بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در تتمه امر خامس بود. ایا در جریان مشتق بر ذات علی نحو الحقیقه، شرط است تلبس ذات به مبدأ ام لا.
مرحوم اخوند فرمود که پرواضح است که تلبس ذات به مبدأ لازم است.
بعد مشکله ای در صفات باری مطرح شد کأن در صفات باری، تلبس نیست. صفات ذات. تلبس نیست. عین ذات است.
مرحوم اخوند توضیح داد فرمود که، مثلا حالا زبان حالش، کلمه تلبس در ایه و روایه نیامده است. کلمه قیام مبدأ نیامده است. مهم این است که ان ذات توأم باشد. همراه با مبدأ باشد. تلبس فی الحال را قبلا هم همین طور معنی کردیم. خب در جایی که ذات عین مبدأ است، این اعلی مراتب توأمیه و واجدیه را دارد.
مرحوم صاحب فصول فرمود درست است. اعلی مراتب واجدیه، عینیه است. و لکن این دقه عقلی هست و دقه عقلی در باب الفاظ، تعیین مدالیل، در باب لغه، اعتباری ندارد. این عقل است که می گوید واجد است. عرف این را واجدیه نمی بیند.
لذا در صفات باری، قائل به مجازیه شد. بعد هم اضافه کرد و لذا این صفات بر غیر باری هم اطلاق نمی شود. این را هم اضافه کرده است.
مرحوم اخوند جواب داد. فرمود این که عرف این جا نمی فهمد، دقه عقلیه است، خب قبول داریم. این یک نوع دقتی هست. این جا قیام نیست. عینیه است. عموم مردم نمی فهمند واجدیه را نمی فهمند. و لکن عرف در تعیین مدالیل مرجع است نه تطبیق مصادیق.
فرمایش مرحوم اخوند متین است در ان جایی که مفهوم واضح است. اگر مفهوم واضح است، دیگر در مصداق کاری به عرف نداریم.
یک کیلوگرم یعنی هزار گرم. دیگر حالا ان نهصد و نود و شش را هم عرف بگوید یک کیلوگرم یا هزار و یک گرم را بگوید یک کیلوگرم، نه.
لااعتبار بنظر العرف فی المصادیق. ان ها تسامحات عرف است. نفهمی های عرف است. دیگر وقتی مفهوم واضح شد، عرف مرجعیتی ندارد. حرف متینی هست.
این جا هم همین طور است. ما فهمیدیم مشتق یعنی ان که همراه مبدأ است.
حالا در عینیه درست نمی فهمد عرف. حالا اخوند قبول کرده است این را. این هم جای تامل دارد که نه. عرف هم این جا می فهمد اصلا. این هم همراه است. عین هم همراه است.
حالا نه. همراه با جمود بر لفظ. همراه یعنی ان یک چیز است. این یک چیز است. عرف نمی فهمد این جا همراه است. توأم است.
خب نفهمد. وقتی که معنای مشتق واضح است، لایرتاب احد من ذوی العقول، دیگر حالا عرف در مصداق هم نفهمد، مهم نیست.
بله. بعضی احیان هست که ما برای تعیین مدلول، می رویم سراغ عرف در مصادیق.
این هم خیلی اوقات اتفاق می افتد. خیلی اوقات می گویید معنایش این وسیع است. می گویید به چه دلیل. می گوییم به دلیل این که عرف به این می گوید مثلا ان لفظ را اطلاق می کند.
کثیرا ما برای تحدید مفاهیم، می رویم سراغ مصادیق عرفیه.
مثلا اگر ما غناء را نفهمیدیم که همین طور هم هست. شبهه دارد. خب فرض بفرمایید صوت مناسب مجالس لهو را یکی ادعاء می کند که این غناء است. می گوییم به چه دلیل. می گوید عرف به این غناء می گوید.
ما کثیرا ما به عرف در مصادیق رجوع می کنیم. این قابل انکار نیست.
و لکن این ها در جایی هست که اصل مفهوم واضح نیست. ما برای تعیین حدود مفهوم عند العرف از مصادیق کمک می گیریم.
این جای تامل ندارد. روش فقه همین است. همیشه در مقام بحث و استدلال همین طور می گویند. می گویند صعید مطلق وجه الارض است چرا چون سنگ را هم مردم می گویند صعید. این طور تمسک می کنیم. رجوع به مصادیق در تعیین مفاهیم، حدود مفاهیم، تحدید مفاهیم، در ان جایی که مفهوم عرفی واضح نیست، این امر لابد منه هست.
این غلط است که بگوییم ما در مفاهیم به مصادیق عرف رجوع نمی کنیم. عرف حجت نیستند. چرا. طریق اند. کثیرا ما عرف طریق است. عرف در مصادیق طریق است برای تشخیص مفهوم.
ولی اگر مفهوم واضح شد، دیگر عرف را رهایش می کنیم. دیگر می گوییم نه. تو بفهمی یا نفهمی، …فهمیدیم دیگر.
وقتی مفهوم واضح است، مفهوم را فهمیدیم، دیگر عرف معنی ندارد مرجع باشد در مصادیق.
این نکته را لازم بود اضافه کنیم.
این که مرحوم اخوند فرموده عرف در مصادیق مرجعیه ندارد و این جا صاحب فصول اشتباه گرفته است، حرف متینی هست. در ان جا که ….اصلا اصل همین حرف در اول توش همین است. عرف در مصادیق مرجع نیست یعنی مفهوم واضح است. مفهوم را فهمیدیم چی هست. او مرجع ما نیست.
اما در جایی که اصل مفهوم گیر دارد، ان جا اصلا رجوع به عرف در مصادیق نیست در حقیقه. اصلا مفهوم روشن نیست تا بگوییم این جا رجوع به عرف است در مصادیق. نه. ان جا رجوع به عرف است در تحدید مفهوم از راه تطبیق بر مصادیق.
خب مرحوم اخوند فرمود به صاحب فصول که مهم نیست این جا عرف بفهمد یا نه، مشتقی که ذات مندرج در او با مبدأ مندمج در او، اتحاد دارد، صدقش حقیقی هست. الله عالم بلااشکال صدقش حقیقی هست. و هیچ مجازی نیست.
ادامه داد مرحوم اخوند. فرمود اگر بناء باشد مجاز باشد، یک تالی فاسد دارد و ان تالی فاسد این است که شما که می گویی مجاز است، یعنی در ان معنایی که ما می فهمیم، مردم می فهمند، استعمال نشده است. مجاز است. خب ان معنای دیگر چی هست. از دو حال خارج نیست. یا ان معنای دیگر مثلا عالم، ضد علم است. الله عالم یعنی جاهل که جل الخالق از این حرف. منزه است خداوند از این ضد این صفات. خب معنای دیگر هم که نمی دانیم چی هست ان معنی. لازمه اش این است که وقتی می گوید الله عالم، یا عالم یا قادر یا حکیم، این ها لقلقه زبان باشد.
اگر بناء باشد حقیقه نباشد، مجاز باشد، لازمه اش یا کفر و الحاد است یا این است که لقلقه زبان باشد.
و چون هر دو این ها غلط است، پس ما از یا عالم، ان معنای حقیقی را می فهمیم که در جای دیگر هست. این را هم اضافه کرد مرحوم اخوند در رد صاحب فصول.
و لکن به ذهن می اید که نه. این دیگر تندی هست به صاحب فصول و همان طور که بعضی دیگران هم فرمودند، این اشکال به صاحب فصول وارد نیست.
صاحب فصول می گوید نه. علم یا عالم، معنایش واضح است. شما از علم همان علم را اراده کردید. یا حکیم همان حکمت را اراده کردید.
حرف صاحب فصول که می گوید مجازی هست، مجازیه در هیئه را می گوید. می گوید الله عالم، این هیئه را حمل می کنید بر الله، مجاز است. حقیقتش باید بگویید الله علم. در ان جهل، لقلقه زبان وقتی هست که ماده مشتق را نفهمی. بله. مثل مثلا عوام الناس یا بعضی خواص می گویند یا مهیمن، لقلقه زبان است چون نمی دانند یا مهیمن یعنی چی. ماده را نمی دانند.
مرحوم صاحب فصول مشکلش در ماده نیست. می گوید ماده به همان معانی ظاهری اش. مشکل در هیئه مشتق است. می گوید که هیئه، اگر می خواهی هیئه حقیقه باشد، باید ذات متلبس به مبدأ باشد. اما اگر عین شد، اطلاق مشتق مجاز است. این که می گویی عالم، مجاز است. در چی استعمال کردی. در خود علم. مثل این که گفتی یا علم. یا قدره. یا حکمه. می فهمیم این ها را. لقلقه لسان نیست.
این که مرحوم اخوند اشکال کرده بر صاحب فصول فرموده اگر مجاز باشد، لازمه اش این است که نفهمیم معنایش چی هست. می گوییم فهم و نفهمی مربوط به ماده می شود. ماده را که صاحب فصول نمی گوید مجاز است. هیئه را می گوید مجاز است. خب اگر گفتیم یا علم، می فهمیم چی می گوییم. یا قدره می فهمیم چی می گوییم. این ها لقلقه لسان نخواهد بود.
لذا اصل حرف مرحوم اخوند، رد مرحوم اخوند تمام است ولی این که تندش کرده و گفته که اگر بناء مجازیه باشد، نه. این …
بعضی ها این مجازیه را در امر قبل هم اوردند. این لقلقه لسان را در امر قبل هم اوردند. که مرحوم صاحب فصول می گفت یشترط در صحه حمل مشتق حقیقه، که مبدأ مغایر ذات باشد حقیقه. بعد می گفت این مجاز است. مرحوم نائینی ان جا هم تندش کرده. گفته لازمه اش لقلقه لسان است. نه. نه در امر سابق، نه در امر لاحق، در هیچ کدام لقلقه زبان نیست. چنان چه در هیچ کدام مجازیه هم نیست.
این که صاحب فصول از دو جهه، یا عالم را می گوید مجاز. یکی از جهه این که مبدأ، تغایر ندارد با ذات. یکی هم از این جهه که ذات تلبس ندارد. دو حیث است. از دو حیث این را مجاز دانسته، از هر دو حیثش، مشکلی نداریم. درست فرموده مرحوم اخوند.
حاصل الکلام و اخر الکلام این که ما وقتی می گوییم یا عالم یا قادر، هیچ مجازیتی احساس نمی کنیم. وقتی می گوییم ای خدا ای پیامبر عالم، هر دو را کنار هم می اوریم، عالم را به یک معنی استعمال می کنیم. این که دو تا معنی باشد، یکی حقیقه، یکی مجاز، این ها خلاف ارتکاز است. امر اصلا واضح است. دیگر حالا مرحوم اخوند این ها را اورده بود. مجبور بودیم این ها را بیان بکنیم. یا عالم یعنی دانا. منتهی دانایی او یک طور است. دانایی این یک طور است. مثل این که به عوام الناس هم می گوییم عالم. به یک افقه الفقهاء هم می گوییم عالم. ان یک علم است. این یک علم است. این ها اختلاف در مصادیق است ولی ان حقیقه ان واقعیه اش، همه این ها علم است. علم مشترک معنوی هست. همه این ها را شامل می شود.
خب بعد مرحوم اخوند در ادامه فرموده که به این حرف هایی که گفتیم، ظهر که مثلا نزاع لفظی هست.
خیلی روشن نیست می خواهد چی بیان بکند.
گفته اصلا نزاع این جا، ان قدر امر واضح است، می گوید اصلا نزاع لفظی هست. ان هایی که گفتند قیام مبدأ شرط نیست، یعنی مثلا عینیه هم بود، کافی هست. قیام شرط نیست. عینیه هم بود کافی هست. ان هایی که می گویند قیام شرط است، به معنای وسیعش. قیامی که عینیه را هم شامل است.
این را یک فکری بکنید چی می گوید مرحوم اخوند.
اخر کلامش فرموده که ظهر از ما ذکرنا که نزاع لفظی هست. ان هایی که می گویند قیام شرط نیست، مثلا عینیه را قیام نمی دانستند. گفتند قیام شرط نیست یعنی عینیه هم کافی هست. ان هایی که می گویند قیام شرط است، قیام به معنای وسیعش که عینیه را هم شامل بشود.
امر امر واضحی هست. جای منازعه نیست. هذا تمام الکلام در امر خامس.
و اما امر سادس.
س:
ج: به خاطر همین که خودتان می فرمایید. القاء خطاب به عرف است، یعنی هر چی عرف فهمید. می فهمد. …اصلا دلیلش چی هست. می گویید هر چی می فهمد. هر چه از این خطاب فهمید. اما بعد تطبیق می کند، او ربطی به…همین خوب کلامی هست. خطابات القاء شده به عرف. پس، امر عقلائی هست، پس مرادش همان است که مردم می فهمند. حالا گاه گاهی یک تسامح می کنند، یا عقلشان کار نمی کند تطبیق نمی کند. معنی را می فهمند….دلیل شما از اول همین مقدار را می گوید. می گوید خطابات ملغاه به عرف اند. پس همان را که به ذهن عرف می اید. ان تطبیق عمل است. هر چه انسباق پیدا می کند. دلیل ما فهم را می گوید. عمل ممکن است درست عمل بکنند. ممکن است درست عمل نکنند….عقل کسی نمی گوید. … چون دلیل از اول قاصر است. …ما می گوییم مرجع عقل نیست در خطابات. این را در باب استصحاب هم گفتند. چون طرف خطابات ناس اند بما هو ناس. نه بما هو عاقلون و دقیون. این ها فلسفه هست. همین طور هست. دقه های عقلی ملاک نیست. کلم الناس علی قدر عقولهم. دیگر این به جای خودش.[1]
و اما امر سادس امر ششم که اخرین امری هست که مرحوم اخوند مطرح کرده که باز طرف منازعه اش صاحب فصول است…
س:
ج: اگر انکشاف نیست، ظلمه. همان حرف اخوند می شود. …معنی یا حقیقه. ما خودمان جزء همان هایی هستیم که حقیقه را نمی فهمیم. عرف معنی را نمی فهمد یا حقیقه را نمی فهمد. حقیقه را نمی فهمد مضر نیست. اجمالا. همه این ها فهم اجمالی هست. چه در عرف عام چه در عرف خاص. از الله گرفته تا بقیه صفات، همه را می فهمد ادم. اما فهما اجمالیا. ادم خودش را درست نمی فهمد. ان وقت خدا را چه طور می تواند بفهمد….معنی است. مفاهیم است. یا عالم یعنی همان که علم داری. جهل نداری. انکشاف است. همان حقیقه انکشاف ان جا چه طور است. ما در حق خودمان هم علم خودمان را هم نمی فهمیم یعنی چی. در علم بحث است که علم یعنی چی. وجود ذهنی یعنی چی. معلوم نیست در حق خودمان. حقیقتش چی هست. ولی علم یعنی انکشاف. یعنی وضوح. یعنی نور. این ها را می فهمیم. اما این واقعیتش چه چیز است، همه جا. در انسان هم. این هم یک نکته ای هست. در انسان هم این ها روشن نیست. از این جهتش فرقی بین ما و خدا هم ندارد. هر دو حقیقه این ها روشن نیست. در هر دو هم مفهومش واضح است. خب بگذریم.
و اما امر سادس در این است که مرحوم اخوند فرموده در صدق مشتق، این که مشتق حقیقه باشد، صدقش حقیقی باشد، شرط نیست که جری اش علی نحو ما هو له باشد. جری اش بلا واسطه فی العروض باشد. نه. لزومی ندارد.
تاره می گویی الماء الجاری. جاری مشتق است. تطبیقش کردی. حملش کردی بر الماء مثلا. حالا حمل، عرفی می گوییم. حالا فلسفی و منطقی اش را رها کنید. الماء الجاری. توصیف کردی. گفتی الماء الجاری. خب این ماء جریان دارد. متلبس به مبدأ است. و این جریان برای ماء هم ثابت است بلاواسطه. خود آب جریان دارد. اب جریان دارد. جری برای آب، علی ما هو له است. واسطه ندارد. و اخری می گویی المیزاب الجاری. می گویند ناودون ها راه افتاد. ناودان ها راه افتاد، این الجاری مشتق ما هست. این را وصف می اوری برای ناودان. المیزاب الجاری.
المیزاب الجاری ایا حقیقه است یا مجاز.
مرحوم اخوند گفته است باز هم حقیقه است.
الان شما جاری را برای چیزی اوردی، بر چیزی اطلاق کردی که او متلبس به مبدأ است. این میزاب تلبس به جری دارد. به لحاظ این گفتی الجاری. و لو تلبسش حقیقی نباشد. لازم نیست در صدق مشتق حقیقه، لازم نیست تلبس به مبدأ حقیقی باشد. ان که لازم است، اصل تلبس به مبدأ است. در مقابل ما انقضی. اما این تلبسش علی النحو الحقیقی باشد یا علی النحو المجازی باشد، فرق نمی کند.
ارتکاز همین را می گوید. الماء الجاری. آب راه افتاد. ناودان راه افتاد. در هر دو راه افتاد، الجاری، به یک معنی استعمال شده است. الجاری در الماء الجاری المیزاب الجاری، به یک معنی است. المسافر المتحرک. المسافر المتحرک، السیاره المتحرکه در وقتی که مسافر در سیاره نشسته است، می گوید ما حرکه کردیم، یک معنی به ذهن می اید، و لو اسناد حقیقی حرکه به مسافر مجاز است. در حقیقه طیاره حرکه می کند. سیاره حرکه می کند. ولی می گوید انا الان متحرک. عیب ندارد. در حالی که حرکه کرده می گوید انا متحرک. در متحرک مجازی احساس نمی کنیم.
شرط صدق حقیقی مشتق، مجرد تلبس ذات است به مبدأ بای نحو من التلبس.
حالا بحث قبلی این بود به ای نحو من التلبس عینیه را می گیرد.
این جا عکسش هست. بای نحو من التلبس مجاز را می گیرد. عرضی را می گیرد.
او ان طرف قضیه بود. عینیه. تلبس عینی. می گفتیم عیب ندارد. این باز بر عکس است. تلبس عرضی. حقیقه تلبس ندارد. می گوید فرق نمی کند.
س:
ج: ما که نشسته ایم. کجا حرکه می کنیم. حالا این ها مناشه در مثال است اولا. ثانیا نه. عرفا همین طور است که می گوید ما نشسته ایم. درست که می گوید ما الان ساکن هستیم. ضدش. ما در هواپیما با آرامش و سکونت دراز کشیدیم داریم استراحت می کنیم. در حال حرکت هواپیما ما که ساکن هستیم. دیگر عیبی ندارد. این ها مثال است. در میزان جاری. ناودان راه افتاد، دیگر این حرف نمی اید. ناودان راه افتاد، این مجاز است. این دیگر مسلم مجاز است.
مرحوم اخوند فرموده که لافرق. همین نکته اش را دریابید.
عکس امر سادس است. ان جا تلبس به مبدأ در عینی ها گیر داشت. او ان طرف قضیه بود که عین است. این جا تلبس به مبدأ، غیر است. حقیقه نیست. اخوند گفته فرقی نمی کند. هیئه مشتق حقیقه است. ما در هیئه داریم بحث می کنیم. هیئه مشتق حقیقه است. الان ما هیئه مشتق را حمل کردیم بر متلبس به مبدأ. تلبس او به مبدأ مجاز است. این ربطی به هیئه مشتق ندارد.
در این امر هم ناظر است به صاحب فصول.
صاحب فصول یک کلامی دارد. ان را نوشتیم. دو تا مقطعش را دو تا قطعه اش را اوردیم در ان نوشته. نگاه هم بکنید. به ذهن همین طور می اید که صاحب فصول شبیه همان حرف ها را این جا تکرار کرده است. گفته یشترط در صدق مشتق علی نحو الحقیقه یشترط که جری هم حقیقی باشد. جری عرضی، جری الی غیر ما هو له اگر بود، مشتق مجاز است. حقیقه نیست.
مرحوم اخوند می گوید که نه. این حرف صاحب فصول، غلط است. صاحب فصول خلط کرده است بین مبدأ و هیئه.
ان که این جا مجاز است، مربوط به مبدأ است. جری مبدأ مجاز است. مجازیه در اسناد، برای ماده است. جری. میزاب راه افتاد، این در این صفه مجازیه نیست که هیئه است. ان راه افتادن، ان جریان مجاز است. نه که این جریان مجازی را دارد. جریان مجازی را دارد، دارد دیگر. منقضی نیست ازش.
خوب گفته این را. فرموده در مواردی که جری بالعرض است. در مواردی که مبدأ برای ذات واسطه می خورد. حقیقه نیست. ذات جریان ندارد حقیقه. ان آب جریان دارد. بالعرض و المجاز می گوییم این هم جریان دارد، گفته باز صدق مشتق حقیقه است و مجاز نیست.
و فرمایش صاحب فصول که گفته است، عبارتش را اوردیم دیگر خیلی چی ندارد که ثابت کنیم این را گفته است، نگاهش کنید. خیلی مهم هم نیست حالا. ممکن هم هست نگفته این را. ولی ظاهر عبارتش همین است. در بحث مشتق این را اورده. در شرائط اورده. اگر می خواست بگوید المیزاب الجاری مشتمل بر یک مجازیتی هست، خب معلوم است مشتمل بر یک مجازیتی هست. چرا این جا اوردید بحث را. همه می دانند که المیزاب الجاری یک مجازیتی درش هست. این که در بحث مشتق می اورید، معلوم می شود که می خواهید بگویید که مجازیه در خود مشتق است. نه اصل مجازیه. تا بگویید کلام صاحب فصول با مجاز در مبدأ هم سازگاری دارد. نه. این ها توجیهات خلاف ظاهر کلام صاحب فصول است. خلاف مورد بحث است. کسی که قبلا گفته در جریان مشتق حقیقه، مغایره مبدأ شرط است. تلبس مبدأ شرط است. این جا هم می اید می گوید جری حقیقی شرط است، یعنی در هیئتش. بحث در هیئه می کند. نمی خواهد بگوید المیزاب الجاری هم این الجاری را گفتن، این اسناد الی غیر ما هو له است. نه. این را نمی خواهد بگوید. می خواهد بگوید این مشتق مجاز است.
هم ظاهر کلامش ما اثبات کرده ایم از کلماتش اورده ایم، هم مقام مناسبت مقام هم پشت سر ان ها می اورد، در مشتق بحث می کند، همین است که می خواهد بگوید که این هم یک نوع مجازیه در هیئه است و این هم حرف باطلی هست.
حاصل الکلام در این سه مطلبی را که شرط کرد صاحب فصول، هر سه اش غلط است.
در صدق مشتق حقیقه شرط نیست مغایره مبدأ با ذات. حالا مغایره شرط نیست، مرحوم اخوند این جا کوتاه امد. گفت مغایره مفهومی شرط است. گفتیم نه. حتی مغایره مفهومی هم شرط نیست. الوجود موجود درست است. شرط باشد در صدق مشتق حقیقه مغایره المبدأ للذات حقیقه، صاحب فصول، مفهوما، صاحب کفایه، یا لایشترط المغایره اصلا. یک امر.
و یشترط قیام مبدأ به ذات به نحو وسیعش. که او واجدیه را هم شامل بشود. در مقابل صاحب فصول که گفت نه. قیام المبدأ، همین معنای سطحی ظاهری اش را گرفته بود. قیام باید باشد. واجد را نمی گیرد. نه. یشترط. دو تا جنبه دارد. یشترط و لایشترط. یشترط قیام و لایشترط ان معنای ضیق. یکفی الواجدیه. همان است قیام است. بازش کردیم. امر ثانی.
و امر ثالث هم ان که برای صدق مشتق نیاز داریم، قیام مبدأ است به ذات و لو این قیامش، تسامحی باشد. دارا باشد این را. این را واجد باشد. و لو بنحو من العنایه. همین دارا باشد برای صدق مشتق حقیقه کافی هست. دارا بودن حقیقی لازم نیست. دارا بودن مجازی هم کفایه است. مجرد تلبس به مبدأ کافی هست.
شاهد همه این ها، یک نکته بود. که ما در ارتکازمان، مجازیه را در خلاف این سه امر، احساس نمی کنیم.
ارتکاز ما، فطره عرفی ما، ذهن عرفی ما، در همه این ها می بیند که الوجود موجود الله عالم المیزاب جار، احساس عنایه نمی کنیم. احساس مجازیه نمی کنیم.
لذا همین که مرحوم اخوند فرموده، فرمایش تمامی هست.
ملاحظه کردید در این شش امر، لبه تیز حرف های مرحوم اخوند، رد صاحب فصول بود. و ملاحظه کردید که صاحب فصول در این امور شش گانه، خیلی ضعیف صحبت کرده بود. حرف های نادرستی.
و بهذا یتم الکلام در مقدماتی که مرحوم اخوند ترتیب داده بود.
سعی کردیم که یک چیزهایی اش را بیاندازیم. و این سعی ما هم نسبتا موفق بود. خیلی چیزهایش را انداختیم. ولی بعضی چیزهایش را هم نشد دیگر. الکلام یجر الکلام دیگر چه طور شد دیگر می امد می گفتیم. ولی خب خیلی ها یک سال بیشتر این ها را بحث می کنند. باز هم ما یک کمی زود تر ختم کردیم که جمع بین الحقین شده باشد. هم ان هایی که می گفتند این ها را نخوانید و هم ان هایی که می گفتند بخوانید. گفتیم یک بینابینی به مقداری که توان داشتیم. دیگر عذری باقی نمی ماند از فردا که اوامر را شروع بکنیم، دیگر ان هایی که از ان دسته هستند عذری ندارند. خوب باید مطالعه کنند. ان هایی که از ان دسته هستند نیامدند حقیقه یا نیامدند حکما. گفتند این ها به چه درد می خورد. این ها وسوسه هایی که در ذهنشان هست، ما این ها را وساوس شیطان می دانیم. حالا گذشت. این ها یک مطالبی داشت. یک مسائلی داشت یک جاهای دیگر بحث می شد. مرتبط به یک جاهای دیگر می شد. برای بحث های آتی هم فی الجمله مفید بود. ان ها به نظر من، گفتیم به بعضی هایشان هم اشتباه هست که می گویید که این ها به چه درد می خورد بیاییم. نه دیگر. حالا نه. درست است. خیلی فائده ای ندارد. ولی به یک درد هایی می خورد. خصوصا ما هم که کوتاهش کردیم.
ان شاء الله توفیقی باشد و عمری باشد از فردا از اول اوامر بحث را شروع خواهیم کرد.
[1]. بعد از کلاس فرمودند که ملاک در تطبیق بر مصادیق، عرف در مقام دقت هست.