بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در این بود که در جایی که شک داریم ایا فعل واجب بر مکلف به فعل غیر ساقط می شود ام لا، مقتضای اصل چیست.
در دو مقام بحث شده است.
مقام اول بحث از مقتضای اصل لفظی. مقتضای اصل لفظی ایا سقوط است یا عدم سقوط.
عرض کردیم که در محاضرات فرموده است مقتضای اصل لفظی، عدم سقوط است. اگر خطابی متوجه به مکلف شد، و غیر مکلف ان فعل را انجام داد، مقتضای اطلاق خطاب، این است که ان فعل غیر، مجزی نیست. مقتضای اطلاق خطاب این است که تکلیف هنوز باقی هست. چه ان شخص غیر، متعلق را انجام داده باشد چه انجام نداده باشد. حاصل فرمایش محاضرات که ما انتخاب کردیم، چون منقح تر بحث کرده است، حاصلش این شد اطلاقی که در این جا متصور است برای اثبات سقوط به فعل غیر یا اطلاق ماده است یا اطلاق هیئه. اطلاق ماده را فرمود که غلط است یا غیر معقول است. اطلاق هیئه را هم که فرمود که نتیجه عکس می دهد. مقتضای اطلاق هیئه این است که وجوب به گردن شما هست چه دیگری انجام بدهد چه انجام ندهد. این حاصلش شد.
یک کلمه ای که در کلام ایشان هست و دیروز بیانش نکردیم، این است که ایشان در استحاله اطلاق ماده، فرمود که فعل غیر، غیر مقدور است پس محال است تکلیف تعلق بگیرد به جامع بین فعل نفس و فعل غیر. محال است بگوید واجب است بر تو اطعام. اطعام جامع بین فعل خودت و فعل غیر. این را اصلا گفت محال است. بعد ما بحث کردیم و در ضمن بحث این را گفتیم گفتیم افرض فعل غیر در اختیار ما نیست، افرض فعل غیر، غیر مقدور است، ولی جامع بین مقدور و غیر مقدور که عیبی ندارد. تعلق تکلیف به جامع بین مقدور و غیر مقدور، خود ایشان فرموده عیبی ندارد.
در مساله دوم که بحث در این است که ایا فعلی را که بر مکلف واجب شده است، خصوص فعلی است که از اختیار او صادر می شود یا جامع بین اختیاری و غیر اختیاری، ایشان ان جا فرموده است که تعلق تکلیف به جامع بین اختیاری و غیر اختیاری، عیبی ندارد. فان الجامع بین المقدور و غیر المقدور مقدور. بعد خودش متوجه شده است. فرموده کسی به ما…ان که مانده این است. کلمه ای که جامانده است. کسی به ما اشکال نکند که شما در مساله قبل گفتید تعلق تکلیف به جامع بین فعل النفس و فعل الغیر محال است چون فعل غیر غیر مقدور است. خب ان جا هم جامع بین المقدور و غیر المقدور مقدور. کسی به ما این اشکال را نکند. چرا کسی این اشکال را نکند. فرموده فرق است بین این که غیر مقدور، فعل غیر باشد. ان جا تعلق تکلیف به جامع بین فعل و فعل غیر غلط است. که این مساله ما هست. اما اگر فعل خودش باشد، عیبی ندارد. تعلق تکلیف به جامع بین فعل مقدور خودش و فعل غیر مقدور خودش، گفته ان جا عیبی ندارد. که مثال دیروز ما این بود می گفتیم بین الحدین من الدلوک الی الغروب، به یک فرد قدره دارد. به یک فرد از نماز. به بقیه افراد قدرت ندارد ولی همه اش فعل همین اقا هست ان جا می گوید عیبی ندارد. تکلیف می کند به جامع بین نماز، طبیعی نماز بین الحدین. چون الجامع بین المقدور و غیر المقدور مقدور. ان جا گفته است عیبی ندارد. اما در محل کلام که یک طرف جامع ما فعل غیر است، گفته است تکلیف به جامع، معنی ندارد. چرا. فارق چیست. فرموده فارقش این است که حقیقه تکلیف، جعل فعل است بر عهده. گذشت. ایشان حقیقه تکلیف را این می داند. فعل را بر عهده گذاشتن. فرموده عیبی ندارد فعل خود انسان را بر عهده انسان بگذاری. جامع بین ان افعالی را که قدره دارد و قدره ندارد ولی فعل خودش را بر عهده اش گذاشته است. به خلاف جامع بین فعل خود و فعل غیر. ان جا معنی ندارد فعل غیر را بر عهده این بگذاری. فعل غیر. می خواهیم یک چیزی بر عهده این بگذاریم، کار دیگری را بر عهده این بگذاریم، گفته معنی ندارد. در حقیقه ایشان ان کبری را قبول دارد. الجامع بین المقدور و غیرا لمقدور مقدوره. منتهی این جا که می گوید منطبق نمی شود، به خاطز یک نکته اضافی هست. ان نکته اضافی این است که فعل غیر را نی شود بر گردن این کجا هست. تکلیف بر گردن گذاشتن است. معنی ندارد که فعل دیگری را، بر گردن این بگذارد. گفته معنی ندارد.
س:
ج: اصلا دیگر از ان حیث….درست است ظاهر عبارت محاضرات جهه غیر مقدور بودن است. ولی به ضمیمه ان که بعدا گفته است در اتیه، در مساله بعد، معلوم می شود مشکل این نیست این غیر مقدور است. خب اشکال، الجامع بین المقدور و غیر المقدور مقدور. قاعده را ایشان قبول دارد. نه. این جا یک حیثی هست که ان کلمه جامع این جا، الجامع بنین المقدور و غیر المقدور این جا منطبق …
ایشان می گوید فعل دیگری را، می گوییم فعل دیگری را به گردن تو گذاشتم، فعل او بر تو واجب است، می گوید که عقلائیه ندارد. به فعل این که فعل خودت را، جامع بین افعال خودت را، و لو بعضی هایش غیر معقول است. جامع بین افعال خودت را به گردنت گاشتم، عیبی ندارد. اما فعل دیگری را یا جامع بین فعل خودت و فعل دیگری را بر عهده گذاشتم، می گوید این مثلا عرفیه ندارد. عقلائیه ندارد.
این کلمه ای که دیروز بیانش نکردیم.
و لکن در ذهن ما، ما عرضمان این است که نه. چه فرق می کند. اگر بناء باشد عدم مقدوریه افراد مضر نباشد، چه فرق است بین فعل خود و فعل دیگران. همان طور که بین افعال خودش، الجامع یبن المقدور و غیر المقدور را می شود به عهده این شخص گذاشت و شما هم قبول دارید، الجامع بین فعل نفسه و فعل الغیر، فرق نمی کند. حتی ما گفتیم فعل او را هم می شود به گردن این کجا هست در وقتی که او ینبعث… نه. حالا ان را هم گذاشتیم کنار. ولی چه مشکلی دارد غیر از غیر مقدور بودن که شما می گویی الجامع بین غیر المقدور و المقدور مقدور، قاعده را قبول دارید، غیر از غیر مقدور بودن، وجهی ندارد. ما اگر هم تنزل کنیم بگوییم عقلائیه…ان هم عقلائیه دارد. گفتیم امضاء او را به گردن به من می گذارد چون در اختیار من هست. اگر هم ما تنزل بکنیم، بگوییم فعل غیر را نمی شود به گردن این گذاشت، این وجهش همان عدم مقدوریه است. یک وجه خاصی ندارد. ان وقت داخل این کبری می شود. الجامع بین المقدور و غیر المقدور مقدور. لذا ما هر چه فکر کردیم، نتوانستیم بفهمیم…درست است. الحق و الانصاف جامع فعل خودش بین مقدور و غیر مقدور خودش، واضح تر است. ولی جامع بین فعل خودش و فعل غیر هم، چون به طبیعی قدرت دارد، این هم عیبی ندارد. ان جا واضح تر است. قبول است. و لکن نمی توانیم بگوییم این جا….همان که عرض کردیم. ملاک در صحه تعلق تکلیف، این است که، ملاکش این است که عند العقل قابل تصدیق باشد. و امر به جامع بین فعل خودش و فعل دیگری، این امری هست که از نظر عقل، قابل تصدیق است. و همین مقدار که قدره داشته باشد انسان فعل غیر را و لو به خاطر این که ینبعث بانبعاثه، ینزجر بانزجاره، همین کفایه می کند عقلاءً برای تعلق حکم به جامع. خب این کلمه ای که باقی مانده بود، تکمیل مطلب ایشان.
و اما اصل مطلب.
س:
ج: خب چرا به جامعش تعلق نگیرد….خب اراده تشریعی به فعل غیر مقدور مکلف هم تعلق نمی گیرد. اراده تشریعی به فعل غیر مقدور مکلف هم تعلق نمی گیرد ولی ایشان می گوید به جامع عیبی ندارد. می گوییم خب اگر به جامع ان جا عیبی ندارد، این جا هم عیبی ندارد. فارقی ما پیدا نکردیم بین این دو تا مساله.
و اما اصل مطلب.
ایشان فرمود حاصلش این شد فرمود تعلق تکلیف به جامع بین فعل خود و فعل غیر، معقول نیست. ما گفتیم معقول هست. این یک بحث ثبوتی بود.
خب اما از نظر اثباتی، این که معقول باشد کافی نیست. باید اثبات هم مساعد این ثبوت باشد. ما در مرحله اول، بحث ثبوتی را تمام کردیم. می شود تکلیف تعلق بگیرد به جامع بین فعل خود و فعل غیر. این امکان دارد. اما ایا مقام اثبات، مساعد ان هست یا نه، ایشان فرموده اگر هم بگوییم تعلق تکلیف به جامع بین فعل خود و فعل غیر ممکن است، تنزلا بپذیریم، باز مقام اثبات مساعد نیست. ایشان فرموده ظاهر خطاب این است که مطلوب من فعل خود من هست. نه جامع. و لو تعلق تکلیف به جامع ممکن است، و لکن ظاهر خطاب این است که من طلب می کنم از تو فعل خودت را نه جامع را. جامع خلاف مقام اثبات است. چرا. یک بیانی هست که در بحث واجب تعیینی و تخییری می اید. می گویند ظاهر خطاب، این است که واجب ما، نه وجوب، واجب ما، واجب تعیینی هست. چرا. چون در مقام اثبات، در مقام تکلم، بیان واجب تخییری، نیاز به مؤونه زائده دارد. اگر خواسته باشد بگوید جامع اطعام واجب است، چه فعل خودت، چه فعل غیر، باید ذکر غیر بکند. باید بگوید انجام بده خودت یا غیر. به خلاف این که اگر فعل را از خودش خواسته باشد. فعل را از خودش خواسته باشد، همین که بگوید بیار، کافی هست. لازم نیست بگوید بیار خودت. خودت، نیاز ندارد. شبیه ان که در واجب و مستحب بود. بیان این که خودت باید بیاوری، مباشره لازم است، این نیاز به مؤونه ندارد. همین که گفت بیار، یعنی خودت. لازم نیست بگوید خودت. اما اگر می خواهد بگوید جامع را بیار، چه خودت چه دیگری، این جا نیاز دارد که مؤونه زائده بیاورد. بگوید خودت یا دیگری. و چون در خطاب یا دیگری نیامده است، ماده را بلاقید اورده است، پس کشف می کنیم که ظاهر خطاب، مباشره است. ایشان می گوید و لو تعلق تکلیف به جامع ممکن باشد تنزلا، ولی خلاف ظاهر است. حرف مشهور را می گوید ما قبول نداریم. حرف مشهور که می گویند ظاهر خطاب توصلیه است، ظاهر خطاب تعلق تکلیف است به جامع، می گوید ما این را قبول نداریم. نه. ظاهر خطاب، تعلق تکلیف است به خصوص فعل مباشری. یک کلمه. چون مباشره، مؤونه زائد نمی خواهد. جامع مؤونه زائده می خواهد. پس و لو ما ثبوتا بگوییم تعلق تکلیف به جامع ممکن است، و لکن این خلاف ظاهر است. پس اصل توصلیه است بالمعنی الاول، غلط است. اصل، اصل لفظی، اصل لفظی تعبدیه است بالمعنی الاول. تعبدی یعنی ان که مباشره درش لازم است. این فرمایشی که ایشان در مقام اثبات دارد در رد قول مشهور.
س:
ج: اطلاقش به همین معنی که تخییر نیاز به مؤونه …همین که قید نمی اورد. اگر مولی در مقام بیان بود، قید نیاورد که دیگری هم می تواند انجام بدهد، او نیاورد، پس معلوم می شود حصه، پس معلوم می شود که خودت باید بیاوری….اطلاق ماده را در مقام اثبات، او ضیق می کند. یک نوع تقیید است. تقیید ضیق کردن ماده.
این فرمایشی که ایشان در مقام اثبات دارد.
س:
ج: این ها حرف هایی هست که در معالم و اصول مظفر می گویند….نه منصرف می کند….خب حالا اصل موضوعی قبول کنید در بحث اطلاق می گویند اطلاق یک مقدمات عامه ای دارد. گاهی به ان مقدمات عامه، یک مقدمات خاصه ای اضافه می شود، ان مقدمات خاصه به ضمیمه مقدمات عامه، نتیجه می دهد حصه را. این را فعلا قبول بکنید. نه. این دیگر بین این اقایان…می رسیم در مبحث ششم، مرحوم اخوند گفته مقتضی الاطلاق التعیینیه. با این که تعیینیه هم حصه است…انصراف چی هست. این ها مقدمات حکمه است. مولی در مقام بیان باشد. قید نیاورد. به ضم این که ان بیان نیاز ندارد، پس حصه مراد است. یک نکته لطیفی هست. ان حرف های چی را رهایش بکنید….باید یک اضافه ای بکنیم ان را. این را در ذهنتان داشته باشید، مقتضی الاطلاق ثبوت الحکم للجامع، للجامع المنتشر، للجنس المنتشر، ان، مقتضای مقدمات عامه است. ربما به مقدمات عامه اضافه می شود مقدمات خاصه ای، نتیجه ضم این مقدمات خاصه به ان مقدمات عامه، اثبات حصه است. ولی حتما اطلاق باید باشد. باید مولی در مقام بیان باشد. قید او غیرک را نیاورد. بعد اضافه می کنیم لنفسک نیاز به بیان ندارد. پس مراد لنفسک است. خب این باشد. می رسیم در مبحث سادس مفصل بحث می کنیم. اقای خوئی هم روی همان حساب، نگاهش بکنید، ان جا هم همین حرف ها را دارد.
این فرمایش ایشان.
و لکن در ذهن ما این است که این که ایشان فرموده مقتضای اطلاق، مباشره است، نه. این مقتضای اطلاق نیست. این یکن نکته دیگری هست که او اقتضاء مباشره دارد. مقتضای اطلاق اگر قبول کردیم، فرض تنزل است، قبول کردیم تعلق حکم به جامع ممکن است، مقتضای اطلاق این است که جامع واجب است. خودت انجام بده یا دیگری انجام بدهد. در باب اجاره همین طور می گویند. خود ایشان هم می گوید. می گوید اگر کسی اجیر شد بر صلاه عن المیت، قید نیاورد، این گفته صلاه عن المیت، می خواهد خودت بیاوری یا دیگری بیاورد، جامع است. مقتضای اجاره، اطلاق اجاره، ان جا ماده است. اجیر شده است بر نماز عن المیت. نماز عن المیت جامع است نماز عن المیت خودم بیاورم، یا دیگری بیاورد. مقتضای اطلاقش می گویند این است که اجیر می تواند به کسی دیگر هم واگذار کند که او بیاورد. مقتضای اطلاق اجاره است. متعلق اجاره اطلاق دارد. این که ایشان فرموده مقتضای اطلاق مباشره است، نه. مقتضای اطلاق، مباشره نیست. در ذهنم این است که مرحوم اسدمحمدباقر هم این نکته را دارد. مباشره مقتضای اطلاق نیست. مباشره از یک نکته دیگری بر می خیزد. منشأش یک نکته دیگر هست. و ان این است که ظاهر خطاب و طلب شیئی، ظاهرش این است که باید این ماده، به شما انتساب پیدا کند. اگر می گوید صم، ظاهرش این است که انتساب صم به شما محقق بشود. این معنای صم است. حالا صدوری، حلولی، انتساب به نحو حلول….
س:
ج: او علاوه است. صدور، مشترک است همه جا هست. ان جا علاوه هم دارد….درست متوجه نشدید ان جا را. صدور همه جا هست. او علاوه از استنابه و عدم استنابه، ان را می رسیم.
ظاهر خطاب این است که باید یک انتسابی ماده به شما پیدا کند. طلب کرده. طلب کرده از شما، گفته واجب است، بیاور، ظاهرش این ست که این به شما، باید ماده انتساب پیدا کند. انتساب باید پیدا بکند. این که شما می بینی وقتی می گوید قم، دیگری قیام بکند، فائده ای ندارد، نکته اش این است که وقتی می گوید قم، یعنی انتساب قیام به شما محقق بشود. خب به قیام او، انتساب محقق نمی شود. نکته اش این است. نه این که مقتضای اطلاق…ربطی به اطلاق ندارد. ظاهر خطاب این است که ماده را به خودت، در امر، ماده را به خودت منتسب کن. انتساب این ماده به تو، در خارج، محقق بشود. اصلا خطاب معنایش همین است. طلب می کنم ماده را، یعنی طلب می کند صدور ماده را از من. ایجاد ماده را از من. می رسیم در کلام مرحوم اخوند. می گوید که صیغه امر طلب ایجاد است. می گوییم ایجاد از کجا امد. می گوییم ظاهر خطاب همین است. بخور یعنی خوردن را ایجاد کن. ایجاد نیاز به قرینه ندارد. می خواهد بگوید ترکش کن، او نیاز به قرینه دارد. ولی می خواهد ایجاد کن، همین خود طلب ماده از مکلف، ظهور دارد از این که صادر بشود از تو. ظاهر این که… اوردن یک فعل است. اب بیار، اوردن اب، باید به تو منتسب بشود. نکته ی مباشره، این است نکته این که خودش باید بیاورد، این است. لذا، ان وقت ما جدا می شویم از مرحوم اقای خوئی، لذا ما می گوییم ان جا که تبرعا می اورد، ان خلاف ظاهر خطاب است. به این گفته است اطعام کن، یک کسی می رود تبرعا، بدون این که بگوید، شصت مسکین را از جانب این اطعام می کند. می گوییم به درد نمی خورد. چون به این گفته است اطعام کن. باید اطعام به این منتسب بشود. به مجرد این که او نیه کرد از جانب من، به من منتسب نمی شود. اما اگر در همین جا گفت اطعام کن، ما می گوییم، نقطه های اختلاف را پیدا بکنید، ما می گوییم اطعام جامع است این جا بین فعل خود و فعل غیر. منتهی اطعام کن باید به تو استناد پیدا بکند. استناد و لو به این که او را امر بکنی. اگر شما امر بکنی بیا پسرم برو این پول را بگیر برو فقراء اطعام کن، او اطعام کرد، صدق می کند اطعمت. ان که…ظاهر خطاب بیش از این نیست. ظاهر خطاب این است که فعل به تو انتساب پیدا بکند. نسبه این فعل به تو محقق بشود. حالا این فعل فعل خودت باشد یا فعل غیر باشد. در ان باب اجاره هم همین طور است. می گوید تو بایستی یک کاری بکنی این صلاه، تو را اجیر کردم بر صلاه عن المیت، ان جا نماز عن المیت باید محقق بشود. نماز عن المیت می خواهد توسط خودت محقق بشود یا دیگری محقق بشود. در اطعام واضح تر است. اطعم البائس الفقیر می گوید این را اطعام کن. باید این ماده اطعام به تو انتساب پیدا بکند. حالا می خواهد اطعام فعل غیر باشد یا فعل خودت باشد. مهم ان انتساب است. اختلاف ما با محاضرات این است. او می گوید مقتضای اطلاق این است که فعل غیر، کفایه نمی کند. ما می گوییم نه. مقتضی اطلاق، این نیاز به مؤونه ندارد. این است که فعل به تو انتساب پیدا بکند. نسبه این فعل به تو خارجا محقق بشود. حالا محقق بشود به فعل تو یا به فعل غیر. این است که مقام اثبات، در شق ثانی هم واضح شد. در شق ثانی که ایشان می فرمود جامع بین فعلت و استنابه ات، می گفت یک محذوری دارد، محذور گذشت، می گفت اگر هم محذور نداشته باشد، خلاف اطلاق است. ظاهر اطلاق خطاب، این است که خودت بیاوری. استنابه مؤونه زائده می خواهد. ما از این هم جواب می دهیم. می گوییم نه. در جایی که به استنابه، فعل به شما انتساب پیدا می کند، مؤونه زائده نمی خواهد. ظاهر خطاب بیش از این نیست که ماده باید به تو انتساب پیدا کند. انتساب ماده به تو باید محقق بشود. حالا محقق بشود به فعل خود یا به فعل غیر. مهم این است. بعضی از افعال، به فعل غیر انتساب پیدا می کند. مثل ابن المسجد. ازل النجاسه عن المسجد. یک کسی را هم امر کنم مسجد را بسازد، به من می گویند بنیت المسجد. ابن می گوید بناء به تو منتسب بشود حالا به فعل خودت یا به فعل غیر. مقتضای اطلاق، فعل خودت، غلط است. مقتضای اطلاق این است، مقتضای اطلاق که قرینه نمی خواهد، این است که از تو، مستند به تو بشود، این قرینه نمی خواهد. اگر اعم مراد باشد، چه مستند به تو، چه مستند به غیر، این قرینه می خواهد. اما مستند به تو باشد، از تو صادر شده باشد، تو اطعمت، تو بنیت، این قرینه نمی خواهد. ظاهر خطاب همین است که انتساب ماده را به خودت محقق کن. چه به فعل غیر، چه به فعل خود. و شاید مشهور که گفتند اصل توصلیه است در معنای اول، مباشره شرط نیست، شاید این موارد را گفتند. ان مواردی که به استنابه، فعل به شما مستند می شود. اما اگر به استنابه، فعل محقق نمی شود، به استنابه، ماده به شما انتساب پیدا نمی کند، مثل خوردن اشامیدن، به شما گفته کل هذا الطعام، شما به یکی بگو این را بخور از جانب من، هزار نیه شما را هم بکند، به شما نمی گویند اکلت. این جا را مشهور نمی گویند. این جا نمی گویند کفایه می کند فعل الغیر. مقتضای اطلاق کفایه است. نه. این که مشهور می گویند مقتضای ظاهر خطاب، مقتضای اطلاق خطاب، توصلیه است، به معنی این که فعل غیر هم مسقط است، یجوز الاجتزاء بفعل الغیر، این در جایی هست که اولا استنابه باشد، در تبرع گفتنی نیست، بر این یک فعلی واجب شده است، این اطعام واجب شده است، یکی دیگر برود اطعام کند، مشهور بگویند یجزی. معنی ندارد که. نه. اولا استنابه باشد، ثانیا به استنابه، ان فعل به آمر، به مستنیب، استناد پیدا بکند. هر کجا فعل به استنابه، استناد پیدا می کرد به آمر، به مستنیب، مقتضای اطلاق خطاب، سقوط تکلیف است به فعل نائب. مشهور که می گویند مقتضای اطلاق، سقوط تکلیف است به فعل غیر، در این جا می گویند نه مطلقا نه در تبرع. بله. یک مورد دیگر هم هست. مشهور که نه. شما هم می گویید یک مورد دیگر هست که اتفاق کل است. در ان جایی که به فعل غیر، موضوع منتفی بشود. اگر به فعل غیر موضوع منتفی شد، همه می گویند امر ساقط است. سقوط امر تاره به امتثال است، و اخری به ارتفاع موضوع. شما دین داری. دینی داری به کسی. یک کسی تبرعا می اید دین شما را اداء می کند. خب ذمه شما فارغ شد. موضوع منتفی شد. وجوب اداء نداری. وجوب اداء ساقط شد از باب ارتفاع موضوعش. این را همه می گویند. در باب حج محل کلام است که حج ایا دین هست یا نه. بعضی روایات داریم که حج دین یخرج من صلب الترکه صلب المال. مشهور گفتند حالا که دین است، پس اگر یک کسی مرد، وصی هم دارد، شخص اخری امد بدون امر وصی، بدون وصیه میت، حجش را انجام داد. یسقط. چون دین است. نه. بالاتر. یک کسی موسر است. پول دارد. ولی نمی تواند به حج برود. مریض است. امکانش نیست. خب روایه می گوید یبعث رجلا صروره یحج عنه. یکی را بفرستد. مشهور گفتند اگر هم نفرستاد. یکی همین طوری رفت از جانبش حج انجام داد، مسقط امر او هست. خب مشهور ان جا گفتند این دین است. حمل به دین کردند.
حاصل الکلام در جایی که ان عمل، دین باشد، ان جا همه می گویند یسقط، تکلیف یسقط از باب ارتفاع موضوعش. ان از محل بحث خارج است.
بحث در جایی هست که ما امری داریم به فعلی. و دین نیست. ایا به فعل غیر، ان امر ساقط می شود یا نه، مشهور گفتند ساقط می شود. ما داریم بیان می کنیم. می گوییم این که مشهور می گویند ساقط می شود، با دو تا شرط است. یک: استنابه باشد. دو: به استنابه، استناد پیدا بکند. حرف متین است.
این که مرحوم اقای خوئی می گوید مطلقا مجزی نیست حتی در این صوره، ظاهر کلامش هست، می گوید مجزی نیست، می گوییم نه. ظاهر خطاب به همان نکته ای که…اطلاق، ظاهر اطلاق خطاب این است می گوید اطعام به تو اسناد پیدا کند. این اطعام برای خودت باشد یا غیر باشد. همین اطلاق. جامع. این اطعام برای خودت باشد یا غیر. مهم این است، استناد به تو پیدا کند. واجب این استناد است به فعل خودت باشد یا به فعل غیر باشد. کلام مشهور که می گویند مقتضای اطلاق سقوط است، اطلاق ماده، مقتضای اطلاق ماده، گفته اطعام، اطعام گفته واجب است، اطعام فعل خودت باشد یا فعل غیر، مقتضای اطلاق، سقوط است. اطلاق ماده. وقتی ماده اطلاق داشت، نگویی به ما خب اطلاق هیئه خودت، می گوییم نه دیگر. با وجود….ان دعوای ثانی. با وجود اطلاق ماده، مجالی برای اطلاق هیئه نیست. هیئه تابع ماده است. باید هیئه را ببینی روی چه مرکبی امده است. مرکب اطعم، هیئه اطعم، مرکبش اطعام جامع است. وقتی جامع بود، دیگر معنی ندارد هیئتی که وجوب است، بگوید وجوب دارد، و لو او انجام بدهد. خودت می گویی وجوب امده روی جامع. با اطلاق ماده، مجالی برای اطلاق هیئه نمی ماند تا شما بگویید اطلاق هیئه را گفتی مباشره. نه. با اطلاق ماده، مجالی برای اطلاق هیئه نمی ماند. ملاحظه بفرمایید مساله یک خورده دقیق است باز یک مقدارش را تکرار خواهیم کرد فردا ان شاء الله.