بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در تمسک به اطلاق لفظی یا مشابه اطلاق لفظی برای اثبات اصاله التوصلیه تمام شد.
مرحوم اخوند منکر اصل لفظی شد، مرحوم نائینی به یک بیانی تمسک به اصاله التوصلیه را تمام کرد. مرحوم اغاضیاء و مرحوم اسدمحمدباقر هم اطلاق لفظی را هر کدام به یک بیانی تمام کردند.
همه این ها مبتنی بود بر این که اخذ قصد امر در متعلق امر اول محال باشد. قصد جامع محال باشد. قصد ملازم غلط باشد. و گرنه اگر مسلک مرحوم اقای خوئی را پذیرفتیم و گفتیم اخذ قصد امر ممکن است، اخذ جامع بمکان من الامکان است، تمسک به اطلاق لفظی تمام است و مشکلی ندارد.
این حاصل ان چه در اطلاق لفظی گفته شده است.
بحث فعلا در اطلاق مقامی ست.
اگر ما اطلاق لفظی را به معنای وسیعش منکر شدیم، گفتیم از طریق الفاظ نمی توانیم اثبات بکنیم توصلیه را، ایا مجالی برای اطلاق مقامی هست یا اطلاق مقامی هم مجال ندارد.
مرحوم اخوند فرموده است که اطلاق مقامی هم مجال ندارد.
در مقابل بعضی ها گفتند اطلاق مقامی مجال دارد. مثل مرحوم اقای خوئی. مثل مرحوم اسدمحمدباقر. این ها می گویند علاوه از اطلاق لفظی، اطلاق لفظی بود دیگر نیاز به مقامی نداریم. ولی می گویند اگر اطلاق لفظی را هم منکر شدیم، کفانا اطلاق مقامی.
فعلا بحث ما در حقیقه اطلاق مقامی ست. اطلاق مقامی یعنی چه. فارق بین اطلاق مقامی و اطلاق لفظی چیست.
حقیقه اطلاق مقامی بر می گردد به ظاهر حال که ظاهر حال که اگر بیان نکرد، ظاهر حالش این است که از این که بیان نمی کند، پس مرادش نیست. دلیل نمی اورد، پس مقصودش نیست. عدم البیان دلیل العدم. که اساسش ظاهر حال است.
ربطی به لفظ ندارد. مدلول لفظ را برای ما مشخص نمی کند. مراد از لفظ را برای ما مشخص نمی کند. برای خودش یک چیز مستقلی هست. عدم البیان دلیل العدم. عدم الدلیل دلیل بر عدم. به محدوده مدلول کلام کاری ندارد. کلام گفته، یک مطلب گفته، یک چیز. این که اطلاق مقامی هست، یک چیز دیگری هست.
و این اطلاق مقامی جایش، این ظاهر حال جایش ان جا هست که اگر مولی مرادش بود، اگر این را که ما می خواهیم از حالش، از سکوتش کشف بکنیم، اگر مقصودش بود، به نظر عرف باید می گفت.
ریشه این اطلاق مقامی، الزام، باید، اگر مرادش بود، باید می گفت. این باید است.
پس حالا که نگفته، با این که اگر مرادش بود باید می گفت، حالا که نگفته است، پس مرادش نیست.
اطلاق مقامی جایگاهش ان جا ست که اگر مقصودش بود، اگر مطلوبش بود، باید می گفت. سکوت، نادرست است عرفا. پس این که نگفته است، و بیان نکرده، پس معلوم می شود مرادش نیست.
بهترین مثالی که برای اطلاق مقامی می زنند، روایات تعلیمیه است. روایات بیانیه است.
مثلا در باب وضوء در باب حج در باب نماز، روایاتی رسیده است، بهش می گویند روایات بیانیه، وضوء را بیان می کند. می فرماید یکی غسل وجه است. مثلا من الاعلی الی الاسفل. بعد می گوید غسل یدین است. اول یمین بعد یسار. این طور در حقیقه حضرت در مقام تعلیم است. مقام تعلیم دارد یاد می دهد وضوء چیست. وضوء غسل وجه است به این کیفیه. غسل یدین است به این کیفیه. مسح رأس بنداوه الوضوء. مسح مُقَدّم الرأس بنداوه الوضوء. بعد می گوید و مسح الرجلین. در رجلین که می رسد نمی گوید اول رجل یمنی بعد یسری.
می گوییم اقا این جا مقام مقام تعلیم است. مقام تعلیم می خواهی یک چیزی را تعلیم بدهی، از نظر عرفی باید همه را….یا نگویی. یا اگر می خواهی بگویی، در مقام این هستی که به ما یاد بدهی، باید همه خصوصیات را یاد بدهی. بایدی هست. مقام تعلیم مقامی هست که تمام غرض را باید بیان بکنی. تعلیم است. اجمال گویی معنی ندارد.
این که در دست رسید گفت اول یمین بعد یسار. گفت من الاعلی الی الاسفل. ولی وقتی به رجلین رسید نگفت اول یمین بعد یسار، پس معلوم می شود در رجلین، ترتیب شرط نیست.
این الفاظ مولی را ما دست کاری نمی کنیم. از این لفظ ان را اراده کرده است. نه. به الفاظ کاری ندارد.
همین که نگفت. و اگر مرادش بود، باید بگوید. نگفتن در جایی که سکوت ناروا است، دلیل بر این است که در هر کجا بیان نکرد، سکوت کرد، و ان سکوت بر فرض مراد بودن، ناروا است. بر فرض مراد بودن، باید بگوید، ان جا از سکوتش، از عدم بیانش، کشف می کنیم یک حکم مستقلی را. ترتیب شرط نیست.
این ترتیب شرط نیست، تحدید معانی الفاظ مولی نیست. یک حکم جداگانه ای هست. یک وظیفه مستقله ای هست.
از سکوتش کشف می کنیم عدم اراده اش را.
یک موردش این است. مقام تعلیم. که مرحوم اخوند تعبیر کرده است مولی در مقامی باشد می خواهد تمام غرضش را بیان کند. تمام غرضش را. یکی مقام تعلیم است.
یک مورد دومی که باز مرحوم اخوند اشاره کرده در ادامه کلامش سیاتی، عبارت است از قیودی که یغفل عنه العامه.
اگر قید قیدِ مورد غفله است. مردم التفاتی بهش ندارند، ان جا هم وقتی که تکلیفش را بیان می کند، لازم نیست در مقام تمام غرضش باشد. این جا نه. اگر تکلیفش بیان می کند، قید از قیودی هست که مورد غفله است، سکوت ناروا است.
مثل قصد وجه. مثل قصد تمییز. مردم غافل اند از قصد وجه و تمییز. این طور چیزها در ذهنشان نیست. اگر مولی امر می کند به نماز، اگر قصد وجه و تمییز معتبر باشد، چون مما یغفل است، باید…چیزی که مردم بهش التفات ندارند، اگر مد نظرش هست، باید بیان بکند.
این جا هم از موارد اطلاق مقامی هست.
دو مورد را ما برای باید فعلا از کلام مرحوم اخوند به دست اوردیم. در مقام بیان تمام غرضش باشد. ان جا چون در مقام بیان تمام غرضش هست، باید هیچ چی را فرو گذاری نکند. یا نه. قید، مطلب، از مطالبی هست که مورد غفله است. ان جا هم باید تذکر بدهد. این دو مورد از مواردی هست که بایدی هست. چون بایدی هست، سکوت ناروا است، در این مورد، از سکوتش، از عدم بیانش، ما کشف می کنیم عدم اراده اش را. عدم مطلوبیه اش را.
مرحوم اخوند در قصد الامر این اطلاق مقامی را تطبیق نمی کند.
می گوید قصد امر مما یغفل نیست. مردم می گویند نظام عبد و مولی اقتضاء می کند که به خاطر مولی بیاورد. مما یغفل نیست.
از ان طرف هم ما احراز نکرده ایم در این اوامر، خمس بده، زکاه بده، ما احراز نکردیم که مولی در مقام بیان تمام مرادش هست. مجرد امر، مقام تمام المراد نیست. این مثالی که من زدم، مقام مثلا تعلیم باشد، مقام شمارش است. شماره می کند. می گوید این طور چیزی ضرر دارد برای روزه. گوش کن چی ضرر دارد. این ضرر دارد. این ضرر دارد. این مفسد است این مفسد است. فرض بفرمایید که ارتماس در ماء را نمی اورد. می گوییم پس ارتماس در ماء ضرر ندارد. چون در مقام تمام غرضش بود.
اخوند می گوید که این امری از مولی صادر شده است، فرموده خمس بدهید. این در مقام بیان تمام غرضش نیست. این است که گفته اطلاق مقامی نسبه به قصد امر منتفی هست. گفته نعم. بله اگر. اگر در یک موردی شما احراز کردی، در موردی، نعم اورده، فی مورد، یک موردی احراز کردی که مولی در مقام بیان تمام مرادش هست، و قصد امر را نیاورد، اطلاق مقامی درست است. فرمود بدان که من می خواهم هر چه که لازم است، در غرض من دخیل است، نه در متعلق. بدان هر چه در غرض من دخیل است، می خواهم بهت بگویم، تعلیم بدهم به تو که چه چیزهایی در غرض من دخیل است. ان جا اگر امد گفت حمد است سوره است. قصد الامر را نیاورد، اطلاق مقامی مجال دارد. اما مجرد این که امر کرده به خمس، امر کرده به نماز، نه. این ها اطلاق مقامی درشان راه ندارد.
اطلاق مقامی، یک کلمه، لبّ اطلاق مقامی عدم الدلیل دلیل العدم. کجا. در ان جایی که بیان، ضروره عرفی دارد. اگر بیان ضروره عرفی داشت، که این دو مورد را مثال زدیم، عدم البیان دلیل العدم. که یک چیز مستقلی را شما کشف می کنید. به خلاف اطلاق لفظی. در اطلاق لفظی هم عدم القرینه هست. یکی از مقدمات حکمه است. و لکن در اطلاق لفظی می گویید اگر مولی در مقام بیان بود، قید نیاورد، کشف می کند که مرادش از این لفظ مطلق است. هر چی می خواهی اطلاق را معنی کنی.
اگر گفت اعتق رقبه، در مقام بیان بود، نمی خواهد اهمال گویی بکند، اجمال گویی بکند و نگفت رقبه مومنه، معلوم می شود با این لفظ می خواهد، با لفظ. ان جا عدم بود. می خواهد با این لفظ به ضمیمه عدم القرینه به من بفهماند که مراد من وجوب عتق رقبه مطلقه است.
اطلاق لفظی تحدید می کند مراد از لفظ را. وقتی می گویی اعتق رقبه، مقصودت اقا مطلق رقبه بود یا نه. بگو مراد را، مقصود از این لفظ را نمی دانم. مردم می گویند اگر مولی در مقام بیان بود، مقدمات حکمه تمام بود، کشف می کند که مقصودش از این لفظ، اطلاق است. حالا مقصودش از رقبه، رقبه بلاقید، یا رقبه جامع، دیگر ان علی اختلاف در تفسیر اطلاق. ولی تمام همّ در اطلاق لفظی، تمام همّ این است که ما منکشف به کلام را پیدا بکنیم. از لفظ برسیم بما ارید منه.
در اطلاق مقامی ما از عدم می رسیم به یک چیز دیگری. ربطی به لفظ ندارد. ان لفظ هایی که گفته، گفته صورت را بشور. ما گیری نداریم. یمین و یسار را بشور. گیری ما نداریم. گفته رجلین را مسح کن. گیری ما نداریم. اما ترتیب بین رجلین معتبر است یا معتبر نیست، یک حکم اخری هست. حالا فرض بکنید اطلاق لفظی هم دارد. عیب ندارد. یک حکم اخری است. می گوییم چون نگفته، عدم البیان، مقام، این مقام هم که می گویم، مقام چون یک مقامی هست که باید بگوید، مقام مقام تعلیم است، مقامی هست که باید بگوید، مقام باید بگوید، اگر بود، سکوتش، عدم گفتارش، دلیل بر عدم ان حکم است. این اطلاق مقامی هست. ان اطلاق لفظی هست. فارقشان، فارق اساسی شان در اطلاق لفظی، و لو هر دو از عدم صحبت می کنیم، ان عدم قرینه هست، این هم عدم بیان، و لو از این جهه مشترک اند، عدم بیان القید است، و لکن در یکی عدم القرینه ضمیمه می شود به لفظ. می گوییم لفظ را با این نیاورد، پس مرادش این است. ولی در اطلاق مقامی، یک امر مستقلی را، این را نگفت، پس مرادش نیست. اساس اطلاق مقامی عدم الدلیل دلیل العدم. ان جا عدم القرینه دلیل بر مراد، عام است. مراد، شمول است. فرق اساسی شان در این جهه است. و البته اگر این فرق اساسی را شما احساس کرده باشید، بهش رسیده باشید، یک فرق دیگر هم به دست می اید، ان هم واضح می شود. معروف است می گویند در اطلاق لفظی اگر شک کردی که ایا در مقام بیان هست یا نه، اصل این است که در مقام بیان است. ولی در اطلاق مقامی اگر شک کردی که در مقام بیان تمام غرضش هست یا نه، می گوییم ما اصلی نداریم. باید از قرائن. مثلا مقام تعلیم. از یک قرائن دیگری باید به دست بیاوریم. ان جا اصل نداریم. لمّ این که در اطلاق لفظی اصاله کون المولی فی مقام البیان است، اصل عقلائی هست، ان جا اصل عقلائی نداریم، لمّش ان است که در حقیقه اش گفتیم. لمّش این است که اطلاق لفظی مربوط به لفظ می شود. خب یک امر عقلائی است که هر کسی که صحبت می کند، می خواهد بفهماند. اصل این است که در مقام بیان است. اطلاق لفظی طور لفظ را برای ما مشخص می کند که از لفظ چه اراده کرده است. باید مولی در مقام بیان باشد. ولی خب اصل این است که مولی در مقام بیان است، چون اصل در هر متکلمی، اصل عقلائی هست. هر کی می خواهد صحبت کند، ظاهرش این است که می خواهد بیان کند. نمی خواهد ما را بپیچاند. نمی خواهد مجمل بگوید. خلاف اصل عقلائی است. ولی به خلاف اطلاق مقامی. اصل این نیست که هر کسی می خواهد صحبت کند، می خواهد تمام اغراضش را بیان کند. نه. هر کسی که می خواهد صحبت کند، همان مقداری که لفظ قالب است، می خواهد به ما بفهماند. اما تمام غرضش را می خواهد بفهماند، این نیاز به قرینه دارد. این است که در اطلاق لفظی، اطلاق لفظی شرطش این است که مولی در مقام بیان باشد، با اصل احراز می شود. شرط اطلاق مقامی این است که در مقام بیان تمام مرادش باشد. ما این را اصل نداریم. ان را اصل داریم. نکته اش بر می گردد به فهم حقیقه اطلاق لفظی و اطلاق مقامی.
این حقیقه اطلاق مقامی و لفظی بود و دو تا فارقی که فرق اول فرق اساسی هست. فرق دوم متفرع بر ان فرق اول است.
حالا بعد از این باید ملاحظه کنیم که ایا می توانیم بگوییم خمّس مالک اگر مولی نگفت به قصد قربه، باید بگوید این را، می توانیم کشف بکنیم که قصد قربه دخالت ندارد. ایا این اطلاق مقامی دارد یا ندارد.
مرحوم اخوند گفته نه. اطلاق مقامی ندارد.
س:
ج: اخوند اصلا حرفش این است این جا اطلاق مقامی نداریم. گفتم نعم. فی مقام. این قدر تاکید کردم. گفت نعم. استثناء. فی مقام. اگر. یعنی اگر. ولی حالا در این جا هست یا نه، حالا می خواهیم بحث بکنیم. مرحوم اخوند اطلاق مقامی را مشکلش می کند. این جا هم اولش گفته نعم. لا مجال لاطلاق مقامی. نعم. استثناء است. اصل را بر نبودِ…الان همین را خواستم وارد بشوم.
مرحوم اخوند می گوید در مقام اطلاق مقامی نداریم. چرا. اختلافی که بین مرحوم اخوند و مرحوم اقای خوئی و مرحوم اسدمحمدباقر هست. ان ها می گویند نه. اطلاق مقامی داریم.
اخوند می گوید در مقام اطلاق مقامی نداریم چون مقام اگر یادتان باشد ما بحث در صیغه امر داریم. یک صیغه فقط داریم. مقام مقام تمام بیان غرض نیست. ما در صیغه امر داریم بحث می کنیم. ان که از مولی صادر شده است، گفته خمّس. ایا از این، توصلیه به دست می اید یا نه. اخوند می گوید توصلیه به دست نمی اید. چرا. به خاطر این که در مقام بیان تمام غرض نیست. فقط امر است. امر که مقام تمام غرض نیست. ما قبول داریم. نعم. اگر جایی. ان را قبول داریم. ولی الان بحث ما در صیغه امر است. ما هستیم و یکدانه صیغه امر. مشهور همین را می گویند. مشهور می گویند همین صیغه امر برای توصلیه کافی هست. اخوند می گوید نه. حتی برای اطلاق مقامی هم این کافی نیست. چون اطلاق مقامی ان جا ست که مولی در مقام بیان تمام غرضش باشد. و مجرد صیغه امر این مقام را نمی رساند.
این است که مرحوم اخوند، همان طور که اطلاق لفظی را منکر شده است، می گوید و لامجال برای اطلاق مقامی. اطلاق مقامی را هم منکر است. بعد مطلب را وارد اصل عملی می کند که خب حالا که اصل لفظی نداریم، مقتضای اصل عملی چیست. این است که مرحوم اخوند منکر است.
در مقابل این اقایون گفتند نه. اطلاق مقامی داریم.
مرحوم اقای خوئی اجمالا گفته است ما اطلاق مقامی داریم. جواب داده است از مرحوم اخوند. فرموده است که اطلاق مقامی داریم. چرا. چون درست است مولی نمی توانست اخذ بکند قصد امر را در متعلق امر اولش. فرض کلام است. درست است با امر ثانی هم نمی توانست بیان بکند. فرض کلام است. می توانست که با جمله خبریه خبر بدهد. می توانست با جمله خبریه خبر بدهد که غرض من لایحصل الا بقصد امر. همین که امر کرده است و خبر نداده است، این خبر ندادنش، عدم الدلیل. عدم البیان، دلیل است بر این است که پس قصد امر معتبر نیست.
مرحوم اسدمحمدباقر یک خورده جلوتر امده است. شاید مثلا دیده این وافی نیست، ادعاء کرده است که هر کسی امر می کند به شیئی، ظاهرش این است که در مقام این است که می خواهد تمام غرض را بیان کند. همین که الان گیر اخوند است، دارد حل می کند. می گوید ظاهر حال، می گوید این ظهور حالی هست. ظاهر حال هرکسی که دارد امر می کند به شیئی، یعنی تمام غرض من را همین متعلق دارد تحصیل می کند. این است که پس در مقام بیان تمام غرضش هم هست. ان ظهور حالی اطلاق مقامی، این جا هست. همین که سکوت می کند، جمله خبریه هم نمی اورد، در مقام بیان تمام غرضش هم هست، خود دلیل است بر این که قصد قربه دخیل در غرضش نیست. عدم البیان دلیل العدم.
شبیه همین ها را مرحوم اغاضیاء دارد.
و لکن در ذهن ما این است که، ما ادعاء مان این است، حالا شما مطالعه بفرمایید، ادعاء ما این است که این ها درست، حرف اخوند را بیان نکردند.
مرحوم اخوند می گوید ما یک صیغه امر داریم فقط. این که مرحوم اسدمحمدباقر ادعاء دارد هر که امر می کند، ظاهر حالش این است که تمام غرضش را می خواهد بیان کند، نه. این ها اول کلام است. بله. مقام تعلیم باشد، راست می گویید. اما تنها امر می کند، می خواهد تمام غرضش را، تمام محصل غرضش را بیان کند، نه. ظاهر حال را ما قبول نداریم. اخوند قبول ندارد. می گوید ظاهر حال این نیست. هر کسی که امر کند، در صدد این است که محصّل تمام غرضش را به ما برساند. پس اگر قصد قربه را خبر نکرد، این کشف می کند قصد قربه در غرضش دخیل نیست. نه. ما می گوییم امر کردن، مجرد امر کردن، حرف اخوند را داریم بیان می کنیم. اخوند می گوید مجرد امر کردن، مجرد صیغه امر را به زبان اوردن، مقام تمام الغرض نیست.
مرحوم اخوند می گوید، جواب مرحوم اقای خوئی. مرحوم اخوند می گوید که این که شما، این ها دفاع از اخوند است، این که شما می گویید می توانست به جمله خبریه ابلاغ کند که غرض من لایحصل، می گوید راست می گویید. می توانست. ولی باید که نیست. اطلاق مقامی اساسش باید است. خب می تواند هم به عقل واگذار کند. حرف اخوند همین است. اصل حرف اخوند همین است. می گوید فرق است بین قصد امر با قصد الوجه و التمییز. حرف اقای خوئی را در قصد الوجه و التمییز قبول دارد. راست می گویید. ان جا از این که قصد وجه را نیاورد، می توانست به جمله خبریه بیاورد، قصد تمییز را نیاورد، می توانست به جمله خبریه بیاورد، نیاورد، می گوید چون یغفل است، باید هست، ان جا کشف می کنیم از نگفتنش، که مراد نیست. که دخیل نیست. اما در قصد الامر ادعاء اخوند این است، قصد الامر مما یغفل نیست. می توانست واگذار بکند به حکم عقل. قبول دارد بابا این ها گفتنی نیست. اخوند هم قبول دارد به جمله خبریه مولی می تواند بگوید قصد امر دخیل است. این که واضح است. قابل انکار نیست. ولی حرف اخوند این است که این، بایدی نیست.
دو تا مساله اطلاق مقامی را درست می کند. یا در مقام بیان تمام غرضش باشد. می گوید صیغه امر مقام بیان تمام غرض نیست. یک مجرد صیغه. اسدمحمدباقر این جا را چسبیده. نه. همین هم در مقام بیان تمام غرض است. او. او مما یغفل باشد. می گوید که قصد امر مما یغفل نیست.
احد الامرین را نیاز داریم. جامعش سکوت ناروا باشد. سکوت، نقض غرض باشد. دو تا مصداق دارد. یا در مقام بیان تمام غرضش باشد. که صیغه امر، یک صیغه ای از مولی صادر شده است. مقام بیان تمام غرض معنی ندارد. و یا مما یغفل باشد، قصد امر می گوید مما یغفل نیست.
این است که مرحوم اخوند اطلاق…
س:
ج: گفته نعم. لو کان فی مقام در یک مقامی فی بیان غرض، ما ان جا قبول داریم. ولی در محل کلام یک صیغه امر است. یک صیغه امر، مقام تمام الغرض نیست.
حاصل الکلام. اساس اطلاق مقامی این است که سکوت ناروا باشد. باید مورد موردی باشد که باید، اگر مرادش بود، باید بگوید. سکوت ناروا است. کجا سکوت ناروا است. یک: ان جایی که در مقام بیان تمام غرضش باشد. دو ان جایی که قید مما یغفل باشد. و چون مجرد صیغه بالنسبه به قصد امر، هیچ کدام از این دو تا را ندارد، پس به مجرد صیغه امر، شما نمی توانی تمسک بکنی به اطلاق مقامی. مرحوم اسدمحمدباقر ان اولی را گرفته است. مرحوم اقای خوئی دومی را گرفته است. مرحوم اخوند، می گوید نه. نسبه به قصد امر، هیچ کدام از این ها نیست. مولی که امر می کند، می تواند ایکال بکند به عقل عبد. می تواند نگوید. سکوتش ناروا نیست. سکوتش ناقض غرضش نیست. فلامجال للاطلاق المقامی.
هذا ان که ما تلاش کردیم در فرمایش مرحوم اخوند و در بیان حقیقه اطلاق لفظی و مقامی بیان بکنیم. ملاحظه بفرمایید. اگر به عین دقه و انصاف ملاحظه کنید، می بینید که این ها از کلام کفایه…همین کفایه کافی هست. کفایه، کافی هست.
س:
ج: در قصد الوجه و التمییز امده گفته اطلاق مقامی درست است. این جا می گوید اطلاق مقامی درست نیست. نفی می کند….نوبت به اصل عملی می رسد. ان وقت خودش هم ادامه اش گفته که عقل این طور می گوید.
این است که ان که عرض کردیم، نه این که روح، مراد مرحوم اخوند است در انکار اطلاق مقامی.
س: نسبه دو تا اطلاق.
ج: هیچ ربطی اصلا به هم ندارند. اصلا دو تا اطلاق ها، دو تا ذات متفاوت اند. هیچ ربطی به هم ندارند. فقط اسمشان اطلاق است. اشتراکشان در همان عدم قید است. همان قید را نمی اورد. منتهی ان قید را نمی اورد، اطلاق لفظی را درست می کند به یک نحوه. اطلاق مقامی را…همان نیاوردن قید، عدم القرینه، در این جهتش شریک اند. ولی لبّ دو تا با هم متباین هستند.
ملاحظه بفرمایید فردا اصل عملی را بحث خواهیم کرد.