بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در اصاله التعبدیه او التوصلیه به معنای اول….
س:
ج: این ها منافاه با هم ندارد. می گوید خود اطلاق اذن ولی هست….حالا ان به جای خودش. کتاب الاجاره اقای خوئی را نگاه کنید همان جا بحث کرده است.
بحث در اصاله التعبدیه او التوصلیه به معنای اول بود. سقوط به فعل غیر و عدم سقوط به فعل غیر.
تا به حال به این نتیجه رسیدیم که اطلاق ماده نسبت به فعل غیر، مانعی ندارد خلافا لفرمایش محاضرات که فرموده بود چون فعل غیر، غیر مقدور است، اطلاق معقول نیست.
مرحوم اقای نائینی که اصل این مطالب از ایشان هست، مفروغ عنه گرفته است، نمی دانیم وجه اش چیست. ایشان هم اطلاق را نسبه به فعل غیر قبول نکرده است. حالا در ذهنش این بوده است که عرفی نیست این…حالا در اجود…در ذهن مبارکش این بوده است که عرفی نیست کما لایبعد یا همین غیر مقدوریه. در اجود مفروغ عنه گرفته است که اطلاق ماده نسبه به فعل غیر، مجال ندارد.
اقای خوئی استدلال کرد گفت مجال ندارد چون غیر مقدور است.
س:
ج: خب این ها را چرا در جاهایش صحبت نمی کنید…حالا این دیگر گذشت. می اید. در مساله ثانیه هم می اید. ایشان ادعاء یک فارقی کرده است در هر دو مورد، ان فرد قابل صدور نیست منتهی در مساله ما، ان فرد فعل غیر است در مساله ثانیه ان فرد فعل خودش هست ولی هر دو غیر مقدور است. امکان صدورش نیست. بعد خودش می گوید…می گوید محال است صدورش. مقدور نیست ولی می گوید الجامع بین المقدور و غیر المقدور، ان جا مقبول است. اما این جا الجامع بین المقدور و غیر المقدور، مقبول نیست درست نیست، یک نکته ای را بیان می کند که….این ها را مثل این که…حالا مساله ثانیه برسیم مثل این که این ها درست واضح نشده است. خب می رسیم ان جا به کلام ایشان باز بحث می کنیم. حالا می خواهیم ببینیم ان هایی که گفته شد، چی بود.
در یک مرحله این بود تکلیف به جامع بین فعل خود و فعل غیر، مرحوم اقای نائینی هم این را مفروغ عنه گرفته است. نه بین استنابه. فعل خود و فعل غیر. بیان نکرده است که چرا این مجال ندارد. از لا به لای کلماتش در اجود این طور ظاهر می شود که مثلا عرفی نمی داند بگوید واجب است بر تو جامع این یا فعل او، گفته این عرفیه ندارد. در محاضرات این را برهانی کرد و گفت بالبرهان معنی ندارد. ما عرض کردیم که نه. این عرفیه دارد. امر به جامع عرفیه دارد و لکن یک قیدی را اضافه کردیم گفتیم و لکن مقتضای خطاب، این است که باید فعل، به مکلف انتساب پیدا بکند. انتساب فعل به مکلف، خارجا باید محقق بشود. خطاب این را اقتضاء می کند. نتیجه این شد که پس در جایی که ان فعل، به تسبیب این مکلف، به اذن این مکلف، به امر این مکلف، به مکلف استناد پیدا بکند، اطلاق خطاب ان جا را می گیرد مثل اطعم الفقیر البائس، اطلاق دارد این اطعام، ماده، اطلاق دارد اطعام مباشری، خودت، یا اطعام تسبیبی. جامع است. هر دو را شامل می شود. ما هم نمی گوییم که ماده اطلاق دارد همه جا را شامل می شود. نه. او عرفیه ندارد. حرف نائینی درست است. ما می گوییم در ان جاهایی که فعل غیر به امر این مکلف، به تسبیب این مکلف، می شود فعلش، ان جا هست که اطلاق دارد. اطعم البائس الفقیر می گوییم اطلاق دارد اطعام کن، اطلاق دارد چه خودت یا دیگری، منتهی به امر تو. این به امر تو را بیان کردیم گفتیم نکته اش ان است که مرحوم اسدمحمدباقر بیان کرده است.
یک کلمه ان وقت این جا باقی مانده است فرمایش…
س:
ج: صحبت مقام اثبات است شیخنا. چرا نمی فهمی این ها را. اصلا بحث بحث ثبوتی هست. این ها امکان دارد یا نه. چی می گویید شما. گوش بکنید. حرف زدن هنر نیست. گوش بکنید. این ها حرف های بزرگان است. این ها خیلی فکر کردند گمان نکنید به این زودی ها این ها را می رسید. های ما تکرار می کنیم تکرار می کنیم، شاید یک زوایایی روشن بشود. این ها را بروید خوب مطالعه کنید. حرف های اسدمحمدباقر را نگاه کنید، نائینی را نگاه کنید، اقای خوئی را نگاه کنید، دیگران را نگاه کنید، این ها به این زودی حل نمی شود. اصلا همین زیاد حرف زدن، دلیل همین است که روشن نشده است. این خودش دلیل است. چون مطلب روشن شود، حرف کم دارد توش.
خب این است که یک مطلب از مرحوم نائینی این جا باقی مانده است که باید او را هم…در حقیقه دو تا مطلب این جا باقی مانده است که برای تکمیل این بحث، ان دو مطلب لازم است.
یک مطلب فرمایش مرحوم نائینی است.
مرحوم نائینی فرموده ما قبول داریم که خطاب تسبیب را هم می گیرد. منتهی تسبیب در جایی که اراده غیر، واسطه هست، ان جا گفته تسبیب نیست اصلا. در جایی که غیر، اراده مستقله دارد، گفته اصلا فعل به شما مستند نمی شود. صغری را امده منکر شده است. گفته من قبول دارم که اطعم، ان که مهم است، این است که استناد پیدا کند اطعم به شما. نسبه اطعام به شما خارجا محقق بشود. این را قبول دارم. ولی در جایی که فعل غیر، عن ارادته صادر می شود، او مستند به شما نمی شود. مثل صبیان، مجانین، این هایی که مثلا این طور است، درست است. شما اطعمت. بچه اراده ای ندارد. بهش می گویی این غذا را بده به فقیر. این جا شما اطعمت. اما در جایی که طرف، مختار است. با اراده فعل را انجام می دهد، گفته ان جاها، فعلش به شما مستند نمی شود. اصلا استناد فعل را در جایی که اراده ی غیر واسطه می شود، به اراده غیر محقق می شود، انکار کرده است استناد را. به ذهن عرفی اش قبول کرده است. گفته اطعام واجب است. بالمباشره او بالتسبیب. ولی اطعام شما. ولی گفته در جای اراده غیر توسط پیدا کرده، ان جا به شما اصلا استناد پیدا نمی کند. این یک مطلب است که ایشان فرموده است. خب این را جواب دادند. گفتند نه اقا. این فرمایش نادرست است. این که چون او اراده کرده است، فعل او هست، راست می گوید. اراده کرده است. فعل او هست. تا این جا درست است. اما پس فعل شما نمی شود، نه. این نادرست است. چه بسا فعلی را هم که دیگری اراده می کند، عن اراده او را انجام می دهد، چه بسا به شما مستند بشود. مثل همین اطعام فقیر. مثل بناء. مثل ازل النجاسه. مثل حلق. مثل ذبح. ان ها ان شخص به اراده خودش…مثل مجانین نیست. مثل صبیان نیست. شما امرش کردید ذبح بکند، ولی او به اراده خودش ذبح می کند. ولی درست هم هست که شما بگویید من امروز ذبح کردم. استناد پیدا می شود. این فرمایش مرحوم نائینی که انکار می کند، ذهن عرفی اش درست عمل کرده است که می گوید مقتضای خطاب این است که انتساب این ماده را به این فاعل ایجاد کنی. این درست است. جای صحبت ندارد. منتهی صغری را انکار می کند. می گوید هیچ جا، ان فعلی که به اختیار شخص، شخص مختار، خودش فکر می کند، اراده می کند، انجام می دهد، می گوید به شما مستند نمی شود. نه. بعضی ها اشکال کردند. درست هم اشکال کردند که نه. فی الجمله بعضی از افعال، با این که او او عن اراده خودش می اورد، ولی اگر شما امر بکنید، به امر شما، به تسبیب شما، به شما مستند می شود.
این یک مطلب که در این جا لازم بود.
مطلب دیگر این است که خب میزش چی هست که شما می گویی اگر فعلی به امر شما، به تسبیب شما، به شما مستند شد، ان جا خطاب شاملش می شود. مستند نشد، شاملش نمی شود. این کدام فعل است که مستند می شود. کدام فعل است مستند نمی شود. ملاک استناد چی هست. حالا که گفتیم استناد هست، حرف نائینی نادرست است، استناد فی الجمله هست، ملاک استناد چیست.
مرحوم اسدمحمدباقرصدر، این نکات را متوجه است، همه شان متوجه اند، منتهی بعضی هایشان تلاش بیشتری کردند. این نکته را متوجه است، می خواهد یک ملاکی برای استناد بیان بکند.
ایشان ملاک استناد و انتساب را این قرار داده است. می گوید اگر فعل، فقط جهه صدور از شما را دارد. عرض شما نیست. شما معروض او نیستید. او بر شما طاری نمی شود. این طور افعال، با تسبیب به شما مستند می شود. مثلا ازاله نجس از مسجد. ازاله نجس از مسجد، فقط جهه صدور از شما را دارد. شما فقط مصدرش هستید. ازاله بر شما عارض نمی شود. زوال نجاسه که عرض است، بر مسجد عارض می شود. شما فقط جنبه مصدری داری. فعل فقط جهه صدوری دارد از شما. جهه عروضی بر شما ندارد. این جا گفته است که با تسبیب، استناد محقق می شود. اگر شما امر کردی عبدت را به ازاله نجاسه، امر کردی شخصی را به ازاله نجاسه، و به امر شما، او حرکه کرد، درست است بگویی که من، ازاله کردم نجس را از مسجد. ان جا درست است. اما در افعالی که علاوه از جهه صدوری، فعل شما هست که جهه صدوری دارد. اضافه بر این، عرض شما هم هست. مثل خوردن. مثل اشامیدن. علاوه از این که از شما صادر می شود، فعل شما هست شما می شوی آکل. عرضی هست که این فعل بر شما عارض شده است. شرب در شما مثلا عارض شده است. در شما حلول کرده است و امثال ذلک. گفته در ان مواردی که عرض شما هست، اضافه بر صدور، یک نکته دیگری هم هست، قیام مثلا، قیام از شما صادر می شود ولی عرض شما هم هست. جلوس از شما صادر می شود. علاوه عرض شما هم هست. گفته این جا استناد حاصل نمی شود. اگر به یکی بگویی قم، و او قیام بکند، به شما نمی گویند قمت. به شما اسناد نمی دهند قیام را. به یکی بگویی بخور، حتی ان کسی هم که دیگر منقادِ منقاد شما هست. هنوز تمام نکردی بخور را، او خورد. باز به شما نمی گویند اکلت. می گوید لمّش این است. لمّ این که این جا به شما استناد پیدا نمی کند، چون این متضمن یک عرضی هست. خب این عرض حاصل نشده است. نکته اش این است. بیان نکرده است. ولی در ذهنش همین بوده است. ان جا که فقط جهه صدور است، خب از شما صادر بشود، جهه صدور است. به امر شما هم صادر بشود، جهه صدور هست. در هر دو به شما استناد پیدا می کند. اما در جایی که علاوه از جهه صدور، یک جهه عروضی هست، خب ان که از ان اقا صادر شده است، فقط جهه صدور را تامین کرد. جهه عروض را تامین نکرد. جهه حال و محلی را تحصیل نکرد. این جا فرموده است که استناد پیدا نمی شود. این است که اگر از ما سوال بکنند که فعل، استناد پیدا می کند به مکلف به تسبیب منه ام لا، می گوییم بله. فی الجمله استناد پیدا می کند خلافا لنائینی. و اگر از ما سوال بشود کجاها استناد پیدا می کند، کجاها استناد پیدا نمی کند، کجاها انتساب هست، کجاها نیست، می گوییم ان جایی که فعل، فقط جهه صدوری دارد، ان جا به تسبیب، استناد پیدا می کند. چون فقط جهه صدور است. حالا صدور از من یا به امر من. هر دو به من مستند می شود.
س:
ج: نکته اش را بیان می کند…چرا به این نمی گویند اکل. ولی به او می گویند. خصوصیه اش چی هست. دنبال این خصوصیه است…برای انتساب، علاوه از جهات صدور، اضافهً من الجهه الصدوریه، یک جهه دیگر نیاز داریم در اکل و شرب اضافهً از جهه صدوریه، یک جهه دیگری هم درش هست. جهه عرضیه. داریم این را تحلیلش می کنیم به این بیان. چی هست در ذهنش. می گوید اگر فقط فعل، جهه صدوری دارد از شما، خب از شما صادر بشود، به امر شما صادر بشود، مستند به شما هست. اما اگر نه. علاوه از جهه صدوری، یک جهه اخری یی، اضافه از او یک جهه اخری یی، جهه حلولی دارد، جهه عرضی دارد، خب به امر شما، فقط ان صدور محقق می شود. ان جهه عرض که محقق نمی شود. روی این حساب که او به شما مستند نمی شود او یکی به شما مستند می شود.
عبارت مرحوم اسدمحمدباقر خیلی گویا نیست ولی در ذهنش همین است که می خواهد این مشکله را به این بیان، حل بکند.
و لکن در ذهن ما این است که نه.
س:
ج: اثباتی چی هست. ما به خطاب بحث نمی کنیم. یک واقعیتی را داریم بحث می کنیم. کجاها استناد به این…این یک واقعیه است. کجاها صحیح است. ظاهر خطاب را بحث نمی کنیم. صحه و فساد را بحث می کنیم. چه کنم دیگر…اصلا ما رفتیم یک جای دیگری. بحث در ظاهر خطاب است. راست می گویید بحث اثباتی هست. ولی اثبات فرع بر ثبوت است. حالا داریم در اصلش بحث می کنیم…باز هم معلوم نشد. ادم گاهی پشیمان می کند. خب ولش کنید. نه. مهم نیست.
این است که یک میزی برای این که کجاها استناد صحیح است…یک معضله؟ ای هست. اگر بشود انسان بهش برسد. یک سوال است. چرا بعضی از افعال به انسان امر بکند، تسبیب بکند، می گویند، به این استناد می دهند. بعضی افعال را استناد نمی دهند. چرا. یک سوال است. لمّش چی هست که بعضی افعال به تسبیب استناد پیدا می کند. بعضی افعال استناد پیدا نمی کند. هزار امر ما مؤثر شده باشد در خوردن این، در ایستادن این، این وقتی ایستاد، وقتی خورد، به ما نمی گویند قمت. ولی در بناء، امرش کردیم این مسجد را بساز، به ما می گویند که بنیت المسجد. می گوید بناء عرض تو نیست. بناء عرض مسجد است.
س:
ج: این را دیگر انکار نکنید. من بنی مسجدا بلااشکال این را شامل می شود. نه ثواب. این ها جزء بانیان اند.
در حج واضح تر است. در حج می گوید ذبح کن، هدی کن، از واجبات حاجی هست هدی کن، خب من امر کردم برو کشتارگاه برای من بکش. اگر صدق نکند من هدی کردم، تکلیف من ساقط نمی شود. معنی ندارد این جا بگوییم من هدی کردم، این ثواب را بردم ولی هدی نکردم. از واجبات حج است. بلااشکال من هدی کردم. این جا هم از همان مثال است. می گوید ذبح کن، ذبح عرض این نیست. بر ان گوسفند عارض می شود. نه. انصافش این است فکر کرده، این ها را درست کرده است. خب حالا یک قدم پیش امده است. و یک نکته ای را بیان کرده است.
و لکن در ذهن ما این است که نه. این ها هم نقض دارد. این فرمایش ایشان هم نقض دارد. مثلا حلق عرض من است. بر این شخص وارد می شود. موهای این را می ایند چی می کنند. با این که عرض این حاجی هست، اگر امر کند، درست است بگوید حلقت رأسی. به امر، او ایجاد کرده است. خودم ایجاد نکردم این عرض را. عرض را غیر ایجاد کرده است. این است که حلقت رأسی صحیح است به امر. امر کردم. خودم حلق نکردم ولی صحیح بگویم حلقت رأسی. در حلقت رأسی، حلق عرض من است. این جا فعلی را که از من مولی خواسته است، عرض خود من هست. ولی با امر من هم، به من مستند می شود.
س:
ج: پس متعلق تکلیف، جهه صدور فقط نیست. جهه صدور است به علاوه ان عرض بودن. مع ذلک با امر هم به من استناد پیدا می کند.
قبول داریم ممکن است کسی بگوید درست است این جا درست است که مامور به، مکلف به، عبارت است از جهه صدور به علاوه عرض، ولی چون عرض بر خود این مکلف وارد می شود، نه بر غیر، صحیح است به امرش بگویند که حلقت رأسی. به امرش استناد صحیح بشود. حلقت رأسی. عیب ندارد. حالا مثلا در مثل رمی ما مثال زدیم. رمی جمار، رمی می کند جمره را، رمی فعل این اقا هست الان. فعل این اقا هست رمی جمار. رمی جمار فقط جهه صدوری هست. ان طرف مساله. رمی یک جهه صدوری هست. عارض بر این نمی شود. ولی اگر هم امر بکند، نقض ان طرف است، اگر امر بکند یک کسی را برود بگوید برو تو رمی بکن، اگر او رمی کرد، نمی گویند من رمی کردم. با این که جهه صدور است. عرض ….در مباشر لازم نیست برای استناد، عرضش. صدور کافی هست. ان شخصی که رمی می کند، چون جهه صدور است، صدق می کند رمیت. ان بلااشکال صادر از او شده است جهه صدور در او هست. در منوب عنه، در آمر، حالا اصلا منوب عنه هم نمی گوییم. مثال واضح ترش. تسبیب. نمی گوید از جانب من تا بگویی شاید ان جا هم رمی صدق بکند. نه. به شخصی می گوید که رمی کن و او هم به امر این رمی می کند. رمی جهه صدور دارد مثل بناء هست. ان زدن بر جمره واقع می شود بر این عارض نمی شود. ان زدن بر جمره واقع می شود. جهه صدوری فقط هست. جهه عرضی در بین نیست. با این که جهه صدوری فقط هست، جهه عرضی بر فاعل نیست، باز می بینیم صدق نمی کند به این می گویند انا رمیت. من رمی کردم، صدق نمی کند. به مجرد…شما اگر…الان من امر کنم یک شخصی را که رمی کن، رمی با ضرب چه فرقی می کند. اگر او رمی کرد، ایا من رمی کردم. بنی المسجد صدق می کند رمی صدق نمی کند. می گوید من رمی کردم یا می گوید او رمی کرد. می گوید نائب گرفتم. رمی ات را انجام دادی درست است اما بالنیابه. نه این که خودم رمی کردم. نمی گوید می گوید رمی کردی. می گوید من نتوانستم رمی کنم. به یکی گفتم رمی بکن. اصلا مثال را توجه بکنید چی گفتم. نمی گوید از جانب من تا شما شبهه کنید. نه. مجرد تسبیب. استنابه نیست. مجرد تسبیب. بحث در این است که چه افعالی به مجرد تسبیب، به مسبب، صحیح است استناد پیدا کند. می گوید اگر یک کسی، اصلا رمی خودش، ولی رمی نمی کند. می گویم چرا وایستادی. زود باش رمی کن. او هم همان وقت به امر من، رمی می کند رمی خودش را. به من نمی گویند که رمیت. بلااشکال نمی گویند رمیت با این که به امر من، او رمی کرد ولی به من استناد پیدا نمی کند. با این که رمی هم یک جهه صدوری فقط دارد. جهه عروضی ندارد. این است که…خوب است. شکّر الله مساعیه. درست است یک دقتی کرده است. زحمتی کشیده است. فکر کرده است ولی این ها موارد نقض دارد. ما در نهایه این را عرض کردیم که ضابطه ای ندارد. ما نتوانستیم لمّش را پیدا بکنیم. عاجزیم. فقط ما می دانیم که بعضی از افعال، علماء، فقهاء هم همین طور گفتند. گفتند بعضی از افعال استناد پیدا می کند بالتسبیب. و لو…ان ها این طور گفتند. گفتند و لو از جهه این که غالب در ان ها چون تسبیب شده، غالبا ذبح بالتسبیب است. غالبا حلق بالتسبیب است، این غلبه سبب شده است که اگر این امر کرد دیگری را به ذبح، امر کرد دیگری را به حلق، بگوید حلقت رأسی ذبحت هدی. اما در یک مواردی این غلبه نیست. مثل همین حلق است. ولی غلبه نیست. مثل تقصیر. بعضی فقهاء در تقصیر شک کردند شبهه کردند گفتند نه. در تقصیر اگر به شوهرش بگوید موی من را بگیر، محل است شوهرش قبلش سعی اش تمام شده است. محل است. عیال به شوهرش می گوید که این قیچی را بگیر، مقداری از موی من را بگیر به عنوان تقصیر، گفتند فی اجزائه اشکال. این جا ان غلبه نیست. غالبا مقصرین، خودشان تقصیر می کنند. این جا معلوم نیست عرفا اسناد داده بشود قصّرت، به این زن. چون شبهه در استناد داریم، احوط این که خودش تقصیر بکند. تقصیر با حلق یکی هست. هر دو قیچی کردن مو هست. ولی در حلقت، به لحاظ غلبه، می گوید استناد هست. در این جا شبهه در استناد داریم.
ما ضابطه ای نداریم. ان که می توانیم ادعاء بکنیم این است که در افعالی که غالبا تسبیب در ان ها رخ می دهد، مثل بناء مسجد، افعالی که غالبا در ان ها به تسبیب رخ می دهد، خود مکلف مستقیما او را انجام نمی دهد، سرّش نمی دانیم چی هست ولی در ان افعالی که غالبا بالتسبیب در خارج محقق می شود، استناد صحیح است. اطلاقات شامل ان جا می شود. خلافا للنائینی. اما ان افعالی که غالبا این طور نیست یا غالبا بالمباشره صادر می شود، بعضی از ان ها واضح است که استناد ندارند. بعضی از ان ها مثل همین تقصیر، تقصیر در باب عمره، در باب حج، شبهه داریم که استناد داده می شود یا نمی شود. علی کل حال ما به اطلاقات نمی توانیم تمسک بکنیم. ما برای تمسک به اطلاق که فعل غیر تسبیبی را شامل می شود….تکرارش می کنم. ما برای تمسک به اطلاقات که فعل غیر تسبیبی را شامل می شود، باید احراز بکنیم که به تسبیب، فعلِ این، می شود. چون مکلف به، فعله هست. باید فعل، به او انتساب پیدا بکند. اگر شک در انتساب هم داشتیم، به اطلاق نمی توانیم تمسک کنیم. ان که واجب است، فعله هست. بالمباشره او بالتسبیب. ان جا که شک داری فعله هست یا نه، نمی توانی بگویی واجب است. شک داری. شبهه مصداقیه خود عام است. خود مطلق است. نمی دانی فعله هست. ما فعله را گفتیم ظاهر خطاب است. از او نمی شود دست برداشت. اما فعله…حاصل الکلام ظاهر خطابات امر ما، امر به فعل المکلف است. مقتضای اطلاقش، فعله بالمباشره او بالتسبیب است. ما باید احراز بکنیم فعله بالتسبیب را تا بگوییم این هم مجزی هست به ظاهر خطاب. اما اگر شک کردیم، به ظاهر خطاب نمی توانیم تمسک بکنیم. نوبت می رسد به اصل عملی که خواهد امد.
این راجع به جامع بین فعله و فعل غیره که داستانش این است که عرض کردیم.
اما جامع بین فعله و استنابته.
مرحوم نائینی بحث مفصلی دارد. مرحوم نائینی فرموده است که جامع، ان حرف محاضرات را اصلش برای نائینی هست، جامع بین فعله و استنابته، گفته معنی ندارد. چون لازمه اش این است که به استنابه تکلیف ساقط بشود و این گفتنی نیست. بعد امده گفته که خب. می شود، اضافه ای که دارد، می شود که نه به عنوان جامع، تخییر عقلی، می شود به نحو تخییر شرعی بیان کند، نه استنابه در فعل را، استنابه، این را نگفته بودیم، استنابه به لحاظ مصدر. برای این که از ان اشکال فارغ بشود، فرموده می تواند مولی بگوید واجب است بر تو این فعل یا نائب بگیری به لحاظ مصدر. همان که ما می گفتیم مقید، التفات داشته است. با این زبان بیان کرده است. نمی شود بگوییم مخیر هستی بین خودت یا نائب بگیری. این لازمه اش این است که به مجرد نیابه ساقط بشود. گفتنی نیست. ولی می شود بهت بگوییم واجب است که خودت مصدر باشی، یا نائب بگیری غیر را به لحاظ مصدر. واجب است که از خودت صادر بشود یا از غیرت صادر بشود بالاستنابه. اسم این را گذاشته، اضافه ای که دارد، اضافه ای که مرحوم نائینی دارد، ذهن عرفی اش درست عمل کرده است. می شود استنابه، طرف تخییر باشد. می شود. ولی به این بیان. استنابه در مصدر نه در فعل. نائب گرفتن در اصدار ان فعل. مخیر هستی خودت این را انجام بدهی. مصدرش خودت باشی. یا مصدرش او باشد. ان وقت به مجرد استنابه ساقط نمی شود. باید او مصدر بشود. ان اشکال رفع می شود. فرموده…فرق بین مرحوم اقای خوئی و مرحوم نائینی، مرحوم اقای خوئی تکلیف به جامع بین فعل و استنابه را گفت غلط است. ایشان امده تصحیح کرده است. نمی دانم چه طور شده کلام نائینی را ندیده، التفات پیدا نکرده است. نائینی هم همان اشکال را دارد. می گوید جامع بین فعل و استنابه غلط است. لازمه اش این است که به مجرد استنابه سقوط پیدا کند و این قطعی البطلان. ولی امده گفته یک جامع بین مصدریه عیبی ندارد. این را نکته ای هست که مرحوم نائینی اضافه دارد.
حالا این …ما یک طور دیگر درست کردیم ما گفتیم…این هم حرف درستی هست. این فرمایش مرحوم نائینی هم که جامع را تصویر کرده است، درست است. منتهی ما می گوییم نیازی به این نیست. ما می توانیم بگوییم تکلیف خورده است به همان فعل خودت یا استنابه فعل غیر منتهی استنابه خاص. استنابه ای که متعقب و منجر به عمل بشود. در ذهن نائینی هم همین بوده است. ارتکازش همین بوده است. گفته می شود منتهی اسم این را گذاشته است از جهه استنابه مصدری. در مصدر….همان استنابه ای که متعقب بشود، همان می شود. همان که مرحوم نائینی می گوید. یک نکته اضافه ای که مرحوم نائینی هست.
و لکن همان طور که باز در این شریک اند، همان طور که مرحوم نائینی، مرحوم اقای خوئی فرمود، مرحوم نائینی هم فرموده، این خلاف ظاهر است. فرقش به همین است. نائینی یک صورتی درست می کند. اقای خوئی درست نمی کند. ولی هر دو می گویند خلاف ظاهر است. راست می گویند. ما این خلاف ظاهر بودن را قبول داریم. وقتی می گوید واجب است این فعل، ظاهرش خود فعل است. این که بگوییم واجب است، واجب است این فعل، یا استنابه یا مصدریه، نیاز به قرینه زائده دارد. این است که اطلاق خطاب، نفی می کند وجوب استنابه را به نحو تخییری. اطلاق خطاب نفی می کند، همان طور که در محاضرات فرمود، مرحوم اقای نائینی فرموده است، ظاهر خطاب …
س:
ج: ما می گوییم در جایی که تسبیب باشد.
این است که استنابه به عنوان استنابه کافی نیست.
س:
ج: ما استظهار این ها را قبول داریم.
ما می گویی فعله نه استنابه. ما می گوییم ظاهر خطاب فعله است. فعله اعم از مباشری و تسبیبی که گاهی در استنابه ان تسبیبی محقق است. خیلی استنابه ها هست که فعل را مستند نمی کند. می گوید از جانب من حج انجام بده، نمی گویند حج است. می گوید از جانب میت نماز بخوان، نمی گویند صلی المیت. استنابه…
س:
ج: مسقط تکلیف او هست نه این که مامور به است.
با خطاب اول ما استنابه را درست نمی کنیم. نتیجه این می شود استنابه دلیل خاص می خواهد. استنابه دائر مدار استناد و عدم استناد نیست. استنابه یعنی ان عملی را از جانب او بیاورد. من بگویم عملی را از جانب من بیار. عملی را که از جانب من می اورد، ربما به من مستند می شود و اخری به من مستند نمی شود. ان جایی که مستند می شود، با اطلاق خطاب درست کردیم. ما می خواهیم با خود استنابه درست بکنیم، این نیاز به دلیل خاص دارد. هر کجا ما دلیل داریم که استنابه مشروع است، همه جا هم استنابه مشروع نیست. بگوید تو نائب بشو از جانب من دو رکعه نماز بخوان. نه. دلیل بر مشروعیه نداریم. هر کجا استنابه مشروع شد، ان موارد می گوییم که تصح الاستنابه و توجب عمل او یوجب فراغ ذمه را. و هر کجا که دلیل نداشت…او تابع دلیل خاص است. ربطی به خطابات اولیه ندارد.
بهذا یتم الکلام در مقام اول که مقتضی الاصل اللفظی چیست. ملاحظه بفرمایید.