بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در مطلب اولی بود که مرحوم اخوند فرموده بود.
مرحوم اخوند فرمود معنای صیغه امر واحد است. و تعدد در دواعی است.
عرض کردیم که بعضی ها تعدد در دواعی را هم منکر شده اند. اصل فرمایش از مرحوم ایروانی ست. در منتقی الاصول مفصل تر بیان کرده است. ادعاء کرده است که در همه جا داعی عبارت است از بعث نحو العمل. تحریک نحو العمل. منتهی در بعضی از موارد مطلق است. بعضی از موارد معلق است. بعضی از موارد به مکلف خاص امر صوره گرفته است. بعضی اوقات به مکلف مطلق. که گفتیم داستانش را اگر ملاحظه فرموده باشید. وجه کلام ایشان هم این بود که این ها نمی توانند داعی باشند. ان مثال خوبش تعجیز بود. تعجیز نمی تواند داعی باشد بر امر کردن. چون داعی ان است که مترتب بر عمل است. تعجیز بر امر مترتب نمی شود. تعجیز مترتب می شود که مثل ایات قران، کلمات استنثائی هست، خداوند هنرنمایی کرده است، یک طوری بیان کرده است که انسان ها عاجز اند که مثلش بیاورند. تعجیز منشأش این است. امر که تعجیز نمی تواند باشد. امر که نمی تواند تهدید باشد. نمی تواند ترجی باشد الی اخرش.
که جواب دادیم و عرض کردیم که مراد این که این ها دواعی اند یعنی ابرازشان دواعی است. به غرض ابراز تعجیز، به غرض ابراز تهدید که گفتیم در کلام اخوند هم به این نکته اشاره شده است.
تا این جا بحث کردیم.
حالا اضافه می کنیم که این که ایشان یا محقق ایروانی، ادعاء کرده است وحده داعی را، ما می بینیم که نه. در یک مواردی، مثل مواردی که امر ما ارشادی هست، آن جا اصلا داعی بعث نیست. لامطلقا و لامعلقا. اطیعوا الله امر است به داعی ارشاد. ان جا دیگر اصلا بعثی نیست. حالا در تهدید درست بکنید، در استهزاء درست بکنید، ولی این جا دیگر اصلا داعی بعث مطلقا نیست. این یک نکته.
نکته دوم این است که این که ایشان فرموده است در مثل تهدید، تعجیز، این جا هم داعی بعث است، منتهی معلقا، فأتوا بسوره می خواهد بعث بکند نحو الفعل، منتهی معلقا، ان قدرت، اگر قدرت داری بیار، می خواهد بعث بکند بعث معلق. یا در مورد تهدید می گوید اگر نمی ترسی بزن. دارد بعث می کند معلقا. عرض ما این است که این هم خلاف ارتکاز است. در این گونه موارد، هیچ بعثی نیست. حتی معلقا هم نیست. بعث معلق مثل این که می گوید اگر از عواقب کارت نمی ترسی مثلا، اگر می توانی، اگر مانعی نیست، این کار را بکن. خب این جا دارد بعث می کند به نحو معلق. اما در جایی که می گوید اگر جرأت داری بزن، ان جا اصلا بعث نیست. فقط ابراز تهدید است. بزن به غرض ابراز تهدید است. نه به غرض این که او را تحریک کند به زدن می خواهد بگوید بزن. نه. نمی خواهد بگوید بزن. اصلا صحیح است بهش بگوییم که من گفتم بزن ولی نمی خواهم بهش بگویم بزن. خواست من، اصلا می خواهد تهدیدش بکند که او را، اصلا می خواهد یک کارش بکند که او نزند. می گوید اگر جرأت داری، می خواهد انزجار برای او درست بکند نه بعث درست بکند. این ها خلاف ارتکاز است که ما این ها را حمل بکنیم بر بعث معلق.
نکته سومی که در کلام ایشان هست و فرمایش همدانی هست، خب یک بحثی هست. یک بحثی هست که ایا اوامر متعلقات به اجزاء، اوامر ارشادی اند. اقرأ فاتحه الکتاب، ارکع، اسجد، ایا این ها اوامر ارشادی اند یا اوامر مولوی اند. معروف است که این ها اوامر ارشادی اند. ایشان تبعا لمحقق همدانی گفته است نه. این ها اوامر مولوی اند. منتهی معلق اند. اوامر مولوی اند معلق اند. اقرأ یعنی اگر درصدد امتثال هستی، اگر می خواهی این مجموعه را بیاوری، واجب است قرائه را بیاوری، واجب است رکوع را بیاوری، این ها اوامر مولوی اند نه ارشادی. منتهی مولوی اند. شما ممکن بگویی خصوص قرائه که امر مولوی ندارد. می گوید معلقا. اگر بقیه را می اوری، این واجب است. معلق بر اتیان بقیه، این واجب است تکلیفا. این یک بحث است که ایا اوامر متعلق به اجزاء و شرائط، شرائط را هم مرحوم اقای خوئی همین طور فرموده. فرموده اذا قمتم الی الصلاه فاغسلوا، شرط است. فاغسلوا وجوهکم این ارشاد به شرطیه وضوء است. این یک بحث است که ایا اوامر متعلق به اجزاء و شرائط، ایا مولوی اند یا ارشادی اند. مرحوم همدانی می گوید که مولوی اند معلقا. خیلی ها مثل مرحوم اقای خوئی مرحوم نائینی، می گویند ارشادی اند. یک نظر سومی هم هست که نه. این ها مولوی اند. معلق هم نیستند. امر به قرائه فاتحه امر مولوی هست. امر به رکوع امر مولوی هست. امر به سجود امر مولوی هست. معلق بر چیزی نیستند. امر مولوی ضمنی هست. مولی برای این که امر بکند به یک معجونی، دو تا راه دارد برای امر کردنش. امرا مولویا. یک وقت امر می کند که این مجموعه را بیاور. این یک راه است. امر به مرکب. مثل امر به نماز امر به روزه، امر به حج. یک راهش هم این است که بگوید که تکبیر بگو، حمد بخوان، رکوع بکن سجود بکن، اوامر عدیده بیاورد. منتهی شرطش انضمام است. منضما بیاور. معا بیاور. مرتبطا بیاور. این جا هم امرش امر مولوی هست باز هم. منتهی امر مولوی ضمنی. ما در ذهنمان این است که امر به مرکب، انحلال پیدا می کند به اوامر مولویه نه ارشادیه. اوامر مولویه ضمنیه. تعلیق در کار نیست. لزوم ندارد معلق بکند. امر می کند می گوید شروع بکن. تکبیر بگو. به بچه اش این طور یاد می دهد. شروع کن نماز خواندن. بگو الله اکبر. این امرش مولوی هست. حمد بخوان. رکوع برو. سجود برو. تا اخرش همان امر مولوی که می توانست از اول بگوید این مجموعه را بیار، همان امر مولوی را با این لسان اورد. اوامر اجزاء، اوامر مولویه اند. چرا ارشادی بگیریم. اوامر مولوی اند منتهی اوامر مولوی بعضی. جزئی. تکه ای. یک تکه ای از امر مولوی را این جا اعتبار می کند. یک تکه اش را ان جا. تا اخرش. این هم یک راه است.
س:
ج: می گویم دو تا بیان است. می تواند. مولی می تواند امر را از اول بیاورد روی مرکب، یا اوامر عدیده ای به جای او. این به جای او هست نه این که اولش امر مولوی کرده است، حالا ارشاد می کند. نه. هیچ لزومی ندارد.
دو تا راه برای واجب کردن یک مرکب ممکن است. یکی اول بگوید واجب است بعد بگوید، نماز واجب است، بعد ارشاد بکند. این هم یک راه است. حالا ارشاد بکند تاره با امر، بگوید که قرائه بخوان. یا نه. بگوید لاصلاه الا بفاتحه الکتاب که ما گفتیم لاصلاه الا بفاتحه الکتاب، جزئیه مطلقه است. ان یکی جزئیه مطلقه اش گیر دارد. دو تا راه دارد. یکی از این راه. یکی از اول بیاید امر را به اجزاء متوجه بکند. هر دو تایش می تواند مولوی باشد. این که بگوییم امر اذا تعلق بالجزء فهو ارشاد، یا نه. امر اذا تعلق بالشرط، فاغسلوا وجوهکم فهو ارشاد، می گوییم نه. می تواند…این ملازمه ندارد. این طور نیست که امر به اجزاء باید ارشادی باشد. امر به شرائط باید ارشادی باشد. نه. امر به شرائط، می تواند امر مولوی غیری باشد که اخوند گفته است. اخوند می گوید مقدمه واجب واجب است، یک دلیلش همین است. اذا قمتم الی الصلاه فاغسلوا. می گوید این، وجوب مقدمه را بیان می کند. هر دو جا ممکن است. این را ما نتوانستیم بپذیریم که هرگاه تعلق امر بجزء او شرط فهو ارشاد. نه. می تواند مولوی باشد. می تواند ارشادی باشد.
و کسی هم این را نگوید که اگر مولوی باشد، چند تا امر مولوی، باید چند تا هم عقاب داشته باشد. کسی که این را همه را ترک کند، باید چند تا عقاب داشته باشد. می گوییم نه. حاکم در باب عقاب، عقل است. عقل است که می گوید عقاب داری یا نداری. عقل است که می گوید متعدد می شود عقاب یا نه. می گوییم در اوامر ضمنی، عقل حکم به عقاب در دونه دونه نمی کند. اگر مجموع را ترک کردی، چون این یک ملاک است، حکم به استحقاق عقاب می کند به یک عقاب. و اما این که هر جزئی را، هر امری را که متعلق به جزء است، ترک کردی یک عقاب دارد، نه. عقل می گوید چون این ها مجموعه هستند، به هم پیوسته هستند، یک عقاب بیشتر نیست. داستان تعدد عقاب هم حل است.
خب این دیگر به جای خودش. فعلا یک ادعاء است.
س:
ج: یک مواردی فرق می کند. ثمره دارد این بحث ها. اگر ما گفتیم این ها مولوی اند، دیگر چون امر مولوی است، اطلاقش گیر می کنیم. جزئیه مطلقه اش را گیر می کنیم. ولی اگر گفتیم این ارشاد است، ممکن است بگوییم که نه. جزئیه اش مطلقه است. یک مواردی این بحث ثمر دارد.
حالا این را در ذهنتان داشته باشید الاوامر المتعلقه بالاجزاء و الشرائط همه جا به داعی ارشاد اند، اقای خوئی می فرمایند. یا نه. می تواند به داعی بعث باشد، مرحوم همدانی می گوید می تواند به داعی بعث باشد معلقا. حرف سوم این است که نه. تعلیق ندارد. می تواند به داعی بعث باشد بلاتعلیق. تفصیلش دیگر در جای خودش که فقه باشد.
هذا تمام الکلام در مطلب اول.
مطلب اول حاصلش این شد صیغه امر معانی ندارد. چند معنی ندارد. صیغه امر یک معنی بیشتر ندارد که در مطلب دوم بحث می کنیم. ان که هست در صیغه امر، تعدد دواعی است خلافا لمیرزا ایروانی و من تبعه که می گویند در ان جا هم وحده داعی هست. نه. وحده داعی را نتوانستیم بپذیریم.
المطلب الثانی.
س:
ج: لغو نیست. این همه در قران اقیموا الصلاه گفته، همه این ها مولوی هست. چه عیبی دارد….تاکید می کند. دوباره امر مولوی به اجزاء می کند. …تاکید این را در ادبیات هم گفتند، تاکید لغو نیست. ادم چند بار به بچه اش امر می کند که قران بخوان….وجوب مؤکد در شریعه بلااشکال هست.
و اما مطلب ثانی. این معنایی را که می گویید واحد است، چیست. المطلب الثانی فی…گفتیم معنی واحد است. ما از همه این صیغ امر یک معنی بیشتر به ذهنمان نمی اید. به حکم تبادر، ما یک معنی بیشتر نداریم. ان یک معنی چیست.
خب مرحوم اخوند طبق مبنای خدش که می گوید معانی اسماء و معانی حروف یک چیز اند. مسانخ اند. این را در بحث معانی حروف گفته است. گفته من، معنایش همان معنای کلمه الابتداء است. فرقشان در کیفیه لحاظ است. شما وقتی می گویید ابتداء سیری البصره، همان را می فهمانی که می گویی سرت من البصره. هر دو یک معنی را می فهمانی. هر دو ابتدائیه را می فهمانی. منتهی در ابتداء سیری البصره، ابتدائیه را لحاظ کردی مستقلا. ذهنتان را تیز بکنید ان ابتدائیه را لحاظ کردی مستقلا. گفتی ابتداء. ابتداءُ اشاره به همان معنای ابتدائیتی هست که مستقل تصورش کردی. لحاظش کردی. اما وقتی می گویی سرت من البصره، این ابتدائیه را مندکا در سیر و بصره، مستقل ندیدی، در لا به لای ان ها دیدی، مندک دیدی، مندمج دیدی. هر دو یک معنی است. هر دو یک مفهوم است. منتهی ان را لحاظ کردی مستقلا، این را لحاظ کردی آلیا. بسته به غیر. که وقتی تحلیلش می کنی، می گویی سرت من البصره را تحلیلش کن، مثل باب مشتق که بسته و باز داشت، می گوییم تحلیلش کن، می گوید یعنی سیری هست. ابتدائی هم هست که بصره هست. بصره ای هم هست. من هم هست. انتهاء کوفه هم هست. در مقام تحلیل، همان ها را می اوری. تحلیلا همان هست. لحاظا با هم فرق می کند. یکی لحاظ می کنی او را مستقل. یکی لحاظ می کنی او را مندکا و فی الغیر. باز نمی بینی او را. بسته می بینی. تحلیلش او می شود نه ابتداءش. این اندکاک و آلیه و این ها را خوب هضمش بکنید در کلام همه. منتهی مرحوم اخوند این ادعاء را دارد که این ها یک سنخ معنی هستند. من وضع شده است برای ابتداء های آلی. آلیه جزء موضوع له نیست. لحاظ آلی جزء موضوع له نیست. لحاظ آلی قید الوضع است. قید علقه وضعیه است. هنوز هم بعضی ها گیر دارند در این، قید علقه وضعیه چی هست. دیگر تقصیر خودشان هست که ان وقت که ما ان جا را بحث می کردیم، نبودند. و وقتی هم می گفتیم…چی می گوید یک مساله است. درست می گوید، یک مساله دیگر هست. من را وضع کرده است برای ابتداء آلی که لحاظ شده آلیا، لحاظ جزء موضوع له است. من را وضع کرده است برای ابتدائیه. در حالی که او را آلی می بینی. قضیه حینیه. در حالی که او را آلی می بینی، گفته است من را برای همان ابتدائیه باز وضع کردم. آلیه، قید الوضع است. حین الوضع است. حاله الوضع است. نه جزء موضوع له. این مبنای مرحوم اخوند است. این جا هم که رسیده است، طبق مبنایش. این جا می گوید یک ماده ی امر داریم، طلب انشائی. یک صیغه امر داریم، اضرب. دیگر فرق اضرب، اضرب هیئه است. هیئه معنایش حرفی هست. گفته است فرق اضرب که هیئه است، که معنایش حرفی هست، با ماده امر، آمرک، فرقش در لحاظ است. هر دو طلب ضرب است. آمرک بالضرب، اضرب. فرقش این است. آمرک بالضرب یعنی اطلب منک الضرب. این اطلب را مستقل دیده. طلب الضرب را مستقل دیده. اما وقتی می گوید اضرب، بزن، بزن توش هست که می خواهم ازت بزنی. مندمج است این معنی. معنای اضرب، اطلب الضرب است مثل همان. منتهی ان اطلب الضربی که لحاظش کردی مندمج. بزن، توش یعنی اطلب الضرب. معنای ماده و معنای هیئه واحد است. هر دو طلب ضرب طلبا انشائیا، معنی کردیم طلب انشائی را، با این فرق: آمرک به معنای طلب انشائی هست به معنای اسمی. مستقل. اضرب، همان طلب انشائی هست به نحو مندک. به نحو غیر مستقل. او معنای اسمی. این معنای حرفی. این مبنای مرحوم اخوند است در تحلیل و تفسیر این گونه کلمات.
س:
ج: نسبه امر است به من. هیئه که ربطی به طلب ندارد. ماده به معنای طلب است. طلب را نسبه می دهد به خودش. او ربطی به ماده طلب ندارد. هیئه امر هیئه مضارع است، نسبه دادن ماده به فاعل.
خب این فرمایش مرحوم اخوند.
خب این علی المبنی. ان جا ما بحث کردیم قید علقه وضعیه عرفیه ندارد. این ها دقه های غیر عرفی هست. قطعا واضعین چنین دقه هایی را نداشتند. و نمی فهمند واضعین. دقتی هست که نمی فهمند. این را ان جا عرض کردیم و گفتیم هم که الحق و الانصاف این است که دو تا معنی ها با هم فرق می کنند. این که من با الابتداء، از دو تا یک معنی به ذهن بیاید، به ذهن می زند که نه. این خلاف ارتکاز است. از آمرک یک معنی به ذهن می اید. آمرک بالضرب، یک معنی به ذهن می اید. اضرب، یک معنای دیگری به ذهن می اید. آمرک بالضرب و اضرب، منسبق از هر کدام یک معنایی ست مغایر معنای دیگر. یک معنی به ذهن نمی اید. کسی نمی گوید آمرک با اضرب، مترادف اند. بله. آمرک بالضرب، اطلب منک الضرب، معنایش، اضرب مصداق این معنی هست. اضرب مصداق طلب ضرب است نه معنایش طلب ضرب باشد. یعنی وقتی گفت اضرب، صحیح است شما بگویی که طلب الضرب. اشتباه مصداق به مفهوم است در کلام مرحوم اخوند. اضرب طلب ضرب است. با گفتنش، طلب الضرب. خواسته از ما ضرب را. اما معنایش طلب ضرب نیست. مصداق طلب الضرب است. نه این که معنایش …الان اگر که نگفته بود اضرب، لم یطلب الضرب. تا گفت اضرب، طلب الضرب. این که درست که بگوییم طلب الضرب. حالا صحبت سر این است که معنایش هم طلب الضرب هست یا فقط مصداق طلب الضرب است…
س:
ج: گنگی دلیل بر همین است که ارام ارام وارد میدان شدید.
راست می گویید صاف پس نیست این حرف اخوند که می گوید معنای این هم طلب ضرب است. این ها که مترادف نیستند. ما از بزن، ان که ابتداء به ذهن ما می اید، اطلب منک الضرب نیست. درست است بزن هم با این کلمه، از ما طلب ضرب کرده است. اما به این کلمه طلب ضرب را فهمانده است. همین میز مصداق و مفهوم. با اضرب طلب ضرب را به ما فهماند یا با اضرب طلب کرد ضرب را. او طلب کرد می شود مصداق. غایتش مصداق است نه مفهوم است. اما مفهومش چیست. خب این جا از ان جاهایی هست که اهل تحقیق و اهل فکر، به میدان امدند و می خواهند تحلیل بکنند این معنای…تحلیل معنای عرفی است. این که می گوید بزن، این چی هست معنایش. بزن یعنی چی. تا به حال همین را به کار بردیم بارها و بارها، این می گوید بزن یعنی چی.
مرحوم نائینی فرموده بزن یعنی من زدن را بر عهده ات قرار دادم. این معنایش هست. بزن انشاء نسبه ایقاعیه. این ها قلمبه سلمبه هست یک کمکش ولی نه. همین…نسبه ایقاعیه یعنی بین من و تو و فعل، هیچ ارتباطی نبود. با اضرب، هیئه است، معنای حرفی هست، معنای حرفی همیشه نسبه است، با اضرب یک نسبتی ایجاد شد. نسبه ها متفاوت اند. زید فی الدار یک نسبه محقق شد، نسبه ظرفیه مثلا. با اضرب یک نسبتی بین شما و ان شخص و ان فعل، محقق شد. اسمش نسبه ایقاعیه است. از باب این که زدن را به عهده او گذاشتید، شما شدید ایقاع کننده. ایقاع کننده ضرب بر عهده او. شما شدید طالب، او شد مطلوب منه. زدن شد مطلوب. یک نسبتی بین این سه تا با اضرب محقق شد. این نسبه قبلا نبود. این ها انشائی هستند. قبلا شما طالب نبودید. به اضرب، شما شدی طالب. این ایجاد، انشاء را دریابید. می گوید شما با اضرب، یک نسبتی را در وعاء اعتبار، ایجاد کردی. ان نسبه چی هست. چه طور ظرفیه یک نسبتی هست. قبلیه یک نسبتی هست. بعدیه یک نسبتی هست. این هم اسمش را گذاشته است نسبه ایقاعیه. این را به عهده او گذاشتید. این فعل را به عهده او گذاشتید. گفته با اضرب، ایجاد کرده اید نسبه ایقاعیه را. معنی صیغه الامر، معنای صیغه امر ایجاد النسبه الایقاعیه. آمرک نسبه را ایجاد نمی کنید. طلب را نسبه به خودتان می دهید. می گویید طلب می کنم از تو این فعل را. او هم درست است. او هم به قصد انشاء باشد، طالب و مطلوب می اید. منتهی طلب را با لفظ خود امر ایجاد کردید. این جا با هیئه، خود نسبه را ایجاد کردید. ان جا طلب از امر امده است. این جا این طلب از هیئه امده است. هیئه می گوید معنایش نسبه است. معنای اندکاکی هست. گفتم همه می گویند. معانی حروف معانی اندکاکیه اند. معانی اندماجیه اند. ان معنای اندکاکی را می خواهیم ببینیم چی هست این جا. زید فی الدار معنای اندکاکی این جا ظرفیه است. یک ظرفیتی مندمج شده است بین زید و دار. دار ظرف او. این جا هم با اضرب، یک نسبتی بین این سه محقق شد. خبر نمی دهی. قبلا نبوده است. لذا قبلا به شما نمی گفتند طالب. به او نمی گفتند مطلوب منه. ایجاد می کنی. بزن، در بزن، افتاده این معنی. بزن ایجاد می کند یک نسبتی را بین این سه طرف. اسم این نسبه، نسبه ایقاعیه است. از این باب که این ماده را بر عهده او می گذارید، اسمش را می گذارد ایقاعیه.
س:
ج: هر دو غرض یکی هست. هر دو بعث نحو العمل است. این ها را از هم جدا کنید. می خواهیم ببینیم منسبق الی الذهن فی اول مرحله، این ها همه غایات اند. برای این که او را تحریک بکند، گاهی می گوید آمرک، همه می گویند فرقی بین آمرک و اضرب نیست در این جهتش. هر دو غرض واحد است. می خواهند بعث کنند نحو الفعل منتهی به دو جور. یک وقت می گوید طلب می کنم از تو زدن را. یک وقت می گوید بزن. حرف این است بزن با اطلب منک الضرب، یکی هستند معنایی که به ذهن تبادر می کند. اخوند می گفت یکی اند. نائینی می گوید نه. دو تا هستند. اطلب منک الضرب، معنایش اسناد طلب است به خودت. طلب الضرب را اسناد می دهی به خودت. اضرب، نسبه ایقاعیه را ایجادش می کنی….واقعیه به لحاظ وعاء اعتبار است.
خب این فرمایش مرحوم نائینی.
خب این یک مسلکی هست خودش، یک مسلکی هست در بیان انشاء. انشاء ایا ایجاد هست یا نه، مرحوم اشیخ اصفهانی، بعدش به تبعش مرحوم اقای خوئی، می گویند اصلا با الفاظ نمی شود چیزی را ایجاد کرد. ان ها در باب انشاء، یک مسلک خلاف مشهوری دارند. مشهور می گویند با انشاء یک چیزی را ایجاد می کنی در وعاء اعتبار. بعت بیع را در وعاء اعتبار ایجاد می کنی. تحقق البیع. این جا هم تحقق النسبه الایقاعیه. شاهدش همین است که قبل نبود. اگر شما ایجادش نکردی، چه طور الان شدید طالب. شدید طالب. می گوید شدید طالب اعتبارا، پس یک اعتباری را ایجاد کردید.
خب مرحوم حاج شیخ اصفهانی می گوید الفاظ که نمی توانند، صلاحیه ایجاد این طور چیزها را ندارند. الفاظ شأنشان ابراز است، شأنشان کشف است، اصلا ان ها انشاء را به معنای ایجاد کلا گذاشتند کنار. می گویند لیس شأن الالفاظ الا الابراز و الانکشاف. ایجاد، کار شخص است. خب پس چه کار می کنیم. مرحوم حاج شیخ اصفهانی گفته است که ما می اییم به معنی، وجود لفظی می دهیم. وجودات را چهار قسم کردند. وجود ذهنی. شما به معنی وجود ذهنی می دهید. لحاظش می کنید. وجود خارجی. خداوند این زید را ایجاد می کند. وجود خارجی بهش می دهد. وجود لفظی. زید. می گویید زید. زید قائم. زید قائم، به ان معنی وجود لفظی داده اید. این ها امدند مرحوم حاج شیخ اصفهانی، انشاء را معنی کرده است به وجود لفظی دادن به معنی که خود متکلم این کار را می کند. می گوید می تواند وجود لفظی بهش بدهد. وجود تنزیلی لفظی.
مرحوم اقای خوئی باز یک خورده جلوتر فرمایش کرده است. گفته است نه. ما با الفاظ، ابراز می کنیم ما فی الذهن را، منتهی در خبر، ان چه را در ذهن موجود است، مرآه الی الخارج است، در انشاء، ابراز می کنیم چیزی را که اعتبار کردیم. ایشان می گوید اعتبار می کنی ضرب را بر عهده زید. می گذاری در ذهنت در نفست اعتبار می کنی، ان وقت اضرب، ابراز ان اعتبار است. اضرب را ایشان این طور معنی می کند. می گوید ابراز…همین ایقاع معنی می کند. منتهی می گوید ایقاع با لفظ نیامده است. ایقاع با اعتبار امده اولا. بعد با اضرب، ان ایقاع را ابراز می کنید. اختلاف شاگرد و استاد این است. نائینی می گوید به اضرب ایقاع می کنی نسبه ایقاعیه ایجاد می کنیم. شاگرد می گوید نه. با اعتبار، ایقاع می کنیم. ضرب را بر عهده او می گذاریم اول. اعتبار می کنیم این را بر عهده او. بعد با اضرب، ابراز می کنیم. می گوید فرق خبر و انشاء این است که در انشاء یک اعتباری اول هست. هر دو ابراز اند. در ابراز مشترک اند. منتهی یکی ابراز اعتبار است. یکی ابراز واقع است.
خب این ها را ما بحث کردیم در خبر و انشاء. این ها فعلا اشاره می کنیم. روی مبنای خودش اضرب را این طور معنی می کند. حالا اضرب ایجاد نسبه ایقاعیه باشد، یا اضرب ابراز نسبه ایقاعیه، استاد می گوید ایجاد نسبه ایقاعیه، شاگرد می گوید ابراز نسبه ایقاعیه. ایا این تحلیل، این تفسیر، درست است یا درست نیست، تامل بفرمایید. در ذهن ما این است که این هم مشکل دارد. چه ایجادی باشیم چه ابرازی. تتمه کلام روز شنبه ان شاء الله.