بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما در تتمه این کلام بود که تقابل بین اطلاق و تقیید چه نوع تقابلی هست.
بعضی ها گفتند سلب و ایجاب، بعضی گفتند عدم و ملکه. و بعضی گفتند تضاد.
تتمه ای که باقی مانده است، فرمایش مرحوم اقای خوئی بود.
ایشان اولا فرمود که تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل تضاد است. و فرمود که این ها متضادین لاثالث اند. ثالثش اهمال است، اهمال محال است. نتیجه گرفت که هرگاه تقیید محال شد، اطلاق ضروری هست. عکس مرحوم نائینی که می گوید اگر تقیید محال شد، اطلاق محال است.
بعد فرمود که حتی ما اگر هم قائل بشویم تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل عدم و ملکه است، باز این حرف نائینی درست نیست. اذا استحال التقیید بقصد الامر استحال الاطلاق. گفت باز این حرفش درست نیست. اشکال بنائی کرد بر مرحوم نائینی.
فرمود این که می گویند در عدم و ملکه اذا استحال الملکه استحال عدم ملکه، این شخصی مراد نیست. شخص یک ملکه ای یا شخص یک ذو الملکه ای. گفت نه. شخص ملاک نیست. کفایه می کند برای عدم ملکه، این که ممکن باشد و لو نوع ان ملکه، و لو نوع ان ذو الملکه.
نقض کرد به سه مورد، فرمود در این سه مورد، تقابل عدم و ملکه است، ولی ملکه که محال است، می بینیم عدمش محال نیست. شخص هست این جا. شخص یک ملکه ای محال است، می بینیم که عدمش محال نیست. پس ملاک شخص نیست.
نقض اول را به علم و جهل نقض کرد. فرمود بالضروره تقابل علم و جهل عدم و ملکه است. راست می گوید. به دیوار نمی شود بگوییم جاهل. شأنیه علم ندارد. بلااشکال، بالضروره، تقابل علم و جهل تقابل عدم و ملکه است. ولی در بعض اشخاص ما می بینیم شأنیه نیست، قابلیه نیست، مثل علم به کنه باری. انسان قابلیه ندارد که علم پیدا کند به کنه باری. ملکه در این شخص محال است ولی در عین حال صحیح است که بگوییم انسان جاهل است به کنه باری. پس قابلیه شخصیه ملاک نیست. شاهدش این مورد است که قابلیه شخصیه نیست، ولی اطلاق هست. بلااشکال می توانیم بگوییم الانسان جاهل بذات الباری تبارک و تعالی. این یک مثال.
خب در این مثال ما گیر داریم. می گوییم که نه. انسان شأنیه دارد، قابلیه دارد که علم به کنه باری پیدا بکند. قابلیه این، مشکل ندارد. ببینید ارتکازتان همین طور هست یا نه. انسان قابلیه دارد که کنه باری را…ان علم با سائر علوم چه فرق می کند. این معلوم است که نمی گذارد، معلوم خیلی شدید است، کنه باری است، نمی گذارد که این شأنیه به فعلیه برسد. این شأنیه دارد، این قابلیه دارد، انسان قابلیه اش نسبه به علم هر شیئی، با قابلیه اش به کنه باری، فرق نمی کند. ارتکاز این است که…مردم می گویند جاهل، طبق ارتکاز خودشان می گویند جاهل. چون این را هم قابلیه را برایش قائل اند. منتهی می گویند ذات باری چون یک ذات چنانی هست، این قابلیه این جا به فعلیه، محال است برسد. ولی قابلیه در ارتکاز ما این است که منتفی نیست. مردم که اصلا در ذهنشان این است که اصلا می تواند ادم. حالا نه. به مردم تفهیم بکنیم، بگوییم خداوند نامحدود است، انسان محدود است، انسان قابلیه ندارد به نامحدود برسد، نه این که قابلیه فلسفی ندارد، یعنی این قدره را ندارد، به فعلیه این نمی رسد. نه این که شأنش هم…اگر خداوند تبارک و تعالی بخواهد، این هم به فعلیه می رسد. ان الله علی کل شیء قدیر. قدره خدا مشکل ندارد. خدا قادر علی کل شیء هست. تمام عالم را می تواند از ته سوزن خارج بکند با این وصف که عالم کوچک نشود، ته سوزن هم گشاد نشود، می گوییم این قابلیه این جا نیست ولی به قدره خدا ضرر نمی زند. ان الله علی کل شیء قدیر. او قدره دارد، این قابلیه ندارد. این ها ارتکازات است. بلااشکال به انسان گفته می شود جاهل به کنه الباری. ایا شما تا به حال احساستان این بود که جاهل چون محالیه را به خدا بر می گرداندید، چون خدا چنین است، من نمی توانم علم پیدا کنم. یا نه. من قابلیه ندارم. در ارتکاز ما این است که این به معلوم بر می گردد نه به جاهل.
مثال دومی که ایشان زد مثال، ان هم کذلک. و کذلک مثال دوم ایشان. مثال دومی که ایشان می زند، می گوید که انسان قابلیه طیران ندارد. با این که این انسان قابلیه طیران ندارد، درست است بهش بگوییم انت عاجز عن الطیران. راست می گوید. ما عاجز از طیران هستیم. این مجاز نیست. تسامح نیست. راست می گوید. بالضروره عجز و قدره هم عدم و ملکه است. این را هم درست می گوید. ان وقت نتیجه می گیرد که پس قابلیه شخصی شرط نیست.
عرض ما این است که نه. در همان هم همین طور هست. انسان این طور نیست که قابلیه پرواز را نداشته باشد. حالا خداوند بهش پر نداده، نمی تواند، ولی شأنیه را داشت. این قابلیه را داشت. چه فرق می کند. ما در ارتکازمان فرق می بینیم بین دیوار و انسان. انسان مشکل، اگر نگوییم اصلا انسان هم یک نوع طیرانی دارد، حالا طیرانش مثل پرنده ها نیست. فرق بین انسان…همین سه تا را کنار هم بگذارید. حمامی که طیران دارد، انسانی که طیران ندارد و دیوار. در ارتکاز شما بین انسان و دیوار فرق هست یا نه. این است که….انسان هم یک نوع طیرانی ندارد. منتهی می افتد. ان طور طیرانی که کبوتر دارد، ندارد. ولی نزدیک تر است. انصاف خوب چیزی هست. دیوار فاصله اش خیلی زیاد است در این صفه با حیوان. ولی انسان این قدر فاصله اش زیاد نیست. همین که فاصله اش زیاد نیست، همین نکته ای هست که…موجب عدم فاصله، ان قضیه قابلیتی هست که این انسان….
س: حضرت سلیمان مگر طیران نداشت.
ج: ان طیران نبود. اوردنش.
و اما مساله سوم که دیگر ان را هیچ نفهمیدیم، مثال سومی که ایشان زده عقرب، این را فلاسفه هم گفتند. عقرب قابلیه بصر ندارد، ولی بهش اعمی گفته می شود، ان را که اصلا نفهمیدیم. چرا قابلیه…حالا خداوند بهش چشم نداده است. چی مشکلی دارد این قابلیتش، نتوانستیم بفهمیم. عقرب هم حیوان من الحیوانات، قابلیه چشم داشتن داشته، حالا خداوند به یک مصلحتی به او چشم نداده. این که قابلیه ندارد، این را که اصلا نمی توانیم بفهمیم که این، شأنیه…چه مشکلی دارد عقرب شأنیه دیدن نداشته باشد. این طور خلقتش هست نه این که نفی قابلیه…خلقه که نفی قابلیه نمی کند.
این است که فرمایشات ایشان را نتوانستیم بفهمیم. ارتکاز ما بر همین است…حاصل الکلام هر جا گفتند تقابل بین این ها عدم و ملکه است، این ها چیزهای عقلی هست. صنف و جنس و این حرف ها در کار نیست. تقابل عدم و ملکه هست، موردی. هر موردی اذا استحال ملکه، ملکه استحال. این شأنیه ندارد. وقتی این مورد شأنیه ندارد، این ها منبهات است، اگر همین مورد شأنیه ندارد، به چه لحاظ وصف را بر این اطلاق می کنید. اطلاق ان وصف به لحاظ شأنیه است. در این مورد شأنیه اگر نیست، چه طور شما اطلاق می کنید این را. ما می گوییم شأنیه، شخصی هست. نقوض ایشان ناتمام است.
اخر الکلام در این بحث: این که ایشان، حالا این را شما دنبال بکنید، یک ادعائی هست که ما ادعاء می کنیم، شما ملاحظه کنید، زود اشکال نکنید. این را ما رویش فکر کردیم، شما هم بروید فکر بکنید، بعد صحبت بکنید.
حرف ما این است که اصلا این که مرحوم اقای خوئی به این روش اشکال کرده بر مرحوم نائینی اذا استحال، نقض کرده و حل کرده، این ها ربطی به کلام نائینی ندارد. نائینی اصلا به ان قاعده تمسک نمی کند. حرف نائینی این نیست که اقا تقابل اطلاق و تقیید تقابل عدم و ملکه است. اول این را مفروغ عنه قرار داده باشد، بعد بیاید بگوید خب. تطبیق بکند. بگوید اخذ قصد امر، استحال اطلاق نسبه به عدم قصد امر. اصلا مرحوم نائینی حرفش این نیست.
تکرارش می کنم. نائینی نیامده قاعده عدم و ملکه را در این جا تطبیق بکند تا شما بگویی قاعده عدم و ملکه، صنفی هست. همین که به صنف قیود قابل تقیید بود، عدم و ملکه در همه قیود صحیح است. اصلا مرحوم نائینی به این قاعده تمسک نمی کند تا شما کلام را در این قاعده متمرکز بکنی، بگویی این قاعده ناتمام است. تمام هم باشد، اذا استحال التقیید استحال الاطلاق ناتمام است. حرف نائینی این ها نیست.
مرحوم نائینی که در محل کلام می گوید اطلاق محال است، این طور شروع می کند. می گوید اطلاق معنایش مقسمیه است. شیء را مقسم قیودی قرار بدهد. شیئی را لحاظ بکند مقسم قیودی، ان قیود را الغاء بکند، رفض بکند. این حقیقه اطلاق است. ادعاءش این است. حالا درست یا نادرست. ادعاء اش این است که مقسمیه نسبه به انقسامات ثانویه معنی ندارد. مقسمیه را ما می توانیم نسبه انقسامات اولیه لحاظ بکنیم. وقتی هنوز ان ها، اقسام این نشدند، چه طور این، مقسم ان ها بشود. انقسامات ثانویه بعد از جعل شما هست. همان اقسام ان ها نشده است. تا جعل نکنی، اقسام نشده است، وقتی اقسام نشده، چه طور تو می توانی این را لحاظ بکنی مقسمِ ان اقسام.
حرف نائینی این است که اقا اطلاق نسبه به قیود متفرع بر حکم، نسبه به انقسامات ثانویه، اطلاق معقول نیست. چون اطلاق مقسمیه است. مقسمیه فرع بر اقسام است. ان ها از ان اقسام نیستند که این، مقسم ان ها بشود.
ان وقت بر این تفریع کرده، گفته این است که می گویند اذا استحال التقیید، استحال الاطلاق.
از استحاله، از قاعده کمک نگرفته است. قاعده را بر این متفرع کرده است. از قاعده کمک نگرفته تا شما اقای خوئی بگویی اقا این شخصی نیست. نوع کافی هست. صنف کافی هست. جنس کافی هست. نقض دارد. اصلا به قاعده تمسک نمی کند مرحوم نائینی. نائینی می گوید بابا اطلاق مقسمیه است. مقسمیه نسبه به انقسامات ثانویه معنی ندارد. پس اطلاق نسبه به انقسامات ثانویه معقول نیست. و این است که می گویند، بر این متفرع می گوید، می گوید و لذا می گویند هرگاه تقیید محال شد، تقیید محال شد یعنی از انقسامات ثانویه است، اطلاق محال است. چون مقسم نمی شود این. این است که می گویند تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل عدم و ملکه است. این ها را متفرع کرده بر استحاله اطلاق. نه این که استحاله اطلاق را متفرع کرده باشد بر استحاله تقیید تا شما این اشکال ها را بکنید.
همین را رویش خواهش می کنم که تامل بفرمایید.
مرحوم نائینی تمسک نمی کند بر استحاله اطلاق، تمسک نمی کند به قاعده اذا استحال التقیید استحال الاطلاق. ان ها قواعد فلسفی هست. ربطی به افکار مرحوم نائینی ندارد.
مرحوم نائینی تمسکش به عدم مقسمیه است. بر این متفرع می کند. می گوید حالا که مقسمیه نمی تواند داشته باشد، حالا که اطلاق محال می شود، پس ما می گوییم اذا استحال التقیید استحال الاطلاق. او را بر این متفرع می کند.
این است که، مرحوم اقای خوئی فرد بزرگی هست، مرد بزرگی هست، ولی معنایش این نیست که حالا حرف نائینی را همه جا درست رسیده. همه جا اشکالش درست است. نه. ما ادعاءمان این است که…همین هایی که من می گویم در اجود اورده اگر نگاه کرده باشید. همین ها را اورده. شما از سر نو، هم فوائد و هم اجود را مطالعه بفرمایید، ببینید که ایا ان که ما استظهار می کنیم از حرف نائینی درست است، یا ان که ایشان استظهار کرده است و اشکال کرده است.
س:
ج: ان خلط بین مقام اثبات و ثبوت است….راست می گوید. این را هم گفته. گفته این حرف ما بند به عدم و ملکه نیست. تضاد هم بگویی، باز مقسمیه نیست. فرق نمی کند. هر چه می خواهد باشد. عدم و ملکه باشد یا …بند به ان قاعده نکرده. اصلا مساله را بند به قاعده تقابل عدم و ملکه نکرده. بند به این مقسمیه کرده. شما اصلا بگو تقابل بین اطلاق و تقیید تضاد است. بالاخره مقسمیه باید باشد، می گوید مقسمیه نیست….می گوید مقسمیه می گوید محال است….بالاخره خداوند تبارک و تعالی، همه فیضش را به یک نفر القاء نکرده. حالا گاهی هم می شود یک کسی دیگر هم، یک چیزی فهمیده باشد. برای ما هم جا گذاشته باشد….همه کسانی که می ایند اشکال می کنند بر یک شخصی، ان مدافع دارد معنایش همین است ان مدافع درست نفهمیده. خود صاحب حرف هم درست نفهمیده. حق این است. حالا مهم نیست. درست است. ما کوچک هستیم. نباید این حرف های گنده را ادعاء بکنیم. حق با شما هست. ولی به ذهن ما این رسیده است. دوره قبل هم همین طور دفاع کردیم. حالا شما هم بروید مطالعه بفرمایید ببینید این عبارات مرحوم نائینی با این فهم ما مساعد است، یا با ان که این اقایون فهمیدند و اشکال کردند.
اخر الکلام مساله ما این است که ایا ادله لفظیه اطلاق دارد که اقتضاء بکند توصلیه را ام لا. اصل بحث این بود. اصاله التوصلیه اصل لفظی. مجال دارد یا ندارد. ما برای این که بگوییم اصل لفظی بناء بر این که تقیید متعلق به قصد امر محال باشد، به جامع محال باشد، به هر نحوی، در همان امر اول محال باشد، روی مبنای اخوند داریم صحبت می کنیم، تمسک به اطلاق مجال ندارد. حرف اخوند حرف متینی هست. مرحوم اقای خوئی این جا هم قبول کرده. حتی گفته روی مبنای تضاد. حرف اخوند حرف متینی هست. وقتی تقیید امکان ندارد، اطلاق را به گردن مولی نمی توانیم بگذاریم. این تمام است. اصلا روز اول همین قدر هم بحث می کردیم، این بحث تمام می شد. منتهی گفتیم بالمناسبه این جا وارد شده بودند در تقابل بین اطلاق و تقیید ثبوتا. گفتیم از مرحوم اخوند نتوانستیم بفهمیم تقابل ثبوتی را چه می داند. ما کل فرمایشات مرحوم اخوند، تعلیقه، کفایه، سابقا تتبع کردیم، این بحث را مطرح نکرده است. شاید هم دیده نیازی نیست. مهم مقام اثبات است. وقتی نمی توانی به گردن مولی بگذاری، تقابل عدم و ملکه باشد، تضاد باشد، سلب و ایجاب باشد، فرق نمی کند. شاید. ولی خب یک بحثی هست در السنه افتاده، در کتاب ها امده، یک دغدغه ای هست در ذهنِ، ما هم سابق در ذهن خودمان این دغدغه بود تقابل بین اطلاق و تقیید چه نوع تقابلی هست. ایا تقابل سلب و ایجاب است. بعضی ها گفتند سلب و ایجاب. در ذهنم این است که حاج شیخ اصفهانی از قائلین به سلب و ایجاب است. بعضی ها می گویند تقابلشان تضاد است. تضاد لاثالث از باب این که اهمال را محال می داند که مرحوم اقای خوئی هست. ما هم این طور تضاد را معنی کردیم گفتیم تضاد است یعنی تقیید، لحاظ خصوصیه است. اطلاق، لحاظ جامع است. هر دو تا امران وجودیان. اهمال، نامعقول. می شود متضادین لاثالث. این هم یک نظر بود. اگر کسی همین جا اهمال را قبول کرد، و گفت باز اطلاق، لحاظ جامع است، می شود متضادان لهما الثالث. این یک نظر بود. نظر دوم. نظر سوم هم نظر مرحوم نائینی هست. می گوید تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل عدم و ملکه است. تحلیلش این است: تقیید عبارت است از اخذ خصوصیه. اطلاق عبارت است از عدم…لحاظ می کنیم خصوصیه را، اخذ نمی کنیم. در جایی که شأنیه اخذ داشته باشد. اطلاق عدم اخذ قید در جایی که شأنیه داشته باشد برای اخذ.
عرض کردیم فرمایش مرحوم نائینی به ارتکاز نزدیک تر است. وقتی ما مطلق جعل می کنیم در وقت اطلاق، تفصیل جامع در ذهن ما نیست. ان که هست، طبیعه هست و عدم اخذ قید. ما گفتیم ارتکازا این طوری هست. با این بیان، فرمایش مرحوم اقای خوئی را گفتیم ناتمام است. فرمایش خود نائینی، قضیه مقسمیه بود. گفتیم ان هم ناتمام است. مقسمیه را انکار کرد، درست نیست. نه. مقسمیه نسبه به انقسامات ثانویه هم تمام است. بیان نائینی را نتوانستیم قبول بکنیم. فرمایش مرحوم اقای خوئی را جواب دادیم.
فقط یک کلمه باقی مانده. خب ما می گوییم اطلاق، عدم القید است. لحاظ عدم القید. یک نوع ابهامی دارد. تفصیل ندارد. سریان را نمی بینید. شما ممکن است بگویید خب این با سلب و ایجاب هم سازگاری دارد. از کجا می گویید من شأن. نائینی من شأن را از راه مقسمیه درست کرد. شما که این را قبول نکردید. از کجا می گویی من شأن.
می گوییم این دیگر پرواضح است. این که اطلاق مجرد عدم قید نیست، باید شأنیه تقید را داشته باشد، این جای بحث ندارد. خودشان می گویند اطلاق نسبه به عوارضی هست که، این ها منبه است، اطلاق وقتی معنی دارد، نسبه به عوارضی که بتواند از خصوصیات این باشد، از عوارض این باشد.
اعتق رقبه معنی دارد بگویی رقبه اطلاق دارد نسبه به این که مومنه باشد یا کافره. چون ایمان و کفر از عوارضش هست. این شأنیه اتصاف را دارد. اما اگر بگویید که اعتق رقبه، رقبه اطلاق دارد چه باران بیاید، چه نیاید. نه اعتق اطلاق دارد. اعتق باز درست است. واجب است عتق، از شأنیه اش هست که باران بیاید یا نیاید. خود رقبه. موضوع. رقبه اطلاق دارد چه باران بیاید یا نیاید، مردم می خندند. می گویند اطلاق رقبه نسبه به باران بیاید یا نیاید، معنی ندارد چون از عوارض این نیست. از خصوصیات این نیست.
اطلاق عدم القیدی هست که بتواند قید باشد. نتواند قید باشد که معنی ندارد اطلاق. اطلاق همیشه نسبه به….این بود که نائینی می گفت انقسامات قید نیست، نمی تواند….ارتکازش درست عمل کرده بود. منتهی ما می گفتیم انقسامات ثانویه هم می تواند قید باشد.
این که اطلاق نسبه به چیزی هست که صلاحیه تقید باشد، و گرنه معنی ندارد رقبه نسبه به باران امدن نیامدن، رقبه نسبه به خواب، زید خواب باشد یا نه، این مثل دیوار است نسبه به بصر. شأنیه تقیید ندارد.
این است که…خصوصا ما اهمال را هم گفتیم ممکن است. اگر گفتیم اهمال ممکن است، گفتیم امر عقلائی هست، سر از جهل در نمی اورد، سلب و ایجاب معنی ندارد. چون سلب و ایجاب ارتفاعشان محال است و ما گفتیم ارتفاع اطلاق و تقیید محال نیست. اهمال ممکن است. امکان اهمال…
دو تا منبه داریم ما. امکان اهمال یک. و این که اطلاق را نسبه به عوارض شیء حساب می کنند. خصوصیات شیء را با اطلاق نفی می کنند نه هر قیدی را، این دلیل است، ایه این است که اگر گفتیم اطلاق عدم ملکه است، عدم ملکه من شأنه الملکه.
در ذهن ما همین است، در ذهن من واضح است این مساله که اطلاق و تقیید تقابلشان، عدم است اطلاق، عدم است نه وجود، ان عدم هم عدم ملکه است نه عدم مطلق. درست فرموده مرحوم نائینی. جایی می توانی بگویی مطلق است، جایی می توانی بگویی جعل مطلق است، اطلاق دارد جعل، جعل مطلق معقول است در جایی که ان شیء بتواند قید این باشد، بتواند از عوارض این باشد. و گر نه جعل مطلق نسبه به قیودی که از این اجنبی هست، منتهی بحث صغروی هست. او انقسامات ثانوی را می گوید اجنبی هست، ولی کلی اش. اطلاق نسبه به…بحث ثبوتی است. اطلاق معقول نیست اطلاق حکم معقول نیست نسبه به خصوصیاتی که از عوارض شیء نیست. تقابل تقابل عدم و ملکه است.
بذلک یتم الکلام.
بی ثمر هم نیست این بحث. درست است ما ادعاء می کنیم که مهم مقام اثبات است، ولی همین اقای خوئی در بعضی جاها گفته که احکام مشترک بین عالم و جاهل است. چرا. گفته تقییدش به عالم که محال است. پس اطلاق ضروری هست. بر این مبنی متفرع کرده است. ما ادعاء می کنیم اقا مهم اثبات است. و گرنه…
س: خود اقای خوئی هم گفتند مهم مقام اثبات است.
ج: این هم اعتراف کرده. این را هم گفتیم.
هذا تمام الکلام در این بحث حاشیه ای که ایا اطلاق و تقیید تقابلشان چه نوع تقابلی هست و اصل بحث که ایا این ثمر دارد یا نه، و لو بعضی جاها اقای خوئی ثمر را بار کرده است، ما گفتیم ثمری ندارد. ولی اصل بحث را گفتیم ضروری هست چون این رائج است، دائر در السنه است، بالاخره باید یک جایی این را حلش بکنید، تعقیب بکنید.
هذا تمام الکلام بناء بر مسلک مرحوم اخوند. بناء بر مسلک مرحوم اخوند اصاله التوصلیه مجال ندارد.
و اما علی سائر المسالک.
س:
ج: هیچ ثمری ندارد این بحث. به نظر ما هیچ ثمری ندارد. مهم مقام اثبات است. در مقام اثبات تقابل را هر چی بگویی، در مقام اثبات باید عدم و ملکه بگویید. تصریح کردند. ولی یک عقده ای هست که چی هست این ها، چی می گویند. حالا ما یک تلاشی کردیم حرف های اقایون را جمع کردیم این طور حرف ها را.
و اما علی سائر المسالک، همین طور به ترتیب می اییم. بر مسلک مرحوم نائینی چه طور. ایا می شود اصاله التوصلیه را تمام کرد یا نه.
مشهور اصاله التوصلیه اند. ما داریم بحث می کنیم این اصاله التوصلیه وجهی دارد یا ندارد. اخوند گفت وجهی ندارد. روی مسلک خودش هم درست گفت. تمام شد رفت. حالا روی مسلک نائینی ایا وجهی دارد یا ندارد.
مسلک نائینی متمم الجعل است. می گوید به امر اول محال ولی به امر دوم ممکن. ایا جایی برای اصاله التوصلیه هست یا نه. در اجود نقل کرده از مرحوم نائینی که گفته بله. ما می گوییم اصل توصلیه است. چرا. به خاطر این که تعبدیه نیاز به متمم الجعل دارد. او را باید متمم الجعل بیاورد تا این را تعبدی اش بکند. خب اگر که متمم الجعل نیاورد، کشف می کنیم که ان متعلق، مطلق است. قصد امر درش معتبر نیست.
این طور از مرحوم نائینی در اجود اورده است.
خب اشکال کردند بر این حرف نائینی. گفتند شما خلاف مبنایت داری صحبت می کنی. شما می گویی جعل اول مهمل است. اگر جعل اول مهمل است، معنی ندارد شما از نیاوردن امر ثانی، کشف بکنی اطلاق را. این طور اشکال کردند. جعل اول را شما مهمل می دانی. می گویی اطلاقش محال است. تقییدش هم محال است. خب اگر امر ثانی را بیاورد، از اهمال خارج می شود. می گویی اگر امر ثانی را نیاورد، فمطلق. نه. مجرد امر ثانی را نیاوردن، فمطلق نیست. این امر ثانی را نیاورد فمطلق، برای اطلاق مقامی هست. و برای کسانی هست که اطلاق را ممکن می دانند. ان هایی که اطلاق را ممکن می دانند، می گویند همان طور که خود لفظ اطلاق دارد، اطلاق لفظی، قید هم نیاورد، از اطلاق مقامی اش کشف می کنیم ان هم مطلق است. این حرف برای کسانی هست که اطلاق را ممکن می دانند. شما که اطلاق را ممکن نمی دانی، محال می دانی، چه طور می گویید که امر ثانی نیامد، ینکشف امر اول مطلق است. این اشکال روی مبنای مرحوم نائینی شده بر مرحوم نائینی.
مرحوم اسدمحمدباقر یک جوابی داده است، ملاحظه کنید، فردا جواب ایشان را مطرح می کنیم.
جواب ما این است که مقرر این ها را خوب ننوشته است. نائینی کشف نمی گوید. از عبارات اجودش واضح تر است نگاهش بکنید. نائینی حرفش این است. می گوید اگر جعل اول را کرد که لامحاله مهمل است. لامحاله. و می گوید چون قانون ناقص عقلائیه ندارد، باید متمم الجعل بیاورد و می گوید اگر سخن گفت، متمم الجعل اورد، فهم متمم الجعل. و اگر سکوت کرد، سکوتش ابراز جعل اطلاق است. حرف متینی فرموده روی مبنایش. سکوتش ابراز…نه کاشف. این ها غلط است روی مبنای نائینی. سکوتش ابراز جعل اطلاق است. این است که مرحوم نائینی روی مبنای متمم الجعل، به قول مشهور می رسد. می گوید اصل در واجبات توصلیه است. چرا. می گوید چون اگر امری را اورد، متمم نیاورد، نیاوردن متمم، ابراز اطلاق است. چه قصد قربه بکنی، چه نکنی و هذا هو التوصلیه. ما حرف نائینی را می گوییم درست صحبت کرده، باید همین طور صحبت کند. بحث نداریم.
مرحوم اسدمحمدباقر امده پیچش داده. گفته حرف نائینی…راست است. این اشکال بر کلام نائینی هست که اقا شما نمی توانی بگویی نیاوردن کاشف از اطلاق است. ولی به یک بیان می توانی بگویی. به همان بیان خودش که درست است تقیید به قصد امر محال است، ولی گفتنش که محال است. حالا طبق مردم صحبت کند. گفته گفتنش که محال نیست. از این راه امده کلام نائینی را می خواهد توجیه بکند. ملاحظه بفرمایید ببینیم این توجیه تمام است یا نه. تتمه کلام فردا ان شاء الله.