی دارد مرحوم اخوند.