بسم الله الرحمن الرحیم
کلمه ای در تتمه بحث دیروز باقی ماند.
مرحوم اسدمحمدباقر ادعاء کرد که همین که امر صادر شد…
س:
ج: مصداقی نه. حقیقه شان متباین اند ولی از نظر مصداقی گاهی هم اطلاق لفظی داریم هم مقامی داریم. ان گاهی اتفاق می افتد با هم. مشکل ندارد.
خب و اما ان کلمه ای که باقی مانده است، این است که مرحوم اسدمحمدباقر ادعاء کرد که همین که مولی امر می کند، در مقام امر بر می اید، خودش این در مقام بیان تمام غرضش هست. که ان نعم مرحوم اخوند را کأن می خواهد بگوید همیشه همین طور است. این را ما گفتیم نه. این طور نیست.
کلمه ای که باقی مانده است این است که فرمایش ایشان در آمرین و مامورین عرفی همین طور است. کسی که امر می کند فرزندش را، کسی که امر می کند زوجه اش را به فعلی، ظاهرش این است که در مقام بیان تمام غرضش هست. ان جاها داعویه، محرکیه، انبعاث به امر، اظهار عبودیه، این ها چون مدنظر نیست، ظاهر حالش این است که همین متعلق وافی به تمام ملاکش هست. به تمام غرضش هست. اما در موالی، خصوصا مولی حقیقی که داستان ابراز عبودیه است، نه. ان جا این ادعاء ناتمام است. حق با مرحوم اخوند است که می گوید اگر در مقامی مجرد این که مولی در مقام امر، قرار می گیرد و امر می کند، مقام آمریه، مقام بیان تمام غرض نیست. شاید تمام غرضش در فعل قربی هست. منتهی قربی را نگفته، چون می داند. واگذار به عقل طرف کرده که این عقلش می فهمد که نظام عبد و مولی همین است که به امر ما حرکت بکند. همین شاید، برای ان احراز، عدم احراز کافی هست.
این کلمه را هم اضافه کنم. بعضی ها هم دیروز می گفتند این ها از کلمات مرحوم اخوند به دست نمی اید، گفتیم دقت کنید، به دست می اید. مرحوم اخوند این طور فرموده در متن کفایه. ما اصل لفظی نداریم نه نسبه به قصد امر، نه نسبه به قصد وجه و تمییز. این را می گوید اصل لفظی نداریم. چون تقیید محال است. بعد می گوید نعم. بله. ممکن است در یک جایی، فی مقام، فی الجمله ممکن است که اطلاق مقامی داشته باشیم. این هم اگر است. فی الجمله است. مثل قصد وجه و تمییز نمی گوید. در قصد وجه و تمییز می گوید اطلاق مقامی داریم. این جا می گوید نعم. لو. ان. اذا. اگر که مثلا. بعد هم در ذیلش باز می گوید که باید این را احراز بکنی. و مع عدم احراز ذلک تصل النوبه الی اصل عملی. به همه ان حرف هایی که ما گفتیم، مرحوم اخوند اشاره کرده است. منتهی دقت لازم است. خب بگذریم.
و اما بحث فعلی ما در این است که بعضی ها عکس مشهور، مشهور گفتند اصل توصلیه است. بعضی ها عکس عکس مشهور ادعاء کردند. گفتند اصل در اوامر، تعبدیه است. منتهی مشهور به خود ان اوامر تمسک کردند، گفتند اصل توصلیه است. نقطه مقابل به دلیل خارجی تمسک کرده است. مقتضای دلیل خارجی نه اطلاق امر. اطلاق ماده امر. نه. به ادله خارجیه تمسک کرده اند و گفتند اصل در اوامر، تعبدیه است.
منتهی مرحوم اخوند این بحث را مطرح نکرده است چون بحث مرحوم اخوند بحث فقهی که نیست. بحث اصولی هست در صیغه امر داشته بحث می کرده است. گفته از صیغه امر، توصلیه فهمیده نمی شود. حالا از جای دیگر استفاده می شود یا نه، او مربوط به فقه است.
و لکن تکمیلا بعضی ها این بحث را مطرح کرده اند. استیفاء للبحث، این مطلب را این مبحث را منعقد کردند که خب ایا دلیلی داریم بر این که اوامری که از مولی صادر شده است، ان ها را تعبدی بکند. حالا ان اوامر را شما می خواهی متمم الجعل بگذاری اسمش را، مثل مرحوم نائینی می گفت اوامر متمم الجعل. ایا اگر متمم الجعل را هم قبول نداری مثل مرحوم اخوند، بگو ان ها ارشاد به این اند که غرض از ان اوامر، لایحصل الا بقصد الامر.
اصاله التعبدیه را بعضی به دلیل خاص ادعاء کردند. گفتند نه. خود صیغه امر، نه توصلیه را می رساند و نه تعبدیه. و لکن ما از خارج فهمیده ایم که اصل در اوامر مولی تعبدی هست. مگر دلیلی بر خلاف بیاید. اصل تعبدیه است به خطاب دیگر. به دلیل اخر. که ان دلیل اخر را علی المبنی نائینی می گوید همان متمم الجعلی هست که ما می گفتیم. اگر تمام باشد. مثل اخوند می گوید ارشاد است چون ان متمم الجعل را قبول نکرد.
ان دلیل اخر سه مرحله است. در سه مقام بحث شده است.
یکی ایات. استدلال شده است به بعضی از ایات برای اثبات تعبدیه اوامری که از مولی صادر شده است. که عمده اش دو ایه شریفه است.
ایه اولی ایه شریفه و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین. و ما امروا. درست است این مربوط به اهل کتاب است. ایه سوره بینه مربوط به مشرکین و اهل کتاب است. ولی فرق نمی کند. همه انسان ها و ما امروا همه انسان ها امر نشدند الا لیعبدوا الله. مگر برای ابراز بندگی. پس امر خدا امر تعبدی است. و ما امروا الا لیعبدوا الله همین معنایش همین است. اوامر خدا برای ابراز عبودیه است. تعبدی هم یعنی همین. یعنی امری که برای ابراز عبودیه است نه برای مجرد اتیان به عمل. پس اصل در امر خدا تعبدیه است الا ما خرج بالدلیل.
و لکن این استدلال ناتمام است. جواب دادند از این استدلال که این ایه شریفه، ناظر به اوامر صادره از خداوند نیست. نمی خواهد ان اوامر را تعبدی بکند. و ما امروا الا لیعبدوا الله، یک امر را دارد بیان می کند. این ناظر به اوامری که صادر شده خمس بدهید، زکاه بدهید، نماز بخوانید، روزه بگیرید، این ناظر به ان ها نیست. این یک امر را دارد بیان می کند. و ان امر این است که موحد باشید. و ما امروا الا لیعبدوا الله. این ها امر نشدند جز این که خدا را بندگی بکنند شرک نورزند. این ها مامور به توحید شده اند. این ایه شریفه درصدد بیان وحده معبود است. یک امر بیشتر این ها نیست. به این ها امر کردیم خدا پرست باشید. شرک به خدا نورزید. توحید داشته باشید. از کجا می گویید.
به قرینتین. قرینه داخلیه قرینه خارجیه.
اما قرینه داخلیه سیاق. سیاق ایه شریفه همین است. سوره بینه. و لم یکن الذین کفروا…منفکین حتی تاتیهم البینه. این ها از کفرشان دست بر نمی دارند. مگر بینه ای بیاید. این ها به کفرشان ادامه می دهند. صحبت شرک و کفر است. این ها به کفرشان ادامه می دهند دست بر نمی دارند و حال ان که و ما امروا الا لیعبدوا الله مقابل. به قرینه مقابله. مناسبه سیاق. این ها به شرکشان ادامه می دهند و حال ان که ما به این ها گفتیم موحد باشید. به قرینه سیاق، قرینه مقابله، می گوییم که این و ما امروا الا لیعبدوا الله، همین است ناظر به امر توحید است. نمی خواهد…بار سنگینی هست این که، نمی خواهد بگوید ان اوامری را که گفتم، ان ها را تعبدی بیاورند. نه. با مشرکین همین بس بود که بگویند خدا را بپرستید. از شرک دست بردارید. ان یک مرتبه بالاتری است. وقتی امدند خدا را قبول کردند و موحد شدند، ان وقت نوبت می رسد، تازه نوبت می رسد نماز بخوانید، روزه بگیرید. بعد نوبت می رسد که این ها را برای خدا بیاورید. مخلصین له الدین، مؤید همین جهه است که شرک نداشته باشید. همراه با شرک نباشد. مشرک نباشید. موحد باشید و ما امروا الا لیعبدوا الله.
حالا که مرحوم اقای خوئی این جا به سیاق تمسک می کند، سیاق را ایشان قرینه نمی داند ولی موردی هست. در خصوص این مورد، ظاهر این ایات همین است. و لو ما کلی سیاق را قرینه ندانیم. وقتی با مشرک صحبت می کند، با کافر، می گوید این ها دست از کفرشان بر نمی دارند. ما بهشان گفتیم بیایید بنده خدا باشید. ما بهشان گفتیم مناسبه اش همین است که ما بهش گفتیم از کفر دست بردارید. بنده خدا بشوید. نه اوامر ما…هنوز صحبت به اوامر نرسیده است. این ها اصل توحید را دارد بیان می کند[1]…
س:
ج: بعدش هست. بعد از این است که…اول می گوید خدا را قبول بکنند. بعد. مؤید همین بیان ما است. بعد از این که توحید را قبول کردند، شدند بنده خدا، خب حالا نماز بخوانید روزه بگیرید. ان ها متفرعات است…بنده خدا یعنی شرک نورزند….و ما امروا الا. امر نشدند مگر به این که…امر نشدند الا برای این که بندگی خدا بکنند. ما امر به شرکش…فقط امرشان کردیم…مشرکین مشکلشان این نبود که ریا می کردند تا خدا بگوید ما امرشان کردیم برای خدا. نه. ان ها مشرک بودند. مشرک این ها در مقابلش توحید است.
این است که اولا قرینه داخلیه.
ثانیا قرینه خارجیه که قرینه خارجیه را در محاضرات فرموده اگر بناء باشد معنای و اما امروا الا لیعبدوا الله این باشد، یعنی می خواهد بگوید این متمم الجعل است، می خواهد بگوید ان اوامری که به شما کرده ایم، ان ها را تعبدی بیاورید، لازم می اید تخصیص اکثر. این را شیخ انصاری هم دارد. در مشابهش اگر یادتان باشد می گفت لاتبطلوا اعمالکم اگر بناء باشد ظاهرش مراد باشد، لازم می اید تخصیص اکثر. در مشابهاتش گفته است. ایشان هم این جا گفته است که اگر بناء باشد این ناظر باشد به اوامر الله، لازمه اش تخصیص اکثر است. چرا. چون اکثر اوامر خدا توصلی است. تعبدیات محدود اند. اکثر اوامری که از خداوند تبارک و تعالی….اوامر این لفظ است. امر جمود نداشته باشید. کل تکالیف صحبت است. کل تکالیف خداوند به الزامیات، غیر الزامیات را حساب کنید، می بینید که این ها اکثرشان توصلیات اند. یک نماز است. یک روزه است که مسلم است با حج. خمس و زکاه هم گه گیر دارد. بقیه ها همه شان واضح است که توصلی اند.
خب تخصیص اکثر قرینه است، چون تخصیص اکثر مستهجن است، او قرینه است که پس مراد از ما امروا این نیست. این را در محاضرات فرموده است.
و لکن می دانید که این روی مبنای ایشان این قرینه ناتمام است. لعل جدلی دارد بحث می کند.
ایشان وجوب و حرمه، استحباب، کراهه، همه این ها را می گفت عقلی است. و ما امروا الا لیعبدوا الله، می گفت که این عقل است که می گوید واجب است. و گرنه خطاب وجوب را نمی رساند. خطاب مجرد طلب را می رساند. خب چه عیب دارد و ما امروا الا لیعبدوا الله ایه قران مجرد طلب را رسانده است، بعد در توصلیات، ترخیص در ترک داریم، ان جا را اسمش را می گذاریم مستحبات. در تعبدیات ترخیص در ترک نداریم، اسمش را می گذاریم تعبدیات. اصلا هیچ تخصیصی… در و ما امروا تخصیص علی ای حال لازم نمی اید. چون معنای ما امروا یعنی طلب می کنم که عبادی بیاوری. طلب در توصلیات هم این استحباب هست. عیبی ندارد که… در همه اوامر مولی مطلوب این است که تعبدی بیاوری. عیب ندارد. تخصیص اصلا نخورده است. منتهی نسبه به توصلیات، ترخیص در ترک امده است. اسم این مطلوبیه را می گذاریم مطلبویه غیر لزومی. در ان جا ترخیص در ترک نیامده، می گذاریم تعبدی. تخصیص اصلا لازم نمی اید. بله. اگر کسی گفت امر مفادش وجوب است، و اما امروا امر نشدند الا لیعبدوا الله معنایش این است واجب کردیم برای ان ها که تعبدی بیاورند، لازمه اش تخصیص اکثر است. اما اگر گفتید وجوب از مدلول خارج است، هیچ، اصلا نه این که تخصیص اکثر لازم می اید، اصلا هیچ تخصیصی لازم نمی اید. و ما امروا امر نشدند الا لیعبدوا الله. در تمام جاها خدا دوست دارد، اصلا ما همین طور می گوییم. ما ادعاءمان اصلا همین است که خداوند امر کرده است که در تمام…طلب. نه امر کرده. طلب کرده همه اوامر را برای خدا، بندگی خدا بیاورید. منتهی در بعضی جاها الزام کرده، در بعضی جاها الزام…
س:
ج: تخصیص نخورده اصلا. ما هم می گوییم قابل تخصیص نیست….روی مبنای اقای خوئی داریم صحبت می کنیم. همه جا امر شدند که لیعبدوا الله. امر نشدند الا. طلب نکردیم از ان ها مگر برای بندگی. طلب نکرده. راست می گوید. طلب. منحصر است طلب ما برای ابراز بندگی. منتهی طلب الزامی در ان هایی که ترخیص نیاوردیم. طلب غیر الزامی…اصل طلب، انحصار دارد.
همان که ما در جاهای دیگر بیان می کردیم…ما این جا نمی گوییم. در ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون می گفتیم. ما می گفتیم که امر مدلولش وجوب است. همان که، اگر عقلی بگوییم، بگوییم وجوب جزء مدلول نیست، می شود همان که ما ادعاء کردیم. مطلوب لیس المطلوب در اوامر خدا، در امر و نهی خدا الا بندگی خدا. لیس المطلوب الا. انحصار دارد. منتهی در بعضی مواردش غرض اقصی غرض غیر الزامی، الا هست. منتهی در بعضی جاها، گفتیم می توانی ترک کنی. خب بگذریم. تخصیص اکثر. شاید این را در یک مواردی، از خود ایشان یاد گرفته ایم، می توانید پیدا بکنید یک مواردی که خود ایشان از تخصیص اکثر به همین بیان جواب می دهد. می گوید تخصیص اکثر….
س:
ج: چون کلمه امر است، ما گیرمان در این امر است….و ما امروا یعنی واجب نشده است الا لیعبدوا الله می گوییم الا این که واجب است بندگی خدا. لیعبدوا الله را هم غرض واجب معنی می کنیم.
خب بگذریم چیزی ندارد اجازه بدهید…
س:
ج: اقای خوئی همین را می گوید. حرف اقای خوئی این است. دلیل خارجی امده است. می گوید ما در نماز یک دلیل خاص داریم. در صوم دلیل خاص داریم….و ما امروا الا لیعبدوا الله معلوم بشود ما چی داریم صحبت می کنیم. مرحوم اقای خوئی می فرماید و ما امروا الا لیعبدوا الله اگر مقصود این باشد که همه اوامر من، تعبدی اند، لازم می اید تخصیص اکثر چرا چون اکثر توصلیات[2] از این خارج می شوند. اکثر توصلیات، واجب نیست ان ها را به خاطر لیعبدوا الله بیاوریم…ما می گوییم شما که الزام را از مدلول خارج می دانید، چون خارج می دانید، تخصیص اکثر لازم نمی اید. ما حرفمان این است.
خب و اما ایه شریفه دوم اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم. استدلال کردند به این ایه شریفه. اطیعوا الله و اطیعوا الرسول. اطاعه خدا مامور به است. اطاعه رسول مامور به است. اطاعه خدا و پیامبر نمی شود، همین مقدمه اش همین است. مقدمه این استدلال. اطاعه خدا و رسول نمی شود الا این که عمل را به داعی امر ان ها بیاوری. اگر خدا امر کرده است، که امر صادر شده از خداوند، اطیعوا الله می گوید اطاعه کن خدا را. اطاعه کردن خدا به این است که من ان فعل را به قصد امر بیاورم. و الا اگر ان فعل را بیاورم چون دوست دارم، اطاعه خدا صدق نمی کند. اگر الرسول امر کرده است، اطیعوا الرسول وقتی صدق می کند که من این عمل را به قصد امر رسول بیاورم، امر رسولی که منفذ به امر خدا است. دوباره باید به امر خدا منتهی بشود. پس این اطیعوا الله و اطیعوا الرسول دلالت دارد که..و اولی الامر. اولی الامر هم همین طور است. وجوب اطاعه این ها، دلیل است بر این که اوامر این ها، اوامر تعبدی اند. اگر به داعویه امر ان ها نیاورم، خب ان ها را اطاعه نکردم. اگر شما صدقه می دهی چون دلت شکسته، صدقه می دهی که روانت ارام باشد، کی انفقوا فی سبیل الله را اطاعه کردی. انفقوا را اطاعه نکردی. نماز می خوانی برای این که مردم بگویند عجب ادم خوبی هست لا بقصد امر. مردم نمی گویند اطاعه کردی. خمس هم همین طور است. اگر خمس داری می دهی برای این که ادم فرهیخته ای هستی، کمک به فقراء هست، اطاعه خدا نکردی. این کفار و نمی دانم این ها، این های ادم های بی دین خیلی این کارهای خیر و حسنات را انجام می دهند، ولی صدق نمی کند اطاعه خدا.
خب این استدلال به این ایه شریفه.
اشکال کردند که، دو تا جواب دادند از این استدلال.
گفتند که اطیعوا الله و الرسول، این امر ارشادی هست. ارشاد بما حکم به العقل. چرا ارشادی هست. گفتند اطیعوا الله نمی شود مولوی باشد. محال است مولوی باشد اطیعوا الله. چون که اگر اطیعوا الله مولوی باشد، لازمه اش تسلسل است. اطیعوا الله اگر مولوی باشد، واجب است اطاعه خدا. این یک تکلیف مولوی است. خب دوباره خود این هم باز یک امر اخری هست. امر خدا است. دوباره هم باید این هم واجب باشد اطاعتش. نقل کلام می کنیم در ان امر بعدی. ان هم باز امر به اطاعه دارد. ان هم باید بگویید واجب است و همین طور یتسلسل.
اگر بناء باشد اطیعوا الله امر مولوی باشد، لازمه اش تسلسل است و تسلسل هم که مستحیل است.
به خلاف این که اطیعوا الله امر ارشادی باشد. ارشادی است یعنی به عقل ارشاد می کند که ان امر نماز را مخالفت کنی، استحقاق عقوبه داری. دیگر قطع می شود. تمام می شود. عقل یک حکم که بیشتر ندارد. یک ادراک بیشتر ندارد.
مثل این که از اول به عقل این طور فرمودند ایها العقل تذکر بهت می دهیم، خودت هم که می فهمی. مخالفه امر خدا عقوبه دارد. استحقاق عقوبه دارد. این دوری لازم نمی اید. خبر از یک واقعیه است. از یک ادراک است. به خلاف ان جا. ان جا یک جعل است. و ان جعل چون منحل می شود، های مصداق، دوباره یک مصداق جدیدی پیدا می شود. باز او دوباره یک مصداق جدیدی را درست می کند. الی ما لایتناهی. گفتند اطیعوا الله نمی تواند امر مولوی باشد.
وقتی اطیعوا الله ارشادی بود، دیگر اطیعوا الرسول هم همین طور است. ان هم ارشاد به این است که مخالفت امر رسول، ان هم استحقاق عقوبه دارد.
و لکن ما نتوانستیم قبول بکنیم این مطلب را.
ما نسبه به اطیعوا الرسول می گوییم که ظاهر امر مولویه است و ما به این ظاهر عمل می کنیم. اطیعوا الرسول این مولویه است. ارشاد نیست. منتهی مولویه است نه یعنی یک تکلیف مستقلی را دارد بیان می کند. به حیث که اگر امر پیامبر را ما مخالفت کردیم، دو تا استحقاق عقوبه داشته باشیم. نه. اطیعوا الرسول مولوی است اما نه یعنی امر مستقل. در مقابل اوامر رسول که نتیجه اش دو عقاب باشد. نه. اطیعوا الرسول مولوی است به این معنی که خداوند تبارک و تعالی بما هو مولی، اوامر رسول را تنفیذ کرده است. یک امر اعتباری هست این. اطیعوا الرسول می خواهد اعتبار بکند که امر رسول، ان نافذ است. ولایه دارد. مثل باب قضاء که قاضی اگر حکم کرد، یجب اطاعتش. یجب اطاعتش یعنی حکمش نافذ است. این امر مولوی است. این اعتبار شرعی است. نظیر ان ایه شریفه که ما آتاکم الرسول فخذوه، تنفیذ امر پیامبر است. یک جعل شرعی است. ما در این شک نداریم. اطیعوا الله…می خواهید هم بگویید ارشاد به نفوذ، نه ارشاد به حکم عقل، اقای خوئی در مشابهاتش این طور می گوید. ارشاد به این است که اعتبار کرده است نفوذ امر رسول را. نه ارشاد به حکم عقل. مثل ادله اجزاء و شرائط، لاصلاه الا بطهور ارشاد است ولی نه ارشاد به حکم عقل. یعنی دارد به یک امر مولوی ما را می رساند. مجرد ارشاد به حکم عقل نیست. اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم، این ها یا بگویید که اوامر مولویه اند به غرض تنفیذ. یا بگو ارشاد اند به تنفیذ حکم و امر رسول و اولی الامر. علی ای حال ارشاد به حکم عقل نیستند. این را می خواهیم نتیجه بگیریم. این ها را ما پیش مان واضح است که ارشاد به حکم عقل نیستند.
اما اطیعوا الله. ان جا تنفیذ این ها دیگر معنی ندارد. اطیعوا الله ارشاد به حکم عقل است یا این که خداوند از مقام مولویه اش دارد صحبت می کند. نه. همان طور که واجب کرده خدا نماز را، واجب کرده است خدا اطاعه امر به نماز را. همان طور که واجب کرده نماز را، واجب کرده اطاعه امر به…از مقام مولوی اش صحبت کرده است. چنان چه اطیعوا الرسول هم از مقام مولوی صحبت کرده است. ارشاد به حکم عقل نیست. این هم از مقام مولوی صحبت کرده است. پدری، این ها منبهات است، پدری که می گوید هر چه گفتم اطاعه کن، ادم احساس می کند ان وقت، دارد از ان مقام والای خودش، آمرانه خودش، مولویه خودش….این ها منبهات است. دو تا کار کرده است. وقتی که می گوید نان بخر، ان جا دارد اعمال مولویه می کند. نان بخر، گفتارش، نمی گوید خواهش می کنم. این ها را احساس بکنید. وجدان بکنید. امر مولوی. بما این که از یک مقامی دارد صحبت می کند. دارد تکلیف را بر عهده او می اورد. می گوید امر مولوی. ارتکاز ما این است چه طور وقتی می گوید نان بخر، برو بچه نان بخر، مثلا این طور، دیگر ظاهرش التماس نباشد. چه طور ان جا دارد تکلیفش می کند که اگر نخری، می زند در سرش. عقابش می کند. نه فقط ارشاد است. بعد بگوید خب. بی نان موندی. خودت گرسنه موندی. من که گفتم. نه. این حرف ها نیست. نه. امر امر مولوی است. همان طور که ما در ان جا احساسمان این است امر مولوی است، وقتی هم که این را گیرش اورده، دارد باهاش صحبت می کند، می گوید به هر چه که گفتم، من را اطاعه کن، مو به مو عمل کن، همان احساس ما این است که این هم از مقام مولی دارد صحبت می کند.
ارتکاز بر این است که اطیعوا اوامری، این امر مولوی است.
اما این که ان ها اشکال کردند، دو تا اشکال در مقام است.
یکی اش تسلسل. می گوییم تسلسل این ها برای امور تکوینی است. در امور اعتباری تسلسل چی هست. در امور اعتباری تابع اعتبار معتبر است. هر کجا اعتبار معتبر لغو نبود، می گوییم ان اعتبار هست. هر جا لغو شد، می گوییم قطع می شود. امور اعتباری، تسلسل معنی ندارد. تسلسل برای امور تکوینی هست. این عله او باشد. او عله او باشد. همین طور برود تا لایتناهی. به دست من نیست. ولی اعتبار به ید من است. خب چون به ید من است، من اولین باری که اعتبار می کنم، اولین بار می گویم اطاعه کن حرف های من را. دوباره باز بیایم بگویم و این هم که بهت گفتم اطاعه کن، این را هم اطاعه کن، این لغو است. ادامه اش را اعتبار نمی کنم. همان یکی اش را اعتبار می کنم. این تسلسل غلط است در امور اعتباریه. نه. می گوییم تسلسل نیست چون می تواند در مرحله اول اعتبار بکند. بعد مرحله دوم چون عین او هست، دیگر تکرارش لغو است، اعتبارش را قطع بکند. تسلسل بالضروره باطل است در امور اعتباریه.
و اما مجرد لغویه که بعضی ها هم گفتند اطیعوا الله، بیان دوم، اطیعوا الله ارشاد است چون لغو است. می گوییم نه. لغویه ندارد. چه طور در قران مجیید این همه می گوید اقیموا الصلاه. این ها همه مولوی اند. لغویه هم ندارد. چه اثری دارد. تاکید. دوباره اعمال مولویه می کند تاکیدا. یک بار به عنوان خاص یک بار به عنوان خاص گفته نماز بخوان روزه بگیر ووو تا اخرش. یک بار هم گفته اطاعه کن من را. این اطاعه کن من را به عنوان عام، تاکید ان اوامر است. دوباره…همین طور هم هست. ما هم همین طور صحبت می کنیم. ما ها هم که در مقام اعمال مولویه بر می اییم، همین طور صحبت می کنیم. جسته و گریخته، احیانا و گاها و این ها، امر و نهی می کنیم. گاه گاهی هم قاعده کلی را بیان می کنیم. پسر، هر چی می گویم گوش کن. این هر چی می گویم گوش کن، این هم امر مولوی هست تاکیدا برای ان اوامر.
مهمش این است. بی اثر نیست. تاکید است. مهمش این است که ارتکاز ما در این موارد، بر اعمال مولویه است.
این است که اشتهر فی الالسنه که امر در اطیعوا الله امر ارشادی، این از مشهوراتی هست که ریشه ای ندارد. اصلی ندارد. لذا ما می گوییم همان طور که اطیعوا الرسول و اولی الامر مولوی هست، از مقام خداوند صادر شده بما هو مولی، کذلک اطیعوا الله از او صادر شده به عنوان این که مولی هست.
س:
ج: تاکید عقاب مستقل ندارد.
ملاحظه بفرمایید کلام تتمه دارد.
[1]. موید این مطلب ایاتی از سوره توبه است: وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ ﴿30﴾اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ مَا أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿31﴾
[2]. بلکه باید گفت تمام توصلیات را واجب نیست ان ها را قربی بیاوریم.