اصول ـ جلسه ۱۰۵ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در ادله اصاله التعبدیه بود.

استدلال کردند به بعضی از ایات شریفه.

ایه اول را بحث کردیم تمام شد. و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین که گفتیم استدلال ناتمام است. این همان است که در کلمات بعضی پیامبران دیگر هم امده است. ان ها هم که مبعوث می شدند، به امتشان همین را می گفتند که لیعبدوا الله. نگاهش بکنید در ایات شریفه، امر به عباده خدا، بندگی خدا، خروج از شرک، اولین پیام های پیامبران دیگر هم بوده است. این هم که همان امری که از پیامبران صادر شده است، توضیح می دهد که امرش این بوده است که ما ان ها را به بندگی خدا دعوه کرده ایم یا باید دعوه بکنیم.

ایه ثانیه ایه اطیعوا الله بود که بحث کردیم که اطیعوا الله می تواند مولوی باشد یا نه. بعضی گفته بودند، شاید مشهور که اطیعوا الله مولوی نیست. اطیعوا الله ارشادی هست. به دو بیان. یکی محذور عقلی که تسلسل بود که جواب دادیم در امور اعتباریه، تسلسل معنی ندارد. یکی هم محذور عقلائی که لغویه بود. ان را هم جواب دادیم. گفتیم که نه. لغویه هم ندارد.

این است که کسانی که جواب داده اند از این استدلال به این که این ایه شریفه ارشاد به حکم عقل است، چیز زیاد تری را نمی اورد، حرف ناتمامی هست. نه. اطیعوا الله ظاهرش، ظاهر امر صادر از مولی، اصل اولی در اوامر مولی، مولویه است. مگر قرینه ای بر خلاف باشد. این جا ما قرینه نداریم، به ظاهر عمل می کنیم.

و لکن مع ذلک استدلال به این ایه شریفه ناتمام است. بحث به این جا رسید. و لو مولوی باشد، باز هم استدلال به این ایه شریفه ناتمام است.

چون وقتی استدلال به این ایه تمام است که اطاعه خدا، موقوف باشد به قصد قربه. اگر اطاعه خدا موقوف به قصد قربه بود، خب بله. واجب شده اطاعه خدا فیجب قصد قربه.

و لکن اطاعه خدا به قصد قربه نیست. در توصلیات هم اطاعه خدا صدق می کند. مخالفه نکردن خدا صدق می کند. این که میت را دفن می کنند، و لو قصد قربه ندارند، این هم اطاعه امر خدا ست. اطاعه امر خدا یعنی تمرّد نباید کرد. عملت مطابق فرامین خدا باشد. و اما حرکتت به داعی امر او باشد، به قصد امر او باشد، این خارج از این مفهوم است. این مفهوم، این واقعیه را نمی رساند. کسی که اوامر خدا را نگاه کرده، نواهی خدا را نگاه کرده. عملش را با ان ها منطبق کرده. خلاف ان ها حرکت نکرده، فقد اطاع مولایش را. و لو به قصد امتثال امر مولی هم نباشد.

گفتیم دو تا مقدمه دارد این استدلال. اولا اطاعه واجب است. ثانیا الاطاعه لاتحصل الا بقصد الامر. ما این مقدمه ثانیه را منکریم. و می گوییم اطاعه، به همین که عمل ما مطابق او باشد، اطاعه خدا هست. توصلیات هم اطاعه خدا هست. عصیان خدا که نیست، می شود اطاعه خدا.

لذا اطیعوا الله و لو مولوی باشد، اوامر خدا را تعبدی نمی کند. اطیعوا الرسول هم که مولوی هست، آن هم اوامر رسول را قربی نمی کند.

استدلال به این ایه شریفه هم بر تعبدیه از این جهه ناتمام است.

س:

ج: دیروز گفتیم چون تاکید است، دیگر عقاب معنی ندارد. عقاب حکم عقل است. شما وقتی کسی نماز نخواند، بیش از حدود صد امر قرانی را مخالفه کرده است. اقیموا الصلاه. ولی یک عقاب بیشتر ندارد چون همه این ها تاکید است….اطاعه بیش تر از این ندارد. یعنی عصیانش نکن. اطاعه عرفی، بیش از این بار ندارد….عصیان خدا نیست، پس اطاعه خدا هست….اصلا ان جا هم نه اطاعه است نه عصیان. قطعا امر ساقط شده است. یعنی در جایی که موضوع مرتفع شده است، ان جا بحث نداریم. اصلا امکان ندارد از سر نو اوردن…التفات هم دارد. همین احکام شریعه را التفات دارد که گفته لباست را بشور. این لباس را می شورد ولی غرضش این نیست چون خدا گفته است. این هم اطاعه خدا هست.

و اما مرحله دوم استدلال به بعضی از روایات است. استدلال کردند به اصاله التعبدیه به جمله ای از روایات.

روایاتی که وارد شده در باب نیه. انما الاعمال بالنیات یا عمل بلانیه اثر ندارد. و امثال ذلک که روایات زیادی هست. نیاز به بحث سندی ندارد که عمل بلانیه را نفی می کند. لاعمل بلانیه. و می گوید مقتضایش ظاهرش این است که عمل بدون نیه، اثری ندارد.

خب ضمیمه بکنید به این مطلب مقدمه ثانیه را. که اگر بناء باشد امر خدا را عمل بکنید، بیاورید بلانیه، یعنی اوردید ان ها را غیر قربی. قربی اوردن به همین است که نیه بکنید.

ان روایات می گوید بدون نیه فائده ای ندارد. نیه کردن هم به این است که شما امر مولی را در نظر بگیرید. این نیه کردن است. اگر همین طور لباستان را بشویید، عملی را اوردید بلانیه. این روایات می گوید فائده ای ندارد.

این است که از این روایات استظهار کردند اصاله التعبدیه را.

و لکن این استدلال هم استدلال باطلی هست. اوضح است بطلانش از استدلال قبل. استدلال قبل یک صورتی داشت. این صورتی ندارد.[1]

این روایات ما را امر نمی کند که حتما نیه بکنیم. انما الاعمال بالنیات. این ها در مقام اجر و ثواب اند. نمی خواهد بگوید نیه واجب است. می گوید اگر می خواهی عملت اجر داشته باشد، باید با نیه بیاوری. ملاک نیه است. نیه مهم تر از، در خود روایات هم هست، مهم تر از خود عمل است. این ها مقام مقام اجر است.

اگر ضرب یتیم می کنی، باید ببینیم نیتت چیست. نیتت این است که تأدیبش بکنی. حسن. ثواب دارد. اما اگر نه. نیتت تشفی است، قبیح. عقاب دارد.

در توصلیات هم همین طور است. لباس را می شوری انما الاعمال بالنیات. به چه نیتی می شوری. به این نیه می شوری که لباست پاک بشود. پاکی را شریعه ترغیب کرده است. ثواب می بری. اما لباس را می شوری که تمییز بشود. بیرون بروی بگویند عجب لباس مثلا تمییزی دارد. برّاقی دارد. ادم فرهیخته ای هست. خب ثوابش همان است.

انما الاعمال بالنیات. در خود ان روایه دارد که ان عملی را که انجام می دهی، ثواب ان عمل، به ان نیه مربوط است. لکل امرئ ما نوی. اجر تابع ان نیتت هست. در ان باب جهاد هم دارد که جهاد که رفته، اگر برای خدا نیه کرده که له کذا و کذا و شهید فی سبیل الله است. و گرنه شهید فی سبیل ان مال است. این ها درصدد این است که بگوید، نمی خواهد واجب بکند نیه را.

می خواهد بگوید مهم، اساس. عمل یک صوره است. یک ظاهر است. مهم ان است که از این عمل چه نیتی داری. خدا در مقام اجر، به ان نیتت نگاه می کند. رب عمل بسیار کمی، اجرش بسیار زیاد است. از ان عملی که ربما کثیر هم هست. عمل، مجرد عمل، ملاک نیست. اصلا گاهی ممکن است ان که نیه کرده، عمل را انجام نداده، اجر بیشتری ببرد از ان کسی که ان عمل را انجام داده. نیه المومن خیر من عمله، همین ها را می رساند. بحث نیه، روایات زیادی دارد. بحث های مفصلی اهل اخلاق، غیر اهل اخلاق، حولش بحث کردند که اساسش همین است که مهم ان ما فی الضمیر انسان است که اگر درس می خوانی، به چه نیتی درس می خوانی. ان نیه مهم است. اگر درس می خوانی که فردا بگویند نمی دانم ایه الله، فردا بگویند حضرت جناب، جناب فلان، مقام فلانی پیدا بکنی، در مجالس برایت بلند بشوند، ان درس خواندن قیمتش همان مقدار است. اما اگر نه. درس می خوانی که تشیید مذهب بکنی، تایید مذهب بکنی. نیتتان این است و لو به ان غرض نرسی، اجرت هست. یکی از خصوصیات نیه خیر همین است که خودش موضوعیه دارد برای اجر و ثواب. به ان عمل برسی یا نرسی. نیه المومن…از خود روایات استفاده می شود. اصلا گه گاهی می گوید ان نیه، چون خلوصش بیشتر از ان عمل است، به عمل نرسیده، ان نیه افضل است. اجرش اکثر است. چون به عمل می رسیدَ، یک کم شبهه ریا پیدا می کرد. مشکل پیدا می کرد. ولی در مرحله نیه، نه. این طور نیست که شریعه باب ثواب را به پول دار ها مثلا باز کرده باشد. نه. برای ان هایی هم که فقیر اند، می گوید تو همین که نیه داری که اگر پول داشتی، کمک بکنی، نیه انفاق داری، همین اجر دارد. خب بگذریم.

این روایاتی که وارد در باب نیه است که روایات کثیره ای هست، یک بحث هم اگر یادتان باشد در بحث تجری، که نیه شر کرد، ایا عقاب دارد یا نه. ان بحث تجری است که ظاهر بعضی روایات این است که نیه شر هم کرد، استحقاق عقوبه دارد. ولی ظاهر بعضی از روایات هم این است که خداوند این را مثلا عفو کرده است.

نیه خیر استحقاق اجر دارد نیه شر استحقاق عقاب دارد منتهی لطف الهی این را رفع کرده و فرموده عقاب نمی کنم. ملاحظه بفرمایید این ها ربطی به تعبدی و توصلی ندارد.

و اما دلیل سوم که مهم است.

س:

ج: غفله که نیتی ندارد…یعنی اجری ندارد. غفله چه اجری دارد…گاهی غفله ها نیه ارتکازی هست. همه غفله ها….اصل نیه عیبی ندارد. فعلا صحبت تعبدی و توصلی هست….در فقه به این ها استدلال نمی کنند. اگر هم استدلال کردند، همین مستدلینی هست که استدلالشان غلط است.

خوب بود حالا ایشان یاداوری کرد. این هایی که می گوییم ادله، یعنی ادله ای که استدل بها. ولی استدل بها در اصول نه. اصلا این بحث در اصول سابقین مطرح نشده. استدل به این ادله در فقه. نگاهش بکنید اوردند بعضی رفقاء. در فقه به همین ها، به همین ایه، به همین روایات، بر تعبدی بودن بعضی اعمال استدلال شده، و لکن ناتمام است.

و لکن وجه ثالث که عمده وجه ثالث. دلیل عقلی.

گفتند اصل توصلیه است به حکم عقل.

دو تا بیان است برای این که عقل حکم می کند که اوامر خدا را، اوامر مولی را، باید تعبدی بیاوری.

تقریب اول این است که این که خداوند تبارک و تعالی امر کرده، پیامبر ما امر کرده، این امر یک داعی هست، یک غرضی هست، امر که بلاغرض نمی شود. هر فعل اختیاری یک داعی دارد. به یک غرضی، به یک داعی، خداوند یا پیامبرش، انسان ها را امر کرده. ان داعی چی هست. ان غرض چی هست. ان داعی عبارت است از این که اوامرشان محرک عبید بشود. نواهی شان زاجر عباد بشود. غرض از امر و نهی خدا این است. امر کردند تا امرشان، محرکیه پیدا بکند. غرض این است. نهی کردند تا نهی شان، زاجریه پیدا بکند. غرض این است.

وقتی غرض این بود، نتیجه، وقتی غرض این بود، عقل می گوید که غرض مولی را تحصیل کن. یک کاری بکن که مولی به غرضش برسد. کی مولی به غرضش می رسد. وقتی که عبد، اوامر را به داعی، مامور به ها را به داعی امرش بیاورد. منهی عنه ها را به داعی نهی ترک بکند.

دو تا مقدمه دارد. ایا غرض از تشریع شریعه، غرض از امر و نهی، غرض این هست که انسان ها به امر او بجنبند، به نهی او بایستند. غرض این است. مجرد حصول متعلقات و ترک متعلقات، این غرض صاحب شریعه نیست. این که…مهم این است در نظر شریعه. مهم این است که مردم اعمالشان را به او مستند بکنند. مصالح مفاسد، مبررات تشریع اند، قبول است، ولی غرض اصلی ان ها نیستند. خداوند نماز را تشریع کرده است، اصل غرض از تشریع نماز، این است که شما با این اعمالت، اظهار بندگی بکنی. حالا مصلحه هم دارد انتهاء عن الفحشاء. منفعه هم دارد. مصالح مفاسد هم هست. و لکن غرض ان نیست. غرض از دین، غرض دین این نیست که دنیای شما را درست بکند. اصل، ان غرض اصلی این است که شما به خدا ارتباط برقرار بکنی. گرچه ممکن است گاهی ارتباط برقرار کردنت، به پول دادن است. به ضرر است. گاهی ارتباط برقرار کردنت، به جان دادن است. باید جهاد بکنی. جانت را بدهی. باید نابود بشوی اصلا. درست است که اگر ما به دین عمل بکنیم، اگر به احکام دین عمل بکنیم، یک مدینه فاضله ای خواهیم داشت مثلا فقر کم می شود، نه حالا ریشه کن، کم می شود مثلا. روابط دوستانه تر می شود. صمیمی می شود. انما المومنون اخوه. صفا بیشتر می شود. این ها درست است. مدینه فاضله تری می شود. بهتر می شود. زندگی دنیای مان هم بهتر می شود. ولی غرض اصلی چه خلقت چه انزال کتب چه ارسال رسل، غرض این است که بنده بشوند. لیعبدوا الله. بنده خدا. بندگی بکنند خدا را. اگر هم می گوید جهاد بکنید، باز می گوید که، خود ایه شریفه می فرماید که وقتی مکناکم فی الارض، وقتی که ما قدره دادیم، این ها مسلط شدند، تازه می شود اقاموا الصلاه. این مهم است. ان ها همه مقدمه اقاموا الصلاه اند. مقدمه بندگی اند. جهاد اکبر بندگی هست. بقیه همه چیز، مقدمه این است. ان ها موضوعیه ندارند.

ما نمی گوییم، یک وقت به ما نسبه بدهید می گوید دین مردم، دنیای مردم را خراب می کند. نه. ما ان حرف ها را نمی زنیم. ما عکسش را می گوییم. می گوییم اگر به دین عمل بشود، دنیا هم خوب می شود. دنیا هم دنیا با صفایی می شود. دنیایی که توش دزدی نیست. دنیایی که توش دروغ نیست. همین ها را شریعه می گوید که انجام ندهید. دنیایی که عدالت است، دنیایی که صفا و صمیمت است. دنیایی که انفاق اغنیاء به فقراء است. بحث زکاه است. نفاق برداشته شده. این بسیار دنیای زیبایی هست. این ها لازمه عمل به شریعه است. شریعه دنیا را هم مدینه فاضله می کند. وقتی شریعه به نحو اتم در زمان حضور ان حضرت اجرا می شود، بهترین دنیا ان جا محقق می شود. در این شکی نیست. اما همه این ها اگر هم دنیا بهتر می شود، این ها مقدمه ان اظهار بندگی هست که او بهتر…ان مکناکم فی الارض…تازه ان جا رسیده، به او رسیده.

س:

ج: در بدیهیات تشکیک نکنید. اگر به دین عمل بشود، دنیا…درست است. در روایات هم هست[2] الدین و الدنیا ضرتان. ان سنگین بشود، این سبک می شود. ان ها هم همه قابل حل است.

این را داریم صحبت می کنیم. این طور ما ادعاء نداریم. ما این ملازمه را داریم انکار می کنیم. این طور نیست که اگر به دین عمل شد، دیگر ما از دنیا می مانیم. نه. ربنا اتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه. اصلا ممکن است هم در این جا حسنه باشد و هم اخره. هم این جا بهره این جایتان هم خوب باشد، اخرتتان هم خوب باشد. این ها با هم قابل اجتماع هست که بماند. نه. بالاترش را ما ادعاء می کنیم که عمل به دین، مدینه فاضله درست می کند. ولی مدینه فاضله درست کردن غرض از دین نیست. غرض از دین، اگر هم می گوید عدالت بکنید، اگر می گوید ظلم نکنید، این ها به غرض این است، خود عقلاء می فهمند که باید ظلم نکنند. این ها برای این است که بما این که ما می گوییم این کارها را بکنید. بیایید بنده ما باشید. مهم دین، پیام پیامبران، این است که انسان ها را به خدا مرتبط بکنند. که این ارتباط، دنیایشان را هم درست می کند. نه این که کارشان این بوده بیایند دنیایشان را درست بکنند. نه. می گوید به فقیر هم اگر کمک می کنید، نه این که او مثلا وضعش خوب بشود. چه کار به او داری. تو کمک بکن لله. صدقه را چه قدر تاکید می کند که لله باشد. ان برای این که تو کمال پیدا بکنی. انفاق بکنی. مهم این است که تو کمال پیدا بکنی. اصلا این که غرض این است که فقر ریشه کن بشود، اصلا اگر فقر ریشه کن بشود، پس به کی صدقه بدهیم. به کی کفاره بدهیم ان وقت. غرض کندن فقر نیست. نه. جامعه بالاخره طبیعی اش همین است. دین هم نیامده که….غرضش این نیست….این همه ترغیب به فقراء می دهد. زکاه بدهید به فقراء. باید موضوع باشد. طبیعی اش هست. می گویم هست اصلا. اصلا این ها در هیچ جای دنیا این طور نیست که، کسی هم ادعاء بکند که ما فقر را ریشه کن کرده ایم. طبیعی دنیا همین هست. فقیر دارد. شریعه هم ادعاء ندارد که ما امدیم فقر را بکنیم. این است که….مدینه فاضله همین است. همه با هم زندگی بکنند. فقیر در جایگاه خودش، غنی هم در جایگاه خودش که بله. مدینه فاضله مدینه ای نیست که همه پول داشته باشند، زمینه بندگی خدا کم شده باشد. نه. طبیعی اش همین است. فقیر هست. غنی هست. او یک امر دارد. او یک امر دارد. به او می گویند به او بده. به او می گویند تو صبر کن. هم راه بندگی برای او باز است، هم راه بندگی برای این باز است. خب حالا ان ها را بگذریم.

مقصود این است که قائل می گوید شریعه، امر خدا، نهی خدا، برای این است که انسان ها به این اوامر و این نواهی، انبعاث و انزجار پیدا بکنند. این غرض شریعه است. غرض از امر و نهی است. این غرض وقتی حاصل می شود که شما عمل را قربی بیاوری. و گرنه غرض مولی بر زمین مانده است. نتیجه این است که عقل می گوید پس تو همه اوامر مولی را، همه نواهی…مگر خودش بگوید قربی هم این جا نیاوردی، نیاوردی. اصلا خودش ممکن است بگوید ظاهر کن. ان تبدوا الصدقات فنعما هی، بعضی ها همین طور معنی می کنند. می گویند اظهار کن صدقه را. به تعزیه رفتی، اصلا خودت را نشان بده. ان به ید مولی هست. ان ها موارد خاص است. همان جا هم باز نشان بده، باز عقل می گوید نشان بده خودت را چون خدا گفته نشان بده.

حاصل الکلام غرض انبعاث و انزجار است به امر و نهی. انبعاث و انزجار به امر و نهی حاصل نمی شود الا به قربی بیاوریم. و غرض مولی هم که عند العقل لازم التحصیل است. نتیجه این است که عقل می گوید اصل در امر مولی و نهی مولی، این است که او را قربی امتثال بکنی.

این هم دلیل عقلی که استدلال کرده اند. تقریب اول دلیل عقلی.

و لکن خب این استدلال مناقشه دارد. این استدلال ناتمام است.

این که غرض مولی، از اول شروع می کنیم، غرض مولی از اوامرش و نواهی اش این است که انسان ها به این اوامر و نواهی استناد بکنند، ان الاحکام الشرعیه الطاف فی الاحکام العقلیه. عقل می گوید ابراز بندگی بکن. خب چه طور. جورش را شریعه بیان می کند. به نماز خواندن. به روزه گرفتن. الطاف. مقربات اند. ان الاحکام الشرعیه الطاف، مقربات اند، الی الاحکام العقلیه. کمک می کنند عقل را. این حرف درست است. احکام شرعیه که فرمودند الطاف فی الاحکام العقلیه، درست است. و لکن دقیقش این است که شارع مقدس امر کرده است، نهی کرده است تا مردم به این امر و نهی اش، منبعث بشوند. منزجر بشوند. ما تا این جا قبول داریم. ولی مدعی این است که باید منبعث بشوند. این باید را تا این جا ثابت نمی کند. نه. بایدش، نسبه به فعل و ترک که متعلقات، باید است. امر کرده است. خب باید بیاوری. نسبه به متعلق، باید است. نسبه به ترک متعلق در محرمات، باید است. این معنای امر و نهی است. این عیبی ندارد. اما ان غرضی که وراء این ها هست، الباعث للامر و النهی، غرض از تشریع، ان غرضش بایدی هست، نه. متعلقات بایدی هست. اما ان غرضش بایدی است، این دلیل نیاز دارد. مجرد این که غرضش این است، باید را درست نمی کند. باید ببینیم ایا ان غرضی را که از این، غرض اقصی بهش می گوییم، غرضی را که از این اوامر و نواهی هست، ایا بایدی هست یا نه، این نیاز به دلیل دارد. مجرد غرض، بایدی اش نمی کند. حالا ایا عقل می گوید که این غرض بایدی هست یا نه، نکته مطلب این جا هست. اساس حرف این جا هست. غرض هست. مجرد غرض هم بایدی اش نمی کند. باید دلیل بیاوریم این غرض لازم التحصیل است. ایا عقل می گوید این غرض لازم التحصیل است، نه. عقل فوقش می گوید متعلقات را بیار چون واجب کرده. متعلق را ترک کن چون نهی کرده. ان ها، الزام نسبه به متعلقات محرز است. ان جا حکم عقل هست. اما نسبه به غرض از تشریع، که اسمش را ما می گذاشتیم غرض اصلی، غرض اقصی، باید این ها محقق بشود، باید یک کاری بکنیم این ها در خارج محقق بشود، می گوییم نه. عقل چنین حکمی ندارد. عقل در رابطه با مولی، ان که الزام دارد، نسبه به اعمال است. اصل عمل است. اصل عمل را می گوید اطاعه کن. اما غرض از امر را هم تحصیل کن. نه. می گوید غرض از امرش…به غرض که امر نکرده. به فعل امر کرده. فعلش لازم التحصیل است چون امر کرده. فعل را نهی کرده، لازم الترک است. اما باید من یک کاری بکنم او به غرضش برسد، نه. عقل در رابطه با عبد و مولی، الزامش نسبه به متعلقات است فقط که امر دارد و نهی دارد. اما وراء این ها که یک چیزی هست به نام غرض، او هم لازم التحصیل است، نه. این اول کلام است. ایا عقل این غرض را لازم می داند لازم نمی داند، این مقدار بیانات وافی نیست. الزامی که عقل دارد…

حاصل الکلام الزامی که عقل دارد، نسبه به مامور به و منهی عنه، الزام دارد. اما غرض از تشریع را هم باید تحصیل بکنید، این باید، به این بیان شما، درست نشد. شما گفتی غرض از تشریع شارع این است. قبول کردیم. اما این غرض لازم التحصیل است، شما بر این برهان نیاوردی. فقط ادعاء کردی گفت عقل می گوید تحصیلش کن. می گوییم نه. عقل می گوید متعلقات را بیار. عقل می گوید متعلق را ترک کن. اما این را تحصیلش کن، این اول کلام است.

مرحوم حاج شیخ عبدالکریم می گویند فی اخر عمره، اول ها می گفته اصاله التوصلیه. ولی فی اخر عمره، این اخر عمرش هم نکته دارد. فی اخر عمره گفته اصل تعبدیه است. به یک بیانی می خواهد حکم عقلی را درست بکند. ملاحظه بفرمایید روز شنبه بیان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم فی اخر عمره فی درره نمی دانم دررش گفته، کجا گفته. نگاهش بکنید.

تحقیق:

کتبی که در ان ها از اصاله التعبدیه به بیان حاج شیخ عبدالکریم سخن به میان امده است:

مبانی الاحکام فی اصول شرائع الاسلام.ج1.ص177:

و قد يقال: إنّ مقتضى ظهور القضيّة المشتملة على الأمر بالشي‏ء هو التعبّديّة، و هو الّذي اعتمد عليه الوالد الاستاذ العلّامة تغمّده اللَّه برحمته و مغفرته. و محصّل ما أسّسه من القاعدة الّتي تكون أصالة التعبّديّة من فروعها: هو ما عن تقريرات بعض أعلام العصر من تلامذته- أيّده اللَّه تعالى و أحسن خلاصه من البلوى و نحن و إن سمعنا منه في درسه الشريف و كتبناه في عنفوان الشباب إلّا أنّه ضلّ عنّا، و لذا نلخّص ممّا أشرنا إليه مع توضيح منّا:…

انوار الهدایه فی التعلیق علی الکفایه.ج1.ص170:

قد رجع شيخنا العلّامة في أواخر عمره عن أصالة التوصّلية في الأوامر إلى أصالة التعبّديّة، و توضيحه- على ما أفاد في مجلس بحثه- يتوقّف على مقدّمات:…

مناهج الوصول الی علم الاصول.ج1ص275:

ثمّ إنّ شيخنا العلاّمة رحمه اللّه قد رجع في أواخر عمره الشريف إلى أصالة التعبّدية، قائلا [1]:

______________________________
[1] الظاهر أنه مأخوذ من مجلس بحثه- قدّس سرّه- و لم نعثر عليه في كتبه المتداولة.

تهذیب الاصول.ط.جدید.ج1ص225:

ثمّ إنّ شيخنا العلّامة- أعلى اللَّه مقامه- بعد ما كان بانياً على جواز الأخذ في المتعلّق، و أنّ الأصل في الأوامر كونها توصّلياً رجع في أواخر عمره الشريف إلى أصالة التعبّدية، و به عدل عن كثير من مبانيه السابقة.

تنقیح الاصول. ج1ص266:

و ذهب في «الدرر»: إلى أصالة التعبّديّة في صورة الشّكّ و عدم صحّة التمسّك بالإطلاق بعد اختياره أوّلًا أصالة التوصّليّة.

تحریرات فی الاصول.ج2.ص155:

أولها: ما سلكه شيخ مشايخنا العلامة الحائري في أخريات عمره، و بنى عليه جمعا من المسائل العلمية، كعدم التداخل في الأسباب، و كظهور الأمر في الفور، و دلالته على المرة، و هكذا اختار أصالة التعبدية بعد ذهابه إلى التوصلية في «درره» و الدورة الأولى من بحثه.

[1]. در محاضرات هم فرموده است که استدلال به ایه بهتر است و لکن وجه ان را نگفته است. شاید وجه ان این باشد که در ایه، بحث لله بودن و عباده، امده بود لکن در این روایات، فقط اصل نیه است. اما این مطلب که استاد فرمودند صوره دارد و ندارد، واضح نیست.

[2]. نقلا عن النهج البلاغه: ان الدنیا و الاخره عدوان متفاوتان….کلما قرب من واحد بعد من الاخر و هما بعد ضرتان.