بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در تقابل بین اطلاق و تقیید بود که بعضی گفته بودند سلب و ایجاب. بعضی گفته بودند عدم و ملکه. بعضی هم گفته بودند تضاد.
یک کلمه ای که تکمیلا در فرمایش مرحوم اسدمحمدباقر مانده است این است که ایشان در اشکال نقضی فرموده که نتیجه تقابل عدم و ملکه این است که جعل مولی الی الابد مهمل بماند.
ما گفتیم که لازمه اش این است که توصلی بودن هم درست نشود. این درست نیست. ایشان چون امر ثانی قصد امر را هم گفت امکان ندارد، این طور بیان کرد، گفت با امر ثانی نمی تواند قصد امر را اخذ بکند، این جا هم که امده می گوید با امر ثانی نمی شود لاقصد الامر را اخذ کند، در نتیجه جعل باید الی الابد مهمل بماند.
ایشان نتیجه را اهمال جعل می داند الی ان یرث الله الارض. این طور دارد عبارتش. حتی یرث الله الارض. یعنی الابد. این وجهش این است.
س: این هم می شود انکار توصلیه.
ج: درست است. اره. غفله؟ چون تعبدی را ایشان می گوید ندارد به جعل ثانی، توصلی هم امکان ندارد. مهمل می ماند الی الابد.
این را ترمیمش بکنید که بله ایشان این طور فرموده. این هم درست است. توصلیه هم درست نمی شود. ولی ایشان نگفته است. اصلا تصریح کرده گفته مهمل می ماند الی الابد. چون قصد الامر را نمی شود اخذ کرد. لابالامر الاول لابالامر الثانی. لابقصد الامر را هم نمی شود اخذ کرد. می شود مهمل.[1] خب بگذریم.
بحث در تقابل بین اطلاق و تقیید بود که ایا تقابلشان چه نوع تقابلی هست.
مرحوم اقای خوئی هم یک اشکال دارد بر تقابل عدم و ملکه.
غیر از ان بیانی که داشت که می گفت ارتکاز این است که تضاد است، اشکال بر تقابل عدم و ملکه دارد.
اشکالش این است که لازمه تقابل بین عدم و ملکه، این است که جعل اول مهمل باشد. اهمال در جعل. در جعل اول باید قائل به اهمال بشویم. چرا. نسبه به قیود ثانویه. نسبه به انقسامات ثانویه که تقیید محال است. حرف نائینی بود. گفته لازمه حرف نائینی اهمال جعل است. چرا.
چون تقیید را شما می گویی محال است. راست هم می گویید. الان قبول کردیم. تقابل بین اطلاق و تقیید هم عدم و ملکه است. پس اطلاق هم محال است. این را هم خودت می گویی. نتیجه اش این است که پس جعل اول نسبه به انقسامات ثانویه، نسبه به چیزهایی که تقیید محال است، اهمال داشته باشد.
و اهمال در مقام ثبوت، بحث بحث ثبوتی است، معقول نیست. در مقام اثبات عیبی ندارد که مولی مهمل بگوید فی الجمله بگوید خصوصیات را نگوید. اگر یادتان باشد مرحوم اخوند می گفت در مقام اهمال و اجمال نباشد. اهمال گویی خودش یک مقامی هست. اجمال گویی مقامی هست. این درست است ممکن است. اما در مقام ثبوت، اهمال معقول نیست.
چون غرض یا به جامع است، یا جامع غرض دارد یا حصه غرض دارد. از دو حال خارج نیست. حکم تابع غرض است. الغرض الباعث للجعل. غرض یا در جامع است. باید حکم را روی جامع بیاورد، می شود مطق. غرض در حصه است، باید روی مقید بیاورد. ثالث ندارد.
اضافه کرده، فرموده اصلا اهمال در جعل حرف نا به جایی هست. این که جاعل جعلش مهمل باشد، نداند، اطلاق ندارد، تقیید ندارد، نداند که این جعلش چه طوری هست، اهمال دارد، چه طور اهمال در مقام اثبات یک عدم، یک کاری می کند شما ندانی، یک طوری ندانی. در مقام ثبوت هم گفته اهمال یعنی ندانم. الان از این مولی بپرسی جعل اول شما مطلق است، می گوید نه. مهمل است. می گوید نه. چی هست. مهمل است. مجمل است. نمی دانم است. گفته اهمال مساوق با…الان حدودش را نمی داند. الان حدود این حکم را گفته نمی داند حدودش سریان است یا ضیق است. گفته به غرض نگاه کنیم، غرض یا در جامع است، یا در حصه. پس یا باید حکم بیاید روی جامع یا حصه. به خود حکم نگاه کنی، خود حکم هم که معنی ندارد که اهمال داشته باشد، حاکم نداند که حکمش اطلاق دارد، یا حکمش تقیید دارد. اهمال ندانستن است. ندانستن حدود جعل است که ایا سعه دارد یا ضیق. و گفته است که معنی ندارد که حاکم، حکمی را جعل کند، و نداند حدود این حکمش چیست.
این است که فرموده….ان جعل اول هم یک جعل است. گفته است که اهمال ثبوتی امر…
مضافا که برهان داریم که، از باب غرض، نباید مهمل باشد، اصلا اهمال هم یک تالی فاسدی دارد، جهل به حدود حکم. ان هم امر نامعقولی هست.
این است که مرحوم اقای خوئی فرموده است لازمه تقابل عدم و ملکه، اهمال جعل است نسبه به انقسامات ثانویه و حیث این که اهمال معقول نیست، پس تقابل هم عدم و ملکه معقول نیست.
این هم اشکالی که ایشان کرده.
اشکالی که خود مرحوم نائینی هم اعتراف دارد. می گوید اهمال هست.
و لکن این اشکال هم ناتمام است.
نسبه به غرض درست است. غرض امر واقعی است. در امر واقعی اهمال معقول نیست. یا غرض به جامع تعلق گرفته است یا حصه. امور واقعیه اهمال معنی ندارد. تردد معنی ندارد. یا هست یا نیست. اهمال در اغراض درست گفته معقول نیست.
اما این که ایشان فرموده که چون غرض اهمال ندارد، پس حکم هم نباید اهمال داشته باشد، دو تا حرف می زند ایشان در مجموع کلماتش. می گوید این ملازمه نیست. غرض اهمال ندارد. ولی واجب نیست که همیشه حکم تابع غرض باشد حتی از این جهه، کیفیاتش. حکم امر اعتباری هست. بید معتبر است. این حکم اصلا واقعیه حکم به همین اعتبار است. مرحوم نائینی حرفش این است درست است غرض یا در جامع است، یا در حصه است. غرض اهمال ندارد. جای گفتن ندارد. ولی وقتی مولی نمی تواند، حاکم دستش بسته است، نمی تواند اعتبار بکند اطلاق را، لامحاله باید مهمل جعل بکند. نمی تواند. اگر می توانست، حق با شما بود. می گوییم غرض یا در جامع است، یا در حصه است، یا مطلق جعل کن، یا خصوص جعل کن. می گوید من نسبه انقسامات ثانویه، دستم بسته است. من نمی توانم. چون این مقسمیه ندارد، حرف نائینی این بود، می گفت چون این مقسمیه ندارد، من نمی توانم جعل مطلق بکنم. فلامحاله، اصلا حرف نائینی، می گوید فلامحاله جعلش مهمل است.
و این که ایشان فرموده، حرف دوم محاضرات، اهمال سر در می اورد در جهل به حکم، حدود حکم، جاعل، حاکم نداند، می گوییم نه. واقعش نمی فهمیم ایشان چه ادعائی دارد. نه. ربطی به جهل جاعل ندارد.
جاعل می گوید من نمی توانم، چون این مقسمیه ندارد، نمی توانم برای مطلق جعل بکنم، پس الان فی الجمله اعتبار می کنم. اصلا حکم من از اول، این ها را مرحوم اسدمحمدباقر اشکال نکرده، ظاهرش این است که حرف های اقای خوئی را قبول ندارد، همین طور هم هست، اشکال های دیگری کرد که گذشت، می گوید اهمال ممکن است، نه این که ممکن است، نائینی می گوید لامحاله چاره ای ندارد مگر مهمل جعل بکند.
شما می گویی مهمل جعل کردن یعنی نمی دانی حدود حکمت چی هست. چرا حدود حکمم همین مهمل بودن هم یک حدودی هست برای حکم. ذات حکم. فعلا ذات حکم را من جعل می کنم. از من بپرس سعه دارد. می گوید من نمی توانم سعه، اصلش را فعلا اعتبار کردم. سعه اش را نمی توانستم اعتبار بکنم. چنان چه ضیقش هم نمی توانستم بکنم.
این ما ادعاءمان این است اصلا یک امر عقلائی هست مهمل جعل کردن. الان هم در مجالس قانون گذاری همین طوری هست. اولا جعل می کنند اصل را. اسمش را می گذارند کلیاتش را جعل کردیم. اصلش را جعل می کنند. بعدا طی تبصره هایی ان جعل را تکمیل می کنند. اگر از اول بپرسید شما الان نمی دانی چی هست، نه. خیلی هایشان هم، ممکن است در بشر بعضی ها را بگویند نمی دانیم واقعا باید چه کرد. بگذار صحبت بکنیم. ولی خیلی اوقات هم می گوید نه. می دانیم باید تبصره بزنیم. اصلا بعضی از تبصره ها را می دانیم ولی یک روشی هست در قانون گذاری. یک دفعه نمی ایند همه را با هم جعل کنند. یک روش عقلائی هست که می ایند کلیات را، چیزی را به نام کلیات جعل می کنند. بعدا ان را تبصره می زنند، تقیید می زنند، بازش می کنند یا بعضی اوقات اطلاق.
نائینی حرفش این است می گوید اقا. چون نمی تواند حکم را روی مقسم جعل بکند، فلامحاله مهمل جعل می کند. بعد گفته و بر مولی ست، چون این جعل ناقص است، و بر مولی ست که این جعل را تکمیل بکند. به چه نحو. به احد النحوین.
نگاه کنید کلمات مرحوم نائینی از مجموع کلماتش این حرف های ما در می اید. می گوید ان جعل ناقص است. اصل را جعل کردیم که مردم می گویند، مرحوم اسدمحمدباقر هم دارد می گوید قضیه مهمله در حکم قضیه جزئیه است. حکمش. جزئیه نیست باز هم. در حکم. نمی شود کلی حکم کرد اصلا. بعضی اش، می شود گفت بعضی را گفته است.
باید این جعل ناقص را تکمیل کند به احد النحوین.
یا قید بیاورد سخن بگوید. بگوید ان فعلی را که گفتم بیار، به قصد امر بیار. تعبدی.
یا بگوید که ان فعلی را که گفتم، لزومی ندارد به قصد امر بیاوری. بدون قصد امر هم می توانی بیاری. متمم الجعل. به سخن گفتن
و یا. این نحوه ثانی را دنبال بکنید این پنجشنبه جمعه در کلمات نائینی نمی دانم این جا گفته یا…ولی قطعا گفته است این را.
و یا به سکوتش بفهماند که جعل اول من مطلق است.
نائینی حرفش این است برای توصلی فهماندن، برای این که بفهمانی قصد امر لازم نیست، سکوت کفایه است. نائینی سکوت را متمم الجعل می داند.
مرحوم نائینی می گوید متمم الجعل منحصر به تکلم نیست. یک راهش تکلم است. یک راهش سکوت است. منتهی سکوت فقط متمم الجعل اطلاق است. برای این که مولی به اطلاق برسد، اطلاق دارد چه قصد امر بکنی چه نکنی، همین که هیچی هم نگفت، خود همین کاشف است که…با سکوتش می گوید…چون برای توسعه جعل، جعل توسعه دارد، تکلم نیاز نیست. مردم این طور می گویند مردم می گویند جعل اول مهمل، مهمل که عقلائی نیست که این جعل مهمل بماند، باید حاکم حدود جعلش را معین کند، گفته لازم است، راست می گوید، باید جعل، جعل مهمل عقلائی نیست، جعل ناقص عقلائی نیست. باید ان را تکمیلش کند. گفته اگر هم سکوت کرد، مهمل را گفت، سکوت کرد، همین سکوتش متمم الجعل است که با سکوتش به ما می فهماند که ان جعل مهمل من، مطلق است.
اشکال نکنی بر نائینی که اقای نائینی خب خیلی جاها مولی متمم الجعل نیاورده. جعل اول نسبه به تعبدی توصلی مهمل است. توصلیه را از کجا می گویید.
می گوید همین سکوتش متمم الجعل است. از سکوت می گوید به اطلاق می رسد.
برای تتمیم جعل یا سخن بگوید که در قصد الامر سخن لازم است بگوید. در جایی که سکوت بکند، سکوت کاشف از این است که اعتبار کرده، با یک متمم الجعلی، اعتبار کرده است توسعه ان جعل را. چرا. چون، همین نکته ظریفش، از سکوتش می فهمیم که اعتبار کرده توسعه جعل را به متمم الجعل، چرا، چون جعل ناقص که غلط است. باید تکمیل کند. تکمیل، اگر خواست ضیقش بکند تعبدی هست، خب می گفت. پس حالا که نگفته است، معلوم می شود با این سکوتش می خواهد بفهماند اعتبار توسعه جعل را.
این که مرحوم نائینی جعل اول را می گوید مهمل است، تعبدیه را به متمم الجعل کلامی درست می کند، توصلیه را به متمم الجعل سکوتی درست می کند.
البته ممکن است یک مواردی هم صحبت کرده باشد بگوید قصد قربه لازم نیست. ولی غالبش این طوری هست. توصلیه را به متمم الجعل سکوتی درست می کند.
پس این طور شد: محاضرات می گوید لازمه تقابل عدم و ملکه اهمال است. نائینی می گوید راست می گویید. اصلا تصریح کرده است. گفته چون اطلاق و تقیید عدم و ملکه اند، فلامحاله جعل اول مهمل است. محاضرات فرمود اهمال معنی ندارد. با یک چشمش غرض را نگاه کرد. با یک چشمش خود حکم را نگاه کرد. نائینی می تواند جواب بدهد که امر اعتباری هست. امر اعتباری به ید معتبر است. می تواند مهمل جعل کند. سر از جهل هم در نمی اورد.
خب اقای نائینی اگر شما می گویی جعل اول مهمل است، توصلیه را چه طور درست می کنی، حالا تعبدیه را گفتی با امر ثانی. خیلی خوب. توصلیه را چه طور درست می کنی. ان را هم می گوید به متمم الجعل. منتهی متمم الجعلی که از سکوت ان را ما در می اوریم.
س:
ج: اول نفرمایید سکوت بود. اول تکلمی بود که نمی توانست، تکلم مهمل بود. بعد سکوت کرد هیچ چی نگفت. چیزی بعد از او نیاورد، می گوید از این که چیزی نیاورد، ما کشف می کنیم که با سکوتش می خواهد اعتبار بکند توسعه ان جعل اول را….حالا حرف نائینی را داریم صحبت می کنیم.
فکر نکنم حرف نائینی را در کلماتی که ازش نقل می کنند، فکر نکنم همین طور بیان کرده باشد. ولی ما خیلی تعقیب کردیم. ما خیلی این ها را دنبال کردیم نائینی چه می گوید، نائینی همین طور می گوید. جعل اول نسبه به قصد امر اطلاقش اهمال دارد. رفع اهمال را می گوید واجب است عقلاء. جعل ناقص عقلائی نیست. باید متمم الجعل بیاورد. متمم الجعل را هم دو تا قرار داده است. تاره تکلم و اخری سکوت.
س:
ج: از سکوت کشف می کنیم اعتبار را….جعل ناقص که عقلائی نیست….ان که عقلائی نیست، بارها تکرار کردم، بحث اطلاق و تقیید بحث ثبوتی هست. در این که اهمال در مقام اثبات هیچ اشکالی ندارد، بحث نداریم. البته بعضی امده بودند می گفتند در قران اجمال معنی ندارد فلان، ان ها غلط بود دیگر. این عقلائی هست که ادم مجمل صحبت بکند. ولی عقلائی نیست که ادم قانون ناقص جعل بکند…این ها که اثبات است….حرف نائینی این است می گوید قانون ناقص که حدودش معین نیست، اهمال دارد، می گوید عقلائی نیست. باید قانونی را که جعل می کند، حدودش را معین بکند. اصلا قانون غیر از ثبوت…می گوید قانون، یک واقعیتی را دارد صحبت می کند، قانون یک واقعیه است. ربطی به سخن ندارد. می گوید قانون را جعل بکند ناقص، عقلائیه ندارد. از ان طرف هم لامحاله اول باید ناقص جعل کند. بعد که ناقص جعل کرد، باید او را تکمیل بکند. می گوییم کاشف از تکمیل چی هست. ما از کجا بفهمیم که او را تکمیلش کرد. می گوید دو تا راه دارد برای این که شما بفهمی، نه او بگوید، شما بفهمی تکمیلش کرد. یک راهش این است که می اید با سخنش، یک جعل جدید می کند. جعل جدید می کند جعل باز. ممکن است شما خبردار نشوی. اصلا به شما، باز او را مجمل برساند اصلا. ولی خودش پیش خودش می اید با سخنش یک جعل جدید می کند. می گوید ان را که گفتم بیار نماز، اعتبار می کنم ان را، واجب می کنم ان را به نماز به قصد امر….اصلا من هیچ نفهمم. اعتبار می کند….حکم اعتبار مع الابراز است منتهی ممکن است من بفهمم، ممکن است نفهمم. ابراز بر من لازم نیست. حقیقه حکم به ابراز است. و لو پیش خودش بگوید ان نمازی را که واجب کردم، او واجب است به قصد امر. به هیچ کسی هم نمی گوید. ان قانون را تکمیل کرد با گفتارش. یک وقت هم نه. قانون را جعل می کند. همین طور سکوت می کند در مقابل اهمال. می گوییم همین سکوت، چه طور ان جا بیانش ابراز است، سکوت بعد از اهمال، ابراز اطلاق است…سکوت بعد الاهمال، ابراز است. رب سکوت، ابراز. بلکه رب سکوت اشد ابرازا من الکلام. قوام حکم به ابراز است. منتهی نائینی می گوید تاره با سخن ابراز می کند، در ناحیه تعبدیه این طوری هست. باید. چون سکوت، ابراز حصه نیست. ابراز خصوصیه نمی تواند باشد. و اخری با سکوت ابراز کرده این را. اگر عاقلی جعل مهمل کرد و هیچ چی نگفت، این هیچ چی نگفتنش، ابراز این است که من اعتبار کردم ان جعلم را مطلقا…می گویم عالم ثبوت. هیچ کسی از این ها خبردار نشده است. هر عاقلی اگر جعل مهمل می کند، بعد هیچ درباره ان جعل چیزی نمی گوید، تکمیل نمی کند ان جعل را، جعل ثانوی نمی کند، سکوت از جعل ثانوی، ابراز جعل ثانوی اطلق است…نائینی می گوید جعل اول مهمل است. اقای خوئی می گوید جعل اول محال است مهمل باشد. در همان جعل اول، همه چیز باید تمام شود. نائینی می گوید جعل اول مهمل است. با جعل دوم از اهمال خارج می شود. منتهی در جعل دوم، جعل دوم مبرز لازم دارد نه بیان بر من. شما پیش خودت ابراز بکن. به من هم نگو. جعل دوم که متمم الجعل است، ابراز نیاز دارد. منتهی نائینی می گوید ابرازش تاره از سنخ کلام است، مبرز تکمیل است و اخری از قسم سکوت است…همین که عاقلی جعل ناقص کرد، هیچ چی دیگر نمی گوید، نگفتن، سکوتش، ابراز این است که اعتبرت ان جعل را مطلقا….
خب این بحث اطلاق و تقیید در کلام مرحوم نائینی.
می گویم حرف نائینی این است. مردم می گویند اگر عاقلی به ما بگوید یا نگوید، عاقلی که می خواهد قانون جعل بکند، جعل قانون به مجرد اعتبار نفسانی نیست. باید، قانون قوامش به ابراز است. نه ابراز علی الناس است. شما خودت پیش خودت اگر گفتی واجب است نماز بر بندگانم، به هیچ کسی هنوز نگفتی، جعل تمام شد. نائینی می گوید اقا عقلائیه اش این است. اگر مهمل را جعل کرد، با یک مبرزی او را جعل کرد، باید تکمیلش بکند. طریقه تکمیل دو تا هست. تاره تکمیل به یک سخن است. ابرازش، ابراز ان تتمیم به سخن است و اخری ابراز ان تتمیم به سکوت است. ولی علی ای حال باید ان ابراز محقق بشود در خارج تا این که ان جعل مهمل، باید، تا جعل مهمل از اهمال خارج بشود.
خب این از مجموع کلمات مرحوم نائینی. حالا نگاهش بکنید، این که عرض کردم، از مجموع کلمات ایشان پیدا می شود. و مبنای مرحوم نائینی است.
بعد از این باز مرحوم اقای خوئی یک اشکال بنائی دارد.
تا الان ما اشکالات عدم و ملکه را داریم رفع می کنیم.
مرحوم اقای خوئی یک اشکال بنائی هم دارد بر مرحوم نائینی. اشکال کرده بر مرحوم نائینی، فرموده که ما قبول کردیم که، ما هنوز به اخر نرسیدیم، این ها مقدم می دارم، به خاطر این است که به ان نتیجه نهایی برسیم که تقابل چی هست. مرحوم اقای خوئی فرموده است که ما اصلا سلمنا تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل عدم و ملکه است. ولی ما قبول نداریم که در عدم و ملکه، همین که معروف است، اذا استحال الملکه استحال الاطلاق. ما این را به این توسعه قبول نداریم. ما قبول کردیم، سلمنا تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل عدم و ملکه است. ولی این که شما می گویید اذا استحال التقیید استحال الملکه، استحال الاطلاق، نه. ما این را هم قبول نداریم. اشکال بنائی.
دو تا نقض کرده است و یک حل.
نقض اول. گفته است که تقابل علم و جهل، عدم و ملکه است. همه می گویند. به دیوار نمی شود بگوییم جاهل. چون که شأنیه علم را ندارد. بلااشکال تقابل بین علم و جهل تقابل عدم و ملکه است. ولی مع ذلک نسبه به ذات باری، کنه ذات باری، علم به او محال است. حتی برای پیامبر اکرم. محال است علم به کنه باری. ما عرفتک حق معرفتک. امکان ندارد. این که بعضی ها معنی می کنند ما عرفتک حق معرفتک، این ها عرفی نیست. ما عرفتک حق معرفتک. امکان ندارد اصلا. حتی در حق پیامبر. علم به کنه ذات محال است. پس لازمه اش این است که بگوییم ما نمی توانیم بگوییم جاهل هستیم به کنه ذات خدا. چون اذا استحال الملکه استحال عدم ملکه. پس ما نمی توانیم بگوییم جاهل هستیم به کنه ذات خدا. باید نتوانیم بگوییم. در حالی که بلااشکال ما می توانیم بگوییم جاهل هستیم به کنه ذات خدا. علم و جهل تقابلشان عدم و ملکه است، ملکه هم استحاله هست، ولی عدمش استحاله نیست. این که بگویند اذا استحال ملکه، استحال عدم الملکه، نه. این غلط است اصلا. این جا الان استحال الملکه، علم به کنه ذات، ولی عدم ملکه که جاهل است، نه. محال نیست. ما جاهل هستیم به کنه ذات خدا.
س:
ج: محال است علم به کنه خدا. شأنیه ندارد. با این که شأنیه ندارد، ولی عدم ملکه که جاهل است، صدق می کند.
نقض دوم کرده است. گفته است بین عجز و قدره تقابل عدم و ملکه است. به کسی می گویند عاجز که شأن قدرت را داشته باشد. به دیوار نمی گویند عاجز از فهم مطلب. چون شأنیه ندارد. العجز و القدره تقابلشان عدم و ملکه است. ولی مع ذلک طیران الی السماء برای انسان محال است. نمی تواند طیران، شأنیه طیران را ندارد ولی درست است که بگوییم ما عاجز از طیرانیم. استحال ملکه، ملکه استحال. و لکن عدم ملکه، محال نیست. درست است دیگر. ما عاجز از طیرانیم.
یک مثال سومی هم که فلاسفه هم زدند، ان را هم در ضمن کلامش اورده است.[2] عقرب می گویند چشم ندارد. اصلا شأنیه ندارد برای بصر. عقرب اصلا ذاتش، ذاتی هست بدون چشم. بصیر نیست. شأنیه ندارد. ولی بهش اعمی هم گفته می شود.
این که می گویند تقابل عدم و ملکه لازمه اش این است اذا استحال ملکه، استحال عدم الملکه، که اقای نائینی فرموده اذا استحال التقیید استحال الاطلاق، نه. این غلط است اصلا.
این فرمایش نقضی که ایشان در محاضرات فرموده است.
حلش فرموده است که نه. ان حرف درست است. حرف فلاسفه در تقابل درست است. می گویند فرق تقابل سلب و ایجاب با عدم و ملکه این است. در سلب و ایجاب یکی منتفی شد، دیگری ضروری هست. ولی در تقابل عدم و ملکه، اذا استحال ملکه، استحال عدم ملکه. گفته این درست است. و لکن. مثلا به زبان حال. نه به معنایی که نائینی فهمیده است. نه. اذا استحال ملکه استحال عدم ملکه، استحال الملکه به جمیع اقسامه جنسا، نوعا، صنفا. دیوار محال است بینایی داشته باشد به جمیع شقوقش. هر دیواری در هر جایی در هر زمانی. ان جا استحال عدم الملکه. و اما در جایی که استحال برای همه نیست. یک فردی اش استحال هست. عدم و ملکه است. قسمی اش استحاله هست، آن جا اذا استحال صغری ندارد.
علم و جهل تقابلشان عدم و ملکه است. در ان جایی که علم محال است به نحو اطلاق، استحال الجهل. مثل جدار. اما در حق انسان نمی توانی بگویی استحال العلم. استحال یک فردی از علم. علم به کنه باری. اما اصل علم در انسان ممکن است. این اذا استحال در علم پیاده نمی شود چون باید استحاله علی نحو الاطلاق باشد نه بعض اصنافش بعض افرادش.
ملاحظه بفرمایید کلام جدیدی هست. جدید…فلاسفه هم همین طور می گویند. ولی ایشان خوب بیان کرده است. ملاحظه بفرمایید کلام تتمه دارد. ان شاء الله روز شنبه.
[1]. در مباحث فرموده است که مولی نمی تواند توصلیه را بفهماند. الی ان یرث الله الارض.
[2]. در دراسات فرموده است.