اصول ـ جلسه ۰۷۴ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث ما در سقوط تکلیف بود به فعل غیر مکلف. غیر مکلف یعنی به فعل کسی که تکلیف به او متوجه نشده است. غیر واجب می خواهد مسقط واجب بشود. بحث منتهی شد به مقتضای اصل عملی که اگر اطلاقی در بین نبود، دلیل لفظی موجود نبود، مقتضای اصل عملی چیست. فرض بحث هم در جایی هست که تکلیف به جامع منتفی هست. تخییر شرعی به عنوانی که عدل شرعی داشته باشد، منتفی هست. تکلیف بر فرض بودنش، متعلق است به شخص، به فعل شخص لابالجامع و لاعدل فی البین. که غالبا این محل ابتلاء است. ایا مقتضای اصل عملی در این جا اشتغال است یا برائه.

مرحوم نائینی قائل شد به اشتغال. نه قاعده اشتغال. اشتغال در مقابل برائه. و تمسک کرد به استصحاب. فرمود تکلیف در حق این شخص، یک زمانی فعلی شده بود. قطعا این اشخاص مکلفین، مامور شده بودند، برشان واجب شده بود صلاه علی المیت. صبی که رفت این نماز را خواند، شک داریم در سقوط تکلیفی که یقین به حدوثش داریم. ارکان استصحاب در این جا تمام است. یقین به ثبوت تکلیف. شک در بقاء ان. شک هم در رافع است. شک در مقتضی هم نیست که مثلا شیخ انصاری انکار بکند. شک در ارتفاع تکلیف داریم. لاتنقض الیقین بالشک می گوید وجوب باقی هست. اشتغال به حکم استصحاب.

خب این استصحاب استصحاب در شبهه حکمیه است. استصحاب در شبهه حکمیه محل خلاف است. مرحوم نائینی، مشهور قائل به جریان اند. و بعضی ها، کأن مثل نراقی، مثل مرحوم اقای خوئی، می گویند نه. استصحاب در این شبهات حکمیه جاری نیست. استصحاب بقاء مجعول، ان حکم فعلی شده بود، استصحاب بقاء ان مجعول که حکم فعلی هست، معارض است بقاء با استصحاب عدم جعل زائد. الان شک دارم که جعل توسعه دارد، بعد از خواندن صبی هنوز جعل ادامه دارد. یا نه. جعل ضیق بوده است. استصحاب بقاء مجعول، معارضه می کند به استصحاب عدم جعل زائد. این است که مثل مرحوم نراقی، مثل مرحوم اقای خوئی این طور استصحاب ها را در شبهات حکمیه، جاری نمی دانند. معارض می دانند.

خب این یک نظر بود.

نظر دوم این بود که این جا، مجرای قاعده اشتغال است. اگر استصحاب را هم منکر شویم، مجرای قاعده اشتغال است که محاضرات استصحاب را قبول نکرده است و فرموده است که این جا مجرای قاعده اشتغال است.

چرا.

چون اصل تکلیف معلوم است، متیقن است، اشتغال یقینی حاصل است، ما شک در فراغ داریم. ایا به این نماز صبی بر میت، ایا ذمه ما فارغ شد یا نه، الاشتغال الیقینی یستلزم برائه یقینیه. عقل این طور می گوید. عقل حکم می کند همین طور دیگر. همان کلمه قصیره ای که می گفتیم. هرگاه شک در اشتغال باشد، شک داریم اصلا ذمه مان مشغول است یا نه، مجرای برائه عقلی هست. و هر کجا شک در برائه داشتیم، ایا ذمه مان بریء شد یا نه، مجرای اشتغال عقلی هست. اذا کان الشک فی الاشتغال فالمرجع البرائه و اذا کان الشک فی البرائه، فالمرجع الاشتغال. عکس هم هستند. و محل کلام این طور است.

خب این ها حاصل ان هایی بود که با یک زیادی هایی، گفته بودیم.

در مقام مرحوم اسدمحمدباقرصدر فرموده است که نه. اگر استصحاب جاری شد، جاری هست. و گرنه جای قاعده اشتغال نیست. این قاعده اشتغال را مرحوم نائینی هم قبول دارد منتهی می گوید استصحاب داریم. همه قبول دارند قاعده اشتغال را. منتهی نائینی می گوید استصحاب هست، نوبت هب اشتغال نمی رسد. ایشان امده انکار کرده است. گفته این جا مجرای قاعده اشتغال نیست.

چرا.

بیان کردیم فرمایش ایشان را. نمی دانم تا چه مقداری روشن شد. فکر کرده بنده خدا. دقت کرده الحق و الانصاف. یک حرفی گفته است. حرفش، روی فکر هست روی دقت هست، یک دقتی کرده است.

ایشان می گوید این جا جای مجرای قاعده اشتغال عقلی نیست. عقل در این موارد حکم به برائه می کند. به چه بیان.

ایشان ادعاء کرد که در این گونه موارد، اگر خواسته باشد تکلیف ساقط بشود، به احد المنشأین است. منشأ سقوط تکلیف در این جا احد الامرین است. یا از باب این است که محبوبیه ان نماز مکلفین بر میت، محبوبیه اش کاسته شده است، زوال پیدا کرده است، محبوبیه لزومی الان ندارد. از این باب است که تکلیف….منشأ سقوط تکلیف اگر خواسته باشد تکلیف ساقط بشود، منشأش این است که محبوبیه زوال پیدا کرده است. کم شده است. الان به حد لزومی نیست. یا این است.

یا منشأ سقوط ان تکلیف، عبارت است از این که امکان استیفاء ملاکش نیست. نمی توانیم….نه. محبوبیه هنوز مرتبه لزومی هست. ولی این که تکلیف ساقط شده است، علتش، منشأش این است که استیفاء ملاکش ممکن نیست. مرحوم اخوند این را در بحث اجزاء می اید می گوید. سقوط تکلیف تاره به امتثال است، اخری به زوال موضوع است، ثالثه به عدم امکان استیفاء ملاکش. هر وقت ملاک تکلیفی را نتوانستی استیفاء بکنی، تکلیف ساقط است. همان مثال می زنند مثال عرفی اش می گوید که امر کرد به معشوقه اش که اب بریز در دهان من. دهانش را باز کرد گفت اب بریز در دهان من. او کوتاهی کرد. یک کسی دیگری اب ریخت در دهان او، خب الان او دیگر…تکلیف او ساقط است. چرا ساقط است. امتثال نکرده است. می گوید این جا امکان استیفاء ملاک دیگر نیست. ملاکش این بود که از دست او، آب بخورد. از دست او عطشش رفع بشود. الان امکان ندارد از دست او عطشش رفع بشود. رفع شد دیگر. به این مثال می زنند در ان بحث اضطرار.؟ می گویند یک امر عقلائی هست که تکلیف ساقط بشود از باب این که ملاکش قابل استیفاء نیست. ایشان فرموده که منشأ سقوط ان تکلیف اگر می خواهی ساقط بشود، منشأش احد الامرین است. اما امر ثالث، امر ثالث که عبارت باشد که ان تکلیف ساقط شده از باب این که ملاکش استیفاء شده است، می گوید نه. این نمی شود. از باب استیفاء ملاک نمی تواند باشد. چرا نمی تواند باشد. چون اگر فعل صبی، وافی به ملاک نماز بالغین بود، از اول باید وجوب نماز بالغین، مشروط می شد. به بالغین می گفت شما نماز بخوانید اگر او نخواند. در حالی که فرض شما این است که تکلیف مشروط نیست. اگر تکلیف مشروط باشد، پس از اولش شک دارید. فرض این است که تکلیف فعلی هست، یقینی هست، مطلق است، مشروط نیست. چون تکلیف مشروط نیست، مطلق است، فعلی هست، پس منشأ سقوط و زوال ان تکلیف، این دو تا منشأ است. و در هر دو منشأ عقل حکم به برائه می کند. منشأ اول این که ساقط بشود به خاطر این که زوال پیدا کرده است محبوبیه اش، می گوید اگر شما شک داری که ساقط شود لزوال محبوبیه اش، پس شک در اصل محبوبیه اش داری. خب شک در اصل محبوبیه، مجرای برائه عقلی هست. اگر شک داری ساقط شده یا نه از جهه این که امکان دارد استیفاء ملاکش یا نه، شک داری باقی هست از باب این که امکان استیفاء ملاک است، یا ساقط است، امکان استیفاء ملاک نیست، این هم منشأ دوم، باز عقل می گوید برائه. چرا. به خاطر این که خود شارع مقدس، بدار را واجب نکرد. به شما نگفت که مواظب باشد ان بچه نخواند. پس معلوم می شود که خودش اذن در تفویت ملاک داده است. وقتی خود صاحب مساله اذن می دهد در تفویت ملاک، عقل دیگر حکم به اشتغال نمی کند. این است که الان دو تا مشکوک این جا داری. مشکوک است سقط ام لا یعنی محبوبیه اش زال ام لا. خب این مجرای برائه عقلی هست. مشکوک دوم سقط ام لا بمعنی یمکن استیفاء ملاکش ام لا، باز مجرای برائه عقلی هست. پس دیگر اشتغال مجال ندارد. این فرمایش بود که ایشان فرموده بود و ما هم روز چهارشنبه بیان کردیم و چون دقیق است، تکرارش کردیم.

و لکن. ما دو تا حرف داریم. دو تا تعلیقه بر کلام ایشان داریم که شاید در ذهن بعض شما، ارتکاز بعض شما هم باشد که بعضا دیدیم اشکالاتی را می کنید که مؤید همین است.

تعلیقه اولی این است که این که ایشان فرموده منشأ سقوط، احد امرین است. یا زوال محبوبیه، یا عدم امکان استیفاء ملاک. منحصر به این دو تا هست. وفاء، شک در وفاء، منشأ نیست، می گوییم چرا. اتفاقا در شریعه، منشأ شک در سقوط، همین دو تایی که شما می گویید، نیست. این که تکلیف بالغین ساقط شده باشد چون به فعل صبی، محبوبیه اش، زائل شده باشد، که ایشان خودش هم می گوید این ها متعارف نیست، یا امکان استیفاء ملاکش نباشد، شما می گویید این دو تا می تواند منشأ باشد لاشق ثالث که وفاء باشد، می گوییم نه. شق ثالث اولا، اولا شق ثالث هم می تواند منشأ شک در سقوط باشد. الان این صبی نماز را خواند. نماز بر میت را. شک دارم نماز از گردن من ساقط شد یا نه. ببینید ارتکاز چی هست. ارتکاز بر این است که از این جهه که این نماز صبی هم ملاک او را دارد. وافی به ملاک است. ایشان تا این جا هم قبول دارد. می گوید می شود که منشأ شک شما وفاء باشد. ولی. یک ادعائی دارد. ما ان ادعاء را قبول نداریم. ان ادعاء این است که می گوید اگر بناء باشد فعل مکلف، به فعل غیر ساقط شود از باب وفاء، باید امر به ان مکلف، مشروط بشود به عدم فعل او. اگر بناء هست فعل صبی، وافی به ملاک باشد، پس باید وجوب نماز بر بالغین، مشروط بشود به ان لم یصل الصبی. به نحو شرط متاخر. ایشان یک ادعاء این طوری دارد. ما می گوییم این ادعاء درست نیست. ممکن است ما بگوییم که فعل غیر، وافی به ملاک است. ولی لازم هم نیست که تکلیف به بالغین مشروط بشود. نه. لزومی ندارد. ما قبول داریم که احکام تابع مصالح مفاسد است. قبول داریم. اما این قدر ضیق باشد که حالا که فعل صبی هم وافی هست، نمی تواند به این بالغ، مطلق امر کند. نه. با این که فعل صبی وافی هست، باز عقلاءً صحیح است که به این بالغ امر مطلق بکند. بگوید نماز بخوان. واجب تعیینی، واجب مطلق، بدون شرط را، لزومی ندارد مشروطش بکند اگر او نیاورد. این لزومی ندارد. ما گفتیم احکام تابع مصالح و مفاسد است. ولی این قدر دست مولی بسته نیست. ما یک مبرّری داشته باشیم، کافی هست. مبرّری داشته باشیم کافی هست. الان نماز بالغین همین که اکملیه دارد، افضلیه دارد، اوفریه ملاک دارد، نماز بالغین نسبه به نماز صبیان. هر دو ملاک دارد. ولی این ملاک اکملی دارد. این ها در مقام امتثال متعهد تر اند. قصد قربه از این ها بهتر متمشی می شود. و سائر جهاتی که ممکن است باشد، همین کافی هست که به این بالغین امر مطلق بکند. به این بالغین بگوید نماز بخوانید. مشروط نکند اگر ان بچه نخواند. اصلا این ها عقلائیه ندارد. و لو ان هم وافی به ملاک است. ولی لزومی ندارد….این ها در موالی عرفیه هم هست. ما چه بسا امر می کنیم فرزندمان را به یک فعلی، مشروط هم نمی کنیم، ولی اگر او هم اورد، ان هم وافی است. ما به فرزند می گوییم که برو نان بخر. واجب تعیینی. واجب مطلق. و لو اگر هم همسایه هم نان خرید، وافی به ملاک ما هست. ولی ما نمی گوییم اگر همسایه نخرید. اگر رفیق…این ها عرفی نیست. لذا ما اصلا می گوییم مفروض کلام بزرگان، مفروض کلام نائینی، مفروض کلام اقای خوئی این است که تکلیف بالفعل است. این که شرط متاخر را این جا این ها مطرح نمی کنند، چون نیازی نمی بینند به اشتراط. می گویند می تواند مولی، و همین طور هم واقع شده است. تکلیف امده تکلیف مطلق امده به بالغین. تکلیف الان فعلی شده است. هیچ نیازی نیست که مشروط بکند مولی تکلیف بالغین را به اگر غیر انجام نداد. و لو غیر هم انجام بدهد، وافی به ملاک است. ولی لزومی ندارد عند العقلاء. یک مبرّری داشته باشد برای تکلیف مطلق، کافی هست. همین را خوب دقتش بکنید. اگر هم…حالا مثال عرفی تر. داماد هم امده مهمانش هست. اگر هم داماد هم برود نان بخرد، وافی به ملاک است. ولی به پسرش می گوید برو نان بخر. نمی گوید اگر او نرفت. نه. او هم رفت، وافی هست. ولی می گوید تو برو. این مصلحه اکملی دارد. این مصلحه اکمل…او یک محذور کوچکی دارد. نه این که وافی نیست. این است که تکلیف…تصورش اگر بکنید، به نظرم تصدیق می کنید. مفروض کلام فقهاء، که می گویند تکلیف فعلی شد، شک می کنیم در سقوطش به فعل غیر، مفروض کلامشان این است که فعل غیر وافی به ملاک لزومی هست، مفروض این است و می گویند این تکلیف هم الان فعلی مطلق است. این که بیاییم بگوییم اگر مطلق بود، سقوطش باید به زوال محبوبیه باشد یا به عدم امکان استیفاء ملاک باشد، شق ثالث ندارد، می گوییم این ها با ان که ما می فهمیم از احکام شرعیه، این نیست. متعارف سقوط تکلیف فعلی هست، ارتکازتان را ببینید، سقوط تکلیف فعلی هست به فعل غیر از باب این که فعل غیر، وافی به ملاک است کما هو المتعارف. و یا …این هم در شریعه هست. و یا این که اگر تکلیفی ساقط می شود به فعل غیر، اگر هم قضیه قضیه وفاء به ملاک نیست، قضیه ان که شما می گویید نیست. قضیه این است که لطف کرده است مولی. منت گذاشته است مولی. رفع ید کرده است از تکلیفش. با این که او وافی نیست. وافی به ملاک نیست ولی لطف کرده است. در باب زکاه فرموده که زکاه بر شما واجب است. اما اگر ظلمه به زور از شما زکاه را گرفتند، ان که به زور گرفته است، وافی به ملاک زکاه دادن من نیست. به من گفته است زکاه بده برای این که سد خله فقراء؟ فقراء به نوایی برسند. که هست در روایات. ان ظلمه امدند می روند با این پول ها شراب خواری و کیّافی می کنند. وافی به ملاک نیست. ولی لطف کرده شارع، منت گذاشته، این ها منصوص است که می گویم، منت گذاشته فرموده اگر ظلمه امدند از شما به زور زکاه را گرفتند، این  زبان حال است نه این که قال، با این که غرض ما حاصل نشده است، دیگر لازم نیست شما امتثال تکلیف بکنید. رفع ید کرده است از امتثال تکلیفش.

ادعاء ما این است که سقوط تکلیف به احد این منشأین است، نه به احد منشأین که شما می گویید. ان منشأینی که شما می گویید، آن ها عرفیه ندارد. این عرفیه دارد. تکلیف بکند به نحو مطلق. غیر بیاورد، وافی به ملاکش بشود، سقوط بکند. غیر بیاورد، وافی به ملاکش نباشد، رفع ید بکند از امتثال تکلیفش. ما منشأین را این قرار می دهیم نه ان که شما قرار دادی. این اولا.

س:

ج: شرط لبی….نه. وقتی ارتکاز خودش حاکم است که….شرط، اعتبار است. ارتکاز ما خلاف این اعتبار است. می گوید تکلیف را مطلق جعل کرد. فعلی. وقتی ارتکاز شاهد بر این است که این تکلیف را مطلق جعل کرده است، شرط لبی معنی ندارد….این ها از جامع گذشتیم. جامع باشد که همه برائتی هستند. فرض سقوط است بعد از عدم امکان جامع. گفتم حرف هایش دقیق است… جامع را ایشان هم منکر است. اقای خوئی هم گفت جامع محال است. یا باطل است قطعا یا محال است. تاکید کردم چند بار. این بحث بعد از …ان ها خودش گفته مرحوم اسدمحمدباقر. بناء بر جامع دوران امر بین تعیین و تخییر است. کسی این جا اشتغالی نیست. فرض اخیر را داریم بحث می کنیم. جامع وجود ندارد. عدل امکان ندارد. حالا که این طور است، پس سقوط تکلیفی به فعل غیر، ایشان می گوید منشأش احد الامرین است. اصلا فرض کلام این جا هست….کشف ایشان نمی گوید….بحث ثبوتی هست. کشف صحبت نیست….محصل ملاک او هست…سقوط تکلیف اما به امتثال است اما به ارتفاع موضوعش و اما به حصول ملاکش او عدم امکان حصول….مثل این که ما از یک کتاب…استصحاب بقاء ملاک چی هست. مگر ملاک محقق شده است که استصحاب بقاء ملاک کنیم. این ملاک را می خواهد تحصیل بکند….این ها بافیده های خیال است….مثل این که هنوز ان مطالبی که ایشان می گوید، واضح نشده است برای بعضی ها. با این که چند بار تکرارش کردم. اصلا بیایید در میدان بحث. کجا را داریم صحبت می کنیم….فعل غیر است. یک فعل نفسی واجب شده است….خب یک بار دیگر مطالعه بفرمایید.

توصیه من این است که با افرادی که بیشتر سابقه دارند، مباحثه بکنید. بگو مگو بکنید. این ها را به تنهایی این بحث ها، خصوصا برای ابتدائی ها، این ها را ما تجربه کردیم در ان مجالسی که رفقاء هستند بحث کردیم، ان ها این مطلب را بالوجدان دریافتند که بدون بگو مگو، این مباحث حل نمی شود الا بمعجزه من الباری تبارک و تعالی. واقعا…این را من ایمان دارم نه این که می خواهم رجز بخوانم خدای نکرده…این ایمان من است. من به این مطلب رسیدم که بدون بگو مگو، این حرف ها صاف نمی شود. خصوصا برای ان هایی که ابتدائی هستند، چند سال اولشان هست. ان ها که برایشان ضروری هست که این ها را بیایند بگو مگو بکنند. حالا با ما…ما هم یک هم مباحثه هستیم. با بعضی رفقاء دیگری که مدت بیشتری…تازه ببینند این ها چی می گویند. این ها حرفشان چی هست. همیشه انکار، تصدیق، بعد از تصور است. الحق و الانصاف تصور این مطالب سخت است. این را ما حق می دهیم به بعضی ها که نمی توانند برسند، تصورش سخت است. اصلا کجا را داریم صحبت می کنیم. سر چه کسی را داریم می تراشیم. این ها را با بگو مگو حلش بکنید.

خب این مرحله اول بحث. مرحله دوم بحث این است که این که ایشان ادعاء کرد، تعلیقه دوم، این که ایشان ادعاء کرد که اگر منشأ سقوط، زوال محبوبیه باشد، این جا جای برائه عقلی هست. صبی نماز خواند، شک داری که ایا محبوبیه فعل هنوز به حال خودش باقی هست یا زوال پیدا کرده است. حد لزومی اش لااقل رفته است. گفته این جا جا، جای برائه است نه اشتغال. این خودش یک داستان دارد. اصلا بعضی ها قاعده اشتغال را در غیر علم اجمالی، اساسا منکر اند. می گویند اصلا قاعده اشتغال، در غیر اطراف علم اجمالی، مجال ندارد. چرا. چون مشهور می گویند قاعده اشتغال، مجرایش شک در سقوط تکلیف است. برائه مجرایش شک در ثبوت تکلیف است. ان ها ادعاء می کنند، مثل این که به میرزا قمی هم این نسبه را دادند، یقین ندارم حالا شما تتبع بکنید برای ما خبر بیاورید، می گویند همیشه شک در سقوط تکلیف، بر می گردد به شک در ثبوت تکلیف. منتهی شک در ثبوت تکلیف بقاء. شما اگر یک نمازی خواندی، شک داری صحیح است یا نه، اصاله الصحه نداری. استصحاب نداری. هیچ چی نداری. می گوید صحیح است یا بگوید باطل. مثل توارد حالتین. یک زمان محدث بودید یک زمان متطهر. نمی دانید اول کدام یک بوده است. یک نمازی هم خواندید. خب الان شک دارید این نماز شما توارد حالتین داشتید نرفتید وضوء بگیرید. گفتید توکلت علی الله حالا رجاء یک نماز می خوانیم. بعدا دوباره فکر می کنیم. یک نماز خواندی رجاء. بعد از نماز نشستی فکر کردن، هیچ چی به ذهنت نیامد که اول رفتی دستشویی بعد وضوء گرفتی، یا اول وضوء گرفتی، بعد رفتی. توارد حالتین. مشهور می گویند مجرای قاعده اشتغال. از سر نو نماز بخوان. یقینا نماز به تو متوجه شده است. شک داری در فراغ. باید از سر نو نماز بخوانی. منکرین قاعده اشتغال می گویند نه. لزومی ندارد دوباره نماز بخواند. چرا. چون همین الان شما شک داری در بقاء تکلیف یعنی چی. یعنی شک در وجود تکلیف داری. وجودش الان. اصلا شک در فراغ یعنی شک در وجود تکلیف الان. پس قاعده اشتغال هم شک در وجود تکلیف است. در غیر علم اجمالی که اقتضاء احتیاط می کند، لامجال…

ایشان نقض می کند می گوید در اطراف علم اجمالی هم دو تا کاسه است. یکی اش را چپه می کند. خب الان شک داری در ثبوت تکلیف. ان ها را جواب دادند. گفتند یک علم اجمالی قصیر و طویل تشکیل می شود. یا الان این حرام است خوردنش یا او قبلا حرام بود. باز علم اجمالی اقتضاء احتیاط می کند.

الان بعد از این نمازم هر چه فکر می کنیم، شک داریم در فراغ ذمه. مشهور می گویند شک در فراغ ذمه، اشتغال است. این اقا می گوید شک در فراغ ذمه، لبّش شک در وجود تکلیف است الان. این حدوث، بقاء، این ها عناوین انتزاعیه اند. حقیقه اش شک در وجود تکلیف است الان. خب هرگاه شک داری در وجود تکلیف، مجرای برائه است. ایشان هم همین طور امده گفته است. می گوید که وقتی غیر، وقتی صبی این نماز را خواند، شما شک داری الان بقاء، شک داری که محبوبیه به حال خودش باقی هست یا نه، برائه می گوید که چون شک در محبوبیه فی تلک الحاله داری، تو آزادی.

س:

ج: شک در مکلف به اصلا مجرای برائه هست اصلا همه مردم می گویند. شک داری نماز، نماز مکلف به است، شک داری ده جزء است یا یازده جزء، همه می گویند برائه. شک در مکلف به…بفرما شک در فراغ همیشه بر می گردد به شک در ثبوت. خب او هم همین را می گوید. می گوید ما منکر قاعده اشتغال هستیم. قاعده اشتغال می گوید غلط است چون قاعده اشتغال حرف مشهور این است می گویند قاعده اشتغال، عقل حکم می کند به اشتغال چون شک در بقاء تکلیف است. ان ها می گویند بقاء چی هست. بقاء یعنی وجود تکلیف الان. شک در وجود تکلیف مجرای برائه است.

و لکن به ذهن می اید که، تعلیقه ثانی ما این است که نه. این درست نیست. این قبول است که لبّاً، شک در وجود تکلیف است. این را نمی شود انکار کرد. الان شک داریم بعد از فعل صبی ایا محبوبیه لزومیه هست یا نه. این درست گفته ایشان. بالوجدان شک است. و لکن ما می گوییم که همین طور شکی، موضوع حکم عقلاء است، حکم عقل است به اشتغال. رفع ما لایعلمون از این طور موارد انصراف دارد.

دو تا حرف می زنیم.

یکی رفع ما لایعلمون، مردم می گویند اطلاقش این جا را نمی گیرد. تو تکلیف نماز را می دانی. رفع ما لایعلمون یعنی چه. می دانی نماز واجب شد برش. رفع ما لایعلمون را منصرف می بینند از این جا. یک حرف هم این است که عقل هم می گوید این جا قبیح نیست عقابت. اگر عند العقلاء مولایی چنین شخصی که مثال زدم، عقابش بکنند، بگوید چرا نماز با طهاره را نیاوری و این هم طهاره نداشته واقعا، عقابش به جا هست. نه. هر کجا تکلیف معلوم باشد سابقا، و مشکوک باشد لاحقا از باب این که ایا امتثال کردم یا نه، عقلاء می گویند که احراز امتثال لازم است. عقلاء عقاب این را نا به جا نمی بینند. عقاب این را قبیح نمی بینند. اگر همین شخص را چوب بزند مگر نگفتم نماز مع الطهاره. چرا نماز مع الطهاره تحویل ندادی. نمی تواند بگوید در بعد از نماز، شک در اصل وجود تکلیف داشتم. هر کجا شک در وجود داری، عقل می گوید برائه. نه. عقل این جا قبول ندارد. عقل، عقلاء، این حرف مشهور درست است. کل ما کان الشک فی اصل اشتغال، اصل، حدوث، حدوث اشتغال، برائه. اصلا نمی دانم مولی تکلیف دارد یا ندارد. از ناحیه مولی تکلیف امده است یا نه. برائتی هستند عقلاء. اما اگر می دانم تکلیف امده است. نمی دانم رفته است. درست است رفته یعنی او الان وجود دارد یا نه. درست است. این نکته را ما قبول داریم. الان هم شک در وجود تکلیف است. ولی چون قبلا بوده است، عقلاء عقاب من را، به جا می دانند.

حاصل الکلام در قاعده اشتغال، اصلا استصحابی وجود ندارد، مردم می گویند چون می دانستی تکلیف داری، چون او را می دانی، باید بدانی که رفت.

س:

ج: استصحاب کار نداریم این را….حالا تحلیلش به استصحاب، همه جا استصحاب هست.

این کلمه را تمامش بکنم. ما در ذهنمان این است که قاعده اشتغال، مجرایش شک در فراغ است، شک در فراغ گرچه لبّاً به شک در وجود بر می گردد. ما این را تصدیق می کنیم. ولی این شک در وجود بعد العلم بالعلم بالوجود السابق، عند العقلاء مجرای احتیاط است. عقلاء عقاب این شخص را مثل همین مثالی که گفتم، عقلاء عقاب این شخص را به جا می دانند. لذا تعلیقه ثانی ما هم بر فرمایش ایشان راجع به این است که گفت محبوبیه الان مشکوک است فالبرائه. بگوییم نه. فالبرائه نه. باز هم فالاشتغال. بهذا یتم الکلام در مساله اولی.

مساله ثانیه شک بکنیم که ایا فعل اختیاری هست یا جامع بین اختیاری و غیر اختیاری. ملاحظه بفرمایید تتمه کلام فردا.