اصول ـ جلسه ۰۵۸ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در فصل اول مبحث اوامر تمام شد.

فصل اول در ماده امر بود. مرحوم اخوند در ماده امر ابتداء معنای لغوی را بیان کرد، و بعد ادعاء کرد که امر در طلب، که یکی از معنایش هست، ظهور وضعی دارد در طلب وجوبی و در اخر هم ادعاء کرد که این طلبی که مدلول امر است، طلب انشائی هست. حاصل فرمایشات مرحوم اخوند این شد که امر وضع شده است برای طلب وجوبی انشائی.

بعد از ان وارد فصل دوم شده است. فصل دوم مهم تر از فصل اول است. چون فصل ثانی حول صیغه امر بحث می کند که غالب خطابات ما، به صوره صیغه امر است. عمده خطاباتی که در شریعه وارد شده است، به صوره صیغه امر است. احیانا به صوره ماده که گذشت. و احیانا هم به صوره جمله خبریه که می اید در ذیل همین بحث صیغه امر خواهد امد.

فرموده است که برای صیغه امر، معانی عدیده ای ذکر شده است. طلب ذکر شده است. تمنی، ترجی، استهزاء، تحقیر، اهانه و معانی دیگری که ادباء هم متعرض شدند. صاحب حاشیه معانی را که برای امر ذکر کردند، به پانزده معنی رسانده است. پانزده تا معنی دارد یا لااقل پانزده تا مستعمل فیه دارد. حالا بعضی هایش حقیقه بعضی هایش مجاز.

مرحوم اخوند این ادعاء را نپذیرفته است. و فرموده است که معنای صیغه امر، واحد است. این ها که ذکر کرده اند، این ها معانی صیغه امر نیست. این ها مستعمل فیه صیغه امر نیست. این ها دواعی استعمال صیغه امر اند. نه معانی. شبیه ان را که در ماده امر می گفت مصداق اند نه معنی، این جا فرموده است که این ها دواعی اند نه معانی. ان کنتم فی ریب، فاتوا بسوره، فاتوا به همان معنی استعمال شده است که شما به زیر دستتان می گویید ایتنی بماء، فاتوا بماء. شما می گویی فاتوا بماء به داعی طلب حقیقی می گویید بیار. خداوند هم فرموده فاتوا به داعی تعجیز. ولی هر دو تا معنایش یکی هست. داعی ها فرق می کند نه معنی ها. ان فاتوا در ایه شریفه با فاتوا که شما از روی جد می گویید، هیچ فرق نمی کند. انما الاختلاف فی الدواعی. داعی ها فرق می کند و گرنه صیغه امر وضع شده، همان حرف ماده امر را می گوید، صیغه امر وضع شده است برای طلب انشائی. تاره شما می گویی اطلب منک، طلب انشائی می کنید. می خواهم ازت. این می خواهم انشاء است. یک وقتی هم می گویی آمرک بالضرب. تو را امرت می کنم به ضرب. این هم طلب انشائی هست. یک وقت هم می گویی اضرب. این هم طلب انشائی هست. مرحوم اخوند صیغه امر را مثل ماده امر معنی می کند. الطلب الانشائی. حتی طلب حقیقی هم می گوید جزء مستعمل فیه نیست. جزء معنی نیست. طلب حقیقی هم جزء دواعی است. مستعمل فیه، موضوع له، الطلب الانشائی. این صیغ وضع شده اند برای ایجاد طلب فی وعاء الاعتبار. چه طور شما با بعت بیع را ایجاد می کنید، با اضرب هم طلب ضرب را ایجاد می کنید.

بعد فرموده اگر خیلی اصرار کردی، ان ابیت، این حرف ما را قبول نکردی، غایه امر این است که ما بگوییم صیغه امر وضع شده است برای طلب انشائی در جایی که داعی اش بعث جدی باشد. طلب جدی باشد. از باب این که این قید علقه وضعیه است. باز هم موضوع له نیست. اول این ها را می گوید همه اش از دواعی است. ربطی به معانی ندارد. ان ابیت، اگر خیلی اصرار بکنی، می گوییم ربطی به وضع دارد اما نه موضوع له. قید علقه وضعیه. اضرب را وضع کرده است برای طلب انشائی در حینی که شما جدا هم می خواهید او را بعث بکنید. به داعی بعث است. داعی شما تحریک او هست. علقه وضعیه در این حین خاص است. این را اسمش را می گذارد مرحوم اخوند قید الوضع. نه قید الموضوع له. توضیحش می شود قید علقه وضعیه. توضیحش می شود به نحو قضیه حینیه که داستانش مفصل در بحث حروف و اسماء گذشت.

حاصل الکلام مرحوم اخوند می گوید همه این معانی که ذکر کردند حتی بعث، بعث نحو العمل، این ها جزء موضوع له نیستند. غایه الامر یک دانه داعی که عبارت است از بعث، قید علقه وضعیه است.

بعد در ادامه فرموده است که …

س:

ج: قبول دارد. یک جا می گوید. در گذشته هم گذشت در ماده امر.

در ادامه فرموده است که این مختص به صیغه امر نیست. همه صیغ انشائیه این طوری هست. لیت برای انشاء است. لعل برای انشاء است. می گوید این ها وضع شدند برای همین معانی انشائیه. لیت وضع شده است برای تمنیه انشائیه. می خواهی ارزو را انشاء بکنی یا لیت الشباب یعود لنا، این انشاء کردی تمنی را. می خواهی ترجی را انشاء می کنی لعل ابی المقواد؟منک قریب. این طور می گوید که ترجی را انشاء کردی. می گوید با این کلمات، شما انشاء می کنی. اما ان ترجی حقیقی، ان تمنی حقیقی، ان ها از دواعی اند. گاهی داعی شما از این که انشاء می کنی، یا لیت یا لیت می گویی، داعی ات این است که واقعا همان ارزو را ابراز بکنی. گاهی هم نه. یا لیت می گویی، ولی نمی خواهی…می خواهی سیاسی کاری بکنی. یک جهه دیگری در بین است. واقعا ارزو نداری در نفست. می گویی یا لیت یا لیت که مثلا یک کسی را بهش یک اعلامی بکنی، یک فریبی بدهی و امثال ذلک. ان وقت مرحوم اخوند می گوید پس لعل اگر در کلام خداوند تبارک و تعالی امد، لعلهم یحذرون، لعلهم یتقون که در ایات شریفه زیاد است، ان ها در غیر موضوع له استعمال نشدند. ان ها هم استعمال شدند در ترجی انشائی. این که شیخ انصاری در بحث خبر واحد، لعلهم یحذرون ایه نفر می گوید این لعل منسلخ شده است از معنای حقیقی اش، مجاز استعمال شده است، اخوند می گوید نه. معنای حقیقی لعل ترجی حقیقی نیست. این اشتباه است که می گویند لعل برای ترجی حقیقی. لیت برای تمنی حقیقی. همزه برای استفهام حقیقی. این ها غلط است. نه. این ها همه وضع شدند برای قسم انشائی. لعل خداوند هم در ترجی انشائی استعمال شده است. خداوند انشاء کرد رجاءش را نسبه به متقی شدن افراد. نسبه به تحذر افراد. منتهی داعی اش فرق می کند با ما. داعی اش این است که ….اصلا کلمه امید، امیدوارم که شما مجتهد بشوید، گاه گاهی این که می گوید امیدوارم، غرضش ان ترجی نفسانی نیست. در نفسش هیچ امیدی ندارد. امیدوارم هیچ ترجی حقیقی ندارد ولی انشاء می کند. می گوید امیدوارم. به چه غرضی حالا. امیدوارم مختلف است. می خواهد مثلا بگوید، می خواهد ابراز بکند امیدوار هستم که شما متقی بشوید. امیدوارم، انشاء امیدواری هست. ربما داعی اش ابراز ترجی واقعیه، که این معلوم می شود جاهل است که ترجی واقعیه دارد. ادم جاهل ترجی واقعیه دارد و الا یقین داریم این کار انجام می شود، امید معنی ندارد. این داعی که ترجی واقعی باشد، مستلزم جهل است، در حق خداوند تبارک و تعالی محال است. می گوییم پس داعی خداوند از لعلهم یحذرون لعلهم یتقون، داعی اش ترجی واقعیه نیست. یک داعی دیگری می فرماید امیدوارم. حالا ان داعی چی هست، مختلف است. می گویند در حق باری تبارک و تعالی، داعی اش ابراز محبه است. امیدوارم نه ان امید واقعی که مردم می گویند. ان که مسلم است جهل است. امیدوارم، لعل در همان موضوع له استعمال شده است. ترجی انشائی. اما داعی اش ترجی حقیقی نیست. داعی ابراز محبه است. انشاء می کند من نوکر شما. نوکر واقعی که نیست. مخلص شما. این ها همه انشاء است. داعی اش این است که، مختلف است دیگر. یک وقت داعی اش واقعا ابراز محبه است. یک وقت هم به قول اقا داعی اش این است که هنداونه زیر بغلش بدهد، یک جا گولش بزند. دواعی مختلفی. ولی همه این ها، نوکر شما هستم، مخلص شما هستم، این ها مجاز استعمال نشده است. در معنای حقیقی اش استعمال شده است. ولی داعی حقیقی اش ان که ظاهرش خبر می دهد، نیست. مرحوم اخوند می گوید لعل در کلام خداوند تبارک و تعالی، منسلخ نشده است از ان معنای موضوع له که شیخ ادعاء دارد. نه. لعل در همان معنای موضوع له اش استعمال شده است. که ترجی انشائی هست. منتهی داعی اش ترجی حقیقی نیست. غایه الامر این است که علقه وضعیه منتفی هست. مجاز است از جهه فقد علقه وضعیه. نه مجاز است از باب این که در غیر موضوع له استعمال شده است. همین نکته اش. اصرار مرحوم اخوند این است. می گوید مجازیه در صیغ انشائیه، مجازیتی اگر باشد، به لحاظ انسلاخ از معنای حقیقی نیست که شیخ انصاری گفته است. نه. همه جا در همان معنای حقیقی استعمال شده است. یک معنی بیشتر ندارد لعل. لیت یک معنی بیشتر ندارد. اضرب هم یک معنی بیشتر ندارد. اگر مجازیتی اتفاق افتاده است، از ناحیه علقه وضعیه است. نه از ناحیه موضوع له. این را می گوید. به عنوان ایقاظ می گوید. بیدار باش می گوید. می گوید این حرفی که ما گفتیم، در خصوص صیغه امر نیست. همه انشائیات یک معنی است. همزه استفهام هشت تا معنی ندارد. اصلا نمی خورد به یک همزه، هشت تا معنی داشته باشد. این که این ها اوهام است. همزه استفهام یک معنی بیشتر ندارد. طلب الفهم. همیشه أ را می اوری، می خواهی طلب فهم کنی. اما این طلب فهم، دواعی ات مختلف است. طلب می کنی فهم را، یک وقت واقعا هم می خواهی استفهام بکنی، داعی استفهام حقیقی هست. یک وقت نه داعی ات انکار است. ممکن است داعی دیگری باشد الی اخر دواعی. اخوند به هم ریخته است ان چه را که در ادبیات برای این صیغ بیان کردند. لیت شش تا معنی دارد. همزه هشت تا معنی دارد. امر پانزده تا معنی دارد. می گوید این ها خیالات و خرافات است. مثلا این ها ادعاءیی هست که همراه با فهم و تحقیق است.

این فرمایشی که مرحوم اخوند فرموده است.

این فرمایش مرحوم اخوند تحلیلش در سه مرحله است.

مرحله اولی از فرمایش مرحوم اخوند این است که صیغ انشائیه، معنای واحدی دارند. تعدد در دواعی است نه در معانی. خب این دقه خوبی هست. و واضح هم هست. ما بالوجدان بالارتکاز، مستعمل فیه را واحد می بینیم ان جایی که می گوییم بزن. بزن برای تهدید، به غرض تهدید، این بزن را در همین معنای بزن استعمال کردیم. حالا چی هست تحلیلش، می اید. جایی هم که واقعا می خواهد بزند، می گوید، واقعا بعث جدی دارد می گوید من را بزن، باز هم این بزن در همان معنی استعمال شده است. این که اختلاف در دواعی است نه معانی. معنی ها تغییر نکرده است. از کلمه بزن در هر دو مورد یک معنی مردم می فهمند. در یکی غرضش تهدید است. بزن یعنی می دانی چه کارت می کنم. می خواهد تهدیدش بکند. می توانی بیار. بیار، می خواهد بگوید نمی توانی تعجیز. بیار از کلمه بیار همان را می فهمیم که به عیال می گوییم چای بیار. او بیار با این بیار، یک معنی دارد. حرف متینی فرموده است. معنی، ان که منسبق به ذهن می شود، اگر دو نفر همزمان بگویند بیار، یکی می گوید بیار برای تهدید، یکی می گوید بیار برای حقیقه، از هر دو یک معنی می فهمیم. حرف متینی فرموده است مرحوم اخوند که ان المعنی واحد. انما الاختلاف فی الدواعی لا فی المعانی. بله. شما اگر مسلکتان مسلک ابراز شد، که مسلک مرحوم اقای خوئی هست، خب ان بر مسلک ابراز، مسلک باطلی بود، تعهد کرده است ابراز بکند، چندین تعهد دارد، پانزده تا مثلا تعهد دارد که خواست ابراز بکند تهدید را بگوید اضرب. به داعی تهدید. اوضاع مختلفه، تعهدات مختلفه، روی مبنای ابراز، …ببخشید. روی مبنای که حقیقه وضع تعهد است، بله. جا دارد. ولی همین ها ادله بر بطلان است. بر بطلان ان مسلک است. در صیغه امر که در پانزده مورد به کار برده می شود، بعضی ها گفتند تا بیست و پنج مورد شمرده اند، بعید است که پانزده بار این متعهد شده است. تعهدات عدیده، خیلی بعید است. روی مسلک تعهد، ممکن است تعدد را کسی ادعاء بکند. اما ان مسلک مسلک باطلی هست. قبلا بحث کردیم. بر مسلک غیر تعهد، ایجاد علقه وضعیه، جعل اماریه، جعل لفظ اماره، و مسالکی که در حقیقه وضع بود، روی این مسالک پرواضح است. خیلی بعید است که امر پانزده بار وضع شده باشد. یا مثلا چند بارش وضع شده باشد، چند بار دیگرش به علاقه باشد. این ها خیلی بعید است. نه. این فرمایش مرحوم اخوند، فرمایش متینی هست. و حرف ادباء که برای این ها چند معنی نقل کردند، حرف غلطی هست.

بعضی ها پا را فراتر از این گذاشتند. گفتند معانی که تعدد ندارد، صحیح است بماند، گفتند دواعی هم تعدد ندارد. می خواهند ادعاء بکنند که در مثلا صیغه امر، این طور نیست که تهدید یک داعی باشد. تحقیر یک داعی باشد. اهانه یک داعی باشد. ارشاد یک داعی باشد. ترجی تمنی. این ها دواعی باشند، گفته است نه. دواعی هم نیستند. اصلا حالا یک الی دو تا. در استهزاءش گیر کرده است. در منتقی الاصول فرموده است که همه این ها یا غالب این ها به یک داعی است. داعی بعث نحو العمل. صیغه امر به داعی بعث نحو العمل است در همه این ها یا غالب این ها. تهدید داعی نیست. تحقیر داعی نیست. ترجی داعی نیست. که مثلا. تمنی داعی نیست. ارزو می کند مادری، دیگر اخر عمرش هست، دخترش هنوز مانده است، می گوید که دیگر عروس بشو. یعنی می خواهد بگوید که ارزو دارم دارم می میرم دیگر عروس بشو. می خواهد یعنی بگوید ارزو دارم. گفته است نه. این ها دواعی نیستند. عروس بشو به داعی این که یعنی ارزو دارم بشوی.

س:

ج: امر است. امر به داعی تمنی.

قائل منکر است. می گوید این هایی که می گویند دواعی است، مثل همین جا، فاتوا بسوره من مثله، می گوید داعی اش، تعجیز است، در جایی که می گوید بزن، یک طوری هم اداء می کند در دعوی، می گوید بزن، دارد تهدیدش می کند، گفته است نه. داعی تهدید نیست این جا. انکار کرده است تعدد دواعی را. مضافا بر انکار تعدد معانی. به چه بیان.

فرموده است در منتقی الاصول که داعی را این طور تعریف کردند. گفتند داعی عبارت است از ان که مترتب بر عمل است. غایه العمل است. الداعی هو الاول تصورا. در تصور اول است. و الاخر عملا. خارجا. داعی این است….به چه داعی داری درس می خوانی. به داعی مجتهد شدن. مجتهد شدن را اول تصور می کند. او تحریکش می کند. در اخر او مترتب بر عمل می شود. الداعی هو المتصور اولا و المترتب اخرا. غایه الفعل داعی ان فعل است که تصورش ابتداء ست، تحققش انتهاء است. ایشان فرموده است که ترجی، تمنی، این ها مترتب بر امر نمی شود. نمی تواند داعی امر بشود چون مترتب بر امر نمی شود. ترجی و تمنی عله خودش را دارد. تحقیر اهانه، این ها معلول علل خودشان هست. صیغه امر برش تمنی مترتب نمی شود. پس نمی تواند تمنی، داعی باشد. داعی باید مترتب بر فعل باشد. تمنی مترتب بر عروس بشو نیست. تمنی خودش عله خودش را دارد. دارد عمرش تمام می شود، می ترسد، این ها سبب می شود که ارزو کند که دخترش دیگر عروس بشود. تمنی مترتب بر صیغه امر نیست که داعی بتواند بشود. فرموده که امتحان مثلا. یکی از مصادیق امتحان است. امتحان فرموده که دو قسم است. امتحان در امتثال. امتحانش بکنیم ایا امتثال می کند یا نه. درصدد اطاعه بر می اید یا نه. این یک نوع امتحان است. یک امتحان هم داریم که به عمل امتحانش بکنیم. چه طور عمل را انجام می دهد. امتحانش بکنیم. کتاب را بخوان امتحانت کنیم چه طور می خوانی. فرموده در جایی که می خواهی امتحانش بکنی در اصل اطاعه، اصلا ان جا داعی لازم نیست داشته باشی از امرت. همین لقلقه زبان هم باشد، به غرضت می رسی. می خواهی امتحانش بکنی. اصلا لفظ را بگو، معنی را اراده نکن، می توانی ان را امتحانش بکنی. نیاز به داعی ندارد. برای این که او را امتحانش بکنم، لازم نیست شما معنای لفظ را اصلا اراده کرده باشی. امتحان در اطاعه، نیاز به داعی ندارد. داعی بر این انشاء، داعی بر انشاء…اصلا نیاز به انشاء ندارد تا چه برسد به داعی بر انشاء. نه. اصلا شما هیچ معنایی را هم اراده نکن. بگو بزن. لقلقه زبان. می توانی امتحانش بکنی. و اما امتحان در مامور به، امتحان در مامور به که باید امرش بکنی به داعی بعث هم باشد، ان جا همان داعی بعث موجود است. داعی بعث قبول دارد. تعدد دواعی را قبول ندارد. می گوید همه دواعی، همه ان هایی که شما خیال می کنید دواعی متعدد اند، نه. یک داعی بیشتر نیست. و ان هم بعث نحو العمل. در امتحان در مامور به، امرش می کنی، داعی ات هم این است که بعثش بکنی. باید بعثش بکنی تا بفهمی درست امتحان داد یا نه. فرموده در موارد، این ها دارد تحلیل می کند، در موارد تهدید، ان جا هم داعی شما بعث است. تهدیدش می کنی در حقیقه می گویی بزن. بعثش می کنی به زدن اگر جرأت داری. بعث نحو العمل است منتهی لامطلقا. مشروطا معلقا. اگر جرأت داری بزن. این بزن به داعی بعث است. منتهی بعثت معلق است. گفته است تحلیل دارد می کند. می گوید در موارد تهدید، در موارد تعجیز، می گوید در موارد تعجیز هم داعی شما بعث نحو العمل است. فاتوا بسوره دارد بعث می کند. می گوید بیار یک سوره ای را. منتهی معلق. اگر قدره داری. همه این ها بعث نحو العمل است. در مثل اقرأ السوره، ارکع، اسجد، که می گویند ان ها ارشاد به جزئیه است. می گوید نه. محقق همدانی هم گفته این را، ما تنها نمی گوییم. محقق همدانی هم گفته اقرأ ارکع اسجد، امر به اجزاء، به داعی بیان جزئیه نیست. نه. ان هم به داعی بعث نحو العمل است. منتهی به مکلف خاص. اقرأ. اقرأ دارد بعث می کند به قرائه فاتحه الکتاب. اقرأ فاتحه الکتاب منتهی ایها المکلفی که درصدد انجام مرکب هستی. ای مکلفی که می خواهی این مرکب را بیاوری، اقرأ الفاتحه ارکع اسجد الی اخره. گفته همه این ها به داعی بعث است. به داعی جزئیه، شرطیه، گفته نه. این ها نادرست است. ما یک داعی بیشتر نداریم. داعی البعث. منتهی این داعی البعث بعضی جاها مطلق است. مثل اضرب هایی که می گویی. بعضی جاها معلق است. مثل مقام تهدید مقام تعجیز. بعضی جاها به مکلف خاص است. مثل اجزاء و شرائط. بعث کردی مکلف خاص را. پس همان طور که …برهان اورد. همان طور که معانی متعدد نیست، دواعی هم متعدد نیست. یک داعی بیشتر نداریم. داعی بعث. این داعی مترتب بر اضرب می شود. اضرب به داعی بعث است. وقتی گفتی اضرب، خود اضرب می شود بعث. باعث است. بعثیه دارد. از صیغه امر یک داعی بیشتر ندارد. بعث نحو العمل. تعریف داعی هم بر این منطبق است. داعی را چی گفتید. گفتید التصور اولا. ما تصور کردیم که این را تحریک کنیم به سمت نماز. المتصور اولا. بعد گفتیم اقم الصلاه. اقم الصلاه شد بعث نحو العمل. فرمودی مصداق بعث است. درست شد دیگر. اصلا ترتبش از باب مصداق و کلی هست. این را گذشت و سیاتی هر فعلی را که به هر داعی بیاوری، مصداق ان داعی هست. می زنی یتیم را للتادیب، به داعی تأدیب، ان ضرب شما می شود تأدیب او. تأدیب را تصور کردی اولا. مترتب شد بر فعلت اخرا، فعلت شد مصداق ان داعی. حالا اضرب، به داعی بعث نحو العمل است. گفتی اضرب. خود این اضرب بعث است. منتهی بعث انشائی. بعث انشائی مصداق ان …

س:

ج: شما همان جا هم همین طور است. رسیدن به حرم، عله غائی است. تصور کردید که …مترتب شد. این رفتن شما تا حرم، مصداق رسیدن به حرم است.

فرموده است در منتقی الاصول که در باب دواعی هم ما داعی متعدد نداریم.

بعد فقط در استهزاء و مسخره اش گیر کرده است. گفته است بعید نیست که اضرب، مصداق مسخره باشد. لفظ مصداق مسخره باشد، عیب ندارد. خودش مسخره کردن است.

این فرمایشی که ایشان فرموده است.

و لکن به ذهن می اید که نه. این ها تکلف است. این قاعده درست است. داعی ما یترتب علی الشیء، هو المتصور اولا، المتحقق اخرا. این حرف متین است. قبول کردیم. اما این که ایشان فرموده این دواعی که علماء به عنوان دواعی اورده اند، این ها مترتب بر صیغه نمی شوند، فلیست بدواعی الا بعث، الا داعی البعث، الا داعی الاستهزاء، این که گفتم غالبا، امده استهزاء را خارج کرده است. این که علماء فرمودند یا مرحوم اخوند فرموده است این ها دواعی است، مقصودشان این است که ابراز این ها دواعی است نه خود این ها. این در کلام مرحوم اخوند هم هست در ان صیغ که بیان می کند، می گوید این صیغ انشائیه، لابرازها. لابراز ان دواعی اند. ان تمنی است. دواعی نه. ان تمنی ترجی. ان را می خواهد ابراز بکند. داعی…باید هم سنخ باشند داعی با ان که می خواهد داعی را ایجاد کند. همه از قبیل الفاظ اند. از قبیل ابرازات اند. می خواهد ابراز بکند آرزوی خودش را، داعی اش از این که دخترم عروس بشو، داعی اش ابراز تمنی است. خب ابراز تمنی با این محقق می شود. همان که مرحوم اخوند فرموده ابراز تهدید داعی است برای اضرب. می خواهد تهدید را ابراز کند، می گوید اضرب. به داعی ابراز تهدید نه خود تهدید. ابراز تهدید مترتب می شود بر اضرب گفتن. تعریفی که ایشان کرده برای داعی، الذی ما یترتب علی الشیء، می گوییم بله. ابراز این ها، دواعی اند. ابراز این ها هم مترتب بر صیغه می شود. می خواهد خداوند ابراز بکند عجز بشر را. می گوید فاتوا بسوره من مثله. برای ابراز تعجیز است. نه برای عاجز کردن. نه. ان عاجز کردن، قبلش خودش عاجز کرده است. قران را یک طوری اورده است که مردم عاجز شدند. عاجز کردن قبلا محقق شده است. می خواهد ابراز کند تعجیز را با صیغه. نه این که با صیغه می خواهد او را عاجزش بکند. تا شما بگویی که اقا عاجز کردن با صیغه محقق نمی شود. درست فرموده این ها، خود این ها به صیغه محقق نمی شود. تمنی با صیغه محقق نمی شود. تعجیز با صیغه امر محقق نمی شود. و لکن ان که داعی است، ابراز این ها هست نه نفس این ها. همین فرو بریزد، بقیه اش دیگر تمام می شود. حالا بعد بحث خواهیم کرد.