بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در مساله ثانیه بود. اصاله التوصلیه به معنی که اراده و اختیار شرط متعلق تکلیف نیست. متعلق تکلیف اطلاق دارد. ماده، اطلاق دارد. هم شامل می شود حصه مقدوره، مراده، مختاره را. هم شامل می شود حصه غیر مقدوره را. اصل توصلیه است به این معنی.
عرض کردیم که حال این مساله نسبه به اصاله الاطلاق از مساله قبل، بهتر است. ان جا اطلاق را بعضی ها گفتند محال است. گفتند عرفی نیست. اما در این جا اطلاق، ان استحاله را ندارد. چون الجامع بین المقدور و غیر المقدور در خود فعل مکلف، مقدور. وجوب تعلق گرفته باشد به حمد در رکعتین اخیرتین مطلقا چه عن اراده بیاوری چه عن غفله چه عن اختیار چه عن اضطرار، این مشکلی ندارد. کما این که مساله عدم عرفیه هم که در ان مساله ادعاء شده بود، باز این جا از ان جهه هم مشکل ندارد. عرفی هست که بگوید حمد را ازت می خواهم و لو از روی غفله بخوانی. این هم عرفی هست. ان دو تا مشکله این جا نیست. و لکن در محاضرات، ترتیب بحث را عوضش کردیم امروز. بحث ما در این است که اطلاق ماده مشکلی دارد یا ندارد. مشکل ثبوتی یا مشکل اثباتی. مشکل ثبوتی همان دو جهتی هست که این جا منتفی هست و در مساله قبل محل اشکال بود. مشکل ثبوتی دیگری هم هست که باید این را اول مطرح می کردیم. مشکلی که در محاضرات فرموده است. فرموده اطلاق ماده، روی بعضی از مبانی محال است. در اطلاق و تقیید، سه تا مبنی هست که تقابلشان چیست. بعضی می گویند تقابل اطلاق و تقیید، تقابل عدم و ملکه است. تقیید ملکه است. وجود است. اطلاق عدم ملکه است. اطلاق یعنی ان بی قیدی در موردی که قابلیه قید را دارد. عدم ملکه. که مرحوم نائینی از کسانی ست که اطلاق و تقیید را این طور قرار داده است. در مقابل دو نظر دیگر هم هست. بعضی ها می گویند سلب و ایجاب است تقابلشان. بعضی ها می گویند متضادین لاثالث لهما است. ان هایی که می گویند سلب و ایجاب است یا متضادین لاثالث است، ان ها نقطه مقابل اند. می گویند اذا استحال التقیید هر وقت تقیید محال شد، فالاطلاق ضروری. عدم و ملکه ای ها می گویند اذا استحال التقیید استحال الاطلاق. ان ها عکسش می گویند. می گویند سلب و ایجاب، ارتفاع نقیضین که محال است. اذا استحال التقیید این ایجاب است. ضروری است سلب. اطلاق، سلب است. عدم التقیید است. اذا استحال التقیید ضد است. چون ثالث ندارد، اذا استحال التقیید، اطلاق ضروری هست. خب این مبانی مربوط به بحث مطلق و مقید می شود که علی القاعده شما شنیدید این ها را حالا فی الجمله یا بالجمله علی اختلاف افراد. اشکال این است. در محاضرات. فرموده که این جا اطلاق ماده، روی مسلک عدم و ملکه محال است. اشکال ثبوتی دارد این حرف. اطلاق ماده اشکال ثبوتی دارد. منتهی بر مبنای عدم و ملکه فقط. چرا. فرموده به خاطر این که تقیید فعل مکلف به فرض عدم اختیار، محال است. گفته است محال است بگوید واجب است حمد را، مقیدا، حمد در حال عدم اختیار، ان را بخوان. این لغو است. چیزی که بهش قدره ندارم، اختیار ندارم واجب کند، محال است. فرموده پس اطلاقش هم نسبه به این که در حال اختیار باشد یا در حال لااختیار، این هم محال است. این اصاله التوصلیه در این مساله معنایش اصاله الاطلاق ماده است. اطلاق ماده روی مبنای عدم و ملکه، محال است. بله. روی مبنای ما که تضاد است، روی مبنای کسانی که سلب و ایجاب هستند، عیبی ندارد. ولی روی مبنای عدم و ملکه، این اطلاق محال است. کأن مرحوم نائینی نیازی ندارد برود تبعید مسافه کند، ان بیانات را بیاورد. او از اول می تواند بگوید که اطلاق ماده محال است. وقتی ماده اطلاق نداشت، اطلاق هیئه می گوید که فائده ای ندارد. وجوب هست. اصاله التعبدیه. این فرمایشی هست که ایشان در محاضرات فرموده.
این اشکال در قسم قبلی هم هست منتهی قبلی نوبت به این نمی رسید. او می گفت تکلیف به جامع معقول نیست اصلا. نوبت به این حرف ها نمی رسید.
این فرمایشی که در محاضرات فرموده است. و لکن این فرمایش ناتمام است. و در موارد زیادی هست که مشابه این را ایشان فرموده، و یک اشتباهی را مرتکب شده است. این فرمایش ناتمام است. منحصر به این جا هم نیست. موارد دیگری هم مشابه همین را فرموده است.
اما این که ناتمام است، خب ما عکس می کنیم مطلب را ابتداء. اولا. می گوییم تقیید ماده به حصه مقدوره که ممکن است. خب از این طرف می اییم. می تواند بگوید واجب است حمد مقدور بلااشکال. خب وقتی ممکن است تقییدش به مقدور، می گوییم اطلاقش هم پس ممکن است. چرا از ان طرف می ایید شما. می گویید تقییدش به غیر مقدور محال است، پس اطلاق محال است. خب ما عکسش می کنیم. می گوییم تقیید به مقدور ممکن است، پس اطلاق ممکن است. این اولا.
ثانیا. ثانیا اصلا ما باید همین طور صحبت بکنیم. ما اصلا بایستی از طرف مقدور بیاییم نه از طرف غیر مقدور. ما باید اصلا…تا الان می گفتیم خب چرا شما از ان طرف می ایید. ما از این طرف. نه. اصلا ما باید از این طرف بیاییم. بگوییم تقیید ماده به حصه مقدوره ممکن است. پس اطلاقش نسبه به غیر مقدور، ممکن است. تقییدش به مقدوره ممکن است. پس اطلاقش به غیر مقدوره ممکن است. باید این طور صحبت بکنیم. چرا. چون معنای این که…خوب دقت بفرمایید. یک خورده دقیق است. معنای این که تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل عدم و ملکه هست، معنایش این است که تقیید، ملکه است. امر وجودی هست. مثلا تقیید به قصد امر. تقیید به قصد امر این ملکه ما هست. عدم و ملکه. اطلاق، عدم ملکه است. اطلاق یعنی چی. اطلاق داشته باشد یعنی عدم این قید را هم بگیرد. اطلاق نسبه به قید نیست، قیدی که ملکه است. اطلاق، عدم است. اطلاق یعنی شمول نسبه به ان جایی که این قید نیست. این ملکه نیست. پس این غلط است که شما می گویید اقا تقیید به حصه غیر مقدوره محال است. پس اطلاقش به غیر مقدوره محال است. نه. اطلاق برای فرض عدم ان قید است. نه فرض خود قید. در باب تعبدی و توصلی چه می گویید. می گویید تقیید متعلق امر به قصد امر محال است. پس اطلاقش نسبت به عدم قصد امر هم محال است. توصلی ها این طور می گویند. اصاله التوصلی در ان مساله این طور می گوید. می گوید اطلاق دارد. می گیرد ان جایی را که قصد قربه نکردی. جواب می دهند. می گویند تقیید به قصد امر، محال است. پس اطلاقش نه به قصد امر، اطلاق، عدم است، پس اطلاقش نسبه به ان جایی که قصد امر نیست، محال است. توسعه نسبه به فاقد القید است. اطلاق، عدم ان قید است. توسعه نسبه به عدم ان قید است. لذا این درست است بگویید تقیید ماده به حصه مقدوره ممکن است. پس اطلاقش هم نسبه به حصه غیر مقدوره ممکن است. این درست است. و اما تقیید به غیر مقدوره محال است، پس اطلاق به غیر مقدوره محال است، این غلط است. اطلاق نسبه به فاقد القید است. عدم القید است. معنای ملکه و عدم ملکه این است. قید ملکه است. اطلاق عدم ملکه است. توسعه نسبه به جایی که این ملکه نیست. اذا استحال التقیید استحال اطلاق نسبه به ان جایی که قید ندارد. که این منطبق می شود بر ان که ما می گوییم. اذا امکن تقیید به حصه مقدوره، فیمکن الاطلاق اما ان که ایشان می گوید استحال تقیید به حصه غیر مقدوره فیستحیل اطلاق نسبه به غیر مقدوره، نسبه به همان قید، نه. این غلط است. این شأن عدم و ملکه نیست. مطلب یک خورده دقت دارد ولی می رسید فکرش بکنید. مرحوم اسدمحمدباقر هم این نکته را دارد اگر ملاحظه کرده باشید. اطلاق عدم است. عدم ملکه است. می خواهیم اطلاق را بگوییم شمول دارد، ضد تقیید است، شمول دارد ان جایی را که قید نیست. اذا استحال التقیید به قصد امر، اگر تقیید به قصد امر محال شد، اطلاقش هم نسبه به ان جایی که قصد امر ندارد، محال است. لذا این طور جواب دادند. کفایه. گفتند اصاله التوصلیه غلط است. اصاله التوصلیه معنایش این است که فعل واجب است و لو قصد قربه نکنی. چرا محال است. چون تقیید به قصد قربه محال است. وقتی تقیید به قصد قربه محال شد، ملکه محال شد، عدمش جایی که ملکه نباشد، محال است. جایی که قصد قربه نباشد، اطلاق نسبه به او محال است. اصلا معنای ملکه و عدم ملکه این است. نه این که تقیید به قصد قربه محال است. پس اطلاقش به قصد قربه محال است. این که ربطی به عدم ملکه ندارد. خود تقیید است دوباره. همین را خوب تامل بکنید. تقیید به قصد قربه محال است. پس اطلاقش به قصد قربه محال است. خب وقتی می گویید تقییدش به قصد قربه محال است، استحاله تمام شده است دیگر. اطلاقش نسبه به قصد قربه معنی ندارد دوباره بگوییم محال است. این است که اطلاق، عدم است. نقطه مقابل تقیید است. هرگاه تقیید محال است، اطلاق محال می شود، یعنی شمولش نسبه به فاقد القید. امر عدمی هست. شمولش نسبه به فاقد القید…این ها منبهات است که می اوریم. اطلاق امر عدمی است. عدم ملکه. پس باید فرض کنید قید نباشد. اگر ان قید بود که همان ملکه است دیگر. اطلاق عدم ملکه است. منطبق بر فاقد القید می شود.[1]
این است که…نمی دانم چه طور شده…چندین مورد….یک مورد هم همین اخیرا دوباره ایشان همین حرف ها را بیان کرد. ما گفتیم که خلط کرده است بین دو تا مطلب. اذا استحال التقیید در محل کلام ما، این قاعده، صغری ندارد. این جا تقیید محال نیست. تقیید به حصه مقدوره محال نیست. پس اطلاق نسبه به حصه غیر مقدوره محال نیست.
س:
ج: می گوییم عمی و بصر. حالا برویم به المنطق. عمی و بصر می گویند تقابلشان عدم و ملکه است. عدم و ملکه یعنی چی. یعنی بصر ملکه است. ان یکی، عدم بصر است. باید ان که ملکه است، مفروض العدم باشد…. این جا واحد است. این جا هم ماده واحد است. ماده واحده تقییدش به حصه مقدوره ممکن است. اطلاقش نسبه به حصه غیر مقدوره ممکن است…این ها را مباحثه بفرمایید با ان هایی که یک خورده سبقت بیشتری دارند، بگو مگو بکنید. این ها حرف های دقیقی هست. خب بگذریم.
پس از نظر ثبوتی. بحث ثبوتی را تمامش بکنیم. این که ماده اطلاق داشته باشد، هم شامل بشود حصه غیر مقدوره، این اشکال ثبوتی ندارد علی جمیع المبانی. چه مبنایتان در مطلق و مقید عدم و ملکه باشد. چه سلب و ایجاب. سلب و ایجاب که پرواضح است. حتی مبنایتان عدم و ملکه باشد، اطلاق ثبوتا مانعی ندارد.
و اما اثباتا. طرح بحث را عوض کردیم امروز. نظم بهتری می خواهیم بهش بدهیم. اثباتا این اطلاق مشکل دارد یا ندارد.
بعضی گفتند که این اطلاق، اثباتا مشکل دارد.
مشکل اثباتی اش چی هست.
یک بیان انصراف بود. گفتند انصراف دارد خطابات به حصه مقدوره. به حصه مراده. انصرافی که مرحوم شیخ انصاری در بحث خیار مجلس ان جا مطرح کرده است. ان جا گفته بعضی ها گفتند که اذا افترقا انصراف دارد به افتراق عن اختیار. خب کسی ادعاء بکند که ما برای این اطلاق، اشکال اثباتی داریم، مانع اثباتی و هو الانصراف. جواب این است که این دعوی نادرست است. وجهی برای انصراف نیست. این را دو کلمه اضافه می کنیم که تکرار نشود. گاه گاهی خطاب انصراف دارد. مثلا دارد من افطر فی شهر رمضان فعلیه صیام شهرین متتابعین چون جزاءش بزرگ است، مناسبه حکم و موضوع، این قرینه است که بگویید من افطر یعنی عن اراده .این ها قرائن است. احکام جزائیه بهش می گوییم. ربما قرائن، مناسبه حکم و موضوع موجب انصراف می شود. و لکن مجرد این که فعلی را به فاعل اسناد بدهید، انصراف داشته باشد به مراده، به مقدوره، نه. من اتلف مال الغیر فهو له ضامن. اذا مسست میتا فاغتسل مسست میتا. با اختیار یا بدون اختیار. ان قرینه این جا نیست. می بینیم که اطلاق دارد.
بله یک چیز هست. این را دیروز یادمان رفت.
این فرمایش شیخ انصاری در بحث خیار مجلس متین است. مرحوم شیخ انصراف به فعل اختیاری را منکر شده است. ولی گفته بعید نیست از فعل الجاءیی انصراف داشته باشد. ما هم در ذهنمان همین است. حرف متینی هست. اگر شخصی امد این متابعین را یکی شان را به زور گرفت دستش را گذاشت به دهانش، نگذاشت اعمال خیار بکند، این اذا افترقا وجب البیع این را نمی گیرد. نمی گویند الان افترقنا. می گویند فرّق بیننا. بین ما تفریق حاصل شد. ما افتراق پیدا نکردیم. اما از روی غفلت، غافل بود، یک دفعه یک سوسکی دید، یک جهتی پیدا شد، غافل بود که مجلس بیع است، خیار دارد، افتراق پیدا کرد. می گویند افترقنا. غفلهً می گوید افترقنا. این فرمایش شیخ انصاری در فقه هم معمول به است. کسی که صائم است. اب را در دهانش بریزند. نمی گویند افطر. افطر این را نمی گیرد. می گوید من افطار نکردم. افطاروندند مثلا. ما افطرت. این جاها فعل را مستند…لمّش این است. در موارد الجاء که او هیچ اختیاری ندارد، هیچ اراده ای ندارد، فعل را عرف به ان فاعل مستند نمی کند. این درست است. این جاها چون استناد نیست عرفا، منشأش این است، شامل نمی شود اذا افترقا جایی را که افتراق اجباری باشد. افطر شامل نمی شود جایی را…اگر بهش بگویند می کشیم تو را. باید این را بخوری. باید بخورد. ولی روزه اش باطل می شود. افطر به اختیار خودش. ولی اگر ریختند در دهانش، افطر انصراف دارد. این جا را نمی گیرد. ان حرف …هیچ اراده ای ندارد. الجاء است. در موارد الجاء فعل را به من صدر عنه نسبت نمی دهند. یا لااقل شک است. اطلاق ندارد. این را ما قبول کردیم. انصراف از افعال الجائیه را قبول داریم. ولی انصراف از افعال غفلتیه، اراده، اکراهیه، اضطراریه، هر چی می خواهی بگو، ان هایی که از روی اختیار و اراده خودش…اگر خودش بود و خودش، انجام نمی داد مثلا. نه. ان جا را…
س:
ج: ما اتفاقا ان جا می گوییم طاف صدق می کند. ما می گوییم اگر می داند…ان مقدمه اش در اختیار خودش هست. این ها نکته دارد. هر جایی نکته خودش…نه ان ها همه که شما می فرمایید، محل بحث است. ان ها گیر دارد.
خب حالا انصراف از افعال الجائیه را می توانیم قبول بکنیم. اما انصراف از افعالی که الجاء نیست. از روی غفله انجام می دهد. مراد نیست. مثل یک مثالی که زدیم. از روی غفله حمد خواند به جای تسبیحات، حمد خوانده است. صدق می کند. اطلاقات می گیردش. خب این مانع اثباتی اول.
مانع اثباتی دوم فرمایش مرحوم نائینی است.
مرحوم نائینی فرموده است که اطلاق ماده، مانع اثباتی دارد به دو بیان.
س:
ج: اگر به زور باشد، صدق می کند. می تواند دهانش را ببندد، صدق می کند…اگر می تواند در دهانش بگذارد، بندازند، باز هم صدق می کند…گفتم می ریزد در حلقش، می رود. هیچ…الجاء است. هیچ قدرتی ندارد. همان دهانش را باز می کند. همان وسط دهانش می ریزد اب را. همان جا هم می رود. هیچ..الجاء…هیچ راهی برای فرار ندارد.
اما مانع اثباتی دوم. مانع اثباتی دوم فرمایش مرحوم نائینی است. فرموده اطلاقات مانع دارند. نمی توانیم قائل بشویم. اطلاق ممکن است ولی ما قرینه داریم. قرینه داریم که اطلاق ماده مراد نیست. شارع مقدس اراده نکرده از این بخوان امر را، و لو تخییرا، بخوان امر را در رکعتین اخیرین، شارع مقدس اراده نکرده حمد مطلق را. چه حمد عن اراده او لااراده. می گوید نه. ما این اطلاقش مانع دارد. چی هست مانعش. دو تا مانع را بیان می کند. دو تا قرینه را بیان می کند. که من از این اطلاق ظاهری می کنم. ظاهر اطلاق است ولی می گوید ما دو تا قرینه داریم که اطلاق مراد نیست. یک قرینه اش را دیروز عرض کردیم تکمیلش می کنیم امروز. ما قرینه مرحوم نائینی را به ادعاء مرحوم نائینی قبول نداریم. نائینی فرمود باید متعلق تکلیف، حسن فاعلی داشته باشد. باید. ادعاء کرد. گفت همان طور که یشترط در باب اوامر که فعل حسن باشد، حسن فعلی، یشترط که صدورش هم باید حسن باشد. خب این مناقشه کردند گفتند از کجا می گویید. دلیل ندارد. باید صدورش هم حسن باشد، دلیل ندارد. بله. حسن فعلی دلیل دارد. چون احکام تابع مصالح و مفاسد اند. جزاف معنی ندارد. او دلیل دارد. اما حسن فاعلی باید داشته باشد تا بعد بگویی که و لاحسن فاعلی الا مع الاراده، نه. این دلیل ندارد. ما برهان ایشان را قبول نکردیم و لکن مدعی ایشان را قبول کردیم. گفتیم که بعید نیست که غرض مولی از تکالیفش، این ها با یک منبهاتی، غرض اقصی مولی از همه تکالیفش این باشد که این فعل، از تو قربی صادر بشود. حسن صادر بشود. حسن به این معنای ضیق. از تو حسن صادر بشود. مستند به من صادر بشود. ما گفتیم غرض نه در مولای حقیقی. بلکه در کثیری از موارد، موالی عرفی هم غرضشان همین است که ان مولویه شان بماند. ان حاکمیتشان تثبیت بشود. یک لذتی از این می برد که امر می کند، او به امر این، منبعث می شود. درست است خیلی جاها هم فعل مد نظر است. قبول است. ولی خیلی موارد هم نه. غالب این است که…موالی عرفیه هم یکی از خواسته هایشان، یکی از خواسته های فرمانده، یکی از خواسته های عالی، آمر، یکی از مطلوباتشان همین است که حرف ما تاثیر گذار باشد. او خوشش می اید از این کار که او حرکت کند…فعل هم مد نظر است غالبا. بحث نداریم. ولی این هم مطلوب است. حالا کار نداریم. شما بگویید در موالی عرفیه مهم همان مصالح و مفاسد است. اصلا استناد مد نظر نیست. مهم این است که این کار بکند، این غذا درست بکند. غذا درست بشود. اما استنادش به من، شما بگو نه. در موالی عرفیه تمام غرض، در افعال است. استناد…لمّش هم این است که موالی عرفیه، حاجه اولی شان در افعال است. این حاجه ثانیه است. به افعال امر و نهی می کنند، چون در افعال غرض دارند. اما در باری تعالی، فعل خیلی مهم نیست. نیه مهم است. انما الاعمال بالنیات. او مهم است. درست است. نمی گویم هیچ اهمیتی ندارد. افعال ملاکات دارند. ان ملاکات مد نظر است. ولی ان غرض اقصی در مولای حقیقی، فارسی تر صحبت بکنیم، غرض اقصی این نیست که شما زندگی مرفهی داشته باشید. این غرض اقصی نیست. غرض اقصی این است که زندگی متصل به خدا را داشته باشید. حالا یک دستوراتی هم برای رفاه داده. ما ان ها را انکار نداریم نمی گوییم مردم بروند فقیرانه زندگی بکنند. مقصد ان نیست. هدف ان نیست. مهم در نظر شارع، بندگی انسان ها هست. حالا در حال فقر باشند. چه بسا صلاح این فقر است اصلا. غناء در حقش محبوبیه ندارد. غنی بشود، ان الرجل لیطغی ان راه استغنی. نه. غناء، فقر، این ها موضوعیه ندارد. بما هی مطلوبیه ندارد. ان که مهم است، ما این طور ادعائی داریم، ان که مهم است، غرض اقصی تکالیف است، شرائع برای ان تشریع شده است، این است که انسان ها، هدایت شوند. عباد الله بشوند. اولش، خلقش، و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون. اولش. اخرش هم و ادخلوا فی عبادی. این منبهات است که هدف اصلی…جنگ هدف نیست. جنگیدن هدف نیست. این ها مقدمیه دارد. گفت بخ بخ لقوم غزوا؟ الجهاد الاصغر و بقی الجهاد الاکبر. این ها ضروره است. با این که این همه جهاد فضیله دارد، فضل الله المجاهدین، مجاهد چه قدر ثواب دارد. مجاهد چه قدر حق شفاعه دارد. جایگاه او…همه این ها درست. همه این ها، وجهش چون خدا گفته است، خونم را دادم. و گرنه می شود قتیل فی سبیل الحمار می شود. لبّش ان است که…
س:
ج: مگر منبری ها هر چه می گویند دروغ است.
این ها منبهات است. من به این ها استدلال نمی کنم. این ها منبه این است که غرض اقصی، ابراز …حتی در توصلیات، ما…
س:
ج: عباده به غیر از …بندگی غیر از این نیست…اگر صدقه کسی می دهد دلش سوخته که بندگی خدا نیست. معنای بندگی را پس برگردید. عبدالله به این است. بنده خدا شدن به این است که به امر او من حرکت بکنم…مولی چون گفته عمل کنم…
خب این است که ما در ذهنمان این است که غرض اقصی ابراز بندگی است. غرض اقصی این است که، چه در توصلیات، چه در تعبدیات، این است که ما متحرک بشویم به باعثیه امر خدا. ما در توصلیات می گوییم اگر قصد قربه کرد، مطلوب اقصی را اورده است. نمی گوییم مطلوب را اورده به کیفیه عبادی. نه. اصلا مطلوب اقصی همین بوده است. نه این که مطلوب را اورده، کیفیه خارج از مطلوب. نه. ما می گوییم همین مطلوب است اصلا. منتهی شارع مقدس به خاطر یک مصالحی، حالا سخت بوده است، حرج بوده است، مشکل بوده است، در یک سلسله از احکام گفته باید قصد قربه هم بکنی. این غرض من ان جا لزومی هست. در خیلی از جاها هم گفته همین که عصیان نکنی، دیگر چوبت نمی زنم. قصد قربه لزوم….
س:
ج: این قلیلش کثیر است. هر روز هفده رکعه نماز…اصلا غالب افراد ما عبادی هستند. افراد را نشمارید. ان که محل ابتلاء ما هست را نگاهش بکنید.
این است که…خب حالا مهم نیست. حالا یک ادعائی هست. ما حرفمان این است که مرحوم نائینی که فرموده، ذهن عرفی نائینی را ما تایید می کنیم. این حسن فاعلی درست است. منتهی او می گوید لازم است. ما می گوییم نه. دلیل بر لزوم نداریم که باید متعلق تکلیف حسن فاعلی داشته باشد. نه. این حرف بلادلیل است. ولی در این که غرض اقصی این است که قربیا مستندا به مولی، صادر بشود، این غرض اقصی است. خب حالا باید ببینیم این غرض اقصی، قرینیه دارد…اصل بحث این جا است. این که غرض اقصی هست، ایا قرینیه دارد که پس وقتی می گوید حمد بخوان، یعنی حمدی که مستند به من است. بخوان. منتهی در همه تکالیف، همین به ذهن می اید. اگر هم می گوید دفن کن میت را، دفن مستند به من. منتهی ترخیص داده است. گفته اگر هم استناد نکردی، واجب نیست. ایا این غرض اقصی که لزومی نیست، ایا موجب تقیید متعلقات احکام می شود یا نمی شود. فرمایش ایشان اگر درست بود، مقید می شد. او می گفت باید. باید فعل حسن فاعلی داشته باشد. بعد می گفتیم و لاحسن فاعلی الا مع الالتفات. الا مع الاراده فیختص بالمراده. اما اگر ان را گفتیم نه. باید دلیل ندارد. غرض اقصی مولی از تکالیفش این است که بنده من بشوی. به حرف من حرکت بکنی. اظهار بندگی بکنی با عمل به این حرف های من. ایا این موجب می شود بگوییم پس حالا که غرض اقصی، غیر لزومی این است، پس متعلقات احکامش اطلاق ندارد. متعلقات احکامش، ذات الماهیه نیست. متعلقات احکامش ماهیتی هست که عن اراده صادر شده باشد. نه. ما این ادعاء را نمی توانیم بپذیریم. ما اصل این حرف را قبول داریم ولی نتیجه اش این باشد که مردم از این جمله، دفن کن میت را، بفهمند دفن عن اختیار، غفله را نگیرد، نه. ما نتوانستیم باور بکنیم. چون. نکته اش این است که این که بیان کردیم، امر واضحی نیست که موجب تقیید بشود. حرف مرحوم نائینی او برهان عقلی می اورد اگر تمام بود. این که برهان عقلی نیست. ما با منبهات درست کردیم. با شواهد درست کردیم. این را هم خیلی از شماها هنوز باورتان نشده است تا برسد به عموم مردم. این مطالب در ذهن عموم مردم نیست. می گوید خدا هم مثل بقیه. مولی می گوید برو اسب را اب بده. خب باید برویم، اب دادن محقق بشود در خارج. مولی گفته است او هم گفته است اسب را اب بده. نمی رود. او تکلیف او با تکلیف مولی هیچ فرق نمی کند. در ذهن مردم این باشد پس متعلق احکام حصه مقدوره است، ما غرض اقصی را غیر لزومی کردیم. خطاب لزومی است. این که خطاب لزومی بر اثر ان غرض غیر لزومی، مقید ازش استفاده بشود، می گوییم نه. انصاف این است که به خاطر این نکات، ما از خطابات، مقید نمی توانیم بفهمیم. نه. چه عیبی دارد غرضش ان است ولی او واجب کرده بر ما طبیعه را واجب کرده است. غرض غیر لزومی هست ان. واجب کرده طبیعه دفن میت را. چه این دفن میت عن اراده باشد او لاعن اراده مانع اولی که مرحوم نائینی فرموده را نتوانستیم قبول بکنیم.
اما مانع دوم، حصه مقدوره به اقتضاء خطاب نگاه کنید. دیگر وقت نبود نشد تمام کنیم.
[1]. در عدم و ملکه های دیگر مثل عمی و بصر، وقتی بصر محال شد، عدم بصر هم محال می شود. چون در ان جا ملکه بصر است و عدم هم نابینایی. لکن در محل کلام ما می توان گفت که ملکه فقط تقیید به حصه مقدوره نیست. بلکه دو تا ملکه داریم. یک ملکه تقیید به حصه مقدوره است و یک ملکه تقیید به حصه غیر مقدوره. عدم ملکه هم که اطلاق باشد، در واقع عدم الملکتین است. لذا عدم ملکتین در جایی ثابت است که هر دو ملکه ممکن باشد. اما اگر هر دو ملکه یا یک ملکه، محال باشد، عدم الملکتین هم محال می شود. در باب اطلاق و تقیید، چون در تقیید، بیش از یک فرض وجود دارد، لذا اطلاق هم، عدم الملکه نیست بلکه عدم الملکتین او عدم الملکات است.