اصول ـ جلسه ۰۶۷ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در ثمرات این مبحث بود که صیغه امر دلالتش بر وجوب بالوضع است یا بالاطلاق است. یا هیچ کدام. و وجوب حکم عقل است. بحث ما در ثمرات این بحث بود که چه ثمره ای دارد.

ثمره اولی قضیه وحده سیاق بود که اگر چند امر داشتیم، چند تا صیغه امر داشتیم، و اکثر این ها مراد از ان ها استحباب بود، استحبابی بودند. بعضی از ان ها را شک کردیم که استحبابی هست یا نه، این جا روی مسلک وضع، جای قرینه وحده سیاق هست. چون قائلین به وضع می گویند ان چند امر، اغتسل للفطر اغتسل للاضحی اغتسل للجمعه، این ها در استحباب استعمال شده است مجازا. وقتی ان ها در استحباب استعمال شد مجازا، یک وحده سیاقی منعقد می شود. و اگر قرینیه وحده سیاق را قبول کردیم، می گوییم پس این اغتسل اخری، اغتسل اذا مسست میتا، این هم برای استحباب است. قرینه وحده سیاق قدر متیقنش همین جا هست. که مراد استعمالی تغییر کرده است. در اکثر موارد یک مستعمل فیه داریم. در مشکوک هم می گویند که ظاهرا مستعمل فیه اش همان است.اما بناء بر این که بگوییم ظهور امر در وجوب بالاطلاق است، این جا جای انکار وحده سیاق هست. کسی بگوید که نه. این جا وحده سیاق محقق نیست. چون مستعمل فیه ها همه یک چیز اند. این اغتسل ها، در یک معنی استعمال شده است. منتهی در چند تای از این ها، قرینه داریم مقدمات حکمه تمام نیست، مراد مولی استحباب است، نه مستعمل فیه اش، مرادش، مرادش استحباب است. نسبه به این مشکوک اغتسل اذا مسست میتا، مقدمات حکمه تمام است و وجهی ندارد. این خیلی محل ابتلاء است در فقه. الان ما بحث نماز جمعه را می خوانیم، همین طور است. چند تا جمله برای استحباب است. یکی دیگر شک داریم مثلا می گوییم وجهی ندارد که ما از ظهور اطلاقی این یکی، دست برداریم. این فرق، وحده سیاق با وضعی ها فرق می کند. وضعی ها می گویند مستعمل فیه ها تغییر کرده است. خب ان جا جا دارد کسی بگوید به وحده سیاق. اما این جا مقدمات حکمه مربوط به سیاق نیست. مربوط به الفاظ نیست. کسی انکار بکند وحده سیاق را، جای انکار دارد. اللهم مگر کسی بگوید درست است در این جا ان قضیه وحده سیاق به ان معنایی که معروف است، محقق نیست. و لکن ظهور امر در وجوب، ظهور اطلاقی هست. اصل ظهور در وجوبش گیر داشت. ضعیف بود. اطلاقی بودن هم که یک ضعف اضافه ای دارد. کسی بگوید این جاها ما گیر می کنیم. نه. این جا یصلح للقرینه. چند تا را می گوید من اراده کردم بر چند تایش من قرینه اوردم که استحباب مراد من هست، اطلاق منعقد نشد. در این اخری که تو شک داری، این جا ها هم باید خودت می فهمیدی که استحباب مراد است. واضح نیست که….یک وقت هست…این ها را از هم جدا بکنید. الان بحث نماز جمعه ما که بحث می کنیم، یک وقت هست چند تایش وجوبی هست، چند تایش استحبابی هست، ان جا مشکل نداریم. نه. عمده اش استحبابی هست. یکی اش دوتایش مثلا گیر داریم. این جا هست که شبهه دارد. کسی بگوید که درست است وحده سیاق اصطلاحی این جا نیست. مستعمل فیه ها همه شان یکی هستند. یک طور هستند. ولی ظهور اطلاقی هم این جاها صاف نیست. شبهه دارد. بناء بر وضع وحده سیاق قرینیه اش قوی است. بناء بر اطلاق جای گفتن دارد. صاف نیست. روشن نیست. ما بعضا همین کارها را می کنیم. می گوییم وقتی چند تا مستحب است، دیگر بعید است این هم واجب باشد. جا تا جا دارد. اجمال. نمی شود به …ان قرینیه سیاق را به طور کلی نمی شود این جاها پیاده کرد و صاف نیست. اطلاق…

س:

ج: ان صاف است….می گویم صاف نیست. جا تا جا داریم…ان جا ها هم مستعمل فیه ها عوض شده است. پنج تا اغتسل را در مستحب استعمال کردند. می گوییم بعید است دیگر. اصلا اقای خوئی همین وحده سیاق را هم منکر است. این ها علی المبنی است. می گویم اگر. می گوییم که بعید است که این ششمی را هم در مثلا وجوب استعمال کرده باشد. وحده سیاق می گوید ان را هم در استحباب استعمال کرده است. اطلاقی ها می گویند استحباب و وجوب، مستعمل فیه ها فرق نمی کند. همه را در نسبه طلبیه استعمال کرده است. ما وجوب را از مقدمات حکمه می فهمیم. خب مقدمات حکمت در پنج تا جاری نیست. در ششمی جاری هست. جای گفتن دارد. …کلام تغییری نکرده است. خارج تغییر کرده است.

این است که گیر دارد. روی مبنای اطلاق، صاف نیست قرینیه سیاق.

و اما روی مبنای عقل که دیگر ان جایش خیلی صاف است مثل مرحوم اقای خوئی فرموده است که نه. دیگر این جا وجهی برای قرینیه سیاق نیست. مولی در مقام بیان هست، در هر شش تا اغتسل، هیچ فرقی با هم نمی کند. فقط در پنج تایش چون ترخیص در ترک امده است، عقل می گوید الزام نداری. در ششمی نیامده. عقل می گوید الزام داری. این است که وحده سیاق، مجال ندارد بناء بر عقلی بودن. تقریب ندارد. وحده سیاق مستعمل فیه ها تغییر بکند، قدر متیقنش هست وحده سیاق. بقیه ها….

س:

ج: یک جای دیگر قرینه اورده، چه ربطی به ان ششم دارد….می گویم وحده سیاق قرینیه ندارد یان جا. لبّش همین است. چون سیاق وحده را علی ای حال. همین را دارم بیان می کنم. اصلا وحده سیاق این جا نیست. چون چه وجوبی باشیم چه استحبابی باشیم، کلام تغییر نکرده است….می گوید وحده سیاق را معنی می کند می گوید عقلی اگر بود، وحده سیاق به هم نخورده است اصلا. پنج شش تا امر گفته، هر شش تا را در طلب فعل استعمال کرده است….همین انکار است. عقلی ها انکار می کنند. می گویند سیاق تغییر نکرده است. جای وحده سیاق نیست. چون صغری ندارد. چون سیاق تغییر نکرده است. حکم عقل تغییر کرده است. به قرینه خارجیه…این ها البته محل بحث است. بعضی ها وحده سیاق را ..قدر متیقنش در مراد استعمال می برد. بعضی ها در مراد جدی هم جاری می دانند. قدر متیقن….همین قرینیه را این جا قبول ندارد….اگر قبول کرد، ثمره ندارد. ولی این اگری هست که ان اگر محقق نیست.

خب این ثمره اولی. ثمره ثانیه این است که ما یک صیغه بیشتر…

س:

ج: انصراف با وضع فرق نمی کند.

یک صیغه امر بیشتر نداریم. اغتسل للجمعه و الجنابه. صحبت وحده سیاق نیست. یک اغتسل داریم. این نسبه به جنابه اش وجوبی هست. نسبه به جمعه اش استحبابی هست. خب وضعی ها در این جا مشکل پیدا می کنند. این از ثمرات ان بحث است. وضعی ها این جا مشکل پیدا می کنند. می گویند نمی شود این اغتسل هم برای وجوب باشد هم برای استحباب چون لازم می اید استعمال لفظ در اکثر از معنی. این ها مشکل دارند. ممکن است بعضی هایشان بیایند بگویند ما یک اغتسلی برای دومی در تقدیر می گیریم. اغتسل للجنابه و الجمعه یعنی و اغتسل للجمعه. اغتسل اول استعمال شده است در وجوب حقیقه. و اغتسل دوم استعمال شده است در استحباب مجازا. منتهی این خلاف باز ظاهر است. قائلین به وضع صیغه برای وجوب، در جایی که یک صیغه داریم، چند متعلق، بعضی از ان متعلق ها واجب اند، بعضی مستحب، یک مشکلی دارند. که این مشکل را باید حلش بکنند. این اغتسل للجنابه و الجمعه یک مشکلی دارد. نمی تواند این اغتسل هم وجوبی باشد هم استحبابی باشد. یک مشکلی دارد. اما اطلاقی ها و عقلی ها هیچ گونه مشکلی ندارند. اطلاقی ها و عقلی ها، این جا مشترک اند. می گویند اغتسل، استعمال شده در هر معنایی که می خواهی. طلب انشائی. نمی دانم نسبه طلبیه. نسبه دفعیه. ما شئت فعبر. در هر دو استعمال شده است. اغتسل در یک معنی استعمال شده است در حق هر دو تا. منتهی نسبه به یکی مقدمات حکمه تمام است. می گوییم طلب نسبه به جنابه طلب لزومی هست نسبه به جمعه طلب استحبابی هست. کما این که عقلی ها هم همین طور می گویند. عقلی ها راحت تر اند. می گویند اغتسل استعمال شده است در یک معنی. نسبه به جنابه ترخیص در ترک نیامده است، عقل می گوید که واجب. نسبه به جمعه امده. عقل می گوید مستحب. ان ها هیچ مشکلی ندارند. تنها مشکل برای قائلین به وضع است که باید این مشکل را حل بکنند. یا بگویند…این کلمه را یادم رفت بگویم. یا بگویند تقدیر یا بگویند که این اغتسل این جا برای جامع استعمال شده است. اغتسل مجازا در جامع استعمال شده است. اعم از وجوب. واجب هم مطلوب که هست. فرقی نمی کند. ان ها مشکل دارند. این ها مشکلی ندارند.

س:

ج: نسبه به یک قیدش مقدمات حکمه باشد، نسبه به یک قید نباشد، عیبی ندارد….نسبه به این متعلقش در مقام بیان هست. نسبه به ان یکی اش نیست. چه عیبی دارد. نسبه به ان یکی اش مرخص می اورد. نسبه به این یکی نمی اورد. قید می اورد. نسبه به یکی قید نمی اورد. مقدمات حکمه در یک قسمت جاری. ممکن است یک خطاب در بعضی از جاهاش مقدمات حکمت داشته باشد بعضی جاهاش نداشته باشد…هیئه برای معنای…چرا نتواند اطلاق داشته باشد. یک هیئه نسبه به ان، همین طلب نسبه به جنابه اش ترخیص در ترک ندارد. می گوییم الزامی هست. همین هیئه نسبه به ان یکی …مستعمل فیه ها که یکی هست. در یک معنی استعمال کردند. مقدمات حکمه خارج از مستعمل فیه اند. طلب کرده این را. طلب کرده و ان را. طلب هر دو را کرده با یک لسان. منتهی این طلب نسبه به ان یکی اش، ترخیص در ترک ندارد. نسبه به ان یکی اش دارد….این ها باب تذکر است که در فقه این ها مؤثر است.

و اما ثمره ثالثه این است که در باب تعارض…دو تا ثمره در باب تعارض. دو تا خبر اند با هم تعارض کردند. یکی می گوید وجب فلان شیء. یکی می گوید لم یجب.

س:

ج: عرفی نداریم. تعارض کردند.

مفاد یکی وجب. مفاد یکی لم یجب. خب می دانید که یکی از مرجحات، موافقه کتاب است. شما فرض بکنید که ایه قران که امده است، به صوره صیغه امر امده است. وجوبی را که قران اورده است، به صوره صیغه امر اورده است. دو تا خبر داریم. یکی می گوید وجب. یکی می گوید لم یجب. در قران هم صیغه امر نسبه به این فعل امده است. مثل اوفوا بالعقود مثلا داریم صیغه امر داریم اگر جایی فرض کردیم و محقق شد. خب در این جا ان خبری که می گوید واجب است، وجب، موافق قران است یا نه، ایا مرجح دارد یا نه، این مبتنی بر همین بحث ما هست. اگر گفتی دلالت صیغه بالوضع است، صیغه امری که در قران امده است، پس خود قران می گوید وجب. صیغه امر در قران وضع شده است برای وجوب. خود قران گفت وجب. پس این روایه وجب، موافق کتاب است. و اما اگر گفتید نه. وجوب حکم عقل است. ربطی به شارع ندارد. درست است در قران هم امده اوفوا. امر امده است. یکی از این خبر ها می گوید وجب، این وجب موافق کتاب صدق نمی کند. چون کتاب وجوب را بیان نمی کند. کتاب فقط طلب می کند. بناء بر عقلی، بناء بر مسلک نائینی، وجوب مدلول کلام نیست. فقط طلب کرده وفاء به عقد را. خب این خبری که می گوید وجب، این موافق کتاب نیست.[1] موافق حکم عقلی هست که موضوعش کتاب است. اللهم کسی، دیروز هم گفتیم، در موافق کتاب، توسعه بدهد. بگوید نه. عرفا هم این جا این با کتاب سازگاری دارد با کتاب جور در می اید. درست است لسان کتاب اوفوا است. امر است. طلب است. لسان این وجب است. ولی وجب با قران، تناسبش بیشتر است دیگر. این وافق الکتاب است. اوفوا طلب است. وجوب طلب الزامی است. او لم یجب است. عدم طلب است. این از حیثی که طلب است، با قران…درست است وجب است. ولی در شکم وجب، طلب هست. این بهتر از…او لم یجب است. استحباب نیست. لم یجب است.

س:

ج: و عدم ترخیص. نه این که…ظاهر حال است ان. کلام نیست. او که نمی گوید اوفوا وضع شده است برای طلب مع ترخیص. او ظاهر حال است.

این است که وافق الکتاب روی عقلی ها مجال ندارد.

اما روی اطلاقی ها چه طور. خب این محل بحث است. ایا اطلاق مدلول کلام است یا نه، این را در تعادل و تراجیح بحث کردند. مرحوم اقای خوئی ادعاء کرده است که اطلاق مدلول کلام نیست. اگر یک روایت مطابق اطلاق قران بود، وافق القران صدق نمی کند. بعضی ها هم می گویند که این ها دقه های عقلی هست. اطلاق کلام هم صحیح است بگوییم خدا فرموده. اطلاق را به خدا نسبه بدهیم. کتاب بر اطلاق صدق می کند. که مشی ایشان در فقه این طوری هست. مگر یک جا گیر بکند. گیر نکند می گوید اگر یک خبری، در فقه می گوید اگر یک خبری مطابق اطلاق کتاب بود، صدق می کند وافق الکتاب. پس بناء بر اطلاق می شود علی المبنی.

بناء بر وضع وافق الکتاب بلااشکال صدق می کند.

بناء بر عقل وافق الکتاب صدق نمی کند الا مع هن و هون.

بناء بر اطلاق علی المبنی.

این هم ثمره ثالثه.

ثمره رابعه ای هم که باز در باب تعارض هست، این است. اگر طرف معارضه ما با یک خطابی صیغه امر شد. ان خطاب دلالتش اطلاقیه بود. یک خطاب داریم. دلالتش بالاطلاق است. خطابی داریم دلالت دارد بر عدم وجوب مثلا بالاطلاق. یک خطاب معارضی داریم که دلالتش بر وجوب به صیغه امر است. معارض صیغه امر یک طرف. طرف دیگر خطابی که اطلاق دارد. الان معلوم می شود چرا این طور فرض می کنیم. این ها در فقه هست. دو خطاب است. یکی ظهورش اطلاقی هست. معارضش صیغه امر است. خب شما اگر گفتید صیغه امر دلالتش بر وجوب وضعی هست، این خطابی که صیغه امر دارد، مقدم است بر ان اطلاقی. چرا. چون باز در باب تعادل و تراجیح ثابت شده است که دلالت وضعی اقوی ست از دلالت اطلاقی. پس اگر یک صیغه امری در یک طرف، تعارض کرد با یک اطلاقی در طرف دیگر، بناء بر وضع این صیغه امر مقدم است. اما بناء بر اطلاق، نه. تعارض مستقر است. این هم اطلاق است. ان هم اطلاق است. دو تا اطلاق ها با هم تعارض می کنند. اظهر و ظاهری نداریم. کما این که بناء بر این که عقلی باشد، عقلی هم اگر باشد، آن جا هم صاف نیست. روشن نیست. گیر داریم. عقلی ها می گویند صیغه امر، ظهورش، مستعمل فیه اش طلب است. حالا به هر صیاغتی. یا جعل بر عهده به قول اقای خوئی. وجوب حکم عقل است. ولی در کنارش یک ادعاء دیگر هم دارند که مرحوم نائینی فرموده است. می گویند ظاهر حال از این که طلب می کند، هیچ چی نمی اورد، ظاهر حال متکلم این است که ترخیص ندارد. این ترخیص ندارد مدلول کلام نیست. مدلول کلام همان مقداری هست که گفته است. طلب. این که من لاارخصک، از این سکوتش، از این که هیچ چی نمی گوید، ظاهر حالش، که ما هم همین را گفتیم ظاهر حال گفته و قد اوجبت. ایشان می گوید ظاهر حال این است و لاارخصک. در حقیقه تنافی این ظاهر حال است با ان اطلاق ان طرف. وضع طرف تعارض نیست. اطلاق طرف تعارض نیست. طرف تعارض ظاهر حال است. ظاهر حال این طرف می گوید که من به تو ترخیص ندادم. ظاهر حال ان کلام، ظهور اطلاقی اش، می گوید که تو مرخص هستی. یک اطلاق می گوید که مرخصی. یک ظاهر حال می گوید مرخص نیستی. این که …فرض مقدمات حکمه است. ظاهر حال ندارد. یک طرف مقدمات حکمه است. یک طرف ظاهر حال است. مرحوم نائینی اسم را گذاشت انصراف. حالا عیبی ندارد اسمش را بگذارید انصراف. نه انصراف یعنی مستعمل فیه اش تغییر کرده است. انصراف یعنی به ذهن این می اید. به خاطر ظاهر حالش این به ذهن می اید. اطلب منک و لاارخصک فی الترک. خب این دیگر باید بررسی کرد این ظاهر حال را با ان اطلاق باید ملاحظه کرد. صاف نیست این جا که…

س:

ج: اطلاق صحبت نمی کنیم. عقلی ها را داریم صحبت می کنیم…نه این که ترخیص نیاورده است. می گوید ظاهر حالش این است که ترخیص ندارم. بالاتر. … اطلاق نیست. در ناحیه چی می گوید اطلاق نیست. می گوید انصراف است به این معنی که عرض می کنیم. ظاهر حال. ما بحث نداریم که می فهمیم. می خواهیم بگوییم این می فهمیم، منشأش چی هست. مقدمات حکمه است یا ظاهر حال است. مرحوم نائینی می گوید که ظاهر حال است. ما مسلک ان ها را داریم بیان می کنیم.

مسلک عقلی ها این است. می گویند که امر استعمال شده است در مجرد طلب. وجوب مدلول نیست. لاارخص مدلول نیست. ولی ظاهر حال مولی که هیچ چی نمی گوید، ظاهرش این است که من ترخیص ندارم. ما هم قبول کردیم. منتهی ما گفتیم ظاهر حالش این است که و قد اوجبت علیک. نائینی می گوید نه. ظاهر حال این است که من ترخیص ندارم. طلب دارد. ظاهر حال…اگر کلامش بوی اجمال ندهد. کلامش مقترن به یک مجمِلی نباشد. ظاهر حالش این است که و لاارخصک. خب این را باید حساب کرد. این ظاهر حال در یک طرف .اطلاق در یک طرف دیگر. ممکن است در این جاها، ما این ها را پیدا نکردیم. عقلی ها بگویند که ترجیحی نیست. همان طور که اطلاق ها با هم ترجیح ندارند. مسلک اطلاقیون. ظاهر حال هم با اطلاق ترجیحی ندارد که ظاهر حال اقوی باشد. اطلاق از مقدمات حکمه. نه. تعارض مستقر می شود. وجهی برای تقدیم یکی بر دیگری نیست. تقدیم منحصر به قول به وضع است. اگر گفتید صیغه وضع شده است، ظهور وضعی مقدم است. اگر گفتید وضعی نیست، چه اطلاقی گفتید، چه ظاهر حالی گفتید، با هم تعارض دارند.

س:

ج: منفصل است. اطلاق منعقد شده است. با هم تعارض دارند می کنند. … وصولش….با وجود معارض. ان هم بحثی بود. با وجود معارض، وصول صدق نمی کند.

هذا تمام الکلام در بعضی ثمرات. و هنوز ثمرات دیگری هم هست اگر بزنید این دستگاه ها را خصوصا همین کلمات مرحوم اقای خوئی خیلی جاها می گوید بناء علی عقلی بودن این طور است. بناء بر وضعی بودن. ثمراتی بار کرده است. به ذهن ما امر مهمی هست. بهذا یتم الکلام در بحث ظهور ماده امر صیغه امر جمله خبریه. سه تا صیاغتی که در فقه خیلی محل ابتلاء است. خصوصا صیغه امرش خیلی محل ابتلاء است. ماده هم احیانا. جمله خبریه هم احیانا.

و لکن در خطابات ما، غیر از این سه صیاغه، صیاغات دیگری هم داریم که گیر دارد. جای بحث دارد. یک صیاغات دیگری داریم که در علم اصول بحث نکردند. وجه این که بحث نکردند، ان ها کم بودند. به قول مرحوم اسدمحمدباقر عنصر عام تشخیص داده نشدند. ماده امر موارد عدیده دارد. عنصر عامی هست صیغه عنصر عامی هست. جمله خبریه عنصر عامی هست. این ها در اصول اوردند. اما یک صیاغات دیگری هم هست که محل کلام است. مثل صیاغه ینبغی. ینبغی للامام ان یتردی. ینبغی در چه ظهور دارد. ظهور ینبغی در چی هست.

س:

ج: زیاد نیست. احیانا پیدا می شود.

ینبغی ایا ظهور در وجوب دارد یا ظهور در وجوب ندارد. یا ظهور در وجوب ندارد.

مرحوم اقای خوئی ادعاء کرده است که ینبغی هم یعنی واجب است. به وجوب می رسیم. نه واجب است مدلولش این است. ایشان وجوب را حکم عقلی می داند.

س:

ج: ماده انبغاء است. ان جمله خبریه بود. این جا ماده اش مهم است….جهه ماده اش مهم است نه جهه اسناد و حکم به هوهویه.

این ینبغی انبغاء، دلالت بر وجوب دارد یا نه، مرحوم اقای خوئی فرموده که این هم ظاهر در وجوب است. ظاهر در وجوب است یعنی ظاهر در طلبی هست که ترخیص در ترک ندارد. این معنایش این است. ایشان فرموده، این که در کلمات فقهاء ینبغی را می اورند برای استحباب مؤکد، ینبغی که انسان در نماز جماعه شرکه بکند. ینبغی کذا و کذا در فقه در عبارات فقهاء خیلی زیاد است. این که ینبغی امده است به معنای استحباب، به معنای استحباب اکید، این اصطلاح فقهاء است. و گرنه ما باشیم و لغه، ما باشیم و ظهور عرفی، نه. ینبغی از امر چیزی کم ندارد. ینبغی ان تضرب همان اضرب است. چرا. فرموده معنای حقیقی ینبغی معنایش این نیست این سزوار است شما این طور معنی کنید. این معنای فقهی است. ینبغی معنایش یعنی به جا هست. به جا هست در قانون شریعه. ینبغی ان یخطب الامام مثلا یعنی این در شریعه این طور قرار داده شده است. و لا الشمس ینبغی لها ان تدرک القمر نه این که شمس سزاوار نیست افضل است. نه. لا الشمس ینبغی ان تدرک یعنی جایگاهش ان جا هست که نمی تواند ادراک بکند قمر را. این هم ینبغی جایگاهش در شریعه این جا هست. جایگاهش این جا شدن به همین لزوم است. طلب. شارع می گوید این جایگاهش در شریعه این است. جایگاهش در شریعه این است لیس الا همان طلبی که ترخیص در ترک ندارد.

س:

ج: لاینبغی را در نهی بحث خواهیم کرد. یک چیزهایی هم باز شبیه همین ها، لا ینبغی و لعن و اکره و این ها را باز در نهی بحث می کنیم. این ینبغی.

فرموده که مثل این ها از ثمرات ان عقلی بودن است که راحت است دیگر امر را بگویند وجوبی هست. فرموده که یصلح هم این طوری هست. ما در خطابات شرعیه هم بعضی جاها داریم و یصلح. یصلح صالح است، صلاحیه این را دارد، صلاحیه تشریعیه است. صلاحیه تشریعیه اش به همین است که جایگاهش این است. از ما می خواهد. ترخیص در ترک ندارد. ینبغی واضح تر است. یصلح هم همین است. گفته ان هم…این ها همه طلبی هست که لم یرخص الشارع فیحکم العقل بالوجوب. این هم می شود یکی از ثمرات ان بحث قرار بدهیم. این ها همه طلب من الشارع و لم یرخص بالترک فیحکم العقل بالوجوب.

در مثل یستحب، یا احب، که این ها هم هست، این ها هم در روایات هست، نه. در ان جا ها گیر کرده است. حالا لااحب را گذاشتیم کنار. یستحب، هست در روایات، احب، احب الی، یا من این کار را می کنم، ان روایه داشت که حضرت فرمود که تو چه کار می کنی گفت من دو رکعه نماز می خوانم، حضرت فرمود اما انا فقد زوال شد نماز می خوانم. من انجام می دهم. امری در کار نیست. نه. این ها دلالتی…این ها را گفته دلالتی بر وجوب ندارد. مثل احب…دوست …یستحب که دیگر در روایات در مقابل یجب امده است. ان که گفتنی نیست. احب هم همین طوری است. احب بوی اجمال می دهد که دوست دارم، این بوی…نمی توانی بگویی هذا طلب لم یرخص فیجب. نه. این از ان مواردی هست که بوی استحباب می دهد. این لسان ها بوی استحباب می دهد. این ها موضوع حکم عقل نمی شوند. یا این که می گوید من این کار را می کنم، این ها بوی این می دهد که واجب نیست. اگر واجب بود، به من می گفت تو این کار را بکن. من این کار را می کنم، مناسبه اش افضلیه است. یک نوع اجمال در این ها هست. تمام حرف ایشان، این ها ظهور ندارند و لو به حسب حال، ظهور ندارند در طلب بلاترخیص. تا عقل بگوید فیجب. به خلاف یصلح، به خلاف ینبغی، این ها را ایشان ادعاء دارد که ظهور دارند در طلب بلاترخیص. و طلب بلاترخیص موضوع حکم عقل است برای وجوب.

س:

ج: نه ثبت که ان که دیگر از اول بر عهده گذاشتن است. ایشان حقیقه را، وجوب را این طور معنی کرد. ثبت، علیه الحج، این ها که از محل بحث خارج است. ثبت را…البته بعضی جاها هم گفته است. در تعارض ها گفته است وجب به معنای ثبت است. نمی رساند. ولی مبنایش نیست. نه. وجب ثبت این ها را گیر ندارد. ما هم گیر نداریم. ان ها گیر ندارد.

این هم خوب بود این هم اضافه می کردیم. از عناوینی که باز در خطابات امده است، وجب است. مثل وجب هم امده است. وجب گیر نداریم. این که کسی بگوید وجب، معنای لغوی است. از این باب واجبی را می گویند واجبی، نه. این خلاف فهم عرف است. وجب، مجرد ثبوت مراد نیست. وجب ظهورش ….ظاهر وجب…خوب بود حالا این را هم اضافه می کردیم. عناوینی مثل وجب، اوجبت علیکم، فرض، فرض الله، این ها، این عناوین گیر ندارد. گیر در این طور عناوینی هست. ینبغی. ان احب و من این کار را کردم، ان ها هم ظهور عرفی ندارد در طلب بلاترخیص. مهمش این طور عناوین ینبغی، یصلح. ایا می شود این ادعاء را قبول کرد که ایشان اضافه کرده است بر ان هایی که ظاهر در وجوب اند، اضافه کرده است مثل ینبغی را. در بحث استصحاب ان جا گفته و لاینبغی ان تنقض الیقین بالشک، ان جا این حرف ها را گفته است. جاهای دیگر هم گفته است. ینبغی می گوید ظهور در وجوب دارد. یصلح ظهور در وجوب دارد.

و لکن در ذهن ما این است که نه. همان که مشهور گفته اند ینبغی یصلح امثال این ها، این ها ظهور در وجوب ندارند. ملاحظه بفرمایید. سائر عناوین هم هر چی پیدا کردید، به ما خبر کنید خوب است همه را به مقداری که می توانیم استقصاء بکنیم.[2]

 

[1]. بناء بر مسلک مرحوم نائینی وجوب قابل جعل نیست لذا از وجب هم وجوب نمی فهمیم بلکه طلب بلاترخیص می فهمیم لذا موافق قران می شود.

[2]. بعد از درس در سوال و جواب فرمودند که:

1:طبق مبنای مرحوم نائینی و اقای خوئی در وجوب، می گویند که صیغه امر ظهور در طلب دارد و ظهور حال متکلم از این که از صیغه امر استفاده کرده، این است که این امر، ترخیص در ترک ندارد. پس دو دال داریم و و دو مدلول. یک دال لفظ است و یک دال ظهور حال متکلم.

2: در اطلاقی که موجب تعیین می شود مثل این که گفته می شود اطلاق امر یقتضی التعیینی و العینیه را، در این گونه اطلاقات، مرحوم اقای خوئی می فرماید که مقدمات حکمه، سبب کشف مراد جدی می شود. لکن به نظر ما علاوه بر این که سبب کشف مراد جدی می شود، می توان ان اطلاق را به مولی هم نسبه بدهیم که تو این چنین به من فهماندی.

به این کلام استاد اشکال وارد می شود که در جایی که فرموده اغتسل للجمعه و الجنابه، در این جا طبق مبنای استاد می توان یک بار به مولی نسبه داد که تو طلب استبحابی را فهماندی چنان که مقتضای قرینه در للجمعه، چنین است و یک بار می توان به مولی نسبه داد که تو طلب وجوبی را به من فهماندی چنان که مقتضای مقدمات حکمه در للجنابه این طور است و حال که ظاهر حال این است که مولی یک چیز را بیشتر نفهمانده است. نه دو چیز متفاوت را.