اصول ـ جلسه ۰۹۸ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در این بود که تمسک به اطلاق برای اثبات توصلیه که نظر مشهور است، محل مناقشه قرار گرفته است.

عمده مناقشه فرمایش مرحوم اخوند بود که فرمود چون تقیید به قصد امر امکان ندارد، تمسک به اطلاق هم مجال ندارد. البته سیاتی در اخر بحث که این روی مبنای عدم امکان اخذ قصد امر است به امر اول. و اما به امر ثانی، اما به جامع، ان داستانش خواهد امد. ما فعلا طبق کفایه حرکت می کنیم.

مرحوم اخوند فرمود تمسک به اطلاق مجال ندارد.

مرحوم نائینی بالاتر صحبت کرده است. فرموده است که این جا اطلاق محال است. چون تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل عدم و ملکه است. تقیید که وجود است، ملکه است، اطلاق که عدم است، عدم ملکه است. و عبارت است از عدم تقیید در جایی که امکان تقیید باشد. و چون، این کبرای کلی، و چون در مقام امکان تقیید نیست، پس اطلاق محال است. و نتیجه گرفته است که جعل اول مهمل است. لامهمل و لامقید. مثل سائر موارد. الجدار لااعمی و لابصیر. حالا هم خطاب اول لامطلق و لامقید. ارتفاع عدم و ملکه نتیجه اش اهمال است.

بحث کردیم که بر فرض قبول بکنیم تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل عدم و ملکه است، ولی در محل کلام، صغری ندارد. فرمایشی که در منتقی الاصول فرموده بود و مرحوم اسدمحمدباقر هم تعقیب کرده بود.

حالا بحث سر اصل مبنی است. چون این مبنی را در محاضرات دنبال کرده است، دیگران هم بحث کردند. اصل مبنی که به چه دلیل تقابل بین اطلاق و تقیید عدم و ملکه است. اشکال مبنایی.

در محاضرات فرموده است که تقابل بین اطلاق و تقیید عدم و ملکه نیست. اقای نائینی. تقابلشان تضاد لاثالث است. نتیجه گرفته است که اگر تقیید محال شد، اطلاق ضروری هست. اهمال هم گفته معقول نیست. به ضم این که اهمال معقول نیست، اذا استحال التقیید، صار الاطلاق ضروریا.

ظاهر شیخ انصاری هم این است که تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل سلب و ایجاب است. ان را هم گفته است که در محل کلام، وقتی تقیید محال شد، اطلاق ضروری هست. چون سلب و ایجاب ارتفاعشان محال است.

سه نظر در این مقام هست. که طی اشکال مبنایی بر مرحوم نائینی مطرح می کنیم.

اما دلیل مرحوم نائینی بر این که تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل عدم و ملکه است.

استدلال کرده است به این بیان: فرموده است که انقسامات دو قسم اند. انقسامات اولیه. انقسامات ثانویه. انقسامات اولیه به انقساماتی می گویند که با قطع نظر از تعلق حکم، ان انقسام محقق است. توقف بر ثبوت حکم ندارد. مثل انقسام نماز به مع الطهاره و بلاطهاره. حکمی باشد یا نه، نماز دو قسم دارد. انقسامات اولیه. در مقابل انقسامات ثانویه انقساماتی که متفرع بر وجود حکم است. باید اول حکم بیاید، ثانیا این انقسام بیاید. مثل تقسیم حکم به معلوم بودن و مجهول بودن. حکم اما معلوم است و اما مجهول است. این بعد از امدن است. این مقسم بعد از امدن حکم محقق می شود. قبل از حکم این طور مقسمی نداریم. این طور انقسامی نداریم.

این مقدمه کلامش هست که انقسامات دو قسم است. انقسامات اولیه، انقسامات ثانویه.

فرموده که اطلاق معنایش این است که شیء مقسم است. جعل حکم را بر مقسم می گویند جعل حکم برای مطلق. اصلا اطلاق معنایش همین است. حکم روی مقسم بیاید، می گویند ان مقسم اطلاق دارد.

نتیجه گرفته است انقسامات دو قسم است. اطلاق جعل حکم است بر مقسم. نتیجه گرفته است که پس نسبه به انقسامات ثانویه، اطلاق معقول نیست. چرا. چون نسبه به انقسامات ثانویه ما مقسم نداریم تا حکم نیامده است. معنی ندارد متعلق حکم، در انقسامات ثانویه، مقسم اقسام باشد. این معنی ندارد مقسم ان اقسام باشد، به حکم مقدمه اولی، و اطلاق هم لیس الا این که مقسم باشد، پس اطلاق نسبه به انقسامات ثانویه معنی ندارد.

این که می گوییم اذا استحال التقیید یعنی تقسیم. اذا استحال تقسیم، استحال اطلاق. ما دنبال این هستیم. ما می خواهیم ثابت کنیم که تقابل اطلاق و تقیید تقابل عدم و ملکه است. یعنی اذا استحال تقیید استحال اطلاق. اگر تقیید محال است، جا ندارد، تقیید خودش یک نوع تقسیم است. اگر تقیید امکان پذیر نیست. پس تقسیم امکان پذیر نیست. اگر تقسیم امکان پذیر نیست، پس اطلاق معنی ندارد. اطلاق فرع بر….اصلا معنای اطلاق یعنی مقسم است. مقسم متعلق است. مقسم موضوع است. وقتی این صلاحیه تقسیم را ندارد، اطلاق معنی ندارد.

حالا در محل کلام، نماز در مرحله متعلق بودن، هنوز حکم نیامده، نماز در رتبه متعلق بودن، هنوز حکم نیامده، مقسمیه ندارد برای به قصد امر او لابقصد امر. مقسمیه ندارد. چون این از انقسامات ثانویه است. نماز در رتبه متعلق، قبل تعلق الحکم، مقسمیه ندارد برای به قصد امر او لابقصد امر. چون قصد الامر او لابقصد الامر، این ها از انقسامات ثانویه است. وقتی مقسمیه نداشت، اطلاق معنی ندارد. اطلاق یعنی مقسم اقسام. این که می گوییم اذا استحال التقیید، اگر تقیید محال شد، یعنی تقسیم جا نداشت، اطلاق هم جا ندارد. همین عدم و ملکه است. اذا استحال التقیید، حالا تقیید را به جایش بگذار تقسیم. تقیید یک نوع تقسیم است. اذا استحال التقسیم چون از انقسامات ثانویه است، استحال الاطلاق یعنی مقسم. اطلاق یعنی مقسم. شما ان دو تا مقدمه را این طور بیانش بکن. اذا استحال التقیید یعنی تقسیم. تقسیم محال است. مقسمیه پس محال است. وقتی مقسمیه محال بود، اطلاق هم محال است. چون اطلاق یعنی جعل الحکم علی المقسم.

س:

ج: اطلاق باید مقسم دو قسم باشد و الا اطلاق معنی ندارد. اطلاق دارد یعنی چه با این و چه با ان. باید مقسم باشد.

این فرمایشی که مرحوم نائینی اورده برای اثبات این مطلب. برای رد شیخ انصاری. اگر اجود را ملاحظه فرموده باشید، به شیخ انصاری نسبه می دهد که تقابل سلب و ایجاب است. اذا استحال التقیید، فالاطلاق ضروری. ایشان می گوید نه. تقابل عدم و ملکه است. اذا استحال التقیید استحال الاطلاق. و استحال التقیید اگر تقیید محال است، نمی توانی تقسیم بکنی. وقتی نمی توانی تقسیم بکنی، پس نمی تواند که ان مقسم باشد. اذا استحال التقیید استحال الاطلاق.

این طور استدلال کرده است و ادعاء کرده است که تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل عدم و ملکه است. و در محل کلام گفته است که تقسیم به قصد امر محال است. چون از انقسامات ثانویه است. پس اطلاق نسبه به قصد امر محال است. وقتی هم تقیید محال شد هم اطلاق، فلامحاله جعل اول مهمل است. نتیجه ای که مرحوم نائینی گرفته است. می گوید جعل اول مهمل است.

این را ما به گردن اخوند نگذاشتیم. اخوند می گفت جعل اول قابل تمسک به اطلاق نیست. به عباره اخری اخوند می گوید اطلاق و تقیید عدم و ملکه در مقام اثبات اند. ایشان می گوید نه. عدم و ملکه در مقام ثبوت است.

س:

ج: در حقیقه، وقتی می گوییم نمی توانیم به گردنش بگذاریم، این می شود….یعنی در مقام اثبات تمسک کرد یعنی این….اصلا اطلاق دارد، حجیه ندارد، در مقام اثبات، دلیل عدم و ملکه است. یعنی در جایی می توانی تمسک بکنی به اطلاق که تقیید ممکن باشد. در مقابل اثبات.

حالا این ها اصطلاح است. مقصود این است که فرق نائینی با اخوند این است. اخوند می گوید به اطلاق نمی شود تمسک کرد. نگفته که مهمل است. اهمال را ما پیدا نکردیم از کلام مرحوم اخوند. بلکه بیشتر به همین که شما می گویید یعنی اطلاق هست، قابل احتجاج نیست. نائینی می گوید اصلا اطلاق محال است. اهمال است.

این فرمایش مرحوم نائینی.

و لکن همان طور که مرحوم اسدمحمدباقر هم مناقشه کرده است، نه. این مقدار برای اثبات تقابل عدم و ملکه کافی نیست. این مقدار از فرمایش نائینی ثابت نمی کند که تقابل اطلاق و تقیید تقابل عدم و ملکه است. اذا استحال التقیید استحال الاطلاق. این را ثابت نمی کند. چرا.

چون درست است که شیء مقسم انقسامات ثانویه نیست الا بعد تعلق حکم. این حرف متینی هست.

و لکن این که شیء مقسم انقسامات ثانویه نیست، این خارجا مقسم نیست.

نماز در خارج خواسته باشد مقسم بشود به مع قصد الامر، بلاقصد الامر، باید امری باشد. راست می گویید. خارجا مقسم نیست شیء برای انقسامات ثانویه الا بعد تعلق الحکم.

و لکن ممکن است مخالفین ادعاء بکنند که کفانا برای تحقق اطلاق مقام لحاظ. به خارج نیاز نداریم. ما می توانیم شیء را در مقام لحاظ، مقسم قرار بدهیم حتی برای انقسامات ثانویه. همین طور که می توانیم لحاظ بکنیم نماز را مقسم مع الطهاره و بلاطهاره، می توانیم لحاظ بکنیم نماز را مقسم مع قصد امر و بلاقصد امر. در مقام لحاظ می توانیم تقسیمش بکنیم. خارجا دو قسم ندارد. لحاظا که دو قسم مقسمیه دارد. اطلاق و تقیید برای مقام لحاظ است. در مقام لحاظ می شود شیء را مقسم قرار داد حتی برای انقسامات ثانویه. همین را ببینید تصدیق می کنید یا نه. همین طور که می تواند مولی تصور بکند نماز را که جامع است، مقسم است برای نماز مع الطهاره و نماز بلاطهاره، می تواند نماز را لحاظ بکند به عنوان مقسم به نماز مع قصد امر و نماز بلاقصد امر. ما می توانیم این طور…اصلا امر نیامده ولی می توانیم این طور لحاظ بکنیم. الان یک بحث ثبوتی عقلانی است.

این که مرحوم نائینی فرموده اطلاق یعنی مقسمیه. می گوییم سلمنا.

این هم بد نبود اشاره کنیم. مرحوم حاج شیخ اصفهانی اشکال کرده بر نائینی گفته اطلاق که مقسم نیست. تا شما بگویی اقا این مقسم انقسامات ثانویه نیست. اصلا اطلاق مقسم نیست. اطلاق می رسیم در بحث اطلاق و تقیید. اطلاق لابشرط قسمی است. در بحث مطلق و مقید بحث کردند. ما یک مقسم داریم. ان حقیقه مبهمه. کلمه. اقسامی دارد سه قسم. یک مقسمی داریم اسمش لابشرط مقسمی. این لابشرط مقسمی حقیقه رقبه، ماهیه رقبه، یا نسبه به خصوصیات، به شرط شیء است. به شرط الایمان. یا به شرط لا است. به شرط لاایمان. یا لابشرط است. اشکال کرده بر مرحوم نائینی که اصلا اطلاق لابشرط مقسمی نیست تا شما بگویی اقا فلامقسم فلااطلاق. نه. مرحوم نائینی که فرموده اطلاق مقسم است، مرحوم حاج شیخ اصفهانی اخذ به این عنوان مقسم کرده است. فکر کرده که می خواهد بگوید لابشرط مقسمی است اطلاق. نه. این اشکال مرحوم حاج شیخ اصفهانی ناشی از ان اصطلاحات فلسفی هست که در ذهنش هست. مرحوم نائینی گفته مقسم. ولی مرادش از مقسم، همان لابشرط قسمی است. لابشرط قسمی هم مقسم است برای بشرط شیء و بشرط لا. می گویند لابشرط قسمی یجتمع مع الف شرط. مقسم ان ها هست دیگر. همان هم مقسم است. رقبه مقسم است. همین لابشرط قسمی هم مقسم است. مقسم نه لابشرط مقسمی که ان جا می گویند. این هم تقسیم می کنی رقبه را که می گویید اخذ کرد در متعلقش، یا اخذ کرد بشرط شیء یا بشرط لا. این مقسم است. این ها اصطلاحات….گفته مقسم. اوشان حمل کرده مقسم را بر لابشرط مقسمی. نه. مقسم یعنی جامع. یعنی ان که دو تا قسم دارد. لابشرط قسمی هم دو قسم دارد و لو مقسم هر سه نیست. ولی دوباره او مقسم این دو تا هست. همین. لابشرط قسمی مقسم هر سه نیست. این ها الفاظ است. نه. این را بگذارید کنار. این اشکال گرفتاری اصطلاحات است.

مرحوم نائینی می گوید اطلاق مقسم است. نه ان لابشرط مقسمی معروف. مقسم است یعنی جامعی هست که باید دو تا قسم داشته باشد. بعد می گوید نسبه به انقسامات ثانویه، دو تا قسم ندارد. الا بعد جعل الحکم. جواب. درست است دو تا قسم ندارد الا بعد جعل الحکم. ولی دو تا قسم خارجا ندارد. اما لحاظا که دو تا قسم دارد.

این است که این برهان مرحوم نائینی برای این که ثابت کند عدم و ملکه را، این ها اصلا الفاظ است، عدم و ملکه این ها الفاظ است، برای این که ثابت کند اذا استحال التقیید استحال الاطلاق، حالا اسم این هر چی می خواهد باشد. اذا استحال التقیید استحال الاطلاق، این بیان این را نمی تواند ثابت کند. نه. ما می گوییم استحال التقیید. ولی منافاه ندارد که اطلاق هم باز داشته باشد. در مقام لحاظ. در مقام لحاظ این را مقسم ان دو تا لحاظ بکند. درست است مرحوم نائینی می گفت مشکل دارد تقییدش. ما اصلا همین طور می گوییم. ما اصلا می گوییم اذا استحال التقیید. قبول کردیم ان استحاله ها را. استحال التقیید در این جا. استحال التقیید چون لازم می اید تقدم شیء بر نفس. نمی دانم لازم می اید دور. قبول کردیم استحال التقیید. اما به چه دلیل اذا استحال التقیید استحال الاطلاق. بحث ما این است الان. اشتباه نکنید. خلف صحبت نمی کنیم. تقیید محال است. فرض کلام است. نائینی می گوید اذا استحال التقیید استحال الاطلاق. می گوییم به چه دلیل. می گوید تقیید اگر محال شد، یعنی تقسیم محال است. تقسیم اگر محال شد، یعنی مقسمیه ندارد. اطلاق هم لیس الا مقسمیه. ما می گوییم نه اقا. اذا استحال التقیید، ملازمه ندارد که مقسمیه هم محال باشد. می توانیم ما در مقام لحاظ، شیء را مقسم ببینیم، همین، روی همین فکر بکنید.

س:

ج: ان ها را درست تحلیل نکرد. بعدی ها…اقای نائینی می گوید اذا استحال التقیید استحال الاطلاق. می گوییم به چه دلیل….ما می گوییم لحاظ امکان دارد….توجه پیدا نکرده. اطلاق مقام، مقام لحاظ است. چه طور لحاظ بکنیم. می گوید من محال است لحاظش بکنم نماز مقید به قصد امر ولی می توانم لحاظ بکنم نماز جامع را. همین. نائینی می گوید اگر محال شد، نتوانست لحاظ بکند نماز به قصد امر را، نمی تواند لحاظ بکند جامع را. می گوییم چرا.

روی همین نکته فکر بکنید. نائینی می گوید اذا استحال التقیید استحال لحاظ جامع. قائل می گوید نه. امر امر لحاظی هست. تقیید لحاظش محال است. ولی جامع را می تواند لحاظ بکند. با هم تنافی ندارد. ان نکته ای که می گفت تقیید محال است، تقدم شیء بر نفس لازم می اید، ان نکات در لحاظ جامع نیست. لذا نائینی هم از همان راه نمی اید بگوید به همان بیان. به همان بیان که ان جا تقیید محال شد، اطلاق هم محال است. نه. متوجه است که ان مشکلات برای خصوص تقیید است. نه برای جامع. منتهی می گوید وقتی تقیید محال شد، در ذهن مبارکش امده یعنی پس مقسمیه محال است. اطلاق هم لیس الا مقسمیه. جواب این است که تقیید محال است. ان محاذیر را دارد. ان محاذیر در جامع که نیست. خودتان هم قبول دارید. ولی این که می گویید اذا استحال التقیید استحال المقسمیه، می گوییم نه. این ملازمه را ندارد.

خب این دلیل مرحوم نائینی ناتمام است.

در مقابل مرحوم اقای خوئی ادعاء کرده، گفته که ما می گوییم که اطلاق امر وجودی هست. اصلا امر عدمی نیست. تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل تضاد است. دلیل عدم و ملکه ای ها قاصر است که بماند، ما دلیل داریم که تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل تضاد است. چرا.

دعوای ایشان این است که همان طور که تقیید امر وجودی هست، اطلاق هم امر وجودی هست.

س:

ج: بحث ثبوتی است. ما رفتیم بحث ثبوتی داریم بحث می کنیم.

بیانش. فرموده که اطلاق امر وجودی است لابمعنی جمع القیود. که بعضی ها خیال کردند اطلاق جمع القیود است. اگر گفت رقبه اطلاق دارد، یعنی رقبه سواء کان مومنه او کافره. نه. این، این معنی اطلاق امر وجودی نیست. اطلاق جمع القیود خلاف ارتکاز است. حرف حساب است. اعتق رقبه این رقبه اطلاق دارد نه این که به جای، سواء کان. ان سواء از شکم رقبه در نمی اید. پرواضح است. اطلاق امر وجودی هست نه از باب جمع القیود بگوییم. جمع القیود غلط است اصلا. خلاف ارتکاز است. نه. اطلاق رفض القیود است. اما نه به معنای عدم تقیید. رفض القیود را دارد تحلیل می کند. رفض القیود یعنی جامع را لحاظ کردن. اطلاق، لحاظ جامع بین افراد است. در مقابل تقیید که لحاظ جامع مع الخصوصیه است. در هر دو جامع را لحاظ می کند. امر وجودی هست. منتهی در یکی خصوصیه را اخذ می کند. می شود تقیید. در یکی خصوصیه را رفض می کند، می شود اطلاق. جامع، لحاظ، رقبه اطلاق دارد یعنی موضوع حکم ما رقبه جامعه، وصف جامعه، الموجود فی ضمن جمیع المصادیق. این اطلاق است. اصولیین قدیم هم اطلاق را سریان معنی می کردند. الاطلاق می گفتند هو السریان. امر وجودی. نه مجرد عدم تقیید. امر عدمی نیست. تحلیل می کنند می گوید چه طور در تقیید شما جامع را می بینی، قید می زنی. در اطلاق جامع را می بینی، رفض می کنی. الاطلاق هو لحاظ الجامع مع رفض جمیع الخصوصیات.

س:

ج: لحاظ که مصحح است. جزء حقیقه نیست. باید یک امر وجودی باشد. لحاظ که وسیله است…حالا یک بار دیگر بعد از این صحبت ها نگاه بکنید. اطلاق، حقیقه اش لحاظ نیست. لحاظ وسیله است. مرآه است. ان ملحوظ است که اطلاق است. تقیید ملحوظ است. اطلاق ملحوظ است. می گوید هر دو ملحوظ، امران وجودیان است. چه طور در تقیید شما معنی می کنی یعنی جامع مع الخصوصیه. اطلاق…مگر ان هایی که می گفتند عدم تقیید، مگر لحاظ را شرط نمی دانند. باز باید لحاظ بکنند….عدم لحاظ که اهمال است. باید لحاظ بکند عدم تقیید را. حالا این را نگاهش بکنید یک بار دیگر احتیاطا نگاه بکنید.

مرحوم اقای خوئی ادعاءش این است که اطلاق کالتقیید امر وجودی. اطلاق یعنی الحقیقه الجامعه. الحقیقه الساریه. ان جهه سریان اطلاق است. در مقابل تقیید که این سریان به هم خورده است. ضیق شده است. شما تاره ساری می بینی و اخری ضیق می بینی.

این است که الاطلاق امر وجودی کالتقیید و این که…فرموده از دو حال هم خارج نیست. اهمال معقول نیست. یا در مقام جعل حکم، لحاظ می کند این حقیقه را بین جمیع مصادیق لحاظ می کند. یا لحاظش می کند ضیق. اگر لحاظش کرد فی جمیع الافراد، او می شود مطلق. و اگر لحاظش کرد ضیق، می شود مقید.

اهمال هم گفته معقول نیست. چرا معقول نیست. گفته اهمال معنایش این است که نمی دانم که حکم من مطلق است یا مقید. معنی ندارد حاکمی که التفات دارد که یک مطلقی داریم، یک مقیدی داریم، معنی ندارد که نداند متعلق حکمش مطلق است یا مقید است. از حاکم ملتفت

س:

ج: بحث بحث ثبوتی هست. از اولش گفتیم بحث ثبوتی هست.

معنی ندارد یک حاکم…اهمال گویی، اجمال گویی در مقام اثبات مشکلی ندارد. ثبوتا و واقعا گفته اهمال معقول نیست.

نتیجه می گیرد پس الاطلاق و التقیید ضدان لاثالث. ان وقت این جا که تطبیق می کند، می گوید اگر قبول کنیم تقیید محال است، اطلاق ضروری هست.

این هم مبنایی که ایشان دارد.

و لکن در ذهن ما این است که این خلاف ارتکاز است.

س: به اطلاق ملتزم می شود.

ج: به اطلاق هم ملتزم شده ولی ان هم در ادامه خواهیم گفت نادرست است.

س: وقتی در اثبات می گوید عدم و ملکه است

ج: نباید قبول کند. ولی متاسفانه قبول کرده است. حالا ان ها را می رسیم.

فعلا همین مقدار یک تحلیل یک واقعیتی هست. در میان مردم مطلق هست مقید هست می خواهیم این را تحلیل بکنیم. ارتکاز ما چی می گوید. نائینی ان طور بیان کرد. گفت اذا استحال التقیید استحال الاطلاق. ایشان این طور بیان می کند که اذا استحال التقیید فالاطلاق ضروری.

س:

ج: لحاظ مگر توقف بر وجود دارد. شما شریک الباری را لحاظ می کنید، محال هم هست. لحاظ ربطی به خارج ندارد….بحث ثبوتی هست. اصلا کار به لغویه و اثر و این ها نداریم. ممکن و محال را داریم صحبت می کنیم. نائینی می گوید اطلاق محال است. ایشان می گوید اطلاق ضروری هست. اطلاق جعل ضروری هست. وقتی ضروری هست، اثر نیاز ندارد. اصلا غیر از این اصلا راهی ندارد. اثر برای امور اختیاری هست. این امر ضروری هست. اثر معنی ندارد.

خب این واضح است.

و لکن در ذهن ما و ارتکاز ما این است که نه. ان که مرحوم نائینی فرموده اطلاق عدم تقیید است، این به ارتکاز ما نزدیک تر است. اطلاق امر عدمی باشد. نائینی هم رفض القیودی هست. جمع القیود را این ها غلط می دانند. می گوید اطلاق این است که خصوصیات را لحاظ می کنیم، ولی تقیید نمی زنیم. این تقیید نزدنش، اطلاق است. نه جامع دیدنش. ساری دیدنش. همین. اختلاف سر این است. همین که می گویی رقبه، همین که قید نمی زنی، اطلاق. رها از قید. امر عدمی هست. همین را می گویند اطلاق.

ما در ذهن و ارتکازمان این است که وقتی حکمی را مطلق می گوییم، در ارتکازمان همین است که او را قید نمی زنیم. می گوییم نان بخر، نان اطلاق دارد. چه نان مثلا سنگک یا نان غیر سنگک. در ارتکازمان نمی یابیم که جامع این ها را می گوییم. همین که می گوییم نان بخر، قید نمی اوریم، همین، در ذهن ما بیش از این نیست. یک معنای مبهمی. نائینی خوب گفته می گوید مهمل. یک معنای مبهمی در ذهن هست. باز نیست. سریان نمی بینیم.

این است که ما می گوییم فرق است بین عام و مطلق. اگر گفت اکرم العالم، این مطلق است. گفت ای عالم، این عام است. در ان ای عالم، ما جامع را دیدیم. فرق بین اکرم العالم و اکرم ای عالم که این را می گویند مطلق، ان را می گویند عام، فرقش در همین نکته ظریف است. در یکی جامع را می بینی، در دیگری…

س:

ج: حالا جامع به نحو بدلی. اخوند گفت بدلیه ربطی به چی ندارد. عام مقسم همه هست.

ملاحظه بفرمایید فرمایشات اسدمحمدباقر هم نگاه کنید.