اصول ـ جلسه ۰۶۶ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در صیغه امر و جمل خبریه ای که در مقام انشاء، استعمال می شود، تمام شد.

مرحوم اخوند در مبحث رابع، این مساله را مطرح کرده است که اگر صیغه امر دلالتش بر وجوب به نحو وضع تمام نبود، ایا به نحو آخری دلالتش بر وجوب قابل اثبات است ام لا.

تا به حال مرحوم اخوند می فرمود صیغه امر موضوعه للوجوب. کأن خیلی برایش صاف نیست این مساله. لذا این مبحث را مطرح کرده است که اگر ما انکار کردیم وضع صیغه امر را برای وجوب، ایا وجهی برای ادعاء ظهور در وجوب هست ام لا، فرموده که اصل ظهور صیغه امر در وجوب قابل انکار نیست. اگر وضع را هم انکار بکنیم، باز ظهور تمام است. خب می دانید که ظهور یا باید مستند به وضع باشد، که می گویند اعلی مراتب ظهور است. یا انصراف باشد که مرحله بعد است. و یا اطلاق که مقدمه حکمه که مرحله سوم است. مرحوم اخوند فرموده اگر وضع را منکر شدیم، ظهور انصرافی هم مجال ندارد. اشاره می کند به سه وجهی که برای ظهور انصرافی اقامه شده است. یک وجه این است که صیغه امر کثره استعمال دارد در وجوب. کثره استعمال موجب ظهور انصرافی هست. موجب انصراف است. مثل ما لایوکل لحمه که کثره استعمال دارد حیوان کثره استعمال دارد در غیر انسان، این کثره سبب انس می شود. ارام ارام این لفظ بلاقرینه به این معنی انصراف پیدا می کند. همه می گویند این را. قبلا هم گذشت. و لکن این وجه را قبول نکرده است. فرموده است که کثره استعمال درست است که موجب انصراف می شود، این جا ان داستان قرینه مصحوبه و این ها را هم نیاورده است. که قبلا می گفت. معلوم می شود ان ها را هم گیر داشته است. این جا فقط اکتفاء می کند به این که کثره استعمال در استحباب هم هست. می گوید اگر بیشتر نباشد، همان حرف صاحب معالم. اگر بیشتر نباشد کثره استعمال در ندب، ولی کثره به همان اندازه هست. این است که لامجال لدعوی انصراف صیغه امر الی الوجوب به ملاک کثره استعمال. وجه ثانی کثره وجود است که دیگر ان، بدتر از این است. بگوییم واجبات ما بیشتر از مستحبات اند. که دیگر هیچ مجالی ندارد. نه. مستحبات بیشتر از واجبات اند. این شکی درش نیست. گذشته این که کثره وجود، موجب انصراف نمی شود. کثره استعمال است که انس ایجاد می کند. کثره وجود که انس ایجاد نمی کند. کثره وجود برای ادم های غیر شاکر اند. قلیل من عبادی الشکور. ولی وقتی می گویند انسان، انصراف پیدا نمی کند به غیر شاکران. نه. این کثره وجود که وضعش بدتر است. وجه ثالث هم اکملیه. وجوب اکمل مراتب طلب است. طلب داریم جامع طلب، طلب استحبابی طلب ایجابی. طلب ایجابی اکمل افراد است. خب این هم جوابش پرواضح است که اکملیه موجب انصراف نمی شود. و گرنه وقتی گفت اکرم العالم، باید این بگوییم مقصودش همان اعلم علماء است. چون او اکمل افراد است. این هم گفتنی نیست. لذا انصراف صیغه امر را به وجوب، انکار کرده است. فرموده اگر وضع بود، بود. نبود، فلامجال للانصراف. و اما مرحله سوم ظهور اطلاقی. ادعاء کرده است که اگر ما ظهور وضعی را انکار کنیم، بعید نیست…مرحوم اخوند صاف نیست برایش ظهور وضعی. متوجه است که برهان قاطعی ندارد. گیر دارد. می گوید اگر. بحث اگر را مطرح کرده. این طرف را محکمش کرده است. فرموده اگر ظهور وضعی را انکار بکنیم، ظهور اطلاقی قابل انکار نیست. مقتضای اطلاق صیغه، اطلاق، یعنی مقید نکردنش به ترخیص در ترک، این که می گوید ادّ الزکاه، نمی گوید که می توانی ترک بکنی، مطلق می اورد. مقید به ترخیص در ترک نمی کند، مقتضای اطلاق این است که این طلب، طلب وجوبی هست.

خب یک مشکله در این جا هست که دیروز هم اشاره کردیم. این مشکله در جمله خبریه هم هست. و ان مشکله این است که اطلاق جایش ان جایی هست که ما می خواهیم حکم را برای جامع ثابت بکنیم. برای لابشرط. اعتق رقبه. چون قید نمی اورد، پس مراد مطلق الرقبه است. سواء کانت مومنه او کافره. اطلاق یعنی این. ارسال. شیوع و امثال ذلک. در حالی که در محل کلام، ما می خواهیم با اطلاق، طلب ایجابی را ثابت کنیم. طلب ایجابی خودش یک حصه است. یک جامع طلب داریم که او را نمی خواهد شما ثابت کنید. جامع طلب به درد شما نمی خورد. دو تا حصه دارد. طلب ایجابی طلب ندبی. این که می گویید مقتضای اطلاق طلب ایجابی هست، این با ان که در باب اطلاق می گویند، سازگاری ندارد. یک گیر است در این جا که چگونه مقتضای اطلاق، یعنی مقتضای این که مطلق می اورد، مقید نمی کند به ترخیص در ترک، چه طور مقتضایش یک حصه است که طلب ایجابی باشد. این با تمسک به اطلاق در جاهای متعارف فرق می کند.

مرحوم همین مقدار فرموده طلب ایجابی نیاز به مؤونه ندارد، طلب ندبی نیاز به مؤونه دارد.

مرحوم اغاضیاء کأن می خواهد این مطلب مرحوم اخوند را تحلیل بکند. بیانش بکند. کأن این مجرد ادعاء است. ان حصه قرینه می خواهد. این حصه نمی خواهد. این مجرد ادعاء است. می خواهد از این ادعاء خارجش بکند. این را برهانی بکند.

دو تا بیان دارد که ما یکی اش را بیان می کنیم. همان کافی هست.

مرحوم اغاضیاء ادعاء دارد…

س:

ج: ان گفت وجهی نارد انصراف. گفت انصراف وجهی ندارد.

خب مرحوم اغاضیاء فرموده که، می خواهد این ادعاء را ثابت کند. بیان ایجاب، اراده طلب ایجابی، نیازی به قرینه ندارد. همین که قرینه بر ترخیص نیاورد، مقتضای عدم تقیید، عدم قرینه بر ترخیص، این است که طلب ایجابی را اراده کرده است. به خلاف اراده طلب ندبی. او نیاز به مؤونه دارد. چرا. این طور تحلیل کرده است. فرموده که طلب ایجابی حقیقه اش ان طلب اکید است. طلب اکید و ان شوق مؤکد است. ان اراده اکیده است. یک اراده است. یک تأکد اراده. حقیقه اش این است. در مقابل استحباب. یک اراده است. بدون تاکد. فرموده که طلب ایجابی که اراده است و تاکد اراده، این تاکد اراده، تحدید اراده نیست. از همان جنس اراده است منتهی یک اراده مؤکدی. این تأکد تحدید نیست. تأکد از سنخ خود اراده است. همان مرتبه عالیه اراده است. به خلاف استحباب. استحباب اراده است با ترخیص در ترک. ترخیص در ترک این تحدید اراده است. از جنس اراده نیست. می خواهد این را تحدیدش بکنی. ضیقش بکنی. چون او از جنس اراده است، شده اراده همان اراده است یک مرتبه عالیه. او، نیاز به بیان زائد ندارد. ولی استحباب چون تحدید اراده است، تضییق اراده است، این در مقام اثبات نیاز به بیان زائد دارد. می گوید ثبوتا این ها با هم فرق دارند، طلب اکید همان طلب است. تأکدش هم از جنس خودش هست. اما طلب غیر اکید، غیر اکید تحدید است. قیچی کردن یک مرتبه است. طلب غیر اکید. طلبی که به تاکد نرسیده است. این دارد تضییقش می کنی. ثبوتا این یک نوع تضییق است، تقیید است. ان نه. خودش هست. شده خودش هست. این است که اثباتا اراده اکید، نیاز به مؤونه ندارد. می خواهی اراده اکید داشته باشی نسبه به این عمل، اغتسل، لازم نیست بگویی اغتسل لزوما، اغتسل وجوبا، این نیاز به مؤونه ندارد. ولی در ناحیه استحباب چون حقیقه اش درش تضیق است، در مقام اثبات هم نیاز به مؤونه دارد. باید بگویی اغتسل و می توانی ترک بکنی. بیان او نیاز به مؤونه ندارد. بیان این نیاز به مؤونه دارد. این می تواند توضییح کلام مرحوم اخوند باشد. اخوند گفت مقتضی الاطلاق مقتضی عدم التقیید به ترخیص، مقتضایش این است که این طلب ایجابی هست. لان اراده طلب ایجابی، احتیاج به مؤونه زائده ندارد. ولی طلب ندبی نیاز به مؤونه زائده دارد. فعدم المؤونه قرینه علی عدم اراده ندبی.

س:

ج: ان را یک مقداری برده ثبوت را هم درست کرده است…اخوند می گوید اراده ایجابی نیاز به مؤونه ندارد. چرا نیاز ندارد. این امده بیان کرده این چرا را.

خب این فرمایش مرحوم اغاضیاء. و لکن این فرمایش مرحوم اغاضیاء…

س:

ج: این چرا منصرف می کند را می خواهیم حل بکنیم…ما اصلا انصراف صحبت نمی کنیم. با مقدمات حکمه. عدم تقیید. مولی در مقام بیان بود، قید نیاورد. پس اراده کرده طلب اکید را…مرحوم اخوند از انصراف گذشت. گفت انصراف وجهی ندارد. ان سه تا وجه غلط است. اگر باشد، اطلاق است. یعنی مولی در مقام بیان است، قید بر ترخیص نیاورده، نتیجه گرفته پس طلبش ایجابی هست. می گوید این پس طلبش ایجابی هست، گیر این جا هست. پس طلبش ایجابی هست، این حصه است. اغاضیاء امده گفته درست است حصه است، ولی چون اراده طلب ایجابی مؤونه نمی خواهد. اراده طلب ندبی مؤونه می خواهد، پس عدم القید، همین که قید نیاورد برای ندبی، کاشف از این است که طلب را ایجابی قرار داده است.

خب این فرمایش مرحوم اغاضیاء را گفتند این ها دقت هایی هست که بعد از گفتنش هم مردم نمی فهمند که…عرفی نیست. این ها عرفی نیست که نمی دانم وجوب از سنخ طلب شدید است. شده از سنخ اراده است. همان اراده است. نه. این طوری نیست. نقض دارد. کلمه وجود کسی نمی گوید اگر کسی کلمه وجود را گفت، مطلق گذاشت یعنی واجب الوجود. چرا. چون واجب الوجود مرتبه اعلی هست. نیاز به قید ندارد. واجب الوجود مثل همین اراده اکید است. بهتر از این هست. او هیچ قیدی ندارد. ولی ممکن الوجود یک حصه ضیق است. پس باید بگویید اگر گفتند وجود، مقتضای اطلاق این است که واجب الوجود…این ها گفتنی نیست. این ها بیان عرفی نیست که مرحوم اغاضیاء فرموده.

و هکذا بیان دومش هست. نگاه کنید.

ما در ذهنمان این است که فرمایش مرحوم اخوند درست است. این که مرحوم اخوند فرموده مقتضی الاطلاق، مقتضای اطلاق یعنی این که مقید نمی کند، اطلاق در هر جایی یک معنایی دارد. مقتضی اطلاق یعنی مقید نمی کند به ترخیص، همین مقید نکردن، اگر در مقام بیان بود، نمی خواهد مجمل صحبت کند، نمی خواهد اهمال داشته باشد، همین که مقید نکرد به ترخیص، این ظهور دارد که طلبش طلب اکید است. ما چه طور تحلیل می کنیم. ما می گوییم این ظهور قابل انکار نیست. اگر صاحب معالم هم اشکال می کرد، صاحب معالم می گفت بر اثر کثره استعمال این ظهور گیر پیدا کرده است. ولی اصل ظهور اولیه، جای انکار نیست. امر صادر از مولی، ظهور دارد. اصلا ان ها می گفتند وضعی هست. اصل ظهور امر در وجوب قابل انکار نیست. ما این طور تحلیل می کنیم که می گوییم امر صادر از مولی ظهور در وجوب دارد. بمقتضی الاطلاق. نه وضع که مرحوم اخوند ادعاء کرد. نه انصراف که بعضی ها ادعاء کردند. بلکه بمقتضی الاطلاق. اطلاق تقریبش همین است که مرحوم اخوند فرموده است. در جمله خبریه فرمود. اخر بحث جمله خبریه و در این مبحث فرموده است. که اراده ایجاب، بیان اراده اکیده، نیاز به قرینه ندارد. نیاز به مؤونه ندارد. استحباب است که در عرف نیاز به مؤونه دارد. همین طور است. برای این که واضح بشود این امر دریابید امر عرفی هست ارتکاز عرفی می پسندد، موالی در ان جاهایی که امرشان ایجابی هست، نیاز نیست تذکر بدهند که امرت کردم، واجب هم هست. هیچ تذکر لازم نیست بدهد. امر. همین که امر کرد، لزومی ندارد که پشت سر امر، بگوید که این از اوامر وجوبی من است. نیازی به این نیست. ولی از ان طرفش اگر امر کرده و طلبش غیر اکید است، طلب استحبابی هست، نمی گوییم باید. عرفیه دارد که بگوید که البته می توانی هم ترک کنی. این منبه عرفی است که در مقامی که، این حرف حرف متینی هست فرمایش مرحوم اخوند، اراده وجوب نیاز به مؤونه زائده ندارد. عرفی هست که لازم نیست موالی برای این که بفهمانند امر من ایجابی هست، اضافه کنند که این امر هم …نیاز به این نیست. به خلاف استحباب که نه. در ان جا جا دارد که بگوید این امر من، مردم نمی خندند. می گویند خوب بود گفتی. گفتی می توانم ترکش بکنم. این است که عرفیه اش همین است. تحلیلش هم همان که در ذهن مرحوم نائینی بود مرحوم نائینی می فرمود مقتضای عبودیه ما، عبدیه ما و مولویه خدا، مقتضایش این است که عقل می گوید واجب است. وجوب را مرحوم نائینی عقلی اصلا می دانست. نه وضعی نه انصرافی نه اطلاقی. می گفت عقلی اصلا. می گفت اصلا از مدلول کلام خارج است. چهار نظر بود. ما گفتیم نه. این هم از مدلول کلام فهمیده می شود. ارتکاز ما مساعد این است که مولی واجب کرد. وجوب، مجعول شارع است. اوجب شارع. ایشان می گوید اوجب یعنی طلب بلاترخیص فاوجب العقل. ما می گوییم نه. این ها خلاف ارتکاز است. خدا واجب کرده است. پیامبر واجب کرده است. این ها مجعول شرعی اند. ما ان ریشه ای را که ایشان فرمود، قبول داریم. عقل می گوید که عبد باید مطیع مولایش باشد. گوش به فرمان مولایش باشد. هر چه مولایش گفت، بگوید چشم. ادب در اطاعه عبد است از مولایش. این ها الفاظی هست که این ها منبه یک واقعیه است. چون که عقل مقامی می بیند برای مولی، حقی برای مولی می بیند، این ادراک عقلی سبب می شود که مردم از خطاب مولی، عرف از خطاب مولی، ایجاب را بفهمد. عرف بگوید به مقتضای این امر، پس دیگر اصل این است که باید اطاعه کرد امر مولی را. پس اصل این است که مولی که حرف می زند، واجب می شود بر ما. اصل وجوب است. در ارتکازش چه طور می گوید ان که از دهان مبارک مولی صادر می شود، اصل این است که از ما طلب می کند، مولویه. با ما وعظ نمی کند. ارشاد نمی کند. مولی مقامش مقام تکلیف است. مقام ارشاد و موعظه نیست. چه طور اصل مولویه است، ظاهر مولی مولویه است، کذلک اصل در ناحیه مولی این است که ان را که می گوید، بر عهده ما می گذارد به نحو لزومی، به نحو اکید. یا اگر که ان را که امر می کند، مرا مجاز در ترک قرار، مرادش این است که مرخص هستم من در ترک، او را باید بگوید. بیان استحباب نیاز به ….اراده استحباب نیاز به بیان مولی دارد. اما اراده وجوب، به حکم همین ارتکازی که هست، ما تحلیل را این طور قرار می دهیم، این امر ارتکازی، سبب شده است که عقلاء در اوامر موالی بگویند اصل وجوب است. استحباب  بایستی قرینه بیاید. همین که قرینه نیامد، پس مراد مولی وجوب است. ما ادعاء مرحوم اخوند را قبول داریم که فرمود اراده ایجاب مؤونه نمی خواهد. اراده ندب مؤونه می خواهد. خود اخوند بیان نکرده است چرا. چرا یش را ما این قرار می دهیم که اصل ارتکازی، اصل اولی، قانون در اذهان عرف، در رابطه بین مولی و عبد، اصل لزوم اطاعه است. این است که وقتی مولی حرف می زند، می گوید ما عبدیم. همین که…ذهن عرفی نائینی این جا خوب عمل کرده است که می گوید عقل می گوید لازم است. اما این که می گوید که مولی نمی گوید لازم است، می گوییم نه. همان منشأ می شود که پس گفته مولی، اغتسل مولی هم یعنی لازم است غسل بکنی.

س:

ج: لزوم یعنی…این ها گذشت. تحلیل کردیم لزوم را یعنی چی. ما گفتیم لزوم، ما اخر الامر این طور گفتیم. گفتیم حقیقه لزوم بر عهده گذاشتن است….ان یک معنی است. ان هم یک معنی بود. ان هم هست. اصلا هر چی می خواهید تفسیر بکنید. اخوند لزوم را این طور تفسیر نمی کرد. اخوند می گفت لزوم یعنی طلب اکید دارد. اغتسل را مردم حمل …اصل را این قرار می دهند که طلب مولی اکید است، باید. چون اگر امر…تحلیل همین است….عبد هستیم. باید اطاعه کنیم امر مولی را….همین کجا ترخیص می دهد. مولی که گفته باید. اما گفته اغتسل. غسل بکن. این که باید است. یعنی طلب کرده است نه این که…از من خواسته غسل بکن. به من گفته غسل بکن. می توانم من این را ترک بکنم یا نه. عرف بر این است می گوید طلب مولی، چون حق مولویه دارد، تو عبد هستی، در ارتکازش این است که…این در ارتکازش باید است، ان مولی را مستغنی کرده است. این که در ذهن مردم باید است، مولی را مستغنی کرده از این که کنارش بگوید این امر من وجوبی هم هست. معلوم است دیگر تو عبدی. عبد باید امر مولی را اطاعه کند. … گفتیم ان مجعول شارع است….می گوییم وقتی طلب می کند، به لحاظ این که مولی هست، این را دارد بر عهده ما می گذارد….اصلا مولی هم بر عهده من می خواهد بگذارد، با همین صیاغه می گذارد….این که معنی ندارد بگوییم یعنی مولی با امر هیچ وقت گردن من نگذاشته است…اصلا راه برگردن … اما این طلبی هست که بر عهده گذاشته است، الان بحث ما همین است. همین را می گویم اصل عقلائی سبب می شود بگویند این طلبی را که از من خواسته است، بر عهده من هم گذاشته است…لفظ مولی مجرد طلب است. این طلب هم صلاحیه دارد که بر عهده من بگذارد. و هم صلاحیه دارد مجرد محبوبیه. …قرینه اش همین است. اصل عقلائی. پس ما چرا داریم صحبت می کنیم. ما می گوییم وضعی در کار نیست. انصرافی نیست. در عین حال ظهور هم دارد که بر عهده ما گذاشت. این منشأ این ظهور چی هست….اصلا ما قبول که…گفتم لا ریب. ما داریم تحلیل می کنیم یک چیز واقع شده ای را. لاریب که اغتسل یعنی واجب. اصلا ما مفروغ عنه گرفتیم. از این بحث ها گذشتیم. اصل ظهور امر در ایجاب تمام شده است. فارغ هستیم. می خواهیم منشأش را پیدا بکنیم. چرا داریم…منشأ وضع نمی تواند باشد. انصراف نمی تواند باشد. می گوییم منشأش اطلاق است. این که قید نمی اورد. چه طوری. جورش را داریم بیان می کنیم. چون یک اصل عقلائی در بین هست. این اصل عقلائی، مولی را از بیان قید برای اراده وجوب، هر معنایی بگویی وجوب،…همین قرینه است. عدم قید قرینه است. ما اصلا مقدمات حکمه قرینه عامه اند….اصلا معنای اطلاق همین است. اطلاق قرینه عامه است. منتهی این اطلاق در این جا نتیجه اش با بعضی جاها فرق می کند. اطلاق یعنی این که مقید نکرد به ترخیص فاوجب.

این ها در بحث اطلاق و تقیید خواهد امد که نتیجه تمسک به اطلاق همیشه جامع نیست. بعضی اوقات یک قرائن ضمیمه ای می شود. می گویند مقتضای اطلاق احل الله البیع این است که به نحو استغراقی بیع را امضاء کرده است. یک قرینه اضافه ای کنارش می اید. این جا یک قرینه اضافه ای امده است. مقتضای اطلاق، کلمه اطلاق درست است. مقتضای عدم تقیید. این که مقید نکرده. رها اورده. مقتضایش حصه است. به ضم ان مقدمه اضافی. درست می گوید ایشان. یعنی مولی در مقام بیان باشد، مقدمات حکمه، قید نیاورد، به ضم یک مقدمه اخری که در مباحث آتی هم خواهیم گفت، به ضم ان مقدمه اخری که اصل این است که بر عهده بگذارد مولی، ان اصل عقلائی را که ضمیمه بکنیم، نتیجه می گیریم که پس از این اغتسل اراده کرده است وجوب را. ما این طور…

س:

ج: ان هم به همین بیان…ان ها هم همین طوری هست.

حاصل الکلام درست است طلب الایجابی هم یک نوع قید است، حصه است، تقید است، و لکن مقتضی الاطلاق به ضم یک مقدمه اخری به مقدمات حکمه عامه، یک مقدمات حکمه داریم مقدمات عامه، یک مقدمات خاصه ای که احیانا ضمیمه می شود. به ان مقدمات حکمه عامه که مولی در مقام بیان باشد، یک، مولی قید نیاورد دو، انصرافی در کار نباشد، سه، قدر متیقن هم بناء بر این که شرط باشد نباشد چهار، به ضم ان مقدمه اخری که اصل در مولی ایجاب است، اصل این است که عبید را تکلیف می کند عقلاء اصل را این گذاشتند در کلمات مولی، به ضم این اصل عقلائی، می گوییم مقتضی الاطلاق، الایجاب.

حاصل الکلام تحصل این را دسته بندی اش بکنیم. این که امر ظهور دارد در وجوب، جز صاحب معالم که گیر کرد ان هم در اوامر وارده در روایات، اصل ظهور امر در وجوب، مفروغ عنه است. انما الکلام در منشأ این ظهور است. یا به عباره بهتر اگر امری امد از مولی، ترخیص در ترک نیامد، همه می گویند که فیجب. فیجب را همه می گویند. منتهی یک اختلاف…اولا یک اختلاف است بین نائینی و دیگران، می گوید این فیجب را ما می گوییم، نائینی، ولی فیجب عقلا. یک اختلاف این طوری هست. دیگران می گویند فاوجب الشارع. ان هایی که می گویند اوجب الشارع، سه تا نظریه شد. از باب این که صیغه وضع شده است برای وجوب که مرحوم اخوند متمایل به این بود. از باب این که صیغه انصراف دارد به وجوب. یک مبنای اخری. و یا از باب این که مقتضای اطلاق صیغه وجوب است که مبنای سوم بود. چهار نحوه بیان است در این جا برای حکم به وجوب کردن بعد از رسیدن امر مولی.

خب حالا چه ثمره ای دارد این بحث، مرحوم اخوند ثمره این بحث را بیان نکرده است.

س:

ج: مرحوم نائینی می گوید ظهور دارد در منشأ الوجوب. طلب بلاترخیص. قبلا گذشت….عیبی ندارد سیره عقلاء. ولی مستند به مولی هست. حالا این بحث گذشت که ایا شرعی هست یا عقلی، گذشت…عیبی ندارد سیره عقلاء منشأ برای یک ظهور بشود. عیبی ندارد. منشأ بشود.

و اما ثمره این بحث چیست، بر این بحث ثمراتی بار کردند که این ظهور…کلمه باز این ظهور، این ها ضیق خناق است. این که وجوب به حکم عقل است، وجوب به حکم وضع است، وجوب به حکم اطلاق است، ان انصراف و وضع، ان ها از نظر نتیجه ای غالبا متفق اند. این سه تا را حساب می کنیم. حکم به وجوب، به حکم عقل است یا به حکم وضع است یا به حکم اطلاق است، برایش ثمراتی نقل کردند در فقه. از جمله ثمرات این است که یک. ثمره اولی. گفتند اگر ما چند تا امر کنار هم داشته باشیم. یک امر می گوید اغتسل للفطر اغتسل للاضحی و اغتسل اذا مسست میتا. چند تا اغتسل داریم. و از خارج دانستیم، چون اصل ظهور در وجوب را انکار نداریم، از قرینه قائم شد که این اغتسل للاضحی، این اغتسل للجمعه، این اغتسل للفطر، این ها استحبابی هستند. این ها ترخیص در ترک دارند. یک امری این جا در صیاغ ان چند امر امده است. و اغتسل اذا مسست میتا. ایا ما می توانیم نسبه به غسل مس میت، بگوییم وجوب یا نمی توانیم. چند تا جمله، چند تا اغتسل استحبابی اند، قرینه پیدا کردیم. این اغتسل اخیر را مثلا قرینه پیدا نکردیم. ایا می توانیم این را بگوییم غسل مس میت واجب است یا نه.

عقلی ها راحت اند. مرحوم اقای خوئی همیشه این کار را می کند. می گوید اصلا ما سیاق، وحده سیاقی نداریم چون وجوب از کلام استفاده نمی شود. اغتسل اغتسل اغتسل. همه این ها در یک معنی استعمال شده است. عقل می گوید ان اغتسل های اول، ترخیص در ترک امده است، شما ان جا مجاز هستی ترکش بکنی. اغتسل اخیر نیامده است، این جا نه. عقل می گوید پنج تا امر داری، چهار تایش ترخیص در ترک امده، این یکی اش نیامده است، می گوید اصلا این ها، وحده سیاق معنی ندارد این جا. همه در یک معنی استعمال شده اند. خارجیا چهار تایش ترخیص دارد یکی اش ندارد.

س:

ج: ظهورش که هست اصلا. قرینه منفصله که ظهور را از بین نمی برد. از خارج فهمیدیم که این ظهور نسبه به چهار تا حجیه ندارد…ربطی به سیاق ندارد. همه را در یک معنی استعمال کرده است. بعضی هایش حجه است. بعضی هایش حجه نیستند.

خب روی مبنای عقلی ها، خب می گویند این جا وحده سیاق مجال ندارد. چهار تایش را می گوییم مستحب است. ترخیص در ترک امده است. یکی اش را می گوییم واجب است. ترخیص در ترک نیامده است.

و اما روی مبنای اطلاقی ها. این ها که می گفتند اغتسل، مقتضای اطلاقش این است. می دانید که اطلاق ظهور ضعیفی هست. ما یصلح للقرینیه او را از کار می اندازد. الان برای ان چهار تا ترخیص در ترک امده است. منفصلا. برای ان چهار تا، ترخیص در ترک امده است. این جا ما بتوانیم بگوییم این پنجمی که گفته است و اذا مسست میتا فاغتسل، این جا هم چون ترخیص در ترک نداده، پس وجوب را اراده کرده، نه. این جا گیر پیدا می کند. ممکن است کسی بگوید که همان که برای چهار تا بیان کردم، دیگر باید می فهمیدی این هم …نه قرینه. یصلح. ظهور اطلاقی، ظهور ضعیفی هست. به اندک چیزی مبتلی به…اصلش را درست کردیم. حالا این طور موارد را هم بگوییم ظهور اطلاقی دارد، نه. این ظهور اطلاقی مبتلی به اشکال است. و کذا ظهور وضعی. ظهور وضعی اش واضح تر است. یک مشکل دارد. الان اغتسل را چهار تا اغتسل را استعمال کرده مجاز. چهار تا را استعمال کرده در استحباب مجازا. این جا دیگر وحده سیاق خیلی رخ نمایی می کند. چهار تا را استعمال کرده در معنای مجازی. این جا شبهه وحده سیاق است که پنجمی را هم شاید استعمال کرده باشد در معنای مجازی. این است که اگر وضع را قبول کرد، گفتیم وضعی است، نمی توانیم بگوییم که وحده سیاق این جا مانع از این ظهور وضعی می شود. یا لااقل این ظهور وضعی را مجمل می کند. گیر دار می کند. اگر قرینیه داشته باشد، چه بهتر. قرینیه هم نداشته باشد، مجمل.

س:

ج: چهار تا را در مجاز استعمال کرده است. عرف چه می گوید. پنجمی را هم می گوید که…

خب این یک ثمره اولی که این جا بیانش کردند. ملاحظه بفرمایید.