بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در تقابل بین اطلاق و تقیید که یک بحث استطرادی بود، تمام شد.
یک کلمه ای که فقط تذکرش می دهیم و در جای خودش بحث خواهیم کرد، بیانی هست که مرحوم اسدمحمدباقر دارد. تنها ایشان است که به مناسبتی در بحث مطلق و مقید، تقابل اطلاق و تقیید را بحث کرده است. در جلد سه بحوث صفحه چهارصد و ده ان جا به عنوان بقی شیء این مساله را مطرح کرده است. همین تقابل عدم و ملکه را اورده، تضاد. البته نه به ان تفصیلی که ما بحث کردیم ولی خب بحث مستقلی کرده است. و خودش هم قائل شده است که تقابل اطلاق و تقیید، تقابل سلب و ایجاب است. اطلاق را ذاتی معنی می کند. عدم قید متعلق یا موضوع معنی می کند. و ادعاء می کند، این کلمه ای که جای بحث دارد، ادعاء می کند می گوید روی مبنای ما در معنای حرفی که می گفتیم معنای حرفی معنای وحدانی هست، تقیید معنایش این نیست که طبیعه و تقید، مرکب باشد. معنای وحدانی هست، طبق ان چه در معنای حرفی گفته ایم، تقیید یکی از معانی حرفی هست، و معنای وحدانی دارد، ادعاء کرده که اصلا تقابل اطلاق و تقیید، تسامحی هست اصلا. تقابل سلب و ایجاب می گوییم مسامحه است. اصلا این ها تقابل ندارند. دو شیئی هستند، ربطی به هم ندارند.تقابل برای دو عرض یک شیء است. دو وصف یک شیء است. این ها اصلا مطلق یک چیز هست، مقید یک چیز است. اصلا مصداق متقابلین نیستند. این هم یک حرفی هست که ایشان ان جا دارد و خودش دیگر یک بحثی دارد. اصلا می گوید تضاد عیبی ندارد بگویی تقابل دارد چون یک جامعی دارید یک معروضی دارید. تاره مع الخصوصیه یک عرضش هست، مع الجامعیه یک عرضش هست. اما روی مبنای سلب و ایجاب گفته است که این ها دو تا عرض نیستند، دو تا وصف نیستند. اصلا اطلاق تقابل تسامح دارد.
س:
ج: دیگر حالا می گویم این خودش یک بحثی، باید برگردیم به معنای حرفی، ان جا را صحبت بکنیم. یک روز طول می کشد.
نتیجه این می شود که ایشان اطلاق را معنی می کند عدم القید. تقیید را معنی می کند یک معنای وحدانی. و می گوید که این ها با هم تقابل ندارند چون معروض واحد ندارند. خب بگذریم.
س:
ج: گفتیم ثمره ای ندارد.
و اما اصل بحث به این جا رسید که مرحوم نائینی که اخذ قصد امر را در امر اول محال می دانست، بلکه جامع را هم گفت محال است مثل مرحوم اخوند، همه این ها را گفت محال است، ملازم را هم گفت که تالی فاسد دارد. به امر اول، بابش را بست مرحوم نائینی به ای شکل. منتهی او به یک بیان، اخوند به یک بیان. و راه را منحصر کرد به امر ثانی که متمم الجعل باشد. خب روی مبنای مرحوم نائینی اگر شک کردیم خمس مثلا توصلی هست یا تعبدی هست، می توانیم به اطلاق تمسک بکنیم یا نه. گفتیم بله. روی مبنای مرحوم نائینی می شود به اطلاق تمسک کرد به این تقریب. که اگر امر کرد به خمس و این جعل را مهمل قرار داد ابتداء، باید این جعل ناقص را تتمیم بکند. جعل ناقص عقلائیه ندارد. بیان ناقص عقلائیه دارد که اجمال در بیان. جعل ناقص، مولی یی هست که جعل هایش ناقص است، حدودش را برای ما معین نکرده است. این عقلائیه ندارد. باید جعل ناقص را تکمیل بکند، تتمیم بکند. لمّ این که نائینی بیان ثانی را اسمش را می گذارد متمم، چون بیان اول، ناقص است. این تتمیمش می کند. تکمیلش می کند. می گوید باید. چون بایدی هست، پس هرگاه سکوت کرد، بیان دوم نیاورد، سکوتش، ابراز جعل اطلاق است. سکوتش، ابراز اعتبار سعه است. به هر معنی که اطلاق را معنی بکنی. این است که ان وقت می شود نتیجه الاطلاق. نه این که از سکوت کشف می کنی اطلاق را. نه. جعل اول اطلاق ندارد. اهمال دارد. نه. به سکوت، به اطلاق می رسی. اسمش را گذاشته نتیجه الاطلاق.
س: مرحوم نائینی قبلا فرمود که مولی جعل اولش مهمل است. جعل دوم که متمم است، یا تقیید را بیان می کند یا اطلاق را بیان می کند. یا با سکوت، ابراز اطلاق می کند. بعد از این بحث، بحث شک را چه طور تصویر می کنید. شما در بحث شک می فرمایید که ما احراز می کنیم سکوت مولی را. این خروج از فرض شک است.
ج: سکوتش ابراز است….هرگاه احراز کردی سکوت را، به سکوت، این که ساکت شده، خودش دلیل بر این است که سعه را اعتبار کرده است….می گوییم هرگاه کلامی از مولی، امر اولی از مولی صادر شد، بعد تفحص کردیم دیدیم سکوت کرده راجع به متمم الجعل نیاورده….متمم دوم را نیاورده، احراز کردی متمم دوم را نیاوردی، کشف می کنی پس اعتبار کرده اطلاق ان جعل اول را. جعل اول که اصلا شک ندارد. مهمل است اصلا….شک داریم. چرا دیگر…جعل اول به من رسیده. ابتداء من برخورد کردم به جعل اول. نمی دانم این جعل را، این جعل اول مهمل است، نمی دانم این را تکمیلش کرده به امر ثانی قصد امر تا این شده باشد تعبدی، یا تکمیلش کرده به اعتبار اطلاق تا شده باشد توصلی…شک دارم. ابتداء همین است. بعد الفحص اگر من پیدا کردم متمم جعل را که می گوید قصد امر، می گویم خب پس تکمیلش کرده به تعبدیه و اگر پیدا نکردم، احراز کردم سکوتش را، از نائینی سوال می کنیم اقا اگر ما به یک امری رسیدیم، نمی دانیم تعبدی هست، نه این که امر تعبدی هست. ان متعلق تعبدی هست یا نه، چه کار بکنیم. می گوید بچرخ. اگر بیانی اورده بود، متمم الجعلی اورده بود، خب فبها. نیاورده بود، همان سکوتش معلوم می شود که ان اطلاق را اعتبار کرده است. این تقریبی که…حرف نائینی می گوید جعل اول مهمل است. به متمم الجعل، آن را تکمیلش می کند. تتمیمش می کند.
ظاهر کلام اجود این است که ما تمسک می کنیم به اطلاق.
خب بعضی ها اشکال کردند بر این ظاهر کلام. گفتند شما که اطلاقی نیستی که. شما جعل اول را مهمل می دانی. تمسک به اطلاق معنی ندارد. ما این طور توجیه کردیم گفتیم مقصودش از تمسک به اطلاق یعنی این که نتیجه الاطلاق است.
مرحوم اسدمحمدباقر یک بیان دیگری کرده است و دفاع کرده از مرحوم نائینی. فرموده که بر مسلک مرحوم نائینی ما می توانیم تمسک بکنیم به اطلاق خطاب اول. نیاز به سکوت و ابراز اطلاق به وسیله سکوت، نیاز به این ها نیست. به همان امر اول که گفته ایها الناس خمسوا، به هم اطلاق ان ما می توانیم تمسک کنیم. چرا.
فرموده درست است که مرحوم نائینی تقیید امر اول را به قصد امر، به جامع، به ملازم، این ها محال می داند. درست است که امر اول را مهمل می داند. و لکن چون تقیید عند العرف، عرفی که اصول نخوانده، عرفی که از این محاذیر اطلاع ندارد، تقیید به نظر مردم، عرف عوام، عوام ساذج، عیبی ندارد. به مردم بگوییم عیب دارد امر مولی این طور باشد. بگوید امر می کنم تو را به نماز به قصد قربه. به نماز به قصد امر. می گوید عیبی ندارد. فرموده که عرف هر چند خطا می کند و لکن جا دارد که مولی به زبان همین عرف صحبت بکند. همان حرف سابق را تکرار کرده است. می تواند…مولی و لو جعلش مهمل است ولی در مقام اثبات می تواند بگوید نماز بخوان به قصد امر. می تواند بگوید نماز بخوان به قصد جامع. و لو ان جعل اول مهمل است ولی در مقام اثبات، در مقام تکلم، می تواند ان را مقیدا به ما برساند.
ان وقت گفته است پس اگر خطاب اول را مقید نکرد، راه داشت برای این که اطلاق را به ما بفهماند، راه داشت برای این که مقید را به ما بفهماند و راه عرفی، راهی که بر خلاف ثبوت است. ولی راه است. اگر این راه را انتخاب نکرد، کلامش را بدون قید اورد، مطلق اورد. با همین مطلق اوردن، ما می توانیم کشف بکنیم که ان جعل اول را مطلق اعتبار کرده است. با نیاوردن قید….دوم ندارد. همین خطاب اول. با همین نیاوردن قید، نیاوردن قید اسمش را بگذار دوم، با همین نیاوردن قید متصلا به کلام اول، از این کشف می کنیم که جعل اول را….
س:
ج: جعل اول مهمل است….محال است می گوید مطلق باشد. ولی ان را می تواند، نه این که می تواند، باید تکمیلش بکند. می گوید همین که باید تکمیلش بکند و به ضم این که می تواند ان تکمیل را با قید متصل بیان بکند، درست است مردم فکر می کنند این قید متصل، کاشف از مقید است. ولی این اشتباه مردم است. ان می تواند قید را بیاورد به داعی تکمیل جعل اول. همین که نیاورد قید را، شما کشف می کنید که جعل اول را با نیاوردن قید، تکمیل کرده است….
از اطلاق خطابش…مهم همین است. می توانست ان جعل مهمل را با این مقید تکمیل بکند یا نه. می گوید می تواند. مردم تصدیقش می کنند. مردم نمی گویند اقا محال است. چی می گویی می گویی نماز بخوان به قصد امر. این که محال است. نه. مردم می گویند عیب ندرد. همین که مردم می پذیرند این خطاب را، پس می تواند تکمیل بکند ان جعل اول را با همین قید متصل. با همین بیان مقید. اگر قید را نیاورد در خطابش، کشف می کنیم اطلاق ان جعل را.
مردم فکر می کنند که این قید برای بیان، این نیاوردن قید، مردم فکر می کنند نیاوردن قید برای کشف از اطلاق است. قید نیاوردن امر اول، این که قیدش نمی زند، مردم خیال می کنند این برای کشف از اطلاق است. خب این خیالشان غلط است. این قید نیاوردن برای تتمیم جعل اول است.
می تواند مرحوم نائینی، که ظاهر اجود هم همین است، بگوید مقتضی اطلاق الامر، همین که گفته خمس بده، نگفته به قصد امر، مقتضی اطلاق الامر هی التوصلیه.
س:
ج: به مولی می گوییم شما مطلق صحبت کردی، پس مرادت مطلق است. او نمی تواند به ما برگردد بگوید من نمی توانستم مقید بکنم. می گوییم چرا می توانستی مقید بکنی. مردم تصدیقت می کردند. منتهی می توانستی مقیدش بکنی برای این که بفهمانی تتمیم جعل را. مردم فکر می کنند برای بیان مقید است. ولی می توانستی. امر کردی به خمس، می توانستی مقیدش بکنی به قصد الامر. می توانستی چون مردم قبول دارند این گونه خطابات را. این که مقید نکردی به قصد امر، پس معلوم می شود که ان جعل شما، مطلق است. ان جعل شما….مهم در اثبات اطلاق، توانستن تقیید است. حالا توانستن تقیید و لو من جهه نادانی عرف. می توانم. من مولی می توانستم بگویم خمس بده به قصد امر. من می توانستم این طور بگویم. حسن استفاده را بکنیم از جهل مردم. ولی نگفتم به قصد امر پس معلوم می شود که….گفتم نائینی ظاهر کلامش همین است در اجود….ان بحث اطلاق و تقیید ثبوتی است. الان رفتیم بحث اثباتی. گذشتیم. می خواهیم از اثبات برسیم به ثبوت….دیروز هم گفتم و لو ظاهرش در اجود این است ولی این ظاهر مراد نیست. ما یک طور دیگر بیان کردیم. الان ایشان امده گفته نه. ما روی مبنای مرحوم نائینی می توانیم تمسک بکنیم به اصاله الاطلاق. می توانیم ما از اصاله الاطلاق، اصاله اطلاق المتعلق، از این که قید نکرد، نگفت خمس به قصد امر بیار، همین که ظاهر کلام نائینی هست، ما درستش می کنیم. به چه بیان. به این بیان که می توانست مقیدش بکند از باب این که عرف تقیید را ممکن می داند. پس این که مقید نکرد، کشف می کنیم که جعل است. حالا شما بگو که کشف می کنیم که با این عدم تقییدش، جعل اول را تکمیل کرده است. ان ها دیگر الفاظ است.
خب این فرمایشی که ایشان فرموده است.
و لکن به ذهن ما این است که نه. این کاشفیه ندارد این فرمایش مرحوم اسدمحمدباقر. خلاف ارتکاز ما هست.
ما قبول داریم، درست است، می توانست، این ها تنزلی دیگر، می توانست مولی این را مقید بکند، نکته ظریفش را دریابید. می توانست مقید بکند به قصد امر و طبق خطا عرف حرکت بکند. این را راست می گوید. ما این را قبول داریم.
و لکن این مساله که الزام ندارد دیگر. می تواند هم قید نیاورد، و مهمل را به ما تفهیم بکند.
ما اگر به این مولی بگوییم اقا قید نیاوردی پس معلوم می شود مطلق مرادت بوده، می گوید من نمی توانستم تقیید بزنم. اگر بگویی تقیید هم می زدی، مردم که نمی فهمیدند. می گوید درست است. ان هم می توانستم ولی الزام آور که نیست. همین. ما باید بتوانیم به گردن مولی بگذاریم. ما بتوانیم بگوییم مولی شما جعلت مطلق است. چون قید نیاوردی. این طور نمی توانیم بگوییم. چرا. چون او ممکن است جواب بدهد بگوید من که قید نیاوردم چون ثبوتا جعل من مهمل بود. خب در مقام اثبات هم من باید طبق ثبوتم صحبت کنم. باید مطابق ثبوتم صحبت بکنم. ما نمی توانیم به گردنش بگذاریم.
نکته ظریفش همین جا هست. درست است. می تواند. ما حرف ما این هست. ما از مجردِ، اختلاف ما با مرحوم اسدمحمدباقر، مرحوم اسدمحمدباقر می گوید روی مبنای نائینی، از مجرد خطاب اول می توانی برسی به توصلیه. ما می گوییم نه. از مجرد خطاب اول نمی توانیم برسیم به توصلیه. باید اضافه کنیم قضیه سکوت از بیان ثانی را. اختلاف سر همین است. او می گوید می توانی چون می توانست قید بیاورد طبق عرف. نیاورد، پس مطلق. ما می گوییم درست است می توانست. ولی الزام که ندارد. می توانست هم طبق حقیقه صحبت بکند و شاید این جا طبق حقیقه صحبت کرده. ما نمی توانیم مواخذه اش بکنیم. دوباره با همین امر اول، همان مهملی را که ممکن است به ما رساند. همین. این همین. با بیان اول مهمل را به ما رسانده است یا مطلق را. ایشان می گوید با همان بیان اول به ما مطلق را رسانده است. ما می گوییم نمی توانیم به گردنش بگذاریم. اگر مولی بگوید تقیید محال است، جعل اول محال است، امر اول هم که گفتم، فقط همان مهمل را می خواستم به تو برسانم، ما جوابی نداریم.
این است که نمی توانیم ما تمسک بکنیم به اطلاق امر اول به مجرد این که عرف تقیید را می پذیرد. اگر الزام آور بود، چرا. ولی چون فقط پذیرش است، می تواند، ان طرفش را هم می تواند. وقتی ان طرفش را هم می تواند، به گردن مولی نمی توانیم بگذاریم. این است که….
س:
ج: جعل دوم می گوید نیاز برای تعبدیه دارد. ولی برای توصلیه، همان جعل اول می گوید کافی هست.
خب این فرمایش مرحوم نائینی.
تحصل روی مبنای مرحوم نائینی ما به ضمیمه سکوت، می توانیم به توصلیه برسیم.
روی مبنای مرحوم اغاضیاء.
مرحوم اغاضیاء فرمود که به جعل ثانی. فرمایش مرحوم اخوند را که تقیید به قصد امر ممکن نیست، قبول کرد. منتهی فرمود ان امر ثانی، از این جا از نائینی جدا شد، ان امر ثانی نیاز به امر جداگانه ندارد. می تواند امر ثانی در همان شکم امر اول باشد. گفت انشاء واحد است، ولی مجعول ها متعدد است. به اخوند این طور جواب می داد اخوند می گفت امر ثانی ما نداریم. اغاضیاء گفت تقیید به امر ثانی ممکن است، شما می گویی امر ثانی نداریم، چرا. امر ثانی داریم. در همان شکم امر اول است. به چه بیان. فرمود اگر مولی فرمود نماز بخوان به قصد امر، این منحل می شود به دو امر. یعنی بخوان ذات نماز را. این یک امر. بخوان ان نماز را به قصد امر. امر دوم. چون به یک امر محال است. ان استحاله دلیل انحلال است. ان استحاله دلیل بر تعدد است. مرحوم اغاضیاء گفت اخذ قصد امر، باید به امر ثانی باشد. ولی این امر ثانی در بطن همان امر اول است. نه ضمنی. استقلالی. باز ضمنی اقای خوئی یک چیز دیگر بود. اشتباه نکنید. استقلالی. می گوید این منحل می شود به دو امر مستقل. همان که نائینی می گفت باید یک امر دیگر بیاورد، او می گفت نه. در شکم همین، نهفته است. نمی خواهد بیاورد.
خب روی مبنای مرحوم اغاضیاء جای اصاله التوصلیه هست یا نه.
مرحوم اغاضیاء گفته بله. روی مبنای ما جای اصاله التوصلیه هست. اگر مولی فرمود خمس بده. درست است می توانست بگوید به قصد امر به نحو انحلالی، نه این که درست است. چون می توانست بگوید به قصد امر و نتیجه اش بشود انحلال، پس اگر گفت خمس بده، قصد امر را اخذ نکرد، این دلیل بر این است که مجرد خمس واجب است. قصد امر….می توانست یک کاری بکند که حکم را منحل بکند به اوردن قید. این که قید را نیاورد، معلوم می شود که حکم واحدی دارد. دو تا حکم ندارد. می توانست یک طوری صحبت بکند دو تا مجعول داشته باشد. یکی بگوید خمس بده. یک مجعول. مجعول دوم خمس بده به قصد امر. منتهی باید قصد امر را هم می اورد در لسانش. این که در لسانش نیاورده، معلوم می شود که انحلال مد نظرش نیست. دوئیت مد نظرش نیست. معلوم می شود که تمام متعلقش همین خمس است. قصد امر متعلق اخری نیست. اطلاقش این طوری. قصد امر دارد ندارد از عوارض این نیست. از قیودات این نیست. ولی کاشف از این است که، عبارت ها را عوض کردیم، سیاقت ها را عوض کردیم، از این که قید نمی اورد، معلوم می شود که تمام ملاکش، ملاک واحد است، متعلق واحد است.
به عباره اخری مولی خواسته باشد توصلیه را برساند، کافی است برای بیان توصلیه کافی هست که قید قصد امر را نیاورد. همین که قید قصد امر را نیاورد، این معلوم می شود که یک تکلیف بیشتر ندارد. برای فهماندن دو تا تکلیف، دو تا مجعول، باید قصد امر را بیاورد تا منحل بشود. تا دو تا بشود. پس این که نیاورد…عبارتش قاصر است. این بعد از اللتیا و اللتی ما این طور بیان می کنیم…
س:
ج: اطلاق لفظی است.
از این که لفظ را، انشاء را مقید نمی کند به قصد امر تا منحل بشود به دو تا تکلیف، از این که مقید نمی کند، کشف می کنیم تکلیف واحد را. غرض واحد را.
و یا به عباره اخری تعبدیه نیاز به بیان زائد دارد. اما بیان توصلیه، ابراز توصلیه، نیاز به بیان زائد ندارد. همین که قصد امر را نیاورد، انحلال رخ نداد، همین کافی هست برای احراز این که متعلق، تمام مطلوب است، تمام المراد است تمام الغرض در این متعلق است.
همین یک کلمه. به مولی می گوییم اقا تمام مطلوبت خمس است. چرا. چون نگفتی به قصد امر. همین خطاب را مقید نکردی در مقام انشاء.
س:
ج: انشاء واحد است. دو تا انشاء نیست. اطلاق مقامی برای دو تا انشاء است.
درست است مجعول ها متعدد است ولی انشاء واحد است. انشاء واحد، مع القید، انحلال. تعبدیه. انشاء واحد بلاقید، توصلیه. درست فرموده. اگر گفت واجب است خمس، همین نگفت مع قصد الامر، می فهمیم تمام المتعلق خمس است.[1]
خب این هم اطلاق روی مسلک مرحوم اغاضیاء.
روی مسلک مرحوم اسدمحمدباقر هم که اطلاق لفظی دیگر واضح است چون او می گوید، چون عرف این ها را ممکن می داند و لو ثبوتا ممکن نیست. ما ان ها را، مثلا حرف اخوند را قبول کردیم. ولی چون در مقام اثبات امکان دارد مقیدش بکند، عرف این تقیید را می پذیرد، پس اگر این راه خطا عرف را نرفت، می گوید این کشف می کند از اطلاق. او باز این طوری تقریب می کند. یک خطا عرفی را ضمیمه می کند.
س:
ج: علی فرض این که، روی این مبنی که بگوییم محال است. مرحوم اسدمحمدباقر هم….مرحوم اسدمحمدباقر می گفت ان که، چون عرف ممکن می داند و لو شارع مقدس محال بداند، عدم قید در مقام بیان، کاشفیه دارد از اطلاق و از این که اعتبار نکرده است مولی بقاء تکلیفش را. او این طور معنی می کرد. اعتبار نکرده بقاء تکلیفش را بعد از اتیان متعلق توصلیا. او تعبدی را این طور معنی می کرد….این ها همه رفتیم اصل لفظی. مقام اثبات….اصل لفظی، اثبات می کند….بحث اطلاق و تقیید ثبوتی تمام شد. یک بحث حاشیه ای بود. گذاشتیم کنار. رفتیم سراغ اصاله التوصلیه مشهور. ایا اصاله التوصلیه دلیل دارد یا نه. اخوند گفت اصاله التوصلیه دلیل ندارد طبق مقدمات خودش. روی مبنای خودش. نائینی می گوید اصاله التوصلیه مجال دارد. می توانی تمسک کنی به اطلاق. مرحوم اغاضیاء می گوید می توانی تمسک کنی به اطلاق. ما می گوییم روی مبانی خودشان، معانی این ها چی هست. داریم تفسیر می کنیم. این ها همه شان اصاله التوصلیه هستند غیر از مرحوم اخوند همه این ها اصاله التوصلیه هستند. هم مرحوم نائینی اصاله التوصلیه هست اما به یک بیان. اصاله التوصلیه مقام اثبات است. تمسک است. استدلال است. احتجاج است. ما بحثمان در اصاله التوصلیه هست که ایا دلیل دارد یا نه. می گویند دلیل اصاله التوصلیه اصاله الاطلاق است. چه طور خب اصاله الاطلاق را روی مبنای نائینی درست کنیم. چه طور روی مبنای مرحوم اغاضیاء درست کنیم، داریم این ها را بیان می کنیم که….ان ها گذشت. گفتیم ان ها بافیدنی هست. ما هم که گفتیم این ها گفتنی نیست. ولی حالا این ها اگر. ما روی مبانی که بحثش کردیم، داریم الان صحبت می کنیم. بحث ما در اصاله التوصلیه است. اصاله التوصلیه یک اصل لفظی است. بحث در مقام اثبات است. هل لاصاله التوصلیه مجال ام لا. مرحوم اخوند روی مبنای خودش گفت لامجال.
یک کلمه را هم اضافه کنیم این را هم. مرحوم شیخ انصاری هم کلماتش مضطرب است. مرحوم شیخ انصاری هم در بعضی از کلماتش گفته اصاله التوصلیه له مجال. چون که تقابل اطلاق و تقیید را سلب و ایجاب می داند. مرحوم شیخ انصاری می گوید خب محال باشد تقیید. قبول کرده محال است تقیید. مثل اخوند است. گفته وقتی محال شد تقیید، اطلاق ضروری است.
همه این ها غیر از اخوند، همه این ها اصاله التوصلیه مشهور را قبول کردند. شیخ به یک بیان. نائینی به یک بیان. اغاضیاء به یک بیان. مرحوم اسدمحمدباقر هم به یک بیان. تا برسیم به مطلب بعدی.
خب اگر اصاله التوصلیه گیر پیدا کرد، این بیانات قاصر شد، یا اصلا مبنای اخوند را گرفتیم. ایا برای اثبات توصلیه، مجالی به اطلاق مقامی هست یا نه. بر می گردیم به کلام اخوند. مرحوم اخوند گفته همان طور که اصل لفظی نداریم، اطلاق لفظی نداریم، گفته اطلاق مقامی هم نداریم. ملاحظه بفرمایید فردا اطلاق مقامی اخوند را بحث می کنیم.
[1]. همان اشکالی که به بیان شهید صدر در توجیه کلام نائینی شد در این جا هم می اید و ان این که اغاضیاء نمی خواهد بگوید که راه ابراز تعبدی، منحصر است در این که یک جعل باشد و دو تا مجعول. بلکه به وسیله تعدد الامر به بیان مرحوم نائینی هم می شود. لذا باید علاوه از خطاب، خطابات دیگر مولی را هم ملاحظه کنیم. اگر مولی سکوت کرده بود، این کاشف از این است که یا سکوت مولی، ابراز اطلاق است که همان بیان نائینی باشد، و یا این که خطاب اول مطلق است چرا که ایشان نگفت که اهمال محال است یا ممکن.
البته اگر اغاضیاء اهمال در جعل را محال بداند، دیگر این اشکال وارد نیست. چرا که بالاخره یا جعل اول مقید است و یا مطلق. بیانی برای قید نیاورده است پس تمسک به اطلاق می شود.