اصول ـ جلسه ۰۷۲ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در مساله اولی در دو مقام بود.

مقام اول مقتضای اصل لفظی. مقام دوم مقتضای اصل عملی.

در مقام اول به مشهور نسبه داده شده بود که مشهور اصاله التوصلی هستند. اگر خطابی به مکلف متوجه شد، اصل این است که ساقط می شود به فعل غیر. حالا فعل غیر به تسبیب باشد، به استنابه باشد. مثال واضحش که محل ابتلاء هست، باب خمس باب زکاه. باب کفارات. خطاب متوجه شده به صاحب الربح. به صاحب الجنس. به کسی که افطار کرده است که خمس بده. زکاه بده. کفاره بده. الان محل ابتلاء است. بعضا می ایند خمس که می خواهند حساب بکنند، خمس عیالشان را هم حساب می کنند. می ایند کفاره بدهند، کفاره عیال را هم حساب می کنند. خب ایا امر به کفر، امر به خمس، که متوجه او شده است، به فعل غیر ایا ساقط می شود یا نه. به مشهور نسبه داده اند سقوط را. اصاله التوصلیه به معنی مباشره شرط نیست. خطاب اطلاق دارد. واجب است خمس. خمس که تو بدهی یا دیگری بدهد.

س:

ج: قیمه او را می دهد. می تواند قیمه او را بدهد. بر خودش هم، خمسش را بدهد، اعم از عین یا قیمه است. خب قیمه اش را می دهد.

خب این بحث که اصل توصلیه است به معنی مباشره لازم نیست، به معنی سقوط خطاب به فعل غیر. این را به مشهور نسبه داده اند و بعد مناقشه کردند که عرض کردیم بحث بحث دقیقی هست. بحث مهمی هست. این مقدار هم که به اصطلاح دقیق شده است، چون جدید است. در کفایه نخواندید. این ها خب ابتداء این ها را می شنوید، یک مقدار هم دقه اش به خاطر جدید بودنش هست. در محاضرات، اجود التقریرات و بعضی کتب دیگر، این اصل مناقشه شد. و نتیجه گرفتند که اصل، هم مرحوم نائینی، هم مرحوم اقای خوئی در محاضرات، و بعضی دیگر، نتیجه گرفتند اصاله التعبدیه به معنی لزوم المباشره. خب ما عرض کردیم که این که به مشهور نسبت داده اند، این دیگر بحث تتبعی هست. خیلی هم مهم نیست. به مشهور نسبه داده اند اصاله التوصلیه را، این را تتبع بفرمایید. این نسبه به نحو اطلاق درست نیست. مشهور که گفتند و قائل شدند به سقوط تکلیف به فعل غیر، فی الجمله قائل شدند. این را ما قبول داریم. اما این ها به اصاله التوصلیه به این معنایی که این ها می گویند و قبول ندارند، گفتیم نه. این ثابت نیست. ما کلام مشهور را گفتیم در دو مورد است و در ان دو مورد هم حرف مشهور درست است. یکی در ان جایی که فعل به تسبیب، به استنابه، به امر، به مکلف انتساب پیدا بکند. و عرض کردیم اطلاق خطاب نسبه به مباشره و تسبیب، مشکلی ندارد. و ان اشکالاتی که بود، بحث کردیم که از تسبیب اصلا استناد می اورد یا نمی اورد. نائینی می گفت نمی اورد. کجا استناد می اورد. ان ها را بحث کردیم. حالا داریم چکیده اش را صحبت می کنیم. عرض ما این است که ان جایی که فعل غیر به استنابه، به تسبیب، به امر، به اذن، مستند به مکلف می شود، ان جا علی القاعده است. مقتضای اطلاق خطاب، این است که این فعل را بیار. بالمباشره او بالتسبیب. اطلاق دارد. یک مواردی که مشهور فرمودند ساقط می شود، از این قسم است. درست هم هست. دلیلش هم اطلاق خطاب است. مورد دومی که گفتند مربوط به بحث ما نمی شود. گفتند ساقط می شود تکلیف به فعل غیر، نه از باب تمسک به اطلاق، ربطی به بحث ما ندارد، ان جاها مشهور استظهار دینیّه کردند از خطاب. گفتند مفاد خطاب این است که این دین است. خب وقتی دین شد، هر کسی دین را داد، تکلیف ساقط می شود از باب سقوط حکم به ارتفاع موضوعش. اطلاق ان جا صحبت نیست. ان جا از باب دینیه است. در حج بحث است که اگر کسی ناتوان شد، موسر بود، ولی نتوانست به حج برود، روایه است که یجهّز رجلا صروره یحج عنه یا یبعث رجلا. ان جا بعضی ها می گویند که باید این بعث بکند. باید این موسر یکی را بفرستد. اگر که شخصی بدون بعث، تبرعا، رفت این را انجام داد، بعضی ها می گویند مجزی نیست. به همین بیانات. می گویند مجزی نیست چون بعث واجب است. ظاهر خطاب مباشره است. به مشهور نسبت دادند که نه. یک نفر دیگر هم برود، مثل از جانب مرده، یک نفر برود حج انجام دهد، همه می گویند مسقط است. از زنده هم یک نفر برود انجام بدهد، مسقط است. ان ها وجهش تمسک به اطلاق نیست. ان ها استظهار کردند حج دین است. دین یعنی ان که به عنوان…ان ها این طور می گویند که در روایه است که حج دین. یخرج من صلب المال او من بعد وصیه یوصی بها او دین. در روایه امده است. می گویند حج دین است. خب بر این اقا الان یک …حج مطلق دین است.

س:

ج: فرق نمی کند. می گویم استظهار ان ها این است. درست است یا نه، بحث فقهی هست.

ان ها این طور استظهار کردند که…ان که ما از مشهور داریم این مقدار است. می گویند حج دین است. و وقتی که دین شد، خب یک نفر دیگر هم برود انجام بدهد، دینش ساقط می شود. و این که در کفارات، در خمس، در زکاه، فرمودند اگر کسی دیگر داد، از ذمه او فارغ می شود، این نه از باب این است که تمسک به اطلاق کردند. نه. این را هم گفتند. ولی این هم از این باب است باز که ان ها گفتند که خمس هم یک دین مالی هست. زکاه هم یک دین مالی هست. کفاره یک دین مالی هست. خب دین را هر کسی بدهد، از گردنش ساقط می شود.

س:

ج: ان حج روایه است که دین است. لذا در مثل نماز این حرف را نمی زنند. بر شما نماز واجب است یک کسی…این ها گفتنی نیست. طواف بر این واجب است بعد بدون این که بگوید، بدون این که نائب بگیرد، یک نفر برود از جانبش طواف بجا بیاورد. این ها گفتنی نیست…. نماز طواف هم همین طوری هست….تا امر نکند، نائب نگیرد، فائده ای ندارد.

حالا این را می گویم تتبع بکنید.

ما این را قبول نداریم، اساس کلام، ما این را قبول نداریم که مشهور اصاله التوصلیه اند به این معنایی که این اقایون رد می کنند یعنی مشهور می گویند جامع واجب شده است اعم از خودت بیاوری و دیگری. این ها گفتنی نیست اصلا. و مشهور هم این را نمی گویند. مشهور در جایی می گویند، احد الامرین، مشهور مسقطیه را در یکی از دو مورد گفتند. احد الامرین. یا فعل به تسبیب مکلف به مکلف استناد پیدا بکند. این جا گفتند و درست هم گفتند. مقتضای اطلاق هم هست. و یا اگر استناد پیدا نمی کند، جهه دینی را استظهار کردند. حالا درست یا نادرست، بحث است. ولی جهه دینی را استظهار کردند و گفتند که دین است. هر کسی دین را بدهد، عیبی ندارد. و لو تبرعا و لو هیچ کسی امرش نکند، تسبیبی در کار نباشد. ما یک ادعاءمان در ما نسب الی المشهور است. و خیلی هم مهم نیست. این دیگر به عهده تتبع. یک حرف هم این است که اصل تمسک به اطلاق، مجال دارد برای اثبات مسقطیه. می توانیم تمسک بکنیم به اطلاق خطاب در مقام اول برای این که نتیجه بگیریم فیسقط به فعل غیر، اصاله التوصلیه، مباشره لازم نیست، می شود تمسک به اطلاق بکنیم، ما عرض کردیم بله. در جایی که فعل، استناد پیدا بکند به مکلف به سبب تسبیبش، به سبب امرش، به سبب اذنش، به سبب استنابه، هر چه، اگر استناد پیدا بکند، جای تمسک به اطلاق هست. ان که مرحوم اقای نائینی فرموده، مرحوم اقای خوئی فرموده، که ما نمی توانیم تمسک کنیم به اطلاق، بگوییم جامع بین فعل خودت و فعل دیگران، این حرف درست بود. ما تمسک به این طور اطلاقی نمی توانیم بکنیم. ما می گوییم فعل خودت بالمباشره او بالتسبیب. در ذهنم هست خود مرحوم اقای خوئی در فقه اش بعضا به این اطلاق تمسک کرده است. فعل خودت. بالمباشره او بالتسبیب. ما این را ادعاء داریم. اما اطلاق به این معنی فعل خودت یا فعل غیر، گفتیم نه. این خلاف ظاهر خطاب است. اگر کسی می گوید، تعبیر مرحوم اسدمحمدباقر، اگر کسی می گوید ظاهر خطاب تعبدیه است، اصل تعبدیه است به معنی که باید فعل تو باشد، حرف درستی هست. اما اصل توصلیه است به معنی که فعل خودت یا فعل غیر باشد، این غلط است. همین که مرحوم اقای خوئی و مرحوم اقای نائینی، این را دنبال کرده بودند. اصاله التعبدیه، فعل خودت باشد، اصاله التعبدیه است. اما چه فعل خودت، چه فعل غیر که هیچ به من استناد پیدا نمی کند، فعل غیر است، درست است. ان جا اطلاق مجال ندارد. اصاله التوصلیه به این معنی، فرمایش اسدمحمدباقر را تکمیلش بکنیم. ایشان می فرماید اصاله التعبدیه به یک معنی صحیح است. به یک معنی صحیح نیست. اصاله التعبدیه به معنی این که فعل باید به شما اضافه پیدا بکند، فعل شما، گفته اصل تعبدیه است. ظاهر خطاب است. از شما طلب می کند، باید این نسبه را در خارج محققش بکنی. اما اصاله التعبدیه به معنی مباشره لازم است، در جایی که تسبیب بردار است، تسبیب کافی نیست، نه. این باطل است. ان جا اصل توصلیه است. اصل تعبدیه است بالنسبه به اصل استناد. اصل توصلیه است، این ها الفاظ است، اصل توصلیه است به لحاظ بالمباشره او التسبیب. این است که…

س:

ج: چرا کافی نیست. وقتی شد فعل او، وقتی انتساب هست، چرا کافی نباشد….ما به اطلاق ماده این را درست کردیم. این ها را چند بار گفتیم….ایشان هم با ماده درست می کند. اطلاق هیئه عکس نتیجه می دهد.

ما که می گوییم اصل توصلیه است به لحاظ بالمباشره او التسبیب، اطلاق ماده است. هیئه که…ماده می گوید فعله. فعل او. فعل او بشود، بالمباشره او بالتسبیب. نماز او. این نماز او، استناد توش افتاده است….وجوب پیدا کرده نمازِ او. نمازِ او، بالتسبیب او بالمباشره.

خب این است که ما…یک کلمه ای که بعضی ها سوال کردند. ما به اطلاق ماده تمسک می کنیم. اصلا اطلاق هیئه ضد است. معنی ندارد.

س:

ج: گفتیم به قرینه این که می گوید طلب می کنم، قرینه اوردیم. گفتیم مقتضای تکلیف، استناد است. استناد ماده است. خود تکلیف وجوب است. مقتضای این که واجب می کند، طلب می کند، یعنی فعل تو را طلب می کند. فعل تو اعم از فعل تو بالمباشره او بالتسبیب…وجوب مطلق است. اصلا معنی ندارد اطلاق وجوب…اطلاق ماده است. می گویم فعله. فعلِ مضاف، به مقتضای طلب است. این فعلِ مضاف…گاهی ماده مطلق است گاهی مقید است. فعل مقید، اطلاق دارد. فعل مقید است. فعلک. فعله. این از این باب تقیید دارد. اما این فعلک، به لحاظ حالاتش اطلاق دارد. احوالی. اطلاق احوالی می گوید بالمباشره او بالتسبیب.

این کلمه را دوباره تکرارش می کنیم. وقتی که ماده، مرکب، اطلاق دارد، دیگر جایی برای اطلاق هیئه نمی ماند. ان دعوای دومی که ادعاء می کردیم. چرا. چون که وجوب که راکب ما هست، سوار بر ماده می شود، می گوید ماده هر چه هست، من می گویم وجوب دارد. شما می گویی ماده فعله است سواء بالمباشره او بالتسبیب، پس من هم می گویم وجوب دارد فعلهُ یِ مطلق. معنی ندارد بگویی اقا این وجوب اطلاق دارد. وجوب هست چه او بیاورد چه نیاورد. پس مباشره شرط است. این غلط است. وجوب اطلاق دارد. مقتضای اطلاقش این است. این نماز از بابات، این خمس، وجوب دارد. این وجوب اطلاق دارد چه دیگری بیاورد چه نیاورد. پس مقتضای اطلاق هیئه، مباشره است. این غلط است دیگر. چون هیئه که می گوید وجوب دارد، ماده مطلق را واجب می کند. با اطلاق ماده، نوبت به اطلاق هیئه نمی رسد. ماده اصل است. هیئه می اید روی هر چه که ماده می گوید. وقتی ماده می گوید خمسِ او، خمسِ او بالمباشره او بالتسبیب، هیئه هم می گوید همین وجوب دارد. این است که معنی ندارد وقتی که ماده…این ها اصلا واضحات است. هرگاه ماده…

س:

ج: او می گوید اطلاق معقول نیست.

مرحوم اقای خوئی مرحوم نائینی بعد از این که می گویند این اطلاق معقول نیست یا نه، می گویند مقتضای اطلاق هم مباشره است. ان ها دو تا حرف داشتند. این است که اگر ماده اطلاق داشت، اطلاق این طوری که می گوید مباشره شرط نیست، وجوب هم روی همین مطلق امده است. دیگر اطلاق وجوب معنی ندارد. در مقابل مثل نائینی بود، مثل مرحوم اقای خوئی بود که اطلاق ماده را قبول نداشتند از این حیثی که ما می گوییم. چون اطلاق ماده را قبول نداشتند، رفتند اطلاق ماده از یک حیث دیگری. گفتند نه. عکس است. مقتضای اطلاق ماده این است که فعل غیر، مسقط نیست. چرا. چون گفته خمس واجب است. این خمس واجب است، اطلاق دارد به این معنی، اطلاق تعیینیه و عینیه. به این معنی که مباشره نیاز به قید ندارد. اما اعم از مباشره نیاز به قید دارد. این که قید نیاورده است، نگفته است خمس واجب است و لو به فعل غیر، پس معلوم می شود مراد خمس خودت هست. این ها ماده را، ان اطلاق ان طوری را انکار کردند، یک اطلاق دیگری در ماده درست کردند به این بیان. گفتند اطلاق ماده مقتضایش مباشره است. در هیئه هم امدند گفتند بله. مقتضای اطلاق هیئه هم مباشره است. چرا. می گوید واجب است خمس. وجوب را اورده روی خمس. وجوب مطلق است. چه دیگری خمس بدهد چه ندهد، این وجوب بر تو هست. خب مقتضای اطلاق هیئه هم مباشره است. دو تا اطلاق ان ها درست کردند بعد از استحاله این اطلاقی که برای مشهور درست می کنیم.

حاصل الکلام سه تا اطلاق در این جا…یک اطلاق ماده است فعله اعم از مباشره و تسبیب که ما کلام مشهور را توجیه کردیم گفتیم ان ها این را می گویند. درست هم هست. اگر این را انکار کردید، نائینی انکار کرد گفت فعله نمی شود. تسبیب فعله نمی کند. مرحوم اقای خوئی بیان نیاورد. اگر کسی این اطلاق را منکر شد، نوبت به دو تا اطلاق دیگر می رسد. یک اطلاق ماده که اطلاق ماده که سقوط به فعل غیر، نیاز به مؤونه زائده دارد. اگر مرادش از خمس، خمس و لو غیر باشد، باید قید بیاورد. این که قید نیاورد، به ضم این که مباشره نیاز به قید ندارد، پس مراد مباشره است. این همان اطلاقی هست که چندی قبل هم گفتیم مقتضای اطلاق تعیینیه است. مقتضای اطلاق حصه است. این یک اطلاق. یک اطلاق هم در ناحیه هیئه هم درست کردند. گفتند هیئه هم اطلاق دارد. می گوید خمس وجوب دارد چه دیگری بدهد چه ندهد. خب اگر دیگری هم خمس شما را داد، خَمِّس، وجوب خمس می گوید هنوز وجوب هست. این ها هم به اطلاق ماده، هم به اطلاق هیئه، ثابت کردند که مباشره شرط است. ولی همه این ها بعد از این است که ان اطلاق ان طوری محال باشد. که ان ها سعی کردند، گفتند محال است ان اطلاق. اقای خوئی به یک بیان، مرحوم نائینی به یک بیان، ان اطلاق را که به زمین بزنی، اگر توانستی به زمین بزنی، درست است. این دو تا اطلاق ها مقتضایش مباشره است.

س:

ج: دارم ان اساس حرف ها را تکرارش می کنیم. حالا دو تا بیان داشت یا سه تا…ان ها مهم نیست.

مهم این است که در مقام اول، اطلاق صیغه امر، اطلاق خطاب، اقتضاء می کند توصلیه را ام لا. ما گفتیم بله. در فرضی که با تسبیب فعله بشود. مرحوم اقای خوئی، مرحوم نائینی فرمود نه. اطلاق ماده اطلاق هیئه هر دو اقتضاء می کنند مباشره را. ان اطلاقی که اسدمحمدباقرصدر قبول می کند، ما هم در ذهنمان هست، اقتضاء می کند فقط انتساب باشد. مباشره را اقتضاء نمی کند. اطلاق این ها، اقتضاء می کند مباشره را. این حاصل ان چه که در مقام اول با اضافات و زیاداتی که داشت که عرض کردم الحق و الانصاف مطلب دقیقی هست.

و اما مقام ثانی.

س:

ج: استناد را نائینی مطرح کرد. اصلا انکار کرد. مرحوم اقای خوئی اصلا متعرض نشد. ما کلام مشهور را به ان سمت حمل کردیم. این ها گفتنی نیست که مشهور بگویند این که گفته نماز بخوان، اعم از نماز خودت و دیگری. این ها گفتنی نیست.

خب این مقام اول.

و اما مقام ثانی. اگر کسی در اطلاق گیر کرد. حالا گیر کرد از باب این که این حرف ها را نتوانست حل بکند، هضم بکند، بگوید من نه اطلاق ان طرف را می فهمم، نه اطلاق این را هم می فهمم. یا نه. توانست حل بکند. مقتضای اطلاق را توانست حل بکند در جایی که فعل تسبیبی هست، قبول کرد اطلاق دارد یا نه. ولی شک کرد که ایا این جا تسبیب هست یا نه. یا نه. اصلا این هم نتوانست حلش بکند. حرف اقای خوئی را گرفت. حرف نائینی را گرفت. گفت اصلا اطلاق این جا اقتضاء اعم را هیچ جا ندارد. ولی یک جا گیر کرد چون کلام مجمل بود. مهمل بود. مولی در مقام بیان نبود. این ها با اطلاق ماده مباشره را درست کردند. حالا یک جا اطلاق ماده منتفی شد. اطلاق هیئه متنفی شد. مقتضای اصل عملی چیست. مولی در مقام بیان نیست. اصل وجوب را دارد بیان می کند اما واجب است اگر او انجام ندهد، از ان حیث در مقام بیان نیست.

س:

ج: مقدمات حکمه ربما منتفی هست.

حالا اگر شک کردیم که اقای خوئی، نائینی هم، این مقام را مطرح کردند. اگر شک کردیم نه اطلاقی بود که اثبات بکند اعم را. نه اطلاقی بود که اثبات بکند مباشره را. شک کردیم. یک تکلیفی امده است. لسان خطابش مجمل است. شک داریم که ایا به فعل غیر این خطاب ساقط می شود یا نمی شود. مقتضای اصل عملی چیست.

مثلا در ایه خمس، فقط فرموده که ما غنمتم فان لله خمسه خمسش برای خدا و پیامبر و مثلا ایتام است. اما خطاب نداریم خمس بده مثلا. که به اطلاقش تمسک کنیم. فقط خمس برای ان ها هست. کی باید بدهد، خطاب ندارد. شک داریم که ایا…یقینا خود مکلف بدهد، از ذمه اش فارغ است. شک داریم دیگری هم بدهد، از ذمه او فارغ می شود یا نمی شود. اگر شک کردیم، مقتضای اصل چیست.

خب مرحوم اقای خوئی، مرحوم نائینی چون جامع را تصویر نکردند، مقتضای اصل را بناء بر عدم تصویر جامع بحث کردند. بر مسلک خودشان بحث کردند. اما ما که تصویر کردیم جامع را، باید اوسع بحث بکنیم.

ما این طور عرض می کنیم تاره می گوییم تکلیف به جامع عیبی ندارد. حالا به هر بیانی. تکلیف به جامع عیبی ندارد خلافا لنائینی و اقای خوئی. در جایی که تکلیف به جامع ممکن است، اگر شما شک کردی در سقوط، شک شما بر می گردد به این که ایا این فعل واجب شده است بر شما مباشره یا واجب شده است جامع این فعل مباشره او بالتسبیب. یا در استنابه. جامع بین فعلش و استنابه اش، اگر ممکن شد که ما گفتیم ممکن است شما شک می کنید که ایا این فعل واجب شده است بر خودش فقط یا نه. فعل واجب شده است بر جامع بین خودش و استنابه اش. دوران امر است، شک ما بر می گردد به این که ایا جامع واجب شده است پس ما مخیر هستیم بین این دو فردش. یا خصوص واجب شده است.

می شود دوران امر بین تعیین و تخییر. محل کلام ما داخل می شود در دوران امر بین تعیین و تخییر. این را نائینی نیاورده است، اقای خوئی نمی اورد، چون ان ها جامع را قبول ندارند. خب در دوران امر بین تعیین و تخییر، معینا صدورش از من واجب است، معینا، یا جامع بین مباشره و تسبیب. پس مخیر. بین این دو تا مخیر هستم. در دوران امر بین تعیین و تخییر، در بحث برائه بحث کردند که اصل تخییر است. اصل تخییر است یعنی نه این که یک اصل داریم اذن فتخیر. اصل تخییر است می گویند یعنی ان تعیین، کلفه زائده دارد. مباشره کلفه زائد است. در ان مباشره، در ان تعیین، برائه جاری می کنیم. می گوییم مباشره واجب نیست. تسبیب کفایه می کند. اگر ان معنایی که ما می گوییم غلط است، مشهور نمی گویند، اگر کسی ان معنی را هم گفت که جامع بین فعل خود و غیر، و لو تسبیبی هم نباشد، باز همین داستان است. دوران امر است جامع بین فعل خود و غیر، و لو بلاتسبیب، تبرعا، این واجب است یا فعل خصوص خودم. خصوص خودم کفله است. برائه می گوید خصوص خودت واجب نیست. فاذن عقل می گوید مخیر هستی بین این که جامع را در ان فرد بیاوری یا در این فرد. خب این واضح است بحثی نداریم.

و اگر جامع را منکر شدیم. گفتیم تعلق خطاب به جامع معقول نیست. باز دو جور است. تاره عدلیه را قبول می کنیم. عدلیه استنابه را این دفعه. عدلیه فعل غیر معنی ندارد. عدلیه استنابه را قبول می کنیم و اخری عدلیه استنابه را هم قبول نمی کنیم.

مرحوم نائینی جامع را منکر شد، ولی عدلیه استنابه را گفت عیب ندارد. عیبی ندارد شارع مقدس بر من واجب بکند این فعل را یا، تخییر شرعی، جامع نه، این فعل را خودت بیاور یا نائب بگیر دیگری بیاورد، تخییر شرعی. جامع نه. مرحوم نائینی عدلیه را گفت عیب ندارد. دیروز بحث کردیم. جامع را قبول ندارد. ولی می گوید عدلیه عیب ندارد. که اقای خوئی این را هم نیاورد در کلماتش. مرحوم اقای نائینی عدلیه استنابه را قبول کرد. حالا اگر یک موردی این طور شک کردیم که ایا استنابه عدل هست یا نه. یک تکلیفی به من، این فرض ضیق است، فقط در صورت استنابه هست. یک تکلیفی به من متوجه شده است. نمی دانم متعلق این تکلیف، فعل مباشری خودم هست. که قدر متیقنش مجزی هست. یا نه. تخییر شرعی. مرا شارع مخیر کرده است خودت انجام بده او. یا استنابه کن. استنابه ای که به این فعل منتهی شود. استنابه در اصدار به قول مرحوم نائینی.

خب این جا هم دوباره همان بحث می اید. درست است این جا تخییر شرعی است این دفعه. به جامع تعلق نگرفته است. تخییر شرعی است. ولی باز هم دوران امر است بین تعیین شرعی و تخییر شرعی. در دوران امر بین تعیین شرعی و تخییر شرعی، تعیین مجرای برائه است. تعیین کلفه است. رفع ما لایعلمون می گوید که تعیین…

س:

ج: این ها جامع نیست. تخییر شرعی است. ان جامع تخییر عقلی هست…تخییر شرعی محل اختلاف است. نظر مرحوم اخوند است. این ها می گویند نه. تخییر شرعی ماهیه اش با تخییر عقلی فرق می کند.

مرحوم نائینی امده فرموده که در فرض شک در عدلیه، جای اشتغال است. مرحوم نائینی در همین فرض ما، شک داریم ایا این فعل بر خصوص ما واجب شده است یا نه. استنابه اش هم کافی هست. عدل دوم فرموده این جا مجرای اشتغال است. چرا. گفته این جا جای رفع ما لایعلمون نیست. چرا. چون ما خصوصیه را می دانیم. می دانیم بالمباشره واجب شده است. ان اَو را شک داریم. الان ما یقین داریم واجب شده است این طواف بر من بالمباشره. بخصوصه واجب شده است. تخییر شرعی، خصوص را واجب می کند. فقط شک دارم گفته اَو یا استنابه هم واجب است، ان اَو را شک دارم. گفته شما، ایشان فرموده فرق است بین جامع که تخییر عقلی است. در ان جامع تکلیف به جامع را می دانم، به خصوصیه را نمی دانم. رفع ما لایعلمون. اما این جا در تخییر شرعی، من تکلیف؟ به خصوصیه را می دانم. می دانم که طواف بالمباشره می دانم خمس خودم بدهم، واجب شده است. شک در عدل اخر دارم. گفته تکلیف معلوم است. شک در فراغ داری. هر کجا تکلیف معلوم بود. شک در فراغ داشتی، قاعده اشتغال.

و لکن بهتر این است که نمی فهمیم چی فرموده است ایشان. نفهمیدیم که چه فرموده است.

ملاک جریان برائه، این است که یک کلفتی باشد، تکلیف، و او، مجهول باشد. لایعلم باشد. الان تعیینی بودن این خمس را بده، خودم فقط باید بدهم، این مشکوک است. و لو تخییر شرعی هست، ولی تعیینش که مشکوک است. رفع ما لایعلمون می گوید وجوب تعیینی را شک داری، رفع. درست است اصل وجوبش را می دانم. ولی وجوب تعیینی اش را که نمی دانم. شک دارم در وجوب تعیینی شرعا معینا واجب شده است یا شرعا مخیرا واجب شده است. خب وجوب تعیینی را نمی دانم. رفع ما لایعلمون، می گوید که وجوب تعیینی نداری. فرض امکان جامع و فرض امکان عدل، واضح است.

می ماند فرض سوم. جامع امکان ندارد. عدل امکان ندارد. من شک در مسقطیه دارم. ایا این جا جای برائه است یا جای اشتغال. عدل بردار هم نیست. واجب شده است خمس بر من. هیچ عدلی ندارد قطعا جامعی ندارد قطعا. شک دارم که این که این اقا رفت خمس من را داد، از گردن من ساقط شد یا نشد. این جا مقتضای اصل چیست، مرحوم نائینی، مرحوم اقای خوئی فرمودند مقتضای اصل، اشتغال است. ملاحظه بفرمایید. این جا هم باز جای دقیقی هست. کلام این دو بزرگوار را ملاحظه بفرمایید. فردا ان شاء الله تتمه کلام.