بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در سائر صیغی بود که در فقه محل ابتلاء است. و در اصول از ان ها بحث نشده است. مثل عنوان ینبغی، مثل عنوان یصلح و امثال این ها که احیانا در روایات امده است.
عرض کردیم مرحوم اقای خوئی در مثل ینبغی و احیانا در مثل یصلح، همان مبنای اصولی را تطبیق کرده است. فرموده ینبغی طلب فعل است ترخیص در ترک ندارد، پس عقلا لزوم است. این که بعضی ها و لعل مشهور ینبغی را استحباب معنی می کنند، استحباب مؤکد که در فارسی می گویند سزاوار است، ایشان فرموده که معنایش این نیست. این در کلمات فقهاء به این معنی هست که می خواهند بگویند مستحب اکید است، ینبغی را به کار می برند. ینبغی للمومن حضور در نماز جماعه مثلا. اما معنای لغوی ان که خطابات هم به لحاظ معنای لغوی است، فرموده معنای لغوی اش این نیست. معنای لغوی ینبغی یتیسر است. جا دارد. میسر است. جایگاهش هست و امثال ذلک. خب پس این ها می شود طلب الفعل. این ها می شود در شریعه این میسر است. این صالح است. این مطلوب است و امثال ذلک. فرموده این صیاغات این عناوین، می رساند مطلوبیه را، می رساند مشروعیه و وجود این ها را در وعاء تشریع و چون ترخیص در ترک ندارد فیجب. این فرمایشی هست که ایشان در فقه دارد. در اصول هم در بحث استصحاب مطرح کرده است.
و لکن به ذهن ما این است که نه. ینبغی، یصلح، این ها هم دلالت بر وجوب ندارد. این ها هم موضوع حکم عقل به ایجاب نیست. عرض کردیم که طلبی موضوع حکم عقل است به ایجاب که، تعبیر این طور می کردیم، که بوی استحباب ندهد. واضح باشد. نکته استحبابی درش نباشد. درست است که احب این عمل را، یا مثل این که من این کار را انجام می دهم، این ها واضح است که طلب اند، اما طلبی اند که همراه با ترخیص اند. او واضح است ان جاها. بعید نیست که در ینبغی و یصلح هم همین طور باشد. ما ادعاء داریم یا این که ینبغی و یصلح ظهور دارد در طلب همراه با ترخیص. این متضمن ترخیص هم هست. ینبغی به معنی همین که در فارسی می گویند سزاوار است، بعید نیست. ینبغی از ماده بغی است. بغی به معنای طلب است. به معنای خواستن است. خواستنی که نه مثل امر است. یک فرق دارد با خواستن امر. امر هم خواستن است. ولی یک خواستنی هست که متضمن آرزو داشتن مثلا. خوشش امدن. حالا مرادفش را نمی توانیم پیدا بکنیم. ینبغی طلب است. ولی طلب مطلق نیست. طلب همراه این که مثلا من میل دارم این کار بشود. دوست دارم این کار بشود. می خواهد از ادم، طلب می کند، احب هم طلب است. دوست دارم این کار را بکنی، طلب است. اما طلب همراه با محبوبیه که متضمن ترخیص در ترک است. ینبغی، یصلح، کار خوبی هست. کار شایسته ای است. کار شایسته متضمن طلب است ولی طلبی که همراه با ترخیص است. ینبغی می خواهم ازت، سزاوار است. جا دارد این کار را بکنی. میسر است. عیبی ندارد. در بعضی اهل لغه هم یحسن امده است معنایش. حسن است. ممدوح است. مطلوب است. ولی یک مطلوبیه خاصی که متضمن ترخیص در ترک است. فرق است بین این که بگوید بخور، و بگوید که سزاوار است که بخوری. سزاوار است، همراهش، متضمنش این محبوبیه است نه طلب مولوی. طلب شدید مولوی باهاش سازگاری ندارد. بعید است این که ینبغی هایی که در کلمات…این ها منبه است. بعید است این ینبغی هایی که در فقه امده است، این بر خلاف معنای لغوی باشد. بر خلاف اصطلاح روایات باشد. علماء هم این کلمات را از روایات گرفتند. به فهم و ذوق و ادراک و ارتکاز عربی خودشان، این طور فهمیدند. و در این معانی استعمال کردند. ینبغی سزاوار است، می خواهم. می خواهم ضعیف. ینبغیِ ضد وجوب است. بر تو واجب کردم، ینبغی…ینبغی نه این که مساوی طلب می کنم ازت. نه. یک چیز دیگر توش افتاده. متضمن یک معنای…مثلا می خواهم به عنوان این که ارزوی من است. رجاء هم معنی کردند. امید هم معنی کردند ینبغی را. دوست دارم…بیاری، که من دوستش دارم. یک چیزی که مقابل وجوب است، احساس می کنیم. حالا ممکن است نتوانیم ان را درست تحلیلش بکنیم. درست است اصلا علماء هم گفتند مستحب مؤکد. همین طور هم هست. ادعاء اول ما این است که از ینبغی، از یصلح، از ینبغی…روی مبنای ایشان داریم صحبت می کنیم. از ینبغی و یصلح، ادعاء اول ما این است که انسباق پیدا می کند طلب با ترخیص در ترک. این ادعاء اول ما هست. و اگر این را قبول نکنید، می گوییم لااقلش این ینبغی مجمل است. ظهور ندارد. بوی استحباب می دهد. همان که قبلا دفاع می کردیم از مرحوم نائینی. در جایی که طلب یک نوع اجمالی داشته باشد، ان جا داخل در بحث برائه می شود. جای حکم عقل نیست. می گوید عقل می گوید خود مولی صاف صحبت نکرد. بوی دار صحبت کرد. یک لفظی اورد که با استحباب هم سازگای دارد. کی من دیگر می گویم باید بیاوری. این جاها عقل حکم به باید نمی کند. این است که در ذهن ما، ذهن عرفی ما، تبعا برای همه علماء لعل، گمان ندارم کسی ینبغی را حمل بر وجوب کرده باشد، این هم خودش یک منبه است. بگوییم همه این ها بد فهمیدند، بد استظهار کردند، این ها خیلی بعید است. بله. در ذهن ما این است که ینبغی یصلح، مثل احب، این ها ظهور در لزوم ندارد. این ها موضوع حکم عقل به لزوم نیست. اگر باشد، همان ماده امر است. همان صیغه امر است. همان جمله خبریه است. لعل، این هم به ذهن، لعل این که علماء این ها را در اصول نیاوردند، پیش شان واضح بوده است که این ها دلالت بر وجوب ندارد. واضح بود است دیگر. مساله باید باشد. گیر باید داشته باشد. دیدند این ها گیر ندارد، این ها را در علم اصول مطرح نکردند. و گرنه ینبغی در روایات خیلی زیاد است. به قول ان اقا می گفت شاید از ماده امر بیشتر نباشد، کمتر نیست. خیلی. نه ما خیلی اوقات به ینبغی در روایات برخورد می کنیم. شاید این توجیه بهتر باشد که بگوییم پیش علماء، واضح بوده است. ما هم که این را این جا اضافه کردیم، به خاطر دفع شبهه ای هست که در کلمات مرحوم اقای خوئی امده است.
در ختم کلام یک فرمایش از مرحوم اقای بروجردی که خودش هم در خاتمه کلامش اورده است و فرموده است که یک نکته خیلی جالبی هست که مثلا من را تعجبنی عبارتش، نکته ای هست که تعجبنی. نمی شود از این نکته گذشت. باید این نکته را بیانش بکنیم.
س:
ج: لغویین بحث کردیم قولشان حجه نیست. ما خودمان باید حساب بکنیم. لغویین کی هستند.
مرحوم اقای بروجردی فرموده یک نکته مهمه ای هست در ذهن ما که خیلی برای ما جذابیه دارد به قول امروزی ها و حیف هم هست این را بیانش نکنیم.
و ان نکته این است که ایشان فرموده این که ما، این صدر کلامش فرموده، این که ما گفتیم صیغه امر ماده امر جمله خبریه و امثال ذلک ظهور دارد در وجوب، این برای غالب اوامری که از ائمه صادر می شود، نیست. این مهم است. اصلا اصل نکته کلامش همین است. ایشان فرموده است که اوامری که از پیامبر اکرم، از ائمه صادر می شود، به دو قسم اند. یک قسم از اوامر که کم اند، اوامر حکومیه اند، اوامر ولائیه اند، از باب ولایتی که دارند در جنگ مثلا امر می کنند، به صلح امر می کنند، خب این ها را ما بحث نداریم. اوامر ولائی به مقتضای اطیعوا الرسول اطاعه ان ها واجب است. بحثی نداریم.
س:
ج: لاضرر رفع است….بعضی ها گفتند نفی حکومی است.
اوامری که ولائی است، این ها را گفته است به مقتضای اطیعوا الرسول جای بحث نداریم. این ها کار به امر ظاهر فی الوجوب نداریم. اطیعوا الله اطیعوا الرسول خودش کافی هست. امری از ان ها امده است. اطیعوا الرسول چه کار داری این امر ظاهر در چی هست. اطیعوا الرسول می گوید اطاعه کن. تمام شد رفت. خب این ها را ما کار نداریم. بحث نداریم.
قسم دوم اوامر که عمده این است، اوامری هست که از مقام ولایه ان ها صادر نشده است. از مقام مبلغ بودن، لیس علی الرسول الا البلاغ، از مقام مبین بودن شریعه و بیان کردن شرع مقدس، از این مقام صادر شده است. الجنب یغتسل یا اغتسل الجنب، که از امام معصوم صادر می شود، فرموده این ها امر مولوی نیست. این از مقام مولی صادر نشده است. از مقام مولی ان که امر به غسل در قران امده است، خداوند فرموده است، صادر شده است. این الجنب یغتسل، ارشاد به ان اوامری هست که از مولی صادر شده است. ایشان ادعاء دارد اوامری که از پیامبر اکرم، از ائمه علیهم الصلاه و السلام، نه در مقام اعمال ولایه، در مقام غیر مقام ولایه، صادر می شود، این ها اوامر ارشادیه اند به ان که از خداوند تبارک و تعالی صادر شده است. این است که فرموده اگر هم در قران فرمده اقیموا الصلاه و اتوا الزکاه، امر مولوی هست. ولی اگر امامی فرمود، پیامبر خودش فرمود ایها الناس ادوا زکاتکم، نه در مقام ولایه، در مقام بیان دین، فرمود الزکاه واجبه، این ارشاد به این است که یعنی خدا واجب کرده است. یعنی در دین واجب شده است. خود این اوامر ایجابی نیستند. ما که داشتیم بحث می کردیم امر ظاهر فی الوجوب، صیغه امر ظاهر فی الوجوب، ان اوامر مولی بود. این ها اوامر مرشدون اند. مبلغون اند. این ها اوامر مولی نیستند. فرموده این ها ظهور در وجوب ندارد. این ها باید مرشد الیه اش را نگاه بکنیم. ارشاد می کنند به چی. اگر ارشاد می کنند به امر لزومی، خب ان لازم است چون ان مرشد الیه لازم است. اگر ارشاد می کنند به امر استحبابی، ان مرشد الیه استحباب دارند. خودشان ظهور در وجوب ندارد. فرموده است که اوامر صادره از پیامبر اکرم و ائمه علیهم الصلاه و السلام، اوامر غیر ولائی شان، این ها اوامر ارشادی اند. دارند بیان می کنند ان جعول خداوند تبارک و تعالی را. دینی را که خداوند تشریع کرده است، ائمه شأنشان بلاغ است. بیان است. تببین است. شأن ائمه اعمال مولویه نیست. این است که فرموده این اوامر ارشادی اند. اوامر ارشادی هم معنی ندارد بگویی ظهور در وجوب دارند. اصلا وجوب و استحباب برای مولوی است. این ها اوامر ارشادی اند. ارشاد اند به. ان به، دیگر مختلف است. اگر ارشاد بکنند به وجوب، خب ارشاد…نه این که امر ظاهر در وجوب است. چون ارشاد کرده است به وجوب خب وجوب را به ما فهمانده است. اگر ارشاد کرده است به استحباب، خب استحباب را به ما فهمانده است. ان بحث های ما این جا نمی اید. به هم ریخته این بحث اصولی را. می گوید این که اصولیین بحث می کنند که صاحب معالم می گفت تضاعیف روایات، بحث روایات عمده اش روایات است، عتره است، گفته است اصلا این ها اوامر ارشادیه اند. بحث های اصول در این ها مجری ندارد. بله. اوامر خدا که اوامر مولوی است، عیب ندارد. ولی عمده اش که این ارشادی و این ها هست… ایشان فرموده اوامر پیامبر و ائمه، مثل اوامر فقیه است. اگر جامع الرواه را نگاه کنید، ان جا هم همین تعبیرات را می اورد. راجع به ائمه فتوی تعبیر می کند. می گوید که فتاوی ائمه. می گوید ان که ائمه می گویند، ان که فقهاء می گویند مثل همان که ائمه بیان می کنند. فقهاء چه طور ارشاد می کنند که خدا فرموده، خودشان مولویتی، اعمال مولویتی ندارند، کذلک ائمه علیهم الصلاه و السلام و پیامبر اکرم. علی القاعده پیامبر اکرم در ان جایی که تشریع به دستش نیست. چون تشریع تفویض شده، قدر مسلم. می تواند پیامبر. ان جایی که تشریع می کند، نه. نگفته ایشان ولی علی القاعده مقصودش ان جایی که تشریع نمی کند. ان را هم خارجش بکنیم. طبع اولیه. طبع اولیه کلام رسول، کلام وصی، ارشاد به دین خدا است. ان بحث که امر ظاهر در وجوب هست یا نه، این جا پیاده نمی شود. این جا مورد ندارد. این طور بیان کرده و گفته که یک نکته مهمی هست این.
خب فتامل هم که دارد یعنی تامل کنید بفهمید. با صدرش که می گوید نکته ای تجبنی، لطیف، این معلوم است که یعنی تامل کن که شاید بفهمی.
و لکن به ذهن ما این است که برای صولت؟ این کلام شکانده شود، به ذهن ما این است که اولا خود ایشان در فقه این کارها را نمی کند. خودش به امری که در روایه می رسد، حمل بر وجوب می کند. این طور نیست که در فقه بیاید گیر کند. ان که ما دیدیم از کلمات ایشان و علی القاعده هم همین طور است. ایشان هم کسائر الفقهاء می اید استنباط می کند. این که در اوامر وارده در روایات گیر بکند، نه. ما بالقطع و الیقین می دانیم که ایشان هم گیر نمی کند مثل بقیه ها اگر در روایه دید اغتسل، می گوید امر است. ظاهر در وجوب است. این است که نمی شود بگوییم ان مباحث، این جا نمی اید که کلام تقریرات این است.
تحلیلش این است که ما می گوییم عیبی ندارد. شما بفرمایید که ان چه از پیامبر اکرم، ان چه از ائمه علیهم الصلاه و السلام صادر شده است، این ها ارشاد اند به ان چه در دین جعل شده است. این ها می خواهند بیان دین بکنند. نمی خواهند جعل حکم بکنند. به ذهن هم همین می اید. و لو حالا ائمه علیهم الصلاه و السلام حق جعل هم داشته باشند. و لکن این همه روایات، این ها که ائمه ما با این ها که جعل نمی کنند و الا دین را پس این ها جعل کردند. نه. انصاف این است که ان که ایشان ادعاء می کند که ایشان بیان گر دین اند، ائمه علیهم الصلاه و السلام، ارشاد می کنند انسان ها را، خود روایه هم داریم که حضرت فرمود لانقول الا قول ربنا. همان ها را ما می گوییم. همان ها را ما بیان می کنیم برای مردم. جعل نمی کنیم. واجب نمی کنیم. در ذهن ما هم همین است که شأن ائمه علیهم الصلاه و السلام، لااقلش این است که بیان بکنند دین را، تبیین بکنند ارشاد بکنند، توضیح بدهند دین را. و لکن ادعاء ما این است که وقتی که در روایه امام صادق علیه الصلاه و السلام فرمود اغتسل للجنابه، ارشاد است. ولی ارشاد به این است که یعنی خداوند یعنی پیامبر هم فرموده اغتسل للجنابه. ارشاد مطابق ان که من می گویم. مرشد الیه همان است که من داریم می گویم. نه این که مرشد الیه استحبابی بوده است. غسل جنابه مستحب بوده است، من ان وقت می گویم اغتسل، ارشاد می کند با این لسان. اغتسل للجنابه. این گفتنی نیست. ما می گوییم درست است این ها بیان است. ولی بیان کامل است. اگر می فرماید اغتسل للجنابه یعنی خداوند، ارشاد دارد می کند. امر نمی کند جنب را شخص را که غسل بکن، نه. امر نمی کند. ولی دارد بیان می کند که دین می گوید اغتسل للجنابه. این که می گویم، کلام دین است. این جا جای…پس ان مباحث می اید. این الان دارد خبر می دهد از کلام دین. ان اقا متوهم می گوید مباحث می اید در خود اغتسل، شما امدی یک نکته ای را رسیدی که نه. در خود اغتسل ان بحث های ما نمی اید. این ارشادی هست. می گوییم در مرشد الیه می اید. نمی شود که مرشد الیه اغتسل و کنت مرخصا فی الترک، همراه ترخیص بوده است، ان وقت در مقام ارشاد بفرماید اغتسل. ان را نیاورد. نمی شود دیگر. ظاهر ارشاد این است که همان که، ظاهر کلام ارشادی، همان مرشد الیه هم همان است. این که ایشان فرموده، دو تا حرف دارد. این که ایشان فرموده اوامر صادره از ائمه علیهم الصلاه و السلام ارشادات اند از مقام ائمه بما هم مرشدون صادر شده است لابما هم موالی، می گوییم لابأس به. و اما این که ایشان فرموده پس. پس ان احکامی که ما الان می گفتیم امر ظاهر فی الوجوب، صیغه امر ظاهر فی الوجوب، در این اوامر نمی اید، می گوییم درست است در این اوامر به این صیاغه چون ارشادی اند، نمی اید. ولی چون این ها ارشاد به مماثلشان هست، در مماثلشان که مولوی هست، ان مباحث می اید. حالا این ها دیگر الفاظ است ما بگوییم اغتسل ظهور در وجوب دارد. از باب این که اغتسل را این امام مولویا گفته است یا این اغتسل را این امام ارشادیا به ما رسانده است. این ها الفاظ است. این است که ما این مطلب را در دوره قبل گفتیم واقعا نمی فهمیم. خیلی دنبال کردیم چه می گوید. از بعضی از کلماتی که از ایشان نقل شده است راجع به این نکته، که دنبال کردیم نگاه کردیم، دیدیم نه. این تقریرات ناقص است. ایشان درست است که سوق کلام، نکته لطیفه ای هست. ان مباحث این جا نمی اید. مطابق همین تقریرات باید گفته باشد. همین که در نهایه الاصول امده است. ولی در کلمات بعضی از تلامذه ایشان که ما دیدیم و نگاه کردیم، دیدیم که نه. ذیل کلامش این حرف را دارد. نعم. حالا یادم نیست نعم بود یا به یک صوره دیگری. این را این طور بیان کرده است گفته نعم. این که ما گفتیم، در ان مرشد الیها جاری است. این مشکل ما…می گویم این سازگاری با ان صدر کلام ندارد. ولی این طور ما از بعضی ها، از نوشته بعضی ها را که دیدیم، دنبال کردیم این مساله را، چون عرض می کنم نمی فهمیدیم ایشان چه می گوید، با مشرب فقهی اش سازگاری ندارد. ولی در ذیلش در تتمه اش، در بعضی از کلمات تلامذه اش، این طور امده است که نعم. یا به صورت….الان یادم نیست. یک صوره استثنائی دارد که می گوید اغتسل. همین حرفی که ما الان در دوره سابق بر ایشان اشکال کردیم، خودش دارد. گفته بله. این اغتسل نماینده ان اغتسل واقعی هست. و چون می گوید اغتسل للجنابه، ان هم که در شریعه جعل شده است، همین اغتسل للجنابه است، پس اغتسل للجنابه را هم می توانیم ما بگوییم ظاهر در وجوب است.
س:
ج: می گویم نکته لطیفی هست، تعجبنی، با این سازگاری دارد که این ذیل را نداشته باشد. بگوید ما گیر می کنیم در اوامر صادره از ائمه و پیامبر. ظاهر عبارت را که اول می اید، اصلا صدر نهایه را نگاه کنید، می گوید این که ما گفتیم ظهور در وجوب دارد، این در غیر این ها هست. سوق عبارت این طور اقتضاء می کند که بگوید این استظهارات در کلمات ائمه نیست. مهم است. ولی ذیلش که در بعضی از کلمات تلامذه ایشان ما پیدا کرده ایم، می گوید که بله. یا شبیه بله که ان چه از ائمه علیهم الصلاه و السلام صادر شده است، او کاشف از همان ست که در شریعه جعل شده است. نمی شود در شریعه جعل شده باشد اغتسل للجنابه و تو مرخصی. بعد امام ارشاد کرده باشد اغتسل للجنابه. نمی شود….هم لازم نیست همه دین در قران امده باشد. دین یک وعائی دارد. وعاء تشریع. ائمه ما جعل نمی کنند. ائمه ما از ان احکام دین که پیامبر اکرم در نزد ان ها ودیعه گذاشته است، بیانش را به ان ها داده است…پیامبر اکرم چیز طبیعی بود در ان مده کم، در ان سختی ها، در ان جنگ و گریزهای زیاد، امکانش نبود که پیامبر اکرم همه دین را بیان بکند. عقل هم همین طور می گوید که باید یک کسی را بگذارد، ادامه بدهد بیان دین را. ائمه ما نماینده بیان دین اند در ادامه. شکوک را شما در کلام پیامبر اکرم کی پیدا می کنید بفرماید شک بین سه و چهار. اصلا این مسائل کلی فرصتش نبود که بیان بشود. ائمه ما این ها را امدند بیان کردند. بیان می کنند بما این که مبلغ دین اند. مبین دین اند. مرشد دین اند….فقیه هم همین طوری هست. فقیه هم که می گوید فلان چیز واجب است، او هم دارد خبر…اگر فقیه هم بگوید خداوند امر کرده است به این، او هم دارد خبر می دهد. ارشاد دارد می کند. می گوید یک جوری خداوند این را به ما رسانده است که از او وجوب استفاده می شود. اغتسل هم معنایش همین است. یعنی خداوند هم یک طوری….لازم نیست همین عین همین جمله باشد ولی یک طوری فهمانده است که لفظش، اغتسل للجنابه است. اگر بناء باشد خداوند فهمانده باشد که دوست دارم غسل بکند جنب، معنی ندارد ارشاد بکند با این لفظ اغتسل. ارشاد با مرشد الیه باید تناسب داشته باشد. لازمه امانه، لازمه عصمه، لازمه دقه، این است که همان طور که در تشریع امده است، الفاظ را که استخدام می کند، بیان همان طوری هست که در تشریع امده است. اگر در تشریع به صوره طلب بلاترخیص است، این ها هم طلب بلاترخیص می اورد. و اگر مع الترخیص است، مع الترخیص.
حاصل الکلام. چند تا حرف است در این جا. ائمه مبلغ اند مرشد اند در غیر اوامر ولائی شان شأنشان ارشاد است. تمام است. این که ارشاد می کنند، در نفس امر ارشادی بما هو امر ارشادی، ظهور در وجوب معنی ندارد. این هم تمام است. ظهورات برای اوامر مولوی هست. اما این نتیجه نمی دهد که پس، این دو تا نتیجه نمی دهد پس اوامری که از ائمه علیهم الصلاه و السلام صادر شده است، نمی توانیم حمل بر وجوب بکنیم. می گوییم نه. چون اوامری که از ائمه علیهم الصلاه و السلام صادر شده است، بما هم امناء الله، امناء دین خدا اند، معصوم اند، لایقولون الا قول ربهم، ان طور که تشریع شده بیان می کند. همین طور هم هست. اگر کسی خبر می اورد از پدر شما، می گوید بابات این طور گفت، شما گفته او را نگاه می کنید. می گویید شما که امین هستید. گفتید بابام گفت غسل بکن. خب غسل بکن اگر ظهور در وجوب داشته باشد، فوجب.
س:
ج: ایشان که نمی گوید عمل نکنید. می گوید وجوب و استحباب از این ها استفاده نمی شود. این حرف را باید ازش بگیری. می گوید چون ارشادی هست.
س: ما شأنمان این است که مرشد هستیم. ولی ارشادمان را با همین اوامر مولوی می کنیم. این چه اشکالی دارد.
ج: حالا ان جای کلام دارد. بد حرفی نیست. کسی اصلا بگوید درست است. شأن ما مرشد است. ولی به عنوان این که ما خلیفه خدا هستیم، امر بکنیم که جنب اغتسل. امر مولوی. ولی حالا ما این را، ممکن است. ولی ان که مطابق شأن ائمه علیهم الصلاه و السلام است، این ادعاء….ارشاد می کند می گوید مولی به این شکل گفته است….ظاهرش این است که خدا به صیغه امر گفته است….ما گفتیم امناء الرسول اند. اگر بناء باشد با یک لفظی گفتند که او استحباب دارد، بعد یک لفظی را انتخاب کنند…این لفظ از مولی صادر بشود، حکم وجوب را ما می فهمیم….می گویم اگر یک لفظی را خدا گفته احب که از مولی صادر می شد، ما استحباب را می فهمیم. بعد امام فرموده که اغتسل. گفتنی نیست. ظاهر بیان و ارشاد ان چه را که او گفته است، ظاهرش تحفظ بر نکات کلام است. گفتنی نیست خدا گفته احب، بعد امام فرموده اغتسل. ارشاد کرده است. پس اگر می گوید اغتسل للجنابه، ظاهرش هم این است که خداوند هم فرموده اغتسل للجنابه. چرا ظاهرش همین است. اگر یک نکته ای دارد، مقتضای امانه…رواه از امام نقل می کنند. ان ها از غیب خبر می دهند. ان ها از خدا خبر می دهند. اولا ایشان می گوید حق ولایه دارند این ها. امر ولائی هم دارند. ایشان می گوید علماء معصوم اند. خطا ندارند. کی می شود حرف اهل سنه. تهمت نزنید به بنده خدا….اگر از یک حیث، مگر ائمه ما ارشادات ندارند. اگر فرمود این را بخور خوب می شوی، مثل قول طبیب است، عیب دارد مگر. اگر احیانا یک چیزی بفرمایند خب عیبی دارد. بزرگوار هستند، گاهی هم ارشاد می کنند.
خب این است که همان تتمه اش را ضمیمه کنیم، این کلام از ان واضح البطلانی بودن، خارج می شود.
خب تحصل. تمام شد بحث. بحث ما رسید به تعبدی و توصلی. تحصل الی هنا. ما یک ماده امر بحث کردیم. یک صیغه امر بحث کردیم. یک جمله خبریه که این ها محل ابتلاء اند در فقه کثیرا. این که این ها ظهور در طلب داشتند، جای بحث نبود. در این که ظهور در وجوب هم داشتند، این هم نه این که جای بحث نبود، این هم درست بود. خیلی واضح نبود ولی درست بود. بحث دقیقش این بود که این هایی که می گویید ظهور دارند در وجوب، ایا ظهور وضعی است، ظهور انصرافی است، اطلاق است یا اصلا ان وجوب خارج از مدلول است. مرحوم اخوند در مساله امر و صیغه، ادعاء وضع کرد. در جمله خبریه، ادعاء انصراف کرد. بعد که امد در ماده امر، در صیغه امر گفت ان ابیت، انصراف مجال ندارد. انصراف به وجوب مجال ندارد. اگر اباء کردی وضع را، مقتضای اطلاق ماده امر و صیغه امر، وجوب است. ما هم این طور عرض کردیم گفتیم وضع ناتمام است. حرف اخوند را نتوانستیم بپذیریم. ما انصراف را در امر قبول کردیم. گفتیم امر، فرمان، انصراف به وجوب دارد. فرق انصراف و اطلاق این است. ما از خود لفظ این معنی را می فهمیم. امر، فرمان، از خود لفظ. منتظر چیزی نیستیم. در صیغه گفتیم نه. منتظریم. یک تاملی داریم می گوییم چون قرینه بر ترخیص نیاورده، در مقام بیان است، پس ندب را اراده نکرده است. وجوب را اراده کرده است به ضم مقام مولویه. که بحث را دیروز تمام کردیم.
ان شاء الله توفیق پیدا بشود روز شنبه از اول تعبدی و توصلی بحث خواهیم کرد.