بسم الله الرحمن الرحیم
بحث از مقتضای اصل عند الشک فی النفسیه و الغیریه و عند الشک فی التعیین و التخییر و عند الشک فی العینیه و الکفائیه تمام شد. و ما مختصر برگزار کردیم چون مقدار زیادی از این مباحث مربوط می شود به حقیقه این واجبات که محاضرات هم ابتداء حقیقه این واجبات را اجمالا بیان کرده و مقتضای اصل را ذکر کرده است. این ها تطویل است. به جای خودش باید بحث بشود.
مطلبی که جا مانده است این است که…
س:
ج: این ها اصولی هست منتهی متوقف بر یک مقدمه ای هست که ان مقدمه را در جای خودش باید….مثال فقهی است، ولی اصل تعیین است که اصولی هست….همیشه فقه، مثال اصول است.
خب ان چه که باقی مانده، باید تذکر داد، این است که خب مرحوم اخوند روی مبنای خودش که معنای حرفی را قابل اطلاق می داند، قابل تقیید می داند، مشکلی ندارد. که دیروز عرض کردیم ظاهر کلام مرحوم اخوند که می گوید مقتضی اطلاق الصیغه یعنی هیئه. ماده معنی ندارد.
این سوال پیش می اید که خب ان هایی که معنای حرفی را جزئی می دانند، اطلاق برایش قائل نیستند، ان ها به چه بیان می گویند و به چه بیان تقریب می کنند اصاله النفسیه را، اصاله تعیینیه را، اصاله العینیه را. ان اصل مفروغ عنه است. همه قائل اند. شک کردی واجب نفسی یا غیری، همه می گویند اصل، نفسیه است. بحث نداریم. و لکن ان ها که منکر اطلاق معنای حرفی هستند، ان ها چه طور تقریب می کنند.
در محاضرات و بعد از محاضرات هم مرحوم اسدمحمدباقر یک بیاناتی را اشاره کرده اند، اوردند که مفید است به حال کسانی که تمسک به اطلاق هیئه را قبول ندارند. مشهور. خلاف اخوند. مثلا در شک در واجب نفسی و غیری، گفتند که درست است به اطلاق این خطاب نمی توانیم تمسک کنیم، این خطابی که شک داریم نفسی هست یا غیری، هیئه است. هیئه اش معنای حرفی هست. ولی ما می توانیم به اطلاق ماده ان غیر، ان که شک داریم این واجب برای او هست، می توانیم به اطلاق ان ماده او تمسک بکنیم. یک پیچی داده اند. مثلا حالا فرض بکنید که وضوء را شک داریم که امرش نفسی ست یا غیری، خب به هیئه فاغسلوا وجوهکم نمی شود تمسک کرد. معنای حرفی هست. گفتند ما تمسک می کنیم به اطلاق ماده صل. الان شک ما این است که ایا وضوء واجب نفسی هست یا واجب للغیر است، غیرش ان نماز. می رویم سراغ ان غیر. ان غیر ماده اش را حساب می کنیم. صل. اگر وضوء واجب غیری باشد، این صل مقید به طهاره است. لازمه این که ان واجب غیری هست، این است که این جا هم قید باشد، اصلا غیریه اش به همین است. باید نماز مقید به وضوء بشود، قید بشود، تا وضوء وجوب غیری پیدا بکند. پس ما شکمان در این است که ایا نماز نسبه به وضوء، ماده اش مقید است، پس وضوء وجوب غیری دارد چون وجوب تعلق گرفته به قید الواجب. وجوب به قید الواجب، غیری هست. یا نه. صل ماده اش نسبه به وضوء مطلق است. اگر مطلق باشد، پس ان وجب الوضوء، او وجوبش نفسی هست. گفتند تمسک می کنیم به اطلاق ماده صل، غیر. می گوییم این اطلاق دارد. پس بالالتزام، لازمه اش، بالالتزام می گوییم پس وضوء واجب نفسی هست. مستقیما سراغ مشکوک نمی رویم که فاغسلوا هست. می رویم سراغ ان غیری که شک داریم این مشکوک، واجب برای ان غیر است ام لا. تمسک می کنیم به اطلاق ماده او. بالالتزام ثابت می کنیم که پس وضوء واجب نفسی هست.
س:
ج: دیروز عرض کردیم اگر وجوب وضوء وجوب غیری باشد، ماده اش مقید نیست. وضوء مقید به چیزی نیست. وجوبش مشروط است به وجوب نماز….اصلا حقیقه واجب غیری این نیست. دیروز همین را گفتیم. باید یک راه دیگر پیدا کنیم….فاغسلوا نمی توانی بگویی این غسل مطلق است. چون وجوب غیری که اطلاق ندارد. ماده اش اطلاق ندارد. وجوب غیری، وجوبش مشروط به وجوب غیر است. ماده اش که قید ندارد. تعریف وجوب غیری ما وجب، وجوبش لوجوب شیء اخر است. وجوبش مشروط است. اصلا حقیقه واجب غیری ما وجب لوجوب شیء اخر. اما خود ماده اش، قید ندارد. اگر ماده اش قید داشته باشد، می دانید معنایش چی می شود. اگر وضوء مقید به نماز باشد یعنی امر به وضوء می گوید نماز را بیار. این که معنی ندارد…..همین اگر خواستی نماز بخوانی وضوء بگیر، این وجوب را مشروط می کند. پس وجوب وضوء مشروط به این است که اگر خواستی نماز بخوانی….حالا ان یک راه پیچ بیش داری هست که اسدمحمدباقر اورده است. حالا عرض می کنم. موصله ان یک راه خیلی پیچ داری هست.
گفتند ما به اطلاق ان ماده غیر می رویم، به او تمسک می کنیم. بالالتزام ثابت می کنیم این مشکوک ما واجب نفسی هست.
و لکن همان طور که مرحوم اسدمحمدباقر اشکال کرده است، این همه جایی نیست. چه بسا اصلا ما واجب نفسی مان هم دلیل ندارد. واجب نفسی اش را هم شک داریم. همان طور که این واجب غیری بودن این را شک داریم، در واجب، او غیر را هم شک داریم گاهی. گاهی ان دلیل واجب نفسی ما اجماع است. لفظ ندارد گاهی. صیغه است. لفظ ندارد. ما همه جا نمی توانیم تعویض بکنیم اطلاق هیئه را در ناحیه واجب مشکوک الغیریه، تعویضش بکنیم به اطلاق ماده در ناحیه غیر. ان خود غیر چه بسا مشکل دارد.
این یک راهی که، کج راهه ای که همه جایی نیست.[1]
در واجب تعیینی و تخییری، واجب عینی و کفائی، بعضی ها امدند گفتند که خب حقیقه این ها عبارت است از تعلق وجوب به جامع. متعلق ها فرق می کند نه وجوب ها. متعلق ها فرق می کند. مقتضای اطلاق ماده این است که خصوص واجب است نه جامع. از راه اطلاق ماده که تعلق گرفته، ماده خصوص است، گفته است مثلا صوم، روزه بگیر، خصوص صوم را گفته است، نگفته واجب است جامع بین صوم و اطعام. از این که خصوص را گفته، کشف می کنیم که جامع واجب نیست. وجوب تخییری ندارد. وجوب کفائی ندارد. امدند اطلاق هیئه را کنار گذاشته اند، رفتند سراغ اطلاق متعلق.
خب این هم روی بعضی…دیروز این را اشاره کردیم. این روی بعضی از مبانی هست. در باب واجب تعیینی و تخییری، در باب واجب عینی و کفائی. بعضی از مبانی در واجب تعیینی و تخییری می گوید حقیقه وجوب ها فرق می کند. یکی اش وجوب مشروط است. واجب تخییری یعنی واجب است صیام اگر اطعام نکنی. وجوب مشروط است. این روی همه تقاریب جور در نمی اید. روی بعضی از مبانی درست است.
این است که ما باید یک فکر کلی بکنیم، یک حرف کلی بزنیم. الاصل هی النفسیه الاصل هی التعیینیه الاصل هی العینیه نه اطلاق ماده، اطلاق ماده گیر دارد نه اطلاق هیئه. اطلاق هیئه روی مبنای اخوند فقط درست است. ما باید یک راهی درست بکنیم که این مشکلات را نداشته باشد. نه مشکل اطلاق هیئه را، نه این مشکلاتی که در این راه های فرعی هست. این ها راه های جزئی است. همه جایی نیست. همه مبانی نیست. و ان راه چی هست. این را عرض می کنیم. سوال این بود. سوال این بود که شما اصاله النفسیه، اصاله التعیینیه، اصاله العینیه را با اطلاق هیئه درست کردید. خب این علی المبنی هست. مشهور می گویند هیئه معنای حرفی هست. اطلاق ندارد. پس روی مبنای مشهور چه طور درست بکنیم. این مسلم است. شک داری نفسی هست یا غیری، همه می گویند نفسیه. غیریه نیاز به دلیل دارد. شک داری تعیینی هست یا تخییری، همه می گویند تعیینیه. خب این را ما چه طور بیانش بکنیم. ان که جامانده است این نکته است که روی مبنای غیر مرحوم اخوند، روی مبنای مشهور، ما چه طور اثبات بکنیم نفسیه را، تعیینیه را، عینیه را.
عرض ما این است، این طور بیان می کنیم. این بیان هم ظاهرا در کلمات مرحوم اسدمحمدباقر هست. نمی دانم بیان چهارمش هست، پنجمش، مثل این که او هم همین را می خواهد بیان بکند.
می گوییم ما اطلاق هیئه را چه کار داریم. ما می گوییم ظاهر خطاب نفسیه است. ظاهر خطاب تعیینیه است. ظاهر خطاب عینیه است. چرا.
درست است که واجب نفسی یک حصه ای از وجوب است. واجب غیری یک حصه دیگری هست. وجوب تعیینی یک حصه ای از وجوب است. وجوب تخییری یک حصه اخری هست. و هکذا. کفائی و عینی این ها هر کدامشان یک حصه ای هستند.
و لکن ربما اراده بعضی از حصص، نیاز به قرینه ندارد عرفا. همین که قرینه برای خلاف نمی اورد، سکوتش، عدم قرینه اش، خودش قرینه هست که این حصه را اراده کرده است.
اگر گفت که مثلا فردا از صبح تو اجیر من باش تا غروب. لازم نیست بگوید یعنی از اول صبح. اول نیاز به قرینه ندارد. اگر خواسته باشد بگوید یک ساعت بعد از اول، نیاز دارد. ولی اول صبح نیاز به بیان ندارد. همین که هیچ چی نمی گوید، می گوید از صبح، یعنی از اول صبح. به خلاف این که وسط مراد باشد، یک ساعت بعد از اول باشد، ان ها عرفا نیاز به مؤونه زائده دارد. اول صبح همین حصه ای هست. مثل وسط صبح. مثل اخرش. ولی این کلمه اول را لازم نیست ما در زبان بیاوریم. خود همین نیاوردن، خودش….
در باب وجود و عدم هم همین طور می گویند. می گویند اگر گفت مثلا طعام یقوی بدن را، لحم یقوی بدن را، لازم نیست بگوید وجودش. اما اگر عدم را خواست اراده کند، می گوید ان را باید قید بیاورد. برای بیان وجود قید نیاز نیست. ولی برای عدمش باید بگوید گوشت نداشتن. او را باید بیاورد.
این است که چه بسا، این در فقه خیلی محل ابتلاء است، چه بسا که اراده حصه من الحصص…
اگر می گوید من این را به تو فروختم به شرطی که خیار داشته باشم، از کی، اگر خواسته باشد بگوید از فردا، باید بگوید از فردا. ولی خواسته باشد بگوید از الان، لازم نیست بگوید. من این را فروختم بشرط الخیار یعنی من الان. من الان مؤونه ندارد.
حالا صحبت سر همین است که بیان واجب نفسی، بیان واجب تعیینی، بیان واجب عینی، این ها عرفا درست است یک حصه ای از وجود اند، ولی عرفا نیاز به بیان زائد ندارد. همین که گفت صم، نگفت او اطعم، همین او را نیاورد، کافی هست که به ما فهمانده باشد که این وجوب صوم من، تعیینی هست. برای نفسیه، برای تعیینیه، برای عینیه، عدم ذکر قید کافی هست عرفا. این ها نیازی به بیان ندارند. این است که اگر یک امری به مکلف رسید، شک کرد این امر نفسی هست یا غیری هست، می گوید که اگر غیری بود می گفت برای او بیار. می گفت اذا قمتم الی الصلاه فاغسلوا. ان مؤونه را می اورد. همین که نیاورد، معلوم می شود که این واجبش واجب….
ربما ابراز مقام ثبوت با این که حصه هست، نیاز به بیان ندارد. عدم ذکر بیان…عرفا این طوری هست. می خواهند مردم واجب غیری را بیان بکنند، ان غیر را هم می اورند. می گویند وقتی خواستی نماز بخوانی وضوء بگیر. همین که نیاورد، نیاوردن کافی هست برای تفهیم وجوب نفسی. اطلاق نه. عدم ذکر قید کاشف است از این که مراد…ان واجب غیری قید نیاز دارد. واجب تخییری اضافه نیاز دارد. عدم اضافه خودش قرینه هست که…
س:
ج: اطلاق نه. عدم….بیان فنی اصولی اش را بیان کردیم. گفتیم گه گاهی ذکر بعضی از حصص عرفا، نیاز به بیان زائد ندارد. کأن در ارتکاز مردم این است که این، او زیادی بر این دارد. با این او هم حصه است حقیقه، این هم حصه هست، زیادی ندارد، ولی در مقام بیان، این طور احساس می شود. اگر می خواست واجب غیری را بگوید، خب ان غیر را می گفت. حالا که ان غیر را نگفته، پس واجبش نفسی هست….اجمال گویی نمی خواست بکند…اطلاق مقامی صحبت نیست. ولی می گوید خیار دارم، این اطلاق مقامی اش نمی گوید من الان. این استظهار عرفی هست که ان، قرینه نمی خواهد. وجود، قرینه نمی خواهد. اول قرینه نمی خواهد نه اطلاق مقامی. سکوت. استظهار عرفی، ربما سکوت عند العرف، عدم القرینه عند العرف، کافی هست برای افهام و ابراز حصه ای از ان واقعیه. نیازی….در مقام بیان باید باشد. نمی خواهد اجمال گویی کند….نه این که در مقام بیان تمام غرضش باشد که باید این را….همین که مولایی گفت برو نان بخور، پدری به فرزندش گفت برو نان بخر، متفاهم عرفی همین است که فقط باید نان بخرد. اگر که من مخیر بودم بین نان بخر یا برو نمی دانم اب بیار، خب ان را می گفت. پس این که…همین که نمی گوید یا، معلوم می شود که متعینا همین است….این که گفته برو گوشت بخر، خود گوشت خریدن را از من می خواهد، نه برای فلان. برای فلان فعل. اگر برای فلان فعل بود، می گفت.[2]
حاصل الکلام روی مبنای مشهور ظاهر خطاب نفسیه است، تعیینیه است…
س:
ج: مردم می گویند اگر غیری بود، غیری باید تطویل کلام بکند….خب حالا فرق بین واجب نفسی و غیری می گویند نفسی باشد، بر خودش استحقاق عقوبه دارد، غیری باشد استحقاق عقوبه ندارد. این ها فرق می کند.
مردم از خطاب…پس دو تا تقریب شد. ظاهر الخطاب یعنی اطلاق صیغه، این روی مبنای اخوند درست می شود. ظاهر الخطاب یعنی الاقتصار علی مجرد الامر بلاذکر عدل، بلاذکر زیاده، ظاهر فی ان مراده هو الوجوب النفسی، هو الوجوب التعیینی، هو الوجوب العینی. این است که این سوال که روی مبنای مشهور ما این اصل را، اصل مسلم اصاله النفسیه، اصاله التعینیه، اصاله العینیه، جای شک ندارد. چه طور روی مسلک مشهور تقریب بکنیم، تقریبش این است که عرض کردیم.
س:
ج: اگر اجمال گویی هست، نه. می خواهد مبهم بگوید، نه….عدم ذکر قرینه هم همه جا…می خواهد مبهم بگوید، می گوید شاید چون مقام ابهام…بر خلاف است. چون در مقام ابهام بود، چیزی از عدم ذکر قرینه اش نمی فهمیم. خب بگذریم….ان ها می گویند محال است….ان ها در معنای حرفی گذشته است. ان ها ادعاءشان این است که محال است اطلاقش. او خودش بحث دارد….در معنای حرفی بحث کردیم….مبنای مشهور می گویند معنای حرفی جزئی است. شما می گویید به چه بیان می گویند جزئی هست، خب گذشته است ان بحث هایش…تا جزئی شد، محال است تقییدش. واضح است دیگر. جزئی لایتضیق. این که واضح است.
این است که روی ان مبنای مشهور هم ما می توانیم این طور تقریب بکنیم و ان راه های فرعی را که همه جا هم نتیچه نمی دهد، نرویم. یک راه عامی مثل مرحوم اخوند که یک راه عامی را رفته است.
س:
ج: در رجوع قید به هیئه یا ماده، خواهیم خواند که ان ها تصویر قید نمی کنند. ما با ارتکاز شما موافقیم. شیخ هم گفته ظاهر خطاب این است که قید به هیئه می خورد. ولی می گوید که محال است به خلاف وجدان. این را در رجوع قید به هیئه خواهیم خواند…
و اما اصل ارشاد است یا مولویه. دیروز بحث کردیم. اصل در اوامر مولی مولویه است، ارشادیه است، تفصیل است، دیروز اجمالا بحث کردیم. باز هم اجمالا به بعضی از مبنای اشاره می کنیم.
معروف و مشهور همین است. می گویند اصل در خطابات شارع، اصل، ظاهر اولی، این است که بما هو مولی دارد صحبت می کند. بما هو مشرع صحبت می کند. اصاله التشریع. ظاهر حالش این است. مولی دارد صحبت می کند، دینش را بیان می کند، اعمال مولویه می کند.
گفتند که این اصل در یک جایی تخصیص خورده است. در این مخصصش اختلاف نظر است. عرض کردیم مرحوم اقای خوئی بیشترین تخصیص را قائل بود و در ارشادیه بیشترین توسعه را قائل است. مرحوم اقای خوئی می فرماید هر کجا در خطابی داشتیم ان خطاب در زمینه مستقلات عقلیه، مدرکات عقلیه وارد شد، ان خطاب ظهور در مولویه ندارد. ان جا ارشاد است بما حکم به العقل. و بر این مبنی هم اثاری را بار کرده و در مواردی از این مبنی استفاده کرده که خطابات در زمینه احکام عقلیه مولویه ندارند. ارشاد اند. چرا. وجهش گفته است که اعمال مولویه این جا لغو است. وقتی عقل می فهمد، مولی اعمال مولویه بکند، لغو است. وجهش لغویه است. وقتی خود مردم می فهمند که ظلم قبیح است، دوباره مولی اعمال مولویه بکند که ظلم نکنید، این لغو است.
خب این مورد اول که خیلی عرض عریضی خواهد داشت، به ملاک لغویه، حرف ناتمامی هست. ما عرض کردیم که نه. این مجرد این که عقل حکم بکند، خطاب شارع لغو نمی شود. خود ایشان در حدیث رفع در رابطه با قبح عقاب بلابیان همین حرف را زده است. گفته و لو قبح عقاب بلابیان داریم، ولی حدیث رفع هم مولویه دارد. یک نقضی ما بر ایشان کردیم. خودش قبول کرده اصلا همین را گفته. گاه گاهی اشکال گرفته بر دیگران، گفته عقل می گوید قبیح است عقاب بلابیان، باز هم مع ذلک شارع گفته رفع ما لایعلمون. رفع هم اعمال مولویه است. برداشتن تشریعی است. ایشان ارشاد نمی داند رفع ما لایعلمون را به قبح عقاب بلابیان. ما نقض کردیم بر کلام ایشان.
بعضی نقض کردند گفتند پس حرمه ظلم هم باید شرعی نباشد. ظلم حرام نباشد شرعا. ممکن است ایشان بگوید خب بله. حرام نیست. عقوبت دارد. شارع هم ارشاد کرده، او را ما نمی توانیم نقض کنیم به ایشان. البته بعید است که ظلم را بگوییم که شرعا حرام نیست. ولی ممکن است ایشان بگوید نه. چون عقل می فهمد، خطاباتی که می گوید ظلم نکن. غصب نکن. لاتغصب. ان ها ارشاد به این است که حق مردم را قبیح است از بین ببری. ولی بعید است این ها، بگوید حرمت غصب هم ارشادی هست. این ها بعید است. این ها نقوضی هست که بعضی از این ها نقوض قطعی است. بعضی اش هم بعید نیست که این ها گفتنی نباشد.
حلش این که، بارها عرض کردیم که این طور نیست که همین که عقل فهمید، دیگر جای اعمال مولویه نباشد. شوخی اش این است که عقل کجا هست اصلا. مردم کجا عقل دارند. واقعیه اش این است که مردم، عموم مردم به حکم عقل منبعث نمی شوند. به عقاب منبعث می شوند. ترس خدا، قیامت، مردن، مؤثر است. ولی کثیراما مردم…همین قواعد قوانین دولتی که یک مقداری در میان ما شیعه ها کمرنگ است، و می خواهیم از زیرش فرار بکنیم، نمی خواهیم بهش عمل بکنیم، در ارتکاز ما این است که این ها را که خدا که نگفته است. و لو این ها به مصلحت جامعه هست، عقلاء گفتند، اصلا عقل ادم هم می گوید. بابا گذشتن از چراغ خطر، عقل ادم هم می گوید. عقلاء می گویند. ولی همین که، مهم این است، خدا گفته یا نگفته. این در ارتکاز انسان ها همین طوری هست.
این است که حل مساله به همین است. الان ارتکاز ما هم همین طور است. دیگر انصاف خوب چیزی هست که نمی توانیم بپذیریم قواعد….اگر یک مجتهدی بگوید باید قوانین دولت را مراعاه کنید، این در ذهن ما یک دغدغه است. قوانین دولت یعنی چه. مگر خدا گفته است ان ها را. اگر بگوید…گفتند دیگر. حالا یکی می گوید باید. یکی می گوید تفصیل می دهد می گوید نباید مخالفت بکنی. اجازه مخالفت نمی دهم. این ها همه سوق سیاقش همین است. ولی جا نمی افتد در میان مردم. باورشان نمی شود که باید این کار را نکنند. باید مالیات بدهند مثلا. باورشان نمی شود. داعی در ذهنشان پیدا نمی شود. باید این جنس را این قیمت بفروشند. باید ان جنس را بفروشند، این جنس را نفروشند. باید این را خارج نکنند، ان را خارج بکنند. هم ماها خودمان هم بله این التزام عملی نیست. با این که فی الجمله می دانیم این قواعد، حالا همه اش نه، ولی یک عده عقلاء نشستند این ها را، برای مصلحه جامعه هست، خوب است. ولی نه. می گوییم لازم نیست.
این است که حلش همین است که مجرد ادراک عقل باعثیه اش ناتمام است. اگر بناء بود مردم طبق عقل عمل کنند، که این همه واعظ و مرشد و کتاب و…پیامبر امد دیگر. عقل ادم حکم می کند احکام را عمل بکنی. نه. این طور نیست. مردم گوش به فرمان عقل اگر داشته باشند، گوش به فرمانش نیستند. ولی بگویند چوب می خوری، ممکن است عقاب بشی، ممکن است دوزخ، چرا. ان جا می ایستند.
لذا ما این حرف، فرمایش اقای خوئی را در ذهن من واضح البطلان است که مجرد این که عقل می فهمد، فالخطاب ارشادی، نه. این را ما نتوانستیم بفهمیم. این یک ملاکی که ایشان قرار داده. نقض دارد. حل دارد. رهایش بکنید.
یک ملاکی مرحوم اقای نائینی دارد. مرحوم نائینی یک تفصیلی دارد بین سلسله علل احکام و معالیل احکام. می گوید ان که در سلسله احکام باشد، سلسله ملاکات، ان ها مولوی اند. حرام است ظلم، این در سلسله علل است. متفرع بر حکمی نیست. سلسله علل متفرع بر حکمی نیست. حکمی ست الان حادث شده است. به خلاف ان هایی که در سلسله معالیل حکم اند یعنی فرض این است که حکمی امده، ان ها متفرع بر این حکم اند. مثلا حسن احتیاط. حسن احتیاط در سلسله معالیل است. اگر یک خطابی امد گفت احتط، می گوید این ارشاد است. چون این در سلسله معالیل است. حسن احتیاط فرض کرده یک حکمی داریم، می گوید احتیاط کن که ان حکم را از دست نده. سلسله معالیل. حالا امر به اطاعه که پرواضح است که او ارشاد است. امر به اطاعه هم در سلسله معالیل است. نه. امر به احتط. اخوک دینک فاحتط لدینک می گوید این امر ارشادی هست. قف عند الشبهه می گوید این ها امر ارشادی هست. چرا. چون این ها در سلسله معالیل اند. کأن در ذهن مبارکش همین بوده. همین فرمایش اقای خوئی در ذهن مبارکش این بوده که ان خطاباتی که در سلسله معالیل است، چون خود حکم شرعی قبلا امده، دیگر نیازی به اعمال مولویه نیست. در سلسله معالیل است. قبلش احکام شرعیه وجود دارد. با ثبوت احکام شرعیه در رتبه قبل، این که در رتبه بعد می اید، در سلسله معالیل می اید، دیگر جای برای مولویه نمی ماند. قبلا اعمال مولویه شده است دیگر.
س:
ج: همه جا نیست. لذا گفتم از اطیعوا بگذرید. یک جایی مثال زدیم که صحبت دور و تسلسل نیست….
خب حالا این فرمایشی را، ملاکی را که ایشان داده است. می گوید اصل در اوامر مولویه است. الا ان اوامری که در سلسله معالیل احکام شرعیه وارد شده باشند.
س:
ج: می گوید در سلسله معالیل است یعنی قبلا حکم شرعی داریم. خب قبلا اعمال مولویه کرده. دوباره دیگر معنی ندارد مثلا….این به این زبان نگفته ولی همین مرادش هست.
و لکن به ذهن می اید که نه. مرحوم اقای خوئی می گوید معالیل و علل فرق نمی کند. ما دائر مدار لغویه هستیم. در سلسله علل هم باشد لغو است. در جایی که عقل بفهمد. ما عرضمان به مرحوم نائینی این است که نه. سلسله معالیل بودن، مستلزم لغویه نیست. حسن احتیاط درست است در سلسله معالیل است ولی چه عیبی دارد که اعمال مولویه بکند. بگوید احتط. احتیاط کن. امر بکند به احتیاط. مجرد این که در سلسله معالیل است، ان را لغو نمی کند. نکته اش این است. چون ان که الان می گوید، به یک عنوان اخری هست. تکرار ان عله سابق نیست. قبلا گفته شراب نخور. الان می گوید شک داری شراب است یا نه، احتط. این عنوان اخری هست. غیر از او هست. اگر همان بود، تکرار همان بود، حق با شما هست. مثلا ارشاد. ولی این امر به احتیاط، غیر…او امر واقعی هست، این امر ارشادی هست. این است که….
س:
ج: محرکیه اش هم فرق می کند. این احتط داعویه پیدا می کند به ترک محتملات. منشأش امر اول است قبول است. و لکن خودش یک امر جدید است. امر مولوی است.
خب حالا ملاحظه بفرمایید بحث خوبی هست این بحث ارشاد و مولویه.[3]
[1]. اقای شهیدی فرمودند: وكيف كان فيوجد لهذا الوجه تطبيقات في الفقه، ففي مسألة وجوب الموالاة العرفية بين الطواف وصلاته… ونظير هذه المسألة ما لو شكّ في ان خطاب النهي عن قطع رأس الذبيحة قبل زهوق روحها او تنخيعها كذلك هل يكون…. وكذا لو شكّ في كون قصد القربة في أداء الزكاة واجبا نفسيا…
[2]. البته این در جایی که مجرد شک باشد، صحیح است. لکن در جایی که شک ما، منشأیی در کلام داشته باشد، که این بیان وجوب، شاید برای ان وجوبی باشد که مولی قبل از این فرموده، ایا در این موارد هم همین قدر که ظهور قوی در کلام بر غیریه نباشد، کلام حمل بر نفسیه و تعیینیه و عینیه می شود، واضح نیست.
[3]. اقای شهیدی: الفاظ.2.ص661 3- ما ذهب بعض السادة الأعلام “دام ظله” على ما حكي عنه من ان السرّ في استحقاق العقاب على ترك الواجب النفسي مرتبط بحقيقة الأمر المولوي، فان حقيقة الأمر المولوي تشتمل على احد امرين:
1- ربط العمل بشخصية الآمر بمعنى انه يبعثه الى الفعل بما انه ذا شخصية لايجوز هتك حرمتها، فاذا لميمتثل المأمور أمره فيمسّ ذلك بشخصية الآمر وكرامته، نظير القَسَم حيث ان مفاده الربط بين ما يقسم عليه وبين شخصية من يقسم به على نحو لولميكن ذلك المطلب صحيحا أوجب ذلك الإخلال في شخصية من يقسم به، ولذا عند ما يقول أحد لآخر أقسم بحياتك فيجيبه بل اقسم بحياة نفسك.
2- استبطان الوعيد بالعقاب على الترك، فحينما يقول افعل يكون معناه: افعل والا لعاقبتك، وهذا الاستبطان يحصل بسبب تكرر العقاب على الترك، فيقال للصبي مثلا افعل كذا فاذا خالف يضرب وهكذا في المرة الثانية والثالثة فيفهم الصبي ان هذا العقاب انما هو من جهة تركه للفعل المأمور به فبذلك يكون قول الأمر “افعل” مستبطنا للوعيد على المخالفة، ومن المعلوم ان من له حق جعل العقوبة على المخالفة هو الذي ينبغي ان يصدر منه مثل هذا الجعل المولوي.
والمتناسب مع الخطابات الشرعية هو هذا الوجه الثاني اي استبطان ربط العمل بالجزاء دون الوجه الأول، لأن الوجه الأول انما يتناسب مع المجتمعات الطبقية، حيث تنقسم الى موالي وعبيد ولايحكم عليها القانون، مضافا الى أن لازمه ان تكون نكتة العقاب هو هتك العبد لحرمة المولى لأجل ان المولى ربط شخصيته بعمل العبد، بحيث لو ترك العبد هذا العمل الذي أمر به كان ذلك هتكا لحرمة المولى، فيكون العقاب دائما على قبيح معين وهو هتك حرمة المولى، فلايتناسب مع اختلاف العقاب باختلاف المحرمات شدة وضعفا، وكذا لازم ربط الشخصية كون عصيان المكلف هتكا لحرمة المولى وهذا ظلم في حقه، وهذا ينافي ما ورد من قوله تعالى وما ظلمونا ولكن كانوا انفسهم يظلمون.