اصول ـ جلسه ۰۹۹ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث بالمناسبه در تقابل اطلاق و تقیید رسید. یک بحثی هست که مناسبش بحث مطلق و مقید است. و لکن اصولیین این جا مطرح کردند. ان جا بحث نکردند اصولیین. این جا بحث کردند که تقابل بین اطلاق و تقیید چیست. یکی از مباحث دقیق هم هست که عقلانی هست دیگر وقتی بحث عقلانی می شود، دقیق می شود.

اختلافی هست بین مرحوم نائینی و بعضی دیگر.

مرحوم نائینی فرموده است تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل عدم و ملکه است. اذا استحال التقیید استحال الاطلاق.

واضح است که ما بحث ثبوتی داریم می کنیم. یک واقعیتی را که در میان مردم هست، در میان مقننین هست. می خواهیم ان را تحلیل بکنیم. ان چی هست. ان که در ارتکاز مردم هست. عمل می کنند مردم، ان چی هست واقعیتش. مثل این که حقیقه بیع را ما بحث می کنیم بیع حقیقتش چیست. بیع مردم، کار روزمره شان هست بیع و شراء می کنند، ولی چی هست ان، در ارتکازشان چیست، ان را می خواهیم تحلیل بکنیم. اطلاق و تقیید هم همین طور است. مردم گاهی خطاباتشان مطلق است، گاهی مقید است، یک امر معمول بین الناس است. بین مقننین هست. حالا می خواهیم ان واقعیه را تحلیل بکنیم ان چیست.

مرحوم نائینی فرمود اطلاق و تقیید، تقابلشان عدم و ملکه است. اطلاق یعنی قید نزدن در جایی که شأنیه قید زدن را داشته باشد. همان معنای مبهم سر بسته ای را که از رقبه شما تصور می کنید، از عالم تصور می کنید و می گوییم اعتق رقبه، اعتق العالم، اعتق عالما، می گوید او عبارت است از اطلاق. همان معنای مبهمی که قید ندارد. وقت تحلیلش می گویید رقبه می خواهد کافر باشد، مومن باشد. این ها تحلیل است. معنای تحلیلی را کار نداریم. ان معنایی که حین جعل و حین اعتبار، در ارتکاز ما هست. یک معنای بسته ای هست.

در مقابل مرحوم اقای خوئی فرمود نه. تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل تضاد است. کما این که شما در ناحیه تقیید، یک امر وجودی در ارتکاز شما هست، عبارت است از جامع مع الخصوصیه، در مطلق هم یک امر وجودی در ذهن شما هست. جامع ساری فی جمیع الافراد.

اشتباه نکنید اگر گاهی می گوید اطلاق رفض قیود است، همین معنی را می خواهد بگوید. رفض کردن همه قیود به این است که شما جامع را همه جا ببینی. رفض همه قیود به این است. جامع را همه جا ببینی. سریان. عبارت محاضرات بعضی جاهاش قاصر است ولی همین را می خواهد بیان بکند. رفض قیود. قیود را دیدی، رفض کردی، یعنی جامع را در میان همه دیدی.

ایشان ادعاء دارد که ان که در ارتکاز عموم مردم است، ان که در ارتکاز مقننین هست، این است که تاره حکم را روی حصه می برند، می شود مقید. و اخری حکم را روی جامع ساری می برند، می شود مطلق. عدمی در کار نیست. هر دو امر وجودی است.

س: در دراسات تصریح دارد که…

ج: عبارت ها قاصر است بعضا. ولی بعضی جاهایش هم…. می گوید فان قلت. اگر در ان فان قلت یا بعباره اخری محاضرات دقت کرده باشید….حالا خذ باحدثهما. محاضرات تقریرات….خودش ضیق خناق دارد. ان عدم قید هم که می گوید لحاظ می کند عدم قید را، مقدمه این است که سریان را ببیند. بعباره اخری را بخوانید ان جا بهتر بیان می کند.یا فان شئت قلت. اخرش که بیان می کند.

س: فان شئت قلت ان الغرض لایخلو

ج: می گوید غرض تاره به حصه است، و اخری به جامع.

س: بالجامع بین کافه خصوصیاته او یقوم بحصه خاصه منه و لاثالث ..و علی الاول لابد من لحاظه علی نحو الاطلاق و السریان…

ج: وقتی می گوید غرض برای جامع است، می گوید لابد است که ان را لحاظ بکند علی نحو الاطلاق و السریان. در مقابل حصه….در هر دو لحاظ است.

اطلاق امر وجودی هست یعنی جامع را دیده است. سریان را دیده است. به تبع این که غرضش در جامع است. این کلمه خوبی هست. چون غرضش در جامع است، جامع را دیده است، سریان را دیده است. در مقابل ان جایی که غرضش در حصه است. جامع را ضیق دیده است. جامع را وسیع دیدن، اطلاق است. جامع را ضیق دیدن، تقیید است.

خب این مسلک ایشان است.

عرض ما این بود که این که ایشان اطلاق را این طور معنی می کند، امر وجودی معنی می کند. در مقابل مرحوم نائینی که می گوید، نائینی هم می گوید رفض القیود است اطلاق رفض القیود است. منتهی می گوید لحاظ می کنیم عدم قید را. نه سریان را. ملحوظ ما همین که قید ندارد. عرض ما این بود که این خلاف ارتکاز است. ان که مرحوم نائینی فرموده است، ان اقرب به ارتکاز ما هست.

فرق است، ما منبه اوردیم، فرق است بین این که خطابی مطلق باشد یا خطابی عام باشد. در مطلق فقط عدم القید است. قیود را لحاظ می کند، این ها در مقام جعل قیود را لحاظ می کند. اخذ نمی کند. این اخذ نکردن، همین اطلاق است. رهایی از قید. عدم قید. در ذهن ما این است که اطلاق فرقش با عام همین است که در عام سریان را می بیند. در اطلاق عدم قید را می بیند. اگر بناء باشد در اطلاق هم سریان را ببیند، جامعیه را ببیند، باید فرقی بین اکرم العالم و اکرم ای عالم در ارتکاز، در منسبق ذهنی نباشد. ان که از اکرم العالم به ذهن می اید، طبیعه بلاقید. نه طبیعه ساریه. ساریه را با مقدمات حکمه درست می کنیم. ان هم سریان یعنی نتیجه. این است که یک منبه ما این است که بین اطلاق و عموم فرق است و ان فارق نمی تواند الا این باشد که در عموم سریان را می بیند، در اطلاق عدم قید را می بیند.

منبه دومی که گفتیم این است که مردم در مقام احتجاج، دو جور احتجاج می کنند. در عام این طور احتجاج می کنند. اگر یک عالم فاسقی را اکرام کرد، به مولی می گوید خودت گفتی هر عالمی. این معلوم می شود که ان که او ابراز می کند، جامع است. می گوید خودت گفتی هر عالمی. من چه تقصیر دارم. ولی در مطلق که می رسد، احتجاج عوض می شود. اگر مولی گفت اکرم العالم، اکرم عالما، بعد رفت یک فاسقی را اکرام کرد، اگر مولی بگوید چرا فاسق را اکرام کردی، عبد احتجاج می کند که تو نگفتی که عادل باشد. قید که نیاوردی. این که قید نیاوردی، خبر می دهد از این که ان که از کلام تو فهمیدم، عالم بلاقید بود نه عالم ساری. ان که من از کلام تو فهمیدم، عالم بلاقید بود که در مقام احتجاج این طور احتجاج می کند.

این است که متفاهم عرفی، این ها منبهات است که ارتکاز کدام است. این ها منبهات اند که مردم از مطلق طبیعه بلاقید می فهمند نه طبیعه ساریه. این که در مقام احتجاج می گوید تو نگفتی عادل باشد، قید نیاوردی، معلوم می شود از اکرم العالم طبیعه بلاقید می فهمند. نمی گوید اقا تو خودت گفتی هر عالمی. عالم را همه جا گفتی. این طور صحبت نمی کنند مردم. این احتجاج….این ها منبهات است. این احتجاج کاشف است…می گوید تو گفتی عالم. نگفتی که عادل باشد. خب من رفتم…نگفتی. بی قیدی را کاشف بی قیدی ثبوت می دانند. پس معلوم می شود اطلاق هم یعنی بی قیدی.

مضاف بر این، منبه سوم این است که این اطلاق و تقیید در حکم واضح تر است حرف نائینی. حالا شما می گویی موضوع مطلقه یعنی ساری دیده است. خیلی خب. متعلق مطلق است، می دانید اطلاق گاهی در موضوع است، گاهی در متعلق است، گاهی در حکم است، خب ساری دیده است این هم قابل تحمل است. اما اطلاق حکم اصلا در ذهن سریان از حکم به ذهن نمی اید. حکم اطلاق دارد چه وضوء بگیری چه نگیری، اذا زالت الشمس وجوب برای نماز هست. چه وضوء بگیری چه نگیری. اطلاق دارد نسبه به طهاره. طهاره قید واجب است. وجوب اطلاق دارد. در جایی که می گویند وجوب اطلاق دارد، به ذهن می زند که یعنی قید ندارد. نگفتی اگر وضوء بگیری. در اطلاق حکم، ارتکاز واضح تر است که اطلاق یعنی قید نزدن. نه این که جامع بین وجوب ها را گفتی. ان جا خیلی دور از ذهن است. گفتی واجب است. نگفتی اگر زید بیاید. پس وجوبت مطلق است. مطلق است یعنی قید ندارد.

تامل بفرمایید، تعمق بفرمایید در اطلاق حکم به معنای عدم القید باشد، لابمعنای جامع باشد، مساله واضح تر است تا اطلاق موضوع، تا اطلاق متعلق. در ان جا در ذهن ما پرواضح است که حکم جامع نیست. اطلاق جامع نیست.

س:

ج: این ها وجوب مشروط را که قبول دارند. اصل وجوب به حکم عقل است ولی وجوب را می گویند دو قسم است. وجوب مطلق. وجوب مشروط….طلب. طلب مطلق طلب مشروط. فرق نمی کند.

حاصل الکلام: ان که در ذهن ما نزدیک است، همین است که مرحوم نائینی فرموده است. اطلاق عدم القید است. قید نزدن. اطلاق رهایی از قید است. یک نوع…نیاز به لحاظ دارد. لحاظ طریق است. نائینی هم می گوید در اطلاق باید قیود لحاظ بشود. قیود باید رفض بشود. اما می گوید شما همین که ان قیود را می بینی، همین که نمی اوری، همین که اخذش نمی کنی، عدم الاخذ، همین اطلاق است. سریان را لازم نیست شما دیده باشی. جامعیه را لازم نیست دیده باشی.

این است که ان که مرحوم نائینی فرموده است، در ذهن ما این است که موافق ارتکاز است.

فرمایش مرحوم اقای خوئی خلاف ارتکاز است.

کما این که مرحوم اسدمحمدباقر هم که به دفاع برخواسته است از مرحوم اقای خوئی و رد کرده نائینی را، او هم خلاف ارتکاز است.

ایشان فرموده که ما دو نوع اطلاق داریم. یک اطلاق ذاتی داریم یک اطلاق لحاظی.

اطلاق ذاتی یعنی ذات اطلاق دارد. قید ندارد. در اطلاق ذاتی ذات اطلاق دارد. ذات قید ندارد. شما لحاظ نکردی، عدم تقید را لحاظ نکردی. ذات یک ذاتی هست که اطلاق دارد. اطلاق ذاتی. در مواردی که تقیید محال است، می گویند خود ذات اطلاق دارد. اطلاق ذاتی دارد. تو نمی توانی لحاظش کنی مقیدا. اما ذات یک ذاتی هست که اطلاق دارد. قید ندارد. فرموده در اطلاق ذاتی، درست است عدم القید است. و لکن من شأنه التقید نخوابیده است. اطلاق ذاتی تقابلشان سلب و ایجاب است. ذات یک وقت ذاتی هست که قید دارد. ذات ذاتی هست که قید ندارد. سلب و ایجاب است.

در اطلاق لحاظی فرموده که باز از دو حال خارج نیست. یا شما لحاظ می کنی حصه را. یا لحاظ می کنی جامع را. که تقابلشان می شود تضاد.

فرموده ثالث دیگر ما نداریم.

یا اطلاق ذاتی را شما می گویید، تقابلشان سلب و ایجاب است. یا اطلاق لحاظی، در مقام لحاظ، در مقام لحاظ از دو حال خارج نیست. یا این است که لحاظ می کنی حصه را. یا لحاظ می کنی جامع را. دیگر عدم و ملکه وجود ندارد. لحاظ جامع در مقابل لحاظ حصه می شود ضدان.

این که مرحوم اسدمحمدباقر هم انکار کرده است تقابل عدم و ملکه را چه در ناحیه اطلاق ذاتی، اطلاق ذاتی این اصلش در کلمات حاج شیخ اصفهانی هست. می گوید ذات اطلاق دارد. ذات قید ندارد. راست می گوید. ذات نماز قید قصد امر را ندارد. اطلاق ذاتی. اعتباری ندارد. ولی ذات، قید ندارد. این که ایشان فرموده است در اطلاق ذاتی، سلب و ایجاب است، در اطلاق لحاظی هم یا لحاظ حصه است، یا لحاظ جامع است، دیگر ثالث ما نداریم به نام عدم و ملکه. در ان جا سلب و ایجاب. در این جا هم تضاد. ثالثی ما نداریم به نام عدم و ملکه.

این هم که ایشان فرموده می گوییم نه. در ناحیه لحاظ ما یک ثالث داریم. و ان ثالث عبارت است…

ایشان می خواهد بگوید تفکیک نمی شود بکنیم. اگر بناء باشد قیود را نگاه بکنیم، به قیود التفات داشته باشیم، دیگر نمی شود غیر از لحاظ جامع بین مقیدات، شیء اخری داشته باشیم.

می گوییم نه. می شود. می شود یک شیء اخری، طبیعه مبهمه، طبیعتی که ابهام دارد، او را ببینیم، و قیود را با او نبینیم. شق اخر: طبیعه را ببینیم و قیود را نبینیم.

همین می خواهیم یک واسطه ای هست یا نه. قیود را ندیدن، طبیعه را دیدن، این لیس الا طبیعه را جامع دیدن، ایشان می گوید. می گوید لیس الا این. قیود را اخذ نکنید، رفض بکنید، نبینی، طبیعه را ببینی، می گوید لیس الا لحاظ جامع بین ان ها. نائینی می گوید نه. ممکن است وصف جامعیه را نبینی. قیود را دیدی، رفض کردی، نیاوردی، چشمت را بستی، ان ها را ندیدی، ولی جامع بین مقیدات را دیدی، نه. جامع را هم ندیدی.

همین. بحث سر همین است. بزنگاه بحث همین است که در مطلق شما ان ماهیه را به وصف جامعیه می بینی، مرحوم اقای خوئی ادعاء دارد. مرحوم اسدمحمدباقر ادعاء دارد. یا نه. به وصف جامعیه نمی بینی. طبیعه را می بینی که قید ندارد. همین قید ندارد او را می بینی. یک معنای پیچیده ای. تفصیل ندارد. جامعیه یک نوع تفصیل است. یک نوع تعین است.

شما وقتی که می گویی نان بخر، نائینی می گوید نان بخر در ارتکازت نان جامع بین نان ها را ندیدی. شما نان را دیدی و عدم قید را.

ایا ارتکاز شما بر این است که اطلاق…همین را ببینید. ایا یک معنای سر بسته ای را می بینی در مطلق، فقط خصوصیه اش این است که قید ندارد. یا او را با وصف جامعیه می بینی. مرحوم اسدمحمدباقر می گوید وقتی او را با عدم قید می بینی، وقتی قیود را رفض می کنی، می گوید لیس الا لحاظ جامع. غیر از این چیزی نیست. مرحوم نائینی می گوید نه. غیر از این یک چیز دیگر هست. حالا این شما و ارتکازتان. ایا اطلاق دیدن طبیعه است سر بسته. قید را با او ندیدن. یا اطلاق دیدن طبیعه است باز، مفصل، به نحو جامع بین حصص. عدم و ملکه ای ها ان طور می گویند، عدمی ها ان طور می گویند. وجودی ها این طور می گویند. این شما و ارتکاز شما.

س:

ج: درست است جامع را منطبق می کنند بر هر نانی. اما در مقام احتجاج نمی گویند جامع را گفتی. می گویند قید نیاوردی. احتجاج به عدم قید هست همیشه….این کشف می کند….این ها منبه است. نمی گویند تو گفتی هر نانی. نه. می گوید تو گفتی نان نخور….حالا مهم نیست. این یک امر ارتکازی هست.

ما هنوز به اصل مطلب نرسیدیم. ما فرمایش مرحوم اقای خوئی را در مقابل نائینی داریم مناقشه می کنیم. نائینی می گوید این عدمی هست. ایشان می گوید وجودی هست. هنوز ان جزء بعد مطلب مانده است. حالا که عدمی شد، ایا عدم ملکه است یا سلب و ایجاب است. یک قول اصلا این است که می گوید قبول دارم عدمی هست، ولی سلب و ایجاب است. فعلا ما ان که تلاش داریم این است که ضدانی که مرحوم اقای خوئی می گوید، این خلاف ارتکاز است. نه. اطلاق، عدم است. اما عدم و ملکه است، هنوز ما برهان نیاوردیم. نائینی برهانش ناتمام بود. ان را باید بحث بکنیم.

مرحوم اسدمحمدباقر یک اشکال نقضی بر مرحوم نائینی دارد. نقض کرده بر کلام مرحوم نائینی که شما می گویید تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل عدم و ملکه است، فرموده این حرف شما منتقض است به یک نتیجه غریبه ای. یک نتیجه ای که قابل گفتن نیست. ان نتیجه غریبه چی هست. فرموده که خب تقیید متعلق امر به قصد امر محال است. نتیجه تقابل عدم و ملکه این است که اطلاقش نسبه به عدم قصد امر محال است. خب تا این جایش ادعاء نائینی هست و مشکلی نداریم. فرموده و لکن لازمه عدم و ملکه این است که اطلاق این صل نسبه به عدم قصد امر هم محال باشد. همان طور که نمی شود مقید بکنیم به نظر شما و به نظر ما، نمی شود مقید بکنیم نماز را به قصد الامر، نمی توانی هم بگویی نماز بخوان لابقصد الامر. این هم محال است. چرا محال است. مولی امر می کند که امرش محرک باشد. بعد بگوید من امر می کنم این را بیاور نه به داعویه امرم. پس برای چی امر می کنی. خب این نکته اولش را دریابید. می گوید همان طور که نمی شود نماز را مقید بکند به قصد امر، نمی تواند نماز را مقید بکند به عدم قصد امر. بگوید نماز بخوان لابداعویه امر. این هم محال است. پس برای چی امر کردی. غرض از امر این است که داعویه پیدا بکند. محرکیه پیدا بکند. می گوید نماز بخوان لابداعویه الامر. این هم محال است.

س: طبق مبنای محرکیه امر است.

ج: حالا ایشان دیگر طبق مبنای خودش…نه ان ها هم قبول دارند.

می گوید که تقیید متعلق لابقصد الامر این موجب می شود که امرش لغو بشود. محال است. خب وقتی محال شد، شما باید بگویی اطلاق هم ندارد. امر مولی اطلاق ندارد نسبه به لابقصد الامر هم اطلاق ندارد. فرموده که لازمه حرف شما این است که بگویید صل نسبه به لابقصد الامر، اطلاق نداشته باشد. نگویی خب اطلاق ندارد، با متمم الجعل درست می کنیم. این قابل درست کردن با متمم الجعل هم نیست. همان طور که در خطاب اول نمی تواند بگوید لابقصد الامر، در خطاب دوم هم نمی تواند بگوید ان امر من را لابقصد الامر بیار. باز هم لغویه می اید. پس مولی نمی تواند، نتیجه می گیرد، مولی نمی تواند امر بکند به یک متعلقی که او، توصلی باشد. تعبدی را شما درست کردید با امر دوم. ولی توصلی را شما نمی توانید، طبق عدم و ملکه، شما نمی توانی درست بکنی که این امر توصلی هست. این امر مشروط به قصد قربه نیست.

ایشان ادعاء اش این است که می گوید عدم و ملکه اگر خواسته باشد باشد، تقابل بین اطلاق و تقیید عدم و ملکه باشد، بعد اذا استحال الملکه استحال الاطلاق، این نتیجه بعیدی دارد. غریبی دارد. تالی فاسدی دارد. تالی فاسدش این است که شما نمی توانی توصلیه را هم درست بکنی. لابامر الاول لابامر الثانی. به خلاف تضاد باشد. تضاد باشد می گویی تقییدش محال شد، اطلاقش ضروری هست.

س:

ج: اطلاق ثبوتی اش می گوید ضروری هست. می توانی مطلق جعل بکنی. نه این که می توانی. اصلا جعلت قطعا مطلق است.

این طور نقضی بر مرحوم نائینی کرده است.

و لکن به ذهن می اید که نقض ایشان ناتمام است.

اولا چه طور شده ایشان فراموش کرده است، یک مقدار قبل خودش گفت اذا استحال التقیید استحال الاطلاق بر محل کلام منطبق نیست. چون در محل کلام، خود تقیید که ملکه است، ذاتش محال نیست. این طور گفت. گفت تقیید استحاله اش به خاطر جهات اخری یی هست. ذات تقیید که محال نیست. خب طبق فرمایش شما که ذات تقیید محال نیست، این جا هم همین طور می گوییم. می گوییم ذات تقیید لابقصد الامر که محال نیست. نماز بخوان لابداعی الامر. این تقییدش که محال نیست. ذاتش محال نیست. استحاله به خاطر لغویه امر است. جهه اخری هست. ذات تقیید لابداعی الامر شما می گویی که محال نیست. پس ان اذا استحال الاطلاق استحال التقیید بر این جا منطبق نیست. شما می توانی جدلا به نائینی در مورد اشکال بکنی. ولی نمی توانی نتیجه بگیری پس، ان نتیجه، پس تقابل بین اطلاق و تقیید غلط است دیگر عدم و ملکه. ان نتیجه کلی را شما نمی توانی….الان ما بحث کلی داریم می کنیم. ایا تقابل بین اطلاق و تقیید تضاد است، سلب و ایجاب است. عدم و ملکه است. شما نمی توانی به طور کلی بگویی عدم و ملکه نیست چون این نتیجه غریبه ای دارد. شما این نتیجه را قبول نداری خودت که بدون تقیید لابقصد امر فی حد ذاته محال نیست. لازمه تقابل عدم و ملکه بین اطلاق و تقیید، لازمه اش این است که هرگاه ذات تقیید محال شد. نه به لحاظ جهه خارجیه محال شد.

س: جهه ذاتی را برای مصحح عدم و ملکه ایشان اورده. می خواست بگوید این جا ملکه و عدم ملکه هست، چون فی حد ذاته محال نیست. مثل اعمی. اعمی ممکن است که بصیر باشد ولی دیوار را نمی گوییم اعمی و بصیر چون ان جا محال است. اما برای انسان می گوییم. برای تصحیح ملکه و عدم ملکه بود نه برای اشکال.

ج: نقض مرحوم اسدمحمدباقر بر عدم و ملکه است….می گفت اصلا منطبق بر مقام نیست. می گفت ان قاعده منطبق بر مقام نیست و لو صغری را قبول نداشت. الان این جا کبری را قبول بکنیم، این تالی فاسد را دارد.[1]

این اولا.

ثانیا نفهمیدیم ایشان چی می خواهد بگوید.

س:

ج: ایشان با نائینی دارد صحبت می کند. ان ها قصد الامر را داعی الامر معنی کرده اند….نائینی هم قبول دارد…الان گفتم پیش ان ها این مفروغ عنه بوده. بقصد الامر یعنی بداعویه الامر. بمحرکیه الامر. خب حالا ان مبنایی می شود. ما انکار می کنیم معنای بداعویه امر. نوبت به او نمی رسد. فعلا، جلوتر.

خب حالا ایشان می گوید تقیید متعلق امر بلاداعویه الامر محال است. چون لازمه اش لغویه است. می گوید بیار نه بداعویه امر، این لغو است. خب راست می گوید. قبول کردیم. می گوید با متمم الجعل هم نمی شود کاری کرد. اگر ما خواسته باشیم، نکته دوم، تعلیقه دوم ما، اگر با متمم الجعل خواسته باشیم به این غرض برسیم که بیار لابداعویه الامر، مثل متمم الجعل به قصد امر این طور بود، حق با ایشان است. به متمم الجعل هم به این نمی رسیدیم. اگر متمم الجعل این جا با ان جا یکی بود. ان جا متمم الجعلش این بود بیار به قصد امر. این جا متمم الجعلش این است بیار لابقصد الامر، باز هم غلط است. و لکن ادعاء این است که این جا ما به متمم الجعل، جعل اول را تکمیل می کنیم به این که نمی خواهد به قصد امر بیاوری. نمی خواهد. اولی گفت بیار. اطلاق ندارد. محال است اطلاقش. راست می گویید. متمم الجعل امده گفته لزومی ندارد به قصد امر اول بیاوری. توصلی هست. نه این که لابقصد الامر بیاوری. می توانی. متمم الجعل.

س: متمم الجعل شما باید این باشد که الزاما به قصد امر نیار…

این را فکر بکنید، فردا تعطیل است، روش تأمل بکنید. می گوید نماز بخوان. اطلاق ندارد لابقصد امر. راست می گوید. اذا استحال التقیید استحال الاطلاق. ولی متمم الجعل بردار هست چون متمم الجعلش این نیست که ان نماز من را لابقصد بیار. متمم می گوید می توانی. می توانی ان را لابقصد بیاری. متمم می تواند. ملاحظه بفرمایید.

 

[1]. یک وقت می خواهیم درباره این که اطلاق و تقیید ملکه و عدم هست یا نه بحث بشود که نسبه به این بحث، این اشکال را نمی توان مطرح کرد که این جا محال ذاتی پیش نمی اید. اتفاقا جایی بحث ملکه و عدم می اید که محال ذاتی نباشد. اما یک وقت می خواهیم ببینیم که بر فرض که اطلاق و تقیید ملکه و عدم هستند، ایا قاعده اذا استحال الاطلاق استحال التقیید بر مقام منطبق هست یا نه، می گوییم در جایی که استحاله ذاتی باشد، این قاعده منطبق است. در نتیجه در مواردی که استحاله ذاتی نیست، این قاعده استحاله تطبیق نمی شود لکن عدم تطبیق این قاعده، این نتیجه را نمی دهد که پس رابطه بین اطلاق و تقیید، ملکه و عدم نیست.  شهید صدر اشکال نقضی را به عنوان اشکال بر قاعده اذا استحال الاطلاق استحال التقیید مطرح کرده است و گفته است اگر قبول بکنیم که اطلاق و تقیید ملکه و عدم است، نمی توان قائل به جریان قاعده اذا استحال الاطلاق استحال التقیید در مقام شد چرا که استحاله، استحاله ذاتی نیست. لکن این اشکال، اشکال بر ملکه و عدم بودن اطلاق و تقیید نمی تواند قرار بگیرد.