بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در مساله ثانیه است.
مساله ثانیه این است که مقتضای اصل لفظی و اصل عملی در جایی که شک بکنیم که ایا فعل، ایا تکلیف، حصه غیر مقدوره را شامل می شود، مقتضای اصل چیست.
این جا هم تعبیر کردند به اصاله التوصلیه به معنی این که تکلیف ساقط می شود به مجرد اتیان متعلقش و لو لا عن اختیار. و لو فی حال الغفله. و لو بدون اراده مکلف و اختیار مکلف. این مساله هم در فقه محل ابتلاء است. مثلا در این فرع اگر کسی عن غفله و بلااختیار، در رکعتین اخیرتین حمد بخواند، به جای تسبیحات، حمد بخواند، قبل از رکوع ملتفت شد که باید تسبیحات می خوانده است، خب تاره عادتش این است که به جای تسبیحات، حمد می خواند. خب ان عاده خودش اراده ارتکازی درست می کند و این که حمد خوانده است، می شود عن اراده. مشکلی نداریم. و اما اگر نه. عادتش این است که مثل عموم مردم، در رکعتین اخیرتین تسبیحات می خواند. این جا غفله کرد. من غیر التفات، مثلا مثل رکعه ثانیه، شروع کرد به حمد خواندن. اصلا گاهی هم بلند هم می خواند حمد را. در رکعه ثالثه هست. حمد قرائه می کند بدون این که عادتش هم حمد باشد. این جا حمد از او صادر شده است عن غفله. بلااراده و اختیار. ایا این حمد مجزی هست یا این که اگر قبل از رکوع التفات پیدا کرد، باید یا تسبیحات را بخواند، یا حمد را مجددا تکرارش بکند. ان که اورده است، عن اختیار نیست. هل یسقط التکلیف باتیان فعل بدون التفات. بلااختیار. این که می گویم قبل از رکوع، واضح باشد چون اگر رکوع کرد، حدیث لاتعاد جاری هست. نمازش صحیح است. بحث نداریم. قبل از رکوع التفات پیدا کرد. ایا باید برگردد ام لا. بعضی ها اشکال کردند. وجهش همین است. می گویند که اطلاق ندارد خطاب نسبه به حصه و فعلی که لاعن اختیار صادر می شود. این یک فرع فقهی که مربوط به مساله ما می شود.
فرع دوم ان جایی که شخص طواف کننده، وارد جمعیت می شود. جمعیت طائفین. طائفین او را می برند با خودشان. یک وقت می تواند بایستد. ولی نمی ایستد. با ان ها می رود. ان هم محل بحث نیست. نه. واقعا الان دیگر نمی تواند بایستد. اختیار از دست او خارج است. این هجوم و جمعیت متحرک و طواف کننده طائفین، این را هم با خودشان می برند. الان طواف از این صادر شده است و لو قسمتی اش. قسمتی از طواف از او صادر شده است لاعن اختیار. ایا این طواف مجزی هست یا نه. خب بعضی ها می گویند که چون مقدمه اش در اختیار خودش بود، می توانست وارد این جمعیت نشود، این طوافش عن اختیار است. بعضی ها این طور ادعاء دارند. می گویند الان یطوف باختیار خودش چون می توانست وارد جمعیت نشود. پس این طواف عن اختیار هست. بعضی ها اشکال می کنند. می گویند نه. مجرد انتخاب خودش، این طواف را اختیاری نمی کند. الان این طوافش عن اراده نیست. این مقدار از طواف، به دست خودش نیست. مجبور است. بلااختیار است. خب ایا مجزی هست یا نه، بحث ما ان وقت باید پیش بیاید که ایا تکلیف به فعلی، ساقط می شود باتیان متعلقش لاعن اختیار. علی فرض، این فرع داخل مساله ما می شود.
س:
ج: طاف هست….حالا بگویید اطافه. بالاخره طواف را عن اختیار انجام نداده است….طواف را انجام داده است و لکن لاعن اختیار. و لو مستند هم نشود بهش. عیبی ندارد…اصلا اگر می دانست که وسط جمعیت برود، این طور می شود…بله. بعضی از فروضش هم اطلاعی ندارد ان جا واضح تر است که داخل مساله ما می شود.
خب این ها داخل این مساله است. علی تقدیر داخل است و علی تقدیر داخل نیست.
و اما این مساله سوم که اگر کسی قبل از طلوع فجر بخوابد در ماه رمضان. بعد از غروب شمس بیدار بشود. یا در عرفات قبل از زوال شمس بخوابد، بعد از غروب شمس بیدار بشود، ایا این هم داخل مساله ما هست یا نه. الان صوم از این صادر شده است لاعن اختیار. وقوف صادر شده است از این لاعن اراده. ایا این هم داخل این مساله هست یا نه، گفتند که نه. دیگر این دو تا فرع، داخل این مساله نیست در ان صورتی که قبل از طلوع فجر، نیه صوم فردا را دارد. کسی که قبل از طلوع فجر، نیه صوم فردا را دارد، کسی که قبل از زوال، نیه وقوف در عرفه را دارد، و بعد می خوابد، و لو خواب است، ولی در ارتکازش، اراده صوم دارد. الان این صومش عن اراده هست. عن اختیار هست. این است که این خارج از مساله ما هست. اگر کسی همین جا گفت نه. این هم در حال خواب کی می گوید اراده دارد، کی می گوید این فعل الان، این صوم عن اختیاره هست عن ارادته هست، باز داخل در مساله ما می شود.
این است که هم مساله قبل و هم مساله فعلی، مساله آتیه، این سه تا مساله را که مرحوم نائینی اضافه کرده است، این ها واقعا محل ابتلاء است در فقه، بیش از ان مساله چهارمی که معروف اند. تعبدی و توصلی به معنای معروف. این ها بیشتر از ان در فقه محل ابتلاء است.
خب مساله ثانیه ما پس این شد که ایا اصل توصلیه است به معنی، این ها اصطلاح است، سقوط التکلیف باتیان متعلقش لاعن اراده و اختیار. اگر گفتی سقوط، می گوییم پس این توصلی هست. با غیر اختیاری هم ساقط می شود. و اگر گفتید عدم سقوط، می گوییم تعبدی هست. با غیر اختیاری ساقط نمی شود. بحث در این است که مقتضای اصل لفظا، عملا، چیست.
یقع الکلام فی مقامین. مقام اول مقتضای اصل لفظی.
خب فی بادی الامر، ابتداء به ذهن می اید که مقتضای اصل لفظی توصلیه است. و او عبارت است از اطلاق ماده. ماده ما اطلاق دارد. ان مشکلات بحث قبل هم این جا کمتر است. ماده ما اطلاق دارد. ان که می گوید واجب است بر تو حمد بخوانی او تسبیحات فی الرکعتین الاخیرتین، واجب است بر تو حمد بخوانی، این الحمد اطلاق دارد. این ماده اطلاق دارد. حمد تو عن اختیار باشد او عن لااختیار باشد. ان هایی که در مساله قبل گیر داشتند، می گفتند جامع بین فعل خود و فعل غیر، مقدور نیست، این جا گفتند نه. جامع بین فعل خود و فعل خود، اختیاری و غیر اختیاری، گفتند مقدور است. این جا وضعش بهتر است. ان هایی که ان جا گفتند تکلیف به جامع بین فعل خود و فعل غیر، عرفی نیست، می گوید واجب است بر تو نماز، نماز خودت یا دیگری، عرفی نیست. این جا ان مشکل را ندارند. واجب است بر تو قرائه حمد. قرائت حمد خودت. اختیاری صادر بشود یا لااختیاری. این جا نسبت به ان جا مشکلش کمتر است. اصاله التوصلیه بعضی از اشکالات ان جا را ندارد.
و لکن مع ذلک بعضی ها گفتند، ادعاء کردند، عمده اش مرحوم نائینی است، ادعاء کردند که خطابات به مادتها، اطلاق ندارد. چه حصه مراده، چه غیر مراده. مقدوره، غیر مقدوره. مختاره…این ها همه الفاظ است دیگر. گفتند ماده اطلاق ندارد. که اگر ماده اطلاق نداشت، ان وقت اطلاق هیئه زنده می شود. هیئه می گوید وجوب هست. ماده که اطلاق ندارد. وجوب هست. ان جایی که ماده را عن اختیار بیاوری، آن جا قطعا وجوب ساقط است. اما در جایی که ماده را لاعن اختیار می اوری، شک داری که ایا وجوب ساقط شد یا نه، هیئه می گوید وجوب هست چه این فعل را لاعن اختیار بیاوری چه نیاوری. مقتضای اطلاق هیئه بقاء وجوب است بعد از اتیان این فعل لاعن اختیار. نتیجه می شود اصاله التعبدیه.
حاصل الکلام ایا ماده اطلاق دارد، شامل می شود هم حصه مقدوره را هم غیر مقدوره را، فالاصل هی التوصلیه. یا ماده اطلاق ندارد. مقتضای هیئه، عدم سقوط است، مقتضای بقاء وجوب است بعد فعل غیر اختیاری، فالاصل هی التعبدیه. ما باید ابتداء ماده را حساب بکنیم ایا اطلاق دارد یا ندارد.
ایا ماده اطلاق دارد یا نه، ظاهر این است که ماده اطلاق دارد و لکن در مقابل این ظاهر، ادعاء شده است که مراد از ماده، حصه مقدوره است. این اطلاق را قبول نکرده اند. گفته اند که نه. ماده مراد از او، حصه مقدوره است.
لاوضعا. نه که از باب این که ماده برای مقدوره وضع شده است. این واضح البطلان ست. حمد وضع شده است برای ماهیه حمد. طواف وضع شده است برای ماهیه طواف. مقدوره قطعا جزء موضوع له نیست. ما بالوجدان می گوییم طواف تاره مقدور است و اخری غیر مقدور است. حمد…همه افعال را ما تقسیم می کنیم به مقدور و غیر مقدور، عنایتی هم نمی بینیم. پس وضع مواد برای جامع است. جامع بین مقدور و غیر مقدور. پرواضح است که تقیید ماده به مقدوره، من باب الوضع، غلط است. ماده وضع شده است برای ذات معنی. این را هم در بحث مطلق و مقید گفته اند. گفتند معانی الفاظ، ماهیات مهمله است. ذات معنی است. این قیود خارج است از موضوع له.
اگر که این ادعاء درست باشد، باید منشأش یا انصراف باشد یا قرائن خاصه.
یمکن کسی ادعاء انصراف بکند. بگوید این که گفتند طف، انصراف دارد به طواف مقدوره. ادعاء انصراف بکند. ممکن است کسی ادعاء انصراف بکند. وضع غلط است ولی انصراف مثلا بعید نیست.
و لکن به ذهن می اید که ادعاء انصراف هم وجهی ندارد. انصراف منشأش کثره استعمال است. ما کثره استعمال نداریم. ماده همان طور که استعمال می شود در حصه مقدوره، استعمال می شود در غیر مقدوره. استعمال می شود در جامع. وجهی برای این انصراف نیست.
ان که جا دارد، مرحوم نائینی ادعاء کرده است، فرموده است که مراد از ماده، حصه مقدوره است از باب قرینه لبیه. مهمش همین است. مهم این بحث از همین جا شروع می شود.
مرحوم نائینی ادعاء کرده است که خطابات، اقتضاء دارند اوامر، اقتضاء دارند که متعلقاتشان حصه مقدوره باشد. لفظ برایش وضع نشده است برای مقدوره. انصراف هم ندارد. ولی ادعاء کرده است که به دو قرینه….ظهور قرینی، به دو قرینه ادعاء کرده است که مراد از متعلقات، حصه مقدوره است. دو تا قرینه را ادعاء کرده است. این که فرموده واجب است طواف، یعنی طواف مقدور. گفته ما قرینه داریم.
یک مبنای معروفی شده از مرحوم نائینی که مرحوم نائینی، اخذ قدره را در خطابات، می گوید به نفس خطاب است نه به حکم عقل. مرحوم نائینی متعلقات احکام را حصه مقدوره می داند. می گوید از اول که جعل شده است، برای حصه مقدوره جعل شده است. به دو بیان. دو تا قرینه را مرحوم نائینی ادعاء می کند که قرینه هستند مراد از مواد، حصه مقدوره است. حصه مختاره است. مراده است.
القرینه الاولی.
این خیلی بحث ثمر دارد اگر یادتان باشد در باب تزاحم ثمراتی بار می کرد مرحوم نائینی. در موارد دیگر. یک مبنای اساسی هست. ثمراتی دارد.
قرینه اولی یی را که مرحوم نائینی ادعاء کرده است، این است که فرموده غرض از تکلیف عباد، این است که استناد، غرض این است که مستند بکنند عملشان را به مولایشان. فرموده که مجرد حسن فعلی برای تعلق تکلیف، کافی نیست. این را در بحث اجتماع امر و نهی هم می گویند. ما یک حسن فعلی داریم. فعل حسن است. فعل مصلحه دارد. این حسن فعلی. یک حسن فاعلی داریم. این که از شما حسناً، ممدوحا صادر بشود. چه بسا فعل حسن است، ولی از شما حسناً صادر نمی شود. فعل خوب است، حسن دارد. ولی شما بر اثر نیه نادرستی که دارید، ان فعل، به لحاظ استنادش از شما، قبح دارد. مثل موارد تجری. موارد تجری فعل قبح ندارد. اب خورده است. ولی چون به عنوان شراب می خوری، به عنوان مخالفه مولی می خوری، این قبح فاعلی دارد. حسن فعلی دارد. قبح فاعلی دارد. گاه گاهی بر عکس. فعل قبیح است. شراب می خوری. ولی فکر می کنی اب است. تشنه هم هستی. می گویی که اب بخورم که اذکار را بهتر بگویم. نماز شب بخوانم. شراب را می خوری. قبح فعلی دارد. ولی حسن فاعلی دارد. به نیه خوردی که گلویت تازه بشود، ذکر خدا بگویی، قران بخوانی، نماز شب….این است که حسن فعلی یک مساله است. حسن فاعلی یک مساله است. مرحوم نائینی می فرماید تکالیف که تعلق گرفته است به عباد، فقط ان جنبه حسن فعلی اش نیست. مهم ان جنبه حسن فاعلی هست. این که حسناً از شما صادر بشود، مطلوب خدا هست. شریعه نیامده است که شرب خمر ترک بشود، زنا ترک بشود، خارجا این ها…حالا بعضی از مثال هایش مناقشه دارد. کلا. کلا واجبات در خارج محقق بشود، محرمات محقق نشود. شریعه برای این نیامده است. شریعه برای این امده است شما واجبات را محقق بکنی. این مهم است. این ها را نگفته مرحوم نائینی. ممکن است یک کسی یک عمر شراب بخورد اخرش هم برود بهشت. ان جا هم شراب ناب بخورد. ممکن است. و عکسش هم ممکن است یک عمر اب بخورد، ولی اخر هم برود جهنم. این مهم نیست پیش شریعه. مهم در شریعه، خیلی دنبال این نباشید که ان که می خوریمف نجس، پاک واقعی باشد. مبادا نجس را بخوریم….نجس و پاک، این ها اعتبارات شریعه است. این است که …
س:
ج: بارها گفتیم مصالح و مفاسد، مبررات جعل اند اما هدف از جعل این نیست. خود صاحب کفایه هم گفت. احکام تابع مضار و منافع نیست. رب شیء که ضرر دارد، می گوید زکاه ضرر دارد. خمس ضرر می بینیم. می گوید واجب است. یک چیز هایی نفع دارد. شراب نفع دارد. فیه منافع للناس. می گوید حرام است. مضار و منافع صحبت نیست در شریعه. اثمش نه ضررش. ان جهه استنادی اش مهم است.
این است که احکام شریعه تعلق گرفته اند به افعال از ان حیث که این فعل از شما حسن صادر بشود یا ترک بشود. نه مجرد این که این حسن باشد، این قبیح باشد. نه. ان مد نظر نیست.
خب این یک مقدمه که حسن فاعلی، قبح فاعلی در شریعه مد نظر است. اساس کار است.
یک مقدمه هم این است که خب حسن فاعلی در جایی هست که اختیار باشد. فعل لااختیار که حسن و قبح ندارد. حسن و قبح فاعلی ندارد. مدح و ذم ندارد. منشأ حسن فاعلی، مدح و ذم بر فعل، ان اختیار و اراده شما هست. فعلی که لاعن اختیار بیاوری، عن جبر بیاوری، عن غفله بیاوری، این ها حسن و قبح فاعلی ندارند. نتیجه چی هست. نتیجه این است که پس متعلقات احکام، حصه مقدوره است. حصه ای ست که عن اراده، چون حصه عن اراده هست که حسن فاعلی دارد. و احکام هم دائر مدار حسن فاعلی هست. یک قرینه لبیه ای را ادعاء می کند که قرینه است، لبیه، قرینه عقلیه است بر این که متعلقات احکام، حصه مقدوره است. حصه مراده است. نه جامع. جامع متعلق تکلیف نیست. غرض مولی را تامین نمی کند. این قرینه اولی یی که مرحوم نائینی…
س:
ج: این ها را عقل می گوید.
خب این فرمایش مرحوم نائینی.
اشکال شده است بر فرمایش مرحوم نائینی که اگر بناء باشد حسن فاعلی مد نظر باشد، لازمه اش این است که همه واجبات تعبدی بشوند. تعبدی به معنای معروف. دیگر ما دو قسم واجب نباید داشته باشیم، واجب تعبدی واجب توصلی. باید ما دو قسم واجب نداشته باشیم. همه واجبات می شوند تعبدی. چون در همه، مطلوب حسن فاعلی هست. حسن فاعلی هم به این است که شما او را برای خدا بیاوری.
اشکال کردند بر مرحوم نائینی که لازمه این فرمایش شما، این است که همه تکالیف ما، تعبدی بشوند. چون در همه مطلوب این است که از تو حسنا صادر بشود. حسنا صادر شدن، وقتی هست که به خاطر خدا باشد. پس همه احکام می شود تعبدی. بحث عقلی هست. لفظی نیست. می گوید اگر بناء باشد مطلوب خدا، ذات فعل نباشد، مطلوب خدا، صدور ان فعل باشد از تو حسنا، لازمه اش این است که همه تکالیف بشوند تعبدی. چون حسن فاعلی در جایی هست که این را برای خدا بیاوری. اشکالی که بر مرحوم نائینی اجود التقریرات کرده است.
و لکن به ذهن می اید که نه. این اشکال نادرست است.
این که مطلوب صدور این فعل است از شما حسنا، حسن فاعلی مد نظر مولی هست نه مجرد تحقق فعل خارجا، این لازمه اش این نیست پس شما قصد قربه بکنید. نه. کسی که صدقه می دهد، التفات دارد صدقه دارد می دهد، قصد قربه هم نکند، هدیه دارد می دهد، کلمه صدقه هم نمی اوریم بگویید او شرطش قصد قربه است، هدیه کسی می دهد، توجه دارد، عن غیر التفات نیست. الان این فعل از این صادر شده است حسنا. و لو که قصد قربه هم نکند. هدیه دادن فعل حسنی هست. صورش هم از این حسنا است. اصلا ما ریاء را هم نمی اوریم. فقط می گوییم قصد قربه نمی کند. این اصلا پر واضح است. افعال توصلیه ای که از شما صادر می شود بدون قصد قربه، الان از شما صدور حسنا است یا فقط فعل حسن است. مردم مدح می کنند این فعل را. می گویند تو…خود مولی گفت به قصد قربه لازم نیست. ولی از من الان حسنا صادر شد. مردم من را مدح می کنند چه ادم خوبی هست تکلیفش را رفت انجام داد. تکلیفش را امتثال کرد. صدور این حسنا است. صدور حسنا، منحصر نیست در صدور عن وجه قربی. اگر یک انسانی، یک فعلی را خوب بداند، حسن بداند عند العقلاء، قبیح نداند، التفات داشته باشد به این فعل، او را انجام بدهد، صدور او حسن است. لذا ما فرقی بین متدینین و غیر متدینین نیست. ان هم که جود می کند، دین ندارد، می گوییم این جود الان حسن فاعلی دارد کارش. فاعلش ممدوح است نه فقط فعل ممدوح است، فاعلش هم ممدوح است. می گویند در روایه هم داریم که حاتم به جهنم نمی رود. به خاطر جودش. ان جودش، حسن فاعلی سبب شده است نه مجرد حسن فعلی اش. این است که نه. این اشکال بر مرحوم نائینی وارد نیست. مستشکل این طور در ذهن مبارکش امده است که حسن فاعلی داشتن، نمی شود الا قصد قربه بکنیم. در ذهنش این بوده است که ریاء بکنی قبیح است، پس قصد قربه. می گوییم یک وسطی هم دارد. نه ریاء، نه قصد قربه. فعل هم حسنا صادر شده است. این اولا.
ثانیا ما یک ادعائی از قدیم داریم، در ان دوره هم این ادعاء را مطرح کردیم، بحث کردیم، نگاه بکنید حالا ببینید که موافق پیدا می کنید یا نه، ما یک ادعاء داریم می گوییم که همه احکام شرعیه اصلا تعبدی اند. همه احکام شرعیه…ایشان فرمود اگر بناء باشد حسن فاعلی مد نظر باشد، لازم می اید همه احکام شرعیه تعبدی بشود. ما گفتیم اولا لازم نمی اید. ثانیا اصلا ما می گوییم همه احکام شرعیه تعبدی اند. تعبدی دو تا معنی دارد. یک تعبدی است که در اصول بحث می کنند، می گویند تعبدی ان که لایسقط الا باتیانه قربیا. در مقابل توصلی. که نه. می توانی قربی بیاوری. ولی قربی هم نیاوردی، بابات را دفن کردی به خاطر حرف مردم، تکلیف ساقط است. یک اصطلاح است تعبدی و توصلی که در اصول مطرح است، به این معنی هست. ما به این قبول داریم به این معنی همه احکام شرعیه تعبدی غلط است. نه. احکام شرعیه دو قسم اند. تعبدی. لایسقط الا بقصد القربه. توصلی. یسقط چه قصد قربه بکنی چه نکنی. به این معنی ما دو قسم داریم. و اما ما یک معنای دیگری از تعبدی را ادعاء داریم که لازمه ان حسن فاعلی اگر قبول بکنیم، این معنی است و این لابأس به. فرمایش مرحوم نائینی لعل این است که غرض از تکالیف، چه تعبدی، چه توصلی، غرض از تکالیف، این است که انسان ها با این تکالیف، ابراز بندگی بکنند. غرض این است. و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون، غرض بندگی هست. شریعه جعل شده است، پیامبران که امده اند، برای این است، چه در احکام تعبدیه شان چه در احکام توصلیه شان، غرض این است که این ها، بنده خدا بشوند. منتهی این غرض در یک قسم از احکام، غرض لزومی هست. باید ابراز بندگی بکنی. در بعضی از احکام، این غرض غیر لزومی هست. یعنی شریعه که فرموده میت را دفن کنید، میت را که مردم دفن می کردند. شریعه می گوید میت را دفن بکنید، یک واجبی داریم دفن المیت. این واجب توصلی هست. یسقط به مجرد اتیانش. ولی از این واجب در وراء این وجوب، یک غرض دیگری هم دارد مولی. این را که واجب می کند، غرض غیر لزومی، برای این است که شما وقتی این میت را دفن می کنید، بگویید چون خدا گفته است. ولی چون خدا گفته است، این جا لزومی نیست. اگر هم نگویی، تکلیفت ساقط است. ولی من غرضم، یک غرضم این بود که بر تو که واجب کردم، یکی این است که این عمل در خارج محقق بشود، این لزومی هست. یک غرض دیگر هم دارم غیر لزومی که این را مستند به من بکن. مثل این که مثلا مولی تصریح بکند ایها الناس من این طور دوست دارم تمام تکالیفی را که من می گویم و گفته ام و جعل کردم، همه را امتثال کنید به خاطر من. من این را دوست دارم. گرچه در بعضی هایش دوستی من شدید است که اگر، طلب اکید است، که اگر به خاطر من نیاوری، چوب هم داری. در همه جا مطلوب استناد است. ما در ذهنمان این است که تشریع شریعه، جعل قوانین، انزال کتب، بعث رسل، برای این است که انسان کمال پیدا بکند. ان الاحکام الشرعیه الطاف فی الاحکام العقلیه، برای این است که کمال…راه کمال را پیدا بکند. بشر خلق شده است کمال پیدا کند. عقل راه های کمال را بلد نیست. چه طوری. می شود مثل همان عابدی که می گفت کاش که خدا الاغی می داشت که این علف ها را می خورد. پیامبران امدند راه بندگی را یاد دادند می خواهی بنده خدا بشوی، راهش این است. طرق، سبل را اوردند برای انسان ها. از راه همین عمل به احکام شرعیه. نمی خواهد بروی عارف بشوی و نمی دانم محو بشوی و این ها. نه. کسی که همین احکام شرعیه را انجام بدهد، ملتزم به همین احکام شرعیه باشد، همین به اعلی مراتب کمال می رسد. ما من شیء یقربکم الا این که برایتان گفتم. دین از این حیث هیچ نقصی ندارد. که ان چه یحتاج الیه الناس للقرب من الله و البعد من الشیطان که ان ها را بیان کرده باشد. غرض از همه احکام، غرض از جعل همه احکام، این است که به امر او بجنبند انسان ها، به نهی او بایستند. منتهی این غرض در بعضی از احکام لزومی هست. اسم ان ها را گذاشتیم تعبدی. لایسقط الا بقصد القربه. در بعضی از ان ها لزومی نیست. بهتر است. مطلوب شارع است. اگر انسان بتواند تمام اعمالش را، برای خدا انجام بدهد، حتی مباحات را انجام می دهد، مباحات را هم، ان جا هم سبیل دارد، مباح را هم انجام می دهی، با این که طلب ندارد، فقط مباح کرده است، همین که مباح کرده است، خدایا من می خوابم چون تو مباح کردی. به کمال میرسی. در همه احکام، چه ترخیصش، چه الزامش، راه رسیدن به خدا هست. راه رسیدن به کمال است. ما این طور گفتیم که مرحوم نائینی می گوید در تکالیف حسن فاعلی مد نظر است، ما گفتیم همین درست است. حسن فاعلی مد نظر است. حسن فاعلی لازمه اش این است که همه احکام بشود تعبدی، گفتیم لازمه اش این نیست. و اگر لازمه اش این باشد، عیبی ندارد. منتهی تعبدی نه به معنای معروفش. به یک معنای اوسع از ان معنای معروف. ملاحظه کنید مساله تتمه دارد ان شاء الله تتمه اش فردا.