بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در حقیقه وجوب و استحباب بود.
بحثی هست که ثمرات زیادی دارد در مباحث فقهیه کثیراما کما ستاتی الاشاره در بحث ثمرات، مرحوم اقای خوئی فرموده است که این اشکال روی عدم عقلی بودن وجوب و استحباب است. اما اگر وجوب و استحباب عقلی باشد، این اشکال مثلا وارد نیست. یا این حکم مبتنی هست بر مدلول بودن. اما اگر عقلی گفتیم، حکم عوض می شود.
این زیاد است. می توانید تتبع بفرمایید که در فقه موارد زیادی هست که بحث بند به این دو تا مبنی هست که ایا وجوب و استحباب، خارج از مدلول کلام اند. حکمان عقلیان. یا داخل مدلول کلام. ثمره بیشتر بر همین بار می شود. حالا داخل مدلول باشد، طلب شدید باشد چی، ان ها خیلی مهم نیست. این خیلی مهم است که وجوب و استحباب مدلولان برای کلام یا خارج از مدلول اند و به حکم عقل اند.
مدرسه نائینی فرمود که این ها به حکم عقل اند.
ما اشکالی داشتیم نقضی داشتیم بر فرمایش نائینی که باز چون امر مهمی بود، دوباره تامل کردیم، دیدیم که می شود از این نقض جواب داد.
نقض ما این بود که اگر موضوع حکم عقل به وجوب، عبارت باشد از این که طلب وصل و ترخیص در ترک لم یصل، این یک تالی فاسد دارد. و ان تالی فاسد این است که لازمه اش این است که در خطاباتی که مجمل اند،
که زیاد هم هستند، مثل لااحب در فقه می گویند مجمل است. لااحب دلالت بر حرمه می کند یا نه. یا احب دلالت بر وجوب می کند یا نه. اکره دلالت بر حرمه می کند یا نه. لایصلح. زیاد است.
ما در روایات خصوصا موارد زیادی را داریم که خطاب مجمل است. ظهور در وجوب یا حرمه ندارد. لازمه این مبنی این است که در خطاباتی که مجمل اند، قائل بشویم به وجوب. قائل بشویم به حرمه. چرا. چون قاعده تطبیق می کند. در خطابات مجمل وصل الطلب. اصل طلب که واصل شده است. نمی دانیم ترخیص در ترک هست یا نه، و چون مجمل است خطاب، فلم یصل ترخیص در ترک. نتیجه این می شود که پس باید بگویید واجب است عقلا. باید بگویید حرام است عقلا.
در حالی که این جاها شما قائل به قبح عقاب بلابیان هستید. می گویید در موارد خطاب مجمل، بیان واصل نشده است. جای حکم عقل است به قبح عقاب بلابیان یا جای حکم شرع است به رفع ما لایعلمون. لازمه مبنای شما حکم به الزام در زمینه و در موارد خطابات مجمله. با این که منهج فقهی شما این نیست.
ان نقضی که بر ذهن ما امده بود بر کلام مرحوم نائینی، این بود که دیروز عرض کردیم.
و لکن می شود از این نقض جواب داد.
جوابی که هم جواب از این نقض هست و هم جواب از نقض اولی که مرحوم اسدمحمدباقر کرد.
مرحوم اسدمحمدباقر هم در شبیه این. گفت اگر یک امری داریم اکرم الفقیه. از ان طرف یک ترخیص در ترک مطلقی داریم. یجوز ترک اکرام العالم. گفت شما باید این جا قائل بشوید به عدم لزوم. چون وصل طلب و وصل ترخیص در ترک.
این جوابی که به ذهن ما رسیده، البته دیروز هم در ذهنم بود، گفتم شماها هم فکر بکنید بعد از جلسه هم به بعضی ها گفتیم شاید بشود این را گفت. بیشتر فکر کردیم تا صاف تر بشود. و دیدیم که نه. جواب خوبی هست.
جوابی که از این دو تا نقض می شود داد، این است که مرحوم نائینی کما سیاتی در مرحله ثانیه، ادعاء دارد که صیغه امر، ماده امر، ظهور انصرافی دارد در طلب بلاترخیص.
نائینی می گوید اگر مولی گفت اکرم الفقیه، معنای اکرم الفقیه یعنی طلب می کنم اکرام فقیه را طلب جامع است. ولی انصراف دارد. کلمه …گفته شبیه انصراف. دوباره نگاه کردیم. می گوید اگر می گوید اکرم الفقیه هیچ چی نمی اورد، این ظهور دارد در این که این طلب من، ترخیص در ترک ندارد. امر…ان هایی که ظهور انصرافی را می گویند همین را می گویند. منتهی ان ها می گویند ظهور انصرافی در وجوب. ایشان می گوید ظهور انصرافی در طلبی که ترخیص در ترک ندارد.
مولی وقتی می خواهد طلبی بکند بلاترخیص، صیغه امر را استخدام می کند. ماده امر را استخدام می کند. می گوید آمر. لذا هر کجا امر اورد، و قرینه ای بر خلاف نیاورد، قرینه بر خلاف جلوی…اقوی از ظهور انصرافی هست. هر کجا که امری اورد، و قرینه بر خلاف نیاورد، همان امر ظهور دارد در طلب غیر ترخیصی.
لذا اگر این امری را اورد، از اول این ظهور را نداشت، مجمل بود، ما یصلح للقرینیه داشت، عنوانش مجمل بود، احب بود، لایصلح بود، اکره بود. یک چیزهایی که در فقه می گویند مجمل است. ظهور در وجوب ندارد. می گوید در جایی که ظهور در وجوب ندارد، اجمال دارد، ان جا ترخیص ندارد هم به من واصل نشده است. ترخیص ندارد به من واصل نشده است. اصل طلب واصل شده است. اما نگفته است ترخیص ندارم. ترخیص نه ان طرفش واصل شده است نه این طرفش.
در ان جاهایی که کلام مجمل است، اجمال دارد، به من نرسانده است که ترخیص ندارم.
اما در جایی مبین است، به من رسانده است که ترخیص ندارم. در اکرم الفقیه و یجوز ترک اکرام کل عالم، با ان اکرم الفقیه که هیچ اجمالی ندارد، به من رساند که ترخیص ندارم. این شد موضوع امر الزامی. عقل می گوید پس این لزوم دارد. مخصص می شود ان یجوز ترک اکرام کل عالم. گفته این ظهور است. خود شارع گفته با کلمه آمرک باکرام الفقیه، خودش گفته است که اطلب منک طلبا غیر ترخیصی. گفته انصراف دارد. خب می شود مقید او.
جایی برای اشکال مرحوم اسدمحمدباقر نمی ماند.
در نقض ما، کلام مجمل است، وقتی کلام مجمل شد، خب نگفته است که من ترخیص در ترک ندارم تا عقل بگوید این جا هم لزوم دارد. ترخیص در ترک را نیاورده است. از طرف دیگر هم کلامش اجمال دارد.
باید ببینیم با کلام مجمل، عقل چه می گوید. کلام مجمل است.
ان ها لفظ است که وصل طلب و لم یصل ترخیص. این ها الفاظ است. این در ایه نیامده در روایه نیامده.
باید ببینیم عقل کجاها می گوید طلب وصل و لم یصل ترخیص، کجاها می گوید که باید انجام بدهی. این حکم عقلی را باید دنبال بکنیم.
نائینی می گوید اگر کلام مجمل بود، عقل که نمی گوید واجب، چون اجمال دارد، نگفته ترخیص ندارم، مضاف بر این که نمی گوید واجب است از جهه اجمال کلام، می گوید که واجب هم نیست.
چرا.
چون خود مولی مجمل صحبت کرده است. وقتی خود مولی مجمل صحبت کرده است، درست به من نفهمانده است، خب عقل چی می گوید. چون به خود مولی بر می گردد، اجمال خطاب است، به مولی بر می گردد، عقل می گوید که نه. شما این جا، بیان تمام نیست. این جا جای قبح عقاب بلابیان است.
حاصل الکلام عقل که می گوید لازم است، در جایی که عدم لزوم از ناحیه مولی گیر نداشته باشد. اگر مولی مجمل صحبت می کند… می گوید خودت مجمل صحبت کردی. به من نگفتی…کلام مجملی را به من رساندی، خب شاید مجرد طلب مرادت باشد. شاید طلب بلاترخیص. عقل می گوید چون این به شما، به ناحیه شما مربوط می شود، من در این جا ساکت ام.
به خلاف ان جایی که…دو مورد را می گوییم. به خلاف ان جایی که …دو مورد باقی می ماند.
به خلاف ان جایی که طلبش را با صیغه امر، با ماده امر به من رسانده است که ظاهرش این است که ترخیص نداری. پرواضح است.
و به خلاف ان جایی که ممکن است صیغه نباشد. ممکن است ماده امری نباشد. ولی اجمالی هم در بین نیست. اصل طلب را ما از اجماع فهمیده ایم. به مولی مربوط نمی شود. کلام مولی اجمالی ندارد ولی فحص کردم، تفحص کردم، به ترخیص مولی نرسیدم. مأیوس شدم از ترخیص مولی.
اگر کلامی هست واضح، اجمال ندارد. من هم فحص کردم. مأیوس شدم از بودن مرخص، باز عقل این جا می گوید لازم است بیاوری ان را.
دو مورد را عقل می گوید لازم است بیاوری. یا خود خطاب نفی ترخیص بکند. یا فحص و یأس شما. بگوید پس حالا که دیگر این همه ما گشتیم، طریق است. پس معلوم می شود که مرخصی ندارد. دو مورد را عقل می گوید که باید بیاوری.
اما مورد سوم که کلام مولی از اول مجمل است. نه. این جا …می گویم این ها الفاظ که نیست ظاهر خطابات نیست. حکم عقل است. عقل می گوید که چون خود مولی در این جا مجمل صحبت کرده است، بیان را از اول قاصر اورده است. ان جا قاصر نیاورده است. گفته من طلب را گفتم. خب او هم نگاه می کند. می بیند ما ترخیصی نیاوردی. این جا یک طوری اورده که بوی استحباب می دهد. این ها نکاتی هست. گفته لااحب. یک چیزی را اورده که با استحباب، ما یحتمل للقرینه است. ظهور اولیه ندارد. یک چیزی اورده می گوید لااحب که می خورد که استحباب مرادش باشد از این لااحب لایصلح. چون همراه کلامش یک چیزی هست که با استحباب می خورد، با کراهه می خورد، عقل می گوید بیان از ناحیه مولی ناتمام است. خودت می خواستی واضح صحبت بکنی. چرا در کلامت یک کلمه ای اوردی که با استحباب جور در می اید. این جاها عقل قاصر است. عقل می گوید که نه. بیان از ناحیه مولی ناتمام است. این جا جای قبح عقاب بلابیان است.
این است که نه نقض مرحوم اسدمحمدباقر ان نقض اولش اصلا وارد نیست. و نه نقضی که ما گفتیم وارد است.
و همین طور هم هست. می رسیم در امر که پرواضح است. خود نائینی گفته است امر ظهور در وجوب دارد. نه ظهور وضعی. ظهور انصرافی. نه در وجوب و حکم عقلی. امر ظهور دارد در طلب بلاترخیص. در منشأ حکم عقل گفته ظهور دارد. ما هم قبول کردیم. گفتیم از امر طلب بلاترخیص استفاده می شود. وضع نباشد، انصراف را ما هم قبول کردیم.
س:
ج: ما حقیقه وجوب را داریم بحث می کنیم. ما اصلا به الفاظ چه کار داریم. ما می گوییم اگر شما وجوب را این طور معنی کنی، در فقه یک گیری پیدا می کنی. باید در فقه یک جایی شما قائل به اشتغال بشوی. اگر وجوب را این طور معنی کنی، اسدمحمدباقر می گوید در فقه در مثل اکرم الفقیه یک گیر پیدا می کنی. ما بحث …
س:
ج: چرا ربط دارد کمال ارتباط. موضوع دست شارع است. می تواند طلب را با ترخیص برساند. چه طور می گویید ربطی ندارد….حکم عقل ضیق است. وقتی خودش در کلامش یک چیزی را اورده است که بوی استحباب می دهد بوی ترخیص می دهد…قدر متیقن را باید اخذ کرد. عقل ان جا می گوید یا کلامش نفی کند ترخیص را یا کلامش بوی استحباب ندهد. اما قسم سوم که کلامش بوی استحباب می دهد، اصلا این مجملات همین طوری هست. بوی استحباب می دهد. می گوید لااحب گفته …ان جایی که به شامه استحباب می رسد، عقل ان جا می گوید بیان قاصر است. این ها امور عقلی هست. این است که…وظیفه شارع؟ شارع وظیفه ای ندارد. شارع لطف دارد. تاره به ما رسانده طلب را به علاوه عدم ترخیص در ترک. عقل می گوید یجب. این قدر متیقن است. تاره طلب روشنی را به ما رسانده است. بوی استحباب نمی دهد. این جا هم حکم عقل هست. ثالثا یک طلبی را به ما رسانده است با یک لفظی که بوی استحباب می دهد. عقل این جا حکم ندارد.
س: شاید اجمال بر اثر بعد زمان باشد و در ان زمان واضح بوده است.
ج: اصل عدم نقل همیشه این لایصلح در ان زمان هم مجمل بوده است. ان ها را شما نیاورید.
کلام سه حالت دارد:
یا کلام طلب الفعل را می رساند مع عدم الترخیص بالترک که نائینی در ماده امر و صیغه امر این را ادعاء دارد.
یا کلام طلب را می گوید. می گوید اطلب منک الصلاه. هیچی را نمی اورد. مجرد طلب. می گوید اطلب منک الصلاه. ترخیص در ترک نیاورد، پیدا نکردی، عقل حکم به وجوب می کند.
اما شق ثالث، خطاب ثالث…
س:
ج: ولی انصراف دارد به طلب بلاترخیص. … انصراف. خب می رسیم در مرحله ثانیه خیلی ها، اصلا غیر از اخوند خیلی ها می گویند که ظهور امر در وجوب وضعی نیست. …برای طلب جامع است. اگر هم گفت آمرک و ارخصک، مجاز نیست.
حالا این سه مرحله. فکر کنم تلاش بدی نبوده است نشستیم فکر کردیم. همین سه نوع ما خطاب، درست می گوید سه نوع خطاب در شریعه داریم.
دو نوع خطابش را می گوید که در دو نوع از خطابش می گوید عقل حکم به وجوب می کند.
در یک نوعش چون به ناحیه مولی بر می گردد، بوی دار هست حرفش، روشن نیست چه می گوید، عقل می گوید قبیح است عقاب بلابیان.
س: دو تا حکم عقل درست می شود.
ج: نه. حکم عقل طلبی باشد، وصل طلبی …جامعش. وصل طلبی و لم یصل ترخیصی و لاان که موهم ترخیص هست همراهش باشد. وصل طلب و لم یصل ترخیص. حالا لم یصل ترخیص اعم از این که عدم ترخیص را به ما برساند یا عدم ترخیص صرف باشد. ولی کلاما مبینا. از اول می گوییم طلب مبین. در ان طرف بیاورید. می گوییم هرگاه طلبش مبین است. همراه با ما یحتمل للقرینیه نیست. بوی استحباب نمی دهد. هرگاه طلبی بود اجمال نداشت، مجمل نبود و …عقل کجا می گوید مستحب است، دو جا باز می گوید مستحب است. مستحب هم …جامع است. نه این که دو تا حکم عقل است. جامعش عبارت است از طلبی از مولی صادر بشود بلاما یحتمل للقرینیه، طلب صاف، و لم یصل منه ترخیص. حالا لم یصل منه ترخیص اعم است. ایا عدم ترخیصش را هم برساند یا نرساند. مهم این است که …فهمیده نشد، داخل قسم دوم می شود. عیبی ندارد که. نه. حکم عقل یکی هست. منتهی طلب واضح. طلبی که همراهش بوی…طلبی که همراهش ما یصلح للقرینیه نباشد. …اصلا همه این را می گویند. اصلا همه می گویند در کلام مجمل می گویند بیان ناتمام است. قاصر است. نوبت به قبح عقاب بلابیان. بیان بر وجوب. او می گوید بیان بر ان موضوع وجوب. خب بگذریم از این.
خب این فرمایش مرحوم نائینی این است که ما اشکالمان به نائینی فقط نقضی دیگر نداریم بر نائینی. ما نقوض بر نائینی را جواب دادیم.
فقط ان که هست، نمی توانیم حرف نائینی را قبول بکنیم، می گوییم که این خلاف ارتکاز است. خلاف ظواهر خطابات است.
بعید است بگوییم حرمت علیکم امهاتکم، حرمت یعنی طلب کردم مع المنع من الفعل. این خلاف ارتکاز است. ظاهر این است که یعنی حرمه را اعتبار کرده است. واجب کرده است خدا…اذا زالت الشمس وجبت الصلاه و الطهور وجب نه این که یعنی ثبت. معنای لغوی بعید است. حرمت معنای لغوی…
اقای خوئی این طور معنی می کند. می گوید این ها معنای لغوی هست. ان وجوب و استحقاق عقوبه، حکم عقل است.
می گوییم این ها خلاف ظواهر این خطابات است. اذا زالت الشمس وجب، خود وجوب را به عنوان یکی از احکام دارد جعل می کند. خدا واجب کرده است، این عنایتی درش نیست. این ها منبهات است.
عقل درست است می گوید استحقاق عقوبه، ولی عقل، این یکی از منبهات است دیروز نگفتیم، عقل می گوید استحقاق داری بر مخالفه واجب. اصلا وجوب در موضوع حکم عقل است. نه این که طلب باشد، ترخیص نباشد، بعد عقل بگوید پس این واجب است یعنی مستحق عقوبه هستی. نه. باید طلب وجوبی باشد تا عقل بگوید استحقاق عقوبه بر مخالفتش داری. این استحقاق عقوبه بر می گردد به ان نکته وجوب. وجوب در موضوع اخذ شده است. جهه طلبی استحقاق عقوبه ندارد. استحقاق عقوبه بر می گردد به یک الزامی. اول یک الزامی را فرض کردی در رتبه قبل، یک وجوبی را فرض کردی، یک حرمتی را فرض کردی، بعد عقل می گوید شما مستحق عقوبه هستی بر مخالفه. نه این که طلب هست، فقط چون ترخیص ندارد، این، ببینید ارتکازتان چی هست. این موضوع حکم عقل است به استحقاق. نه. موضوع حکم عقل به استحقاق عقوبه، وجوب است واجبات است محرمات است. عقل می گوید اطاعه واجبات به عنوان این که واجب شدند. واجب شدند اطاعه شان واجب است. نه طلب بدون ترخیص. این ها خلاف ارتکاز است. مرحوم نائینی می گوید استحقاق عقوبه موضوعش طلب…می گوید استحقاق عقوبه بر مخالفه یعنی وجوب. موضوعش طلب بغیر ترخیص است. ما می گوییم نه. استحقاق عقوبه حکم عقل است. این معنایش وجوب نیست. در موضوعش وجوب خوابیده است. مخالفه واجب بما هو واجب استحقاق عقوبه دارد. وجوب در …
ارتکاز ما وجوب را در رتبه قبل می برد. ارتکاز ما می گوید وجوب و حرمه از شارع سر زده است به عنوان دو حکم. ارتکاز ما می گوید که ظاهر خطابات حرمت علیکم امهاتکم غسل الجنابه واجب، ارتکاز ما، فهم عرفی ما می گوید خود وجوب مجعول است.
ما که فرمایش مرحوم نائینی را نپذیرفتیم، از ان باب است که این…نقض الی الان پیدا نکردیم. از ان باب است که این خلاف ارتکاز است. خلاف متفاهم عرفی هست. نه. یجب به ذهن می زند وجوب را دارد جعل می کن. این هم مسلک نائینی.
س:
ج: مثل این که مطلب واضح نشده هنوز. یک کمی دیگر تامل بکنید. بگذریم. دیگر خیلی صحبت کردند. بقیه اش باشد روز پنجشنبه.
و اما مسلک دیگری که در مقام هست در تفسیر وجوب و استحباب، حرمه و کراهه، گفتند اختلاف این ها گفتند این ها امران مجعولان.
حرف نائینی را قبول ندارند.
و لکن اختلافشان در منشأ نیست. این طور نیست که با امر شما انشاء بکنی وجوب را تاره، که طلب شدید بود به قول اخوند. استحباب را اخری. نه. منشأ فرق نمی کند. در هر دو یکی هست. طلب انشائی هست. امر وجوبی هم، ان هم که می گوید غسل الجمعه واجب یعنی مطلوب. ان هم که می گوید غسل الزیاره مستحب یعنی مطلوب. با هر دو طلب را، یک چیز را انشاء می کنید.
انما الاختلاف در مبادی هست. حالا مبادی را دیگر مصلحه او لزومی هست مصلحتش مهم است، در واجبات. در مستحبات مصلحه اش غیر مهم است. در مبادی.
یا بگو که، یک کم بیا از مبادی جلوتر. در واجب اراده اکیده دارد مولی. بعد از مصالح نوبت به اراده می رسد. شوق اکید دارد. اراده دارد. باید. ولی در مستحب ان اراده اکید نیست. یا بگو مثلا، این ها دیگر همه اش به مبادی بر می گردد، در واجبات، در نفسش، راضی به ترک نیست ولی در مستحبات، در نفسش راضی به ترک است. بیشتر دوست دارد بیاورد. ولی عیب هم ندارد. رضا دارد به ترکش.
گفتند اختلاف وجوب و استحباب، حرمه و کراهه، به مبادی بر می گردد. به یکی از این ها. شما اصلا بگو به همه این ها. مهم نیست.
مهم این است که ان مدلول فرق نمی کند. ان معتبر فرق نمی کند. ان منشأ فرق نمی کند. فرق بر می گردد به مبادی. این هم یک نظری هست که در حقیقه وجوب و استحباب گفته شده است.
و لکن باز …
س:
ج: ان ها دیگر مقام اثبات است.
و اما ان که باز راجع به این مبنی داریم، همان است که ان جا تکرارش کردیم. ارتکاز ما بر این است که….
س:
ج: همه مبادی هست. گفتم ملاکات دیگر. ملاکات، اراده، رضا، هر چی می خواهی بگو. بالاخره از منشأ بردیمش جلوتر.
ارتکاز ما می گوید نه. ارتکاز ما می گوید خود این معتبر ها فرق می کند. واجب شده، یعنی یک کار شده است. مستحب شده، یک کار دیگری شده است. ببینید این ارتکاز را می پسندید یا نه.
وجوب و استحباب دو کار متفاوت اند. دو اعتبار مختلف اند. واجب کرده یک اعتبار است، نه که فقط مبادی اش فرق می کند.
ما می گوییم ان مبادی که فرق می کند، منشأ می شود اعتبار هم فرق بکند. ان ها می گویند اعتبار واحد است. فقط در مبادی هست. می گوییم نه. مبادی سبب می شود که در واجبات یک طور اعتبار بکند. در مستحبات یک طور دیگر اعتبار بکند. منتهی مرحوم اخوند گفت ان یک طورش طلب شدید و ضعیف است. گفتیم طلب شدید و ضعیف درست است در اعتباریات شده و ضعف ممکن است، ولی این هم خلاف ارتکاز است.
ارتکاز ما بر این است که می گوید اوجبت علیک یک اعتبار است. جعلته مستحبا یک اعتبار است. هر دوش یک معنی نیست. یک واقعیه نیست.
ادعاء ما این است که این که می گوید غسل الجنابه واجب، غسل الزیاره مستحب، دو تا اعتبار است. نمی خواهد با واجب بفهماند شده ملاک را. با مستحب بفهماند ضعف ملاک را. نه. می خواهد دو تا اعتبار متفاوت را جعل بکند. مجعول.
ما می گوییم الوجوب و الاستحباب امران مجعولان. نه عقلیان و واقعیان که نائینی می گفت. مجعولان. دو تا متفاوت اند.
تفاوتشان در چی هست.
ما در ذهنمان این است که تفاوت وجوب و استحباب در این است، در وعاء اعتبار در این است که در وجوب، یک چیزی را بر عهده می گذارد. مناسب معنای لغوی هم هست. وجوب یعنی ثبوت. یک چیزی را گردن گیر ما می کند. به گردن ما می گذارد. کأن در وعاء اعتبار کأن ملکیه در وعاء اعتبار کأن یک سلطه ای برای شما پیدا می شود بر این خانه، خانه را می خرید، ملکیه یعنی این. این جا هم واجب می کند یعنی یک چیزی را به گرده شما می گذارد. به عهده شما می گذارد. مردم هم همین طوری می گویند. حتی گاه گاهی می گوید که سنگینی می کند. اسمش را می گذارند تکلیف. واجب را می گویند تکلیف. یک چیزی هست که بر عهده گذاشته است. اعتبار کرده است بر عهده من یک فعلی را. بر عهده من یک ترکی را.
ما در ذهنمان این است که حقیقه وجوب، بر عهده گذاشتن است. ما حرف اقای خوئی را قبول داریم جعل الفعل علی العهده. وجوب این است. جعل الفعل علی العهده اقای خوئی را قبول داریم. منتهی این که ایشان می فرمود که این جامع بین وجوب و استحباب است، می گوییم نه. اصلا حقیقه وجوب همین است. یک چیزی را بر عهده گذاشتن. در مقابل مستحب.
مستحب ارتکاز ما این است که عهده نمی اورد. ممکن است گاهی ادعاء هم مستحب را بگوید که بر عهده ات گذاشتم مثل لاصلاه لجار المسجد الا فی المسجد. ان ها ادعاء است. واقعیه …ممکن است بگوید علیک. به گردنت گذاشتم. ولی ادعاء است. می خواهد بگوید ان قدر ملاکش شدید است کأن مثل واجب به گردنت گذاشتم.
ما از قدیم الایام در ذهنمان همین بوده است که وجوب یعنی بر عهده گذاشتن. مستحب عهده ندارد. کلفه ندارد. سنگینی ندارد. در وعاء اعتبار. منتهی این بر عهده گذاشتن، صیاغات مختلفه ای دارد. گاهی با این صیاغه می گوید آمرک به داعی این که فعل را بر عهده اش بگذارد. گاهی می گوید این کار را بکنی چوبت می زنم به داعی این که بر عهده بگذارد. وجوب بر عهده گذاشتن است. بیانش صیاغات مختلفه ای دارد.
قبول داریم. ما هم گیر شما را از قدیم داشتیم. که در مستحبات هم امده علیک. بر عهده گذاشتن.
ما دیگر اخر فکری که کردیم، همین است که این ها یک نوع عنایه است. در مستحبات بر عهده من نگذاشته است. یک نوع ادعاء است.
الوجوب و الاستحباب حقیقه شان، حقیقه واجب و مستحب این است که در واجب الواجب ما شغل العهده. ما جعل علی العهده. تکلیف است. بر عهده گذاشته است. لله علی الناس حج البیت. همین خودش جعل وجوب است. با این صیاغه. امر هم که می کند در مرحله ثانی می رسیم به داعی بر عهده گذاشتن است. همه این ها بر عهده گذاشتن است. در مقابل مستحبات. که یک طلب. می خواهد ازش. طلب انشائی هست. ولی بر عهده اش نگذاشته است. یک چیز مستحبی هست.
ملاحظه بفرمایید ببینیم که می شود این را درست کرد یا نه.