بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در مبحث سادس کفایه است.
مرحوم اخوند فرموده است که مقتضای اطلاق صیغه، این است که وجوب نفسی ست و تعیینی است و عینی است.
اگر در واجبی شک کردیم که ایا این واجب نفسی ست، لنفسه واجب شده است، یا وجب لغیره، مثل وضوء که فاغسلوا وجوهکم وجب لغیره که صلاه باشد. یک بحثی هست در باب تعلم و تقلید. ایا وجوب تعلم وجوب نفسی ست، که مرحوم اردبیلی فرموده بود، یا وجوب غیری ست، یا غیر از این ها. مرحوم اخوند فرموده است مقتضای اطلاق صیغه، امر به تعلم مثلا، امر به تقلید مثلا، مقتضای اطلاقش این است که این وجوب نفسی ست. چون واجب غیری نیاز به مؤونه زائده دارد. ان را باید قید بیاورد، اذا قمتم الی الصلاه فاغسلوا وجوهکم. ان غیر را باید بیاورد. این است که اگر مولی امر کرد به شیئی و غیر را نیاورد، مقتضای اطلاق، مقتضای عدم تقید، این است که ان وجوب، وجوب نفسی ست.
و هکذا وجوب تعیینی. اگر امری از مولی صادر شد، مردد بود که این امر تعیینی ست، فعل خاصی واجب شده است، یا این امر تخییری ست. فعل خاصی واجب نشده است. مثل صروره حج. در باب حج محل اختلاف است که ایا حلق وجوب تعیینی ست یا نه. مکلف صروره، کسی که اولین حج را انجام می دهد، مخیر است بین الحلق و التقصیر. خب اگر روایتی امد در خصوص صروره مثلا امر کرد فاحلقوا رؤوسکم، می گوید مقتضای اطلاق امر این است که حلق وجوب تعیینی دارد.
همچنین در باب عینی و کفائی. اگر امری داشتیم که مردد بین این که این امر امر عینی ست، بر همگان واجب است، یا امر کفائی است، بر مکلف فی الجمله واجب است، این جا مرحوم اخوند فرموده است که باز مقتضای اطلاق، عینیه است. مثل باب امر به معروف و نهی از منکر. که محل خلاف است ایا وجوب امر به معروف و نهی از منکر عینی است یا کفائی ست. خب امر رسیده و امروا بالمعروف و انهوا عن المنکر. مقتضای اطلاق این است که وجوب عینی است. مقتضای اطلاق این است که وجوب تعیینی هست. چرا. چون تخییریه و کفائیه، نیاز به قید زائد دارد. او مؤونه زائده می خواهد. اگر امری از مولی صادر شد و قید نیاورد، ان زائد را نیاورد، او را نیاورد، یا در کفائی، نگفت که بعضی ها، نگفت ساقط می شود به فعل بعضی، مقتضی اطلاق صیغه، هی التعیینیه و العینیه.
این فرمایش مرحوم اخوند است مع توضیح مختصر.
خب می دانید که در بیان حقیقه واجب نفسی و غیری، تعیینی و تخییری، عینی و کفائی، یک مباحثی هست. در بحث مقدمه واجب این ها را هر کدام را یک مبحث قرار دادند، بحث کردند، حقیقه واجب تخییری چیست، حقیقه واجب کفائی چیست. ولی همه شان در همه ان تعاریف، در این جهه شریک اند که غیریه، تخییریه، کفائیه، نیاز به مؤونه زائده دارد. به اختلاف ان تعاریف، بیانات اختلاف پیدا می کند. صیاغت ها اختلاف پیدا می کند که اختلاف ان ها طول می کشد خواسته باشیم بحث بکنیم. مهم هم نیست. مهم این است که اگر صیغه ای را که مولی صادر کرد، امری را صادر کرد، قرینه ای نیاورد، ظاهرش نفسیه است. ظاهرش تعیینیه است، ظاهرش تخییریه است. همین کلمه. چون مقابل این ها مؤونه زائده می خواهد. حالا به چه بیانی، ان مؤونه زائده چه باید باشد، ان ها را بگذریم.
مطلبی که این جا جای تذکر دارد این است که مرحوم اخوند در این مبحث سادس، تمسک کرده است به اطلاق هیئه. این که می گوید مقتضی اطلاق الصیغه، ظاهرش یعنی هیئه اش. چون صیغه، صیغه بودنش، صیغیه اش به هیئه اش هست. اطلاق صیغه یعنی ان هیئه اش. گذشته که نه اصلا غیر از این معنی ندارد. چون در واجب نفسی و غیری، اختلاف سر ان وجوب ها هست که مفاد هیئه است. اختلاف وجوب تعیینی و تخییری در حقیقه ان وجوب است. حالا ممکن است در یک تعریفی، اختلاف در واجب باشد. ولی عمده کلمات مشهور، اختلاف این ها هست در خود وجوب. وجوب نفسی، وجوب غیر مشروط است. وجوب غیری وجوب مشروط است. واقعیه هم همین است. هم ظاهر عنوان مرحوم اخوند که می گوید مقتضی اطلاق الصیغه یعنی هیئه اش. و هم خارجیا این هیئه است که، این وجوب است که مفاد هیئه است که فرق می کند در واجب نفسی و غیری، در واجب تخییری و تعیینی، در واجب عینی و کفائی، این، جای شبهه ندارد که اخوند به اطلاق مفاد هیئه تمسک کرده است. این جای شبهه ندارد.[1]
کما این که جای اشکال هم ندارد. از این جهه بر مرحوم اخوند اشکالی نمی شود کرد. چرا. چون مرحوم اخوند معانی حروف را عام می دانست. بر خلاف مشهور. مشهور می گفتند معانی حروف از جمله هیئات، خاص اند، قابل اطلاق و تقیید نیستند. ولی اخوند می گفت مفاد حروف معانی حروف عام اند. قابل اطلاق و تقیید اند. مرحوم اخوند می گفت فرقی اصلا بین معانی اسماء و معانی حروف نیست الا فی اللحاظ. حقیقتشان می گفت من، همان طور که الابتداء وضع شده برای کلی ابتداء، من هم وضع شده برای کلی ابتداء. در یکی از مباحث آتی هم تصریح می کند، در متن کفایه این مطلب را تصریح کرده است که ما معانی حروف را عام می دانیم. در بحث رجوع قید به هیئه، یک بحثی هست اذا دار الامر ان یرجع قید الی الهیئه او الی الماده، بعضی گفتند الی الهیئه محال است چون هیئه معنای حرفی است، معنای حرفی قابل تقیید نیست، اخوند گفته معنای حرفی فرقی با معنای اسمی نمی کند. هم مبنایش هست، هم ظاهر کلامش هست، هم صریح کلامش هست. هیچ جای شبهه ندارد. جای اشکال ندارد.
تنها اشکالی که بر مرحوم اخوند وارد است، یک خلافی هست که در یک جای کفایه خلاف این حرف را و این مبنی را گفته است. و ان در بحث مفاهیم.
در بحث مفاهیم مفهوم شرط، می گویند اساس مفهوم این است که دلالت کند کلام ما، منطوق ما، دلالت کند بر حصر. اگر دلالت کرد بر حصر، ان جاءک زید دلالت کرد که مجیء زید منحصر است، عله منحصره برای فاکرمه، پس دلالت بر مفهوم دارد. اساس کلام ان جا این است. بعد گفتند خب دلالت هم دارد. بعضی گفتند دلالت بالوضع دارد، کاری اش نداریم. گفتند ان وضع شده برای علیه منحصره تالی اش. بحث نداریم. بعضی ها امدند به اطلاق تمسک کردند. گفتند مقتضای اطلاق اداه، اداه حرف اند، مقتضای اطلاق اداه شرط، انحصار است. لازمه انحصار، مفهوم است. ان جا اخوند قلمش برگشته و فرموده که اطلاق در معانی حرفی معنی ندارد. معنای حرفی، اطلاق جایی هست که مقدمات حکمت جا داشته باشد. مقدمات حکمت در معانی حرفی جا ندارد. ان جا می گوید معنای حرفی قابل اطلاق نیست.
تنها گیری که کلام مرحوم اخوند در این جا دارد، توهم یک تناقض است بین کلامش این جا و جاهای دیگر، با کلامش در مفهوم شرط.
و لکن این تناقض را می شود حلش کرد. جواب از این تناقض این است که ان جا جدلی بحث کرده است. ان جا دارد با شیخ صحبت می کند، با مشهور صحبت می کند، خب شیخ، مشهور، ان ها می گویند معنای حرفی، قابل اطلاق نیست. جدلی این را حلش می کنیم. می گوییم او در جواب شیخ است که ان ها می گویند مفهوم دارد چون اطلاق اداه، اقتضاء می کند حصر را، اخوند می گوید این اطلاق ندارد. این را ما حمل می کنیم بر جدلی. می گوییم که جدلی هست. چون خیلی بعید است که اخوند از این مبنایی که، ادم مبنایی را که ابداع می کند، به این زودی از یادش نمی رود. از ابداعات مرحوم اخوند است که معانی حروف، کمعانی الاسماء، همان طور که ان ها عام اند، این ها هم عام اند، ان ها اطلاق ممکن است داشته باشند، این ها هم. و در جاهای مختلف هم ملتزم به اطلاق، تمسک می کند، تصریح می کند اصلا. بعید است که بگوییم مثلا یادش رفته است.
خب می ماند این که خب همین که ایشان به ذهنش رسید که اخوند ان جا بالاخره منکر می شود مفهوم شرط را. اخوند می گوید شرط مفهوم ندارد. خب چه طور می شود ان وقت، اگر جدلی هست، چه طور اخرش می گوید شرط مفهوم ندارد. جواب. این را ما در نوشته هم متذکر شدیم که اگر تنها جواب مرحوم اخوند همین بود، می گفتیم نه. این جواب جدلی نیست. نتیجه گرفته است. مرحوم اخوند در مفهوم شرط، چند تا گیر دارد. یک گیرش اصلا می گوید مفهوم شرط بر علیّت دلالت ندارد. یک گیرش این است که می گوید بر فرضی که بر علیّت دلالت داشته باشد، بر انحصار دلالت ندارد. یکی اش می گوید بر استقلال دلالت ندارد. چند جهه گیر دارد. چون جهه گیر است، او نتیجه را مترتب نکرده بر انکارش مفهوم را، مترتب نکرده بر همین قضیه که معنای حرفی اطلاق ندارد. نه. از اولش انکار علیّت می کند. انکار تلازم می کند. می گوید علیّت هم باشد، استقلال نیست. استقلال هم باشد، انحصار نیست. ان وقت در انحصارش تمسک به اطلاق می کند، می گوید لامجال للاطلاق. نه. می توانیم ما کلام مرحوم اخوند را توجیه بکنید. این مبنای مرحوم اخوند است ان چه را که در این جا فرموده است. طبق مبنایش هست، هیچ مشکلی، هیچ گیری ندارد.
خب این مبحث سادس چیزی ندارد. رهایش می کنیم.
منتهی یک مطلبی که در فقه دائر است، رائج است، محل تمسک است، مورد استنباط است، ابراز استنباط است، ولی در اصول جایی برایش قرار ندادند. مبحثی برایش قرار ندادند که خوب بود مرحوم اخوند ان را هم اضافه می کرد. و ان بحث مولویه است.
در فقه کثیرا ما به امری برخورد می کنیم، می گوییم ظاهر امر مولویه است. یک جایی هم اختلاف می شود، یک نفر دیگر می گوید این جا ارشاد است.
یک بحث مهمی است. و ابزار استنباط است. و در فقه کثیرا ما، نه حالا ان قدر خیلی زیاد، کثیر یعنی این طور نیست یک مورد دو مورد، کثیر فی نفسه، یک موارد زیادی هست که به این اصل تمسک می کنند. ولی در هیچ جای علم اصول هم این را بحث نکردند که اصل در امری که صادر می شود از مولی، اصل ان یکون مولویا.
ممکن است شما بگویید که خب واضح بوده است. وقتی واضح است، چی را بحث بکنند.
می گوییم نه. اصلش واضح است فی الجمله واضح است. ولی یک مواردی گیر دارد. مثلا مرحوم اقای خوئی ادعاء می کند که هر جا امری داریم در زمینه حکم عقل، عقل می فهمد، فقط عقل بفهمد، این الامر ارشاد الی ما حکم به العقل. بعضی ها می گویند نه. این طور نیست. حتی در زمینه ای هم که عقل بفهمد، باز هم ظاهر امر مولویه است. عقل می فهمد ظلم حرام است، ولی شارع مقدس اگر فرمود اعدلوا، یعنی واجب است مولویا.
این است که حدود این اصاله المولویه، واضح نیست. یک مواردی مرحوم اقای خوئی ضیقش کرده است، گفته این جا امر، ظاهرش ارشاد است عقل بفهمد، مولویه را ضیق کرده است. و یک مواردی هم…و این ضیقی. تعبیر نارسا بود. و این ضیقی، یا بفرما توسعه ارشادیه را، یک مواردی گاهی برده که خلاف مشهور است. یک مواردی را عرض می کنیم، این ها محل کلام واقع شده است.
س:
ج: حالا مولویه و ارشادیه که واضح است یعنی چی. الان می خواهیم ملاکش را پیدا بکنیم…این ها مواردی هست که در فقه محل ابتلاء است.
مثلا در باب حج خب روایه فرموده، خطاب این طور امده، امر کرده است به رمی ثم امر کرده است به ذبح ثم امر کرده است به حلق. این ها منصوص است. اصلا خطاب به همین ترتیب است. مشهور از این …حالا به امر هم خیلی…اصلا به امر ارتباط ندارد ولی ارشادیه و مولویه را می خواهیم بحث بکنیم. مشهور از این خطاب مولویه فهمیدند. گفتند این حکم مولوی است که می فرماید رمی کن اولا. ذبح کن ثانیا. حلق کن ثالثا. این ها حکم مولوی است. اگر شما به عکس کردید، عملت صحیح است. فقط یک خلافی کرده. عمدا. عمدا اول امدی حلق کردی، بعد رمی کردی. می گوید صحیح است. عیبی ندارد. سه تا عمل حج است. تکلیف شما این است که اول رمی باشد، بعد ذبح باشد، بعد حلق باشد. ترتیب را به هم زدی، یک حکم تکلیفی را به هم زدی. مرحوم اقای خوئی در همین جا دست به کار می شود می گوید نه، این که می گوید ارمِ ثم اذبح. به این مضمون. ثم الحق، این ارشاد به شرطیه است. یعنی شرط رمی این است که قبل از ان ها باشد. شرط ذبح این است که بعد از رمی باشد. قبل از حلق باشد. شرط حلق این است که بعد از ان دو تا باشد. این ها شرطیه است. لذا اگر عمدا کسی این ها را جا به جا کرد، می گوید باطل است. ارشاد به شرطیه. این جا ها را می گوید که مولویه نیست. این طور موارد…کلا خصوصیات متعلق تکلیف را می گوید نسبه به ان ها خطاب، ارشادی هست. حالا دیگر در اجزاء و شرائط و موانع، دیگر ان ها را بله حالا تنها نیست، ان جا دیگر اکثریه با ایشان هستند که اگر فرمود لاتصل فی ما لایؤکل لحمه، این ارشاد به این است که این مانع است. اگر گفت اقرأ الحمد فی صلاتک، این ارشاد به این است که حمد جزء است. اگر گفت تطهر لصلاتک، اذا زالت الشمس وجب الصلاه و الطهور، وجبت الصلاه تکلیفی هست، و الطهور ارشاد است به این که طهور شرط است.
ان که خیلی ضیق است در مولویه و دائره ارشاد را خیلی توسعه داده فی ما نعلم، مرحوم اقای خوئی است.
در مقابل مثل مرحوم اخوند. مرحوم اخوند می گوید نه. همه این ها مولوی اند. مرحوم اخوند اصلا می گوید اذا قمتم الی الصلاه فاغسلوا، که خیلی ها می گویند این اذا قمتم الی الصلاه فاغسلوا، این دیگر ارشاد است که وضوء شرط است. اخوند می گوید نه. اذا قمتم الی الصلاه فاغسلوا، این فاغسلوا امر مولوی غیری هست.
فقط در این ها، مثل مرحوم اخوند، فقط این ها در بعضی از معاملات است که قبول می کنند ارشاد به فساد باشد. گفته این را، از کلماتش در بحث نهی یقتضی الفساد، ان جا می گوید فیما لم یکن النهی ارشادا الی الفساد، فی الجمله قبول می کند که اگر گفت لاتبع ما لیس عندک، این جا دیگر ارشاد به این است که بیع ما لیس عندک، باطل است ارشادا. ارشادیه را برده در معاملات. ان جاها فی الجمله قبول کرده است. نه همه معاملات. فی الجمله در معاملات، مثلا می گوید که دیگر بیع ما لیس عندک حرمه تکلیفی بعید است که داشته باشد، می خواهد بگوید که باطل است. بیع مناسبتش اصلا با صحه و بطلان است. این طور…
اختلاف است. بعضی ها ان طور وسیع اند در ارشادیه. بعضی ها هم مثل مرحوم اخوند این قدر ضیق اند.
قائل به ضیق که مرحوم اخوند باشد، مدعایشان این است. مثل مرحوم اخوند ادعاءشان این است. می گویند ظاهر امری که از مولی صادر می شود، ظاهرش این است که می خواهد اعمال مولویه بکند. ب
ارها این را، حالا بارها خیلی زیاد هم نه، ولی گفتیم که مقام مولویه یک مقام است، مقام ارشاد، یک مقام است. احساسش هم به این است ان جایی که اقازاده را امر می کنی، یک وقت از او مقام پدری، مقام بالا، باید، چه کار داری چرا، به تو چه مربوط است چرا، این ها در ارتکازت هست، امر می کنی، برو درس بخوان، برو پیش فلانی، حالا باز درس بخوانش هم شاید شبهه داشته باشد، برو پیش فلانی، اگر هم بگوید چرا، شما می گویی به تو مربوط نیست، بهت می گویم برو. این طور صحبت می کنی. این ها احساس می کنی از مقامِ بلندت داری صحبت می کنی. عبد و مولی. عبد و مولی به معنی العام دیگر. یک وقت هم نه، عزیزم درس بخوان، ملا بشو، عمرت را تلف نکن. این پیدا ست که از مقام مولوی صحبت نمی کنی. از مقام ناصح امین داری صحبت می کنی. این را وجدان بکنید.
ارتکاز بر این است امر مولوی یعنی ان امری که بعضی ها می گویند امر مولوی یعنی ان امری که در شکمش نهفته است استحقاق عقوبه لو خالفت. این ها به لوازمش دارند اشاره می کنند. امر مولوی یعنی ان امری که از آمر صادر شده است به عنوان انه مولی. امر تحکّمی. تکلّفی. امر. همان که اخوند می گفت امر، حقیقه امر همین است. ان ها اسمش امر نیست. ان ها اسمش التماس است. ان ها اسمش دعاء است. خواهش است. تقاضا ست. فرمایش مرحوم اخوند و من تبعه این است که ظاهر هر امری که از مولی صادر می شود، یا هر نهی که از مولی صادر می شود، ظاهر حال، این ظاهر حال است، وضع نیست، کلام نیست، ظاهر حالش این است که می خواهد اعمال مولویه بکند. و لو منشأ این ظاهر، غلبه باشد. غالب گفتارش اعمال مولویه است. و لو منشأ این ظاهر گه گاهی این باشد که خب ما عبد هستیم دیگر. اصلا رسم عبد و مولی همین است که او این طور صحبت کند، او آمرانه…اصلا رسم عبد و مولی همین است. ما عبد هستیم و او مولی. هر چیزی یک قانونی برای خودش دارد. یک رسمی دارد. رسم و رسوم. رسم و رسوم این است. حالا یک جایی لطف بکند، موعظه بکند، خیرخواهی بکند، او لطفش هست. ولی رسم عبد و مولی همین است که او…این کلمه درست نیست ولی واقعیه اش، او زور بگوید و زور را بر ما تحمیل…مولی یعنی این.
این را فی الجمله همه قبول دارند. اقای خوئی هم قبول دارد. منتهی ادعاء این است، این را همه قبول دارند، می گویند ظاهر امری که صادر می شود از شارع مقدس، پیامبر اکرم امده است برای انسان ها را ادم بکند، ان ها را امر و نهی بکند…
س:
ج: تکلیف، کلفت. کارش بیان تکالیف است. تکلیف ما را بیان بکنند. برای ما…دین، جمله ای از تکالیف است. یک واجباتی هست. محرماتی هست. مستحباتی هست. همین ها هست. این ها تکالیف اند. حالا الزام و غیر الزامی. دین یعنی این….این ها را من گفتم نباید گفت باز شما تکرارش می کنید. برای تفهیم بیشتر….مگر نمی گوید کلفت. لایکلف الله یعنی پس خداوند تکلیف دارد. تکلیف یعنی چی. یعنی چیز سختی را به عهده می گذارند. حالا اسم او را ما برای این که…
اصل در خطابات مولی این است که به خاطر اعمال مولویه است. صادر شده از مولی بما هو مولی. می خواهد به ما تحمیل بکند. می خواهد به ما، ما را عبد، تعبید بکند. بر عهده ما بگذارد. تکلیف بکند. اصل این است.
حالا این اصل را تا کجا بریم، مرحوم اخوند و من تبعه اش می گویند تا هر جا امکان داری، این اصل را برو. هر جا امکان دارد. هر جا این اعمال مولویه امکان دارد، اصل را فی الجمله همه قبول دارند. گیر در حدود است. تا کجا برویم. می گوید تا هر جا امکان دارد. اطیعوا الله می گوید مثلا امکان ندارد مولوی باشد. خب او ارشاد. در لاتبع ما لیس عندک ان دیگر امکان عرفی مثلا، امکان ندارد، خب ارشاد. مهما امکن، باید به این ظهور ما اخذ بکنیم.
یک، امر به شرائط، می تواند مولوی باشد. منتهی امر مولوی غیری. چرا اذا زالت الشمس وجبت الصلاه و الطهور. روایه است. وجبت الصلاه و الطهور چه طور وجب تکلیفی هست، ان هم تکلیفی هست. منتهی وجبت الصلاه اش نفسی هست، وجب الطهورش غیری هست. وجهی ندارد ما از این ظهور در شرائط دست برداریم.
دو. موانع. لاتصل فی ما لایؤکل لحمه. چرا بگوییم ارشاد به مانعیه. مانعیه هم می فهمیم. چرا ارشاد. نه. می گوید لاتصل فی ما لایؤکل لحمه نهی غیری. نهی غیری به موانع که عیب ندارد. این ها را وجهی ندارد.
سه. امر به اجزاء. اگر فرمود اقرأ السوره اقرأ الحمد فی الصلاه، اقرأ القران فی صلاتک. عوضش می کنم، ان هایی که می خواهم در روایات هست، پیدایش بکنم. می گوییم اقرأ القران امر مولوی هست. منتهی امر مولوی ضمنی. این داستان را مرحوم همدانی هم دارد در خصوص اجزاء می گوید وجهی ندارد ما حمل بکنیم بر ارشادیه. بگوییم این ها ارشاد به جزئیه اند. چرا. همان صل را خدا بازش کرده. صل چه طور مولوی هست. کبّر، اقرأ، ارکع، اسجد، این هم همان هر کدام، تکه ای از امر مولوی است. وجهی ندارد که ما حملش بکنیم بر مولویه.
س:
ج: توضیح دو جور است. یک وقت می گوید ان نمازی که گفتم، لاصلاه الا بطهور. ارشاد است. امر ندارد. عیب ندارد شما ان جا بگویید. اما وقتی دوباره می گوید اقرأ، همان امر مجمل را باز می کند. نه این که ارشاد می کند.
این هم یک سومی.
و چهارمی در معاملات. در معاملات ما نهی داریم از بیع خمر. حملش می کنیم بر حرمه. نهی داریم از بیع خنزیر. حملش می کنیم بر…تکلیفا حرام است. ما وجهی ندارد این ها را بگوییم ارشاد به فساد است. حتی در بعض دیگر از ان اشیاء که ما نهی داریم، ظاهر مکاسب محرمه هم همین است که ان ها حرام تکلیفی هست. ظاهر مشهور این است که ان ها حرام تکلیفی هست. همه اش نه. ولی بعضی موارد، ما بعضی از ان موارد را می گوییم مکاسب محرمه. مرحوم اقای خوئی فقط می گوید خمر حرام است. لعن الله بایعها، فقط بیع خمر حرام است. در خنزیرش هم اشکال می کند، بقیه را هم می گوید هیچ حرمت تکلیفی ندارد. می گوییم نه. ان ها هم هر کدام نهی دارد، حرام است تکلیفا. ما دامی که قرینه بر خلاف نیامده. یک وقت ما قرینه داریم بر خلاف، می گوید مثلا طیر فی الهواء را نفروش، بعید است که این فروشش حرام تکلیفی باشد. رفع ید می کنیم. نهی النبی عن بیع الغرر، می گوییم حرام است نهی نبی از بیع…غرری را حرام است. اخذ به ظاهرش می کنیم. حرمه تکلیفی.
س:
ج: صبی نهی ندارد. اگر نهی داشت ان هم همین طور می گوییم.
می گوییم مهما امکن. یک کلمه باقی مانده می خواستیم تمامش بکنیم.
یک مورد اخری که باقی مانده است، پنجمین مورد، گفتم این بحث نشده در علم اصول، ولی جای بحث دارد، ما یدرکه العقل. ان جا که عقل درک می کند مثل حرمه ظلم. اگر مولی گفت ظلم نکن، ان جا هم اخوند می گوید وجهی ندارد ما از ظهورش دست برداریم. حالا عقل بفهمد. بفهمد عقل. ان جایش دیگر خیلی واضح است. عقل بفهمد، پس مولوی نیست، نه. وجهی ندارد. مجرد فهم عقل، ظهور امر را از مولویه نمی اندازد.
این ها مواردی هست که محل کلام است ایا امر در این موارد مولوی هست یا ارشادی، تأمل بفرمایید. تتمه دارد. فردا تتمه بحث را بحث می کنیم.
[1]. در منتقی الاصول در دفاع از مرحوم اخوند فرموده است که مراد ایشان، تمسک به ماده امر است نه هیئه امر. فراجع.