اصول ـ جلسه ۰۵۳ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در مرحله اولی تمام شد. حقیقه وجوب و استحباب.

به انظاری و اقوالی اشاره کردیم متعرض شدیم.

قول قدماء که می گفتند مرکب است.

قول مرحوم اخوند که فرمود بسیط است. به معنای طلب اکید و طلب غیر اکید.

قول بعضی دیگر که ان ها هم می گفتند بسیط است. طلب ناشی از اراده اکید و غیر اکید.

در مقابل همه این ها مرحوم نائینی فرمود که اصلا وجوب و استحباب، مجعول شرعی نیستند.

دو تا نظر مهم بود. مجعول شرعی هستند مرکب بسیط. بسیط هم با انواعی که گفته اند. و مجعول شرعی نیستند. مدرک عقل اند. از احکام عقلیه است.

که اخر الامر هم ما ادعاء کردیم همان مجعول شرعی درست است. یک ادعاء بود. عقلی خلاف ارتکاز است.

و ادعاء دوم هم این بود که ان مجعول شرعی، همان جعل الشیء علی العهده است که با معنای لغوی ثبوت، وجوب به معنای ثبوت است و فاذا وجبت جنوبها(حج36) یعنی استقر ثبت.

ادعاء مان این است که به معنای لغوی اقرب است.

و این را هم اضافه می کنیم که به ظاهر روایات هم که دارد وضع، قرار داد، وضع علی العهده است. رُفع یا رَفع، وضع و رفع و وجوب و ثبت و علیه. در خیلی از روایات علیه هست. این ها به ذهن یک معنی را می رساند و ان جعل الشیء علی العهده باشد.

دیگر همان گیرش، من هم خودم از سابق همان گیر را داشتم. ما خیلی ادعاء وضوح نمی کنیم. گیرش همین بود که در مستحبات هم علیه هست. علی العهده هست.

که ما ادعاءمان این است که او یک نوع تسامح است. حقیقه وجوب همان بر عهده گذاشتن، چیزی را بر ذمه گذاشتن در وعاء اعتبار. مناسبتش همین عناوین است که…گذشت دیگر حالا خیلی مهم نیست.

استحباب طلبی هست به داعی محبوبیه. ان بر عهده نمی گذارد. حقیقه وجوب چیست، وجوب جعل الشیء علی العهده است.

اما استحباب، ابراز، حالا به چه صورتی، محبوبیه فعل است. ان هم به داعی بعث است. ولی بر عهده چیزی را نمی گذارد. ابراز محبوبیه شیء است. طلب به داعی محبوبیه است.

مواردش اختلاف به چه لسانی بیان کرده است، ثواب را بیان می کند که ثواب دارد. می خواهد بگوید محبوب من هست، با بیان ثواب می گوید محبوب من هست. ان که ابراز می کند محبوبیه را، ان را می گویند مستحب.

س:

ج: مباین اند. او بر عهده گذاشتن است…استحباب می گوییم …اصلا او ربطی به محبوبیه ندارد. او بر عهده گذاشتن است. …حالا اون دیگر علی المبنی. ممکن هم هست مبغوضش هم باشد بر عهده بگذارد. او یک داستان دیگری هست. حتما باید محبوبش باشد، نه. ما در واجبات، یک جای دیگر باز بحث می کنیم، شوق اکیدی را که اخوند می گوید، نتوانستیم بپذیریم. ممکن است اصلا مبغوضش هم باشد، امر هم بکند. واجب بکند در حالی که مبغوضش هست نفسا.

س:

ج: ان ها مقام اثبات است….او می گفت ابراز جعل الشیء علی العهده است. ما می گوییم انشاء می کند این را. یک چیز بالاتری هست. می گذارد بر عهده.

و اما مرحله ثانیه. مرحله ثانیه و ثالثه، چون ثانیه مختصر است، یک مرحله اش می کنیم.

مرحله ثانیه این است که ایا امر ظاهر در وجوب است. به هر معنایی که گفتید. و اگر ظهور دارد، این ظهورش چه نوع ظهوری هست. ظهور وضعی هست. انصرافی هست. اطلاقی هست.

اما اصل ظهور امر در وجوب، در ذهن ما بعید نیست اصل ظهور تمام باشد. امر کرده است مولی، معنای وجوبی به ذهن می اید.

مرادفاتش را که نگاه کنیم در سائر لغات، یکی از شواهد همین نظر به مرادفات هست. امر کرد مرادفش در فارسی همان فرمان داد. دستور داد.

این هایی که متولد در منطقه عرب بوده اند، الان باز امدند در منطقه فارس، کاملا فارسی بلند، کاملا با این لغه اشنایی دارند، زبان مادری بوده یا پدری بوده، ولی در عرب هم مدت های مدیدی هم بودند. ان را هم بلند اند، این را هم بلند اند. از ان ها اگر سوال بکنید که الان که در فارسی می گویند فرمان داده است با قبلا می شنیدی در عرب ها می گفتند امر کرده است، یک معنی، یک مقصد بود، ان ها تصدیق می کنند.

به ذهن همین می زند. امر در عربی، همان فرمان فارسی ما هست. دستور داد فرمان داد. امری دارید بفرمایید ما در خدمتیم. یعنی او را شأن بالایی می بیند و خودش را مطیع او می بیند. او را مطاع می بیند.

به ذهن این می زند که لولا القرینه، خیلی اوقات همین طوری هست می گوید امر می فرمایید. می گوید استغفر الله. محبوبش هست. ان مرتبه استحباب هست. ولی می گوید نه. استغفر الله. ان معنایش یعنی من الزامت نمی کنم. الزام یک نوع مثلا اظهار مقام است. اظهار عظمه است. تحقیر او هست. او را …این است که…ظاهر داریم صحبت می کنیم.

س:

ج: ان وقت اگر امر کرد و شما نرفتی، می گوید شما مثل این که حواستان پرت است. از ان طرف می گویید امری دارید بفرمایید. خب ما امر کردیم. بگوییم امر اعم است اعم در وجوب و استحباب، »ردم می خندند. خب. نه این طوری نیست.

امر، منسبق، متبادر از امر و مرادفش…نمی دانم حالا در ترکی مرادفش چی هست. امر کرد چی می گویند. اگر ترکی اش را بلد بودیم، باید این را بنویسیم حتما. این هم خوب است برای بعضی ها. بهتر برایشان جا می افتد.

س: می گویند امر لده.

نه. انصافش این است که نمی شود انکار کرد که لزوم، این بایدی، به ذهن می اید.

حالا به ذهن می اید  اخوند می گوید از لفظ. نائینی می گوید از عقل است. ان ها مهم نیست.

ولی در ذهن ما، ارتکاز ما این است که نمی شود انکار کرد که الامر ظاهر. ظهور. وضع را صحبت نمی کنیم. نمی گوییم مجاز است در مستحب. فعلا می گوییم ظاهر. امر ظاهر است در وجوب.

اگر در روایتی ایه ای امد که من امر می کنم شما را به این، ان جا می گوییم فوجب. در این گیری نداریم.

س:

ج: ماده امر را داریم صحبت می کنیم. ان داستانش می اید.

و اما این که ایا این ظهور وضعی هست، انصرافی هست، اطلاقی هست. که این هم باز ثمره دارد در جای خودش. این اختلاف است دیگر.

بحث مفصلی در صیغه خواهد امد. فعلا ان که این جا می گوییم، یک وجه هرکدام را بیان می کنیم. باز ان جا هم مفصل تر بحث خواهیم کرد.

مرحوم اخوند می گوید این ظهور وضعی هست. اصلا امر وضع شده است برای طلب وجوبی. استعمال امر در طلب غیر وجوبی اصلا مجاز است. استدلال کرد به تبادر. قبلا فرمایشاتش را بیان کردیم.

خب اشکالش پرواضح است.

تبادر وقتی هست که، اصطلاح تبادر، که ظهور از حاق لفظ باشد. ان که ما از امر می فهمیم وجوب را، درست است. اما این وجوب را از حاق لفظ می فهمیم یا نه. از باب انصراف است. از باب اطلاق است، این اعم است. اخوند یک ادعاء کرد فقط. گفت تبادر می کند از امر. می گوییم نه. شما تبادر را با ظهور اشتباه گرفتید. ظهور دارد. اما تبادر که علامه وضع است، این از کجا می گویی که از حاق لفظ است. نه. از کجا می گویی منشأش وضع است. نه. شاید منشأش انصراف باشد که خواهیم گفت. اطلاق باشد که دیگران می گویند. ان را که مرحوم اخوند گفته است، مجرد ادعاء است. نیاز به اثبات دارد.

بلکه ممکن است بگوییم که ما دلیل بر خلاف هم داریم.

ما دلیل داریم بر خلاف مرحوم اخوند که ادعاء وضع می کند. این که ایشان می فرماید امر وضع شده است برای طلب ایجابی، لازمه اش این است که در استحبابی مجاز باشد، این خلاف ارتکاز است.

ما قول ان قائل را که می گفت امر را تقسیم می کنیم به وجوبی به استحبابی، و هیچ عنایتی احساس نمی کنیم، می گوییم این حرف درست است. امر تاره وجوبی هست. امر اخری …احساس مجاز نمی کنیم. امر استحبابی هم امر. بهش می گویند امر. خلاف موضوع له نیست.

اگر، شاهدش هم این است که صحه سلب ندارد. اگر کسی بگوید امر استحبابی امر نیست، ازش قبول نمی کنند. نه. امر است. امر کامل نیست. امر لزومی نیست نه امر نیست.

این که مرحوم اخوند در ان صغری و کبری. ان صغری و کبری را ساده نگیرید. بعضی ها در ذهنشان می اید این چه استدلالی هست. نه. به ذهن می زند که استدلال خیلی خوبی هست. جای مهمی را دست انداخته است. این که ان مستدل می گفت کل طاعه مامور به، ارتکاز ما تصدیقش می کند. هر طاعتی مامور به است. چه مستحب چه واجب. فعل المندوب طاعه. این که شکی نداریم. طاعه است من افضل الطاعات است فعل المندوب. و هر طاعتی مامور به است، این را هم ارتکاز ما می پذیرد. این که مرحوم اخوند گفت نه. هر طاعتی مامور به حقیقی، می گوییم نه. کی گفته است هر طاعتی، مامور به حقیقی اند. گفت ما این را قبول نداریم. هر طاعتی مامور هست حقیقه او مجازا. گفت این را قبول داریم ولی لایفید. می گوییم نه. انصافش نه. فعل المندوب طاعه بلااشکال و کل طاعه مامور به بلااشکال. هر طاعتی مامور به حقیقی هست.

این که مرحوم اخوند فرمود نمی توانی بگویی هر طاعتی مامور به است حقیقه. بعض طاعه ها مامور هست حقیقه. بعضی طاعه ها مامور به نیست حقیقه. این خلاف ارتکاز است.

این است که فرمایش مرحوم اخوند که می گوید امر وضع شده است برای وجوب، در استحباب مجاز است، اولا دلیل ندارد.

ثانیا این…خود اخوند هم به این طور استدلال ها گاهی استدلال می کند. می گوید عنایه احساس نمی کنیم. ثانیا موارد استعمال. عدم صحه سلب. این ها قرینه است که موضوع له اش جامع است. نه خوص وجوبی.

س: مرحوم اخوند فرمود که امر یک معنای اصطلاحی دارد و ان طلب به قول مخصوص است و اشتقاقات از ان است. لذا مامور به است یعنی متعلق صیغه امر قرار گرفته است.

ج: گفتیم این را. ظاهر اهل لغه که می گویند…تازه ان را هم مرحوم اخوند نمی گوید چون باز صیغه امر را اخوند می گوید یعنی وجوب. … ارتکاز چی هست. هر طاعه مامور به هست، یعنی هر طاعتی صیغه امر دارد؟ یا نه. هر طاعتی مصداق مامور به است. حالا مصداق مامور به به صیغه ممکن است امر کرده باشد. به آمرک. اصلا ان دخالت در مساله ندارد. ولی هر طاعتی مصداق مامور به است. مصداق مامور به اصطلاحی…ایشان می فرماید مصداق مامور به اصطلاحی یعنی صیغه امر دارد. نه. این به معنای لغوی اش.

س: یعنی هر طاعتی، ماده امر بهش تعلق گرفته است.

ج: نه. مصداق است برای ماده. نه این که ماده امر بهش تعلق گرفته باشد. به ماده امر ان طاعه درست شده. این هر طاعتی مصداق است برای مامور به. پس معلوم می شود که معنای مامور به عام است که هر طاعتی را شامل می شود.

خب این فرمایش فراز اول فرمایش مرحوم اخوند ناتمام است.

و اما گفت یؤید. مؤید اورد چند جهه را.

س:

ج: معنای لغوی را داریم صحبت می کنیم. وضعی. ظاهرش….خب می گویم باید یک منبهی بیاورد. می گویم خلط کرده تبادر را با انسباق. مؤید بیاورد. بگوید فلذا سلبش صحیح است. لذا عنایه احساس می کنیم در جایی که …باید منبه می اورد.

و اما این که تایید کرده به موارد استعمال، خب خودش گفته یؤید. فلیحذر الذین یخالفون عن امره یا لولا ان اشق علی امتی لامرتهم بالسواک. و امثال ذلک. موارد استعمال. شکی نداریم امر در موارد وجوب، استعمال شده است کثیرا. ولی مرحوم اخوند می گوید این مؤید است.

چرا می گوید مؤید است.

خودش بارها گفته است. در این موارد ما مراد را می دانیم. فلیحذر الذین یخالفون عن امره می دانیم یعنی از امر لزومی. مراد معلوم است. شک داریم که این امر را که در خصوص لزومی استعمال کرده است، از باب وضع است. حقیقه است. یا استعمال امری هست که وضع شده است برای جامع. استعمال کرده در حصه. کیفیه استعمال را نمی دانم. مراد را می دانم. مستعمل فیه را می دانم. چگونه استعمال کرده است. شک فی کیفیه الاستعمال است لا ما ارید من هذا الاستعمال.

و خودش گفته است اصول عقلائیه، که یکی اش اصاله الحقیقه است، این در جایی جاری می شود که شک در مراد داشته باشی لافی کیفیه ما اراد. این از کلمات قصار مرحوم اخوند است.

اگر نمی دانی از رایت اسدا، اراده کرده حیوان مفترس را یا رجل شجاع را، اصاله الحقیقه می گوید که حیوان مفترس را اراده کرده است.

اصاله الحقیقه، این ها الفاظ است. اصاله الحقیقه را از کجا می گویید. می گوید سیره عقلاء. عمل عقلاء. چون می بینیم عقلاء این جا اثار حیوان مفترس را بار می کنند. از عملشان، عمل می کنند بر طبق معنای حقیقی، ما یک اصلی تراشیدیم به نام اصاله الحقیقه. اصاله الحقیقه که ایه و روایه ندارد. عمل است.

ان وقت این عمل در ان جایی که شک در مراد داری، می توانی کشف بکنی. الان شک داریم مراد از اسد حیوان مفترس است یا رجل شجاع، می بینیم مردم اثار حیوان مفترس را بار می کنند. می گوییم پس مردم هم حملش می کنند بر معنای حقیقی. اصل حقیقه است.

اما در جایی که مراد معلوم است، حرکه معلوم است، سیره معلوم است چه کار میکنند، اثار این را می دانیم بار می کنند، اما نمی دانیم مستعمل، مشکل در ناحیه مستعمل است، مستعمل چه طور به ما فهمانده است. چه طور نه چی را. ما ذا اراد نه. کیف اراد. چه طور فهمانده. ان ربطی به عمل عقلاء ندارد. اصل عقلائی ان جا نداریم.

شک در کیفیه مراد، این حرف حسابی گفته است مرحوم اخوند، شک در کیفیه مراد بعد العلم بالمراد، اصل عقلائی ندارد.

می دانی مراد به قرینه فلیحذر مراد از این امر امر لزومی هست. چون امر لزومی هست که فلیحذر دارد. می دانی مراد از لولا ان اشق علی امتی لامرتهم بالسواک این امر امر لزومی هست چون امر لزومی مشقه دارد. مراد را می دانی. نمی دانی که این امر را در معنای حقیقی اش استعمال کرده است. کیف اراد. یا این امر را که این جا استعمال کرده است، در فرد استعمال کرده است. این است که این جا، اصل عقلائی نداریم. این نکته ظریفی را فرموده است. ان اصول العقلائیه تختص بما اذا شک فی المراد. حالا مراد، محض خاطر ایشان، مراد اول استعمالی، باز بعد اصاله التطابق مراد جدی که مقدمه… می گوییم رایت اسدا نمی دانیم استعمال کرده است در رجل شجاع یا حیوان مفترس. چون مردم اثار حیوان مفترس را بار می کنند، معلوم می شود که مردم هم از این حیوان مفترس فهمیدند. از این حیوان مفترس فهمیدند بعد گفتند حالا که فهمانده است، پس این مراد جدی اش هم هست. به ضم مراد جدی. عمل، بعد از مراد جدی هست. ولی در جایی که ما می دانیم مراد استعمالی اش چی هست، مراد جدی اش چی هست، ان جا جای اصل عقلائی نیست.

لذا مرحوم اخوند این ها را گفته یؤید.

ما گفتیم یؤید اش شاید مثلا نظر مرحوم اخوند این است که ما می بینیم کثیراما و لو مع القرینه، این را حمل بر یؤید، این ها از باب نمونه است، یؤید که کثیراما می بینیم که امر را در وجوب استعمال کرده است. امر را اورده است، مرادش وجوب است. بعید است همه این ها مجاز باشد مثلا. همه این ها مجاز باشد، بعید است مثلا.

خب این ها یؤید هست. ما همین تایید را قبول نداریم. وجه این که یؤید هست، این است. و لکن تایید را ما قبول نداریم.

ما می گوییم اگر اصل استعمال را ادعاء داریم، الاستعمال، استعمال بلاقرینه اعم است از حقیقه و مجاز فضلا از استعمال مع القرینه. و اگر کثره مراد شما هست که ما این طور توجیه کردیم، می گوییم نه. در امر استحبابی هم ما کثره داریم در روایات در روایات موارد زیادی هم هست که اصل استعمال امر و بیان تکالیف به امر، خیلی زیاد نیست. بیشتر به صیغ است. ولی همان هایی که هست، بعضی جاها امرش در وجوب استعمال شده بعضی جاها در استحباب. این طور نیست که وجوبی ها، اکثر باشند از استحبابی ها.

این است که بعضی ها ادعاء کردند ظهور امر در وجوب وضعی نیست. ولی انصرافی هست. چرا انصرافی هست. لکثره الاستعمال فی الوجوب. گفتند امر، کثیراما در وجوب استعمال شده است. کثره استعمال موجب انصراف هست. ما این را هم نتوانستیم قبول بکنیم که…کثره استعمال موجب انصراف هست.

ما این را قبول داریم کبری را. اما باورمان نشده است که امر کثره استعمال در وجوب دارد. شریعه، همان طور که واجباتی دارد، الی ما شاء الله مستحباتی دارد. گفتیم گاهی نگاه بکنید مثلا در عروه می گوید قیام واجب است. چند تا مساله برای واجبات می گوید بعد به اداب و مستحبات می رسد، بیست تا سی تا چهل تا مستحبات را بیان می کند. خیلی از کثیری…ان قدر کثیر است که صاحب معالم اصلا ظهور صیغه امر را در وجوب انکار کرده است. ما ادعاءمان این است که همان طور که در موارد صیغه، کثره استعمال دارد صیغه در استحباب، وجوبش اکثر است، قبول کردیم. کذلک در ماده امر استقصاء بکنید، امر هم همان کمش، دو قسم است. بعضی از موارد…کم نسبه به صیغه کم است. ان مواردش هم امر در وجوب استعمال شده است هم در استحباب.

س:

ج: ان طور کمی هم که شما می گویید…نسبی. نسبه به صیغه. مواردی هست که…امر النبی..امر و نهی زیاد است. ماده امر و ماده نهی زیاد است. حدیث مناهی چندین…نهی و امر یکی هست. فرق نمی کند. احتمالش نیست که نهی برای حرمه است، این برای جامع است. این ها احتمالش نیست. نه. امر هم زیاد داریم. حالا ماده امر را یامر را این ها را بزنید، پیدا می شود.

خب پس وجه ثانی برای ظهور انصراف است. منشأ انصراف کثره استعمال است که ما نتوانستیم بپذیریم.

وجه ثالث اطلاق.

گفتند که مقتضای اطلاق امر، وجوب است.

به چه بیان.

این می اید در یکی از امور تالیه، مشابهش خواهد امد، می گویند درست است که وجوب، حصه ای از طلب است. استحباب هم حصه ای از طلب است. درست است. این ها هر کدام حصه اند. و لکن…و این هم قبول کردیم امر هم وضع شده است برای جامع طلب. امر برای جامع طلب وضع شده است نه برای خصوص وجوبی. طلب لزومی. طلب غیر لزومی. هر کدام حصه ای هستند. گفته درست است. هر کدام حصه. و لکن بیان طلب وجوبی نیاز به قرینه ندارد. اطلاقش کافی هست. همین که بگوید اطلب منک همین که بگوید آمرک، این مقتضای عدم تقیید به ترخیص، همین که قید نیاورد، مقتضای اطلاق، عدم تقیید، این است که این وجوبی است.

وجوب هو الطلب المطلق. نیاز به قرینه ندارد. اما استحباب، نیاز به قرینه دارد. بگوید آمرک، خواسته باشد بگوید مستحب است، خواسته باشد بگوید الزامی نیست، باید قید بیاورد. می توانی ترک بکنی. الوجوب هو الطلب المطلق. الاستحباب هو الطلب مع الترخیص فی الترک. هو الطلب المقید.

گفته اند مقتضای اطلاق ماده امر، هو الوجوب. لان الوجوب هو الطلب المطلق. حقیقه اش حصه است ولی قید نیاز ندارد. وجوب طلب است. طلب تام است. تام دیگر نمی خواهد بگویی طلب تام. توش هست تام. ولی مستحب را می خواهی بگویی، چون ناقص است، باید بگویی طلب ضعیف است. طلب ناقص.

خب مشابهش می اید در ان بحث سادس اخوند می گوید مقتضی الاطلاق هو التعینیه الوجوب عینیه الوجوب. مقتضای اطلاق امر این است که این امرش تعیینی باشد. چرا. تعیینی هم حصه ای از وجوب است. تخییری هم حصه ای هست. می گوید بله. تخییری نیاز به بیان زائد دارد. در وجوب تخییری نمی گویند واجب است. می گویند واجب است تخییرا. اما در واجب تعیینی می گوید واجب است. لازم نیست بگوید واجب است تعیینا. تعیین نیاز به قرینه ندارد.

مقتضای اطلاق، مقتضای قرینه نیاوردن، همین که قید نیاورد، گفت اطلب منک. گفت آمرک، مقتضای عدم التقیید، مقتضی الاطلاق هو الوجوب لان الوجوب هو الطلب علی نحو الاطلاق. این طور امدند و ادعاء کردند که وجوب، مقتضای اطلاق امر است نه انصراف. این ها را از هم جدا بکنید. امر برای وجوب وضع نشده است. امر منصرف نیست. منصرف حد وسط اطلاق و وضع است. نه. ظهور اطلاقی در وجوب دارد. این هم یک ادعاءیی هست که شده.

س:

ج: اطلاق لفظی. …ما کار به عراق نداریم.

ببینید پس مقتضای اطلاق لفظی داریم صحبت می کنیم. اصلا همین حرف را داریم می گوییم. می گوییم طلب وجوبی، طلب بلاقید است. مثل وجوب تعیینی.

س:

ج: می گوید وجوب طلب علی نحو الاطلاق است. همین که قید نیاورد، بیان کرده است.

این هم نظر سومی که در این مقام است. که ظهور امر در وجوب، ظهور اطلاقی هست نه انصرافی نه وضعی.

خب این ظهور اطلاقی را دیگر استظهار است. اگر کسی امد گفت نه. این جا با ان وجوب تعیینی فرق می کند. وجوب تعیینی، تعیینیه قید نمی خواهد. لازم نیست بگوید واجب است بر تو تعیینا. همین که گفت واجب است، نگفت او، نگفت تخییرا، انصافش این است که مطلق بیاورد، قید نیاورد، ظهور در تعیینیه دارد. الان هم ما هم صحبت می کنیم، هیچ وقت نمی گوییم بر شما واجب است تعیینا. اصلا خود واجب است یعنی تعیینا. تعیینا قید نمی خواهد. این جا درست است.

ما فرمایش مرحوم اخوند در مقتضی الاطلاق التعیینیه فرمایش متینی هست.

اما این که این جا هم مثل ان جا هست، نه. به ذهن می زند با ان جا فرق می کند. امر می کنم تو را فرض این است که امر برای جامع وضع شده است. فرض این است که انصراف ندارد. نه. کسی بگوید که امر می کنم تو را، همان طور که اراده استحباب، نیاز به بیان دارد، باید قرینه بیاورد، اراده وجوب هم نیاز به قرینه دارد. ان هم یک حصه از طلب است. این هم یک حصه از طلب. مردم هم همین طور می گویند. وقتی می خواهند بگویند طلب وجوبی، می گویند طلب اقا…واجب است می گویند. کلمه واجب را استخدام می کنند. نمی گویند طلب کرده است از شما. دیگر نیازی به وجوبش نباشد. نه.

س:

ج: ما نوشتیم حالا نمی دانیم قائلش کی هست. نگاهش بکنید به نظرم مرحوم اقای خوئی … ان ها اصلا مبنایشان یک چیز دیگر هست. ان ها طلب حقیقی می گویند. ان ها را می رسیم در جهه رابعه.

این که فرق، نکته اش را دریابید، فرق وجوب و استحباب به اطلاق و تقیید باشد، او طلب مطلق باشد مثل وجوب تعیینی که عرفا طلب مطلق است. وجوب تخییری طلب مقید است، ما این را انکار می کنیم.

و لکن در نهایه ما انصراف را قبول می کنیم.

می گوییم امر اگر از مولی صادر شد، امر از آمرک، انصراف دارد. وضع برای جامع نشده است ولی به ذهن ما می اید طلبا ایجابیا. نه از باب این که طلب ایجابی مطلق است، او مقید است. نه. هر دوشان مقید اند بلکه از جهه مناسبه حکم و موضوع.

انصراف مناشئ عدیده ای دارد. منشأ انصراف فقط کثره استعمال نیست. یکی از مناشئ انصراف، کثره استعمال است. مناشئ عدیده ای دارد.

مثال می زدیم گاهی می اید سوال می کند که دستمال من خونی بوده در جیبم هست مضر به نماز هست یا نه، شما هیچ وقت نمی فهمید یعنی خون که اعم از خون حیض و خون دستش. اصلا اطلاق نمی فهمید. مناسبه ندارد. یک زنی می اید سوال می کند، چرا. ان جا مناسبه سائل، این است که خون، ان جا اطلاق داشته باشد. سوال می کند، از خون مطلق. خون حیض را هم می گیرد. ولی یک مردی سوال می کند از خون، انصراف دارد. نه این که خون…خون را هر دو یک طور استعمال می کنند ولی این جا به لحاظ این که ان سائل زن است. ان جا مرد است. ما چون زن سوال می کند، جای اطلاق دارد. مرد سوال می کند، جای اطلاق ندارد. همین ها منشئ…

انصراف قرینه است. صحبت این است که قرینه اش چی هست. انصراف اصلا ظهور قرینی هست. اصلا انصراف ظهور وضعی نیست. ظهور قرینی هست. قرینه عامه هم نیست. اطلاق هم قرینی هست. ان قرینه عامه است. اطلاق قرینی هست. انصراف قرینی هست. وضع وضعی هست. در انصراف قرینه عامه نیست.

حالا به برکت فرمایش ایشان، انصراف، هر جایی ممکن است قرینه خاص به ان جا را داشته باشد. ما در ذهنمان این است که امر به لحاظ صدورش از مولی، چون او مولی هست، من عبدم…

خب نگاهش کنید. خب تتمه کلام فردا. وقت گذشته است.