بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در حکم عقل تمام شد که عند الشک ایا عقل حکم می کند به لزوم احتیاط، که در این جا باید قربی بیاورد عند الشک، یا این که عقل حکم می کند به قبح عقاب بلابیان.
مرحوم اخوند فرمود که عقل حکم می کند به اشتغال، و دیگران فرمودند که عقل حاکم است به قبح عقاب بلابیان.
فرمایشات دیگران خلاصه می شد در یک کلمه و ان این که غرض بالاتر از تکلیف نیست. همان طور که اگر تکلیف واصل نشد، عقل حکم می کند به قبح عقاب بلابیان، کذلک غرض هم اگر واصل نشد، عقل حکم می کند به قبح عقاب بلابیان. غرض لایزید عن التکلیف. بلکه پایین تر از تکلیف است. اصلا بعضی ها می گویند تحصیل غرض واجب نیست. امتثال تکالیف واجب است. حالا اگر تحصیل غرض هم واجب باشد، در مقام شک در غرض داریم. شک در غرض هم مجرای برائه است. مثل شک در تکلیف.
این ها می گویند، این کلمه را می باید اضافه می کردیم، این ها می گویند وضع شک در محل کلام، بهتر است از وضعیه شک در دوران امر بین اقل و اکثر. عکس مرحوم اخوند. این ها می گویند که ممکن است ما در دوران امر بین اقل و اکثر، احتیاطی بشویم، بگوییم عقل حکم می کند به احتیاط، به خاطر ان علم اجمالی. اما این جا ان علم اجمالی منتفی است. متعلق امر روشن است، اوردیدش. غرض هم که مشکوک است، عقل می گوید تحصیلش لازم نیست. پس عکس مرحوم اخوند ممکن است این جا بگوییم برائه، و ان جا بگوییم اشتغال.
این اساس حرف مخالفین بود.
مرحوم اخوند ان طور که ما بیان کردیم، که عرض کردیم در منتقی الاصول هم همین طور بیان فرموده است، مساله را مبتنی بر قضیه غرض نکرده است. این که غرض واجب التحصیل است، این جا شک داریم غرض حاصل شده یا نه، چون واصل نشده، فالعقاب قبیح، نه. مرحوم اخوند احتیاط را مبتنی بر مساله غرض نکرده است. البته از غرض استفاده کرده است. و لکن نه مستقیم. نه از باب این که تحصیل غرض لازم است، تا شما بگویی غرض واصل نشده است.
بلکه فرموده اشتغال از باب این که مقام داخل در الاشتغال الیقینی یستلزم فراغ یقینی. از این باب که حجه ما بر تکلیف تمام است. وجوب را می دانیم، متعلق را هم می دانیم. هیچ شبهه ای، ابهامی در این جا نیست. به خلاف باب اقل و اکثر که متعلق ان جا ابهام دارد. اجمال دارد. فرمایش مرحوم اخوند این است که وقتی که حجه بر تکلیف تمام شد، عقل می گوید بایستی از این که حجه برش قائم شده است، خلاصی پیدا بکنی. باید نسبه به این که حجه قائم شده، مؤمن تحصیل بکنی. اگر مکلف این فعل را بدون قصد قربه بیاورد، مرحوم اخوند می گوید این جا مؤمن نیست عقلا. عقل این فعل را مؤمن نمی داند. چرا. می گوید خب شاید هنوز همان تکلیفی که حجه برش قائم بود، شاید هنوز او باقی باشد به عهده ات. چرا. این که گفتم از غرض استفاده کرده. چون حدوث و بقاء تکلیف، به حدوث و بقاء غرض است. شاید هنوز غرض حاصل نشده است، پس هنوز تکلیف باقی هست. حجه بر تکلیف تمام، شک در فراغ از ما قامت علیه الحجه است، عقل می گوید تو در امان نیستی. مولی می تواند فردای قیامت تو را عقوبت بکند، بگوید من حجه را بر تو رساندم به تکلیف. ولی تو تکلیف من را امتثال نکردی. اگر بگوید متعلق را اوردم، جواب می شنود که تکلیف به اتیان متعلق که همیشه ساقط نمی شود. این تکلیف من، تکلیف تعبدی بوده است. تو هم شک داشتی، احتمال می دادی این تکلیف هنوز باقی باشد، عذرت مقبول نیست. حرف مرحوم اخوند این است. عقل در این جا بعد از تمام شدن حجه می گوید تحصیل کن فراغ یقینی را. حجه تمام شده است. جاهای دیگر که شک می کنید در تکلیف، اصلا حجه ناتمام است. ان جا قبیح است عقاب بلابیان. حالا چه در تکلیف، چه در غرض. ولی وقتی تکلیف حجه بر او تمام است، تمام شده حجه، حجه داریم…واجب کرده شارع خمس را، می دانیم ذات خمس را واجب کرده است. و اگر ما این احتمال می دهیم، فرض این است، احتمال می دهیم که این تکلیف بدون قصد قربه ساقط نشده باشد، تکلیفی که حجه داری باید یقین به سقوطش پیدا بکنی. الاشتغال الیقینی یستلزم فراغ یقینی را.
این است که مرحوم اخوند فرق می گذارد بین مثل قصد قربه و مثل مما یغفل عنه العامه. در مما یغفل عنه العامه می گوید عذر پذیرفته است. فردای قیامت اگر به این بگویند که چرا قصد وجه نکردی، عقل عذر دارد. عقل این جا قبیح می بیند عقاب بلابیان را. و لو این جا هم حجه تمام است. این جا هم قصد وجه هم اخذش محال است، مثل قصد قربه است. و لو این جا هم حجه تمام است، ولی عبد را در امان می بیند. به چه نکته ای. به این نکته که این جا بر شارع الزام دارد، این جا می گوید چون مورد غفله است، باید می گفتی. چون نگفتی، من می توانم به این نگفتنت، احتجاج بکنم. و لو حجه تمام است، ولی این جا جای اعتذار من عقل هست. عقلائی اش هم همین است. چیزی که مورد غفله است، ان جا باید تذکر بدهد. ان جا تذکر نداد، ان جا عقل می گوید تو معذوری. به خلاف ان جایی که امر مورد التفات است و منشأ می شود که عقل، شک در فراغ پیدا بکند، ان جا که امر مورد التفات عقل است، در ارتکاز عقلاء ان مساله روشن است، موجود است، التفات دارند عقلاء، ان جا اگر شک کردیم ما که ما قامت علیه الحجه را امتثال کردیم یا نه، عقل می گوید تو مؤمن نداری. ان جا مؤمن من همین است. می گوید ما غافل بودیم. باید می گفتی. مؤمنمان همین است. این جا ما لامؤمن هستیم. این جا در امان نیستیم. عذرمان مقبول نیست.
این است که فرمایش مرحوم اخوند از باب وجوب تحصیل غرض نیست. فرمایش مرحوم اخوند از باب وجوب تحصیل فراغ از تکلیفی که قامت علیه الحجه است.
این که مرحوم اسدمحمدباقر طبق معنای خودش، مبنای خودش، ادعاء می کند که شما اگر فعل را این جا هم بدون قصد قربه اوردی، چون متعلق را اوردی، تکلیف ساقط است، شک داریم یک تکلیف دیگری متولد شده یا نه، این ها عرفی نیست. این ها بافیدنی است. نه. اگر قصد قربه دخیل در غرض باشد، همان تکلیف باقی هست. تکلیف قامت علیه الحجه، عقل میگوید باید تحصیل مؤمن بکنی. باید از این تکلیفی که قامت علیه الحجه، فراغ یقینی پیدا بکنید.
فرمایش مرحوم اخوند که ظاهر کفایه است، بلکه نص کفایه است، این است که بنده عرض می کنم. نه داستان غرض. غرض از غرض استفاده کرده ولی مبتنی بر قضیه غرض نکرده. این است که و لو شما غرض را هم منکر بشوید، اصلا شما قائل اید که مصالح و مفاسدی در کار نیست، امر کرده به خمس، شک داری تعبدی است یا نه، شک در فراغ باز داری. منتهی…چون شاید تعبدی باشد. تعبدی، سقوطش به قصد امر است. ثبوت محال است. سقوط قطعا به….
س:
ج: اشتغال یقینی به تکلیف به ذات است باید از همان اشتغال یقینی ات به ذات، فراغ یقینی پیدا کنی. شما الان اگر خمس را بدون قصد قربه بیاورید، در وجدانتان، ان کان، در وجدانتان یقین دارید ان امر ساقط شد؟ الان اگر خمس داد بدون قصد قربه، یقین دارید خمّس ساقط شد یا یقین ندارید؟…اگر تعبدی باشد واقعا، تکلیف که ساقط نیست. همین که شک دارید، پس شک در سقوط دارید….ذات خمس واجب شده. نکته اش را دریابید. ذات خمس واجب شده است. اگر قصد قربه نکنی، شک داری امر به ذات خمس ساقط شده یا نه، چون اگر تعبدی باشد، امر به ذات، همان امر به ذات باقی هست. اگر تعبدی باشد. چون شک داری تعبدی است یا توصلی، پس شک در سقوط داری….تحصیل غرض واجب نیست. اگر ما غرض مولی را فهمیدیم، تکلیف نداشت، می توانیم بخوابیم. می گوییم تا مولی خودش نگوید، هیچ چی دامن گیر ما نمی شود. ولی این جا گفته است. همین گفته مولی را باید یقین به سقوطش پیدا بکنم….گفته خمس، اطلاق ندارد فرض این است. اطلاق لفظی نیست در کار. اجمال است. نمی دانیم. الان گفته واجب است خمس دادن، ذات خمس را واجب کرده. تکلیف معلوم. حدود تکلیف معلوم. احتمال می دهم قصد قربه شرط باشد، یعنی احتمال می دهم بدون قصد قربه، همین تکلیف به ذات ساقط نشود.
و اما فرمایش مرحوم اخوند در اصل شرعی.
ما در اصل عقلی گفتیم…مردم در مطلق…این ها منبهات است. بعضی می گویند در مطلق شک در تکلیف، عقل احتیاط می گوید. حالا او نادرست. ولی در جایی که حجه تمام است، شک در خروج است، دیگر جای گفتن ندارد. برائه گفتن ندارد.
و اما برائه شرعی.
مرحوم اخوند فرمود، بعد از این که عقل را تمام می کند، می گوید گمان ندارم که تو بگویی خب درست است عقل این طور می گوید، حکم عقل همیشه معلق است. احتیاط کن اگر شارع اذن در ترک ندهد. معلق است. می گوید گمان ندارم که تو توهم بکنی که حکم عقل معلق است بر این که شارع اذن نداده باشد و در این جاها شارع اذن داده است. اذنش رفع ما لایعلمون. رفع ما لایعلمون این جا را شامل می شود. فرموده من گمان نمی کنم این توهم را بکنی. جا ندارد این توهم. چرا. چون در حدیث رفع بحث کردند رفع ما لایعلمون ان جایی را که می گیرد که وضع به ید شارع است. اصلا رفع، رفع که حقیقی نیست. یعنی ان جایی که جای وضع داشت به گردنت بگذاریم، جا داشت به گردنت بگذاریم، به گردنت نگذاشتیم. رفع یعنی این. باید جای برگردن گذاشتن باشد تا شارع بگوید به گردنت نگذاشتیم و گرنه اگر جای به گردن گذاشتن نباشد، معنی ندارد که بگوید…اصلا جا ندارد. گفتن ندارد. حدیث رفع جایی را می گیرد که وضع به ید شارع باشد و در این جا فرض این است که وجوب قصد قربه، وضعش به ید شارع نیست. ما نمی توانیم پس برائه جاری بکنیم، برائه شرعی، از وجوب قصد قربه. ایا واجب است قصد قربه یا نه، این وجوبش اصلا شرعی نیست تا رفع شاملش بشود.
این اشکالی که مرحوم اخوند در کفایه در جریان حدیث رفع بیان کرده است.
و لکن بعضی فرمودند که نه. ما می توانیم حدیث رفع را در این جا جاری بکنیم. درست است ما الان شک داریم که قصد قربه را معتبر است یا نه، قصد قربه هم فرض این است که اخذش عقلی است، به ید شارع نیست، و لکن یک شک هم داریم که ایا غرض مولی حاصل شده است، خود اخوند هم این را گفت. منشأ شک در سقوط، شک در حصول غرض است. شک داریم غرض حاصل شده است، که دیگر ما عهده ای نسبه به ان تکلیف نداشته باشیم. یا غرض حاصل نشده است، ما عهده، هنوز عهده ان تکلیف باقی باشد. به زبان اخوند صحبت می کنیم. شک داریم نسبه به غرض ایا نسب هبه غرض، ایا حاصل شده است یا نشده، رفع ما لایعلمون می گوید نسبه به غرض شما عهده ای نداری. اگر هم حاصل نشده، دامن گیر شما نیست غرض. شارع مقدس بیاید بگوید که از ناحیه غرض، شما دامن گیری نداری. گیر ما از ناحیه غرض، درست است مستقیم گیر ما غرض نیست، ولی اگر خود صاحب مساله امد گفت از ناحیه غرض، دامن گیری نداری، خب در نتیجه درست است شک داری در سقوط، شک در سقوط از ناحیه غرض است، گفت بیخیال شد از ناحیه غرض، خود این مؤمن است.
این که مرحوم اخوند ادعاء کرده است باید، یک مبنی هست، باید مرفوع از احکام شرعیه باشد، نه. این وجهی ندارد. این خودش یک مبنی هست. لزومی ندارد که مرفوع از احکام شرعیه باشد. مهم این است که مرفوع به ید شارع باشد. جای تعبد داشته باشد. چه طور شارع مقدس می تواند از ناحیه غرض، برای من عهده بسازد. ایها المکلف، من این جا غرضی دارم. عهده می اورد برای من. عقل می گوید پس تحصیل کن غرض را. چه طور می تواند از ناحیه غرض، برای من عهده بیاورد، کذلک می تواند از راه نفی این عهده، مرا ازاد بکند. هم می تواند مرا در ضیق قرار بدهد، کما این که مرا می تواند در ضیق قرار بدهد، بگوید من غرض دارم در این فعل، وقتی گفت غرض دارم، و لو حکمی جعل نکرده است، مرا در ضیق قرار داد. می تواند هم بگوید من غرض ندارم، که مرا ازاد بکند. رفع ما لایعلمون هیچ وجهی ندارد که بگویید اختصاص دارد به حکم، حکم شرعی. تا شما بگویید این جا جای حکم شرعی نیست. نه. ان که در رفع ما نیاز داریم، باید به ید شارع باشد. خطابی که از شارع صادر شده است، رفعی که از شارع صادر شده است، باید به یدش باشد. این مقدار درست است. اطلاق ندارد. چیزهایی هم که به یدش نیست بگوید رفع، غلط است. باید به ید شارع باشد. عهده الغرض کعهده التکلیف، به ید شارع است. می تواند این جا بگوید رفع ما لایعلمون، بگوید از ناحیه غرض، شما عهده ای نداری. چون عهده ای نداری، بناء بر این مؤمن داری.
س:
ج: رفع ما لایعلمون، لزوم ندارد حتما حکم باشد. ما. چیز. یک چیزی که عهده آور باشد. همان طور که حکم عهده آور است، غرض هم عهده آور است….
خب این فرمایشی که مرحوم اسدمحمدباقر دارد و می گوید این جا حدیث رفع جاری هست، و لو بگوییم اشتغال عقلی. خب اشتغال عقلی به جریان برائه شرعی از بین می رود.
و لکن در ذهن ما این است که نه. جای برائه شرعی هم نیست.
درست است که بیان مرحوم اخوند قاصر است، این که مرحوم اخوند فرموده است قصد قربه چون شرعی نیست، پس جای حدیث رفع نیست، نه. حدیث رفع، مختص به احکام شرعیه نیست. این مبنی را ما قبول کردیم. این فرمایش مرحوم اسدمحمدباقر که حدیث رفع هم در اغراض جاری هست، گفتیم حرف خوبی هست.
و لکن کلام در تطبیق این است بر محل کلام.
اگر یادتان باشد یک وقت بحث کردیم که ایا شک در سقوط، شک در بقاء تکلیف، ایا مجرای رفع ما لایعلمون هست یا نه. ان جا بعضی ها می گفتند بله. بقاء تکلیف هم امر اعتباری هست. مثل حدوثش هست. چه طور شک در حدوث داری، جای برائه است، شک در بقاء هم داشتی، جای برائه است. بعضی ها این طور می گفتند. ما می گفتیم نه. همان حرف مشهور درست است. رفع ما لایعلمون، شک در بقاء تکلیف را نمی گیرد.
حرف مرحوم اخوند این است، فرمایش مرحوم اخوند این است که، عبارت قاصر است، برائه را می خواهد جاری بکنید در قصد قربه، در قصد قربه مجعول شرعی نیست. گمان ندارم شما برائه را در قصد قربه جاری بکنید. واجب است قصد قربه یا نه، وجوب شرعی نیست.
می ماند دو مطلب دیگر.
برائه را جاری کنی در بقاء این تکلیف. الان شک در بقاء دارم. شک دارم در بقاء ان تکلیف. متعلق را اوردم، خمس دادم بدون قصد قربه، شک در بقاء تکلیف دارم. شک در بقاء تکلیف، به ید شارع است. و لکن قد مر و گفتیم مشهور هم همین طور می گویند که رفع ما لایعلمون، شک در بقاء را نمی گیرد. انصراف دارد. عرفا این جا ما یعلم است. می دانم تکلیف را. علم است. لم یعلم نیست. موارد شک در سقوط بعد از علم به حدوث، عرفا لایعلم اند. تکلیف را می دانید. این تفکیک بین حدوث و بقاء، این ها دقت های عقلی هست. شما اگر یک نمازی هم بخوانی، شک بکنی که این نمازت درست بود یا نه، درست است بالدقه شک داری در بقاء تکلیف، ولی مردم می گویند بابا شما اصل تکلیف معلوم است، شک داری فراغ پیدا کردی یا نه، این را شک در اشتغال نمی بینند.
این است که اگر برائه را خواسته باشید جاری بکنید در بقاء تکلیف، او مجال ندارد چون، این هم از کلام اخوند استفاده می شود، چون مقام از صغریات شک در سقوط تکلیف است. و برائه مجرایش شک در ثبوت تکلیف است. پس در ناحیه بقاء هم برائه جاری نیست.
می ماند در ناحیه غرض.
این که مرحوم اسدمحمدباقر برائه را در ناحیه غرض جاری کرده است، این روی ان تقریبی هست که ما می گوییم خلاف ظاهر اخوند است. این ها فکر کردند مرحوم…یعنی ایشان…احتمال دادند حالا بگوییم. این ها فکر کردند که مرحوم اخوند که می گوید اشتغال، از باب شک در حصول غرض است. بعد گفتند شک در حصول غرض هم شک در عهده از ناحیه غرض است، مجرای برائه است.
در حالی که مرحوم اخوند استدلالش به قضیه غرض نیست. اصرار ما همین است. غرض را می اورد برای منشأ شک در سقوط. چرا من شک دارم در سقوط ان تکلیف قامت علیه الحجه. می گوید چون شک در حصول غرض داری. شک در حصول غرض، منشأ است برای شک در سقوط. مرحوم اخوند مشکلش این نیست که شما شک داری در حصول غرض، برائه جاری بکنی. مشکل اخوند این نیست. مشکل اخوند در شک در سقوط تکلیفی هست که قامت علیه الحجه.
س:
ج: این ها که تسبب شرعی نیست…..اگر برائه گفت از ناحیه غرض عهده نداری، این ثابت نمی کند از ناحیه ان تکلیفی که حجه تمام شده، عهده ات فارغ است یا نه. ما شکمان الان در ان است. من شک دارم از عهده ان تکلیف خارج شده ام یا نه، برائه از….این ها که مرکب نیستند….حکم عقلی حیثی است. می گوید هرگاه تکلیفی داری، قامت علیه الحجه، یجب الفراغ عنه. این یجب الفراغ عنه، مشکل عقل از این نبود که غرض واجب است، شک داری غرض واجب را اوردی یا نه، تا بگویی برائه جاری می کنم. نه. مشکل عقل، فراغ از تکلیفی هست که قامت علیه الحجه. التکلیف المعلوم. تکلیف معلوم، شک در سقوط تکلیف است. مثل سائر موارد اشتغال. نمازی خواندی، شک داری درست خواندی یا نه، قاعده اشتغال می گوید یقین داشتی نماز واجب است، شک داری فارغ شدی یا نه. بگوییم حالا الان من شک دارم غرض حاصل شده یا نه، برائه را جای کنم. گفتنی نیست….هیچ فرقی در ناحیه….درست از یک حیث فرق است…متعلق را اوردی یا نه، او موضوع حکم عقل نیست. موضوع حکم عقل، فراغ یقینی از تکلیفی که قامت علیه الحجه است….ان منشأ شک است. برائه شک من را برطرف نمی کند. این ها که تسببشان شرعی نیست. حاکم و محکوم نیستند. غرض نسبه به تکلیف که موضوع اثر نیستند.
این است که برائه از غرض، از عهده غرض، نمی تواند حکم عقل را از حیث الاشتغال الیقینی یستلزم فراغ یقینی، زائل بکند. این است که فرمایش مرحوم اخوند که اصل را، اصل عملی را، احتیاط قرار داده است فی ما شک فی انه تعبدی او توصلی، حرف تمامی هست.
و لکن ما در فقه این ها را قبول نداریم چون ما اصل مبنی را قبول نداریم. ما می گوییم اخذ قصد امر در متعلق امر، ممکن است. ما می گوییم هم به امر اول ممکن است، هم به امر دوم ممکن است. روی این حساب، هر کجا شک می کنی تعبدی است یا توصلی، می شود از قسم دوران امر بین اقل و اکثر. همان اقل و اکثر باب اشتغال. همان اقل و اکثر. اکثر ما می شود خمس به قصد القربه. چون ما می گوییم قصد قربه اخذش ممکن است. این حرف ها درست است، ولی مشکل ساز نیست در فقه. این ها روی مبنای نادرست مرحوم اخوند است. حرف ها درست است، ولی روی مبنای نادرست است.
تحصل. ما هو مقتضی الاصل العملی فی المقام. می گوید مقتضای اصل عملی در مقام یختلف باختلاف مبانی. اگر گفتید اخذ قصد قربه ممکن است به امر اول یا به امر دوم، یندرج در بحث دوران امر بین اقل و اکثر ارتباطی. اگر ان جا برائتی، این جا برائتی. اگر ان جا اشتغالی، این جا اشتغالی. و اما اگر گفتید اخذ قصد امر در متعلق ممکن نیست، این جا اختلاف انظار بود. یک نفری مثل مرحوم اخوند، فرمود اشتغال. یک عده ای هم گفتند برائه. برائتی هم، برائه عقلی، برائه شرعی. غیر از مرحوم اسدمحمدباقر، گفتند برائه عقلی. مرحوم اسدمحمدباقر می گوید هم برائه عقلی، هم برائه شرعی.
بهذا یتم الکلام در بحث پیچ و خم دار، بحث دقیق تعبدی و توصلی که نتیجه اش این است که عرض کردیم.
و بعد ذلک یقع الکلام در مبحث سادس.
س: مرحوم اخوند در ذیل بحث احتیاط، می خواهد اطلاق مقامی را بیان بکند.
ج: نه. می خواهد ان اشتغال یقینی را که مبرر ندارد عقل، عقل حکم به اشتغال بکند، می خواهد ان را ضیقش بکند. ما ان را در اطلاق مقامی ان جا اوردیم. ما تکمیلش کردیم اطلاق مقامی را. ولی مرحوم اخوند، این را که این جا می اورد، برای حکم عقل را ضیق بکند.
خب مبحث سادس را ملاحظه بفرمایید که مقتضای اطلاق صیغه چیست.
بعضی رفقاء سوال می کنند از تعطیلات پیش رو، می خواهند نمی دانم برنامه ریزی بکنند، دیگر این روضه را هر سال خوانده ایم که سلف صالح، عید را تعطیل نمی کردند. ما الان قدرت نداریم، باید تعطیل بکنیم. ولی از ان طرف هم بیاییم تابع بقیه بشویم، این هم کار نادرستی هست. نه حالا. ان مقدور ما نیست. حتی روز عید بعضی ها درس…ان تعمد داشتند. حالا او الان امکانش نیست. لایکلف الله نفسا الا وسعها. ولی از این طرف هم بیاییم بیست روز تعطیل بکنیم، این هم معلوم نیست مرضی امام زمان علیه الصلاه و السلام باشد. نه. این است که گفتیم تا سشنبه هفته اینده خواهیم خواند که غایه داخل مغیا هست. یعنی سشنبه را هم می خوانیم. بعد شش روز تعطیل می کنیم تا دوشنبه. که خارج از مغیا است. یعنی دوشنبه را می خوانیم ان جا. حالا پنج روز. دوشنبه را می خوانیم، سشنبه، چهارشنبه، بعد هم عمری بود شنبه، یکشنبه. باز یک مرحله جدیدی از تعطیلات، سفر دو مرحله ای. حالا بعضی ها ان را انتخاب می کنند، بعضی ان را انتخاب می کنند. فقط این را می خواهم عرض بکنم که این را به گردن من نگذارید که این تعطیل نمی کند و احتجاج بکنید به اهل و عیالات که مقصر فلانی هست. نه. شما ازادید. این واقعیه اش هم همین است که بله شما هم ازادید و ما می گوییم این طوری خوب است. حالا اگر اصرار دارد عیال که بروید، ما را لعنت نکنند. نه. شما می خواهید بروید، گوش کنید از طریق نمی دانم چی چی هست. می گذارند. خیلی اوقات در ایام تحصیلی درست است گاه گاهی اقایان نمی ایند، مسافرت می روند، نمی دانم تبلیغ، تفریح، این طرف و ان طرف، ان جا چیزی نیست، ولی به عید که می رسند، دیگر تمام تقصیرات به گردن ما هست که او تعطیل نکرد. نه. ما می گوییم، واقعش هم همین است، در ذهنم همین است که معلوم نیست ان کار کار مرضی خدا و پیامبر و امام زمان باشد. بیست روز، این فاصله انداختن زیاد، مضر است جدا. درست است او پنج روز است. ولی همان پنج روز، اتصال را حفظ می کند. این است که ان هایی هم که می خواهند بروند سفر، همه اش را می خواهند بروند سفر، ما التماس دعا داریم، بروند، ما نمی گوییم نروند، نه، هرگز، بروند. ولی گوش کنند این مطالب را. اتصال برقرار بماند. تا روز شنبه ان شاء الله.