اصول ـ جلسه ۰۶۹ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در سائر صیاغات هم تمام شد. در رابطه با کلمه ینبغی و یصلح عرض کردیم این ماده ظهور در وجوب ندارد.

یک کلمه ای که اضافه می کنیم، این است که اگر کسی هم موارد استعمال این دو تا کلمه و امثال این دو تا کلمه را در روایات تتبع بکند، می یابد که غالب این موارد استعمال این دو تا کلمه در مستحبات است. این است که اگر هم ما در استظهار از نفس ماده، شک بکنیم، این کثره استعمال در استحباب، ندره استعمال در جایی که غیر استحباب است، برای ما کفایه می کند که بگوییم امثال این ماده در لسان شارع در استحباب اکید استعمال شده است مثل کلمات علماء. یا لااقلش این کثره، همان حرف صاحب معالم، این کثره سبب شک می شود در ان موارد نادری که شک داریم ایا مراد از این صیاغه وجوب است یا استحباب. این کلمه را هم می باید اضافه می کردیم. غفله کردیم.

خب مبحث فعلی در تعبدی و توصلی هست.

مرحوم اخوند بحث تعبدی و توصلی را مثل بقیه اغاز کرده است. همان تعبدی معروف. قصد قربه شرط است. توصلی قصد قربه شرط نیست. و بحث را این طور شروع کرده است و ادامه داده است.

مرحوم نائینی که اشرافش به فقه بیشتر است، طرح بحث را عوض کرده است. فرموده که در فقه، اصطلاح تعبدی و توصلی در چند مورد است. یکی اش این قصد قربه و عدم قصد قربه است. موارد دیگری هم این اصطلاح تعبدی و توصلی مطرح است. و محل ابتلاء مستنبط است. لذا ما مثل محاضرات که بحث را از کلام مرحوم نائینی شروع کرده است، این جا می رویم از کلام نائینی. بعد می اییم کلام مرحوم اخوند.

مرحوم نائینی فرموده یکی از مواردی که تعبدی و توصلی را اطلاق می کنند و اصطلاح علماء و فقهاء هست، در مورد مباشره و اعم از مباشره و تسبیب است. اگر فعلی بر مکلف واجب شد، ظاهر این خطاب ایجابی این است که این فعل را مکلف باید بالمباشره بیاورد. تعبدی هست پس. تعبدی یعنی مباشره لازم است. یا این که ظاهر خطابی که به فعلی متوجه مکلف شده است، ظاهرش این است که جامع را از مکلف خواسته است اعم از این که خودش بیاورد یا دیگری بیاورد دیگری بیاورد بالتسبیب یا تبرعا. این جا را تعبیر کردند این جا ظاهر مقتضای ظاهر خطاب، توصلیه است. حالا به تعبیرش کار نداریم درست یا نادرست، گفتند یا نه. ولی یک بحث است. ایا ظاهر امر به شیء اقتضاء می کند مباشره را یا این که اعم از مباشره و فعل الغیر. نسب الی المشهور به مشهور نسبه دادند که ظاهر خطاب اعم است. مقتضای اطلاق خطاب، توصلیه است. این که گفتند اطعام کن ستین مسکینا، اگر شک کردیم که ایا اطعام بر خصوص این کفاره دهنده واجب است یا اعم است، گفتند مقتضای اطلاق خطاب این است که اطعام بکن. می خواهی خودت اطعام بکنی یا دیگری اطعام بکند. این که گفتند شخصی که، این ها مثال های فقهی واقعی هست، این که فرمودند شخصی موسر بود، و لکن قدره بر حج ندارد بدنا، مریض است، ولی از نظر مالی، له زاد و راحله، گفتند بایستی یک نفر را بفرستد. یجهّز رجلا، یبعث رجلا یحج عنه. ایا این ظاهرش مباشره است، خودش باید بفرستد، بعضی فقهاء گفتند، یا نه. یک نفر هم بدون اطلاع او، از جانب او حج انجام داد، کافی هست. مشهور گفتند کافی هست. و همچنین در میتش و امثال ذلک موارد عدیده ای در فقه داریم که محل کلام است ایا مباشره باید مکلف بیاورد، یا مباشره لازم نیست. ان هایی که گفتند مقتضای ظاهر خطاب، اعم از مباشره و تسبیب است، تمسک کردند به اطلاق. گفتند اطلاق دارد. این که گفته است واجب است بر تو، این واضح تر است، اطعام ستین، نگفتند اطعام بکن، او اطعام ستین مسکینا است، کفاره اطعام ستین مسکینا است، اطلاق دارد این اطعام خودت یا دیگری اطعام بکند. گفتند مقتضای اطلاق خطابات، اعم است از مباشره و غیر مباشره.

در مقابل در محاضرات فرموده است که این حرف غلط است. این حرفی که منسوب به مشهور است، در ذهن ما هم هست که مشهور هم هست که مقتضی الاطلاق اعم من المباشره و غیرها، در محاضرات فرموده این درست نیست.

چرا.

فرموده این که تمسک می کنید به اطلاق این خطاب، یا مراد اطلاق ماده است یا مراد اطلاق هیئه است. از دو حال خارج نیست. این که واجب است بر کسی که افطار عمدی کرده است، واجب است اطعام ستین مسکینا، ایا به اطلاق اطعام می خواهید، اطعام، ماده، یا این که نه. به اطلاق هیئه. حالا این جا نگویید ان طور. بگویید مثلا علیه. یا اطعم البائس الفقیر. هیئه اطعموا. فرموده یا به اطلاق ماده تمسک کردند مشهور یا به اطلاق هیئه. هر دو فرموده نادرست است. اما اطلاق ماده….این اطلاق ماده و هیئه یک داستانی دارد که می اید در بحث مقدمه واجب که قید می خورد به ماده یا هیئه، داستانی دارد خودش. حالا ان داستان را کار نداریم.

فرموده که تمسک به اطلاق ماده، غلط است.

چرا.

چون شما که تمسک می کنید به اطلاق ماده، مرادتان از این ماده مطلقه، یا جامع بین فعل شما و فعل غیر است. اطعامی که جامع بین فعل شما مکفّر و غیر. فرزند شما. دوست شما مثلا. یا مرادتان جامع بین فعل مامور و غیر مامور است. و یا مراد، جامع بین فعل خود شما و استنابه خود شما.

دو تا جامع می شود این جا تصویر کرد.

اما جامع بین فعل شما و فعل غیر، این اصلا نمی تواند متعلق تکلیف باشد. چون فعل غیر، از قدره شما خارج است. نمی تواند مولی بر شما واجب بکند جامع بین اطعام شما و اطعام یک کسی دیگر. اطعام یک کسی دیگر در قدره شما نیست، مقدور شما نیست. پس نمی شود مراد از مطلق، جامع بین فعل شما و فعل غیر باشد چون فعل غیر مقدور شما نیست. معنی ندارد بگوید واجب است بر شما، جامع نماز خواندن خودت و نماز خواندن بچه ات. فرموده جامع بین الجامع بین فعلک و فعل غیرک، معنی ندارد. معقول نیست. فرموده معقول نیست تکلیف به جامع بین فعلک و فعل غیرک.

و اگر مراد جامع بین فعلک و استنابتک. استنابه هم برای این است. یعنی واجب شده است بر شما جامع بین اطعام خودت و یا نائب گرفتن خودت. گفته این معقول هست. چون نائب گرفتن فعل خودت هست. و لکن این قطعا واقع نشده است. این یقین داریم که جامع بین فعل خودت و استنابه ات، این واقع نشده است. از کجا یقین داریم. شاهدش این است که شما اگر نائب گرفتید، پول دادید که بروند شصت تا فقیر را اطعام کنند، ذمه ات بریء نمی شود. تکلیفت ساقط نمی شود. پس معلوم می شود جامع بین فعل خودت و استنابه ات واجب نیست. چون اگر جامع بین فعل خودت و استنابه ات واجب بود، خب شما استنابه کردی، واجب را باید امتثال کرده باشی. اگر شما بگویید جامع بین حج خودت بروی و یا استنابه بکنی، نائب بگیری، جامع بین این دو تا بر شما واجب است، خب لازمه اش این است که اگر من یکی را نائب گرفتم، دیگر ذمه ام فارغ شده باشد چون که دیگر جامع را انجام دادم. جامع را امتثال کردم با یک فردش. باید از ذمه من فارغ شده باشد، ساقط شده باشد. در حالی که نه. تا ان حج را نیاورد، از ذمه من ساقط نشده است. پس معلوم می شود جامع بین فعل شما، فعل خارجی، و استنابه شما، این هم فعل شما هست، منتهی نائب گرفتن، معلوم می شود این هم واجب نشده است.

ان یکی معقول نیست. این یکی هم قطعی البطلان است. این است که نمی شود بگوییم اطلاق ماده، نمی توانی بگویی اطلاق ماده، اقتضاء می کند اعم از مباشره و غیر مباشره. می گوییم اطلاق ماده یکی اش معقول نیست. یکی اش هم قطعی الانتفاء است. دیگر شق ثالث دارد.

فلامجال برای تمسک به اطلاق ماده.

و اما اطلاق هیئه.

فرموده اطلاق هیئه هم معنی ندارد. اطلاق هیئه در مقابل اشتراط و تقیید هیئه است. یقینا در این واجباتی که محل بحث است، هیئه اطلاق دارد. وجوب کفاره دادن اطلاق دارد. وجوب کفاره دادن مشروط به این نیست که اگر کسی کفاره ندهد. وجوب حج از جانب من، مشروط باشد اگر دیگری انجام ندهد. این معنی ندارد. فرموده تقیید هیئه به معنای وجوب مشروط است. وجوب مشروط شده باشد. وجوب مشروط که معنی ندارد. نمی توانی شما بگویی اگر خواسته باشد این فعل از گردن شما ساقط شده باشد، با هیئه خواسته باشی معالجه کنی، باید بگویی وجوبش مشروط است. وجوب اطعام مشروط است که بچه ام اطعام نکنم. خب وقتی بچه ام اطعام کرد، وجوب فعلی نمی شود. می گوید این معنی ندارد. وجوب اطعام اگر خواسته باشد نتیجه بدهد برای شما، در مقابل اطلاق وجوب در مقابل تقیید وجوب است. تقیید وجوب که این جا گفتنی نیست. وجوب مقید شده است که او انجام ندهد. این خلاف اطلاق هیئه است. هیئه می گوید واجب است اطعام. چه دیگری انجام داده باشد، …قطعا هم این طوری هم هست. هم ظاهر خطاب این است که اطعام بر تو واجب است. چه دیگری انجام داده باشد و هم نداده باشد، قطعا هم این طوری هم هست. وجوب مشروط نیست. اگر خواسته باشید بگویید ظاهر خطاب، یک بار دیگر این را عرض بکنم. اگر خواسته باشید بگویید ظاهر خطاب اعم است از مباشره و غیر مباشره، به لحاظ هیئه، باید هیئه را این جا مقیدش بکنید. تقیید هیئه، خلاف ظاهر است. و قطعا هم باطل است. یک بار دیگر تکرارش می کنم. در ماده عکس است. در ماده اگر خواسته باشید بگویید کفایه می کند هم فعل تو و هم فعل غیر، مباشره شرط نیست، ان جا باید ماده اطلاق داشته باشد. اطلاق ماده به یک معنی غیر معقول. به یک معنی غیر واقع. اما در هیئه، اگر خواسته باشید بگویید ظاهر خطاب کفایه فعل غیر است، مباشره شرط نیست، باید بگویید هیئه مقید است به فعل غیر. واجب است اطعام اگر او اطعام نکند. این جا هست که پس مباشره لازم نیست. چون او اطعام کرد، وجوب در حق من فعلی نمی شود. و این هم غلط است که بگویید هیئه مقید است. ظاهر خطاب این است که هیئه مطلق است. قید ندارد اولا. ثانیا هم قطعا مقید نیست. نمی شود بگوییم مقید است. گفتنی نیست گفته اطعام کن اگر بچه ات اطعام نکرد. خلاف ضروره فقه است که کسی بگوید وجوب مقید است. همین را حسابش بکنید. اگر خواسته باشیم از هیئه برسیم، اگر از هیئه خواسته باشیم به اعم برسیم، اگر از هیئه خواسته باشیم برسیم به سقوط به فعل غیر، باید مفاد هیئه بگوییم مقید است.

س:

ج: موضوع منتفی می شود ان جا. اطعام که هست. موضوع که… اطعام است. فعل است این جا. موضوع ان جا منتفی هست.

خب این فرمایشی که ایشان فرموده.

پس این که مشهور می گویند مباشره شرط نیست به ظاهر خطاب، می گوییم این ظاهر خطاب یا اطلاق ماده است، علی تقدیر غیر معقول است. علی تقدیر غیر واقع است. و اگر مراد از ظاهر خطاب، هیئه است، هیئه بر خلاف، ضد غیر مباشره است. هیئه اطلاق دارد. هیئه، مقتضای هیئه عکس است. مباشره است. می گوید واجب است بر تو. این وجوب به اطعام بر تو هست اطلاق دارد این وجوب. چه بچه ات اطعام بکند چه نکند. اطلاق هیئه اقتضاء مباشره می کند. عکس مطلب است. اگر خواسته باشیم از هیئه، به اعم برسیم، باید مقید باشد. تقیید خلاف ظاهر است.

این است که فرموده ما نسب الی المشهور که مقتضای ظاهر خطاب، توصلیه است به معنی اعم از مباشره و غیر مباشره، حرف نادرستی هست. بلکه ظاهر…از ان طرف تندش می کند. بلکه ظاهر اطلاق هیئه، مباشره است. اطلاق هیئه می گوید مباشره لازم است. می گوید واجب است اطعام بر تو. این وجوبش بر تو، چه دیگری اطعام بکند یا نکند. پس مباشره شرط است. این فرمایش ایشان.

این فرمایشی که مرحوم اقای خوئی در محاضرات فرموده است.

و لکن این فرمایش، جای مناقشه دارد.

عرض ما این است که ان مطلبی که ظاهر هیئه باشد، اطلاق هیئه باشد، اطلاق هیئه ضد مباشره است، او حرف متینی هست. ما ادعاء مان این است که مشهور که گفتند مقتضای اطلاق، توصلیه است به معنی عدم لزوم المباشره، این ها به ماده تمسک کردند نه به هیئه. هیئه جای تمسک ندارد. او پر واضح است. راست گفته است ایشان مقتضای اطلاق هیئه، مباشره است. مقتضای اطلاق هیئه مباشره است، بحث نداریم. مشهور می گویند مقتضای اطلاق ماده اعم است و با وجود اطلاق ماده، نوبت به اطلاق هیئه نمی رسد. حرف مشهور این است مقتضای اطلاق ماده، عدم مباشره است. اعم از مباشره و غیر مباشره. و با وجود این اطلاق، جایی برای اطلاق هیئه که مقتضایش مباشره است، نمی رسد. دو تا حرف دارند.

اما دعوی اولی. مقتضای اطلاق اعم است. برای این که صولت کلام ایشان شکسته بشود، این که مقتضای اطلاق، اعم است، اطلاق ماده، این در فقه هم گفته می شود. خود ایشان هم این را می گوید احیانا و در بعضی از موارد. مثلا کسی اجیر شده است نماز کسی را بخواند، روزه کسی را بگیرد. می گویند ایا می تواند به غیر واگذار کند یا نه. می گویند مقتضای اطلاق عمل مستاجر علیه، گفت نماز. این نماز اطلاق دارد نماز خودت یا نماز غیر. اطلاق دارد.[1] تمسک می کنند به اطلاقش. همین طور هم  ایشان فتوی می دهد. می گوید اگر قید نیاورد، می تواند به دیگری واگذار بکند. می تواند کسی دیگر هم بخواند. کسی دیگر هم بخواند، وفاء به اجاره بر این واجب است. وفاء به اجاره مباشرهً او تسبیباً. این در فقه هم این ها..همین را می گویند. گفتند اطلاق دارد. گفته نماز. در وکاله هم همین طوری. اگر چیزی را وکاله داد، می گویند مقتضای ان وکاله…منتهی ان وکاله همیشه…

س:

ج: ان ها بعضی جاهایش نکات خاصی دارد.

در اطعام هم همین طوری هست. در اطعام، مثال دوم، خود ایشان هم می گوید. اطعام قابل تسبیب است. اطعام بکن، لازم نیست خودش اطعام بکند. می تواند به بچه اش بگوید که تو اطعام کن. در حلق تصریح است. در حلق می گویند که می تواند…حلق بر این اقا واجب شده است ولی می تواند به یک کسی دیگر بگوید که من را حلق کن. در تقصیرش گیر دارد. در ذبح باز واضح است. از انصاف نباید گذشت. ایشان می گوید در حلق، در ذبح، در تقصیر، ظاهر خطاب مباشره است و لکن در حلق و هدی، چون غالبا دیگران حلق می کنند، خود ادم خودش را حلق نمی کند، غالبا دیگران ذبح می کنند، همه حاجی ها خودشان ذبح نمی کنند، می گوید به ان قرینه می اییم می گوییم که اعم. در تقصیر می گوید این قرینه نیست. اگر که عیال به شوهرش گفت ناخنم را بگیر، اخر شوط است، می گوید ناخنم را بگیر، می گوید مجزی نیست. بله. ظاهر خطاب مباشره است. این جا قرینه بر خلاف نداریم. یک مشکله ای هست الان. خیلی ها سوال می کنند. قیچی را داده دست یک کسی گفته یک کمی موهای من را بگیر. می گوید ظاهر خطاب مباشره است. باید خودش بگیرد. گفتم این بحث ثمره دارد. خیلی در فقه، موارد زیادی دارد. خب حالا این مثال ها درست است بعضی از این ها قرینه دارد. ولی ان صولت کلام را می شکند که نمی شود…ایشان می گفت نمی شود جامع واجب باشد چون که الجامع بین المقدور و غیر المقدور، مقدور نیست. می گفت نمی شود استنابه، چون لازمه اش این است که به مجرد استنابه، امر ساقط بشود. و این خلاف است. می گوییم خب این موارد را چه کار می کنید. الان در همین موارد، یک فعلی واجب شده است و مباشره هم لازم نیست. چه طور این ها را توجیه می کنید.

س:

ج: حالا تبرع یا …در استنابه هم ایشان گیر کرد. گفت اگر مراد فعل مع الاستنابه باشد، لازمه اش این است که به مجرد استنابه سقوط کند. هر دو را منکر شد. خب این جا چی واجب شده است.

این جا چی واجب شده است. شما الان هر دو را منکر شدید. گفتید نه می شود جامع بین فعل خود و غیر و نمی شود جامع بین فعلش و استنابه اش. شق ثالث هم ندارد. پس چرا این جا ساقط می شود امر.

س:

ج: در هم ماده گفت…استنابه را در ماده گفت. …ملاک هم که ایشان اهل ملاک نیست. از کجا بفهمیم ملاک دارد.

این است که این ها صولت ان کلام را می شکند که این برهانی که شما اوردید، لازمه اش این است که هیچ جا نشود. هیچ جا امر به اعم ما نداشته باشیم. لازمه اش این است که ما هیچ جا اعم نداشته باشیم. با این که در فقه بلااشکال ما یک مواردی داریم اعم. شما هم فتوی داده اید.

خب چه طور حالا باید تحلیلش کرد. این ها نقض اند.

تحلیلش این است که هم امر به جامع معنی دارد. جامع بین فعل خود و فعل غیر. و هم امر به فعل و استنابه. هر دو مجال دارد و تالی فاسد هم ندارد

و اما امر به جامع جا دارد. ایشان فرمود معقول نیست، می گوییم نه. معقول هست. امر به جامع معقول است. امر بکند به جامع بین فعل خودش و فعل دیگری. می گوییم معقول است. ما اصلا می گوییم اولا امر به فعل غیر معقول است. ما ان بالا را ادعاء می کنیم. اصلا می تواند به عبدش امر بکند به یک فعلی که فعل غیر است. امر عقلائی است. می گوید امضاء او را به گردن تو گذاشتم. امضاء او که فعل او هست. چه طور به گردن من می گذارید. می گوید رضایت او هم واجب است رضایت او را هم از تو می خواهم. می تواند فعل غیر را از او بخواهد. یک امر عقلائی هست، امر عرفی هست.

تحلیلش این است که بله. فعل غیر را نمی شود به عهده شخص گذاشت. فعل غیر از عهده او خارج است ولی غالبا نه دائما.

س:

ج: تلاش نمی گوید. می گوید امضاء. ان ها تلاش…می گوید خاطرت جمع باشد….این عقاب می شود که امضاء او را تحصیل نکرده است. نیاورده است. …می گوید…حالا بعد معلوم شود که قدره نداشته است، مثل فعل خودش هست. از ان جهه که فرقی نمی کند. امضاء او به گردن تو می گوید. رضایت…نه این که تلاش بکن امضاء بکند. این ها عرفی است امضاء او به گردن تو. می گوید دیگر حجاب دختر تو هم به گردن تو هست. حجاب او به گردن تو. عیب ندارد. ان که مصحح تکلیف است، این است که شخص مکلف، مامور قادر باشد. خب پرواضح است بعضی انسان ها بر فعل غیر هم قدره دارند. دلیل بر شرطیه قدره، دلیلش عقل است. عقل که نمی گوید بر فعل خودت فقط. عقل می گوید چیزی را می تواند مولی ازت بخواهد، که قدره بر او داشته باشی. حالا قدره داشته باشی، فعل خودت باشد قدره داشته باشی، یا فعل غیر. چه بسا انسان ها، در بعضی از موارد، بر فعل خودشان قدره ندارند. ولی همان فعل را که از غیر صادر می شود، قدره دارند. ان شخص منقاد این است. بر این فعل قدره دارد. بر ایجادش. اگر نتوانست، مثل فعل خودش اگر نتوانست….فعل خودش هم اگر نتوانست، جای مذمت ندارد. او از باب این که قدره شرط همه تکالیف است. نکته اش را دریابید. حاکم در باب اشتراط قدره، عقل است. عقل می گوید این مقدار که بشود این فعل، بتوانی فعل را محققش بسازی. حالا با دست هایت محققش بسازی یا با امرت محققش بسازی. وقتی او منقاد امر من هست، چه فرق می کند خودم انجام بدهم یا او انجام بدهد. هر دو مقدور من است.

این است که این که ایشان…به نظرم خود این را در همین دستگاه ها نگاه کنید یک جاهایی هم همین حرف را ایشان گفته است. فعل غیر، مقدور ما نیست، غالبا. گه گاهی فعل غیر مقدور ما هست. در دسترس ما هست بیش از ان که فعل خودمان در دسترس ما هست. ما خودمان قدره بر او نداریم بالمباشره ولی می توانیم ان را بالتسبیب ایجادش بکنیم. مردم هم همین طور می گویند. می گویند شما می توانستی این کار را انجام بدهی. می گوید کی من می توانستم. می گوید خب به ان اقا می گفتی انجام می داد. می گوید می توانستی. درست است. اولا که فعل غیر، خصوص فعل غیر را ما می توانیم امر کنیم.

ثانیا افرض فعل غیر مقدور ما نیست. این جاها مثلا امر به مقدمات است. تلاش کنید شما سفارش بکنید. این ها امر به خود ان فعل نیست. می گوییم خیلی خب. فعل غیر غیر مقدور است. ولی خودتان به ما یاد دادید، این در فقه هست، در باب معاملات، در بحث علم اصول، خود ایشان به ما یاد دادند، دیگران یاد دادند که الجامع بین المقدور و غیر المقدور، مقدور. خود ایشان می گوید که اگر شما داخل وقت من دلوک الشمس الی غروبها، فقط بر یک فرد قدره دارید. گفتند عیب ندارد جامع را بر شما واجب بکند. الصلاه الجامعه بین الحدین. القدره علی الفرد قدره…با ان که ان بقیه را قدره نداری ولی می تواند به جامع امر بکند. بگوید جامع بین الحدین را بیاور. می تواند …

س:

ج: فعلا حالا امکان دارد. ایشان می گوید غیر معقول است. بحث ثبوتی است.

ایشان بحث ثبوتی می کند. می گوید غیر معقول است. می گوییم چرا غیر معقول باشد. الجامع بین المقدور و غیر المقدور مقدور. اولا فعل غیر ربما مقدور است. ثانیا غیر مقدور هم باشد، جامعش مقدور است.

این ما یتعلق به شق اول که ایشان گفت معقول نیست.

و اما ما یتعلق به شق ثانی. گفت جامع بین فعل و استنابه هم که نمی شود. چرا. چون لازمه اش این است که به مجرد استنابه، امر ساقط بشود. و این خلاف است. می گوییم این قابل حل است. می گوییم جامع بین فعل خودت و استنابه ای که متعقب به فعل بشود. استنابه خاص. یک قیدی می زنیم تا این اشکال لازم نیاید. خودت لازم نیست بیاوری. نائب هم بگیری عیب ندارد. اما نه هر نائب گرفتنی. نائب گرفتن متعقب به فعل غیر. استنابه خاص می تواند عدل دوم باشد. مگر این که ایشان ادعاء بکند باز که استنابه متعقب به فعل غیر، این مقدور است برای من. من فقط بر استنابه قدره دارم. اما استنابه ی متعقب به فعل غیر، استنابه ای که پشتش هم فعل غیر بیاید، من به این استنابه، قدرت ندارم. به ذهن می زند که استنابه وضعش از خود فعل بهتر است. چون بعضی ها بالاخره، بعضی از نائب ها انجام می دهند. انتخاب می کنیم یک کسی که مثلا اهل دیانه است، می ترسد از خدا، بالوجدان من استنابه کنم فعلی را، حصه، استنابه کنم فعلی را که در خارج واقع می شود، این واضح تر است که مقدور من هست. می روم سراغ یک کسی که دیگر یقینا انجام می دهد. ادم سر حالی هست. استنابه اش در دست من هست. استنابه ای که پشت سرش فعل بیاید، این جا دیگر ادعاء بکنم مقدور نیست، این خیلی دیگر بعید است. لذا فرمایش ایشان در منع اطلاق، چه اطلاق بین فعل غیر و فعل خود و چه اطلاق بین فعل خود و استنابه خود، این که اشکال کرده و هر دو اطلاق را منع کرده است، در ذهن ما این است که هر دو اطلاق جا دارد. حالا که جا دارد، ایا مقام اثبات هم مساعد است یا نه، محذوری ندارد اطلاق ها، ایا مقام اثبات مساعد است یا نه، تتمه کلام فردا بحث خواهیم کرد ان شاء الله.

 

 

[1].فانّ ظاهر الإجارة اعتبار المباشرة، فلا يكون فعل الغير مصداقاً للعمل المستأجر عليه إلّا إذا رضي به المستأجر الأوّل الراجع ذلك إلى تعويض ما كان يملكه في ذمّة الأجير بفعل الغير، أو كانت الإجارة واقعة على ذات العمل الأعم من المباشري و التسبيبي. موسوعه ج16ص252.